سیرۀ تربیتی امام علی ؛ تکبر
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۴ ۱۴:۴۴سیرۀ تربیتی امام علی ؛ تکبر

سیرۀ تربیتی امام علی ؛ تکبر
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: سلام میکنم به همه شما. آرزو میکنم در هرکجا که هستید خداوند متعال پشت و پناهتان باشد. دلتان شاد و لبتان خندان باشد. بهترینها نصیب شما شود. امروز در خدمت حاج آقای حسینی قمی هستیم. سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام حسینیقمی: عرض سلام خدمت همه بینندگان و همینطور شنوندگانی دارم که از رادیو قرآن برنامه را میبینند. پیامهای مخاطبین عزیز را خواندیم. انشاءالله در فرصت مناسب جواب خواهیم داد.
شریعتی: خیلی خوشحال هستیم که روزهای سه شنبه ما مزین به نام علی(ع) است. کسی که راههای آسمان را بیشتر از راههای زمین میشناسد و کسی که اگر دست به دستش بدهیم، بهشت را با تمام زیباییهایش برای ما میخرد. امروز هم مهمان سفره نهجالبلاغه هستیم.
حجت الاسلام حسینیقمی: خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه، خطبه قاصعه، یکی از طولانیترین خطبههای نهجالبلاغه هست. محور این خطبه در مورد مذمت تکبر است. داستان تکبری که ابلیس داشت و از بهشت رانده شد. فرازهای مختلفی دارد. «فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِی الْکِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِیهِ لِخَاصَّهِ أَنْبِیَائِهِ» امیرالمؤمنین فرمود: اگر خداوند اجازه میداد کسی تکبر داشته باشد، تکبر را برای کسی مجاز میدانست، حتماً برای انبیای خودش این کار را میکرد. انبیای مخصوص خودش، به آنها اجازه میداد که تکبر داشته باشند. کسانی گر فکر میکنند تکبر نشانه موقعیت اجتماعی است، به انسان وقار میدهد و موقعیتشان بیشتر تثبیت میشود، حضرت میفرمود: اگر اینطور بود خدا به انبیاء میگفت: تکبر کنید. خدا مرحوم علامه طبرسی را رحمت کند. در مجمع البیان تفسیری دارد، مینویسد: از عجایب زندگانی پیامبر این است که پیامبر نسبت به همه انسانها برتر است. اگر بنا باشد کسی تکبر کند پیامبر باید این کار را میکرد. ولی از عجایب این بود که تمام میزانهای و ملاکها برای اینکه انسانی بخواهد تکبر کند در پیامبر بود ولی از همه انسانها به تواضع نزدیکتر بود. امام باقر(ع) در روایتی فرمود: علت اینکه خدا پیامبر را به رسالت مبعوث کرد، خدا به قلب پیامبر توجهی کرد. از همه خاضعتر بود. خاشعتر بود.
ما که متکبر میشویم، برای چه تکبر میکنیم؟ یک موقعیت اجتماعی بالا داریم. ثروتی داریم. علم و دانش ما زیاد است. اینها انگیزههای تکبر است. هرچه شما فرض کنید بالاترین درجهاش در پیامبر بود. «وَ لَکِنَّهُ سُبْحَانَهُ کَرَّهَ إِلَیْهِمُ التَّکَابُرَ» تکبر را بر آنها کراهت داشت و مکروه دانست. «وَ رَضِیَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ» تواضع را برای آنها پسندید. «فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِی التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ» آنها گونهها و صورتهایشان را در برابر پروردگار به خاک میمالیدند. نه تنها در پیشگاه پروردگار، برای مؤمنین «وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِینَ» در سوره مبارکه حجر آیه ۸۸ خداوند به پیامبر میفرماید: «وَ اخْفِضْ جَناحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» خیلی تعبیر لطیفی است. مرغ وقتی میخواهد جوجههایش را بغل بگیرد، بالهایش را باز میکند. این اوج محبت به این جوجههاست. خدا میگوید: مؤمنین را زیر بال و پر خودت بگیر. یک کسی که حاکم است و حکومتی دارد و در بالاترین مقام است، باید اینطور باشد. در مورد پدر و مادر هم همین تعبیر هست. ما باید پدر و مادر را زیر بال رحمت بگیریم.
«وَ کَانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِینَ» پیامبران مردمی مستضعف بودند. اشتباه نشود، مستضعف نه به این معنا که کسی آنها را به استضعاف کشیده بود. نه، اینها ضعیف نبودند. خودشان میخواستند مثل مردم ضعیف رفتار کنند. متواضع بودند و زندگیشان ساده بود. «قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ» خدا به چهار چیز آنها را امتحان کرد. اختبار، آزمون. «بِالْمَخْمَصَهِ» گرسنگی، «وَ ابْتَلَاهُمْ بِالْمَجْهَدَهِ» مشقت و سختی. در روایت داریم که پیامبر فرمود: هیچ پیامبری به اندازه من سختی نکشید. «وَ امْتَحَنَهُمْ بِالْمَخَاوِفِ» چقدر امتشان در خوف و ترس و نگرانی و حصر اقتصادی و محاصرههای نظامی و گرفتاریهای مختلف بودند. «وَ مَخَضَهُمْ بِالْمَکَارِهِ» یعنی با امور سخت آنها را تطهیر کرد. پاک کرد، آنها غربال شدند و خودشان هم امتحان شدند. «فَلَا تَعْتَبِرُوا الرِّضَى وَ السُّخْطَ بِالْمَالِ وَ الْوَلَدِ» پیامبرها زندگیشان اینطور بود. اولاً بسیار ساده زندگی میکردند. اهل تواضع بودند. چهار آزمون داشتند. آزمون به گرسنگی، آزمون به سختیها، آزمون به ترس و گرفتاری امتشان، و مشکلاتی که در جامعه بود. بنابراین شما نگویید چرا انبیاء همیشه گرفتاری داشتند و دشمنانشان وضع مالیشان خوب بود. ثروت داشتند. گنج داشتند. فرزندان فراوانی داشتند. اینها ملاک نیست. اینکه خدا از کسی راضی هست یا نیست، ملاک را به مال و ولد قرار ندهید. ممکن است کسی ثروت داشته باشد، اولاد داشته باشد، خدا از او راضی باشد، ممکن هم هست کسی اینها را داشته باشد و خدا از او راضی نباشد.
«جَهْلًا بِمَوَاقِعِ الْفِتْنَهِ وَ الِاخْتِبَارِ فِی مَوْضِعِ الْغِنَى وَ الِاقْتِدَارِ» شما چون نمیدانید آزمون به چیست؟ نمیدانید موقع فقر و غنا آزمون به چیست؟ گاهی آزمون به فقر است. گاهی به ثروت است. ما گاهی غفلت میکنیم. فکر میکنیم فقط فقر آزمون است. فقر آزمون بسیار سختی است. ولی آزمون غنا کمتر از آزمون فقر نیست. آنهایی که توانگر هستند خیلی مسئولیت سنگینی دارند. در نهجالبلاغه خواندیم که اگر کسانی گرفتاری مالی دارند، بخشی از آن بخاطر این است که اغنیاء حاضر نشدند سهم خودشان را پرداخت کنند. بارها مثال زدیم اگر جامعه دینی ما خمس مال و زکات مالش را میداد، «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» (توبه/۳۴) خدایا دیگر من چه کنم؟ خمسم را دادم. زکاتم را دادم. باز هم ثروت دارم. به عنوان کنز و گنج جمع کردم. چرا باز قرآن اینطور میگوید؟ علامه طباطبایی فرمودند: گاهی جامعه گرفتاریهای سختی دارد که با پرداخت خمس و زکات حل نمیشود. شما خمس و زکات دادی، ولی باز هم میبینی گرفتاریهای سنگینی داری. مثلاً اگر جهاد هست و مسلمانها نیاز به کمک مالی دارند. بگو: من نمیخواهم. دیگر خمس و زکاتم را دادم. چه باید بدهم؟ اگر جمع کردی و پسانداز کردی در حالی که در میدان نبرد مسلمانها نیاز دارند، نمیتوانی بگویی: من خمس و زکات را دادم. در جامعه امروز ما هم اگر همه مردم خمس و زکاتشان را میدادند دیگر فقیری باقی نمیماند.
در بحث خمس گفتیم که بعضی میگویند: خمسم را به چه کسی بدهم. من به کسی اعتماد ندارم! خمس دو قسمت میشود. سهم سادات فقیر و سهم امام زمان(ع) که به مرجع تقلید داده میشود. نیمی برای سادات فقیر است. اصلاً مستقیم خودت برو به سادات فقیر بده. هرکس در مصرف خمس شک دارد، خودش مستقیم نصف خمساش را به سادات فقیر بدهد. نیم دیگر هم برای کارهای فرهنگی و دینی صرف میشود. شما به مرجع تقلیدت مراجعه کن. بگو: من نمیتوانم دست شما بدهم. یک جایی را به من معرفی کنید مستقیم آنجا بروم. اما باز گاهی جامعه مشکلات سختی دارد که با خمس و زکات هم برطرف نمیشود. اگر من جمع کردم در حالی که در اطرافم گرفتارهای زیادی هستند، «وَ الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّهَ وَ لا یُنْفِقُونَها فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِیمٍ» پس بنابراین امیرالمؤمنین میفرماید: داشتن ثروت یا نداشتن آن دلیل بر لطف و رحمت پروردگار نیست. آزمون ثروت کمتر از آزمون فقر نیست.
«فَقَدْ قَالَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى أَ یَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِینَ» حضرت به آیه قرآن اشاره میکنند و میگویند: ما اگر به کسی مال و فرزندانی دادیم، گمان میکنند «نُسارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیْراتِ» فکر میکنند به آنها خیری دادیم. «بَلْ لا یَشْعُرُونَ» اینها توجه ندارند. مال و ثروت همیشه نشانه خیر نیست. امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه دارند که «إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَرَاتِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ حَسْرَهُ رَجُل» (نهجالبلاغه/حکمت ۴۲۹) سنگینترین حسرت در روز قیامت برای کسی است که مالی را بدست آورده و حاضر نشده در راه خدا انفاق کند. خمس و زکاتش را بدهد. تصادفاً بچهها، بچههای خوبی بودند. خمس مال را دادند. مال را حلال کردند. طیب کردند. پدری که اهل خمس و زکات نبوده، طیب کردند و در راه خدا خرجش کردند. امیرمؤمنان میفرماید: آنوقت آن پدر در آتش میرود با همین مالی که بچههایش با همین مال بهشتی میشوند. این با همان مال در آتش و بچههایش با همان مال به بهشت میروند.
چند وقت پیش عدهای پیش من آمدند و گفتند: پدر ما مال زیادی داشت و اهل هیچ برنامه دینی نبود. ما میخواهیم این مال را حلال کنیم. بعد گفتند: میخواهیم نماز و روزه هم برای پدرمان بدهیم. گفتم: وصیت کرده؟ گفتند: نه! گفتم: پس اگر وصیت نکرده مشهور الفقها برای شما وظیفهای نمیدانند. گفتند: ما میخواهیم به پدرمان خدمت کنیم. گفتم: خیلی خوب است. چند سال میخواهید برای پدرتان نماز و روزه بخوانید؟ گفتند: شصت سال نماز، شصت سال روزه! گفتم: پدر شما چند سال عمر کرده است؟ گفتند: ۷۵ سال! گفتم: یعنی از پانزده سالگی نماز و روزه قرضی دارد؟ حضرت فرمودند: این پدر حتماً جهنمی است. چون مال را اندوخت و نه خمس داد و نه زکات و نه به فقرا کمک کرد. بچهها به ارث بردند و مال را پاک کردند و به بهشت میروند. بنابراین امتحان به فقر و غنا هردو سنگین است. ولی امتحان به غنا به مراتب سنگینتر است. داشتن ثروت دلیل خیر نیست. داشتن اولاد دلیل خیر نیست.
«فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَکْبِرِینَ فِی أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِیَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی أَعْیُنِهِمْ» خداوند متعال امتحان میکند بندگانی که خودشان، خودشان را بزرگ میدانند. بزرگ نیستند. خودش فکر میکند آدم بزرگی است. خدا اینها را امتحان میکند. «باولیائه» به اولیاء و بندگان خوبش، «المستضعفین فی اعینهم» که اگر از چشم و نگاه مستکبر بخواهی نگاه کنی، میگوید: عجب انسانهای بدبخت و گرفتاری هستند. «وَ لَقَدْ دَخَلَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ وَ مَعَهُ أَخُوهُ هَارُونُ (علیه السلام) عَلَى فِرْعَوْنَ» حضرت میفرماید: موسی بن عمران و برادرش هارون وارد بر فرعون شدند. «وَ عَلَیْهِمَا مَدَارِعُ الصُّوفِ» چه لباسی بر تن داشتند؟ الآن در عشایر رسم هست چوپانها جبه پشمی دارند که روی دوششان میاندازند. موسی و هارون با لباس چوپانی که روی دوششان بود، «وَ بِأَیْدِیهِمَا الْعِصِیُّ» هردو یک عصا هم در دست داشتند. نزد فرعون رفتند. «فَشَرَطَا لَهُ» در تاریخ طبری هست. وقتی موسی و هارون در کاخ فرعون رفتند، مأمورین اجازه نمیدادند. گفتند: کار شما چیست؟ گفتند: ما آمدیم به فرعون بگوییم: به خدای یکتا ایمان بیاورد. جرأت نمیکردند به فرعون بگویند ایمان بیاور. مدتها هر روز در کاخ فرعون میرفتند، تا قیافه این دو را میدیدند، راه نمیدادند. یک روز یک کسی که دلقک دربار بود، اینها را دید و پرسید: برای چه شما اینجا هستید؟ گفت: ما آمدیم بگوییم: فرعون خدای یکتا را بپرستد. دلقک دید اینها خودشان با این قیافه آمدند به فرعون بگویند: ایمان بیاور. نزد فرعون رفت و گفت: دو نفر با این تیپ در کاخ هستند و میخواهند شما را ببینند. فرعون گفت: برای سرگرمی بد نیست. اینجا بیایند بخندیم. فرعون نشسته بود برای خنده و سرگرمی موسی و هارون را راه داد. اینها وقتی وارد شدند، امیرالمؤمنین میفرماید: وقتی اینها وارد شدند «فَشَرَطَا لَهُ» اول حرفی که به فرعون زدند، شرط کردند، «إِنْ أَسْلَمَ بَقَاءَ مُلْکِهِ وَ دَوَامَ عِزِّهِ» فرعون اگر اسلام بیاوری، آنوقت ما به تو قول میدهیم که سلطنت تو پا برجا باشد. «فَقَالَ أَ لَا تَعْجَبُونَ مِنْ هَذَیْنِ» شما تعجب نمیکنید؟ «یَشْرِطَانِ لِی دَوَامَ الْعِزِّ» اینها آمدند برای من شرط میگذارند. «وَ بَقَاءَ الْمُلْکِ وَ هُمَا بِمَا تَرَوْنَ مِنْ حَالِ الْفَقْرِ وَ الذُّلِّ» گدایی و ذلت دارد از سر و روی اینها میریزد. فرعونیان همیشه جامعه را تحقیر میکردند. خدا در قرآن میفرماید: «فَاسْتَخَفَ قَوْمَهُ فَأَطاعُوه» (زخرف/۵۴) همیشه در طول تاریخ همه حاکمان ظلم برای اینکه مردم مطیع آنها باشند، اول شخصیت آنها را از بین میبردند. اگر جامعه از خودش شخصیتی داشت، در برابر هرگونه ظلمی میایستد.
«فَهَلَّا أُلْقِیَ عَلَیْهِمَا أَسَاوِرَهٌ مِنْ ذَهَبٍ» راست میگویند چرا دستبندهای طلا ندارد؟! «إِعْظَاماً لِلذَّهَبِ وَ جَمْعِهِ» میخواستند بگویند: ارزش به ثروت است. «وَ احْتِقَاراً لِلصُّوفِ وَ لُبْسِهِ» میخواستند بگویند: این لباسهای پشمی و این ظاهر حقیر است. عظمت در طلاست. در ثروت است. بعضی فرمودند: چرا موسی با این لباس رفت؟ حتماً موسی هم میتوانست لباس خوب تهیه کند. عمداً با این لباس رفتند که بگویند: ملاک برتری با طلا و نقره و لباس پشمی و قیافه چوپانی نیست. ممکن است کسی در لباس چوپانی مقربترین بنده خدا باشد. در روایات داریم هیچکسی را تحقیر نکنید. اولیاء خدا مخفی هستند. «وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِأَنْبِیَائِهِ حَیْثُ بَعَثَهُمْ» این خیلی مهم است. داشتن و نداشتن معیار رضایت و خشم الهی نیست. داشتن و نداشتن معیار اینکه انسان شخصیت دارد نیست. اگر زندگی تو فقیرانه است، نگو: پس من حتماً مورد خشم پروردگار هستم. انسان فقیر باید در اوج عزت باشد. فقر دلیل بر این نیست که خدا رویش را از ما برگردانده است.
موسی و هارون با لباس ساده به دربار فرعون رفتند. امیرالمؤمنین فرمود: اگر خدا میخواست، روزی که پیامبران را مبعوث کرد، «أَنْ یَفْتَحَ لَهُمْ کُنُوزَ الذِّهْبَانِ وَ مَعَادِنَ الْعِقْیَانِ وَ مَغَارِسَ الْجِنَانِ» اگر خدا میخواست گنجهای طلا را همراه اینها بفرستد، «وَ أَنْ یَحْشُرَ مَعَهُمْ طُیُورَ السَّمَاءِ» پیامبران وقتی راه میرفتند، بازهای شکاری و پرندگان آسمانی همراهشان بودند. «وَ وُحُوشَ الْأَرَضِینَ» خدا نمیتوانست این کارها را بکند؟ پیامبران وقتی راه میرفتند چند شیر و پلنگ از روی زمین همراه اینها باشد. طلا و نقره و جواهرات هم همراهشان باشد. باز شکاری و پرندگان آسمانی هم بالای سرشان باشد. قطعاً خدا میتوانست. «لَفَعَلَ وَ لَوْ فَعَلَ لَسَقَطَ الْبَلَاءُ» مردم دیگر وقتی این هیبت را میدیدند یا از ترس ایمان میآوردند، یا به طمع اینکه یک چیزی گیرشان بیاید، ایمان میآوردند. فرعون چه کسی است! دنیا دست این است. آن ایمان چه ارزشی داشت؟ بعضی از شارعین نهجالبلاغه تعبیر زیبایی دارند. میگویند: فرعون اگر در لباس شبانی به موسی ایمان میآورد هنر کرده بود. نه اینکه اگر خدا یک پادشاهی را میفرستاد و قدرتی بالاتر از فرعون بود. آن دیگر کاری نداشت. حضرت میفرماید: اگر خدا میخواست با این هیبت پیامبران را بفرستد، دیگر این پنچ چیز از بین میرفت. بلا به معنی آزمون است. دیگر آزمونی نبود و مردم ایمان میآوردند.
«وَ بَطَلَ الْجَزَاءُ» پاداش الهی دیگر معنا نداشت. همه ایمان میآوردند. «وَ اضْمَحَلَّتِ الْأَنْبَاءُ» وعدههای الهی معنا نداشت. مردم با دیدن این قدرت ایمان میآوردند. «وَ لَمَا وَجَبَ لِلْقَابِلِینَ أُجُورُ الْمُبْتَلَیْنَ» دیگر آنهایی که مطیع پروردگار بودند، مستحق پاداش نبودند. «وَ لَا لَزِمَتِ الْأَسْمَاءُ مَعَانِیَهَا» دیگر اسم معنی نداشت. دیگر مؤمن اسمی بی مسما بود. مؤمن یعنی کسی که روی باورهایش ایمان بیاورد. اول قرآن داریم «الم،ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ» بعد میگوید: «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب» (بقره/۳) اگر بنا بود با این قدرت و ثروت ایمان بیاورند، این دیگر پاداش معنا نداشت. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ رُسُلَهُ» خداوند به پیامبران چهار چیز داده است. پرندگان و وحوش نداده است. طلا و نقره و ثروت نداده است.
۱- «أُولِی قُوَّهٍ فِی عَزَائِمِهِمْ» پیامبران اولوالعزم، اولوالعزم به معنی ارادههای قوی است. ابولهب عموی پیامبر بود. «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ وَ تَب» (مسد/۱) در بازار مکه پیامبر راه میافتاد چهار نفر را دعوت کند، تا یک دل آمادهای پیدا میکرد و جذب میکرد، بلافاصله ابولهب میرفت و میگفت: گوش نکنی. او مجنون و ساحر و کذاب است. میگفتند: سخنانش خوب بود. تو که هستی؟ میگفت: من عموی او هستم. عمو، برادرزاده خودش را نمیشناسد؟ آنوقت در برابر این موجی که نزدیکترین از یک دشمن است، پیامبرها ایستادند.
۲- «وَ ضَعَفَهً فِیمَا تَرَى الْأَعْیُنُ مِنْ حَالَاتِهِمْ» چشم دیگران وقتی نگاه میکند، میگوید: ای بابا، اینها چه انسانهای ضعیفی هستند. در داستان معروفی هست که ظاهراً ناصرالدین شاه بود، گفت: میخواهم ملا هادی سبزواری را ببینم. وقتی کسی از نزدیک زندگی امام یا آیت الله بروجردی و خیلیهای دیگر را میدید، کسی که یک قلمش عالم را تکان میداد. میرزای شیرازی دو کلمه مینوشت، تمام تشکیلات ناصرالدین شاه را به هم میزد. کسی اگر اینها را از نزدیک میدید، مبهوت میماند.
۳- «مَعَ قَنَاعَهٍ تَمْلَأُ الْقُلُوبَ وَ الْعُیُونَ» یک قناعتی داشتند که چشمها را پر میکرد. آدمهایی نبودند که شکایت کنند و طمع به مال کسی داشته باشند. الآن یکی از مشکلات جامعه ما این است که کسانی که مشکل مالی دارند، بعضی از آنها وقتی به سطح بالا نگاه میکند متزلزل میشود. میگوید: ای خدا! پس چرا خداییات را در زندگی ما نشان نمیدهی؟ یعنی تمام خدایی خدا را در این میبیند که یک حاجت مادی من هم برآورده شود. یعنی تمام عظمت پروردگار را در خواسته خودش میبیند. اگر خواسته من برآورده شد خدایی تو درست است.
۴- «غِنًى وَ خَصَاصَهٍ تَمْلَأُ الْأَبْصَارَ وَ الْأَسْمَاعَ أَذًى» امیرالمؤمنین فرمود: وقتی دیگران به اینها نگاه میکردند دلشان میسوخت. میگفتند: ای بابا، تو را بخدا ببینید! پیامبر حال راه رفتن هم ندارد! چطور میتواند در برابر دنیا بایستد؟ «وَ لَوْ کَانَتِ الْأَنْبِیَاءُ أَهْلَ قُوَّهٍ» حضرت میفرماید: اگر انبیاء قدرتهایی داشتند که کسی به گرد آنها نرسد. اگر عزتی داشتند که هیچکسی نمیتوانست طرف آنها برود. «لَکَانَ ذَلِکَ أَهْوَنَ عَلَى الْخَلْقِ فِی الِاعْتِبَارِ» همه ایمان میآوردند. ولی «فَکَانَتِ النِّیَّاتُ مُشْتَرَکَهً وَ الْحَسَنَاتُ مُقْتَسَمَهً» آنوقت نیت قاطی بود و خالص نبود. آنهایی که ایمان آورده بودند، چقدر برای خدا بود؟ چقدر به طمع و ترس بود؟ پاداش باید تقسیم میشد.
اصل پاداش و ایمان الهی به این است که ما واقعاً «یؤمنون بالغیب» داشته باشیم. حالا ممکن است گرفتاری مادی داشته باشیم و ممکن هم هست رفاه داشته باشیم. حضرت فرمود: اینها ملاک آزمون نیست. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَرَادَ أَنْ یَکُونَ الِاتِّبَاعُ لِرُسُلِهِ» خدا میخواهد کسانی که پیرو پیغمبرانشان هستند، ایمان به پیامبران و کتابهای انبیاء میآورند، تسلیم پروردگار هستند، «أُمُوراً لَهُ خَاصَّهً لَا تَشُوبُهَا مِنْ غَیْرِهَا شَائِبَهٌ» هیچ ناخالصی در آن نداشته باشد. خدا میخواهد مردم وقتی ایمان میآورند، ایمان خالص خالص خالص باشد. نه از روی ترس و به طمع باشد.
چون در آستانه ماه ذیالحجه هستیم، خدا را به حق محمد و آل محمد قسم میدهیم هرچه زودتر خدای متعال ریشه وهابیون، آل سعود و داعش را از روی زمین برکند. امیدواریم خدا زیارت خانه خودش و بقیع را با نابودی آل سعود نصیب همه ما بگرداند.
حضرت مثال خیلی زیبایی میزند. میفرماید: ببینید خانه کعبه کجاست؟ اگر خدا میخواست خانه کعبه را در یک منطقه خوش آب و هوا قرار بدهد. کعبه در جایی است که بعد از هزاران سال هنوز یک برگ در آنجا نمیروید. امیرالمؤمنین میفرماید: «أَ لَا تَرَوْنَ أَنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ» خداوند «اخْتَبَرَ الْأَوَّلِینَ مِنْ لَدُنْ آدَمَ» از روی که آدم ابوالبشر را خلق کرد، همه مردم را امتحان کرد. «بِأَحْجَارٍ» معلوم میشود کعبه از زمان حضرت آدم بوده است.
این خانه را باید خدا در اصل معماری کند *** آدم بنایش برنهد، جبریل هم یاری کند
او را اولوالعزمی دگر منقوش و گچکاری کند *** آید خلیل الله در او یک چند حجاری کند
معلوم میشود خداوند از همان روز اول این خانه را خلق کرد و مردم را «بأحجار» با سنگها امتحان کرد. «لَا تَضُرُّ وَ لَا تَنْفَعُ وَ لَا تُبْصِرُ وَ لَا تَسْمَعُ» نه میشنود. نه میبیند، نه ضرری میرساند و نه نفعی دارد. «فَجَعَلَهَا بَیْتَهُ الْحَرَامَ» گفتیم این بیت الله من است و همه باید بیایند. «وَضَعَهُ بِأَوْعَرِ بِقَاعِ الْأَرْضِ» سنگلاخترین زمینها، تنگترین درهها، یکوقت دره وسیع است و جای کشت و آبادانی است. اما درههای بسیار تنگ، «ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ» فرمود: همه بیایند و اینجا طواف کنند. «وَ لَوْ أَرَادَ سُبْحَانَهُ» اگر خدا میخواست «أَنْ یَضَعَ بَیْتَهُ الْحَرَامَ وَ مَشَاعِرَهُ الْعِظَامَ بَیْنَ جَنَّاتٍ وَ أَنْهَارٍ وَ سَهْلٍ وَ قَرَارٍ جَمَّ الْأَشْجَارِ» اگر خدا میخواست کعبه را به بهترین نقطه دنیا میبرد.
«وَ الْأَحْجَارُ الْمَرْفُوعُ بِهَا بَیْنَ زُمُرُّدَهٍ خَضْرَاءَ» زمرد سبز «وَ یَاقُوتَهٍ حَمْرَاءَ» یاقوت قرمز، «وَ نُورٍ وَ ضِیَاءٍ» اینها را میگذاشتی. حضرت میفرمود: اگر خدا اینها را میگذاشت دیگر هنر نبود. سر رفتن به مکه دعوا بود. اگر بنا بود یک جای خوش آب و هوا باشد دیگر دعوا میشد. اگر با این شرایط به مکه رفتی هنر است. بنابراین خداوند اولاً به پیامبران تواضع داد. ثانیاً در یک زندگی ساده ثروت داشتن و نداشتن دلیل بر چیزی نیست. اگر کسی اینگونه ایمان آورد هنر کرده است.
شریعتی: … اشاره قرآنی را بفرمایید.
حجت الاسلام حسینیقمی: اشاره قرآنی امروز به داستان امروز برمیگردد.(صفحه ۳۱۶ قرآن کریم آیات ۶۵ تا ۷۶ سوره طه) وقتی موسی آمد و بنا شد که فرعون را به خدا دعوت کند. چون موسی میگفت: فرعون سحر است و چیز مهمی نیست. ما سحرش را باطل میکنیم. وقتی ساحرها در برابر موسی قرار گرفتند. نگاه کردند و گفتند: نه! کار ما سحر است. ما ساحر هستیم ولی موسی معجزه است. کار موسی معجزه است و سحر نیست. موسی با همان لباس چوپانی بود ولی ساحرها گفتند: نه، موسی معجزه میکند. او از جانب پروردگار قدرت نشان میدهد. آنوقت همه تسلیم شدند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى» فرعون باز همان استکبارش را داشت.
«قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» بدون اجازه من شما ایمان میآورید؟ یعنی باور دینیتان هم بدون اجازه من نیست. بدون اجازه من نباید به موسی ایمان بیاورید. من باید اجازه بدهم. گفتند: این هم بزرگ شماست و سحر است. آنوقت فرعون تهدید کرد. «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ» من اینها را به درخت خرما به صلیب میکشم. اینها را به صلیب کشید و دست و پایشان را قطع کرد. گفتند: عیبی ندارد. «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذِی فَطَرَنا» این را ایمان میگویند. این فرق ایمان واقعی و ایمان بر اساس خوف و طمع و ترس است. قسم به خدایی که ما را آفرید، ما تو را بر آن نشانههای روشنی که موسی برای ما آورد ترجیح نمیدهیم. گفتند: تو هرکاری خواستی بکن. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِی هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا» تو فقط قدرتت در محدوده دنیایی است. بالاترین از این نیست که تو ما را میکشی و اعدام میکنی. تو هر کاری کنی در این دنیاست و قیامت برای ماست.
شریعتی: دعا بفرمایید.
حجت الاسلام حسینیقمی: انشاءالله خدا ایمان واقعی را در همه ما متبلور کند و ملاک زندگیهای ما را فقر و نداری قرار ندهد.
شریعتی: والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین سید حسین حسینی قمی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۵/۰۶/۰۲
موضوع کلی: سیرۀ تربیتی امام علی علیهالسلام در نهجالبلاغه
.






