سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۷؛ وصال دو ولی إلهی
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۵۵سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۷؛ وصال دو ولی إلهی

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۷؛ وصال دو ولی إلهی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
بین صد گرگی که از این چاه پیدا میشود
یوسفی بینی و بین الله پیدا میشود؟
خواب گرگ و چاه دیدم، خواب برق دشنه نیست
ای شب تبدار قرص ماه پیدا میشود
ابن سیرین یک ستاره نیست در خواب عزیز
آفتابی کی بر این درگاه پیدا میشود
تا ترنج و کارد آمد در میان معلوم شد
چون زلیخا چند خاطرخواه پیدا میشود
دست من خالی است ای یوسف فروشان نگذرید
در بساطم عاقبت یک آه پیدا میشود
آی مردم! دارد این ابیات بوی پیرهن
عشق بعد از مصرعی کوتاه پیدا میشود
چشمهایم خیره بر گلدان حسن یوسف است
سورهای در برگها ناگاه پیدا میشود
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستانم، بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. بوی ماه مبارک رمضان به مشام میرسد. پیشاپیش حلول ماه رمضان بر شما مبارک باشد. «اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ» اگر تا الآن ما را نبخشیدی و نیامرزیدی، بعد از این ما را ببخش که پاک پاک وارد ضیافت خودت شویم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم. از خدای متعال تقاضا میکنیم انشاءالله این باقیمانده ماه شعبان لطف خودش را بیشتر از پیش شامل حال ما کند و ما را آماده ورود به شهر الله و ضیافت خودش قرار بدهد.
شریعتی: قصه حضرت یوسف(ع) برای همه ما آشناست، با جزئیات و سیر قصه آشنا هستیم، ولی یک اتفاق خوبی که روزهای شنبه میافتد این است که با نکتههای ناب قرآنی آشنا میشویم که میتواند منطبق بر نیازهای امروز زندگی و جامعه ما باشد. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان عبادت همه را در این دو ماه ولایت و رسالت، ماه رجب و شعبان قبول کرده باشد و از این باب ولایت به باب رسالت و از باب رسالت به باب خدای سبحان ما را راه بدهند و انشاءالله در این ماه فرج امام زمان را نزدیکتر قرار بدهند و دشمنان شیعه و اهلبیت را به برکت این اعمالی که در این چند ماه انجام شده و انجام میشود نابود بگرداند.
از یوسف زهرا(س) در رأی تمام حاجات و و اعمالمان اذن میگیریم و از حضرت یوسف(ع) اذن میگیریم تا آن تتمهی زندگی حضرت را یک بازخوانی و استفاده داشته باشیم. آیات آخر سوره یوسف هستیم با این نگاه که محور ما قرآن کریم بوده و سعی کردیم آنگونه که قرآن مطرح کرده به دنبال قرآن و آیه به آیه به دنبال زندگی یوسف باشیم و پله پله مصیبتها بالا و بالاتر رفت و پس از اینکه به اوج خود رسید پله به پله شروع به حل شدن کرد تا اینکه آخرین مشکلاتی که برای یوسف در حال حل شدن بود، اولین مصیبتهایی بود که بر او وارد شده بود و یکی جریانی بود که برادران یوسف ایجاد کرده بودند در چاه انداختن، یکی هم فراق پدر بود که این دو که اولین مصیبتهای وارده به یوسف بودند جزء آخرین گشایشهای یوسف هستند.
برادران برگشتند، یوسف را شناختند و خوشحال شدند، پیراهن یوسف را بردند. پدر از آن فراق با بوی پیراهن یوسف به وجد آمد و با پیراهن یوسف که بر صورتش افتاد بیناییاش برگشت و حالا حرکت کردند به سمت یوسف میآیند برای وصال یوسف. این آخرین مرتبه عظمت یوسف است که گشایش ایجاد میشود و اولین مصیبتی بود که فراق پدر را که این همه نالید و یعقوب در فراق یوسف و یوسف در فراق یعقوب، شاید به نظر ما ساده بیاید اما شاید مشکلترین این بود که یوسف و یعقوب دو ولی الهی از هم جدا شدند. لذا در آخرین مرتبه این حل میشود. از وقتی که پیراهن یوسف به سمت کنعان حرکت کرد، یعقوب دیگر در پوست خود نمیگنجید. حال و شعف و وجد یعقوب غیر قابل وصف بود، به طوری که وقتی که رسید همانروز قصد حرکت کردند و با اینکه باید تمام بارها را جمع میکردند ولی همان روز حرکت کردند. مسافت هجده روزه را نه روز طی کردند. انشاءالله به حق این فراقی که تبدیل به وصال شد، فراقی که ما هم از یوسفمان داریم، خدای سبحان به برکت رحمتهایی که در ماه مبارک رمضان بر ما نازل میکند این فراق را تبدیل به وصال کند و شوق این وصال را در دل و جان ما قرار بدهد که خود ایجاد شوق وصال را به دنبال میآورد، تا شدت شوق ایجاد نشود وصال محقق نمیشود. باید برای تحقق فرج و وصال این شدت شوق در جانها ایجاد شود.
در محضر آیات قرآن کریم بودیم، بعد از اینکه پدر بینا شد، «فَارْتَدَّ بَصِیراً قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» (یوسف/۹۶) «قالُوا یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ» (یوسف/۹۷) هنوز در کنعان هستند، اقرار به گناه، اعتراف به گناه نزد پدر که در درگاه الهی برای ما استغفار کن. اولاً توسل به اولیای الهی برای پیشگاه الهی جایز است که برادران آمدند و از پدر تقاضا کردند، میتوانستند خودشان هم استغفار کنند اما ولی الهی را در استغفار پیش خدا واسطه قرار دادند که این نشان میدهد بعضی حرف هایی که بعضی جهله و نادانان میزنند، فکر میکنند توسل به اولیای الهی و از خدای سبحان شفاعت خواستن، با وساطت اولیای الهی فکر میکنند این یک راه غلطی است.
نه! قرآن کریم این را بیان کرده و هیچ قیدی برایش نیاورده که نشان بدهد این راه، راه غلطی باشد. بلکه یعقوب نبی هم وعده میدهد به اینها که این کار را خواهم کرد. سیرهاش در قرآن کریم آمده و این را تأیید میکند و این نشان میدهد یک حقیقتی است. این یک نگاه که خودش بابی است در جواب به کسانی که این حرفهای جاهلانه گاهی ممکن است در ذهنشان خطور کند یا شبهاتی که بعضی میاندازند به ذهنشان بیاید که با توحید سازگار نیست، در حالی که اولیای الهی کلید باب رفتن به سوی خدا هستند. حتی اگر کسی از غیر این راه برود مورد پذیرش نیست. چون وقتی نزد این راه آمدی، همه معارف و کمالات را پیدا میکنی و الا جای دیگر انحراف و خطاست. چه کسی میتواند راه نرفته را بفهمد که چطور باید برود. کسانی میتوانند راه نرفته را به ما نشان بدهند که رفته باشند. لذا اولیای الهی راه رفته را دارند به بقیه نشان میدهند. این نکات دقیقی است و دارد معارفی را که بعدها ممکن است شبهه شود، دفع دخل میکند. از ابتدا این شبههها را دفع میکند.
نکته دیگر این است که آنها از پدرشان خواستند قبلاً نزد یوسف که بودند که ما خطاکار هستیم. آنجا یوسف(ع) اجازه نداد اینها ادامه بدهند نسبت به این مسأله و بلافاصله فرمود: امروز بر شما سرزنشی نیست. «یغفرالله لکم» قبل از اینکه از خدای سبحان بخواهند برای اینها طلب بخشش کرد. چون حقی بود که از یوسف زائل کرده بودند و یوسف نگذاشت بیش از اینکه اینها فهمیدند ادامه پیدا نکند. اما اینجا یعقوب(س) میفرماید: «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (یوسف/۹۸) به زودی برای شما تقاضای مغفرت از جانب خدا خواهم کرد که این وعده یک بیانی مرحوم علامه طباطبایی دارند، به اینها وعده داد که بگذارید من یوسف را ببینم وقتی یوسف را دیدم با تمام وجود برای شما استغفار کنم. رحمت در وجود من بیشتر جاری میشود و طلب رحمت از خدای متعال راحتتر است. اینکه انسان گاهی در محضر ولی الهی باشد که باب رحمت الهی نازل میشود، از مواقع استجابت دعا میتواند باشد. اینها خود یک بیانهای خوبی است، چنانچه وقت نزول باران وقت اجابت دعاست.
در محضر ولی الهی بودن، با مراتب اولیای الهی، ولی معصوم الهی که خود رحمت حق است و بقیه اولیای الهی هم به تناسبی که دارند باب رحمت حق هستند. لذا اینها را از دست ندهید گاهی خدمت آدم خوبی که هستید، ولی از اولیای الهی هستید، آنجا را جای اجابت دعا بدانیم و جای نزول رحمت الهی ببینیم، اینها نکاتی است که ریز است اما بهترین استفادههاست. گاهی یک زمانی را آدم حواسش نیست و از دست میدهد. در محضر نایب عام امام زمان هستیم، جلسهای تشکیل شد و آنجا خدای سبحان به ما اذن داده در آن جلسه شرکت کنیم، آنجا از مواقعی است که جای دعاست.
بعد میفرماید: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ» بعضی روایات وارد شده به اینها وارد شد در سحر جمعه، شب جمعه وقت سحر که وقت سحر وقت اجابت دعای ویژه است. سحرها وقت اجابت ویژه است و سحر شب جمعه ویژهتر است. سحری که روزش به جمعه منجر میشود ویژهتر است. لذا آن فرصت را بیش از پیش غنیمت بدانید. اینجا یعقوب دارد بیان میکند وقتی را که بهترین وقت است تا کار اینها که یک کار بد و زشتی بود در آن فرصت جبران شود. این یک نکته برای کسانی است که دنبال بهترین وقتها هستند. سحری است که منجر به روز جمعه میشود.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَبَوَیْهِ» (یوسف/۹۹) وقتی اینها بر یوسف وارد شدند، قبل از اینکه وارد مصر شوند، یوسف با جمع زیادی خارج از شهر به استقبال آمدند. «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» (یوسف/۹۹) معلوم میشود هنوز وارد مصر نشده بودند، از این استفاده کردند که یوسف فاصله زیادی را به استقبال آمده بود و منتظر اینها بودند تا کاروان یعقوب برسد. کاروان که رسید تعبیر این است که پدر و مادرش را، در روایت آمده مادر یوسف زنده نبود و سر زایمان بنیامین از دنیا رفته بود اما خاله بود و این مثل همان پدر ابراهیم که أب ذکر شد اما مقصود عمو یا جد بود. در اینجا هم خاله همان نقش مادر را ایفا میکند و مانعی ندارد. هرچند بعضی روایات هم آمده که مادر زنده بوده اما قول مشهور این است که مادر از دنیا رفته بود. بعد میفرماید: «آوی الیه أبویه» پدر و مادر را در آغوش گرفت و آنها را رفیع قرار داد «وَ قالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» یوسف حاکم است، اذن داد اینها وارد مصر شوند. اینکه «ان شاءالله» آمده، در کلام اولیای الهی هرچیزی را موکول به اذن الهی میدانند، «آمنین» که اینجا آمده با امنیت، شاید بعضی ناظر گرفتند به همان بحثی که در جلسه گذشته داشتیم که بین سبطیها و قبطیها، کنعانیان و مصریان یک مشکلی بود، اینجا با جریانی که یوسف توانست مقدمه چینی بکند، طوری آماده سازی کرد که این دعواها به صلح و امنیت کشیده شود. «ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» دیگر مشکلات و شبههها و دعواها را کار ندارد و در امنیت است.
چون قحطی شدید بود، بعضی جاها نقل شده سال پنجم قحطی وارد شدند. اوج قحطی است، پنج سال قحطی شدت پیدا میکند، قطعاً زمینه اینکه یک عدهی جدیدی وارد شوند و بر بقیه که در سختی هستند زیاد شوند، خیلی زمینه چینی و آمادگی نیاز دارد. لذا یوسف(ع) وعده میدهد من همه را مهیا کردم. «ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنِینَ» وقتی فشارها زیاد میشود معمولاً دزدی و تعدی از حدها شدید میشود، پنج سال متوالی شدیدتر میشود. لذا وعده میشود که با همه مشکلات شهر در امان است.
«وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ» (یوسف/۱۰۰) وقتی وارد مصر شدند، اینها را بر تخت سلطنت بالا برد. در بعضی نقلها وارد شده که وقتی وارد مصر شدند، اینها را به قصر عزیز مصر هدایت کرد و رفت و لباسهایش را عوض کرد و اینها را جای دادند و پدر و مادر را بر تخت سلطنت نشاندند، حالا یوسف لباس حاکم بودن و عزیز مصر را بر تن کرد. تا به حال با لباس سادهای بود که استقبال از اینها بود تا صمیمیت و صفا بیشتر دیده شود. حالا رفت تجلی حاکم مصر که با شوکت و شکوه و جلالش است. وقتی وارد میشود اینها در کاخ سلطنتی بودند، «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» همه بر سجده افتادند.
در روایت وارد شده «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» یعنی خضوعی که طاعتشان رو به کمال است و تمام است به یوسف نشان دادند. خشوع و تعظیمی که در نهایت خشوع باشد. این در حقیقت همان ظاهر سجده است اما نه سجده به معنای عبادت، سجده به معنای در خدمت قرار گرفتن، بعضی نقل میکنند چنانچه ما در مقابل کعبه سجده میکنیم، آیا سجده در مقابل کعبه یعنی ما در مقابل کعبه سجده میکنیم یا در مقابل خدا؟ سجده برای خداست، قبله کعبه است. اینها قبلهشان را یوسف قرار دادند برای خدا سجده کردند. چنانچه میشود یک گل و خشتی قبله قرار بگیرد و جان ولی الهی که اینگونه باشد، چرا نشود. نه اینکه سجده کنند، سجده عبادت بر خدا، سجدهای که همچنان که کعبه قبله میشود و بر او برای خدا و به امر خدا سجده میکنند، همچنان که ملائکه برای آدم سجده کردند، «فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ» (حجر/۲۹) برای او سجده کنید. سجده به امر الهی مانع ندارد. سجده بر کسی که ولی الهی است و قبله میشود برای امر الهی و نمود میشود این سجده تعظیم است، نه سجده عبادت، قطعاً سجده عبادت نیست، چرا؟ چون یعقوب(س) در بین اینها بوده است. امکان ندارد سجده مشرکانه صورت بگیرد و اگر «وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً»، «له» آمده است. برای او به سجده افتادند. بعضی هم فرمودند: اینها سجده برای خدا کردند و شکر این نعمت را کردند. هرکدام از اینها باشد درست است. که وقتی نعمتی به اینها رسید، برای یوسف سجده کردند اما این سجده، سجده شکر بود بخاطر این نعمتی که خدای سبحان انجام داد.
در ادامه آیات دارد که یوسف اینجا بیان کرد «وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ» قصه یوسف با یک رؤیا شروع شد. تعبیر این بود که «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِما أَوْحَیْنا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ» (یوسف/۳) این بهترین قصه است برای شما بیان میکنیم. «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» (یوسف/۴) آغاز قصه یوسف و پایان قصه یوسف با تأویل رؤیا است که «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّی حَقًّا» چقدر زیباست. اگر داستان سرایان و قصه نویسان بخواهند قصه بنویسند باید روی این قصه تفکر کنند. چه سیر و چه روش و چه بیانی دارد! میفرماید: خدا این را تحقق داد و حق قرار داد. یک قصه گفتاری نیست. پردازش خیالی نیست، اگر این قصه همان است که در کودکی برای من در خواب و رؤیا محقق شد، امروز برای من به عنوان یک واقعیت دیده میشود، این را خدا قرار داد. هرچیزی را ولی الهی حقیقتاً از جانب خدا میداند. ما میگوییم این را خدا قرار داد، اما در گفتار ما با دیدن همه اسباب است، ولی باور اینکه واقعاً مییابد که خدا این را قرار داد، هرچه مانع امکان پذیر بود از هر کسی و هر قدرتی که امکان پذیر بود چنانچه در آیه ۱۰۲ میفرماید: «ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ» به پیغمبر ما خطاب میکند که پیغمبر! این خبری که در مورد قصه یوسف برای تو دادیم، این از نباءها و خبرهای غیبی بود، «نُوحِیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ» تو که آن روز نبودی که ببینی، ما اینها را برای تو نقل کردیم.
«إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ» همه قوایی که امکان پذیر بود در مقابل یوسف قد علم کردند تا مکر کنند تا او به نتیجه نرسد از برادران تا کاروان و مصر و زلیخا و زنان، همه مکر کردند تا یوسف کم بیاورد. اما خدای سبحان این را به نتیجه رساند. این نگاه آدم را الهی میکند. اگر همه ابواب به روی انسان بسته شده باشد، دیگر از این سختتر نیست. کدامیک از ما را در چاه انداختند و کسی خبر ندارد؟ کدامیک از ما را برده و اسیر کردند و در بازار بردهها فروختند؟ کدامیک از ما را در زندان انداختند؟ آنجا خدا بود، اگر همه درها بسته شده باشد ولی خدای سبحان همه را باز میکند. اگر این در وجود انسان باور شود، دیگر مشکلی برای انسان حل نشدنی نیست. مشکل لا ینحل برای کسی است که خدا ندارد. قدرت خودش را در مقابل قدرتهای عظیم دیگر میبیند و میگوید: قدرت من به قدرت آنها نمیرسد. اما اگر قدرت نامتناهی را میبیند، بلکه میبیند قدرت آنها به اراده الهی است، آن هم در حقیقت باید با غمزه الهی محقق شود، آن هم با اراده او تحقق پیدا میکند. وقتی میبیند میفهمد آنها کاره نیستند. همینجاست که وقتی یوسف میرسد، از اینجا یکباره حال یوسف عوض میشود، یکباره یوسف در اوج محبتی که به وصال پدر و برادران رسیده و آن کدورتها برداشته شده، یکباره انتقال عظیمی به جانب الهی پیدا میکند، از خود بی خود میشود و همه صحنهای که عمری منتظر آن بود تا به خدمت پدر برسد، تا این شیرینی محقق میشود، یکباره از این حالت منتقل میشود به ارتباط با خدای سبحان.
«وَ قَدْ أَحْسَنَ بِی» خدا چقدر به من نیکی و خوبی کرده است، اگر این همه سختی و این همه مشکل، اگر حتی حاکم شده چهارده سال حاکمیت دوران سخت، هفت سال ذخیره سازی، اگر شما یکی را بگذارند با مردم، بگویند: مردم کم مصرف کنید، میخواهیم ذخیره سازی کنیم. تحریم هستیم، کم مصرف کنید تا بتوانیم برای سالیان بعد دوام بیاوریم. همه گوش نمیکنند. مردم وقتی آنها پول را اینطور تحت فشار قرار میدهند ما با صرفه جویی میتوانیم به راحتی جبران کنیم. یوسف یک غریبه بود از زندان آمد، نه کسی او را میشناخت، باید چقدر جاذبه داشته باشد و چقدر این کلام مدیریت، علم قوی باشد، تا بتواند بر مردم بقبولاند آن هم در هفت سالی که گشایش است، اما به مردم بگوید: الآن باید صرفهجویی کنید، در هفت سالی که قحطی است هیچکس باور نمیکند، چطور باید تدبیر کند و قوت و قدرت داشته باشد و جاذبه داشته باشد تا مردم بپذیرند. در آن دوره سختترین دوران بود و آسان نبود، شهر به شهر و روستا به روستا، یوسف به دنبال این بود که به مردم اطمینان بدهد و توجیه کند که ذخیره سازی کنند، باید به مردم اطمینان میداد که مردم باور کنند این کسی است که میخواهد برای آنها کار کند.
لذا در این چهارده سال یوسف هیچ روزی سیر نبود. با اینکه همه انبار غله در اختیار او بود، خودش گرسنه بود و پایینتر از مردم بود. هیچ روزی سیر غذا نخورد و همیشه گرسنه بود تا حواسش پرت نشود. میگفت: من میترسم اگر سیر غذا بخورم بعد فراموش کنم گرسنگی مردم را. این مسئول میتواند حرفش تأثیر بگذارد، این وقتی به مردم بگوید: مردم نخرید، مردم هم نمیخرند! اگر خودش نخرید و خودش رعایت کرد و کم مصرف کرد، تأثیرگذار است. نمیشود من در راحت باشم و به مردم بگویم: نکنید، سخت است، توّرم است. هرکس هرطور بخواهد مصرف میکند!! این برای این است که مسئول ما نیامد در بین مردم که مردم ببینند زندگی و پوشش و خوراکش مثل او شده است، اگر مردم دیدند او هم سیر نمیخورد اطمینان میکنند. نه سفرهای آنچنانی مسئولین و خوراک آنچنانی را ببیند، باور نمیکنند و کلام اثر ندارد.
چطور یوسف که غریبه بود، از زندان آمد و مردم حرفش را باور کردند؟ مردم حاضر شدند تا هفت سالی که راحت بود ولی سخت زندگی کنند، تا وعده هفت سالی که هنوز باور نمیکردند که خبری از قحطی نیست، بپذیرند و در این هفت سال سخت زندگی کنند تا بتوانند دوام بیاورند. اینها نکات دقیقی است. مسئول باید پوشش و خوراک و زندگیاش کمتر از دوران عادی باشد. اگر این صداقت در رفتار ایجاد شد، مردم میپذیرند. ما روش مدیریتمان روش لیبرالیستی است. در قصرها و کاخها و در راحتمان باشیم و بعد هم بگوییم… این نمیشود.
از رهبر معظم انقلاب یاد بگیریم در دورانی که کوپن بود، غیر از کوپن چیزی نمیگرفتند با اینکه رفت و آمد زیادتری داشتند، میگذراندند. در سختترین دورانها با سختی میگذراندند. بعضی وقتها آدم چیزهایی را با چشم خودش دیده است. باید از حضرت یوسف اینها را یاد بگیریم. ما مورد ظلمهایی از کشورهای بیگانه قرار گرفتیم و میخواهند سختیهایی را بر ما تحمیل کنند، این سختیها اگر رجل الهی در رأس کار باشد و مردم رابطه برقرار کنند، همه تبدیل به فرصت میشود. خدا هم عنایت میکند و درهایی که آنها میبندند خداوند در بزرگتری را باز میکند. اگر مردم و مسئولین همدل باشند و دلسوزی باشد. مسئول شب خوابش نرود بخاطر اینکه میفهمد کسی که به عنوان افراد کشور هستند، گرسنگی و فشار و سختی و تورم و بیکاری هست، اگر احساس کند و اینها را فرزند خود و خانواده خود ببیند، مسئول یعنی کسی که این شرح صدر را پیدا کرده است. و الا کسی که این شرح صدر را ندارد حق ندارد در این منصب قرار بگیرد. یعنی هرکسی نباید جرأت کند و انسان باید چقدر شرح صدر داشته باشد که یوسف(س) بگوید: من حفیظ و امین هستم. وقتی خودش را در این مسند قرار میدهد یعنی شرح صدر پیدا کردم. چاه، اسارتها و زندان مرا ساخت و یک آدم درد کشیده هستم! حواسمان باشد که اگر شرایط سختتر شده همه ما این سختی را به خودمان منتقل کنیم که در مردم تأثیر گذارد.
«إِذْ أَخْرَجَنِی» نگاه مثبت بین، این همه مشکلات بود، مبدأ مشکلات یوسف با افتادن در چاه شروع شد. اما از آنجا شروع نمیکند، چرا؟ چون اینجا برادرها و پدر هستند و برادرها او را در چاه انداختند، برای همین نمیگوید: خدا مرا از چاه نجات داد. میگوید: از زندان، زندان دیگر مستقیم کار برادرها نبود. درست است به واسطه کاری که برادرها کردند به زندان افتاد اما یک چیزی را بیان میکند که به برادرها بر نخورد و دوباره احساس شرمندگی نکنند.
میگوید: «أخرجنی مِنَ السِّجْنِ» خدا مرا از زندان آزاد کرد. مثبت بینی، اگر کسی مثبت بین شد، مسئولین ما باید در عین دین آسیبها نگاه مثبتبین را به مردم القاء کنند تا امید ایجاد شود و نشاط برای جبران سختیها ایجاد شود. اگر خود مسئول وا داده شد و ترسید، مأیوس بود، این نمیتواند با مردم امید بدهد و مملکت را اداره کند و نمیتواند اداره و وزارتخانهاش را اداره کند. مسئول باید باور کند که حل شدنی است و دنبال این باشد. «وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ» شما را از آن جای دور به من رساند! فقط نگاه مثبت دارد. بدو یعنی عشایرنشینی و بیابان نشینی و روستایی، «مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ» بعد از اینکه شیطان بین ما فتنه کرد، منتهی نمیگوید: برادرها، میگوید: شیطان فتنه کرد.
«بَیْنِی وَ بَیْنَ إِخْوَتِی» شیطان بین من و شما نزغ و فتنه کرد. هر خانوادهای میبینند بینشان صلح و صفا است، بترسند از اینکه شیطان نمیتواند ببیند. شروع به جولان میکند که از جایی وارد شود. زمزمهها، حرف و حدیثها، شیطان نمیخواهد بگذارد مهربانی بین خانواده باشد، رابطهها، با یک وهمیات کوچکی که قابل حل است، اما نمیگذارد. یک معصوم است و هیچ گناهی نداشت اما برای اینکه بتواند این مسأله را بگوید و تسهیل کند، میگوید: بین من و شما، نگفت: بین شما و من، اول خودش را ذکر میکند. «إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ».
«رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» (یوسف/۱۰۱) خدایا تو به من دادی، «وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» آنچنان مشعوف میشود که «فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» تو آسمان و زمین را از کتم عدم به ظهور و هستی آوردی، تو از نبود، اینها را بود کردی، «أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ» خدایا من در دنیا و آخرت فقط تحت سرپرستی تو هستم. ولی دو اصطلاح است، یک ولی عنوان فاعلی پیدا میکند، که ولی والی و ولایت دارد. یک ولی حالت مفعولی پیدا میکند یعنی من تحت اختیار تو هستم. گاهی یکبار از آن طرف است که سرپرستی است و گاهی از این طرف است که ولایت پذیری است. تو ولی من در دنیا و آخرت هستی.
«تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» این اوج دعایی است که ذکر یوسفی است، آیت الله حسن زاده در دیوان اشعارشان یک شعر بلندی در وصف همین حال یوسف سرودند که این فاطر ذکر یوسفی است که در سختیها ذکر یا فاطر چه کارهایی میکند. خدایا مرا مسلم قرار بده. مسلم اینجا یعنی تسلیم محض، همان که ابراهیم و اسماعیل وقتی بنا و بیت را میساختند، گفت: ما را مسلم قرار بده. همانجایی که خواست اسماعیل را ذبح کند گفت: من تسلیم امر الهی هستم. این تسلیم، تسلیم مطلق است. این را در اوج قدرتش میگوید: «تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» این صالحین یعنی کسانی که برای یوسف به عنوان آرزوی رسیدن به آنها بودند. وقتی به زلیخا رسید، گفت: چه کسی تو را بر این حالت انداخته است. گفت: جمال تو، گفت: اگر به تو بگویم: کسی میآید که جمال ظاهری و معنویاش بالاتر از این است، گفت: پذیرفتم و در دلم افتاد و علاقهای به او در دلم قرار گرفت، همین باعث شد که یوسف این خانم را بگیرد، چون علاقهمند به پیغمبر شد. این خانم جوان شد و همسر یوسف شد.
شریعتی: دوستان ما امروز صفحه سی و یکم قرآن کریم را تلاوت خواهند کرد.
حجت الاسلام عابدینی: در بحثی که در رابطه با برادران هست یک نکته خیلی ذهن مرا مشغول کرده است. چه شد که برادرها موفق به توبه شدند؟ با اینکه دو نبی الهی را آزردند، قصد قتل یوسف را کرده بودند. او را در چاه انداختند. یک نکته زیبا این است که اگر اینها با یوسف این کار را کردند که کار بسیار زشتی بود. اما اینها دنبال این بودند که محبت پدر را به خودشان جلب کنند، چون یعقوب ولی الهی بود و اینها این را میدانستند، اما اگر این را نمیدانستند، اگر کسی به دنبال محبت ولی الهی باشد، هرچند نادانسته، این دنبالش نجات را میآورد، هرچند این نجات بعد از مصیبتها و مشکلات زیاد که اگر ایجاد مشکلی کردند باید تقاص پس بدهند.
بیست سال به کوری چشم پدر مبتلا شدند و چه رحمتهایی از اینها دور شد که پدر نگاهشان نکرد. در جریان حضرت یوسف تمام کسانی که به یوسف علاقهمند بودند و با این قصه مرتبط بودند نجات پیدا کردند. علتش این بود که اگر زلیخا، یوسف را به زندان انداخت، از باب محبت به یوسف بود. هرچند مشکلاتی که برای یوسف ایجاد کرد لازم شد چندین سال به صورت فقر در کوچهها زندگی کند، اما نجات پیدا کرد چون به یک ولی الهی علاقهمند شده بود. این محبت هرچند اگر روش غلط باشد باید تقاص پس بدهد. برادرها بخاطر محبت یعقوب نجات پیدا کردند، چون ولی الهی بود. زلیخا بخاطر محبت یوسف نجات پیدا کرد چون ولی الهی بود. اگر محبت ما به اولیاء الهی و حضرات اهلبیت باشد، اگر غلطی مرتکب میشویم باید جزایش را ببینیم، اینطور نیست که انسان هرکاری کرد بگویند: نجات پیدا میکنی. این نگاه که اگر انسان غلطی کرد حتماً باید جزایش را ببیند. اما اگر محبت ولی الهی در دلش بود، بالاخره نجات پیدا میکند. حواسمان باشد هرچقدر این شدت محبت بیشتر باشد، نجات سریعتر میشود و ابتلائات و سختیها و غلطها کمتر میشود.
«أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» نمیگوید به من عمل صالح را روزی کن. عمل صالح حسن فعلی دارد یعنی انسان در نظام فعلش اهل صلاح شود. اما تا میگوید: «أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ» صالح یعنی ذاتش صالح است. نه به کسانی که عمل صالح میکنند. انشاءالله خدای سبحان همه ما را به صالحین ملحق کند. یعقوب(س) بعد از دو سال یا هفده سال یا بیست سال از دنیا رفت. یوسف(س) که بعد از مدتی از دنیا رفت، چون یوسف خیلی متبرک بود هر محلهای دعوا داشتند که یوسف را در محله خود دفن کنند، تا اینکه خطاب آمد جنازه یوسف را در سنگ مرمری قرار بدهند و در رودخانه نیل دفن کنند که وقتی نیل از روی او عبور میکند به همه جا میرسد و این برکت شامل حال همه باشد. بعد در زمان حضرت موسی این قبر به بیت المقدس منتقل شد.
شریعتی: میدانم این بحث مطالعات گستردهای میطلبد که به صورت خیلی منسجم و دسته بندی شده و روان برای ما ارائه میکنید. همه بهرهمند شدیم.
حجت الاسلام عابدینی: قصه حضرت یوسف برای نوجوانان، جوانان، زنان و مردان، مدیران، برای کسانی که ظلم کردند، کسانی که حاکمیت دارند، برای دهها قشر میتواند الگو و سرمشق باشد.
شریعتی: انشاءالله نکات شما در مورد این قصه به صورت مکتوب در خدمت دوستان ما قرار بگیرد. این هفته قرار شد از حضرت ابوطالب، این شخصیت بزرگ و عظیم یاد کنیم که در طول هفته این کار را خواهیم کرد. دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حجت الاسلام عابدینی: جریان حضرت ابوطالب(ع) از جریانات عظیمی است که دوست و دشمن در این مورد خیلی گفتگو کردند. حضرت آیت الله احمدی میانجی میفرمود: حضرت ابوطالب آقا بود در بین قومش و سرور بود اما آقای فقیر، چون همه به او رجوع میکنند و توقع دارند اما وقتی فقیر است، خیلی سخت است. پیغمبر اکرم نشستند با بعضی عموها گفتند: چه کنیم زندگی ابوطالب خیلس سخت است؟ دو تا از بچههای ابوطالب را گرفتند و سرپرستی کردند. پیغمبر، امیرالمؤمنین را گرفت و بعضی جعفر را گرفتند و عقیل نزد ابوطالب ماند. ابوطالب ۳۵ ساله بود که پیغمبر به دنیا آمد و بعد هشت سالگی سرپرستی پیغمبر را از عبدالمطلب به عهده گرفت. جوری فدایی بود برای پیغمبر که بچههای خودش را اطراف و حضرت را وسط میخواباند که دشمن به او آسیب نزند. قبل از اینکه پیامبر غذایی بخورد، اجازه نمیداد فرزندانش غذا بخورند و با عظمتی پیغمبر را بزرگ کرد. پیغمبر هم امیرمؤمنان که فرزند او بود را از کودکی تحت تکفل گرفت.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۸/۰۲/۱۴
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






