Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
مسعود عالی حجت الاسلام عالی (م28) متن گردآوری مهدویت استاد عالی ؛ گردآوری مهدویت

یادی از امام عصر علیه‌السلام؛ جلسه ۴

emam-mahdi-alli20

یادی از امام عصر علیه‌السلام؛ جلسه ۴

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
و صلی الله علی محمدٍ و آله الطاهرین

چقدر پنجره را بی‌بهار بگذاری *** و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشه‌ای از آن می ناب *** برای روز مبادا کنار بگذاری
بیا که روز مبادای ما رسید از راه *** که گفته است که ما را خمار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمی‌آید *** همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه‌ی سر رسیدهامان را *** مدام چشم به راه بهار بگذاری
به پای بوس تو خون دانه می‌کنیم و رواست *** که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه‌ی دوازدهم *** قرار بود با ما قرار بگذاری
چراغ بر کفو روشن بیا، مگر داغی *** به جان این شب دنباله دار بگذاری

«السلام علی ربیع الانام و نضره الایام»

آقای شریعتی: سلام می‌گویم به همه‌ی بیننده‌های خوبمان، خانم‌ها و آقایان، خیلی خیلی خوش آمدید به سمت خدای امروز ما. رزو می‌کنم در این روزهای بهاری قلب و جانتان بهاری بهاری باشد. انشاءالله! حاج آقای عالی سلام علیکم و رحمه الله. خیلی خوش آمدید.

حاج آقای عالی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه‌ی دوستان بیننده سلام و عرض ادب دارم. انشاءالله که همه سال خوبی داشته باشند، سال توأم با سعادت و برکت و پیشاپیش هم فرا رسیدن سوگواری مادر اهلبیت (ع) را خدمت همه‌ی دوستان اهلبیت، به خصوص مولایمان امام زمان (ع) تسلیت عرض می‌کنم.

آقای شریعتی: آرزو می کنم این روزها روزهای پر برکتی برای همه‌ی ما باشد و انشاءالله بهار ما که با نام حضرن زهرا(س) عجین شده است باعث شود که هم بهار و هم همه‌ی زندگی ما فاطمی باشد. حاج آقای عالی امروز می‌خواهند از تحول برای ما صحبت کنند. دعوت می‌کنم بیننده‌ی برنامه‌ی امروز باشید. قطعاً بحث ایشان مثل همیشه برای ما شنیدنی خواهد بود.حاج آقای عالی: بسم الله الرحمن الرحیم. نکته‌ای که فرمودید، مطلبی هست که به طور طبیعی همه‌ی ما این را یافتیم. که هر موقع که یک تغییری در ایام، در مکان‌ها، در موقعیت‌ها برای انسان به وجود آید، یک سرفصل جدیدی در زندگی‌اش می‌خواهد شروع شود این مقدمه‌ای باشد برای تحول در درونش، یعنی یک تحول بیرونی، مثلاً خانه‌اش را عوض می‌کند. مثلاً فرض کنید سال عوض می‌شود. فرض کنید به عنوان مثال یک فصلی در زندگی‌اش عوض می‌شود. مجرد بود، حالا متأهل می‌شود. اینها هرکدام درست است که در بیرون آدم دارد اتفاق می‌افتد. ولی می‌تواند یک مقدمه‌ای باشد که انسان در درون خودش یک استارتی بزند، یک شروعی کند، یک بازنگری کند، یک تغییری بدهد، به تعبیر بهتر بگویم یک گردگیری کند. به خصوص در این زمان و این دوران ما نیاز به این گردگیری‌ها، به این تجدید نظرها، به اینکه یک مقداری به خودمان جلال بدهیم، داریم. در دنیایی داریم زندگی می‌کنیم که از جاهای مختلف غفلت‌هایی پمپاژ می‌شود. اگر ما این گردگیری‌ها، این تحولات را در درون خودمان نداشته باشیم، خدای نکرده زیر گرد و غبار غفلت‌ها مدفون می‌‌شویم و دل می‌میرد. نیاز دارد با یک چیزهای کمکی برای خودمان جلالء بدهیم. خودمان را شارژ کنیم. از آن اموری که باعث صیقلی دادن، صفا دادن، گردگیری کردن ما می‌شود، استفاده کنیم.مثلاً شما نگاه کنید قرآن به عنوان یکی از چیزهایی که جلاء دهنده است، اسم برده شده است. یاد مرگ یکی از چیزهایی است که جلا دهنده‌ی انسان است که غافل نباشد. لذا گفتند: آن زمان که خیلی شاد هستید، آن زمان که خیلی غمناک هستید، به قبرستان بروید. آدم وقتی یاد کند تنظیم می‌شود. متعادل می‌شود. خیلی شاد است سرمست و ذوق زده و غافل نمی‌شود. خودش را تنظیم می‌کند. خیلی غمگین هست، اینجا می‌رود باز خودش را تنظیم می‌کند. به هر حال دنیا ابدی نیست. عالم دنیا با همین چیزها دنیا است.یکی از چیزهایی که خیلی توصیه شده است، و من یک مقدار می‌خواهم بیشتر راجع به این صحبت کنم، استفاده از موعظه‌هاست. استفاده از موعظه‌ی کسانی به خصوص که صاحب نفس هستند، اهل عمل هستند. ولی دو قدم از ما جلوتر رفتند. آدم از اینها استفاده کند و یک گردگیری و یک خانه تکانی واقعی از درون انجام دهد. اصلاً ببینید نه حتماً شنیدن موعظه‌ها، نشستن با آدم‌های خوب، نشستن با آدم‌های بزرگ دل آدم را جلا می‌دهد. بسیار مؤثر است. ولو شما خیلی صحبت و سخنرانی پند هم نشنوی، بنشینی. حتی اگر راجع به آب و هوا هم صحبت کنی، نگاهش، نگاه قشنگی است. یاد دهنده است. نگاهی است که دید آدم راوسیع می‌کند. این همان حرفی است که گفت:

هرکه خواهد هم‌نشینی خدا *** می‌نشیند در حضور اولیاء
صد قیامت در درونشان نقد هست *** اولی آنکه شود همسایه مست

اینها در خودشان قیامتی برپا شده، اولین هنرشان این است که هم‌نشین‌شان را مست می‌کنند. صد قیامت در درونشان نقد هست، اولی آنکه شود همسایه مست. مولوی در دیوان شمس، داستان ملاقات خودش با شمس تبریزی را نقل کرده و خیلی شیرین است. مولوی تا چهل سالگی اهل شعر و مباحث عرفانی نبود. در قونیه‌ی ترکیه که الآن قبرش آنجا است، تدریس می‌کرد. به هر حال درس می‌داد، شخصیتی بود دستش را می‌بوسیدند و دورش را می‌گرفتند. تا اینکه یک ملاقاتی با شمس تبریزی داشت که باعث یک تحول شد. یک گردگیری حسابی از او کرد، و یک تحول اساسی به وجود آورد. خود مولوی حاصل ملاقاتش با شمس را آنجا نقل کرده است. شما به شخص توجه نکنید، به اصل محتوا و مطلب توجه کنید که پیش بزرگی بودن چه اتفاقی را می‌تواند در انسان ایجاد کند. این مهم است که انسان را از افسردگی و دل مردگی درمی‌آورد. می‌گوید:

گریه بدم خنده شدم، مرده بدم زنده شدم *** دولت عشق آمد و من، دولت پاینده شدم

دیده‌ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا *** زهره‌ی شیر است مرا، زهره‌ی تابنده شدم

چشم و دلم سیر شد. یک عشقی به دستم آمد، یک غذای روحی برای من فراهم شد، که دیگر من به چیزهای دیگر توجه ندارم. دل انسان احتیاج به غذا دارد. اگر غذای اصلی‌اش را به او دادی، دادی. اگر ندادی، سراغ غذاهای بدلی می‌رود. سراغ غذاهای کاذب می‌رود. غذای اصلی روح انسان خداست. غذای اصلی روح انسان دین است. غذای اصلی روح انسان معنویت سالم و پاک است. غذای انسان دستورات اهلبیت است که آدم احساس آرامش می‌کند. شما سیر شدی و آرامش پیدا کردی. دیگر دغدغه نداری. چیزهای دیگر آدم را سیر نمی‌کند. لذا مرتب دنبالشان هستی و مثل سرابی که آدم به آن می‌رسد، می‌بیند که سیر نشد و هنوز تشنه است. دنبال یک چیز دیگر است. می‌گوید:

دیده‌ی سیر است مرا، جان دلیر است مرا *** زهره‌ی شیر است مرا،

زهره‌ی تابنده شدمدیگر می‌توانم با آلودگی‌ها مبارزه کنم. «زهره‌ی شیر است مرا، زهره‌ی تابنده شدم» آن تحول درونی اتفاق افتاد.«گفت که شیخی و سَری» شمس به من گفت: تو برای خودت بزرگی شدی. دور تو را گرفتند و دست تو را گرفتند. این تعلقات را باید دور بریزی.

گفت که شیخی و سری، پیشرو و راهبری *** شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم

گفت که سرمست نه‌ای، رو که از این دست نه‌ای *** رفتم و سرمست شدم و از طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته در طرب آغشته نه‌ای *** پیش رخ زنده کنش، کشته و افکنده شدم

«گفت که تو شمع شدی، قبله‌ی این جمع شدی» دو تو را گرفتند، شخصیتی شدی، «شمع نی‌ام، جمع نی‌ام، دود پراکنده شدم» هرکاری او گفت انجام دادم و تعلقات را دور ریختم. چون چشم و دلم از جای دیگری سیر شده بود. هرکسی نمی‌تواند تعلقات خودش را دور بریزد. آن کسی می‌تواند که یک عشق بزرگتری را به دست آورده باشد و نشستن با این بزرگان اینطور آدم را بزرگ می‌کند. پیش آدم‌های زنده، آدم زنده می‌شود. درونش تحول ایجاد می‌شود. بعد از همه‌ی اینها می‌گوید:

تابش جان یافت دلم، وا شد و بشکافت دلم *** یوسف بودم زکنون، یوسف زاینده شدم

تا حالا یوسف بودم، قشنگ بودم، الآن یوسف‌ها از من زاییده می‌شود. حرف‌هایم هم قشنگ است. اعمالم هم قشنگ است.در قبرستان تخت فولاد اصفهان، قبر یکی از بزرگانی هست که        محل حاجت از عرفا و فلاسفه‌ی بزرگ سده‌ی اخیر مرحوم چهانگیر خان قشقایی است. ایشان واقعاً آدم با عظمتی بود. شاگردان فوق العاده‌ای داشت که بسیاری از آنها از مراجع بزرگ تقلید بودند، در عین حال که عارف بودند، آیت الله بروجردی، آیت الله آقا جمال گلپایگانی، آیت الله آ شیخ جمال یزدی، آ میرزا رحیم ارباب، آقای قوچانی و خیلی از بزرگان دیگر بودند که همه شاگردان جهانگیرخان قشقایی بودند. جهانگیر خان تا چهل سالگی اهل دین و دینداری نبود. تا چهل سالگی در ال قشقایی بود، از اهالی سمیرم بود. تار می‌زد و این طرف و آن طرف می‌رفت. یک برخورد با یک بزرگی برای او حاصل شد. همان‌هایی که صد قیامت در درونشان نقد است که آدم را متحول می‌کنند، گردگیری می‌کنند. تارش خراب بود برای تعمیر تار به اصفهان آمد. به یک بزرگی برخورد کرد. پدر استاد جلال الدین همایی که هما بود به او برخورد کرد. از این پیرمرد پرسید: مغازه‌ی تعمیر تار کجاست؟ او گفت: جوان مغازه‌ی تعمیر تار در فلان کوچه است. ما همینطور که تار آدم خراب می‌شود احتیاج به تعمیر دارد، خود آدم هم خراب می‌شود و احتیاج به تعمیر دارد. جهانگیر خان گفت: آدم را کجا تعمیر می‌کنند؟ یک مدرسه‌ای به نام مدرسه‌ی «ملا عبدالله یزدی» آنجا بود. حوزه‌ی علمیه بود. آنجا رفت و نامه نوشت، پدر و مادر! من دیگر اینجا هستم. آنقدر ماند تا آیت الله جهانگیر خان قشقایی شد.واقعیت این است که گاهی مواقع برخورد کردن با این بزرگان و یک جمله‌شان درست به هدف بخورد. وقتی که آدم برود و از این موعظه‌ها استفاده کند، ممکن است از یک ساعت موعظه یک جمله به کارشان بیاید. شما در داروخانه که می‌روی، همه‌ی داروها را برنمی‌داری بخوری. یک دارو، داروی درد شماست. اما همان دارو زندگی شما را نجات می‌دهد. در موعظه شنیدن‌ها گاهی یک جمله به کار شما می‌آید اما همان زندگی آدم را نجات می‌دهد نه زندگی دنیایی آدم را، بلکه تا ابد آدم را نجات می‌دهد. از این جهت آدم با اینها نشست و برخواست داشته باشد. تقاضا می‌کنم دوستان بزرگوار به این جمله‌ی امام سجاد(ع) در دعای ابوحمزه توجه کنید. امام آنجا می‌گوید: خدایا شاید مرا ندیدی که با علما همنشین باشم و در مجالس‌شان باشم. از این جهت مرا کوچک شمردی، در نظر نگرفتی و اعتنا نکردی. یعنی با علما نشست و برخاست نداشتن، در محضر آنها نرفتن، آدم را کوچک می‌کند و با آنها نشستن آدم را بزرگ می‌کند. این نکته خیلی قابل توجه است. البته این نکته که امام سجاد(ع) در اینجا ذکر می‌کنند، همان عالمان دین شناس عامل به دین هستند. علمای اهلبیتی با همان تعریفی که اهلبیت دارند.در یک روایتی معروف است، حواریون از حضرت عیسی پرسیدند که با چه کسی نشست و برخاست کنیم؟ حضرت عیسی فرمودند: «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ» (کافی/ج۱/ص۳۹) با کسی که وقتی او را می‌بینید، یاد خدا بیافتید. این یک ویژگی‌اش است.اخلاق و عرفان بیش از آنکه شنیدنی و خواندنی باشد، دیدنی است. یعنی باید در کسی ببیند.

همین که حضرت عیسی می‌گوید: با دیدنش یاد خدا بیافتد. این یک ویژگی عالم است. آن علمایی که آدم با آنها نشست و برخاست دارد، یک ویژگی‌اش این است که آدم وقتی او را ببیند، رفتارش را ببیند، وقتی نوع حرف زدن و محتوای حرف زدن او را ببیند، پاک حرف می‌زند، پاک فکر می‌کند، پاک دستور می‌دهد، عملش، عمل پاکی است. شیطنت و حقه بازی در آن نیست. این یک ویژگی است.ویژگی دومی که حضرت عیسی اشاره کرد که از آن‌ها استفاده کنید و با او نشست و برخاست کنید، «وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ» وقتی حرف می‌زند، علم شما را زیاد کند. وقتی از پای مجلس‌اش بلند می‌شوی، حس می‌کنید بر شما افزوده شده است. حس می‌کنید یک تصمیمی گرفتید. این نشان دهنده‌ی این است که تأثیر داشته است، کاری دارید می‌خواهید بکنید. این تحول در آدم ایجاد شده است. اینکه انسان علم پیدا می‌کند، یک چیز خنثایی نیست. مثل اینکه انسان یک پول اضافه‌ای داشته باشد، در بانک بگذارد، و بگوید: نه من با او کار دارم، نه او با من کار دارد. علمی که آدم از بیرون می‌گیرد، خنثی نیست. یا مفید است، یا مضر است. حالت خنثی ندارد. نمی‌توانیم بگوییم من گوشه‌ی دلم و ذهنم می‌گذرم، نه من با او کار دارم، نه او با من کار دارد. پس چون علمی که آدم می‌گیرد، با آدم کار دارد، می‌تواند مضر باشد، می‌تواند مفید باشد، بگردیم دنبال کسی که به هر حال برای ما مفید است و بر علیه ما اضافه می‌کند.سوم اینکه «وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الْآخِرَهِ عَمَلُهُ» (کافی/ج۱/ص۳۹) با آن کسی نشست و برخاست کنید که شما را ترغیب به آخرت کند. شما را حریص به دنیا نکند. به شما بفهماند که جای دیگری هم هست. من به عنوان نمونه عرض می‌کنم. خدا آیت الله بهجت را رحمت کند. اگر آدم ایشان را می‌دید، این ویژگی‌ها درونش بود. دیدنش آدم را به یاد خدا می‌انداخت. حرف زدنش علم آدم را زیاد می‌کرد. عملش آدم را راغب به آخرت می‌کرد.من یک موقعی خدمت دوستان بزرگوار می‌گفتم، حداقل هفتاد سال هر روز  صبح در حرم بود. نجف بود، در حرم امیرالمؤمنین بود. کربلا بود، حرم امام حسین می‌رفت. مشهد بود حرم امام رضا می‌رفت. قم بود، حرم حضرت معصومه می‌رفت. هر روز صبح بعد از نماز در یک حرم بود. و هر روز زیارت راه می‌خواند، زیارت جامعه کبیره می‌خواند. نماز جعفر طیار می‌خواند، هر روز هفتاد سال است. من نمی‌خواهم بگویم کسی این کارها را بکند. این کارها برای افراد کمرشکن است. مثل این است که شما بخواهی روز اول یک وزنه‌ی دویست کیلویی را بزنی. این فوق طاقت شما است. ولی وقتی این فرد را آدم می‌بیند، به خودش می‌آید که بابا خیلی عقب افتاده است. چه خبر است که این دارد اینطور کار می‌کند؟ تضمینی به کسی ندادم، آنکسی که در تمام عمرش با پاکی زندگی کرده است، اینطور عمل انجام می‌دهد. اینطور مراقب است.در هر حال نشستن با علما، کوچک شدن در چشم خدا را باعث می‌شود. نشستن با آنها بزرگ شدن برای آدم را می‌آورد. از دل مردگی نجات پیدا کردن را می‌آورد. ما این روزها همیشه و به خصوص در این زمانه‌ای که در آن به سر می‌بریم، به شدن نیاز به شنیدن این موعظه‌ها داریم. همه هم احتیاج داریم. در جایی که امیرالمؤمنین به کسی می‌گفت: فلانی، مرا موعظه کن. پیغمبر به جبرئیل می‌گفت: مرا موعظه کن. این طرف به امیرالمؤمنین می‌گفت: من شما را چه موعظه‌ای کنم؟ اصلاً شما دیدنتان موعظه است. من به شما چه بگویم که بلد نیستی؟ همه را می‌دانی. حضرت فرمود: در شنیدن اثری است که در دانستن نیست. آدم باید بشنود. چقدر خوب است که آدم حداقل هفته‌ای یکبار بشنود.در نامه‌ی ۳۱ نهج‌البلاغه، حضرت امیر به امام مجتبی می‌فرماید: «أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَه» (شرح نهج‌البلاغه/ج۱۶/ص۶۲). واقعاً هم این است. گاهی از مواقع یک جمله‌اش برای گرفتن تمام توشه‌ی آخرت کافی است.نقل می‌کنند ابوسعید ابوالخیر در مسجدی برای سخنرانی رفته بود. ازدحام جمعیت و همه نشسته بودند. آن زمان بلندگو نبود و باید به صورت عادی صحبت می‌کرد. چون جمعیت خیلی زیاد بود و از درب مسجد هم  بیرون رفته بود. یکی بلند شد از آن ته، گفت: خدا رحمت کند آن کسی را که بلند شود و دو قدم جلو برود. دیدند ابو سعید ابوالخیر که روی منبر نشسته بود، شروع به سخنرانی نکرد. همه نشستند صلوات‌ها فرستاده شده، دیدند از منبر پایین آمد و راه افتاد رفت. آقا ما این همه برای شما نشستیم. گفت: حرف همانی بود که او زد! خدا رحمت کند آن کسی را که بلند شود و دو قدم جلو برود. گاهی یک جمله می‌تواند آدم را متحول کند. شنیدن یک جمله برای آدم بس است.می‌خواهم عرض کنم آدم از این حرف‌ها استفاده کند. البته بگردد پیدا کند. باز هم من دارم تأکید می‌کنم. موعظه‌های حضوری یک چیز دیگری است. این ایام، ایام فاطمیه هم هست. خیلی خوب است که دوستان بزرگوار به مجالس بروند. به تلویزیون به دیدن از پشت شیشه اکتفا نکنند. مقام معظم رهبری می‌فرمود: این منبر یک ویژگی است که هیچئ مکتب دیگری به این شکل ندارد. این نعمتی است که آدم برود بنشیند. فکر نکند که نشستن پای تلویزیون هم همان اثر را دارد. نخیر! اگر هم یک جایی احیاناً گیرش نیامد، بحمدلله موعظه‌های آقای احمدی میانجی، آیت الله مجتهدی تهرانی در سایت‌ها و در سی‌دی‌ها هست، خیلی خوب است از اینها استفاده کنند.

دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد *** به پیش آن درختی رو، که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هرسو چو بیکاران *** به دکان کسی بنشین، که در دکان شکر دارد

البته باید خیلی هم مراقب بود که در اینطور جاها حواس ما جمع باشد که گول شیادان را نخوریم. دکان‌دارهایی هستند که به اسم عرفان و سالک الی الله و شاگرد فلانی بودن و به عنوان مرید جمع کردن دکان‌داری می‌کنند، مواظب باشیم. به هرکسی نمی‌شود اعتنا کرد. آن فرد دین شناس، فقیه، راه رفته، اگر هم او را نمی‌شناسم باید پیش خواص معروف باشد، شناخته شده باشد. او را بشناسند. علمی که انسان از بیرون می‌گیرد، خنثی نیست. یا مفید است، یا مضر است. ذهن و دل خودمان را به کسی نسپاریم. به آن کسی که راهی رفته است، عملی کرده است. عملش آدم را ترغیب می‌کند. دیدنش برای آدم مؤثر است و حرفش هم تکان برای آدم ایجاد می‌کند.متأسفانه بعضی از این عرفان‌های کاذب و بعضی از ان جلسات قارچ گونه‌ای که گاهی مواقع ممکن است در باغ سبزی هم نشان بدهند و یک چیز خارق العاده‌ای به عنوان کرامت هم ارائه بدهند، به هیچ وجه اینها ملاک نیست. من یک روایت خدمت شما عرض کنم، این شنیدنی است. امام صادق(ع) از یک جایی رد می‌شد. دید مردم دور یک نفر جمع شدند و یک معرکه‌ای گرفتند. حضرت فرمودند: این چه کسی است؟ گفتند: یکی از جوکی‌های هند است، از مرتاض‌ها است که از غیب عالم خبر می‌دهد. اصلاً نه مسلمان بود، نه مؤمن بود. با ریاضت به اینجا رسیده بود. حضرت فرمود: او را بیاورید. آقا دست خودش را مشت کرد، فرمود: در مشت من چه چیزی است؟ یک تأملی کرد، گفت: دوری در زمین زدم،تخم کبوتری در لانه‌اش نبود. در دست شماست. حضرت دستش را باز کرد، گفت: راست می‌گویی. راست گفت و این خبری که داد، دروغ تبود. واقعیت داشت، حقانیت نداشت. شیطان هم در بیرون یک واقعیتی است. ولی مگر هرچه واقعیت دارد، حق هم هست؟ شیطان الآن در بیرون هست. یک واقعیت خارجی است. توصیه‌هایی هم دارد، ولی آیا حق است؟ واقعیت داشت یعنی در خارج بود.

امام صادق(ع) فرمود: چطور به این علم و مهارت رسیدی؟ گفت: هرچه نفسم خواست، مخالفت کردم. یعنی آن لم و سر مطلب را پیدا کرده بود که مخالفت با نفس است. نه برای خدا، برای رسیدن به این قدرت‌ها! حضرت فرمود: اسلام موافق نفس توست یا مخالف نفس توست؟ گفت: من آن مقداری که از دستورات اسلام می‌دانم، مخالف نفس است. فرض کنید آدم صبح می‌خواهد بخوابد، می‌گوید: بلند شو نماز بخوان. فرض کنید روزهای گرم ماه رمضان دوست دارد آب بخورد، می‌گوید: نه! روی نفست پا بگذار و آب نخور. حضرت فرمود: خوب اسلام بیاور. قرار شد هرچه مخالف نفس تو باشد، انجام بدهی. خودت یک چنین قراری داشتی. اگر اسلام خلاف نفس توست، اسلام بیاور. او گفت: تا به حال کسی اینگونه با من بحث نکرده بود. و چون با خودم این عهد را کرده بودم، مسلمان می‌شوم. مسلمان شد، این قدرت از او گرفته شد. خدمت امام صادق(ع) آمد گفت: آقا چه شد؟ این قدرت از ما گرفته شد. حضرت فرمود: آن زحمتی که کشیدی، خدا بی‌پاسخ نمی‌گذارد. جزای تو همان مهارتی بود که در دنیا بدست آورده بودی. در آخرت هیچ نصیبی نداشتی. اما الآن این از تو گرفته شد که خودت سعی کنی، زحمت بکشی برای خدا کار کنی. بالاتر از آن هم گیرت می‌آید و آخرت تو هم محفوظ است. می‌خواهم در این داستان این نکته را بگویم که صرف اینکه یک چیز خارق‌العاده نشان داد، که دلیل بر حقانیت نیست که آدم دور کسی جمع شود. بنابراین در عین حال که استفاده می‌کند، آدم‌های باتقوا و دین شناس و راه رفته، در عین حال مراقب دکان‌دار و شیاد هم باشیم.

در هر حال در زمان غیبت ولی عصر(ع) ما را به عالمان ربانی ارجاع دادند. به اینطور کسانی که با یک دست از اهلبیت می‌گیرند، با دست دیگری می‌دهند. امام حسن عسگری(ع) در یک روایتی که در جلد دوم بحار علامه مجلسی نقل کردند، فرمودند: علمای دین اگر نبودند، یتیمان آل محمد در دام شیاطین می‌افتادند، «لَمَا بَقِیَ أَحَدٌ إِلَّا ارْتَدَّ عَنْ دِینِ اللَّه‏» (بحارالانوار/ج۲/ص۶) احدی نمی‌ماند مگر اینکه از دین برمی‌گشت. کارکرد علمای دین در عصر غیبت این چنین است. با یک دست از اهلبیت می‌گیرند، با دست دیگری به مردم می‌دهند. در زمان غیبت آنها حجت هستند. آنها گذاشته شدند.در مسایل اجتماعی و سیاسی بدون تردید فقیه، عادل، شجاع، مدیر و مدبر که ما به عنوان ولی فقیه او را می‌شناسیم، که امام زمان در آن نامه‌شان که پرسیده بود: آقا من در زمان غیبت چه کار کنم، به چه کسی رجوع کنم؟ حضرت فرمود: «أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَه فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاهِ حَدِیثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِی عَلَیْکُمْ وَ أَنَا حُجَّهُ اللَّهِ الْخَبَرَ» (بحارالانوار/ج۲/ص۹۰) حجتی که من برای شما گذاشتم، آن کارشناسان دین هست که فقیه هستند، روایات ما را می‌دانند. خبره‌ی روایات ما هستند، اینها حجت من بر شما و من حجت خدا هستم. اگر کسی آنها را رد کند، مرا رد کرده است. اگر کسی مرا رد کند، خدا را رد کرده است.در مسائل دیگر هم غیر از مرجع تقلید یا رهبر بزرگوار و فقیه زمان ولی فقیه که در مسائل اجتماعی و سیاسی هست، در مسائل اخلاقی عالمان برجسته‌ای هستند، علمای راه رفته‌ای هستند که آدم از اینها استفاده کند، و انشاءالله بتواند آن تحول را در خودش ایجاد کند.

آقای شریعتی: بسیار ممنون و متشکرم. یا محول الحول والاحوال، حول حالنا الی احسن الحال. انشاءالله این احسن الحال نصیب همه‌ی ما بشود خیلی بحث خوبی بود. خدا شما را حفظ کند. از بیننده‌های خوبمان هم بسیار بسیار سپاسگزاریم. فردا انشاءالله با حضور حاج آقای فرحزاد خدمت شما خواهیم رسید. امروز صفحه‌ی ۴۵ مصحف شریف را با هم تلاوت می‌کنیم. آیات ۲۶۵ تا ۲۶۹ سوره‌ی مبارکه‌ی بقره و انشاءالله با تلاوت این آیات همه‌ی ما از ثوابش بهره‌مند شویم. حاج آقای عالی دعا بفرمایند و ما هم آمین بگوییم.

حاج آقای عالی: من فقط یک نکته عرض کنم. آن نکته این است اگر نشستن با عالمان دین این تحول را ایجاد کند، ارتباط با اهلبیت برقرار کردن، در مجالس آن‌ها رفتن،دست به دامن آنها شدن، به خصوص ام الائمه، وجود مقدس حضرت زهرا(س) که خود اهلبیت دست به دامن او بودند، دیگر چه تحولی در آدم ایجاد می‌کند. اینکه روز قیامت همه حسرت می‌خورند که ای کاش ما فاطمی بودیم، از این جهت تا در دنیا هستیم، در مجالس حضرت زهرا شرکت کنیم و به هر حال ارتباط با این بزرگوار را در مناسبت‌های مختلف، همیشه‌ی روزگار و به خصوص این ایام از دست ندهیم.

آقای شریعتی: بهارهای شگفتی در راهند، فردا گلی می‌شکفد که بادها را پر پر می‌کند. به امید آن روز، همه‌ی شما را به خداوند بزرگ و مهربان می‌سپارم. والحمدلله رب العالمین و صل الله علی محمدٍ و آله الطاهرین

 

کارشناس برنامه: حجت الاسلام مسعود عالی
تاریخ پخش : ۱۳۹۳/۰۱/۱۰

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *