Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
علیرضا پناهیان حجت الاسلام پناهیان (ن 23) متن گردآوری معیشت استاد علیرضا پناهیان ؛ گردآوری معیشت

معیشت عابدانه ۱ ؛ همراهی و تلازم معیشت و معنویت

PanahiyanA_Maaeishat01

معیشت عابدانه ۱ ؛ همراهی و تلازم معیشت و معنویت

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
الحمدلله رب‌العالمین و صل علی سیدناو حبیبنا ابالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین لاسیما بقیه الله فی الارضین روحی و ارواح  العالمین له الفدا و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی قیام یوم‌الدین رب اشرح لی صدری و یسر لی امری واحلل عقده من لسانی یفقهوا قولی .

ما چی‌کار باید بکنیم که عبادتمون رونق بیشتری پیدا بکند و حلاوت و شیرینی عبادت رو بیشتر بچشیم معنویت خودمون رو تقویت کنیم خدا از ما بهتر بپذیره، طبیعتاً اگر لذت عبادت رو بچشیم چیزی رو با اون عوض نخواهیم کرد این سوال سوال محوری بحث ما نیست اما مقدمتاً سوال رو مطرح کردم تا به بحث این چند شب برسیم.

یکی از راه‌های مهم برای این‌که به لذت عبادت برسیم شیرینی و حلاوت مناجات با خدا را لمس بکنیم بچشیم و اون وقت دیگه طبیعتاً زندگی معنوی خوش‌آب‌ و رنگ و پررونقی خواهیم داشت اینه که معیشت و معنویت را با هم یکپارچه قرار بدیم، بخش زندگی بخش کار و کسب درآمد بخش درس و هر فعالیت دیگه‌ای در روزمره داریم اون رو هم بخشی از عبادت تلقی بکنیم اگر تونستیم هر دوتاش رو عابدانه و عاشقانه انجام بدیم اون وقت عبادت مون هم رونق پیدا می‌کند کی نمازش نماز بهتری خواهد بود کسی که در غیر نماز هم داره نماز می‌خونه خب این نگاه البته نگاه سختیه ابلیس اجازه نمی‌ده فرهنگ غربی هم که به‌شدت دشمن این نگاه و ما مؤمنین هم خیلی از اوقات کوتاهی می‌کنیم، خیلی‌ها سوال می‌کنند ما چه کار کنیم نمازمون بهتر بشه دیگه نماز رو کاری نمی‌تونیم بکنیم بیشتر از این چی‌کارش می‌خوای بکنی خیلی‌ها دنبال اینند که اهل نماز شب خوندن به چرخه‌ای اهل مناجات و عبادت بشن رونق بیشتر ی پیدا کنه عبادت براشون راهش این نیست که هی مستقیم به خود این عبادت بپردازیم یکی البته چرا می‌تونه آدم یک کارهایی بکنه توجهش را در نماز بالا ببره بالاخره می‌شه یک آدابی را رعایت کرد که نماز بهتر بشه عبادت قشنگ‌تر بشه ولی واقعش اینه که شما باید بخش دیگری که در زندگی وجود داره که عبادت نیست اون بخش رو تکلیفش رو روشن کنید، برای پی درس می‌خونی برای چی کار می‌کنی برای چی رفتی استحمام کردی خودت رو تر و تمیز کردی برای چی پیرهن خریدی برای چی پول درآوردی که بتونی یک خونه بهتر رهن کنی یا بخری، برای چی با ماشین داری کار می‌کنی برای چی داری میری سر کار نمی‌دونم تو کدوم اداره داره داری فعالیت می‌کنی ما بخش معیشتمون را خارج از دایره عبادت قرار دادیم بعد می‌خوایم عبادتمون رونق پیدا بکند

در مورد ما خداوند متعال می‌فرماید وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلَىٰ حَرْفٍ این‌ها عبادت رو یک گوشه‌ای از زندگی قرار دادن بقیش که دارند زندگی می‌کنند زندگی می‌کنند عبادت نمی‌کنند که، ما باید این‌رو حلش کنیم، اگر اون قسمت زندگی و معیشت مون رو هم عبادت و معنویت تلقی کنیم با وضو میریم سرکار، یک ارتباط دیگه‌ای با کار برقرار می‌کنیم، کافی نیست ما در کار گناه نکنیم کافی نیست ما فقط دنبال لقمه حلال باشیم باید فلسفه این کار کردن را بدونیم خدایا شما مارو فرستادی تو این دنیا که ما بریم پول دربیاریم درو دیوار خاک‌رو خانه را درست بکنیم، خدایا فقط می‌ذاشتی ما به‌عبادت بپردازیم مثل فرشته‌ها پاسخ خدا برای یک هم‌چین جواب اینه که اتفاقاً آن‌ها هم جزو عبادت، اون‌ها هم جزو معنویت توئه حالا بگذارید من یک مقدار توضیح بدم بعد روایت‌هایی را در این زمینه بخونیم زیاد هم نباید وقت شما را این موقع گرفت شما همین فردا هم می‌تونی امتحان کنی ها یعنی فردا شروع کن یک‌جور دیگه معیشت و زندگیت را اداره کردن بعد ببین سر سجاده نماز اثرش چیه شما وقتی‌که قبول می‌کنید از خداوند متعال که برید سرکار آخه بعضی‌ها قبول نمی‌کنند از خدا می‌گن ما مجبوریم همه دارن می‌روند ما هم میریم یعنی اولش نمیشینن با خدا گفتگو کنند که خدایا ببخشید من چرا باید برم سر کار چرا من رو توی دنیایی قراردادی که باید کار کنم پول در بیارم اصلا سوال نمی‌کنه براش چرا این وضعیت پیش اومده ما می‌تونستیم مثل بهشت زندگی کنیم تو بهشت کسی کار نمی‌کنه، خدا می‌تونست اول مارو ببره بهشت مفصل اون‌جا یک زندگی بدون کسب‌وکار فقط با لذت و معنویت بعدش ما رو بیاره این دنیا، حتما اون موقع دین‌داری مان بهتر می‌شد یعنی اگر می‌دیدیم اون زندگی را می‌گفتیم برای برگشتن‌مون به بهشت باید بهتر بندگی کنیم ولی خب حالا فعلا اومدیم این‌جا خدایا چرا این‌جوری طراحی کردی خیلی‌ها فکر می‌کنند که این طبیعیه نه طبیعی نیست خدا طراحی کرده عمدا خیلی‌ها حالا مثال های  ناجور بزنند خیلی فکر می‌کنن دست‌شویی رفتن طبیعی نه طبیعی نیست ما تو بهشت دست‌شویی نمیریم هرچه غذا می‌خوریم عطر می‌شه خدا می‌تونست این کار رو بکنه تو این دنیا ولی اینکار رو نکرد زحمت داد این کار های خداست نگاه کنید به کارهای خدا خدا می‌تونست یک کاری بکنه که ما نیاز نباشه بخوابیم شب و روز بشه می‌تونست نگید خب این طبیعیه خب این طبیعت را کی بیافرید خدا آفرید سوال کنیم از همه‌چیز، خدا می‌تونست یه کاری بکنه ما غذا می‌خوریم بعد سیر نشیم که اگر زیادی هم خوردیم اذیت نشیم می‌تونست این کارو بکنه کاری نداره برای خدا معده ما را یک‌جور دیگه‌ای طراحی می‌کرد خدا می‌تونست یه کاری بکنی ما پیر نشیم جوون بمونیم روزبه‌روز بهتر هم بشیم آخه نمی‌شه که روزبه‌روز بهتر و حتی تا بی‌نهایت بهتر بله می‌شه چرا ما تو بهشت همین‌جوری زندگی خواهیم کرد خدا خیلی کارها می‌توانست بکند نکرده عمدا نکرده‌ از هر کدوم‌یک غرضی داره حالا یکی از کارهایی که کرده اینه که همه ما را وادار کرده برای پول درآوردن کار کنیم. خدا این کارو کرده کشاورزی کنیم به زحمت بیفتیم برای تهیه یک لقمه نان حتی اگر آرد یعنی گندم هم داشته‌باشیم باید ارد کنیم باید اون آرد را خمیر کنیم بعد خمیر رو صبر کنیم ورز پیدا کنه یک کمی خودمون باید زیرورو کنیم این خمیرها رو دست‌کاری کنیم صبر کنیم تا یک لقمه نون در بیاری ولی تو بهشت که لازم نیست نون پخت کنه کسی نکرده خداخیلی کارها میتونست بکنه نکرده، این شرایط را این‌جوری برای ما طراحی کرده او طراحی کرد این‌ها را قصد داره برای هرکدومش یکی از طراحی‌هایی که انجام داده اینه که مردم باید دنبال یک لقمه نون بگردن ممکنه به بعضی‌ها روزی بیشتری داده باشه ولی اون‌هارو هم گرفتار کرده برای حفظ همین پول برای زیاد کردن همین پول شما صبح برو کنار خیابون وایسا نگاه کن چه خبره اصلا خندت می‌گیرد نگاه کن خدا چی‌کار کرده همه بدون اصلاً هیچ پادگانی نمی‌تونست این‌قدر موفق عمل کنه که خدا موفق عمل کرده هم بردون حالا چرا همه هشت صبح باید بیان سرکار مثلاً خب شب خوابیدن دیگه نمی‌خوابیدند مثلاً یکی ۴صبح می‌رفت آخه کی بخوابن اینا هم طراحی‌شده خسته باشند بخوابند یک نظمی را خدا تحمیل کرده به ما یک سبک زندگی رو به‌صورت کلان به ما تحمیل کرده، نگاه کنیم این‌ها همه گرفتارن درگیر یک لقمه نون چرا خدا این کارو کرده این‌ها را به‌عنوان یک امور طبیعی بهش نگاه نکنیم این‌ها رو طراحی کرده خدا ، برای هر کدومش هم یک قصدی داره و حالا زیبایی‌هایی داره شما وقتی می‌پذیری بری کار بکنی اولین معنویت این‌جا پدید میاد پذیرفتی سنت تکوینی الهی را، خدایا من پذیرفتم نمی‌گه من مجبورم اون معنویت نمیاره می‌گه خدایا من پذیرفتم شما می‌خوای من این‌جوری بازی کنم باشه، بازیکن فوتبال خوب خوش‌اخلاق اون کسیه که مقررات را متواضعانه بپذیره داور علیهش سوت می‌زنه می‌گه باشه همه می‌گن چه بازیگر خوبی، وقتی شما تصمیم می‌گیری شغل داشته باشی بری سرکار اولین عبادت خدایا سنت تو را پذیرفتم، نورانی می‌شی، حرفی تصمیم می‌گیره یا درس خوندن درس می‌خونه که برا مثلاً باهاش کار بکنه دیگه بعداً ، پول دربیاره، یعنی تسلیم شدم خدایا تسلیم خدا شدن خیلی قشنگ، شما تصمیم می‌گیری برای زندگیت فعالیت بکنی چه فعالیت‌های مقدماتی غیرمستقیم مثل درس خوندن چه فعالیت‌های مستقیم مثل کار کردن که پول در بیاری درواقع تسلیم خدا شدی. خدایا من پذیرفتم من پذیرفتم امر تو را امر تکوینی تورو پذیرفتم که تکوینا عالم خلقت را برای حیات بشر یک گونه‌ای قراردادی به‌گونه‌ای قرار دادی که باید کار کند تاپول دربیاره تا بتونه زندگیش رو بچرخونه، این نورانیت می‌آورد حالا اگه حواست به این تسلیم بودن به پروردگار نبود برای زندگی همین جوری سرت رو انداختی پایین رفتی خب هیچی ازش در نمیاد دیگه نور درنمیاد کارکردی نور ارزش درنمی‌آید.

شما وقتی‌که زحمت می‌کشی برای تحصیل خودت رو آماده می‌کنی برای کار بیشتر انجام دادن برای بیشتر پول درآوردن اون وقت زحمت برای تحصیل که می‌کشی این عبادت بیشتر باشه چرا چون فوری که پول گیرت نمیاد که، کیف کنی از این‌که این درس خوندی آقا امتحان گرفتی بیست اینم دو و نیم دو واحد وقت صرف کردی این دو میلیون تومن نه درس می‌خونی میگن الان پول نمی‌دیم تازه پول هم میگیریم احتمالاً بعداً میری سر کار ولی چون خودتو داری آماده می‌کنی برای کار تسلیم این شرایط شدی که خدا طراحی کرده برات خواب این تسلیم شدن یعنی نورانیت این بخشی از عبادت دستورات تکوینیست سنت‌های الهی است در حیات بشر بعد  کنارش دستور چی تشریعی هم اومد که آقا من لازم می‌دونم برای بنده هام که کار بکنند این دستور هم کنارش اومد تازه دیگه می‌گه خدایا پس شما دستور هم داری فقط من رو مجبور نکردی به کار کردن، خیلی زیباست، مرحله دوم معنویت اون سختی یک شما توش می‌افتید خیلی زشته برای یک انسان مؤمن دنبال کار آسون باشه خیلی چیه زشته، مگه تو معنویت کار سخت رو نمی‌دونی چیه چرا می‌خوای بری دنبال کار آسون بگردی.

حالا یک روایت برای شما به‌عنوان مثال بخونم، در اصول کافی آمده‌است این روایت می‌گه امام صادق علیه‌السلام را دیدم درحالی‌که بیلی حضرت دستشون بود: رَأَیتُ أبا عَبدِاللّه ـ علیه السلام ـ و بِیَدِهِ مِسحاهٌ و عَلَیهِ إزارٌ غَلیظٌ. یک شالی هم‌بسته بود یک‌سال خیلی محکم که برای کار یَعمَلُ فی حائِطٍ لَهُ داشت توی باغی که داشت مال خودش بود کار می‌کرد وَالعَرَقُ یَتَصابُّ عَن ظَهرِهِ از این‌که حضرت همین‌جوری عرق می‌ریخت دیدید کسی کار بکنه کتفش همین‌جوری شیار بین دو کتفش همین‌جوری عرق جاری می‌شه دیگه، همین‌جوری داشت عرق می‌ریخت، گفتم آقا أعطِنی بیل را به من بدید من کمکتون کنن خودتون رو خیلی به‌زحمت انداختید امام صادق علیه‌السلام هم چاق بودند خوب کارکردن براشون خیلی سخت‌تر بود بیشتر عرق می‌ریختند، حضرت فرمودند إنّی اُحِبُّ أن یَتَأَذَّى الرَّجُلُ بِحَرِّ الشَّمسِ فی طَلَبِ المَعیشَهِ، من دوست دارم من دوست دارم یعنی قطب عالم امکان، یعنی جلوه‌گاه صفات پروردگار عالم، یعنی خدا دوست‌داره، من دوست دارم مردی در طلب معیشت زیر آفتاب اذیت بشه یعنی نور و صفای این لحظه رو حضرت دوست‌دارن فقط جلسه دعا باحال نیست جلسه کار و بیل زدن هم باحاله، باحال بودنش رو امام رضا علیه‌السلام امام صادق علیه‌السلام داره بیان می‌کنند سخن دیگری از امام باقر علیه‌السلام هست گفتند آقا تو این آفتاب سوزان این‌جوری دارید بیل می‌زنید فرمود وقتی کارگر خسته می‌شد رنج می‌کشه خدا بهش یک نگاهی می‌کنه از رحمت که من امام باقر هم به او نگاه احتیاج دارم حالا جوون‌ها بگن تو کدوم عبادت خودشان را خسته کردن کدوم کار، اگر کاری هم نیست لااقل یک ورزش بکنید تو ورزش خودتان را خسته کنید بگید ورزش لازمه خدایا من وقتی ورزش می‌کنم تسلیم امر تکوینی تو می‌شم مجبورم دیگه، باشه تو این‌جوری مقرر کردی من تسلیم می‌شم با ورزش نورانی می‌شی اون وقت ورزش میکنی عرق می‌ریزی نورانی می‌شی. میدونید ما چکار باید بکنیم نمازمون رونق پیدا بکنه باید روغن ما توی کار کردن در بیاد نمی‌شه کار و زندگی یک‌جوری باشه تو راه خودش حالا یا داریم یا نداریم یا خوب یا بد بعد از این طرف بخواهیم عبادتمون پر رونق بشه من تلقیم بر این اساس از بچه بسیجی‌ها و بچه هیئتی ها اینه که پرکارترن  شما تلقیتون این هست یا نیست بله با ان‌شاءالله ماشاءالله کار درست نمی‌شه باید باشه، طلبه‌ها هم همین‌طور سخت‌کوشی اذیت شدن برای طلب معیشت، باید کار بکنه آدم بعد نگید آقا کار نیست ببین کاری که مزد بدن نیست کار بدون مزد هست، درسته توضیح نمی‌خواد دیگه بله، جوون‌های بسیجیه محله بگن این قسمتی از کار شهرداری را برای این باغچه رو ما انجام میدیم ما خودمون انجام بدیم ما چیزی نمی‌خواهیم ما پول نمی‌خواهیم یک دونه هزینه کارمند کارگرت کم می‌شه دیگه اینا ما انجام می‌دیم تا اوقات فراغتمون باغچه داری و باغبانی این باغچه رو این پارک کوچولو را بچه‌های بسیج محل انجام می‌دهند نه این‌که بشینن تخمه بشکنند با هم‌دیگه گپ بزنند، چرا اینکار را انجام می‌دهند

امام باقر علیه‌السلام می‌گه نیاز به کارداشت امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام مگه نیاز داشت به کار ، ما اشکال مون اینه که اون بخش از زندگی‌ای که مربوط است به معیشت را معنویش نمی‌کنیم معنوی بهش نگاه نمی‌کنیم بعد این اثر خودش رو این طرف می‌گذارد معنویات ما را سر عبادت کاهش می‌ده، اون کسی که کاسب تاجر همین تجارت را باید به دستور خدا انجام بده باید به‌عنوان یک تکلیفی که خدا تکوینا برای او تحمیل کرده تشریعا  هم گفته شما این را پذیرفتید، حتی خواب و خوردنتون هم همین‌طور ها، ببخشید من مثال بزنم دیگه یه آقای طلبه‌ای مادرش از دنیا رفت اومد به استاد خودش کنار حوض داشت آفتابه رو پر می‌کرد که بره دست‌شویی گفت که می‌شه برا مادر ما اخیراً فوت کردند خبرشون رو به من رسوندن یک دعایی بفرمایید یک ثوابی هدیه بشه برای مادر ما شما استاد عارف خوب ما هستید ایشون گفتن ثواب قدم‌های من از این‌جا دارم می‌رم برای تجدید وضو برای مادر شما، بهش برخورد گفت آخه این چه طرز برخورده من مادرم از دنیا رفته به شما دارم میگم که یک ثواب هدیه کنید یک ذکری حداقل بگو دست‌شویی رفتنت باید ثوابش بره برای مادر من شب دید مادرش نو نازونعمت پرسید ما داریم این نعمت‌ها را از کجا بهت رسیده گفت این‌ها همش ثواب قدم‌های استادت که داشته می‌رفته دست‌شویی، دیگه حالا دست‌شویی رفتنش حتما رستوران رفتنش هم ثواب داره دیگه، خوابیدنش هم حتما ثواب داره، در معیشت که معنویت درست می‌شه شما که اهل معنا هستید شما که اهل نماز هستید یه‌کم معیشتتون رو هم جهت‌گیری الهی بهش بدید ضمن این‌که اون معیشت رونق بیشتری هم پیدا می‌کند ضمن این‌که اون معیشت بالاخره ثمربخش تر خواهد بود در کل، نه این‌که فردا همین‌ تا نیت کردیم معیشت هم خدایا برای تو یک صد میلیون تومن تو حسابت بیاد نه ولی در درازمدت چرا واقعا می‌بینی خدا کمکت می‌کنه، اون وقت بعضی‌ها نور ماه رمضان را توت می‌بینند باریک الله نورانی شدی قرآن را معلوم می‌شه شروع کردی قرآن داری می‌خونی بعضی‌ها هم نور کارکردن را توت می‌بینن به‌به نورانی شدی آره امروز کار سختی داشتم کار زیادی داشتم چی شد ما برای این‌که معنویتمون تقویت بشه باید رویکرد مون نسبت‌به معیشت تغییر بدیم. به‌عنوان عبادت انجام بدیم، موهاتون رو می‌زنید اصلاح می‌کنید چرا این کار را می‌کنید طبیعیه دیگه موهای آدم بلند می‌شه موهاشو اصلاح می‌کنه، طبیعی نیست گرگ‌ها موهاشون رو اصلاح نمی‌کنند خدا می‌تونست شما رو هم مثل گرگ‌ها قرار بده به هر طرف یک زحمتی برات درست کرده دیدی، از هر طرف یک زحمتی برات درست کرده، بعد وقتی‌که شما موهات رو می‌زنی چی بگو بگو خدایا ببین ما پذیرفتیم از شما که این زندگی رو برای ما طراحی کردی میریم سلمونی ضمن این‌که دستور شما هم هست حالا ضمن این‌که من زلفم رو به‌خاطر تو طراحی می‌کنم و اینا اون‌ها بحث‌های بعدی، این میشه معنویت مستقیم آدم بره سر سجاده‌ی عبادت خدایا چرا ملائکه الله نازل نمی‌شن خدایا چرا فرشته وحی رومن شاهد نیستم چی‌کار داری می‌کنی چی‌کار کردی شما که یک‌دفعه ای دنبال فرشته یک فرشته را تو ملاقات خواهی کرد و او هم حضرت عزرائیل خواهد بود، به وقتش ان‌شاءالله دیرتر، ولی کار بکنی ها، دیدی امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام یک گونی هسته خرما رو دوشش داره میره گفت آقا هسته خرما را جمع کردی این‌رو کجا می‌بری شما، فرمود این یک نخلستان ، ان‌شاءالله این‌ها را می‌کارم بعد می‌گه حضرت رفت تمامشون ثمر داده‌اند انقدر فرزندان امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام و خود حضرت ثروتمند بود خیلی کار می‌کرد، خیلی، امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام برای چی‌کار می‌کرد مگه می‌شه اون قشنگ کار نکنه اون به همه‌چیز قشنگ نگاه می‌کنه و با همه‌چیز قشنگ ارتباط برقرار می‌کنند.

استغفار کنیم از چه گناهانی از این‌که بی‌خدا زندگی کردیم، برای خدا زندگی نکردیم، با خدا معمولاً نبوده زندگی‌هامون، درسته، اینو ازش توبه کنیم، یک وقتی خدا بخشید و بعد این‌رو ببخشه می‌دونی چی میشه میشه مثل کسی که کار کردنشان به‌خاطر خدا بوده قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ بگو نماز من و عبادت من زندگی من مرگ من برای خداست، کاش مثلاً حضرت می‌فرمودند که من کسانی را به‌عنوان یار می‌خوام که پرورش اندام کار کرده باشن بعد یک عده از عاشقان حضرت دیگه‌از فردا می‌زدن تو نخ پرورش اندام یابن الحسن بعد شروع می‌کردند واقعاً به عشق حضرت این کارو می‌کردن قشنگ می‌شد حالا شما می‌خندید ولی زیبا می‌شد نمی‌شد الان این یک گروه بسیجی‌وار که بعضی‌هایشان هم شهید شدند می‌رن مدافعین حرم خودشان پول می‌دهند دوره آموزشی براشون طراحی می‌شه، عین این‌که پول می‌دی میری باشگاه اینا پول می‌دن میرن دوره آموزشی چند تاشون شهید شدن با چه عشقی میره پول می‌ده می‌خواد مثلاً تو زمینه‌های مختلف ورزشی قوی بشه تا بره جزو مدافعین حرم قرار بگیره با عشق حضرت میره دیگه، اون وقت اون صبح تا شب ورزش کردنش هم همش عبادت همش نور شما هم می‌تونید این کارو بکنید.

خدایا هر لحظه‌ای برای تو نبوده‌ایم به یاد تو نبوده‌ایم همه آن لحظه‌های آلوده ما را همه آن لحظه‌های سیاه ما را ببخش، چرا آخه چرا آقا بالاخره کار کردیم دیگه بله کارکردی ولی نیت خیلی مهمه باید کارت عبادت باشه طرف داشت پنجره‌ای برای اتاقش می‌کند آقا امام صادق علیه‌السلام از کنارش عبور کرد فرمود چه می‌کنی گفت آقا بنایی داریم می‌بینید که دارم این‌جا یک پنجره باز می‌کنم دود مطبخ آشپزخونه بره بیرون داشت هود کار می‌ذاشت مثلاً چی بگم اون زمان که می‌خواستند یک اتاق رو بکنند آشپزخونه باید یک پنجره می‌کند که دودش بره بیرون حضرت فرمود که نگو من پنجره باز می‌کنم دود آشپزخونه بره بیرون بگو من پنجره باز می‌کنم پشت آسمان را باز می‌کنم ببینم اذان شده یا نه وقت نماز رو تشخیص می‌دم بعد دود هم میره بیرون دیگه دود مگه می‌گه ببخشید این پنجره برای وقت نماز بود من از کجا برم بیرون نه اون هم میره همون‌جا میره چه درس بزرگ داده. ماها واقعاً آدم بی‌مزه‌ای هستیم همون زندگی رو همه‌مون رو به نام خدا کنیم به یاد خدا کنیم رفقاما اون‌جا کم میاریم که سر نماز کم میاریم واقعاً جا داره آدم عذرخواهی کنه از خدا آقا من دارم کار می‌کنم پول دربیارم بخورم همین‌جوری بگم خدایا به‌خاطر تو این نورانیت ایجاد می‌کنه بله خدا می‌پذیره. حالا ببینی چه جنایتی کردیم وقت‌هایی که به‌خاطر خدا زندگی نکردیم کاروکاسبی نکردیم خب این‌ها استغفار می‌خواد دیگه.

یک داستانی از یه آقای دکتری بگم خیلی شاید بیست سال پیش من این داستان را می‌گفتم یکی دو سه مرتبه ولی حالا دیگه یادمون رفته بود تا الان. یک آقای دکتری بود ما جلسه هیئتی داشتیم تو خونه‌ها می‌افتاد گفت آقا بیایید خونه ما جلسه بذارید ما رفتیم خونشون دیدیم خونش خیلی ناجوره کوچیک نبود حالا می‌شد جلسه گرفت ما دو تا اتاق دوازده‌متری هم سه‌تا اتاق مثلاً بود کافی بود منتها محلش بد بود آدرسش بد بود گفت نمی‌اندازید گفتیم نه گفت من خونه‌ام رو میفروشم یکجایی می‌خرم که دم دست باشه بتونید هیئت راه بندازید باید این کار را بکنم بعد ایشون با چند هفته اسیر بود تا خونه پیدا بکنه اومده بود می‌گفتش که نمی‌دونی من انقدر از بنگاه رفتن بدم میومد ولی از این بنگاه به اون بنگاه میرم اذیت هم میشم ولی هی نگاه می‌کنم به امام حسین میگم یا اباعبدالله به خاطرتو می‌خوام خونه بخرم. اصلا شده برای من یک شیرینی می‌گن زودتر کارم رو تموم کنم به‌خاطر امام حسین برم دنبال خونه علاف هم‌خونه بشم به‌خاطر امام حسین اون جاها یک‌دفعه خودش رو نشون می‌ده قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ بعد خونه رو گرفته بود تو هیات هم انداختیم دیگه با این خونه می‌گفت عشق‌بازی می‌کنم دیگه می‌گم من این خونه رو به‌خاطر امام حسین گرفتم خونه قبلی به خاطر خودم گرفته بودم چقدر قشنگ می‌شه. کار کنید که پول در بیارید ازدواج کنید یک خونواده امام زمانی تشکیل بدید  بگید یابن الحسن خوشت میاد از این خونواده تشکیل دادیم کار کنین پول دربیارین بچه‌دار بشید بعد چی‌کار کنیم بچه‌ات رو به‌عنوان سرباز تقدیم حضرت بکنید ما که داریم ما که اهل‌بیت رو فداش بشم داریم برای این‌که همه زندگی خودمان را آلوده بکنیم آلوده نه ها نورانی کنیم در واقع.

یک داستانی را من قدیما گفته‌ام حالا شب اول ماه مبارک رمضان البته شب اول که نیست شام اوله برای شما بگم جالبه. رفته بودم کرمان سال‌ها قبل هنوز هم هست این آقایی که بخوام قصه‌اش را به شما بگم ظاهرا، گفتن اقا یک پیرمرد این‌جا هست بریم خونه‌اش قصص را بشنو روضه داره رفتیم یک تکیه‌ی بزرگ توی حیاط بزرگ گوشه حیاط دم دره حیاط یک در قدیمی نشستیم به اون پیرمرد صاحب خونه گفتند خب قصه‌ات را بگو گفت حاج‌آقا ما هم گفتیم چیه این قصه‌اش که مارو آوردند تا این‌جا بعد به من گفتند که هرچی ایشون می‌گه شاهداشون هستند گفتم خب تعریف کرد من جوون بودم یعنی جوون‌تر بود از اون وقتی‌که داشت تعریف می‌کرد شاید مثلاً ده سالی اون زمان گذشته بود نمی‌دونم، دو تا کلیه‌ام از کار افتاده اسمش ماشاالله بود نجار هم بود میگفت دیگه هر کاری کردن نتونستن مارو درست می‌کنند گذاشتند که بمیریم بدنمون متورم کرده بود و می‌گفتند چون بنیه بدنیش قوی مونده تا حالا گذاشتند مارو زیرپله‌ای بیمارستان بعدشم گفتم ببرید خونه منم بیهوش می‌شدم به‌هوش می‌اومدم بدنم تورم کرده بود هیچی دیگه ناامید و داغون، عاشورا شد همون ایام خورد به عاشورا مادرم اومد صدا زد که فلانی پسرم من تو این دستمال برای امام حسین گریه کردم می‌خوام گریه برای امام حسین شفات بده، می‌گفت منم نای حرف زدن نداشتم به‌هوش می‌آمدم بی هوش می‌اومدم که مادر من را رها کن تواین دستمال می‌خوای به تن من بکشی می‌گفت اصلا تنم شرحه‌شرحه شده بود چرک و خون می‌زد بیرون یه وضعی می‌گفت مادرم خودشو انداخت رو من به اشاره‌های من توجه نکرد هی دستمال می‌کشید رو من می‌گفت حسین من بچه‌ام را از تو می‌خواهم من هم دلم شکست گفتم یا اباعبدالله سلامتی من رو بده

من تو همین خونه برات روضه می‌گیرم تو کوچه‌ها برات غذا می‌دم هی می‌گفتم تو کوچه‌ها می‌گفت یکی دو روز گذشت عاشورا گذشت این دل‌شکستگی ما بیشتر شد دیدم یک نصف شب همان ایام یک آقایی کنار تخت من نشسته انقدر زیبا بود فرمود خب ماشاالله نجار چی می‌خوای اصلا صداشو که شنیدم غش کردم از شدت شوق به این آقا بلند شدم نشستم یادم رفته مریضیم حالا همین‌جوری که مست این آقا بودم گفتم من با اربابم حسین کار دارم می‌خوام من رو شفام بده گفت فرمود خب من حسینم شفات هم که دادم نگاه کن دیدم من نشستم دستم را گرفت چند قدم راه رفتیم یک مقدار آب به من داد من آمدم این طرف شیون زدند بچه‌هام وقتی‌که من رو سالم دیدن بچه‌هاش هم نشسته بودند گفت این‌ها همه کوچولو بودن، همسایه‌ها ریختند فکر کردند من فوت کردم فهمیدند و کم‌کم شهر خبر شد و سال بعد ایام محرم نشسته بودم زانوی غم بغل گرفته بودم که یا اباعبدالله من بهت قول دادم روضه بگیرم تو کوچه‌ها برات غذا بدهم ندارم،

می‌گفت ما یک‌سال دو سال این بیماری همه هستی‌مان را خرج کرده بودیم مادرم به من می‌گفت بابا ما صدقه خور شده بودیم و چه‌جوری الان پول بدیم برای روضه برو یک چای بگیر از سر کوچه ببر تو جلسه روضه بده انقدر وسعت می‌رسه امسال، میگفت من گریه می‌کردم می‌گفتم نه من قول دادم به امام حسین کوچه براش سفره بندازم من باید قولم را اجرا کنم حالا من با این جاهای داستان کاری ندارم می‌گه دوباره نصف شب همون ایام آقام اباعبدالله‌الحسین رو نمی‌دونم حالا عالم مکاشفه بوده چی بوده فرمود ماشاالله نجار بازم داری گریه می‌کنی که، ایشون همون‌جور که نشسته بودیم گفت من همین‌جا خدمت حضرت حالا تو عالم که جوری بوده رسیده خواب دیده گفتم آقا من قول داده بودم توی کوچه‌ها برای شما سفره بندازم غذا بدم روضه بگیرم ندارم چی‌کار کنم آقا فرمود تو کاری نداشته باش تو بلند شو روضت را بگیر بقیه‌اش به‌عهده ماست تو همین حیاط می‌خواهی روضه  بگیری گفتم آره آقا فرمود ماشاالله نجار یک جارو بیار من خودم می‌خوام زیر پای عزادارها و گریه‌کن هام رو جارو کنم، گفتم نه آقا من خودم جارو می‌کنم دیدم آقا داره جارو می‌زنه همین‌جور، فرمود چقدر می‌خوای روضه بگیری

گفت من اصلا تو ذهنم نبود همین‌جوری گفتم ده روز فرمود چرا ده روز هجده روز بگیر به یاد هجده‌ساله مادرم، از اون سال تاحالا محرم‌ها هجده روز روضه می‌گیره، این‌ها شو من کار ندارم با این قصه ببین می‌گه شیون زدم یک‌دفعه دیدم آقام نیست و شروع کردم آب‌وجارو کردن و من این‌جا می‌خوام روضه بگیرم و خانواده گفتند تو دیوانه شدی و گفتم نه من به بقیه‌اش کاری ندارم می‌خوام توی این حیاط روضه بگیریم و نماز صبح خواندم و جارو کردن اون‌ها جا رو مرتب کردم یک فرش انداختم  تو حیاط گفتم من دیگه کاری به هیچیش ندارم بعد از نماز صبح دیدم یکی داره در می‌زنه رفتم دم در دیدم یکی از بازاری های کرمان شهرکرمان بود دیگه گفتم وانت اورده دم در دیگ خالی میکنه بشقاب خالی میکنه چای خالی میکنه گریه میکنه میگم ایناچیه گفت حرف نزن هرچی تو دیشب دیدی منم دیدم اینا مال امام حسینه،دیگه میگفت من از اون سال تاحالا همینجوری بعد میگفت حیاط مااینقدربزرگ نبودکه این همسایه تو خونش رو گرفتن اضافه کردن، تا اینجای داستان رومن کاری باهاش ندارم یه جمله آخر سر داشتیم میرفتیم از اینور تکیه به اونور تکیه رفت یه جمله گفت، گفت میبینی همه زندگیم مال حسینه اینش منو کشته، یه کسی کار کنه همین، بگه من میخوام خونه دار بشم روضه توش بگیرم، بعد تو اون خونه راه میره میگه این خونه مال حسینه، خیلی قشنگ تر از اونیه که خونه مال خودش باشه، خیلی قشنگ تره، دیدیم این پیرمرد چه لذتی میبره از راه رفتن تو حیاط باور کنید پادشاه ها تو قصر هاشون اینقدر لذت نمیبرن، همه زندگیم مال حسینه، درس بخون به نیت امام حسین مدرک گرفتی بگو مال حسینه اصلا مال اربابه تو میتونی بگی ارباب ارباب اخه صاحب همه دارایی های غلامشم هم هست غلام از خودش چیزی نداره یه خونه به غلامش میده یه بیا میده برای کارکردن همه چی زن براش پیگیره بچه هاش همه مال اربابن، میگه اینا همه‌اش مال اربابه.

خب شب اول مجلس شماست شب شام اول ماه مبارک رمضان بریم کربلا من می‌خوام یک غلامی رو تو کربلا یادآوری کنم می‌شناسید غلام بوده ها پیرمردی بود سیاه‌پوست بود جون کارهاش رو هم انجام داد تا دم ظهر هم‌خدمت هاش روکرد بعد اومد جلو من تصور می‌کنم این غلامی که هی دستشو تمیز بکنه و لباسش رو مرتب کنه خب آقا من می‌خوام برم میدان. آقا فرمود نه تو نه چرا آخر اذیت بشی من راضی نیستم تو اذیت بشی تو خدمت کردی به ما ماکه نباید تو رو کشتن بدیم برای خودمون. حالا امام حسین داره دلسوزی می‌کنه برای اون اون از یک ناحیه دیگه نگاه کرد دید این تعارفات طول بکشه یک وقت محروم می‌شه. یک دفعه‌ای زبون ریخت، اگه بلد باشید گاهی زبان بریزید خیلی خوبه ها در خونه اهل‌بیت گفت آقا حالا دیگه ما غلام سیاهیم به دردت نمی‌خوریم نه بدنمون بوی بد می‌ده اینا همه آدم حسابی بودند بله خب این‌جوری دیگه میره می‌گه من علی‌اکبر حسینم اون می‌گه من عباس علی ام حبیب میره چی‌کار کنه با زبون بی‌زبونی گفت آقا کسر شأنته من برم برات کشته بشم، کسر شأنته، بله یا اباعبدالله ما این شب‌های ماه رمضون سر سفره شما می‌آییم و کسر شأن نباشه برات بگن اینا رو کی دعوت کرده اومدن شما بالاخره ارباب خوب‌های و سر سفرت امام خمینی‌ها نشسته‌اند شهدا نشسته‌اند و یک وقت کسر شان نباشد برای شما تا این حرف رو زد دیگه امام حسین علیه‌السلام نیومد بهش بفرماید نه من منظورم این نبود می‌خوام تو اذیت نشی این‌ها فرمود نه عزیزم بیا برو باشه تو هم برو بدون این‌که من سیاه و سفید نمی‌شناسم من فرقی برام نداره می‌خوام تو اذیت نشی قبول کرد قبول کرد رفت جنگ نمایانی کرد و به شهادت رسید امام حسین اومد بالای سرش جواب همه اون حرف‌ها رو داد. امام حسین خودش عاشق‌تر از همه عاشق‌ها پیشش کم میارن این گفته بود من بی کس وکارم  دون شأن شماست من برات شهید بشم آن‌وقت امام حسین اومد جوابش را اونجا گذاشت کف دستش اول سرش روی زانو قرار داد صدا زد خدایا این غلام من رو ببر به پیغمبر معرفی کن بگو حسین فرستاده بی‌کس و کار نیستی من کس و کارتم اعرف بینه و بین محمد و آل محمد رو برای ایشون گفت یعنی معارفه صورت بده خدایا تو خودت، قبلش خم اون دو تا دعای دیگر رو کرد که مشهور اَللّهُمَّ بَیِّض وَجهَهُ وَ طَیِّب ریحَهُ به من گفتش که من غلام سیاه ام مثلاً کسر شأنش می‌شه حسین خدایا روی غلام من رو نورانی قرار بده و بوی غلام من را خوش‌بو قرار بده یا اباعبدالله ما هم اومدیم مهمونی و لباس مهمونی تمیز نداریم. دیدید آدم‌ها لباس بدبو بره مهمونی چقدر بد می‌شه خود آدم خجالت می‌کشه یعنی تو با لباس کارت اومدی حداقل عوض می‌کردی یک دوش می‌گرفتی همیشه می‌گم می‌رید حرم یه دوش بگیرید من اومدم حرم خدا در ماه رمضان تمیز نیستم، یا اباعبدالله ما را تروتمیزمون کن خودت.

خدای تا حالا که روضه نخوندم که این‌ها گریه‌های شما عشقی و حالی و توسلی بوده گدایی کردی حالا می‌خوام روضه بخونم گریه کن امام حسین موقع روضه می‌گم من اصلا درد های خودمو فراموش کردم امام حسین من آدم هم نشدم فدای مظلومیتن بشم الهی یه دفعه ای ول می‌کنه خودش رو اون لحظه قشنگ حالا که حالا برای خودت گریه کردی حسین دست منو بگیر من غلام‌سیاهت، امام حسین تو کربلا رسمش این بود هر شهیدی روی زمین می‌افتد خودش را می‌رساند نمی‌ذاشت دشمن زنده‌زنده سر از بدنش جدا بکنه آرام جان می‌داد تو بغل امام حسین این غلام سیاهی یک غلام ترک هست اونجا تو کربلا غلام یکی از اصحاب اونم موقع رفتن یک سلام به امام حسین داد امام حسین خودش رو رسوند صورت روی صورتش گذاشت همون کاری که با علی‌اکبرش کرد اونم برگشت گفت من مثلی یابن رسول الله واضع خده علی خده کی مثل منه پسر پیغمبر صورت رو صورت من گذاشته، هر شهیدی روی زمین می‌افتاد امام حسین دستش می‌رسید و بناش بر این بود میومد نجات می‌داد اون شهید رو آرام تو بغل امام حسین یک جمله روضه بخونم یا اباعبدالله خودت رو زمین افتادی کسی بود بیاد سرت رو به زانو قرار بده، شب اول جلسه رفتی گودی قتلگاه ها، کسی بود بیاد سر شما رو به بالین قرار بده به زانو قرار بده که زنده‌زنده سر از بدنش جدا نکنند،

علی لعنت الله علی القوم الظالمین.

خدایا به‌حق امام حسین  این‌ ماه رمضان را از قبول کن.
این ماه رمضان را ماه رمضان عالی بهترین ماه رمضان تاکنون عمر ما قرار بده .
خدایا به‌حق امام حسین روسیاهی ما را نادیده بگیر.
به‌حق غلام امام حسین مارو پیش امام حسین رو سفید قرار بده.
معیشت ما از زندگی ما کسب‌وکار ما تأثیر ما رو هم عین عبادات نورانی قرار بده.
در فرج موفور السرور مولایمان تعجیل بفرما .
خدایا دست مجروح رهبر عزیز انقلابمان هرچه سریع‌تر به دستان با برکت مهدی فاطمه متصل بفرما .

و صلی الله علی محمداً و آله الاطهار.

 

 

سخنران: حجت الاسلام و المسلمین علیرضا پناهیان
حرم حضرت عبدالعظیم حسنی شهر ری
تاریخ : شام اول ماه مبارک رمضان ؛ ۱۸-۰۳-۱۳۹۵

 

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *