سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۸
۱۴۰۰-۰۹-۰۵ ۱۴۰۲-۱۱-۰۳ ۱۵:۳۱سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۸

سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۸
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندگان و شنوندگان عزیز، به سمت خدای امروز خوش آمدید. انشاءالله هرجا هستید خدای متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم.
شریعتی: در محضر قصهی حضرت موسی هستیم، حدیث قدسی امروز را بشنویم و وارد بحث شویم.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله مولای ما که وقتی ظهور میکنند، انشاءالله خدای سبحان توفیق ادراک حضور ایشان را به همه ما عنایت کند و ما را از سربازان و بلکه سرداران ایشان قرار بدهد.
در محضر حدیث قدسی هستیم که از کتاب «جواهر السنیه فی الاحادیث القدسیه» شیخ حر عاملی، صاحب وسایل الشیعه، در محضر دوستان هستیم. بعضی راویان را نقل میکند تا امام صادق (ع)، «قَالَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ ع یَا رَبِّ أَیُ الْأَعْمَالِ أَفْضَلُ عِنْدَکَ» اگر ما به این موطن میرسیدیم که میتوانستیم از خدای سبحان سؤال کنیم و خداوند پاسخ را به گوش ما برساند، موسی کلیم پرسید: خدایا از نگاه تو کدام اعمال افضل و برتر است؟ «فَقَالَ حُبُّ الْأَطْفَالِ» دوست داشتن بچهها، چرا؟ «فَإِنِّی فَطَرْتُهُمْ عَلَى تَوْحِیدِی» اینها مظهر فطرت هستند. از ملکوت عالم نازل شدند و هنوز به انحرافی مبتلا نشدند. لذا هرقدر انسان دوست دارد توحیدی شود، محبتش را به فرزندان برساند. هر کودکی میبیند انسان خوشش بیاید. همه کودکان را انسان دوست داشته باشد و با یک حالت محبت وقتی به اینها نگاه کند، این فطرت انسان را بیدار میکند. چنانچه انسان کعبه میرود و برای طواف وارد میشود، چنانچه انسان به زیارت حضرات معصومین میرود و فطرت مجسم هستند، انسان فطرتش بیدار میشود، از جمله مظاهر بیدار شدن فطرت، محبت اطفال است. اگر در جامعه نسبت به اطفال انسان این نگاه را پیدا کند، چقدر تمرین محبت و لطیف شدن را به دنبال دارد و محبتها را بیدار میکند. بعضی جاها محبت باید با سختی بگیرد، یعنی همه آمادگی دارند به کودکان محبتشان را نشان بدهند.
یکبار ما حج عمره رفتیم، وقتی مشرف بودیم در بقیع، کسی از روحانیون آنجا خیلی اذیت کردند. هربار که برای زیارت میرفتیم با رعایت قوانین آنها، هر بار یک بهانه از ما میگرفت. روز آخر بود که میخواستم از مدینه خداحافظی کنیم، در حالت وداع ایستاده بودم. دیدم این با همه بدیهایی که میکرد به یکی از بچههای شیعه یک شکلات داد. من این را دیدم و جلو رفتم و گفتم: من عازم بیت الله هستم و این چند روز شما را اذیت کردم. اگر این ایام اذیت شدید ببخشید. اگر پیغامی دارید بگویید، عازم بیت الله هستم. گفت: دعا کنید من آدم شوم!! من با زبانی که احساس نیش نکند با او صحبت کردم. وقتی برگشتم، دیدم تا وقتی از این در خارج شدم مبهوت نگاه میکرد. او میفهمید خودش مرا اذیت کرده است و بغض داشت نسبت به ما، اما معلوم است فطرت کاملاً نمرده است. لذا محبت به فرزندان و اطفال را به عنوان راه توحید و راه نجات ببینیم. اگر اینطور شد این یک عبادت و رشد است و این محبت میتواند جامعه را نجات بدهد. اگر اینها در دوران کودکی از دنیا بروند، «فَإِنْ أَمَتُّهُمْ أَدْخَلْتُهُمْ بِرَحْمَتِی جَنَّتِی» وارد بهشت میشوند. اگر کسانی به مصیبت از دست دادن فرزند مبتلا شدند، بدانند خداوند بشارت داده وارد بهشت میشود و بشارت داده فرزندان اینگونه وارد بهشت نمیشوند مگر اینکه شفاعت پدر و مادرشان را بکنند. این خودش یک تسلایی است که نزد خدای سبحان چیزی از بین نمیرود.
خدمت حضرت موسی کلیم سلام میکنیم، مورد عنایت ویژهی خدای سبحان در بیشترین آیات قرآن نسبت به انبیای گذشته، هر محبتی به موسی در کودکی نجات دهنده بود برای هرکسی که حتی او را نبی و ولی نمیدانست. چون خدای سبحان در سرّ القدر او نبوت را قرار داده بود، هرکسی به این محبت میکرد قطعاً نجات پیدا میکرد. از جمله بحثهایی که در ادامه بحث داریم، دنبالهی معجزه اول موسی که عصای موسی بود که اژدها شد و مباحث عظیمی که شکل داد، در روایت بعضی را باز کردند و گفته شد، وارد آیهی دیگری میشویم. معجزه اول که عصای موسی بود، معجزهی جلالی حق بود. آن عظمت را از جانب حق و خوف را از جانب بندگان ایجاد میکرد. معجزه عصا برای این بود که زمینه ساز معجزه بعدی شود. معجزه اول را در اخلاق میگوییم: تخلیه و بعد تجلیه، اول باید صفات غلط را از دل بیرون کنیم، اگر آن صفات بد باشند، صفت خوب بیاید، صفت خوب در این حوضی که لجن دارد، آب طاهر هم لجن آلود میشود. لذا اول باید لجنها را از حوض زدود و بعد آب میآید، زلال میماند و قابل استفاده است. در نظام اعتقادی داریم «لا اله الا الله» اول نفی الههای دیگر را میکنیم. در تمام مراتب محقق است، اینجا هم معجزهی عصا اول برای این است که وقتی که بر نفوسی که وارد میشوند، این نفوس طغیان کردند، ترس از خدای سبحان با این عصا و اژدهایی که محقق میشود، اینها را فرا بگیرد تا برای ید بیضاء آماده شوند که نورانیت هدایتگری و جلوه جمالی حق است. چقدر خدای سبحان اینها را زیبا چیده که هم انذار است و هم تبشیر است. خوف و رجاء را در کنار هم قرار داده تا با ابتدای با خوف، رجاء مزه بدهد. در مقابل فرعون و سحره، زیباییاش این است که جریان ید بیضاء در مقابل فرعون در قرآن ذکر شده که بعد از عصا، دست تابان، دست نورانی هم برای فرعون ارائه میشود.
اما در جریان سحره فرعون فقط عصای موسی است. آنجا دست تابان در کار نیست و علتش این است که در جریان فرعون عصای موسی(ع) هدایت فرعون را محقق نکرد. با اینکه ترسید اما هدایت محقق نشد. لذا معجزه بالاتری را میطلبید که جریان ید بیضاء معجزهی بالاتر خدای سبحان است و تعبیر این است «آیَهً أُخْرى لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى» (طه/۲۳) یعنی این کبری از اول است و این اعظم و بزرگتر از معجزه اول است. با اینکه جریان عصای موسی معجزهی عظیمی است اما جریان ید بیضاء و دست تابان معجزه بالاتری است. در جریان سحره دست تابان در کار نیست، چون عصای موسی کفایت کرد تا آنها ایمان بیاورند. یعنی اگر خدای سبحان معجزهای بعد از معجزه میآورد، برای اهل ایمان اگر محتاج معجزهی بعدی باشند و لازم داشته باشند و طلب کنند، این اتمام حجت بالاتری است و اگر ایمانی مطابق این محقق نشود عقاب شدیدتری به دنبال دارد. لذا برای فرعون هردو آمد، هفت معجزه بعدی هم آمد، تا تمام احتجاج برای فرعون و اطرافیانش باقی مانده باشد و هیچ راه نجاتی باقی نمانده باشد. اگر مهلت داده میشد و معجزه دیگری میآمد، این هدایت میشد نه! این جلوهی جلالی او را هدایت کرد و نه جلوه جمالی او را جذب کرد. نسبت به هردو با این عجز خود را دید اما اقرار نکرد و ایمان نیاورد. این اختصاصی به فرعون ندارد. بودن معجزات متعدد و کرامات متعدد برای این است که انسان سرش را مقابل حق فرود آورد و هدایت شود. مصیبتهای مختلف برای این است که سر انسان فرود بیاید و درجه بالاتری از ایمان برایش محقق شود. آیات جمالی برای این است که انسان مقام شکرش افزون شود. اگر اینها مقام شکر انسان را اضافه نکرد، انسان گردن کشی کرده و مصیبت بعدی بالاتر می شود. تا بلکه سرش با او فرود بیاید. جریان ید بیضاء اکبر و اعظم عصای موسی بود و عقابش نسبت به کسی که انکار کند، اعظم از انکار عصای موسی بود. ید بیضاء ظهور وحدت نوریهی حق است.
تا اینجا خدای سبحان به موسی کلیم فرمودند: «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ» (طه/۲۲) دستت را در داخل سینه ببر، «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَهً أُخْرى» وقتی دستت را خارج میکنی این دست سفید نورانی، سه بار در قرآن کریم،«تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» تکرار شده و یک علتش این است که در بعضی کتابهای سابق مثل تورات ذکر شده که این سفید بودن دست، یک نوع برص و بیماری بود. این یک نوع عدم سلامت است، این سفیدی در تورات به عنوان یک مریضی ذکر شده، در حالی که قرآن تأکید دارد این برص نیست. مریضی نیست. بیماری نیست، تعبیری است که در روایات و بعضی از نقلها وارد شده به گونهای بود که این دست تابان بود، حتی این تابان بودن طوری بود که در روز بر نور خورشید غلبه میکرد. غلبه بر نور خورشید خیلی سخت است. هر نورپردازی در روز، امکان ندارد وقتی خورشید در بالای آسمان است، جلوه ندارد. هر نوری انرژی و نورانیتش در پرتو نورانیت خورشید چیزی ندارد. این دست نورانیتش بر نور خورشید غلبه میکرد. چون خورشید و ستارهها برای اینها آلهه بودند، خدای اینها محسوب میشدند و اینها را میپرستیدند، اگر دستی غلبه کند بر نور خورشید و ستارهها، غلبه بر خدای آنها پیدا کرده است. یعنی غیر از اینکه این نورانیت یک آیت جمالی هدایتگر خیره کننده بود برای همه در عین حال این غلبه بر خدایان آنها بود. اگر عصای موسی غلبه بر قدرت فرعونی بود، قدرت فرعون را زیر سؤال برد، این ید بیضاء غلبه بر خدایان آنها بود. پس عظیمتر میشود. آنجا غلبه بر قدرت فرعونی بود، اما اینجا غلبه اعتقادی بود، لذا این آیه اکبر و اعظم از آیه قبل است.
لذا این نور اولاً سفید بود چون نور خورشید زرد است و نور ستارگان و ماه سفید است. اما سفیدی به گونهای بود که غلبه بر آن نورها داشت هم بر نور خورشید در روز تابان، دست تابان موسی(ع) غلبه داشت بر انوار خورشید و در شب بر انوار ستارهها، در عین حال که اینها خدایان اینها بودند، نور سفید غلبه بر خدایان آنها بود. نکته دیگر این است که آیهی اول آیهی آفاقی بود، یعنی عصای موسی خارج از وجود موسی بود. موسی عصا را انداخت و تبدیل به اژدهای بزرگی شد. اما دست آیهی انفسی است. دستی که عصا را انداخت، همان دستی که عصا در دستش بود و انداخت، مبدأییت این دست با وجود موسی روی سینهاش بگذارد که از درون سینه این نورانیت به دست و از این دست به بیرون دیده شود. یعنی موسی کلیم را در سیر آفاقیاش که از عصا بود، به دستی که همراه خودش است بر سینهی خودش که قلب و صدر و سینه جزء محل نورانیت الهی از مؤمن است. «وَ اضْمُمْ یَدَکَ إِلى جَناحِکَ» این جناح، استخوانهای سینه را شامل میشود. دستت را بر سینهات قرار بده، «تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ آیَهً أُخْرى» وقتی خارج میکنی میبینی نورانیت پیدا کرده است. «لِنُرِیَکَ مِنْ آیاتِنَا الْکُبْرى» این تعبیر «و أضمُم» در دوجای دیگر قرآن داریم «وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ» (نمل/۱۲) دست در گریبان خود قرار بده، در جای دیگر دارد «اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ» (قصص/۳۲) این تعبیرات نشانه اهمیت است. در قرآن تکرار هر آیه نشانه اهمیت آن است.
موسی کلیم را از سیر آفاقی در نظام معجزات به سیر انفسی رساند، «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ» (فصلت/۵۳) در مورد نبی الهی هم این کار را کرد، بعد از اینکه اینها از آفاق و انفس این را کشاند، تا اینها نگاه هدایتی اینها برای مردم از سیر آفاق و انفس باشند. یعنی مردم را هم با عصا ابتدا سیر انفسی ایجاد کنند و بعد سیر آفاقی، نکته دیگر این است که در نظام وجودی کمالی الهی اگر سیر انفسی شد، از نگاه سیر انفسی که در درون انسان است به بیرون کار ندارد، احتیاجی به وسیله و آلت ابزار بیرونی نیست ولی در سیر انفسی احتیاج به وجود بیرونی است، «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» (غاشیه/۱۷) این سیر آفاقی است. نگاه نمیکنید سماوات و ارض را، سیر آفاقی است. اما وقتی به سماوات و ارض درون توجه میشود، مراتب وجود توجه میشود، شهود درونی است و دیگر با چشم بیرونی نیست. این سیر انفسی است. وجدان میکند، شهود میکند، هرچند جریان عصای موسی هم برای موسی کلیم شهود بود اما وقتی کسی سیر انفسی پیدا کرد یعنی سیر آفاقیاش به سیر انفسی منجر شد حالا تمام سیرهای آفاقی، انفسی میشود. چون وجود خودش را آنچنان وسیع میبیند در نظام وجودی که همه آنچه در بیرون است شأن او میشود. لذا پیغمبر اکرم که همه عالم وجود در رؤیتی که خدای سبحان برایش پیش آورد، جبرئیل دید آفاق، شرق و غرب عالم را پوشانده و وجود خودش را وجود توسعه یافته دید، وقتی اینطور دید همه سیر آفاقی برای پیغمبر، تبدیل به سیر انفسی میشود که در درون خودش محقق میشود.
دائماً قرآن کریم دارد آفاق را به انفس برمیگرداند، همین که انسان بداند هرچیزی که در عالم بیرون هست، رابطه با انسان دارد و انسان علم و معرفتش به او از درون محقق میشود. عبادتی که انسان میکند ظاهرش این است که در بیرون شکل گرفته اما هر عبادتی حقیقت درونیاش است که باقی میماند. حتی فعلی که انسان انجام میدهد، تمام افعال انسان مسجدی بنا میکند، این مسجدی که بیرون است حقیقت عمل انسان، نیتی است که او را به این عمل واداشت. ممکن است این مسجد را در مسیری ساخت که فکر میکرد صد سال بقا پیدا میکند اما چون اینجا نگاهش این بود، این نیت برایش عمل است نه آنکه در بیرون محقق شد. لذا عمل همیشه سیرش انفسی است. اگر انسان باور کرد همه اعمال و افعال و روابط انسان حتی علم و معارف انسان همه در سیر انفسی است. هر واقعهای در بیرون محقق میشود، به آفاق و انفس برمیگردد. «أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» بیرون نگاه میکند اما مییابد که شتر هم ظهوری از ظهورات الهی است و خلق الهی است و شأن از وجود انسان و شئون انسان است و ظهوری از انسان است. این سیر، سیر انفسی میشود نه اینکه انسان شتر شود. شتر کمالات وجودی دارد که مظهریت اسماء الهی است و به همین نسبت شأن انسان کامل است، لذا همه هستی شأن انسان کامل است از یک ذره تا دره که بزرگ باشد.
به ما گفتند اول از سیر آفاقی شروع کنید چون راحتتر است، انسان با سیر آفاقی به خدای سبحان باید راه پیدا کند اما سیر آفاقی که به سیر انفسی ختم شود. آنچه باقی میماند در جایی که همه چیز از بین میرود، معاد برپا شود همه چیز از بین میرود. «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» (تکویر/۱) همه چیز از بین میرود اما خورشید درون وجود انسان تابان میماند. لذا روز قیامت انسان با خورشید وجودش حرکت میکند. «یَسْعى نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِم» (حدید/۱۲) نور اینها جلوی روی اینها حرکت میکند و به مقدار آنکه آن نورانیت در وجود این شکل گرفته بود اثر گذار میشود و راه باز میشود و میتواند حرکت صورت بگیرد. دیگر محتاج به خورشید بیرونی نیست. محتاج به ابزار از بیرون نیست. انسان در ارتباطات خود در اعمال و افعالی که انجام میدهد، از سیر آفاقی به سیر انفسی ابزار درونی ایجاد میکند. برای خودش قوای درونی به فعلیت میرساند و این قوای درونی است که در آخرت انسان را سیر میدهد و دیگر قوای بیرونی نیست.
لذا انسان اعظم از خورشید و ماه است. وقتی نور خورشید به عنوان یک مظهریتی در درون انسان قرار میگیرد تابع وجود انسان میشود این نور، مثل غذایی که میخوریم در درون ما آثار و نتایجش تابع وجود ما میشود. این نورانیتی که این غذا پیدا میکند و تبدیل به یک فعل عبادی و عمل نیک شد، بقا و قدرت پیدا میکند، لذا همه هستی مشتاق هستند خودشان را به انسان برسانند چون ماندگار میشوند و رشد پیدا میکنند. این عبور از سیر آفاقی به سیر انفسی است. وقتی این را دیدی اشتیاق هستی به انسان، اگر انسان چشمش باز باشد همه اینها آغوش خود را باز کردند و به سمت انسان میدوند. اگر این نگاه برای انسان ایجاد شود. معلوم میشود چرا اینجا از عصای موسی که در نگاه اولی یک سیر آفاقی و شیء بیرونی بود، موسی را منتقل کرد به حقیقت عظیمی که هر چیزی است که خدا میخواهد، دست او هم حقیقت تابانی است که خدا میخواهد و این دست تابان هدایتگر میشود. نورش مادی نیست، هرچند ظهور مادی هم دارد که چشمها میدیدند. این حجت به گونهای بود که نور خورشید را غلبه کرد. کدام لامپ میتواند بر نور خورشید در روز روشن غلبه کند؟ مبدأئیت این یک مبدأئیت عادی نیست. نه تنها چشمها را خیره میکرد، دلها را تکان میداد. اما دلی که پشت کرده و این نورانیت و رحمت را میبیند اما قساوتی در وجودش شکل گرفته است.
حضرت آیت الله بهجت(ره) میفرمودند: وقتی مغولها به ایران حمله کرده بودند، فرماندهها گزارش میدادند. سؤال کردند: آیا لحظهای بود که دل شما رحم بیاید؟ یکی گفت بله من وقتی وارد یک خانه شدم و همه را کشتم، دیدم کودکی در گهواره گریه میکند، رفتم نیزه بزنم به او، او به من خنده کرد، فکر کرد میخواهم با او بازی کنم. یک لحظه نگه داشتم و اما نیزه را فرو کردم! رئیسشان گفت: او را بکشید. همین یک لحظه در دل این رحمت آمده است، همین نباید باشد. کودک مظهر فطرت حق است، اما قساوت او باعث شد او را هم بکشد. آقای بهجت میفرمود: این بزرگترین آیتی بود که برایش پیش آمد، ولی اعتنا نکرد. در زندگی انسان پیش میآید گاهی دل میلرزد، انسان نباید بی اعتنا باشد. آقای بهجت نقل میکردند که راهزنی به کسی رسید و خواست مالش را بردارد، نقاب از چهرهاش افتاد و او چهره دزد را دید. قصد کرد او را بکشد، گفت: من هرچه دارم ببر. گفت: تو چهره مرا دیدی. قصد کشتن او را کرد. وقتی خواست او را بکشد، دو پرنده آنجا بودند، گفت: شاهد باشید این مرا با ظلم میکشد من حاضر شدم همه مالم را به او بدهم. سلطان محمد شکار میرفت و سفره پهن میکرد. گشتند پیرمردی را پیدا کردند و سر سفره او آوردند تا با او غذا بخورد. دیدند این پیرمرد به سفره نگاه میکند و میخندد، گفتند: ماجرا چیست؟ اصرار کردند و ماجرا را تعریف کرد. گفت: روزگار جوانیام راهزن بودم، دو کبک بالای درختی بودند. وقتی من میخواستم مرد را بکشم، آن مرد این دو کبک را شاهد گرفت که شما شاهد باشید. این دو کبک را دیدم یاد او افتادم. سلطان محمود گفت: او را بکشید.
گاهی آشکار نمیشود وقایعی که برای ما پیش میآید در قبال چه عملی بوده که ما انجام دادیم، اما اگر چشم ما باز باشد خیلی از اینها حتی به دست ظالمی انجام میشود. گاهی اینها همان روابط خودمان بوده است. جریان عصا در ده جای قرآن آمده است. جریان دست تابان در پنج جا آمده است. این تابان بودن که نور داشت، غلبه بر خورشید داشت، آیه ۲۲ و ۲۳ سوره طه، در سوره نمل آیه ۱۲، آمده است. «وَ أَدْخِلْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ فِی تِسْعِ آیاتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ» در سوره قصص دارد، «اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ» (قصص/۳۲) انسان وقتی میخواهد حالت تکبر پیدا کند، بعضی دستشان را باز میکنند تا قدرت خود را نشان بدهند. من اهل قدرت هستم، «وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ» اینجا «جناحک» بازو هم گفته میشود، این دو بازو را به خودت بچسبان. این به تواضع نزدیکتر است. انسانی که در مقام ترس است، گویی خود را باز میکند تا جلوی خطری را بگیرد. این ترسی که به واسطه اژدها ایجاد شده بود را به حالت آرامش و سکون تبدیل کن. مؤمن کسی است که وقتی کسی او را میبیند از وجود و ظاهر این آرامش پیدا میکند. این یک دستور اخلاقی است و در عین حال برای ما یک الگو است. در مقابل دشمن به ما گفتند: جایی که تکبر جایز است، جایی است که انسان مقابل دشمن است. حتی وقتی دو لشگر مقابل هم قرار میگیرند خوب است یک ذره تکبر در وجودشان نسبت به دشمن باشد. این دو عصای موسی دو برهان هستند. برهان چیزی است که کاملاً علمی است و طرف مقابل را به یقین میرساند. این دو یقین آور است برای هرکسی که بخواهد اعتنا و توجه کند. اگر این برهان یقین آور برای طرف مقابل نباشد، یقین نمیکند. فرعون با این دو معجزه اتمام حجت کامل شد. «وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ»
چشم موسی دست خود را دست دید *** پیش چشم غیب، نوری بود پدید
انشاءالله خدای سبحان از چشم الهی نگاه ما را به عالم باز کند.
شریعتی: انشاءالله این آیَویت آیات را با تمام وجود درک کنیم و بتوانیم حرکت کنیم و برسیم به حول و قوه الهی. … نکات پایانی شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: اولین نکته نماز یکشنبههای ماه ذی القعده است که اگر کسی فرصت نکرد این نماز را بخواند، فردا به جا بیاورد. نکته بعدی در مورد یونس بن عبدالرحمان که از اصحاب اجماع است و این راوی بزرگ در فضیلتش وارد شده همچنان که سلمان افقه و عالمترین بین مردم بود، یونس بن عبدالرحمان در زمان خود همانند سلمان بود، چون عظمت سلمان مسلم بین همه هست. لذا وارد شده که یونس بن عبدالرحمان که از امام کاظم و امام رضا(علیهمالسلام) روایت نقل کرده و اینها را دیده است. امام باقر و امام صادق علیهم السلام را دیده است ولی نقل روایت با واسطه دارد. چون جوانتر بود لذا چهار امام را هم ادراک کرده است. وقتی کتاب یونس بن عبدالرحمان را به امام عسکری نشان دادند، فرمود: «والله هذا دینی و دین آبائی» آنچه این نوشته دین من دین آباء من است. انشاءالله خداوند او را شفیع ما قرار بدهد.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۹/۰۴/۲۱
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






