سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۷
۱۴۰۰-۰۹-۰۵ ۱۴۰۲-۱۱-۰۳ ۱۵:۱۶سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۷

سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۷
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندگان و شنوندگان عزیز، به سمت خدای امروز خوش آمدید. عید میلاد امام رضا(ع) بر شما مبارک باشد و انشاءالله همه در تمام مراحل زندگی زیر سایهی مهربانیها و رأفت حضرت باشیم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. میلاد امام رضا(ع) را تبریک میگویم.
شریعتی: نایب الزیاره و دعاگوی شما بودیم. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله به حق امام رضا(ع)، فرج حضرت نزدیک و نزدیکتر شود و جزء یاران و یاوران و سرداران حضرت باشیم. به عنوان طلیعه بحث سلامی به امام رضا(ع) بدهیم. «اللّهمّ صلّ على محمّد بن علىّ الإمام التّقیّ النّقیّ الرّضیّ المرضیّ، و حجّتک على من فوق الأرض و من تحت الثّرى، صلاه کثیره نامیه زاکیه مبارکه متواصله متواتره مترادفه کأفضل ما صلّیت على أحد من أولیائک»
انشاءالله صلوات ما چون مرتبط با حقیقتی است که مخاطبش سراسر حیات است، این صلوات هم با نفخ روح آنها، حیات دار میشود و صلات نامیه میشود که دائماً رو به نمو است و این سلام ما را دائماً امداد میکند. معتقد هستیم هر سلامی به حضرات میدهیم جواب سلام آنها برای ما قطعی است. خدایا شما گوش ما را از شنیدن جواب آنها محجوب کردی، در قبالش یک علامتی قرار دادی، «وَ فَتَحْتَ بَابَ فَهْمِی بِلَذِیذِ مُنَاجَاتِهِمْ» علامت جواب سلام آنها حال نجوایی است که انسان با آنها پیدا میکند. انشاءالله حال نجوا و گفتگو با امام رضا(ع) در دلهای ما شکل بگیرد.
حدیثی از احادیث قدسیه خدای سبحان خطاب به موسی کلیم را عرض کنم، میفرماید: «وَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ لَمَّا کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى ع» از جمله گفتگوهای خدای سبحان با موسی کلیم این است که «قَالَ إِلَهِی مَا جَزَاءُ مَنْ دَمَعَتْ عَیْنَاهُ مِنْ خَشْیَتِکَ» موسی کلیم سوال کرد: اگر کسی بخاطر خشیت تو اشک از چشمانش جاری شود، چه نتیجهای بر او مترتب است؟ «قَالَ یَا مُوسَى أَقِی وَجْهَهُ مِنْ حَرِّ النَّارِ وَ آمنه [أُومِنُهُ] یَوْمَ الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ» اشک از ترس خدا، این اثر را در وجود انسان دارد که انسان را از گناه باز میدارد. از آتش روز قیامت صورت او را باز میدارم و در ایمنی قرار میگیرند. ایمن بودن و امن داشتن یک باب عظیمی است، کسی که اینجا خشیت الهی را پیدا میکند، همه فزعی که دیگران در جدا شدن در اغیار در روز قیامت دارند، با این اشک محقق کرده است. کمترین مرتبهاش همان ایمنی است. وارد وادی ایمن شده و در پناه حق قرار گرفته و از دامنه وجودی حق به عالم نگاه میکند و لذا از فزع اکبر در امان است که خیلی زیباست. اشک از خشیت الهی خوب است گاهی انسان تمرین کند و اگر حالش برای انسان ایجاد شود غنیمت است که اگر برای انسان حالی پیش آمد از دست ندهد و جزء جذبههای ویژه الهی است که انسان را از آتش و فزع نجات میدهد که فزع عذاب سنگینی است. ممکن است برای افراد اهل ایمان فزع در کار باشد ولی اشک از خشیت این فزع را از بین میبرد. اینها از فزع آن روز در امان قرار میگیرند. انشاءالله خداوند از آتش روز قیامت ما را حفظ کند و حال خشیت خودش را در دنیا و جاری شدن اشک خشیت را روزی ما بکند.
خوب است انسان باور کند آیات قرآن و زندگی انبیاء اینقدر عظیم است که اگر ما به بویی از آن میرسیم، مست میشویم چه برسد به اینکه مرتبهای از آن برای ما محقق شود. انشاءالله خدای سبحان به ما قابلیت بدهد، «داد حق را قابلیت شرط نیست» قابلیت را خودش میدهد. خدایا قابلیت را خودت میدهی، مگر انبیاء از شکم مادرشان قابلیت آورده بودند؟ تفضل خدای متعال بود، اجابت هم تفضل خداست. این از باب ادب ربوبی است که انسان باید «گرچه وصالش نه به کوشش دهند *** هر قدر ای دل که توانی بکوش» کوشیدن وظیفه ماست اما وصالش در قبال کوشش نیست. چرا؟ چون این کوشش حد من است. وصال او فنای در اوست و ارتباط با اوست. چه ربطی است بین این خاک و ربّ؟ این خاک بگوید: عبادت من مرا به کمالات رساند. اما در عین حال وظیفه ما اقتضا میکند بکوشیم و هرچه گفتند انجام بدهیم، اما اعطای حضرت حق اعطای فضل اوست، «وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً» (نور/۲۱)
عرض سلام داریم به حضرت موسی(ع) و از حضرت اذن میگیریم، مثل صلواتی که میفرستیم و هرچه بیشتر صلوات بفرستیم بهتر است، هر ارتباطی با حضرات معصومین یک قدم نزدیک شدن است و اگر هرروز انسان اظهار کند، صد قدم نزدیک شده است. خدای سبحان پس از آنکه در شجره به صورت نار تجلی کرد و با حالی که ایجاد کرد و بعث نبوتی موسی را محقق کرد، پس از آن با بعث رسالتی، او را آماده رسالت کرد. وقتی موسی کلیم جواب خدای سبحان را داد «قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى» آنجا بود که خدای سبحان فرمود: این را بیانداز. در کنار اینکه مسائل زیادی مطرح شده، از جمله این است که عشق اهلبیت(ع) مثل عصای موسی است، «سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى» (طه/۲۱) او را بگیر، به سیرت اولی برمیگردد در حالی که به امر رب گرفته شده است.
اگر عشق اهلبیت(ع) در جان انسان شروع و آغاز شود و ریشه بدواند، هرچه تعلق از غیر است میریزد و همه چیز در یک راستا قرار میگیرد. برادههای آهن را ببینید، یک آهنربای قوی در جهت این باشد، همه برادهها به یک سو کشیده میشود. قوای وجودی انسان با عشق یکسو میشود. عشق است که میتواند یکسو شدن همه کثرات انسان را شکل بدهد. لذا در همه ادیان، همه به سوی حبّ سوق دادند اما مکتب اسلام اساسش حبّ و بغض است و مذهب شیعه علاوه بر حبّ و بغض تمام شاکلهاش را شکل میدهد که حبّ اهلبیت و رسول خدا، حقیقتی است که میگوید: همه اینها با این نگاه نظم پیدا میکند، عبادات ما و دین ما با محبت و نظام مثل نخ تسبیح است که یکسو میشود و یک آهنربایی است که همه را به یک جهت میبرد. اگر انسان زبان حالش را اینطور بیان کند نسبت به اهلبیت که
پاره چوبی بودم و از کَفت *** گشتهام ای موسی جان اژدها
یعنی حیات من در ارتباط با شماست و اگر من پاره چوب هستم، اما عشق شماست که تمام وجود انسان حیات میشود. انسان باید با محبت زنده شود. عصای حضرت موسی جزء مواریث نبوت است و در نزد حضرات معصومین هست و برای حضرات همان کاری را میکرد که برای موسی کلیم انجام میداد. این حقیقت اینطور نیست که عصا نزد اینها یک چیز تاریخی باشد. یک حقیقت حیاتی است که این حقیقت برای مؤمنین حیات میآورد و برای کفار هدایت میآورد و اگر هدایت نشدند، هلاکت به دنبال دارد. معجزات انبیاء هیچگاه در صدد هلاکت مردم نبوده است. وقتی عصای موسی در محضر درگاه فرعونی رها شد، فرعون را نبلعید، با اینکه میشد ببلعد. بعدها نزد ساحران، ساحران را نبلعید، سحر ساحران را بلعید. چرا؟ چون اساس معجزات الهی که برای دعوت انبیاء میفرستد، برای از بین بردن کفار و مشرکین نیست. برای هدایت کفار و مشرکین است. وقتی به جایی میرسد که اینها معارضه و قیام میکنند و در صدد اهلاک حق برمیآیند، چارهای جز این نیست که هلاک شوند و الا تا آخرین لحظه موسی کلیم و یارانش با همه معجزاتی که به اینها نشان دادند، انواع معجزات که آمد و اینها را بیان میکنیم، هیچکدام در صدد از بین بردن اینها نبود. برای تنبه و روشن شدن بود. لذا سحره این را فهمیدند، دیدند این راحت میتوانست به جای سحر ساحران خود ساحران را ببلعد، اگر ساحران را میبلعید نزد مردم معجزه قویتر جلوه میکرد اما اینقدر رحمت حق عظیم است سحر ساحران را میبلعد. در قصر فرعون که رها میشود، نمیخواهد فرعون را ببلعد، میخواهد طوری به فرعون نشان بدهد هدایت شود.
«اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/۲۴) دست از طغیانش بردارد. این نگاه به معجزات چقدر رحمت حق را برای انسان ملموس میکند که خدا سبحان کاری نداشت و اگر فرعون و درباریان فرعون همانجا که موسی کلیم وارد شده بود، میآمد، موسی به سلطنت میرسید و سلطنتش را آغاز میکرد و میتوانست با قدرت قاهرهاش مردم را خاضع در مقابل هدایتش بکند، همانطور که فرعون خاضع در برابر ربوبیتش کرده بود. ولی خدای سبحان دوست ندارد اینطور قدرت محقق شود و مردم هدایت شوند به وسیلهای که این وسیله جبر و زور بر آنها شود. لذا معجزه برای دین حق است نه برای موسی. معجزهی موسی مربوط به موسی نیست، نمیخواهد دعوت به موسی کند، میخواهد رسالت موسی را نشان بدهد. رسالت موسی یعنی حیث الهی. لذا اگر مکاشفات و مشاهداتی برای کسی پیش میآید، دعوت به خودش است یک چیزی برای خودش ایجاد میشود، قطعاً شیطانی است. اگر دید جهت وجودی روی سمت خدا سوق میدهد، ممکن است الهی باشد. چون شیطان گاهی از این مسیر هم ابتداعاً استفاده میکند. ممکن است الهی باشد.
با این نگاه تن ما میشود یک عصایی که سیطره این تن بر ما مثل عصایی است که قبل از انداختنش بود. اگر عصایی که قبل از انداختن بود برای من است اما وقتی انداخت به امر خدا گرفت، این همان چیزی است که خدا میخواهد و هرکاری از او میآید، چون به امر الهی است. این بدن تا به امر ماست و من را تشکیل میدهد این سیطره بدن است. حیات ندارد چون حیات در ارتباط با خداست اما اگر بگیرد این بدن را باز هم تن است اما نه تنی که قبلاً بود. این تن خودش یک عصا است. اینها حیثیتهای معرفتی نفس این مسأله است که خیلی زیباست. اگر انسان دین نه فقط تن، نفس و روحش، عصای موسی است، وقتی او را میاندازد مرتبط میکند با اهلبیت و ارتباط و حبّ اهلبیت، با این محبت اینها را بگیرد و در زندگی وارد شود، این محبت تمام زندگی او را تشکیل بدهد، زنده شده به آن حیات و دیگر خودش نیست.
بیا ای جان تویی موسی و این قالب عصای تو *** چو برگیری عصا گردم، چو افکندی ثُعبانم
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست *** در کف موسی عشقش معجزه ثعبان کنیم
اگر انسان با این نگاه جریان عصای موسی را به نگاه معرفت نفسی ببرد و بعد ببیند این جسم با آن جسم، این من با آن من بعدی از زمین تا آسمان فرق دارد و مثل عصای موسی با عصای سحره است. عمل من قبل از این محبت با بعد از این محبت مثل عصای دست سحره با عصای دست موسی است.
زین عصا تا آن عصا فرقی است ژرف *** زین عمل تا آن عمل راهی شگرف
خوب است همه اینها را گرفه بزنیم به محبتی که اختیار ما دست آنها باشد و اهلبیت بر ما حاکم باشند و به امر آنها بگیریم، یعنی با اطاعت آنها هرکاری میکنیم این محبت و تبعیت را اشباع کنیم. اگر این نگاه را کردیم نفس کشیدن ما هم به شوق آنها میشود. خوابیدن و بیدار شدن ما هم همانطور میشود. مثل برادههای آهن که با یک مغناطیس جذب میشود. نفس و روح من با بدن من دائم جنگ دارد اما وقتی در مغناطیس حبّ اهلبیت قرار گرفت، حبّ اهلبیت هم نماد حبّ الهی است و وزنهای است که انسان را به حبّ الهی میکشاند، آن موقع همه اینها مثل خردههای آهنی هستند که همه به سمت آهنربا جذب میشوند.
نکته دیگر این است که از امام (ع) سؤال کردند، «قَالَ ابْنُ السِّکِّیتِ لِأَبِی الْحَسَنِ ع لِمَا ذَا بَعَثَ اللَّهُ مُوسَى بْنَ عِمْرَانَ ع بِالْعَصَا وَ یَدِهِ الْبَیْضَاءِ وَ آلَهِ السِّحْرِ» که چرا خدای سبحان به موسی عصا و ید بیضاء داد؟ «وَ بَعَثَ عِیسَى بِآلَهِ الطِّبِّ» چرا به عیسی(ع) طبّ را داد که زنده میکرد اموات را؟ «وَ بَعَثَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ عَلَى جَمِیعِ الْأَنْبِیَاءِ بِالْکَلَامِ وَ الْخُطَبِ» حضرت فرمودند: وقتی خدای سبحان موسی را مبعوث کرد، غالب سحر بود و خدا با آلت سحر، عصا و ریسمان که عصای سحر هستند، با همین بر آنها تجلی کرد منتهی الهیت مسأله را آشکار کرد و در زمان عیسی چون پزشکی شاخصه علمی آن دوره بود، خدای سبحان معجزه را در شفای بیماران لاعلاج قرار داد. تا آنها معجزه را از جهت قوتشان بفهمند. یعنی تجلی خدای سبحان در هر دوره با مرتبه قوت آن دوره است. امروز دولت الهی و قدرتی که خدای سبحان به مردم عطا کرده در چه جهتی است و دنبال این باشین که تجلی الهی را از این جهت پیدا کنیم، لذا معجزه آشکار کردن سنت الهی بود. درست است نبی نداریم که معجزه بیاورد اما تجلیات الهی در رابطه با ولایت ادامه دارد. گاهی تجلیات به یک جامعه جهانی شکل میگیرد، اگر کسی چشم دیدن آن عقبه را داشته باشد، میبیند تجلی الهی است که در آن جهت است. شاید همین مسأله که پیش آمده یک از اعجازهای الهی است که در این دوره تجلی میکند براساس این نظام علمی که اینقدر توسعه پیدا کرده ولی یک ویروس کوچک عالم را به هم میریزد و در پس این نگاه اگر کسی چشمش ولایت بینی داشته باشد، میبیند عجیب است این مانند عصای موسی است که میخواهد هدایتگری ایجاد کند، لذا تضرع به درگاه الهی در همه جا بیشتر میشود. هرچه زودتر این تضرعات ایجاد شود زودتر شرّ این کنده میشود چون مقصود باید محقق شود. ممکن است خطای انسانها هم در این مسأله باشد، خدا همان را هم سبب هدایت قرار میدهد. در عین رعایت بهداشت و نکات بهداشتی، هدایتگری هم سر جایش هست.
در زمان پیغمبر اکرم چون ادبیت و عربیت و خطابهها بود، خدای سبحان یک نحو از معجزه را خطب و کلام قرار داد اما خطب و کلام فقط جنبه ظاهری ندارد لذا الی یوم القیامه معجزه است. اینجا ابن سِکیت سؤال میکند: با این بیانی که تحلیل کردی، در هر زمانی با عمیقترین لایه آن زمان خدا انبیاءاش را بر مردم تجلی میکرد، یک سنت الهی است. ما میتوانیم تحلیل کنیم هر نبی هرچه آورده در آن زمان قوت مردم در آن بوده است. دوره حضرت موسی سحر، دوره حضرت عیسی طبّ، ابن سکیت به امام میگوید: ندیده بودم کسی به این زیبایی همه سنتهای الهی را برای ما روشن کند. امروز حجت خدا چیست؟ فرمودند: عقل، امروز عقل حجت است که صدق و کذب را تشخیص بدهد. صدق را بشناسد و تصدیق کند. انسان در نهایت وجودش به مرتبهای میرسد که از محسوسات به معقول خواست برسد، معقول خودش حجت ظاهری مردم میشود. کذب را بشناسد و تکذیب کند. «فَقَالَ ع الْعَقْلُ یُعْرَفُ بِهِ الصَّادِقُ عَلَى اللَّهِ فَیُصَدِّقُهُ وَ الْکَاذِبُ عَلَى اللَّهِ فَیُکَذِّبُهُ قَالَ فَقَالَ ابْنُ السِّکِّیتِ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الْجَوَابُ» ابن سکیت گفت: والله این جواب است!
در رابطه با موسی کلیم در قرآن آیاتی که ذکر شده آیاتی است که موسی کلیم در کوه طور مبعوث به رسالت شد، آن عصا «حَیَّهٌ تَسْعى» (طه/۲۰) شد. اما وقتی برای فرعون و سحره عصا را انداخت، تعبیر «ثُعْبانٌ مُبِینٌ» (اعراف/۱۰۷) است. ثعبان یعنی اژدها،«حَیَّهٌ تَسْعى» یعنی ماری که به سرعت حرکت میکند. آیا به اینگونه بود که مراحلی داشت این بروز؟ آنجایی که ابتداعاً برای موسی کلیم ابراز شد، یک مرتبه از ظهور این عصا بود و در نزد فرعونی که پس از این میرود مرتبهی دیگری از این بوده ولی به گونهای بود که فرعون باور کرد میتواند با سحر سحره این را باطل کند. در مقابلش بایستد، اگر به مرتبهای بود که فرعون این گمان در وجودش نمیآمد، همانجا موسی را میکشت. اما به موسی فرصت داد که در یوم الزینه، در مقابل سحره و جمع مردم این کار را انجام دهد. در آنجا عظیمتر از دو مرتبه قبل آشکار شد. این احتمال مقبولی است و پذیرفتن و قوی دانستند که ممکن است سه مرتبه از ظهور را داشته باشد.
نکته دیگر این است که بعضی میگویند: اینکه وقتی سؤال کرد «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى، قالَ هِیَ عَصایَ» این مربوط به ضعف موسی نیست که مالکیت خود را بگوید، بلکه مربوط به جامعیت مقام موسی است. موسی کلیم در کنار اینکه حال جذبهی ربوبی بود و بر شجره تجلی کرده بود، در آن موطن بود، اما چون مقام، مقام جامع است، وقتی سؤال میکند این چیست؟ میگوید: عصا است. وگرنه کسی که در موطن وحدت است، دیگر چیزی را نمیبیند غیر از دیدن الهی، اما کسی که میخواهد رسول الهی شود باید هر چیز را سر جای خود ببیند، در عین اینکه هیمنهی وحدت در وجود رسول الهی است، اما میداند این منافاتی با او ندارد. در جذبهی توحید کثرت را نمیبینند. اما کسی که نبی و رسول الهی است، در کنار اینکه توحید متجلی در وجودش هست کثرات منافی با توحید در وجودش نیست. وحدت در کثرت و کثرت در وحدت را دارد. موسی در حالت جامعیت بود.
یکی نکته دیگر اینکه موسی کلیم بعد از اینکه عصا اژدها شد، آیات متعددی وارد شده که ترسید و عقب رفت. در سوره قصص، شعرا، طه و نمل وارد شده که خدای سبحان خطاب کرد «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى لا تَخَفْ» (نمل/۱۰) این ترس موسی یعنی چه؟ خدای سبحان فرمود: «لا تَخَف» آیا این «لا تخف» عتاب به موسی است؟ یک نظام خشیت داریم و یک خوف، خشیت آن جایی است که انسان اگر از چیزی بترسد، خشیت یعنی تأثیر او را قبول کند. اگر من از شما خشیت داشته باشم یعنی برای شما تأثیر قائل هستم اما خوف اینطور نیست و خوف ممکن است انسان احتیاط کند. در خیابان که ماشین با سرعت میآید، احتیاط قاعده عقل است. وقتی اژدها به سمت انسان میآید، انسان باید بگوید: من نمیترسم؟ نه باید با این مقابله کند. لذا چون وسیله دفاعی ندارد، راه فرار است. خشیت نسبت به انبیاء و اولیاء راه ندارد، خشیت یعنی تأثیری بر غیر نمیبینند اما ترس عاقلانه که احتیاط است. لذا ابراهیم خلیل وقتی ملائکه برای رفتن عذاب قوم لوط آمدند، وقتی گوسفند را درست کرد و نخوردند، ترس کرد. گفتند: این ترس اشکالی ندارد. چون غذا خوردن را نمک گیر شدن میدانستند. «وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى لا تَخَفْ» آیا این مذموم است؟ نه، اما یک مرتبه بالاتر است که «أقبل و لا تخف» برگرد و رو کن و نترس! «إِنِّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ» با این «لا یخاف» چند چیز محقق شد. انشاء رسالت محقق شد. اولاً حکم رسالت برای موسی اینجا محقق شد. حکم یعنی در درون وجود موسی حقیقتی محقق میشود که از این به بعد مییابد مرسل است. مثل امامت که وقتی به امام بعدی منتقل میشد، حال وجودی که بر ما عارض میشد، میفهمیدیم امامت بر ما منتقل شد. در نظام رسالت هم همین است. وقتی حال رسالت به موسی کلیم منتقل شد، میفرماید: برای رسولان این خوف در کار نیست. لذا کسی که رسول میشود هر حرکت و سکونش به اذن رب است. یعنی اگر میبیند اژدها به سمتش میآید، عاقل باید فرار کند اما امر رسولان فوق رب است. لذا به امر رب سکون و حرکت دارند. لذا میفرماید: «لدیَّ» نزد من، در این مقام قرب که مقام رسالت است، مقام رسال مقام قرب لدیَّ است. وقتی تو نزد من هستی، خوف معنا ندارد.
مگر کسی که ظلم کرده باشد و بعد از آن این ظلم تبدیل به حسن گشته است و آن هم در حقیقت ترس ندارد. «ِإِلَّا مَنْ ظَلَم» که آمده است، «إِلَّا مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً» این نسبت انبیاء است؟ معنی ندارد. استثناء منقطع است. همه کسانی که اینجا هستند الا فلانی… اما یک موقع میگوییم: انبیاء حکمشان این است که «الا من ظَلَم» به انبیاء نمیخورد. مردم دیگر هم که نبی نیستند، آنها هم نمیترسند، اگر ظلمی کردند توبه کردند و جبران کردند و ترسی ندارند. این استثناء منقطع است. اما اینکه چرا موسی از عصا ترسید، نکات زیبایی دارد. یکی اینکه تجلی عصا که اژدها شد، تجلی قهاریت و سیطره حق بود. چون با این عصا میخواست بعد از این در مقابل کفار سیطره و سلطه و عظمت حق را بنمایاند. لذا تجلی سلطه و سیطره برای هرکسی یک خوفی در وجود ایجاد میکند. این نیست که فقط از مار ترسیده باشد. از اینکه این مار تجلی و سیطره حق است ترسید. دارد جلال و جبروت را نشان میدهد. میخواهد در مقابل کفار هدایتگری داشته باشد و دل فراعنه خالی شود. اولین بار است این تجلی محقق میشود و مراقبت از جلال و عظمت حق کاری است. لذا انبیای ما جزء بکائین بودند از جلال و سیطره و عظمت حق، هرچه علم بیشتر باشد خشیت انسان بالاتر میرود. «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» (فاطر/۲۸)
در این نگاه هرچقدر عالم به سمت ظهور نزدیک شود، تجلیات الهی به سمت آخرتی شدن تجلیات الهی بیشتر کشیده میشود. یعنی اگر عصای موسی حقیقتش وقتی اژدها شد، یک موقع منافع دنیایی است مثل گراندن گوسفندان، یک موقع منافع طولی است، حقیقت طولی مراتب عالم را دائماً متجلی میکند. حیات این عصا مراتب طولیاش بود. لذا هرچقدر به ظهور نزدیک میشویم، حقیقتی که در هستی است، چه اشیاء و چه قواعد و حوادث، به سمت مراتب طولی پیش میرود و انسان را به سمتی میبرد که مراتب طولی عالم خودش را بنمایاند. اگر چشم باطن بین انسان یا باور به این در انسان شکل بگیرد، این حقیقت در هر حادثهای به انسان خودش را نشان میدهد. عالم به سمت هوشمندی بالاتر جلو میرود. آشکار شدن این هوشمندی، به سمت هوشمندی حیات، پیش میرود. اژدها شدن این عصا یک مرتبه از هوشمندی است. یعنی هر حادثهای در عالم نظیر جریان عصا و حیاتش است. اگر این نگاه در وجود انسان شکل بگیرد که به سمت ظهور رفتن به سمت حیات مند دیدن همه هستیها و وقایع است، چه ظرفیتی در انسان برای حرکت به سوی آخرالزمان ایجاد میکند. چه حوادثی باید پیش بیاید تا این ظرفیت برای انسان محقق شود؟ چقدر کار سنگین میشود برای انسان و چقدر باید حواس انسان جمع باشد. هرچقدر از تعلقات ظاهری کم کند، چشم وحدت بین بیشتر آشکار میشود. تازه ظهور که محقق میشود مرتبه بالاتری از این وحدت را آشکار میکند ولی قبل از ظهور باید چشم به نحوی به سمت این وحدت کشیده شده باشد لذا تمام حوادث و وقایع، به این سمت کشیده میشوند. این بحث خیلی عمیق است و جا دارد بیشتر در این مورد صحبت کرد.
شریعتی: … نکات پایانی شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: در مورد شخصیت خواجه أباصلت قرار بود صحبت کنیم. ایشان از راویان چند مورد است یکی سلسله الذهب است، یکی جریان شهادت امام رضا است و یک بحث مهم این است که از علمایی بود که در کسب علم بسیار سفر کرد اما وقتی آن علم را در محضر امام رضا دید، آنقدر در نظام علمی این عالم بزرگ رشد کرد که معروف به خادم امام رضا رسید. چقدر این وجود علمی امام رضا در وجود او تجلی کرد که خود را خادم حضرت میدانست در حالی که یکی از علما و راویان بزرگ بود.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۹/۰۴/۱۴
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






