سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۳۰
۱۴۰۰-۰۹-۰۵ ۱۴۰۲-۱۱-۰۳ ۱۵:۵۵سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۳۰

سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۳۰
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با نام تو عشق سرمدی خواهد شد *** دلها همه خالی از بدی خواهد شد
هر غنچه که بر تو میفرستد صلوات *** یک روز گل محمدی خواهد شد
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، به سمت خدای امروز خوش آمدید. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. ورود به ماه ذی الحجه را که چند روز از آن گذشته و ماه مناجات است را به همه تبریک میگوییم.
شریعتی: در محضر قصهی حضرت موسی هستیم، بحث امروز را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و سرداران حضرت باشیم، به برکت دعاهای صالحین و مؤمنین در این ماه شریف و توحیدی که در این ماه وارد شده و دعاهای توحیدی که در این ماه وارد شده به خصوص در این ده روزی که میقات موسوی و معراج موسوی در این ده روز ذی الحجه با سی روز ماه ذی القعده تکمیل میشود و حضرت موسی به کمال میرسد و این اختصاصی به موسی کلیم ندارد و سنتی است که خدای سبحان برای تمام مؤمنین قرار داده است که خدای سبجان هر اهل انسانی را همینگونه جزا میدهد. چشم ما که باز میشود ببینیم چه برکاتی مقابل ما قرار گرفته بوده و منازلی از سلوک با همین زمانهایی که در راه ما قرار گرفته و ما از دست داده باشیم و حسرت بخوریم. انشاءالله امروز استفاده کنیم تا یوم الحسره روز حسرت برای ما نباشد.
عرض ادب خدمت حضرت موسی داریم و اذن ورود میگیریم، خدای سبحان خطاب میفرماید: «یَا مُوسَى إِنَ عِبَادِیَ الصَّالِحِینَ زَهِدُوا فِیهَا بِقَدْرِ عِلْمِهِمْ بِهَا» موسی در دنیا بندگان صالح من به قدری که مرا میشناسند در دنیا زهد به خرج میدهند. یعنی هرچقدر معرفت به حق بیشتر شود کندن از دنیا راحتتر میشود و به تبع آن هرچقدر کندن از دنیا برای انسان شکل بگیرد معرفت حق برای انسان محقق میشود. بین این دو تلازم قرار داده که اگر کسی علم به حق داشته باشد کندن از دنیا حتماً برای او راحت است و این به قدر آن علم محقق میشود. پس زهد این نیست که انسان از نعمت دنیا بهره مند نباشد، زهد این است که به نعمتهای دنیا حریص نیست. اینقدر برایش اهمیت ندارد که همه چیز را فدای آنها بکند. اگر شد شد، نشد نشد. نعمتهای دنیا ضروریات نیست، کوشش انسان در رابطه با آنها را هم مدح کردند. اضافاتی است که اگر بود خوب است و اگر نبود، نبوده است. انسان کوشش بکند ولی حرص نداشته باشد. سلامتی هم از این سنخ است. به انسان گفتند: بخواهید و دنبال سلامتی باشید، اما اگر ابتلایی پیش آمد اینطور نباشد که از خدا نا امید شوید، بگویید: اگر من مبتلا شدم، معلوم است خدا با من کاری ندارد. لذا خدای سبحان انبیایی داشت که به کسالتها مبتلا میشدند، حتی به فقر و گرسنگی مبتلا میشدند، این دلیل بر اینکه خدای سبحان کسی را کرامت کند نیست، اگر نبود دلیل بر اینکه نزد خدا مبغوض است، نیست.
«وَ سَائِرَهُمْ مِنْ خَلْقِی رَغِبُوا فِیهَا» در مقابل عباد صالحین بقیه مردم هستند که اینها به دنیا راغب هستند به مقداری که به من جاهل هستند «بِقَدْرِ جَهْلِهِمْ» هرچقدر انسان به خدا جاهل باشد میل به دنیا شدید میشود. «وَ مَا أَحَدٌ مِنْ خَلْقِی عَظَّمَهَا» اینگونه نیست از خلق من کسی دنیا را عظیم بدارد و به آن برسد. نفعی از دنیا و چشم روشنی از دنیا نمیبرد. مصائبی که برایش پیش میآید لذتش را تبدیل به درد و نقمت میکند. «فَقَرَّتْ عَیْنَاهُ فِیهَا» چشم روشنی نمیشود. نفعی که به عنوان لذت باشد نمیبرد. گاهی حسابهایش پر است و همه چیز دارد اما لذت از زندگی نمیبرد. نگرانیهایی دارد، مسائلی برایش پیش میآید، همه چیز دارد نمیتواند بخورد. فرزندانی دارد ولی رابطهای با هم ندارند. پریشان است، این روزی سخت برای اوست و معیشه ضنک است. «وَ لَمْ یُحَقِّرْهَا إِلَّا تَمَتَّعَ بِهَا» اگر کسسی دنیا را تحقیر کرد، «ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لَا تَعْرِفُوهَا فَافْعَلُوا» دنیا برایش نافع میشود، او دنبال دنیا میافتد. حریص بودن، دنیایی شدن، خدای سبحان به موسی کلیم میگوید. دو وصیت از خدای سبحان به موسی کلیم است. انشاءالله خداوند ما را از این نصایح بهرهمند کند و عامل به اینها قرار بدهد.
بعد از اینکه خدای سبحان این دو معجزه را برای موسی قرار داد، حالا مأموریت خدای سبحان برای موسی کلیم محقق میشود که چرا این معجزه که اینها رسالت الهی بود، قبل از نبوت بود، بحث رسالت شد، حالا که رسالت برای موسی محقق شد، این دو معجزه را به عنوان دو برهان ربّ و دو حقیقتی که میتواند برای کسی که به دنبال هدایت است، هدایتگر باشد همراه موسی کرد تا اینها را به کار بگیرد تا اولین جایی که میرود «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/۲۴) اولین جایی که هدفگیری میکنی برای اینکه در رسالت خود موفق باشی و انجام بدهی، رفتن به سوی فرعون است، این مهم است که انبیاء طاغوت را هدفگیری میکردند. اول نمیفرماید: مردم را نجات بده و مبارزه با مردم کن. هدف بزرگ یعنی هدف بزرگی هست به لحاظ اینکه طاغوتی است که مسلط شده است، به شرط اینکه تزلزل ایجاد نشود و همه چیز سر جای خود قرار بگیرد و برای همه مردم برنامه خاصی در تبعیت قرار داده بود که تابع باشند و کسی نتواند نفس بکشد و مقابله کند با فرعون، همه دستگاههای نظارتی را به گونهای چیده که قدرتش پایدار باشد. با این نگاه مقابله با چنین نیرویی و دستگاه عظیمی، آن هم کسی که خوب میشناسد، چون خودش داخل در این دستگاه بوده، یکوقت کسی نمیداند عقبهی این دستگاه امنیتی چقدر زیاد است، دل را به دریا میزند، به جلو میرود، بعد مواجه میشود با یک حقایق ناشناخته، اینها را چه کار میکند. اما یک کسی است که میشناسد، این عقبه از جهت امنیتی سلطه دارد. از آن طرف هم نه فقط میشناسد مبغوض این دستگاه هست.
یعنی یکوقت یک کسی میآید، کسی نمیشناسد، این نشناختن ممکن است یک عامل نفوذی باشد. اما کسی که شناخته شده است، سی سال در این خاندان بزرگ شده و در این دستگاه بوده است. همه او را میشناسند و نقاط قوت او را میدانند. برخورد با او را میدانند، در این ده سالی که نبوده همه اطلاعات مربوط به او رصد کردند و جمع کردند. میدانند خانوادهاش کیست؟ ارتباطاتش چیست؟ تمام اینها را میشناسند. قطعاً چنین شخصی نفوذ و ورودش خیلی سخت است. از جهت دیگر موسی کلیم به عنوان کسی که در این دستگاه رشد کرده و همه او را مدیون این دستگاه میدانند، میگویند: در کودکی تو را از آب گرفتند و بزرگ کردند، حالا تو میخواهی قیام کنی؟ نم خوردی و نمکدان شکستی؟ این در آیه مشهود است. فرعون حدوداً هفت هشت سال بعد از فرار موسی به مدین از دنیا رفت و این چند سالی است که الآن روی کار آمده است. فرعون جدید برادرزاده فرعون قبلی بود که به حاکمیت رسیده بود. این فرعون نسبت به فرعون خشونت و سلطهاش کمتر نیست و همین سیر را داشته و کوتاه نیامده است. «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» تعبیر قرآن نشان میدهد ذات موجودی که خدای سبحان به عنوان طغیانگر معرفی میکند که است که «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» این بیانی که در آیات مختلف داریم به صورت مختلفی آمده شاید چندین جای مختلف از قرآن هست که این مسأله را مطرح کرده است. دنبال این آیه «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» میفرماید، چون ما قائل به تصادف نیستیم. در نظام عالم علیتی قائل هستیم که همه چیز با نظام علیت برای ما یک تذکر و تنبهی دارد. موسی کلیم در ماه ذی القعده به نبوت و رسالت مبعوث شد، این بیانی که حرکت کن به سمت فرعون، موسی کلیم حرکت میکند و وارد مصر میشود، روز اول ذی الحجه که شنبه بوده، آن روز وارد مصر میشود و با هارون که از قبل خدای سبحان به او وحی کرده بود منتظر موسی باشد، هارون به استقبال موسی میآید قبل از طلوع آفتاب که هنوز دیدهبان و مأمورین مراقبت جدی ندارند، وقتی است که خیلی حواسها جمع نیست. به استقبالش میآید و موسی کلیم را به خانه میبرد. بعد از دو سه روزی که موسی کلیم در خانه مادر مستقر شده بود، روز چهارم یا پنجم ذی الحجه وارد قصر فرعونی میشود و چند روز طول میکشد تا اجازه ورود شوند، اینها چند روز پشت در قصر میایستند به خاطر اینکه امر الهی به این بود که با قول لیّن وارد شوید، لذا با ملایمت میخواستند وارد شوند تا اگر امکان اثری در فرعون و یاران او وجود دارد این اثر محقق شود.
یک نکته که در مورد فرعون هست این است که این فرعون در ملاقات با مردم راحت بود، با اینکه موانع کاخهایش خیلی زیاد بودند برای کسی که میخواست به این برسد اما سهل الوصول بود لذا خدای سبحان به این بعضی نتایج را داد بخاطر همین حالش، بعضی برکات را به او داد، با اینکه هدایت نشد و از بین رفت اما در عین حال اجر دنیوی هم داشت علاوه بر اینکه اگر مؤمن بود اجر اخروی پیدا میکرد، ولی چون مؤمن نبود نتیجه دنیایی برایش داشت، یک سهولتهایی را برایش در دنیا قرار داده بودند. مریض نمیشد و مبتلا به مریضی نمیشد. حتی شاید بعضی از اینکه خدای سبحان اختصاصاً موسی کلیم را از ابتدا میفرستد تا او را هدایت کند، این امید به هدایت هم در او امکان پذیر بود. در بعضی نقلها هست که وقتی معجزات موسوی برایش محقق میشود، اگر ایمان بیاوری من دوام ملک و سلامت وجودت و طول عمر تو را تضمین میکنم. لذا یکبار وقتی این معجزات را میبیند که عادی نیست، دلش میخواهد اما نقلی که از تاریخ نقل میشود، هامان که وزیر او بود و بسیار خبیث بود، نمیخواهیم بگوییم پادشاهان آدم خوبی هستند و وزرایشان بد هستند، قطعاً آن ذات خبیث با یک ذات خبیث آنجا جمع میشود، قطعاً او این خبیث را جذب کرده تا این کنارش باشد اما باز هم خباثتها مراتب دارد. یک کسی خباثتش در اوج است. لذا هامان دارد که شاید خودش شیطان مجسم باشد. همانجا هامان میگوید: تو خدایی هستی که عبادت میشوی، میخواهی بندهای شوی که عبادت میکند؟
وقتی امیرالمؤمنین(ع) آن خاطره را یاد زبیر آورد، گفت: زبیر اگر یادت بیاورم بفهمی به حق نیستی در این قیامی که کردی و ناحق هستی، حاضر هستی کنار بکشی؟ گفت: اگر یادم بیاوری حاضر هستم. در جنگ جمل، وقتی یادش آورد که من و تو بودیم و پیغمبر رسید، خاطره را نقل کرد زبیر گفت: الآن یادم آمد، برمیگردم. برگشت و می لرزید. وقتی پسرش عبدالله بن زبیر رسید، گفت: چرا میلرزی؟ گفت: علی خاطرهای را برایم یادآوری کرد دیدم اینجا بودن من ناحق است و میخواهم برگردم. گفت: زبیر کسی این را باور میکند؟ اینجا یک وسوسه یک تصمیم درست را تبدیل به غلط کرد. با اینکه زبیر لشگرکشی کرد، هرچند مراتب شقاوت در وجود افراد هست، اینجا خواست برگردد، اما کسی دیگر مانع از رفتن او شد. اگر کسی با او برخورد نمیکرد، زبیر میرفت. همانطور که فرعون وقتی با آسیه مشورت کرد، آسیه گفت: بهتر از این چه میخواهی؟ همانجا وقتی هامان رسید، گفت: تو الهٌ تُعبد هستی.
در زندگی ما مراتب پایینتر هم هست، کسانی که اطراف ما هستند، گاهی کسی است که نقطه بزنگاه وجود من یک حرفی میزند کل مسیر زندگی من تغییر میکند. یعنی فکر نکنیم حواس من جمع است، دوستان من اگر خوب نیستند، حواسم جمع است. این دوستان که هرکدام خلق و خویی دارند در نقطه بزنگاه وجود، تصمیمگیریهایی که آدم گاهی امکان ندارد برایش وقت بگذارد، تصمیم من به سرعت با اینها تطابق پیدا میکند و میل مرا به این سمت کشش میدهد. در زندگی ما گاهی یک نفر حرفی میزند و رابطه من با یکی خراب میشود. وقتی زهیر با یک کلام همسرش محکم جزء ۷۲ نفری میشود که همه هستی بر توحید، بر فراز وجود اینها به پا میشود. اینها نکاتی است که اطرافیان انسان خیلی تعیین کننده هستند.
«اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» بلافاصله موسی کلیم از خدای سبحان برای اینکه این مأموریت را به خوبی به انجام برساند چند تقاضا دارد، «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی،وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی، وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی، یَفْقَهُوا قَوْلِی، وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی، هارُونَ أَخِی،اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی، وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی،کَیْ نُسَبِّحَکَ کَثِیراً، وَ نَذْکُرَکَ کَثِیراً» (طه/۲۵-۳۴) تقاضای موسی کلیم است. «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: اینجا که موسی کلیم فرمود: خدایا «قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» نمیگوید: خدایا آن کار را کم کن، میگوید: مرا بزرگ کن. یک موقع آدم میگوید: خدایا ابتلا را برای من ساده کن. یعنی ابتلا را کم کن. اما یک موقع میگوید: خدایا، به من قدرتی بده که هر ابتلایی را تحمل کنم. این دو نگاه است. آنجایی که انسان میخواهد ابتلا کوچک شود تا این بر او سلطه پیدا کند، بزرگ شدن خودش را نمیخواهد، کوچک شدن ابتلا را میخواهد، اما آنجایی که انسان میگوید: خدایا مرا بزرگ کن تا بتوانم این وظیفه را درست انجام بدهم، بزرگ شدن خودش را مطابق این ابتلا میخواهد. گاهی ما میخواهیم او کوچک شود تا ما تحمل کنیم، این امکان پذیر است اما چقدر محرومیت است. اگر من با ابتلا بزرگ شدم و ابتلا عظمت پیدا کرد و من با شرح صدر او بزرگ شدم، این ابتلا برای من یک قوت و قدرت شده است و مرا عظیم کرد. علامه میفرماید: اگر میفرمود: «رب اشرح صدری و یسر امری»، «لی» نداشت، تفاوتش بین او دو تاست. یعنی امر را ساده کن! اینکه میگوید: برای من، یعنی من اینقدر بزرگ شوم تا بر آن امر سلطه پیدا کنم. این روش دعاست و روش خواستن و نگاه به مسأله است. اگر مصیبتی و حادثهای بزرگ است، دو جور میشود با این برخورد کرد. خدایا این حادثه را کوچک کن تا بتوانم بر آن سلطه پیدا کنم، یک موقع میگویم: خدایا مرا بزرگ کن که بر این حادثه سلطه پیدا کنم؟ آن نگاه آدمهای کوچک است که اعتماد به نفس ندارد، این نگاه آدمهای بزرگ است، من بزرگ شوم تا من در اینجا یک قدرت پیدا کنم. مثل کسی که بگوید: خدایا این همه ثروت را برای چه میخواهم، یک چیز کوچک به من بده! کسی اینطور میگوید؟ یا اینکه میگوید: خدایا به من یک قدرتی بده بتوانم در همه اینها تصرف کنم و استفاده کنم و به نتیجه برسانم.
شریعتی: یکی از شاگردان حاج آقا محتبی تهرانی میگفت: از من دعوت کرده بودند در یک برنامه رادیویی مرتب میرفتم. بعد از مدتی نگاه کردم دیدم مردم نظرشان نسبت به من عوض شده و توقعشان بالا رفته است. خدمت حاج آقا آمدم و عرض کردم: تصمیم گرفتم دیگر نروم. ایشان فرمودند: شما خودت را اندازه توقعات مردم پایین بیاور.
حاج آقای عابدینی: خداوند رسالت عظیم به موسی داده و موسی میگوید: خدایا این رسالت عظیم را خیلی دوست دارم، حالا که این رسالت را به من دادی، یک بزرگی به من بده که این رسالت را راحت تحمل کنم. لذا امر خدا را نمیخواهد کوچک کند. چون این چیزی که پیش میآید امر الهی است. این «لی» در «یسّر لی امری» یعنی خدایا برای من آسان کن، امر سر جایش باشد اما برای من آسان شود. «وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی» این یک حاجت است، خدایا این عقده و گره را از زبان من باز کن تا اینکه حرف مرا خوب بفهمند. این سومین خواسته موسی کلیم است. این را وسیله برای رسیدن به آن میخواهد. این چه بود که در ادامه میفرماید: خدایا این گره را از زبانم باز کن، قطعاً امر رسالت و وحی الهی بالاترین و فصیحترین زبان را برای گفتن میخواهد. هرچقدر انسان فصیح باشد، امر الهی که از باطن عالم به ظاهر آمده اینقدر عظیم است که بلیغترین افراد و فصیحترین افراد در مقابل آن حقیقت گنگ و کور و کر میشوند، چون با زبان بیان کردن یک حقیقت شهودی و وجودی خیلی سخت است، مثل کسی که یک چیز عظیمی را دیده باشد و یا یک شیرینی وجودی برایش ایجاد شده باشد، حالا میخواهد بگوید برای گفتن زبان ندارد. حقیقت وجودی عظیمی که از جانب رب است، القاء میشود و موسی میخواهد القاء کند. «وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی» تقاضای کمی نیست و درست است. «یَفْقَهُوا قَوْلِی» من میخواهم حامل پیام خدا شوم، خدایا کمک کن و این عقده را از زبانم باز کن تا بتوانم این بیان را برای مردم داشته باشم. «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی» خدایا برای من وزیر، وزر یعنی سنگینی، یعنی کسی که سنگینی را تحمل میکند. یک کسی که سنگینی بار رسالت را دارد در کنار من قرار بده تا بتوانیم با هم این امر عظیم را به مقصد برسانیم منتهی چون این شخص به انتخاب موسی نیست با القایی که خدای سبحان به موسی میکند، خدایا شما برای من قرار بده «و اجعل لی»، در بعضی از آیات دیگر دارد که خدایا این را برای من قرار بده که هارون فصیحتر از من است.
موسی کلیم وقتی از این خاندان بود و در بین اینها رشد کرده بود، وقتی میخواست دعوت کند، اینها قطعاً اولین حرفی که میزنند، «لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً» (یونس/۱۶) مگر تو اینجا مدتها پیش ما نبودی که بزرگ شدی، حالا میخواهی همه چیز را به هم بزنی. قطعاً آدم حجب و حیایی در جایی که رشد کرده در بیان پیدا میکند که باید نوع بیان را خیلی ساده و لطیف قرار بدهد و نقطه آغاز را خیلی دورتر قرار بدهد. رودروایسی که ممدوح است، نه حرف حق را زمین بزنند اما وقتی ابراهیم خلیل میخواست با آزَر صحبت کند، نوع تکلم او با عمویش با بقیه متفاوت بود. نوع کاری که نوح با فرزندش در لحظه آخر، تقاضا کرد از خدا، این رابطه که رابطه رحم است، خدای سبحان میپسندد و برای این ارزش قائل است و رابطهای که براساس اساس شکل میگیرد در این تقابل هم حدودی را قرار میدهد که با افراد عادی این رابطههای مهر و محبت شکل میگیرد ممدوح است. همین مقدار که موسی در این دستگاه رشد کرد یک نسبتی ایجاد شده که ایجاب میکند موسی صحبت کردنش با اینها متفاوت باشد، اما چون اینها طغیانگر هستند و ظلم و فساد را به اوج رساندند.
نکته دیگر این است که وقتی موسی میخواست از مصر برود، سبب فرار آن قتل قبطی شد، یعنی اینکه اینها یک خون از موسی طلبکار هستند، در نگاه آنها آن است که موسی بی گناه یکی را کشته نه به اجرای حد قانونی آنها باشد، لذا تا موسی میرود، خدایا اینها از من قتلی را طلبکار هستند، اگر مستقیم بروم، اولین چیزی که با من مقابله میکنند میگویند: تو یکی از ما را کشتی، لذا تمام حرف من زیر سؤال میرود. تمام نبوت من با این جریان تحت الشعاع قرار میگیرد. لذا وقتی اینجا هارون(س) را تقاضا میکند که هارون سه سال از موسی بزرگتر است، سالهای قبل از کشتن فرزندان هارون به دنیا آمد، هارون سه سال بزرگتر است. در بین مردم و دستگاه حکومت هارون وجیه است. به طوری که مردم زبان هارون را خوب میشناسند. یک فرد رئوف که بین مردم زندگی کرده است به گونهای که موسی سی سالی که در دربار بزرگ شد، اما هارون با درد و رنج مردم زندگی کرده است. از موسی کلیم بزرگتر است، مورد احترام مردم هم هست. این شخصی که مزایای زیادی دارد اما در عین حال موسی کلیم انتخاب خداست چون در مجموع فضیلت او غیر قابل قیاس است با هارون نبی که رسول و نبی میشود اما تابع موسی است. برادری که اینقدر فضایل دارد.
نکته سوم اینکه موسی کلیم ده سال در مدین زندگی کرد، زبان مدینی عربی بود. در این ده سال موسی تکلمش عربی بود. وقتی ده سال تکلم عربی دارد، گویایی زبانی که در مصر بوده را از دست داده، با فصاحتی که یک نبی الهی حرف میزند همه چیزش به گویایی آنها باشد و به لسان قوم باشد، یکی از مسائل بود. نکته دیگر اینکه موسی در کودکی مورد آزمایش فرعون قرار گرفت، وقتی کودک بود در گوش فرعون زد، فرعون گفت: او را باید بکشید. آسیه گفت: او بچه است. نمیفهمد! آنجا آتشی را آوردند در کنار یک وسیله زیبا قرار دادند، موسی کلیم خواست دست دراز کند جبرئیل اشاره کرد دست به سمت آتش ببر تا این آتش را گرفت و به دهان برد و زبانش سوخت. در بعضی نقلها هست که موسی کلیم نوک زبانی حرف میزد. این هم که «وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانِی» بودند چون انبیاء در تمام چیزی که مربوط به رسالت است کامل باشند، این نوک زبانی بودن نقص برای موسی کلیم نبود، چرا؟ چون حاکی از یک معجزه الهی بود. یعنی مردم وقتی این نوک زبانی حرف میزد، یادشان میآمد این باعث نجات بود. لذا این ضعفی نبود که در نبوت باشد. همه اینها در کنار هم باعث شد موسی کلیم از خدای سبحان تقاضا کند من آماده هستم و این وظیفه را به دوش میگیرم اما با وجود این شرایط دلم میخواهد شما هارون را وزیر من قرار بدهی.
شریعتی: با هم بودن یک دلگرمی برای حضرت موسی میآورد؟
حاج آقای عابدینی: انبیاء آنچنان خدای «إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ» (شعرا/۶۲) از چیزی واهمه ندارند. اما مجموعه این عوامل باعث میشد این تقاضای موسی کلیم متین و الهی باشد.
شریعتی: خیلی نکات خوبی را شنیدیم، انشاءالله بتوانیم در زندگی خودمان به کار بگیریم. … در مورد شخصیت جناب کُمیت بشنویم.
حاج آقای عابدینی: امام سجاد(ع) در وصف کُمیت فرمودند: در روزگاری که دیگران خودداری میکردند از پشتیبانی ما، این کُمیت بود که در راه خاندان پیغمبر از خودگذشتگی نشان داد و آنچه دیگران پنهان میکردند آشکار میکرد. خدایا او را به خوشبختی زنده دار و به شهادت بمیران. امام باقر(ع) فرمودند: همان چیزی که پیغمبر در رابطه با حسان گفت، ما در رابطه با تو میگوییم، تو مورد تأیید روح القدس هستی و از آنجا به تو الهام میشود تا وقتی که دفاع از ما اهلبیت میکنی. خدا کند نگاه حضرات و امام زمان نسبت به ما همینطور باشد.
شریعتی: کُمیت با شعرش یک رسانه بود، ما هم میتوانیم ایام غدیر تک تک ما یک رسانه و مبلغ غدیر باشیم.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۹/۰۵/۰۴
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






