سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۷؛ علم الهی
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۳۲سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۷؛ علم الهی

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۷؛ علم الهی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
از باغ میبرند چراغانیات کنند *** تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار *** تنها به این بهانه که بارانیات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن میروی *** شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند *** این بار میبرند که زندانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست *** از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست *** گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله دل و جانتان در این روزهای سرد زمستان بهاری و سبز باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم.
شریعتی: خیلی خوشحالیم که روزهای شنبه ما منور به نور قرآن کریم میشود و سوره حضرت یوسف(ع) را میشنویم. امروز آیات ۶۹ و ۷۰ سوره مبارکه یوسف را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله ارض وجود ما صحنهی اطاعت ولی مطلق الهی باشد و با حضرت محشور باشیم و اطاعت حضرت در وجود ما کامل باشد. باز هم خدمت حضرت یوسف سلام میکنیم و از ایشان کسب اجازه میکنیم که باز به ساحت وجودی ایشان در قرآن کریم وارد شویم و از برکات وجودی ایشان بهرهمند باشیم. ایامی است که متعلق به حضرت عیسی(ع) است و به همه موحدان عالم تولد این روح الله را تبریک میگوییم. انشاءالله که از جذبههای وجودی این روح الهی همه بهرهمند باشیم.
در محضر آیات ۶۹ و ۷۰ سوره حضرت یوسف(ع) هستیم. من چند نکته از آیه ۶۸ را عرض کنم. «وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» اینجا بحث یعقوب بود که همه کارهایی که انجام میداد با علمی بود که ما به او عنایت کرده بودیم، علم الهی و لدُنی که خدای سبحان به اولیائش میدهد. البته این اختصاصی به انبیاء ندارد اما انبیاء حتماً دارند و الا هر ولی الهی که به مرتبهای از تهذیب و کمال برسد خدای سبحان او را با علوم وهبی خودش او را مورد عنایت قرار میدهد، منتهی انبیای گرامی حتماً علومشان وهبی است اما بقیه امکانش برایشان هست و با تهذیب میتوانند به این مراتب برسند. با کسب خودشان آماده کنند تا به آن وهب برسند و الا آن علوم وهبی است و میتوانند با مقدماتی که فراهم میکنند آماده شوند برای اینکه از علوم وهبی استفاده کنند. این برای بقیه محرومیت نیست. میفرماید: «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» اینکه در قرآن کریم مکرر چنین اصطلاحی به کار برده میشود، در هر جایی مطابق خودش باید معنا کرد.
«وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ» این علم وهبی مخصوص یعقوب(س) بود ولی اکثر مردم از این علم وهبی مطلع نیستند. «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» مردم به لحاظ اشتغالات حتی اگر موحد و دیندار هستند، در مراحل عالی دینداری نیستند. بلکه در مراتب متوسط یا پایین دینداری هستند. لذا بهرهمند از علم وهبی نیستند. لذا تحلیل جریانات انبیاء را با آنچه که ما میشناسیم، از این ظرفیتهای عمومی امکان پذیر نیست.
اینجا قرآن کریم میفرماید: «وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ» از این نگاه باید کارهای یعقوب را تحلیل کرد. لذا بقیه مردم به آن جهت مطلع نیستند تا در حقیقت این را بفهمند و بشناسند و بهرهمند باشند. هرچند همه انبیاء و اولیاء با اینکه بهرهمند از علوم وهبی میشوند اما رفتارشان حتماً براساس نظام ظاهر است. با اینکه میدانستند اما خودشان را موظف میدیدند که با اسباب و نظام اسباب کارهایشان را پیش ببرند. این یک تتمهای بود که «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» را باید مطابق خودش معنا کرد. نشان میدهد اینگونه نیست که هر اکثریتی در نگاه الهی حتماً ممدوح باشد چنانچه موسای کلیم وقتی مبعوث به رسالت شد یک نفر بود در مقابل همه و حتی خطاب شد که تنهایی به سراغ فرعون برو.
«اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/۲۴) ابراهیم خلیل یک نفر بود. وقتی که میآیند و بیان میشود و خدای سبحان به آنها توفیق ابلاغ را میدهد آن موقع عدهای به ایشان میپیوندند ولی اینطور نیست که باز هم اگر عدهای پیوستند، حتماً آنها اکثریت باشند. لذا اینطور نیست که همیشه اکثریت در هرجایی ملاک حقانیت باشد. اکثر مؤمنین اگر در جایی باشند اکثر مؤمنین نزدیک به حق میشود. اکثریت در اینجا به لحاظ ایمانی است که تصمیماتشان براساس نگاه ایمانی است. لذا ما در مردم سالاری دینی هم همین نگاه را داریم که مردم سالاری دینی، یعنی مردم براساس نگاه دینی وقتی میخواهند انتخاب کنند، حتماً رعایت معیارهای دینی را میکنند و به حق نزدیک میشوند. البته این یک بحث زیبایی است که با پذیرش مردم و قبول اکثری مردم این حقیقت امکان پیاده شدن پیدا میکند.
در آیه بعد «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» (یوسف/۶۹) اینها بعد از اینکه به هر زحمتی بود پدر را راضی کردند و بنیامین را همراه خودشان بردند و حالا با یک افتخاری بر یوسف وارد شدند، چون به یوسف قول داده بودند بار دیگر هر کاری بتوانیم برای آوردن بنیامین میکنیم و شرط آمدنشان این بود، هرچند پدر سخت میگیرد و بعید است راضی شود. حالا با یک گردن فرازی نزد یوسف وارد شدند که ما موفق شدیم و پدر را راضی کردیم. «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى» این انسی که ایجاد میشود که این انس تدریجی باشد و حالت محبت درونش خوابیده، «إِلَیْهِ» هم ضمیر است که تضمین میل در این آمده است. «أَخاهُ» یوسف با تدبیر ظریفی کم کم بنیامین را به خودش نزدیک کرد.یوسف طوری صحنه را چید که این چینش صحنه به گونهای شد که کم کم بدون ایجاد حساسیت برادر به او نزدیک شد و حساسیت هم نسبت به بقیه ایجاد نکرد و بعد در همین هم نظام تربیتی بود که باز نشان میداد اینها هنوز نسبت به مباحث اولی که نسبت به یوسف و بنیامین داشتند هنوز هست. اگرچه کمرنگ شده ولی هنوز هست.
اینجا بحث این است که یوسف(ع) از اینها به کمال اکرام پذیرایی کرد و برای اینها در تالار مخصوص سفره انداختند. بعد غذا را طوری ترتیب دادند که دو به دو کنار غذا بنشینند. اینها یازده نفر بودند و یکی تک میماند. محبتهای اینها به همدیگر باعث شد که بنیامین که معمولاً در صحنه همراه اینها نبود خود به خود جدا ماند. اینها نشستند و بنیامین تنها شد و حالت بنیامین برای یوسف شدت و تأثری ایجاد کرد. گفت: من هم برادری داشتم که از پدر و مادر با هم بودیم. برادرانم میگویند: گرگ او را درید. آنجا یوسف به برادرها گفت: این برادر کنار من بنشیند. تدبیر طوری شد که از ابتدا یوسف انتخاب نکرد و گذاشت اینها خودشان انتخاب کنند و این تک بیافتد. کم کم نزدیک برادر شد، هم از جهت عدم ایجاد حساسیت برای برادرها بود و هم از این جهت که این برادر باید زمینه محبت یوسف را به عنوان عزیز مصر کم کم احساس میکرد تا اگر در خلوت پیش آمد و خواست آن را بگوید، این زمینه قبلاً ایجاد شده باشد. و الا یک جریانی که حدود سی سال گذشته است و در عین حال در فراق یوسف برای او مثل پدر تازه بوده است، چون بنیامین هم قائل نبوده که یوسف از دنیا رفته است. به لحاظ اعتقادی که به پدر داشت و رفتار پدر را در حسرت دیدار یوسف میدید، او هم منتظر بود.
وقت خواب که شد بعضی نقلها این است که اینها دو به دو اتاق گرفتند. دوباره بنیامین تنها ماند که یوسف بنیامین را به سمت خودش دعوت کرد و این خلوت برای این دو وقتی بود که باید رازی که بین یوسف و بنیامین بود، بیان شود. اینجا بود که بیان کرد «قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ» خودش را معرفی کرد. «وَ لَمَّا دَخَلُوا عَلى یُوسُفَ آوى إِلَیْهِ أَخاهُ» به تدریج برادر را به سمت خودش نزدیک کرد و بعد «قالَ إِنِّی أَنَا أَخُوکَ» قصه را برای بنیامین گفت و خیلی اشک ریخت و یوسف در آنجا اول گفت: مرا جای برادرت حساب کن. بعد کم کم دید اشتیاق این شدید است، به امر الهی خودش را معرفی کرد. چون هیچ فعل انبیاء بدون امر الهی نیست.
حالا باید تصور کنیم اگر بنیامینی که سی و چند سال در اشتیاق یوسف میسوخت و سوختن پدر را هم میدید، یک لحظه احساس کند در محضر آن محبوبی است که به آن رسیده و مشتاقش بوده است. آنجا یوسف سؤال زیبایی میکند. میگوید: تو ازدواج کردی؟ میگوید: بله، میگوید: با اینکه اینقدر منتظر یوسف بودی چطور میلت کشید و دلت راضی شد که این اشتیاق سوزناک به تو اجازه بدهد که ازدواج کنی؟ ظاهراً صاحب یازده فرزند هم بود. گفت: به امر پدر این کار را کردم. پدرم به من امر کرد ازدواج کن که از نسل تو فرزندانی بیایند تا با تسبیحشان ثقل زمین باشند. اینها مثل کوههایی که در زمین، زمین مادی را حفظ میکنند، کسانی که مسبح در زمین هستند، نظام معنوی عالم را حفظ میکنند و باعث میشوند عالم بقاء پیدا کند. اینها کوههای معنوی زمین هستند تا ثقل زمین باقی بماند و از بین نرود. بعد گفت: اسم یازده فرزندم را از اشتقائات اسم یوسف است که همه اینها مرا به یاد او بیاندازند. کسی که با چنین شوق و حالی زندگی کرده به کسی که این همه مشتاقش بوده برسد.
اولین چیزی که بعد از این معرفی ایجاد میشود، بنیامین میگوید: دیگر نمیخواهم از پیشت بروم و این را از دست بدهم. یوسف هم به او این مژده را میدهد که «فَلا تَبْتَئِسْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» یعملون فعل مضارع است، یعنی معلوم میشود در این مدت بوده و هنوز هم هست. از جمله یکی همین که سر سفره اینها خودشان با خودشان مشغول شدند و او را تنها گذاشتند با اینکه وعده داده بودند مراقب باشند، اما او را رها کردند و تنها گذاشتند. البته بعضی هم خواستند بگویند: وقتی معرفی کرد و بنیامین گفت: من دیگر هرگز نمیخواهم جدا شوم، یوسف(ع) به او فرمود: اگر قصد داشته باشی جدا نشوی ابتلائاتی در پیش است و باید خودت را آماده کنی و ناراحت نشوی.
نکته دیگر اینکه اشتیاق سبب وصال و وصول میشود. یعنی کسی که دائماً مشتاق باشد، یازده برادر هستند، آمدند. اما یکی به وصال یوسف میرسد و میشناسد. این اشتیاق دائماً بوده است. ما اگر حقیقتاً منتظر باشیم وصال قطعی است. اگر وصال نیست برای این است که منتظر نیستیم. میشود انسان هوس انتظار داشته باشد و گاهی هم حال انتظار داشته باشد اما کسی که منتظر باشد نمیشود کسی خودش را حبس کند برای ما و ما آن نتیجه را بر این حبس او مترتب نکنیم. وعده قطعی الهی است که اگر اشتیاق به سر حد کمالی برسد، قطعاً وصال محقق است.
شریعتی:
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ *** عشق بازان چنین مستحق هجرانند
حجت الاسلام عابدینی: البته گاهی دوست داریم ، اما دوست داشتن ما با کثرت اشتغالات است. بنیامین زندگی کرده و بچهدار هم شده است اما اسم بچههایش را هم به همان اسم گذاشته است که اگر اینها را صدا میزند، در رابطه با یعقوب بعضی از تواریخ هست که وقتی یوسف را از دست داد با توطئهای که بچهها کردند، مدتها یوسف یوسف میکرد و اشک میریخت. از خدا خطاب شد: چقدر اسم می بری. اسم نبر! دارد که یعقوب سر بازار مینشست، جایی که کارگر دکانی نامش یوسف بود. گاهی صاحب مغازه کاری داشت شاگردش را صدا میزد: یوسف و بشنود. بعد خطاب شد یعقوب این هم نه! جایی دارد که کسی به یعقوب(س) گفت: چقدر پیر شدی؟ گفت: بالاخره فراق فرزند است. خطاب الهی شد: یعقوب ما به تو دوازده فرزند امانت دادیم. یکی را از تو گرفتیم، شکایت ما را نزد دیگران میکنی؟
شکایت نبود اما همین مقدار که فراق فرزندم است. خداوند فرمود: نام نبر. اینها همه آدم مشتاق و عاشق را نشان میدهد که وقتی مشتاق است چطور میسوزد. اسم یازده فرزندش را گذاشته که هرکدام را صدا میزند حشر با یوسف داشته باشد. حتی دارد طوری لباس دوخته بود که دائماً نام یوسف روی لباس حک شده بود. زندگیاش را چنین کرده بود و نشان بدهد حواسش هست. حساب کنید ما که مشتاق هستیم و اظهار اشتیاق میکنیم همین علائم ظاهری را چقدر داریم؟ در اسم گذاریهایمان، در زندگی و تزئینات زندگی! اینها نکته قابل انتقالی است که انسانی که منتظر است خیلی علائم باید در این انتظار دیده شود. اقلش این است که این نگاه ظاهری را حفظ کند و دائماً ذکر است. هرجا اشتغال زیادتر میشود حتماً باید تذکر هم بیشتر باشد. اگر امروز اسباب غفلت خیلی بیشتر شده است، انواع زینتها و غفلتها هست.
کسی گفت: مدتی از یک نوجوانی گوشی را گرفتند و غذا هم نمیدادند. بعد از مدتی که گرسنگی شدید شده بود، به او گفتند: گوشی را بدهیم یا غذا؟ گفته بود: گوشی را بدهید. یعنی حتی این مقدار این گوشی برایش اهمیت پیدا میکند که غذا که جزء ضروریات اولیه است، احساس فقدان گوشی برایش شدیدتر است. اینها مهم است و گم کردن من دارد شدید میشود. یک موقع انسان بدنش را من میدید و خودش میدید و این گم کردن خودش بود. چون بدن خودش نیست و همسایهاش است. اما یک موقع هست بدنش را خودش میدید و باز میگفتی: این با این رشد کرده، بالاخره این سایهای از او است. اما یک موقع هست انسان گوشی را خودش میبیند. این دیگر خیلی گم کردن خودش است. این گم کردن خود خیلی سنگین است. لذا جدا شدن از این غفلت خیلی ابزار آلات میخواهد و توجه و تذکر میخواهد تا انسان بتواند خودش را پیدا کند. آنوقت خودش مرتبط با امام معنا پیدا میکند. امامی که حقیقت مطلق این وجود مقید است. یعنی هر مقیدی به اطلاق امام معنا میشود و قوام پیدا میکند. امام مطلق و مرسل هر وجودی است. کمال نهایی هر انسانی است. لذا در قیامت هم داریم «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ» (اسراء/۷۱)
تذکر این نکته که ما نشان بدهیم چقدر مشتاق هستیم، اگر نشان داده شود که چقدر مشتاق هستیم در ظواهر، خود ظواهر از غفلت به ذکر و توجه تبدیل میشود. اگر مؤمنین بنایشان را بر این بگذارند که زندگیشان و ظواهر زندگی را طوری شکل بدهند که نشان بدهد اینها مشتاق هستند. تظاهر شود به اینکه مشتاق هستند. این تظاهر در زندگی ایجاد ذکر برای بقیه میکند. هرکسی این را میبیند احساس میکند این منتظر است. همین که احساس میکند او منتظر است، خود این ذکر در جامعه ایجاد میکند. لذا من شما را میبینم یاد معشوقم میافتم. شما بنده را میبینی چون همه روابط من براین اساس شکل گرفته یاد معشوقتان میافتد و ما هرجا وارد شویم این صحنهسازی و فضاسازی ظاهری خیلی در اینکه نشان بدهند انسان مشتاق است خیلی کار میبرد. از صدا و سیما گرفته تا زندگیهای شخصی و اجتماعی و محیطسازی شهری و محلهای، همه اینها میتواند نقش داشته باشد.
لذا اگر این صحنه اینطور شد وصال قطعی میشود. این یک مرتبه از ظهور است که هرکس به این فرد و جامعه و اجتماع نگاه میکند احساس میکند اینها همه مشتاق هستند و گمشده دارند. با این ذکر دارند و غافل نیستند. یعنی در هر روزی آدم با هرچیزی انتقال پیدا میکند. به جای اینکه فقط در دعای ندبه یا دعای عهد اگر خوانده میشود این حال برایش ایجاد شود، تمام زندگیاش این حال است و جای توجه و انتقال پیدا میشود. سر سفره هم که مینشیند طوری صحنه سازی میکند که گویی گمشده دارد. سر کار که میرود، شب هنگام خواب، هرکاری که میکند یاد او وجودش را پر کرده است. آن موقع این باعث میشود این حرکت اختیاری به وصال میرسد. از فرد شروع میشود و کم کم به خانواده و محیطها و این سرایت پیدا میکند.
بنیامین این حالت را برای خودش ایجاد کرده بود. فرزندانش نامشان یوسف بود. لباسش منقش به نامهای یوسف بود، معلوم میشود کسی که اینطور بود تمام زندگیاش را با یوسف نقش داده است. لذا وقتی به اینجا میرسد چنین شخص منتظری به یوسف بار پیدا میکند و میشناسد که یوسف او کیست و به او آشناست. کسی که چنین است غریبه نیست. اما برادرها اینطور نبودند. برادرها کتمان میکردند و پنهان میکردند و غفلت داشتند و این باعث شد یوسف مجبور شود برای اینکه اینها را متنبه کند با یک تنش و بلا و ابتلاء اینها را متنبه کند که دنباله آیه این است که «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهازِهِمْ» وقتی بارها را بستند و غلات و اینها را در بار اینها قرار دادند. «جَعَلَ السِّقایَهَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ» (یوسف/۷۰) سقایه ظرفی است که برای آب خوردن بوده است. این ظرفی که برای آب خوردن ملک بوده است، از بس قیمت غلات بالا رفته بود و گرانبها بود در مقابلش طلا میدادند.
لذا برای اینکه ارزش این کار معلوم شود، به خصوص برمیآید که مخصوص کاروانهایی که از کشورهای خارجی میآمدند یک شعبه خاصی قرار دادند. چون همه مردم نمیتوانستند مایحتاجشان را از یکجا بگیرند. مایحتاج تحت حاکمیت دولت بوده در دوران قحطی جاهای مختلفی را برای پخش قرار داده بودند. از قرائن استفاده میشود که یک مکان ویژهای را برای کسانی که خارج از مصر میآمدند، با اینها ویژه برخورد کنند که هم کنترل شده تر باشد و حساب شده تر باشد، آنجا سقایه ملک که جام ارزشمندی است و طلا بوده است، نقره مرصع بوده و نگینهای جواهرنشان داشته، با این کیل میکردند که هم کیل محدود باشد و نشان بدهد این ظرف چقدر ارزشمند است.
این پیمانه ارزشمند که سقایه و ظرف آب ملک بوده و با همین غلات را وزن میکردند، آنوقت یوسف(ع) این را در باری که مربوط به بنیامین بود قرار داد. این دومین بار است که در بار برادرها مخفیانه چیزی میگذارند. بار اول بهای کالایشان بود که دیدند همه آنچه داده بودند برگشت. وقتی به خانه رسیدند دیدند در بارهایشان است. این یک زمینه چینی عظیمی بود. در عین اینکه کرامت یوسف(ع) بود، این یک نقطه انتقالی هم بود که اینها حواسشان باشد که بعد از این وقتی دیگر در بار بنیامین هم قرار میگیرد، همچنان که آنها خودشان نگذاشته بودند، اگر تهمت میخورند که «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» همه به بنیامین رو نکنند که تو چرا آبروی ما را بردی. وقتی میگویند: تو آبروی کنعانیان را بردی و آبروی فرزندان یعقوب را بردی، چون اینها خیلی به دزدی حساسیت داشتند.
فرزندان یعقوب که فرزند اسحاق است و فرزند ابراهیم است، از نوادگان ابراهیم است، بدترین چیزی که ممکن است نسبت پیدا کند دزدی است. لذا وقتی شترهای اینها میخواست از مزارع عبور کند، به آنها دهان بند میزدند که اینها حتی از گیاهان نخورند و اینقدر حساس بودند. از همین حساسیت اینها خداوند سبحان استفاده میکند تا اینها را متنبه کند. حتی وقتی پول را در بارهایشان پیدا کردند، یعقوب به اینها گفت: ببرید پولها را بدهید. شاید اشتباه شده باشد. اینقدر احتیاط میکردند. «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» چون وقتی کاروان عبور کرد، یکباره مأمور پیمانه دید پیمانه نیست و خبر هم نداشت. بعضی جاها هست که این را مخفیانه فرزند یوسف و بعضی جاها دارد یکی از مأموران یوسف در بار قرار داده بود و کسی خبر نداشت. نقشه کاملاً سری بود و فقط یوسف و بنیامین و شخص ثالثی که مأمور ویژه یوسف بود خبر داشتند.
شریعتی: یعنی آنجا که بنامین گفت: دیگر نمیخواهم از تو جدا شوم، این نقشه را کشیدند؟
حجت الاسلام عابدینی: بله، یوسف گفت: اگر نمیخواهی جدا شوی باید ابتلایی را تحمل کنی. بنیامین گفت: راهی ندارد چون اینها قسم اکید خوردند نزد پدر که مرا برگردانند. لذا چون این قسم را خوردند برایشان حیثیتی است. هرچیزی شود اینها مقاومت خواهند کرد. یوسف(ع) گفت: من راهی را میشناسم که اینها نتوانند مقاومت کنند. اینکه این تهمت چطور به این قافله خورد، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ»(یوسف/۷۰) چطور از جانب یوسفی که صدیق است، چطور یوسف دلش آمد این تهمتی که اینها متهم به آن نیستند، مبتلا کند و جلوی همه و نه در خفا آبروی کنعانیان برود و بپیچد فرزندان یعقوب سارق بودند؟ توضیحات مختلفی در روایات و تفاسیر ذکر شده و در تاریخ آمده است.
اولاً نکته مختصر این است که «ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ» کسی که مأمور پیگیری بود، «أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» او صدا زد و چون او خبر نداشت و از جانب یوسف هم نبود، نقشه بود و مقدمات نقشه را یوسف کشیده بود اما قرار نبود تهمت سرقت به اینها بخورد. قرار بود این پیمانه گم شدنش اعلام شود و بعد وقتی پیدا شد، پیدا شدن یک نتیجه و جزایی داشت که در آیات بعد میگوییم. طبق قانون کنعان کسی که در رحلش بود باید در آنجا میماند. لذا این کسی که ندا داد از جانب یوسف نبود. هرچند سببیت اصل کار از طرف یوسف بود اما یوسف نمیخواست دیگران چیزی بدانند.
نگاه دیگر این است که این جریان مثل جریان خضر و موسی است. چنانچه در جریان خضر و موسی کارهایی که خضر (س) میکرد که کشتی را سوراخ کرد، کشتی برای دیگری بود، اما به امر الهی این کشتی را سوراخ کرد و نتیجه این بود که کشتی از مصادره محفوظ شد. اگر کشتی سالم بود پادشاه آن روز هر کشتی سالم را برای جنگ تصرف میکرد. سوراخ کردن کشتی که به امر باطنی بود نه به امر دینی، خضر آشکار کرد که این امر باطنی است. در جای دیگر نوجوانی را کشت، در حالی که نمیشود کسی را قبل از اینکه گناهی مرتکب شود به جرم اینکه این بعداً بزرگ میشود و پدر و مادرش را از دین خارج خواهد کرد، خدای سبحان این قتل را امروز به دست خضر، نه در قانون شریعت بلکه در قانون تکوین عالم، اسباب عالم میخواستند تأثیر را نشان بدهند، این دست خضر اسباب عالم را نشان داد. گاهی یک تصادفی میشود و یک حادثهای پیش میآید، اینها اسباب عالم است و نظام تشریع نیست. آنجا خضر داشت این را آشکار میکرد.
اینجا هم جریان این سرقت به امر الهی بود که دارد ما این را به یوسف یاد دادیم. نقشه خدا بود تا یعقوب به یوسف و بنیامین برسد و برادرها هم با این ابتلاء به تضرع بیافتند و این تضرع باعث شود از آن حالت تکبر و قساوت خارج شوند و قولی که به پدر دادند مجبور شدند به درگاه یوسف آمدند، همین که برادرها از آن ظرفیت تکبری پیاده شوند و بیایند اصرار کنند ما را به جای او بگیر. همین باعث میشود لطف الهی بیشتر شامل حالشان شود و حال توبه برای اینها ایجاد شود و رسیدن یعقوب و برادرها به یوسف زمینهاش ایجاد شود. نزد یعقوب سرافکنده شوند و اینجا متواضع شوند، اینجا با قسمهایی که خوردند برایشان خیلی سخت است که بدون بنیامین برگردند. جرم هم باید طوری باشد که به اینها امکان بدهد که یوسف این را نگه دارد و الا اگر جرم غیر از این بود، نه قانون مصر به یوسف این اجازه را میداد و نه قانون کنعانیان.
این حقیقت که تهمت سرقت زده شد، اولاً اگر به جمع خطاب شد مقصود یکی بود و چون سرقت حق الناس است خود بنیامین از قبل این را پذیرفته بود. وقتی سراغ بنیامین آمدند و گفتند: چرا این کار را کردی؟ آبروی ما را بردی. خیلی زیبا فرمود: من این کار را نکردم. گفتند: پس که کرده است؟ گفت: همان کسی که آن پولها را در بار شما گذاشته بود. آنجایی که آدم به نفعش است اعتراض نمیکند. هم واقعیت و صدق را گفت، آنها باور نکردند و گفتند: میخواهی از سر خودت باز کنی. در حالی که خدا آن صحنه را قبلاً پیش آورد که اینها بدانند که نباید اینجا بنیامین را متهم کنند. این میتواند برای ما هم عبرتی باشد و وقایعی که پیش میآید میخواهد راه میانبر برای رسیدن در ما ایجاد کند.
شریعتی: کلام عرفا و بزرگان را که نگاه میکنیم مثل مرحوم آیت الله شاه آبادی یا امام راحل عظیم الشأن، در نامههای عرفانی و دستورالعملهایشان توصیه ویژه کردند. … حاج آقای عابدینی اشاره قرآنی را بفرمایید و انشاءالله از آقا نجفی قوچانی(ره) برای ما بگویید.
حجت الاسلام عابدینی: چندین آیه از غرر آیات قرآن کریم، که در کل قرآن میدرخشد در این صفحه (۵۴۸ قرآن کریم) قرار دارد. سه آیه آخر در اوج غرر آیات است که توحید ذات و توحید صفات و افعال را در سه مرتبه نقل میکند. از امام(ره) نقل شده که این سه آیه سه مرتبه توحید است و بعد فرمودند: اسم اعظم هم در این سه آیه امکان بودنش است. لذا خیلی از خواص و آثار برای خواندن این سه آیه آخر هست، خود سوره حشر جزء غرر سُور قرآن کریم است که میدرخشد و گفتند: اگر انسان مسبحات ست و شش گانه را نمیتواند هر شب بخواند لااقل سوره حشر را در شبهای جمعه داشته باشد.
مرحوم آیت الله شاهآبادی فرموده بودند: این سه آیه را حفظ کنید وقتی سؤال «من ربُّک» از شما میشود، تعجب ملائکه الهی برانگیخته خواهد شد که خدا خودش را وصف کرده در این آیه نه بنده وصف کنم. همچنین آیه «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(حشر/۱۹) حواستان باشد اگر میخواهید یاد خودتان باشید، اگر حبّ ذات هم دارید، یاد خدا یاد شماست و الا اگر خدا را از یاد بردید، خودتان را از یاد بردید. مرحوم علامه طباطبایی میفرماید: «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ» عکس نقیض «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» است. یعنی «من عرف نفسه عرف ربّه» کسی که خودش را بشناسد، خدا را شناخته است. این نقیض کردن و عکس کردن میشود «وَ لا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ» این دو یک بیان را دارند. خدا را فراموش کردی، خودت را فراموش کردی. انسان اگر خودش را هم میخواهد یا خدا به خود رسیدن حقیقی است. اینجا هم اگر خدا را از یاد برد خودش را از یاد برده است.
مرحوم آقا نجفی قوچانی یک کتابی را نوشتند که از شاهکارهای کتاب در زمان خودش است، هشتاد سال پیش از دنیا رفتند. شاید صد سال پیش این کتاب را نوشته بود. رمانی است برای آن عالم برزخ به بعد، از لحظه مرگ که با من مُردم آغاز میشود و بعد عوالمی که بعد از آنجا هست. این کتاب بیش از یک میلیون و دویست هزار نسخه تا به حال چاپ شده است. غیر از اینکه فیلمش ساخته شد، فایلهای صوتیاش قرار داده شد. در این هشتاد سال این کتاب را چاپ کردند و این کتاب عوالم بعد از مرگ را با توجه به روایات آورده است. مرحوم شهید مطهری که ایشان را دیده بود فرمود: من ایشان را اهل مکاشفه میدانم و اینها مکاشفات و مشاهدات ایشان است. اینها را دیده نه اینکه ساخته باشد. آیات و روایات در وجودش بوده و اینهایی که دیده مطابق با آنها این حقایق را ترسیم کرده است. لذا این کتاب که به صورت قصه و داستان آمده خواندنی است. تذکر خیلی جدی است در یاد مرگ و حقایقی که بعد از این برای انسان در عالم برزخ پیش میآید و تکان دهنده است و باعث میشود مراقبه ویژه برای انسان ایجاد شود و یک چیز تفصیلی مطابق با روایات هست که انشاءالله استفاده کنیم.
شریعتی: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۱۰/۰۸
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






