روضه کوچه ؛ چرا مادرمان را زدند؟
۱۴۰۰-۱۰-۰۷ ۱۴۰۲-۰۷-۰۵ ۹:۱۹روضه کوچه ؛ چرا مادرمان را زدند؟

روضه کوچه ؛ چرا مادرمان را زدند؟
یکی از خوبانی که الان هست من آدرس نمی دهم کجا هست، انسان بیشیله پیله ساده دل بدون یک ذره ادعا، باغدار هم هست روحانی نیست در یکی از شهرهای اطراف اصفهان. ایشان می گفت: چند سال قبل من از جهت مالی وضعم خیلی خراب شد طوری که قرض گرفته بودم از این و آن برای مایحتاج زندگیام، خانه ام سقفش مقداری گچ ریخته بود در خانه پوسیده بود مشکلاتی داشتم توسل کردم به امام زمان نماز استغاثه به حضرت حجت توسل به امام زمان جمکران ولی درست نشد حاجت من برآورده نشد.
ایشان میگوید من مشهد بودم رفتم جلوی حرم برای گله رفتم برای شکایت رفتم. رفتم توی صحن توی حرم نه، جلوی ضریح امام رضا علیه السلام ایستادم گفتم : یا امام رضا یک پولی از فرزند شما امام زمان خواستیم که خانه مان را تعمیر کنیم سقف دارد میآید پایین کوفت هم به من نداد، می گوید و همین جور شروع کردم با امام رضا حرف زدن یک پولی از فرزندت خواستم خانه تعمیر کنم کارمان را راه بیاندازم کوفت هم نداد
می گفت همین جور که داشتم صحبت می کردم دیدم یک سید جوان و کنار آن سید جوان یک پیرمردی بود که من نمی شناختم هیچ کدام را نمی شناختم، خیلی می گویند خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام حضرت خضر هست دیدم من این جور دارم عتاب و خطاب می کنم با امام رضا این سید جوان لبخندی زد به من گفت سید حسین چیه این جوری با امام رضا حرف می زنی؟ ایشان می گوید من تعجب نکردم اسم من را چرا گفت اصلا متوجه هم نشدم. گفتم یک پولی خواستیم از امام زمان توسل کرده بودیم که خانه ام را درست کنم چیزی گیرم نیامد برای همین آمدم اینجا گله.
سید جوان گفت: سید حسین چیزی نیست حالا خانه آدم مقداری ساده باشد چیزی نیست خانه جدم علی هم همین جور بود دستش رفت بالا این سید حسین بسیار آدم ساده و پاکی هست می گوید همین جور که دست این آقای سید رفت بالا من از ردِّ دستش یک مکاشفه شد خانهی امیرالمومنین و حضرت زهرا را به من نشان دادند گفت خانهی جدم علی همین جوری بود.
میگوید خانه ی آنها را دیدم خانه خشت و گلی ساده که روی طاقچه اش یک کاسه و کوزه بود من با بُهت شروع کردم به نگاه کردن همین جور چشمم دور می زد گفتم خانهی امیرالمومنین این هست چشمم افتاد به آن درب نیم سوخته که تا وسط هایش سیاه شده بود گفتم : این در را زدند به پهلوی حضرت زهرا؟
تا این را گفتم دیدم چشم این سید جوان پر از اشک شد. امام زمان نسبت به نام دو نفر بی تاب می شود مادرش حضرت زهرا و جدش سیدالشهداء. دیدم اشک جمع شد و گریه افتاد گفت: سید حسین این که درِ خانه آدم را آتش بزنند چیزی نیست خانه ی آدم را هم آتش بزنند من و جدم علی مرد جنگیم مرد جنگ این چیزها برایش مهم نیست اما سید حسین چرا مادرمان را زدند؟ آن چیزی که دل حضرت ولی عصر علیه السلام را خون کرد و دل اولیای خدا را این بود:
من ایستاده بودم دیدم که همسرم را قاتل گهی به کوچه گَه بین خانه می زد
گاهی به چشم و صورت گاهی به پشت و پهلو
گاهی به شانه می زد گردیده بود قنفذ همدست با مغیره
او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد هر کی هرچه دستش بود به زهرای من زدند
* روضه خوانی حجت الاسلام و المسلمین مسعود عالی
.

