سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۴؛ احساسی بودن در خانواده
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۳۰سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۴؛ احساسی بودن در خانواده

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۴؛ احساسی بودن در خانواده
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله خداوند متعال پشت و پناهتان باشد و در این روزهای بهاری و پاییزی و زیبا دل و جانتان بهاری باشد. روزی که گذشت، روز شانزده آذر، روز دانشجو را به همهی دانشجویان گرانقدر و اساتید بزرگوار تبریک میگویم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم. انشاءالله خداوند به همه ما توفیقات روز افزون بدهد، سلامتی بدهد، خیلی از دوستان اظهار اینکه مشکلاتی دارند و طلب دعا کردند، انشاءالله همه بینندگان ما برای هم دعا کنند تا این دعای جمعی در حق هم مستجاب شود.
شریعتی: قرار هست باز هم از نکات لطیف قرآن کریم بشنویم، از احسن القصص، قصه حضرت یوسف(ع). به آیات ۶۲ و ۶۳ این سوره مبارکه رسیدیم، نکاتی که شاید کمتر به آن توجه کنیم. انشاءالله با تدبر این آیات را مرور کنیم و از برکات آن بهرهمند شویم.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) هر موقع که یاد حضرت یوسف(ع) میافتیم، ناخودآگاه دل روانهی نگاه و جهت یوسف زهرا(س) میشود. لذا انشاءالله خدای سبحان فرجش را نزدیک بگرداند و ما را از یاران و یاوران و سرداران قرار بدهد. انشاءالله دعای همه ما این باشد و یادمان نرود اگر یک لحظه زودتر فرجش محقق شود بهرههایی که میبریم غیر قابل احساس و غیر قابل شمارش است و اگر یک لحظه تأخیر بیافتد، ضررهایی که میکنیم غیر قابل شمارش است، لذا احساس این خسران را بکنیم و با تمام وجودمان طالب فرجش باشیم و احساس کنیم نیازمند به ظهورش هستیم.
سلام میکنیم به حضرت یوسف(ع) و از ایشان استمداد میکنیم به ما کمک کنند در این سوره که به نام مبارکه ایشان هست بتوانیم بهرهی بهتری ببریم و از نکات تربیتی این سوره بهرهمند شویم. در محضر آیات ۶۳ و ۶۴ بودیم.
«فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِیهِمْ قالُوا یا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْکَیْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَکْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» (یوسف/۶۳) اینها وقتی برگشتند، چون به حضرت یوسف قول داده بودند که وقتی برگشتیم بار دیگر برادرمان را خواهیم آورد. این نقشه الهی بود که برای آوردن بنیامین نزد یوسف و ابتلای بالاتر حضرت یعقوب بود که باید محقق میشد تا یعقوب (س) به اوج اضطرار برسد و بعد اجابت محقق شود و بعد یوسف و بنیامین هردو به او برگردند و آن چیزی که سالیانی منتظرش بود شاید حدود سی سال در فراق یوسف بود به وصال تبدیل شود. گفتنش ساده است که فراق سی ساله آن هم نبی که آنقدر محبت به فرزندش که از اولیاء و انبیای الهی بوده است.
«وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» تعبیری که برادرها به کار میبرند با تعبیراتی که حضرت یعقوب به کار میبرد خیلی متفاوت است و نشان دهنده تفاوت است. افق نگاه یعقوب(س) با فرزندانش است. اینجا میگویند: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ما او را حفظ میکنیم. او را به ما بسپار و با ما همراه کن. برای اینکه بتوانند دل پدر را نرم کنند، با تعبیر «أخانا» که نشان بدهد انسان بالاخره در موارد اینچنین اگر حاجتی دارد، حتماً باید جملات احساسی در روابط خانوادهها مفید هست. قرآن این را نفی نمیکند لذا یعقوب هم وقتی که با اینها میخواهد گفتگو کند، با اینکه یک حالت کدورت از اینها به دل داشته، با تعبیر «یا بُنیَّ» فرزندانم، با احساس خطاب کرده است. روابط درون خانوادهها باید احساسی باشد و سعی نکنند با اسمهای خشک و آداب ظاهری، یک ادب احساسی در روابط خانوادگی حتی اگر کدورت هم هست، عاطفه ابراز شود و دیده شود. این مهم است در سرتاسر این سوره و در وقت کدورتها هم این احساس و نشان دادن ابراز عاطفه دیده میشده است. خود این ابراز ظاهری کم کم یکسری از کدورتها را مرتفع میکند. یعنی ممکن است آدم هنوز در دل نرم نشده است، ولی همین ادب ظاهری را رعایت کردن و با احساس گفتگو کردن یکسری از کدورتها را خود به خود از بین میبرد. این هم یک ادبی است که باید استفاده کنیم که برادر ما برادر ماست، این را با ما بفرست، با آن سوء سابقهای که یوسف را بردند و امانتداری نکردند و آن هم با وضع سخت و سنگینی که یعقوب از اینها کدورت دارد. لذا کدورتش را ابراز هم میکند.
«وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» ما حافظ او هستیم و جمله اسمیه است و با تأکید شروع شده و لام تأکید دارد. همه اینها نشان میدهد که با یک شدتی نشان میدهند که تعبیر بعضی این است که آدم وقتی متهم است یا احساس جرمی در درونش میکند، سعی میکند وقتی میخواهد چیزی را ابراز کند تأکیداتش را زیاد کند که حتی اگر طرف مقابل نمیداند، با این تأکیدات زیاد سوء ظن هم به او ایجاد نشود. اینجا اعتماد خراب شده است ولی آنجا میخواهد بگوید: حتی کسی هم که خودش پیش خودش متهم است و کسی خبر ندارد، او هم چون این حالت را دارد، میخواهد در روابط عمومی طوری نشان بدهد که من متهم نیستم. لذا با تأکید صحبت میکند.
حضرت یعقوب(ع) فرمودند: «قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى أَخِیهِ مِنْ قَبْلُ» (یوسف/۶۴) سی سال گذشته است. سی سال خیلی است. یک عمر زندگی است ولی این داغ در دل یعقوب تازه است و در بیت الاحزان ساکن بود. چون هم میدانست که یوسف زنده است و هم حق نداشت دنبال یوسف بگردد تا او را پیدا کند. این امر الهی بود. یوسف میدانست پدرش کجاست. او هم حق نداشت. امتحان الهی برای انبیاء خیلی سخت و سنگین است. هردو این صبری که باید ایجاد شود، آزمایشی که باید به نتیجه برسد، بعد از این هم آزمایش همچنان که ابراهیم خلیل بعد از نود سال فرزنددار شد، به او امر شد این مادر و فرزند را در بیابان بی آب و علف بگذار و برگرد. بعد از مدتی که این به نوجوانی رسید، به امر الهی برو و او را ذبح کن. این خیلی سخت است. آزمایشهای انبیاء با ما غیر قابل قیاس است. برای ما خیلی دم دستی است و همینها ما را به جزع و فزع درآورده اما آنجا به دست خودش فرزندی را که در بیابان گذاشته و آمده در غربت او بزرگ شده آن هم بعد از نود سال، اینجا هم این باید دور باشد و صبر کند و باید سکوت کند و از فعل الهی راضی باشد. شاکی نباشد که چرا. بعد از این، این فرزند را هم بده برود. میداند این هم ابتلاست. یعقوب(ع) ورای حقایق ساده عادی که یک قحطی است و این هم باید برود، این هم عزیز مصر منع کرده مگر با این بیایند، اینها را میبیند اما میداند ورای این اراده الهی در کار است که یک ابتلای جدیدی است. سی سال گذشته است و باید ابتلا شدت پیدا کند تا ساخته شدن یعقوب برای مرحله بعد آماده شود. نگاه اولیای الهی به وقایع خیلی با ما متفاوت است.
شریعتی: میتوان گفت هرچقدر این ابتلا شدیدتر شد میتوانیم احساس کنیم فرج و گشایش نزدیک است؟
حجت الاسلام عابدینی: هرچقدر به سمت اضطرار میرود که «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ»(نمل/۶۲) وقتی اضطرار میرسد، به جایی میرسد که تمام توان را میطلبد برای تحمل، تمام توان، آنجا اضطرار میشود. آن اضطرار که گشایش شد. لذا در مورد ایوب نبی و موسی کلیم همینگونه بود. در رابطه با همه انبیاء همه همینگونه است که وقتی به اوج میرسد گشایش محقق میشود. وقتی این میرسد در عین اینکه سختی جدیدی را میفهمد که باید ایجاد شود، ولی از آن طرف هم میداند این سختی جدید همراهش گشایشی است. برای همه همینگونه است منتهی چون باور ما کم است، این باور که «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (شرح/۶) هرچه عسر بالاتر برود، یُسر بالاتری از منظر دیگری محقق شده است، منتهی این سخت است با چشم عادی ما، چون نگاه ما از یک زاویه است، آن زاویهای که عسر و سختی را میبیند، همان زاویه نمیتواند یُسر را ببیند. لذا دو دوربین میخواهد. از این زاویه عسر را میبیند، از دوربین و زاویه دیگر عین همین عُسر، یُسر است. همین عسر و سختی عین یسر و راحتی است.
منتهی ما یک دوربین نگاه میکنیم، اینکه میگویند: دجال یک چشم دارد و از یک چشم نگاه میکند، این همین است که همه حقایق عالم را از یک چشم ظاهر نگاه میکند. آن نگاه عمیقی که لایهی دیگر این را بتواند ببیند، ندارد. وقتی انسان با یک چشم نگاه کرد، این یک چشم نمیتواند یُسر را راحت ببیند اما اگر انسان صاحب دو چشم بود که در رابطه با پیغمبر اکرم، این روایت شریف وارد شده که «کان أخی موسی عینه الیُمنی عُمیی» بزرگان نقل کردند که منظور پیامبر این است که برادر موسی در دینش بیشتر قواعد و قوانین داشت. کمتر به نگاه آخرتی توجه داشت. لذا تعبیر این روایت این است که چشم راستش نابینا بود و برادرم عیسی «و کان أخی عیسی عینه الیسری عُمیی» او به دنیا خیلی بی توجه بود.
اما «أنا ذو العَینَین» یعنی من در هردو، با همه جامعیت هم دنیا کاملاً قواعد و قوانینش و نگاهش همین است که دین ما یک دینی است که جامعیت دارد، هردو نگاه را در اوجش دارد. وگرنه دین موسی(ع) نه خود موسی اینگونه باشد، موسی(ع) به لحاظ اقتضایی که زمانه داشت، باید قوانین زیادی را میآورد تا مردم تقریباً بتوانند تمدن را بفهمند چیست، مدنیت را بفهمند چیست. قانونمندی اجتماع را بفهمند چیست. یعنی عمدتاً احکام بود. در دین عیسی(ع) بعد از اینکه موسی(ع) این قانونمندیها را آورده بود، توجه به آخرت چون از شدت توجه یهودیها و تابعین دین موسی(ع) کم نیاید، لذا عیسی(ع) آمد اوج آن تمرکز را بر این قرار داد تا مردم به تعادل برسند وگرنه موسی و عیسی(ع) خودشان کاملاً متعادل هستند.
لذا پیغمبراکرم میفرماید: این یعنی امت من ذو العینین هستند و هردو جهت برایشان لازم و ضروری است و امکان فعلیت دارد. اینجا بیان آنها این بود که «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» اینجا میفرماید: «قالَ هَلْ آمَنُکُمْ عَلَیْهِ إِلَّا کَما أَمِنْتُکُمْ عَلى أَخِیهِ» همانطور که من شما را امین در رابطه با برادرش دیدم، آیا همانطور اعتماد کنم و امانتداری میکنید؟ قبلاً شما وفاداری و امانت خود را نشان دادید، چطور به شما اعتماد کنم؟ اگر کسی در رابطهای امانتشکنی میکند بار دیگر نمیشود مثل سابق بر او اعتماد کرد. این قطعی و عقلایی است و حتماً اگر یکبار پیمانشکنی کرده، امکان پیمان شکنی بیشتر است. اما آیا دیگر نباید به این اعتماد کرد؟ چرا. اما باید رابطه را محکمتر کرد. به طوری که پیمان سختتری بگیرند تا امکان اعتماد بیشتر فراهم شود. یک موقع کسی خطایی میکند آیا این باید به کل در جامعه طرد شود؟ نه، اگر این طرد شود دیگر خود به خود جرم افزوده میشود.
برادرها با اینکه در امانت خیانت کرده بودند، دیگر یعقوب(س) اینها را به کل طرد نمیکند که من دیگر به شما اعتماد نمیکنم، بلای سنگینی سر من آوردید. گلایه میکند که این کار شما خیانت در امانت بود و شما چون خائن در امانت بودید، من نمیتوانم به سادگی به شما اعتماد کنم. این هم درست است. اینطور نیست که بشود به هرکس خیانت در امانت کرد، بار دیگر به راحتی اعتماد کرد. پس باید محکمکاری کرد، پس نه باید طرد کرد و نه همانطور بگوییم پس به راحتی بدون هیچ رابطه محکمی به آن اعتماد کنیم، میگوید: نه، بلکه در اینکه شرط محکم بگیریم اعتماد کنیم. ممکن است شامل حال خیلیها شود که در یک رابطهای عهد شکنی کردیم، شیطان بر ما رسوخ کرد و نتوانستیم وفادار به امانت باشیم. الآن اینطور نیست که طرد شویم و دیگران هم حق ندارند مطلق ما را طرد کنند. اینطور نیست و الا اگر کسی این کار را کرد، خدای سبحان هم همین معامله را با انسان میکند.
با اولین قدم اشتباهی که برداشت، بگوید: همانطور که تو با دیگران این کار را کردی، من هم با تو این کار را میکنم. چون ما تعیین میکنیم خدا با ما چگونه برخورد کند. فرعون قبل از غرق شدن، جبرئیل سراغش رفت و به صورت شخصی بود. اگر کسی اینطور باشد که مولایش اینقدر به او کمک کند، اینقدر به او بدهد، این کار را بکند، آن کار را بکند ولی این خیانت کند و اینطور کند، حکمش چیست و چه کار باید با این کرد؟ فرعون گفت: اگر این بنده در اختیار من بود، من او را غرق میکردم. وقتی لحظه غرق رسید، همانجا وقتی گفت: الآن ایمان آوردم، جبرئیل گفت: این همان حکمی بود که خودت علیه خودت کردی. گفتی: اگر بندهای اینطور باشد من غرقش میکنم. ما در زندگی و در ارتباط با دیگران، داریم حکمی را که خدا میخواهد با ما اجرا کند را داریم آنجا قضاوت به حکم میکنیم. یعنی اگر به دیگران رحم نمیکنیم، داریم حکم میکنیم که خدایا با مثل بندهای که اینگونه بوده رحم نکن. من هم جزء آن میشوم.
لذا مرحوم علامه نقل کردند و میفرمایند: کسی که نفرین میکند ظالمی را، اگر خودش هم اهل ظلم باشد، نفرینش شامل خودش هم میشود. چون قاعده این است که میگوید: خدایا هر ظالمی بد است و منفور و مورد لعن است. فلانی ظالم است پس او هم ملعون است. این هر ظالمی بد است یک امر کلی است. هرکس دیگری هم داخل میشود. لذا با این نگاه ما خیلی از اوقات داریم حکم میکنیم که خدا در زندگی با ما چه کند. حواسمان باشد که حکم ما به گونهای باشد که اگر بعداً داشت با خودمان اجرا میکرد خوشحال شویم و لذا با دیگران با فضل برخورد کنیم نه با عدل. یکوقت بیتالمال است، آنجا باید با عدل باشد اما یکوقت سیره شخصی و مال شخصی ماست، با فضل باشد. با فضل و رحمت و عفو برخورد کنیم. آنجایی که در سیرهی نظام حاکمیتی است آنجا هم به ما اجازه دادند، آنجا تابع اجازه است. گاهی هم گفتند: به اشد، یعنی حتی نه مساوی، به اشد. چون یک اثری نسبت به دیگران ایجاد کرده که من حق ندارم بگذرم. مثل کسی که در دورانی که مردم در سختی هستند این به فکر سودآوری به هرکاری دست بزند. این مثل حالت عادی نیست که این کار را میکند. این باید اشد مجازات با او برخورد شود. خدا نکند ما هم از همینها باشیم و گاهی در حیطه خودمان ما هم سوء استفاده از فرصتهایی که مردم در سختی هستند، داشته باشیم.
اینجا میفرماید: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» تعبیر برادرها این بود که «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» تعبیر یعقوب این است «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»(یوسف/۶۴) خَیر یعنی بهترین، آیا بهترین و بهتر بودن دائر مدار این است که حافظهای دیگر هم هستند و خدا حافظتر است؟ از بقیه بهتر است. این در نظام الهی یک قاعده است. هر صفتی که نسبت به خدای سبحان به عنوان افعل التفضیل به کار میرود، هیچگاه طرف مقابلش در مقابل خدا قرار نمیگیرد که او خوب است و این خوبتر. اگر میگوییم خدا عالم است، نه اینکه دیگران عالم هستند و خدا علیم است. علمش بالاتر است. دیگران قدرت دارند و خدا قدیر است. هیچکسی را در عرض خدا، قیاس با خدا نمیشود قرار داد. چون همه کمال مربوط به اوست و هرکسی بهرهای از هر کمالی دارد یک ظهوری از اوست. به اذن اوست و از جانب او به او افاضه شده است، نه مطلق برای او باشد. اینطور نیست کسی از خودش چیزی داشته باشد که بعد بگوییم: دارد اما اینقدر است. خدا بالاترش را دارد. نه اینطور نیست. همان لحظهای که او دارد، به اذن الهی است که دارد. لذا اگر خدای سبحان نخواهد، همان لحظه هم ندارد. این نگاه در همه اسماء الهی است. اگر اینجا میفرماید: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» نه اینکه خدا حافظ است و بقیه هم حافظ هستند، این حافظ مطلق است و بقیه به اذن او حافظ هستند. یعنی اگر شما میخواهید بگویید: «وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» بگویید ما مظهر حافظیت الهی میشویم. ما هم به اذن او حافظ او میشویم. اینها تمام حفاظت را خواستند به خرج بدهند اما خدای سبحان تمام نقشه اینها را به هم زد و نتوانستند.
میفرماید: «وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» علت برای «خیرٌ حافظاً»، «هو ارحم الراحمین» است. چون انسانی که میخواهد حفظ کند، گاهی که امر بین خودش و دیگری پیش میآید، مختار میشود که اینجا منافع من و منافع او که پیش میآید، انسان منافع خودش را بر منافع دیگری مقدم میکند. اگر میخواست یکی را حفظ کند، در لحظه آخر معلوم شد که اگر بخواهد این را حفظ کند خودش به خطر میافتد، اینجا دیگر خودش را به خطر نمیاندازد. میگوید: من تا اینجا بودم، اما آنجا رها میکند. یا نه هوا و هوس بر او غلبه میکند و میبیند میتواند از قبل این سودآوری برایش داشته باشد، لذا خیانت در امانت میکند. این یک مرتبه پست است، یک مرتبه بهتر این بود که تا وقتی که این میتواند جان خودش را حفظ کند، از او هم حفاظت میکند، اما اگر دید جان خودش در خطر میافتد، دیگر او را رها میکند و میگوید: خودم را نجات بدهم. اما خدای سبحان ارحم الراحمین است یعنی در مقابل منافع دیگران منفعتی برای او مطرح نمیشود که در تعارض بین این دو منفعت اصطکاک ایجاد شود و منفعت خودش را بر منفعت این ترجیح بدهد. بلکه هر منفعتی که هست، هر مضرهای که هست از قبل او نشأت میگیرد و به دست اوست. لذا اگر کسی خودش را به خیرٌ حافظاً سپرد که او رحم الراحمین است، این هیچگاه مغلوب نیست. چون اگر به دیگران سپرد گاهی تعارض پیش میآید و مغلوب میشوند. حتی کسی که امانتدار است وقتی پای جانش مطرح میشود مغلوب میشود و رها میکند. حتی این ارحم الراحمین هم افعل التفضیلی نیست که بگوییم: بقیه رحیم هستند و او أرحم الراحمین است. بقیه اگر رحمتی داشته باشند یک ظهور از رحمت او و به اذن اوست و الا او رحمت مطلقه است.
این نگاه از یک نبی الهی که اینجا اینها را با واقعیت میگوید. ما معنا میکنیم اما یعقوب نبی با جانش میگوید: «فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً» مشاهده میکند این خیرٌ حافظاً را، این ارحم الراحمین بودن را مشاهده میکند و در زندگی با این ارحم الراحمین، با همه شدتی که ارتباط دارد، ارحم الراحمین مشهود است. اینطور نیست که اگر دید زندگی سخت شده است دیگر ارحم الراحمین نبیند. آدم آنجا میفهمد که هیچ سختی در اوج سختی هم سخت نیست. چون همه مییابند که او هست، اگر این را برای من پیش آورده است چون مهربانتر از من به من است. حتماً برای من خیر است.
لذا یعقوب نبی تمام صبر بود. تمام سکوت بود در مقابل خدا و رضا بود، لذا سختی بعدی هم با کمال رضا تحمل کرد و قبول کرد تا اینکه فرج محقق شد. اگر این باور به هر مقداری شکل بگیرد، مراتب دارد، اینطور نیست که انسان یکباره به اوج برسد، مرتبه به مرتبه انسان باور کند که خدا ارحم الراحمین است، خیلی وقتها خدا به ما نشان میدهد یک چیزی را انسان در نگاه اول به نظرش میآمد که مساعد نیست و گاهی شکایتی هم کرد، بعد از مدتی میبیند اگر اینطور شد خیلی خوب بود. لذا یعقوب نبی هم میداند که حوادثی در پیش است و ابتلای جدیدی در پیش است اما میداند چون کسی او را به ابتلا میرساند که خدای اوست و مهربان است، تسلیم در دست اوست و راضی به فعل اوست. هرچند برایش سخت است. هرچند برایش مشکل است، اما در عین حال راضی است و تسلیم است.
با پدر صحبت کردند، قبل از اینکه بارها را باز کنند، بعد سراغ بارهایشان رفتند. «وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَیْهِمْ»(یوسف/۶۵) دیدند تمام سرمایهای که برای خرید کالا برده بودند، همه در بار اینها برگردانده شده است. گاهی آدم در معامله لزومی ندارد همانجا بگوید: من نمیگیرم، پول را بگیر و انجام بده و بعد به نحوی آبرومندانه برگردان که آن طرف ضایع نشود. جلوی دیگران آبروی آن طرف ریخته نشود و بعد پول را به حسابش برگردان. برادران یوسف وقتی برگشتند و سراغ بارهایشان رفتند، دیدند همه سرمایهشان برگشت. بیشتر هم نداده که احساس کنند تفضلی شده است. میدانیم در سادات هاشمی به عنوان مسکین نمیشود کمک فقیرانه کرد به عنوان فقیر و از صدقات انجام داد، اما هدایا و اینها امکان پذیر است. بحث در این است که آیا این از پول یوسف(ع) بود و حق شخصی بود، در هر صورت اذن بر این کار داشت یا مال شخصی بود. از بیت المال این کار را نکرده است و الا اینطور نبود که نسبت به بیتالمال بی اعتنا باشد.
«قالُوا یا أَبانا ما نَبْغِی هذِهِ» ما دیگر چه میخواهیم؟ خیلی خوشحال شدند. از این طرف گفت: برادرتان را بیاورید به شما گندم بدهم. از این طرف مال نداشتیم و مال ما را برگرداند. دیگر چرا صبر کنیم؟ «بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَیْنا» از این طرف برگرداندن این سرمایه نشانه محبت عزیز مصر به ما بود که نشان میدهد ما در امان هستیم وقتی میخواهیم نزد او برویم، از ما غضبناک نیست. همین باعث میشود دل یعقوب بهتر خوش شود که اینطور بیان میکنند، ببین این با ما چطور برخورد کرده است، از ما پذیرایی کرد، اموال ما را یواشکی، کریمانه به ما برگرداند. چرا از فرستادن این پسر نگران باشی؟ ما قول دادیم او را حفظ کنیم و او هم مهربان برخورد کرد، جاده هم امن است، مانعی که بخواهد شما را نگران کند در کار نیست.
«وَ نَمِیرُ أَهْلَنا» نمیر بیان این است که طعامی که از شهری به شهر دیگر میبرند، با این اصطلاح که ما برویم از آنجا طعام بیاوریم برای اهلمان، پول داریم، غذا هم وعده دادند میتوانیم بیاوریم. «وَ نَحْفَظُ أَخانا» باز هم گفتند: ما. اینها نبی زاده هستند و در بیت نبوت هستند ولی ادبیات، ادبیات نبی کجا و ادبیات فرزندانشان کجا! او همه چیز را از جانب خدا نگاه میکند و از آن طرف خدا را حاکم میبیند. اینها خودشان را، ما میتوانیم خودمان را قیاس کنیم که ادبیات ما به چه کسی نزدیک است. «وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ» فاعل را خودشان میگیرند.
شریعتی: در یک فرصتی صحبت کنیم که چه میشود در یک خانوادهای یک کسی یوسف میشود و یک کسی برادرها میشود، یعنی نگاه توحیدی به چه واسطهای به او رسیده و اینها چرا محروم شدند؟
حجت الاسلام عابدینی: برادرها متفاوت بودند. یعنی لاوی که برادر بزرگتر بود و برادران دیگر با هم خیلی متفاوت بودند. بعضی خیلی مادی بودند، بعضی خیلی کمتر بودند. اینطور نبود که همه یکسان باشند. مادرها متفاوت بودند و جوی که در آن بزرگ میشوند، پسر نوح، پسر نوح است اما یکباره میشود کسی که هلاک ابدی میشود. هلاک یعنی شقاوت، تا کسی که گاهی میبیند در بین آنهاست، مثل مؤمن آل فرعون است و درون آل فرعون است. یا آسیه است همسر فرعون است. هرکسی در فعلش با اینکه اقتضائات مختلف هست ولی آزاد است. اینطور نیست که اگر خانواده نبوت به دنیا آمد، خیالش راحت باشد. اینطور نیست که کسی که در خانواده فرعون است دیگر قطع امید کند که نجات برای من نیست، آن کسی که در خانواده نبی است بگوید: برای من هلاکت نیست. مثل حرفی که یهودیها زدند، ما حتماً نجات پیدا میکنیم و اهل بهشت میشویم و اگر جهنم برویم لحظاتی است. ما چون فرزندان یعقوب هستیم حتماً اهل نجات هستیم.
«وَ نَزْدادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ» با این کار ما میتوانیم بار بیشتری از او بگیریم، یعنی این مقدماتی که فراهم کردیم برای عزیز مصر با توجه به کریم بودنش، «کیلٌ یسیر» است. یعنی سخت نیست. یَسیر یک موقع هست در مقابل کثیر هست، وقتی یسیر در مقابل کثیر میآید، یعنی کم. اما یک موقع یسیر در مقابل عَسیر است، یعنی مشکل نیست، راحت است. اینجا مقصود هردو میتواند به عنوانی باشد، اما اینکه یسیر در مقابل اسیر یعنی سخت باشد، یعنی برای عزیز مصر چیزی نیست. بیش از اینها برایش امکان پذیر است و برای او سخت نیست. «قالَ» نشان میدهد موطن گفتگو دائماً تغییر میکرده، یعنی گفتگو میشده و بعد پخش میشدند، دوباره وقت دیگر، این «قال»ها یعنی دوباره و یک فرصت دیگری، چون اینقدر وقایع پیش میآمد، قرآن به صورت گزیده از بین این سی سال وقایع، یک جمله بیان کرده است. گاهی تمام این وقایع چندین روزه را در دو خط بیان کرده است. گزیدهترین و اصلیترین محور را بیان کرده است. لذا با همین فصلها فاصله انداخته و جلسه عوض شده و اینها زیباست.
«قال لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (یوسف/۶۶) تا اینجا با اینکه مخالف بود اما مخالفت به این معنی که قطعاً نمیدهم نیست، اینجا میگوید: با توجه به اینکه مقدمه چینی کردند که اوضاع قحطی است، سختی است، چرا دوباره دارد اذن میدهد، چون هم برادرها سی سال گذشته و آنجا جوان بودند و در جوانی ممکن است آدم تابع هوا و هوس باشد. یکباره یک چیزی زود جذبش میکند، فکر چیزهای دیگر را ممکن است نکند. الآن سی سال گذشته و اینها سن و سالی پیدا کردند، اینها آن کار را با یوسف کردند که در چشم پدر جلوه کنند. بعد دیدند او که رفت، اینها همان مقدار که در چشم بودند از چشم افتادند. سی سال از چشم افتادند، اوضاع آن موقع وقتی یوسف را خواستند ببرند، گفتند: او را ببریم بازی کند و صفا کند. اما الآن قحطی است و پای جان وسط است. اگر این اموال و غلات و گندم نیاید، جان اینها به خطر میافتد. اینها هرچند خطا کردند و گنهکار شدند، اما موحد بودند و کافر نبودند.
«حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» حتماً برگردانید. منتهی تا میفرماید: «لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» با این تأکید شدید، «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» مگر اینکه یک واقعه پیش بیاید، از اختیار شما خارج باشد، همه اینها نشان میدهد یعقوب یک چیزهایی میداند. منتهی به اجمال تا ابتلایش کامل شود، مثل کشتی که در دریا غرق میشود، این دیگر اختیار کسی نیست، «أحاط به» این موج به تعبیر قرآن به این احاطه کرده است. در هر قرارداد و محاسبهای که انجام میدهید حواستان باشد که یک سناریوی دوم و سوم باشد که اگر این نشد، نقشههای دیگر هم باشد که یکباره انسان اگر با بحرانی مواجه شد، خودش را از دست ندهد و نبازد. حضرت از ابتدا پیشبینی میکند و میگوید: با اینکه شما قسم بخورید که او را برمیگردانیم اما من توقع ندارم در هر شرایطی «الا أن یحاط بکُم» اگر بلا بر شما احاطه کرد و از اختیار شما خارج بود، آنجا شما معذور هستید، «فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» وقتی اینها قسم خوردند، «قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ» بر آن چیزی که شما میگویید خدا وکیل است. این وکیل بودن خدا یک بحث زیبایی دارد و از شیرینترین بحثهای توحیدی است.
شریعتی: نکات خیلی خوبی را شنیدیم. این هفته قرار است از حضرت آیت الله العظمی حکیم یاد کنیم و زوایای مختلف شخصیت و زندگی ایشان را بشنویم. … حاج آقای عابدینی اشاره قرآنی را بفرمایند و بعد در مورد شخصیت آیت الله حکیم برای ما خواهند گفت.
حجت الاسلام عابدینی: «فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاهَ الدُّنْیا»(نجم/۲۹) روابطتان را با کسانی که فقط و فقط فکر و ذکرشان دنیاست، کم کنید. از کسی که قبلاً میدانسته، یک موقع کسی نمیداند، این میدانسته و میشناخته اما از ذکر ما رو برگردانده است، یک کسی از اول خبر ندارد، نه. کسی که با علم پشت کرد، همه همتش دنیا شد، میگوید: با این نشست و برخاست نکنید. اینجا امر است. «فاعرِض» در روابطمان باید حواسمان باشد، جزء جاهایی است که اگر این کار را کردیم، موضوع را درست تشخیص دادیم، حکم خداست و امر صریح است. آن کسی که پشت کرده و فقط نگاهش به دنیاست، و الا اگر انسان با کسی که همه همتش، آن هم کسی که میشناخته و همه همتش را به سمت دنیا منصرف کرده، نشست و برخاست با او برای انسان کاستی ایجاد میکند، چون این اثر نمیگذارد چون خودش پشت کرده است. از این طرف در دیگران اثر میگذارد چون دنیا جاذبه دارد، وقتی با این نشستی و همه گفتگوها حول این محور شد، آن موقع کم کم نگاه انسان تغییر میکند. جذابیتهای دنیا خیلی زیاد است. تعبیر شیطان این است که من زینت میدهم تا دلهای اینها جذب شود. «ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» این شعورش در حد این سنگ و پول است. وجودش همین است و بیش از این ارزشی ندارد. لذا قیمت هرکسی به اندازهی همتش است.
شریعتی: امروز آخرین روزی است که میتوانیم در مورد رد مظالم صحبت کنیم، با اجازهای که برنامه سمت خدا از مراجع محترم تقلید گرفته بود برای رد مظالم، امروز آخرین فرصت است که میتوانید تا سقف پانصد هزار تومان به فقرا پرداخت کنید.
حجت الاسلام عابدینی: تعبیر بزرگان این است که وقتی مظلمهای بر گردن انسان قرار میگیرد، تمام اعمال دیگر او محصور میشود، مثل یک دیوار آتش در وجود او شکل میگیرد. ارتباطش را با باطن عالم منقطع میکند، نه از آن طرف توفیق شامل حال او میشود و نه از این طرف اعمالش بالا میرود با اینکه اعمال زیادی دارد اما محبوس در وجود او میماند. در مقابل او حق الناس یک سد میشود و تا این برطرف نشود اعمال بالا نمیرود. لذا تعبیر این است که اگر انسان شروع کرد به جبران آن چیزی که بر گردنش بود، ممکن است کسی بگوید: من مثلاً دهها میلیون بدهکار هستم و از من فوت شده است. میگوید: اگر شروع کرد به انجام این، آن دیوار آتش از وجودش برداشته میشود و اعمالش مقبول قرار میگیرند و از باطن عالم نتیجه به او برمیگردد که این میتواند در اینجا رشد کند و از این حبس و سد خارج میشود. امروز روز آخر است، قصد کنیم که حالا که به ما این اجازه را دادند، این را شروع کنیم. از روزهای دیگر هم انسان میتواند شروع کند منتهی با اذن است. آنچه نسبت به بیت المال است و افراط و تفریط در بیت المال است، نیاز به اجازه ندارد و میتواند پرداخت کرد و باید به حساب بیت المال برگردد. انشاءالله خدای سبحان آیت الله حکیم را سر سفره اجدادش مهمان کند و شفیع ما قرار بدهند.
شریعتی: بهترینها را برای شما آرزو میکنم. «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۹/۱۷
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






