سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۶
۱۴۰۰-۰۹-۰۵ ۱۴۰۲-۱۱-۰۳ ۱۴:۲۳سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۶

سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۲۶
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
آغوش سحر تشنهی دیدار شماست *** مهتاب خجل ز نور رخسار شماست
خورشید که در اوج فلک خانهی اوست *** همسایهی دیوار به دیوار شماست
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندگان و شنوندگان عزیز، به سمت خدای امروز خوش آمدید. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. انشاءالله ایام بر همه مبارک باشد، انشاءالله سختیهای مردم به راحتی تبدیل شود و به زودی این بیماری از کشور ما برطرف شود.
شریعتی: بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) اگر به ما بگویند فرج آقا امروز محقق میشود، چقدر آمادگی داریم که از همه چیز دل بکنیم و آماده الحاق به حضرت باشیم؟ انتظار یعنی همین، منتظر بودن یعنی کسی که تا خبردار شود، میدود. اگر به آدم میگویند: لحظه مرگ فرا رسیده است، چه کند؟ استعداد موت، استعداد ظهور، خدای سبحان هم زمان مرگ را مخفی قرار داده تا انسان هر لحظه آماده باشد و هم ظهور را مخفی قرار داده تا هر لحظه منتظر باشد. اینها نظام تربیتی دین است که خدا براین اساس تربیت میکند که زمان روشن نباشد و هر لحظه آدم آماده باشد. انشاءالله از یاران و یاوران و سرداران حضرت باشیم.
حدیثی است که امام سجاد نقل میکند، «مَرَّ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ السَّلَامُ بِرَجُلٍ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ یَدْعُو اللَّهَ فَانْطَلَقَ مُوسَى فِی حَاجَتِهِ فَغَابَ سَبْعَهَ أَیَّامٍ ثُمَّ رَجَعَ إِلَیْهِ وَ هُوَ رَافِعٌ یَدَهُ إِلَى السَّمَاءِ» داشت عبور میکرد دید کسی دستش به آسمان است و در حال مناجات با خداست. هفت روز گذشت، عبور کرد و رفت. هفت روز بعد دوباره موسی عبور کرد. باز دید این مرد در حال مناجات است، «فَقَالَ یَا رَبِّ هَذَا عَبْدُکَ رَافِعٌ یَدَیْهِ إِلَیْکَ یَسْأَلُکَ حَاجَتَهُ وَ یَسْأَلُکَ الْمَغْفِرَهَ مُنْذُ سَبْعَهِ أَیَّامٍ لَا تَسْتَجِیبُ لَهُ» هفت روز است اینطور طلب مغفرت میکند، اجابت نمیشود؟ «قَالَ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا مُوسَى لَوْ دَعَانِی حَتَّى تَسْقُطَ یَدَاهُ أَوْ تَنْقَطِعَ یَدَاهُ» اگر اینقدر اینجا بنشیند دعا کند تا دستانش قطع شود یا زبانش بریده شود برای دعا، اجابت نمیکنم. «أَوْ یَنْقَطِعَ لِسَانُهُ مَا اسْتَجَبْتُ لَهُ حَتَّى یَأْتِیَنِی مِنَ الْبَابِ الَّذِی أَمَرْتُهُ» مگر اینکه از بابی که من گفتم بیاید، باب من تو هستی. ولی خدا راه من تو هستی! نه فقط راه میانبر باشد، تنها راه است. انسانی که از غیر این راه به سمت خدا برود، به سمت خدا نرفته است. ربوبیت الهی را پذیرفتن، رسالت رسول را پذیرفتن، توحید تا اینجاست. اگر کسی تا اینجا نیامد، توحید را محقق نکرده است. پس اگر از راه تو نیاید و تنها راه تو هستی، هر راه برود بیراهه است حتی اگر مناجات به سوی خدا باشد. اگر این را دیدیم آنوقت میفهمیم قدر ولایت حضرات معصومین و حضرات اهلبیت چقدر برای ما عظیم است و اگر از این باب محروم بودیم به در بسته میخوریم. این لطف خداست که راه را ملموس و نزدیک برای بندههایش قرار داده است. تا این در را بزنی رسیدی! جای دیگر راه دیگری در کار نیست. انشاءالله قدر این نعمت و ابوابی که خدا برای ما قرار داده را بدانیم و در توسل به اینها که واسطه شوند برای مقامات بالاتر، خدای سبحان اینها را شفیع و وسیله نجات ما قرار بدهد.
از حضرت موسی اذن میگیریم که یکی از ابواب هفت گانه آسمانی کلیدش به دست موسی کلیم الله هست. انشاءالله اذن گفتگو به ما بدهند و ما را از تصرف شیطان محفوظ بدارند. انشاءالله خدای سبحان لطفی بکند اولیاءاش را دوست داشته باشیم. چون محبت اینها محبت اهلبیت است و اهلبیت وارث کمالات همه انبیاء هستند و لذا محبت هر نبی محبت ولی الهی در امروز است. در بحث عظیم ارتباط موسی کلیم در کوه طور با خدای سبحان بودیم که پس از اینکه توحید بر موسی کلیم تجلی کرد، آغاز بحث رسالتی با خدای سبحان از او که «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» این چیست در دست تو؟ با اینکه سؤال از او برای خدا مجهول نبود، اما برای موسی یک حقیقت معلومی بود. خدا نمیگوید: این چوب چیست؟ این عصا چیست؟ موسی کلیم از حقیقت این برای خدا صحبت میکند. موسی کلیم به خواصش بیان میکند. «قالَ هِیَ عَصایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى» اما اینکه سؤال در اینجا از خدا به چه معنا بود، خدا عالم الغیب و الشهاده است. چیزی از او مخفی نیست که از موسی سؤال کند.
یکبار در محضر یک ولی الهی بودیم، سؤال کردم کی تشریف آوردید؟ ایشان مسافرت بودند. یک نگاه خیلی عجیبی به من کردند که این چه سؤالی است. پاسخی هم ندادند، اینکه به چه درد تو میخورد من کی آمدم و کی میروم؟ در ارتباط بین مؤمنین گفتگوی این حرفها که صمیمیت را ایجاد کند خوب است اما ولی الهی به یک وادی میرسد که همه اینها برایش مثل به خاک مالیده شدن است. چرا این سؤال را میکنی و وقت را هدر میدهی؟ اینجا خدای سبحان هست، رسول اعظم او هست. «وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسى» این سؤال چه فایده دارد که ما اگر بگوییم جنس ساعت شما چیست؟ این کت شما پارچهاش چیست؟ چه فایده برای من دارد؟ این سؤال باید چقدر عظیم باشد و چه منافعی بر آن مترتب باشد که در آن اوج عظمت موسی کلیم الله که در مقام توحید الهی غرق است، این سؤال جا داشته باشد. هیچ چیزی که ضروری نباشد آنجا راه ندارد. بعد در قرآن بیاید تابلو شود برای اولین و آخرین. اهمیت این مسأله چقدر بالاست و برای پیغمبر اکرم به عنوان حقیقتی که مفید و نافع است و ذکر او در قرآن آمده است و برای امت پیغمبر یک حقیقت نافع ذکر شده باشد.
جریان موسی کلیم در این دوره در اوج جریان موسی است. ای کاش کتابهایی در رابطه با این موضوع تألیف میشد. اینجا موسی کلیم وقتی مخاطب این کلام شد، بعد گفت: «قالَ هِیَ عَصایَ» این عصای من است. این تجلی عظمت الهی که موسی کلیم یکباره از هرچه بوده «فاخلع نعلیک» شده و همه تعلقات گسسته و آمده، خدای سبحان وقتی از او سؤال میکند:این چیست در دست تو؟ میگوید: عصای من است. گفت: اگر عصای تو هست بیانداز. وقتی عصا را میاندازد همان چیزی که تکیهگاه موسی بود «أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى» دشمن موسی میشود. چون وقتی انداخت، «فَأَلْقاها فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى» یک اژدها و مار بزرگ جهندهای شد که ظاهر بعضی نقلها این است که به سمت موسی هجوم کرد. یعنی خدای سبحان بخواهد آخرین مرتبه انس موسی را هم که این عصا بود، مالکیت خود را به آن احساس میکرد، به آن انس دارم، از او میگیرد و بابی به رویش باز میشود که آن چیزی که تکیهگاهت بود، دشمنت میشود. «وَلَّى مُدْبِرا» (قصص/۳۱) موسی پشت کند و فرار کند. اگر به سمت دیگری میرفت فرار نمیخواست، اما معلوم میشود وقتی عصا اژدها شدف این هیبت عظیمی که تجلی عظمت الهی بود، موسی کلیم الله از جهت قدرت و زور بازو و معرفت یک حقیقت عظیمی است. این تجلی عظمت الهی مثل «فاخلع نعلیک» است که کفشهایت را دربیاور، مثل آن فقط جدا شدن است. دید نه فقط جدا شدن نیست بلکه همین تکیهگاه دشمن او شده و به سوی او هجوم میکند. هجمه این مار بزرگ در طریق رسالت موسی مؤثر بوده که یک جهانبینی را به موسی کلیم الله القاء میکند که اگر شما به چیزی انس داشتید به عنوان اینکه ملک شماست و انس شماست، اگر این از طریق ملکیت باشد، همین دشمن شما میشود.
وقتی برادران یوسف خواستند یوسف را به چاه بیاندازد، یوسف خندید. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: امروز صبح فکر میکردم با وجود یازده برادر چه کسی میتواند به من نگاه چپ کند؟ همان کسانی که فکر میکردم حامی من هستند قاتل من شدند و قصد قتل مرا کردند. اینجا عصایی که انس من است و حاجات خود را با آن رفع میکنم، باعث وحشت من و فرار من شد. اگر در دنیا نگاهمان اینطور باشد که یک حقیقتی است که هرچه به آن دل ببندیم، همان دشمن ما میشود. چه کنیم؟ آیا اگر انسان این باور را کرد که هرچه به آن دل میبندد، زمین زنندهاش شود، یعنی به هیچی دل نبندیم و با چیزی انس نداشته باشیم؟ اگر دل بستن از طریق خودت بود، «هی عصای» و دشمن هست هرچند ظاهر نشود اما اگر خدای سبحان میگوید: این را بگیر، موسی کلیم دست به سمت اژدها میکند. «قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى» (طه/۲۱) این «لا تخف» انشاء برای موسی است. یعنی موسی کسانی که رسول من هستند، نزد من نمیترسند. یعنی همین الآن رسول شدی. تا قبل از اینکه فرار کردی رسول نبوید، چون کسی که رسول است نمیترسد. این «لا تخف» تکوین در وجود موسی است که محقق شد. لذا این را بگیر، چطور بگیر؟ دست به سمت این اژدها کن و سر او را بگیر. در یک بیابانی، عصایی که انس و مونسش بوده، عصایی که با آن گوسفندانش را حفظ میکرد بلای جانش شود و خدا بگوید: او را بگیر. «سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولى» یک معجزه این بود که عصا اژدها شد و یک معجزه این بود که اژدها عصا شد. دو صفت الهی برای موسی اینجا محقق شد. گرفتن همانا و عصا شدن همانا! نظامی که برای موسی ایجاد کرد فقط در مورد عصا نبود، برای موسی یک عالمی را گشود که با نگاه الهی صورت گرفت. در هر شیای همه اسماء الهی هست اما یک شیء تجلیاش آشکار تر است. لذا بعد از موسی کلیم نه فقط نسبت به عصا بلکه نسبت به هر چیزی این دیدگاه را پیدا کرده است. این رشد موسوی یک مرتبه از بالا رفتن در نظام وجودی موسی کلیم الله بود. لذا وقتی عصا را میاندازد اژدها میشود، میگوید: به دریا بزن، دریا شکافته میشود. چون هرچیزی از او میآید به آن سنگ بزن، «فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتا عَشْرَهَ عَیْناً» (بقره/۶۰) دوازده چشمه جاری میشود. آنجا بحر شکافته میشود و اینجا چشمه جاری میشود. این عصا هرچیزی است که خدا میخواهد. اگر یک چنین صحنهای را خدای سبحان به عنوان حقیقتی که در عالم محقق است و ما غافل از آن هستیم و راه به سوی او برای همه هست که هر چیزی، هرچیزی شود. در نظام علمی اگر این باور برای ما ایجاد شد، حتی حرکتهای علمی به روز ما اگر با این افق جهتگیری شد، چقدر ارتباط به این هستی بالا میرود و وحدت به این عالم شدید میشود که هر چیزی قابل تبدیل به هرچیزی هست. آنوقت معجزه تسریع در این است و معجزه تحقق است که بدون هیچ وقت و زمانی این محقق میشود. لذا خارق العاده است نه خارق العقل. پس اگر عقل این تعقل را بکند مییابد این صحیح است. خلاف عقل و خلاف قاعده نیست اما خارق عادت است و عادتاً امکان پذیر نیست و توانش را نداریم. اگر کسی به لحاظ قرب الی الله به این افق رسید که هرچیزی امکان پذیر است، مثل اولیای الهی میشود، یک کسی گفته بود جریان شیری که از پرده آنجا که بود، به شیر در پرده آمد و کسی که تمسخر میکرد را بلعید، ولی الهی گفته بود این مقام و رتبه عالی امام نیست، این از ما هم میآید که این شیر در پرده را شیر حیّ کنیم. عصای چوبی را اژدها کنیم. این فقط مقام پیغمبر و امام نیست، این یکی از شئون است.
این افق به اذن الهی برای همه رسیدنی است و اگر کسی در نگاه الهی حرکت کرد، افقش اینجا میشود که همه چیزی که محدودهای عالم مادی را دارد، برای او این حدها جاری نیست. لذا همه مسائل دیگر از این سنخ است. اگر عدهای طی الارض دارند، طی الزمان دارند، یا امثال اینها از این سنخ است، کسی که محدوده عالم مادی او را حد نمیزند، در قالب این حد هم محصور نیست. هر چیزی برایش امکان دارد. حقیقت «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/۲۱) خزائن هرچیزی نزد ماست، نشان داد عصایی که چوب است، نازلهای است که یک رتبه آن طرفتر یک حقیقت حیّ و زنده است. اگر عالم آخرت زنده است و حیات دارد، حیات جوشان است، غیر از حیات جوشان است. حیات جوشان یعنی غیر حیات دیده نمیشود. همه حیات است. لذا این هم تبدیل به حیّ شد که حیّ خودش حیات دارد. یعنی تبدیل به چوب به حیّ که مظهر حیات و جنب و جوش است. بیمارستان، یعنی جایی که مار نیست، بیمار! یعنی مار نشانه حیات است. مریضی نشانهای از بیمار شدن است. حیات خدشهدار شدن است. حیّ نشانه حیات است. نشان میدهد عصایی که در دست تو فکر میکردی با نگاه سر حقیقتی است که فایدهها را دارد، این نیست. بلکه این حیات دارد. نگاه سرّ است که از چشم خدا نگاه کردن به هستی است. اگر این نگاه در وجود ما قطعی شود و انسان کم کم به سمتش برود، ترس از هرچیزی سر راه قرار میگیرد بی معنی میشود. چرا؟ چون اگر این همان است که خدا میخواهد و خدا مهربانترین به بندهاش است قطعاً این چیزی که سر راه او قرار گرفته قدرت ندارد برای این ترس ایجاد کند. شوق در اوجش قرار میگیرد. چون در هر چیزی انسان با اراده خدا محشور است. یعنی الآن هرچیزی همان است که خدا میخواهد.
شریعتی: این گلی که روبروی ما هست، این را فقط گل ببینیم؟
حاج آقای عابدینی: این را اراده الهی ببینیم. هر لحظه خدای سبحان میتواند، با نگاه اراده الهی که علت غالب است، لذا اگر لازم شد در اینجا این گل وسیله هجمه به من شود، اگر کفر گفتم و لازم بود جلوی همه چنین حالتی پیدا کند، خدای سبحان قادر است و اگر دفاع از من لازم شد، همین گل مدافع من میشود. مثل عصای موسی. برای خدای سبحان هیچ حدی در کار نیست که این، این است. نکته دیگر این است که وقتی موسی حاجاتش را شمرد، گفت: این عصای من است،«أَتَوَکَّؤُا عَلَیْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِی وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى» حاجات دیگر هم دارم. اگر ما به اشیاء و ارتباطمان حد بزنیم، این حد ما را محدود کرده در اینکه نسبت به آنچه غیر از این است قبول نداشته باشیم. خودمان را با دست خودمان محدود کردیم. اگر اراده خدا تعلق گرفته باشد به اینکه این حقایق دیگری را برای من آشکار کند من نمیپذیرم. اما موسی کلیم در این بیانش نگاه یک موحد است. «وَ لِیَ فِیها مَآرِبُ أُخْرى» راه را باز گذاشت و حد نزد. تا این را گفت، خدا گفت: عصایت را بیانداز. تا انداخت خاصیتهای دیگرش آشکار شد.
اگر در نظام ارتباطی ما با حقایق هستی، خاصیتهایی که دارد انسان بداند و بپذیرد و قبول داشته باشد اما حد نزند این خاصیتها تنها خاصیت است. خانهاش است، خوب از سرما و گرما حافظ من است اما حد نزند فقط اینهاست. همین خانه میتواند سبب عروج به باطن عالم برای این شود. اگر ماشین سوار میشود، هرکاری، لباسی که تنش است. این لباس میتواند نگاه توحیدی برای انسان ایجاد کند و انسان از تار و پود این لباس حقایق عظیمی برایش آشکار شود و زبان پیدا کنند با انسان به گفتگو از آنچه هستند. ولی حد نزنیم، در نگاه ما اینطور نیست. ما چیزی را که میشناسیم، گل را فقط گل میدانیم و این را دیگر رسول الهی نمیدانیم. لذا اگر یک چیزی هم ببینیم فکر میکنیم چشم بندی است و باورمان نمیشود و انکار میکنیم. یعنی این گاهی جزء الطاف الهی است و اگر این باور برای انسان شکل بگیرد که خدای سبحان قدرت برگرداندن دارد همین هم بازگرداندنی است. یعنی نه موقع دل بستن به آن بچه دل میبندد و نه موقع دل کندن از آن بچه دل میکند. یعنی وقتی میگوید: به امر من بگیر، تا حالا به ملک خودت این را گرفته بودی، اما اگر به امر من بگیری هرکاری از این میآید، چقدر با این خدا ارتباط داشتند و با این نگاه مرتبط شدن انسان را بزرگ میکند و وقایع چقدر کوچک میشوند و چیزی نمیتواند انسان را نا امید کند. لذا دنبال این باور وقتی برای موسی ایجاد میشود میگوید برو! «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/۲۴) یک نفر با همه لشگرش، دیگر این باور دارد بدن موسی لشگر خداست. لزومی ندارد از بیرون موسی با لشگری برود، تمام لشگریان فرعون لشگر خداست. اگر به امر اقدام کرد و این باور برایش ایجاد شد هیچی از دست نداده، اگر امروز زندگی برای مردم سخت میشود و مستأجران در فشار و سختی هستند، صاحبخانه بگوید: این خانه من است. برای من است! هرکاری میخواهم میکنم، همین بیت علیه تو میشود و اژدها میشود و همین محلی میشود که نعوذ بالله فرزندت منحرف میشود و میمیرد. اما اگر این را به امر خدا گرفت و دنبال امر خدا بود عصایی در دستش میشود که هر گشایشی از او هست. یک موقع من منت میگذارم بر مستأجری، میگویم: من رحم میکنم به شما، این خوب است اما این کف کار است. آنجایی که انسان جهانبینیاش تغییر میکند، خدا گفته؟! پس مکث برای چه؟
حضرت آدم(س) وقتی نسلش را به او نشان دادند، وقتی آدم اینها را دید، دید بعضی عمرشان طولانی است، بعضی عمرشان کوتاه است. بعضی فقیر و بعضی ثروتمند هستند. سؤال کرد خدایا میشود سؤالی کنم؟ خدا فرمود: آدم تو دو جهت داری. یک جهت بدنی و یک جهت نظامی روحیات است. سؤال کرد: نمیشود اینهایی که عمرشان کم است عمرشان طولانی شود، اینهایی که مریض هستند سالم باشند و اینهایی که فقیر هستند بهرهمند باشند. خدای سبحان فرمود: این سؤال از جنبه بدنی تو بود. اما جواب این است که آن کسی که دارد امتحانش به ندار است. آن کسی که ندارد امتحانش با دارا است. هردو به هم امتحان میشوند. راه کمال هیچکدام بن بست نیست. اگر خانه من خالی بود و به کسی ندادم، امتحان شدم و رفوزه شدم. مگر خدا به من وعده داده تو همیشه دارا میمانی؟ به یک چشم بر هم زدنی ممکن است همه دارایی برود. اگر به امر انسان به اشیاء برخورد کرد، همان خاصیت را دارد اما چون به امر الهی است، خواصی پیدا میکند هیچ حدی ندارد.
شریعتی: خیلی وقت پیش موزه شهدا رفته بودم، سنگی آنجا بود که نوشته بودند: این سنگی است که یکی از رزمندگان با آن چندین نفر را اسیر میکند. شب بود و تاریک شده بود و این تنها یک گوشه پنهان شده بود، دشمن حمله کرده بود. ایشان سنگ برداشته بود، چندین نفر را اسیر کرده بود.
حاج آقای عابدینی: این سنگی که در دست این است، در منظر دشمن حقیقتاً سلاحی میآید عظیمتر از سلاحی که در دست دشمن است. خدا این اثر را میآورد. این واقعیت است و سحر نیست. سحر واقعیت ندارد. اراده الهی سحر نیست و یک حقیقت است. این سنگ به اراده الهی عظیمتر از سلاح دشمن است و مرعوب میشوند. تازه عظمت وجودی انسان معلوم میشود. این همه امکان رشد دارد که از منظر اراده خدا عالم را نگاه کند. منظر اراده الهی منشأ علم و قدرت الهی است. اگر کسی توانست از منظر اراده الهی به عالم نگاه کند، یعنی از منظر علم و قدرت خدا به عالم نگاه کرده است. آنوقت منظر علم و قدرت الهی چه حدی دارد. این همه علم که میشناسیم همه اینها مثل یک قطره از معرفت علم الهی است که نازل شده باشد از دریاهای ظلمت عبور کرده باشد و از دریاهای جهل عبور کرده باشد، تا همه علومی که در این عالم هست، همه نازلهی آن مرتبه است و اینطور از دریاهای جهل حد خورده باشد. این نظام علیت که خدای سبحان در نگاه اخروی برای انسان ایجاد میکند که هرچیزی همه چیز میتواند باشد، آن هم با مراتب حیاتش. خدا سخت میکند تا انسان منقطع شود و این انقطاع انسان را به سمت خدا ببرد. اگر این حالت برای مؤمنین ایجاد شود خدای سبحان با چهره دیگری حقایق وجودی خود را آشکار میکند. چون در این عصا انس بود، خدای سبحان انس موسی را به طرف دیگری برد که انس و عشق نجات دهنده است. هرچقدر عشق انسان به خدا شدیدتر شود عالم بیشتر در اختیار او قرار میگیرد. انشاءالله خدای سبحان عشق به خودش را به ما بچشاند و باور کنیم خداست که خدایی میکند.
شریعتی: … حسن ختام فرمایشات شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: حتماً یاد نمازهای روزهای یکشنبه ماه ذی القعده باشیم بخصوص یکشنبه اول که جزء مهمترین دستورات سلوکی بوده که اولیای الهی به شاگردان خود میدادند، کسی این نماز را از دست ندهد و برای آغاز سلوک توبه از مهمترین شرایط قبل از حرکت است و لذا این فرصت که در ایام اربعین کلیمی که در آن قرار داریم مهمترین دستور نماز توبهای است که پیغمبر اکرم وعده و بشارت دادند و پیغمبر این چهار رکعت نماز را به مؤمنین بشارت دادند و اگر کسی ظهرهای یکشنبه این کار را انجام بدهد، مخصوصاً یکشنبه اول مهمترین است و از دست ندهیم. صفوان بن یحیی که این هفته از او یاد خواهیم کرد، صفوان شتری کرایه کرد برای اینکه مکه بیاید، یکی از همسایگان گفت: دو دینار مرا ببر به دیگری بده. صفوان گفت: من باری که کرایه کرده بودم دو دینار تو محسوب نشده بود او را همراه خودم بر شتر دیگری سوار نمیکنم. این اضافه بر چیزی است که کرایه کردم. لذا اگر اموال بیت المال را دقت داشته باشیم، کارها بسیار اصلاح میشود.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۹/۰۴/۰۷
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






