سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۹؛ سختی و مشکلات دنیا
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۲۴سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۹؛ سختی و مشکلات دنیا

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۹؛ سختی و مشکلات دنیا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، در یک روز پاییزی دیگر همراه شما و در محضر حاج آقای عابدینی عزیز هستیم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. به همه زائرین عزیز که از سفر کربلا برگشتند خوشامد میگوییم. انشاءالله همانطور که در روایات وعده داده مثل روزی است که از مادر زاییده شدند و از تمام بدیها پاک شدند، حقیقت «یا مبدل السیئات بالحسنات» که مظهریتش در امام حسین(ع) بوده شامل حال همه ما و کسانی که آنجا بودند و دلشان آنجا بود شامل شود و کشور ما سرشار از رحمت الهی، آماده تنزل رحمت الهی باشد. انشاءالله خدای سبحان امداد کند این رحمت باعث شود دشمنان ما هم به زودی سرکوب شوند.
شریعتی: انشاءالله همه زیر سایه سیدالشهداء(ع) باشیم. حاج آقای عابدینی هم زائر کربلای معلی بودند. خوشحال بودیم که شما آنجا بودید و نایب الزیاره ما و همه دوستان بودید.
حجت الاسلام عابدینی: ما هربار که برای زیارت رفتیم طبق عهدی که داشتیم یاد دوستان بودیم. (قرائت دعای سلامت امام زمان) «حتی تسکنه ارضک طوعاً» هم ارض بیرونی را شامل میشود، هم ارض بدن و وجود ما را شامل میشود که حتماً باید در نظام درونی ما این اطاعت محقق شود تا در نظام بیرونی هم این اطاعت محقق شود. از خدای سبحان میخواهیم که ارض درون ما را به اطاعت خودش و اطاعت امام زمانمان منور بگرداند تا انشاءالله ارض بیرونی هم منور شود و حضرت در وجود ما «تمتعه فیها طویلاً» طاعتش و سلطنتش پایدار باشد. انشاءالله این دعا را داشته باشیم که همیشه در نگاه بیرونی نبینیم و در نگاه انفسی هم این دعا راه دارد.
در جلسه گذشته این بحث مطرح شد که سر بالاییهای این قصه که یکی پس از دیگری سخت میشد و سختی پس از سختی، حالا به قله سختیها رسیدیم و از آنجا شروع به حل کردن این گرهها کردیم و آسایش بعد از آسایش و یُسر بعد از یُسر که در زندگی ما هم گاهی ممکن است سختی پس از سختی پیش بیاید اما قله این سختی کجا باشد که از آنجا تبدیل به راحت باشد، کجا باشد نمیدانیم، اما قطع داریم که خدای سبحان این گشایشها را ایجاد کرد و فرج بعد از شدت خواهد رسید. لذا صبر و تحمل در رابطه با خدای سبحان، در رابطه با موانع ظاهری باید انسان بکوشد تا موانع را برطرف کند، اما نسبت به امر الهی و خدای سبحان صبر تحمل و رضا است که هرچقدر صبر و رضا و تسلیم بیشتر میشود گشایش سریعتر میشود تا انسان تسلیم و راضی شود. انشاءالله خدای سبحان این صبر و رضا را به همه ما بدهد.
از خدا میخواهیم اگر میخواهد ما را به این چیزها امتحان کند، حتماً صبر و تحملش را به ما بدهد تا بتوانیم به راحتی تحمل کنیم و الا گستاخی نداریم که بگوییم کاری نیست، باکی نیست و سخت نیست. بعضی از مردم با سختیهای فراوانی دست و پنجه نرم میکنند. بعد خدای سبحان گشایش ایجاد کرد. اینطور نیست که من اینجا باشم و همه چیز مهیا باشد و در مورد تسلیم و رضا بگویم، اگر انسان مبتلا شود آنوقت میفهمد چقدر سخت است و تحمل به این راحتی نیست. خدای سبحان حتماً به ما طاقت میدهد، اما طاقت فراوان بدهد که این سختیها در مقابل آن طاقت کم باشد. گاهی طاقت به اندازه سختی است و تحمل مرز به مرز میشود اما یک موقع هست طاقت فوق سختی است. انشاءالله خدا آن را به ما بدهد و سختیهایی که برای ما پیش میآورد به راحتی قابل تحمل باشد و خدای نکرده به ناسپاسی و ناشکری و کفر کشیده نشود.
در محضر آیات سوره یوسف بودیم. باز به حضرت یوسف سلام میکنیم و اذن میگیریم که در این آیات وارد شویم و از سرگذشت ایشان عبرت بگیریم و در نظام تربیتی بهرهمند باشیم. در محضر آیات ۵۲ و ۵۳ بودیم. بعد از آنکه برای آزادی یوسف خطاب شد، یوسف گفت: من نمیآیم تا جریان خانمهایی که دستشان را بریدند معلوم شود و پادشاه هم آنها را خواست و معلوم شد جریان این است که آنها توطئه چیده بودند و بعد زلیخا هم اعتراف کرد. عرض کردیم یوسف(ع) هیچکس را مورد ملامت و سرزنش و تقاضای عتاب قرار نداد. نه زلیخا که از کسانی بود که علیه او توطئه و کید کردند، نه خانمها، فقط گفت: این مسأله روشن شود. میخواست تبرئه شود. تبرئه شدن هم دو علت داشت.
یک علت مربوط به نظام الهی و نبوتش بود، یک علت هم مربوط به این بود که بعد از این میخواست نجات مردم مصر را به عهده بگیرد و بر خزائن آنها حاکم شود و کسی میتوانست بر خزائن آنها حاکم شود که امانتداری او ثابت شده باشد. وقتی اینها اقرار کردند ما این کار را کردیم و بعد زلیخا اعتراف کرد و شکسته شد، این شکسته شدن زلیخا خیلی عظیم بود. چون خیلیها به سختی که گرفتار میشوند به یأس کشیده میشوند. وقتی به شکست منجر میشود حالشان حال یأس میشود. اما اینجا زلیخا از جهت توطئهگری شکست اما سرافرازانه، یعنی به گونهای شد که اقرار کرد که من بدی کردم. این اقرار کردن به اینکه من بدی کردم و یوسف را تطهیر کردن و اینکه از کلامش استفاده میشود سنتهای الهی را هم فهمید که کید و مکر دوام ندارد، تنبه به این نتایج نشان میدهد این شخص شکستش باعث یأس او نشد و در عشقی که داشت پایدار ماند. هرچند اینجا مجبور شد از برج عاجی که داشت و در جایی که احساس سرافرازی و قدرت میکرد شکسته شد اما وجودش به یأس کشیده نشد و ادامه پیدا کرد. هزینه اینکه اینجا اعتراف کرد و صداقت را ابراز کرد، داد و این خیلی زیبا بود که اگر عشق انسان غلط هم بود و در نتیجهاش شکستن آن صحیح باشد و اعتراف به بدی بکند، حاضر باشد، خدای سبحان او را نجات میدهد. اما اگر کسی بر بدی و کذب اصرار کرد البته خدای سبحان نسبت به اهل کید،کید به کار میبرد و آنها را ذلیل میکند.
از این دو آیه که در محضرشان هستیم، این دو آیه اختلاف است، آیا این دو آیه کلام زلیخا است که بیان میکند یا کلام یوسف است. بعد از اینکه اینها اقرار کردند، حالا یوسف دارد میگوید. مشهور این است که کلام یوسف است. اما بعضی مفسرین قائل شدند به اینکه کلام زلیخا است. همین مقدار که احتمال دادند کلام زلیخاست عظیم است به این عنوان که یک چنین کلمات بلندی را امکان دادند از آن صادر شود. هرچند مشهور این نیست اما همین مقدار نشان میدهد که این شخص قابلیت این را داشت تا به شکست او اگر منجر میشود اینطور عظمت پیدا کند.
اما قول مشهور کلام یوسف است که یوسف(ع) اینطور فرمود: «ذلِکَ لِیَعْلَمَ» تا پادشاه بداند یا عزیز مصر، «أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» آنوقتی که عزیز مصر حاضر نبود و در جلسه خلوتی که زلیخا ایجاد کرده بود، من هیچ خیانتی به او نکردم با اقراری که زلیخا کرد که در جایی که تنهایی و خلوت بود و او حضور نداشت، من خیانت نکردم دیگر به طریق اولی در جایی که امکان حضور بود دیگر خیانت محقق نشده است. زلیخا هم به این اقرار کرد که من مراوده با یوسف کردم و هم به این اقرار کرد که یوسف از صادقین است. هم نفی بدی را از او کرد، هم اثبات خوبی برایش کرد.
اینجا هم میفرماید: «أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیْبِ» چرا قبل از اینکه این ثابت نشد از زندان حاضر نشد؟ خیانت در امانت باعث میشد نه نبوت او تثبیت شود و نه مالکیتی که میخواست بر خزائن و اینکه مردم را تجهیز کند که به دست یوسف بدهند و او امین بر خزائن مملکت باشد. کسی که خائن است نمیشد. لذا این باید ثابت میشد تا هم عزت یوسفی در بین مردم در حاکمیت ایجاد شود، لذا این جریانی که در آیات قبل داشتیم و بعضی میگفتند: میخواهد از زندان آزاد شود، بر همین اساس بود که وقتی ساقی میخواست از زندان آزاد شود گفت: «أذکرنی عند ربک» میخواست بگوید: جریان در زندان بودن من و اتهام من به خیانت این را بگو که من خیانت نکردم.
بعد میفرماید: «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ» (یوسف/۵۲) خیلی زیباست که آیات قرآن قواعدی را بیان میکنند که این قواعد در نظام تربیتی و نظام نگاه انسان به عالم و هستی و زندگی خیلی تأثیر گذار است. اینجا چند کلمه است اما این چند کلمه «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ» چون هرچه میخواهد به ثمر برسد باید با توجه الهی به ثمر برسد. خیانت و کید همانطور که در قصه پیراهن مطرح کردیم، دروغ در نظام عالم پا برجا نمیماند چون در نظام سلسله علّی عالم همه صدق است. یکجا که شما خواستی یک چیزی را دروغ بکنی، تمام سلسله عالم علیه شما میشود. اگر توانستی تا چند مرتبه هم دروغسازی کنی باز میبینی اطرافش دروغ آشکار میشود.
«وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ» خدا در مسیری که صراط مستقیم هدایت اوست، همه باید به او برسند، کید خائن را تأیید نمیکند، لذا کید خائن تا یک جایی جلو میرود و باطل میشود. به نتیجه نهایی نمیرسد تا مدتی ممکن است این کید جلو برود اما رسوا میشود مثل جریان یوسف(ع). درست است یوسف ۱۲ سال در زندان بود، اما «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ» دوازده سال بعد آشکار کرد. ممکن است یکجا بیست سال بعد، یکجا یک سال بعد و یکجا یک روز بعد آشکار کند. لذا توقع نداشته باشیم اگر کید است بگوییم: همان لحظه باید آشکار شود اما یقین داشته باشیم که هرجا کید و خیانت هست، چون خیانت و کید از سنخ بطلان است. از سنخ مقابل حق است و از سنخ کذب است و چون عالم براساس صدق و حق استوار است قطعاً این رسوا است. منتهی کسی که چشمش باز است و رسوایی را همان لحظه میبیند، اما به لحاظ ظاهر این رسوایی آشکار خواهد شد. اینها قواعد کلی است ولی نگاه آدم را به عالم تغییر میدهد که عالم یک مجموعه به هم پیوسته است.
اینطور نیست که انسان یک تافته جدا بافته باشد و در عالم بی ربط باشد. نه مرتبط با تمام هستی است و انسان با تمام هستی مرتبط است. هر فعلش با تمام هستی مرتبط است و تمام هستی هر کاری دارند با انسان مرتبط است. یک مجموعه به هم پیوسته است که اگر کسی در طریق درست جلو برود دائماً تأیید است. اگر کسی بر خلاف این حرکت کند، دروغ و خیانت و کید داشته باشد، در نهایت له میشود. لذا باطل دائماً له میشود! اگر زلیخا میخواست این کید او ثمر بدهد باید خیلی زحمت میکشید تا همه را توجیه بکند، یعنی شنا کردن بر خلاف مسیر آب است.
بعد هم چقدر زیبا همه افعال را به خدا نسبت میدهد. یعنی نمیگوید بالاخره من اینقدر صبر کردم تا کید اینها آشکار شد. اینها خواب دیدند، در خوابشان به تعبیر احتیاج داشتند مجبور شدند نزد من بیایند، بعد مجبور شدند اقرار کنند. «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ» این نگاه الهی در سر تا سر وجود یوسف در تمام لحظاتش حاکم بود. چه آنجایی که میفرمود: «مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی»(یوسف/۲۳) اینجا میفرماید: «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ».
یا آنجا که میفرماید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» (یوسف/۲۴) ما هم همینطور هستیم اما نمیبینیم. چون نمیبینیم، کسی میگفت: زنده ماندن در فضایی که تنفس کردنش دائماً با درون بردن میکروبهای زیادی در فضاست که همینطور در فضا هستند یا در غذا هستند که بدن ما میتواند با اینها مقابله بکند، زنده ماندن عجیب است. اما ما گاهی یک مریضی را میفهمیم اما بدن ما دائماً با این ویروسها جنگ میکند. هیچ راهی هم برای خلاصی از اینها نیست. اما نمیبینیم چون نمیبینیم ترس هم نداریم. اگر میدیدیم و میترسیدیم زندگی سخت بود. بعضی که وسواس دارند زندگی برایشان سخت میشود. اما آن کسی که میبیند، میبیند که خدا حفظ میکند. یعنی این حالتی که اینقدر عجیب است و هرکدام از اینها کفایت میکند برای اینکه انسان را از پا بیاندازد، اما میبیند باز هم اصل بر سلامت است. اصالت بر سلامت است نه مریضی. انسان گاهی مریض میشود. این نگاه الهی است که خدا این را نگه میدارد. ولی ما اینطور نگاه نمیکنیم لذا یک زمانی که مریض میشویم احساس میکنیم یک آفتی پیش آمد. در حالی که خدا دائماً این آفات را برطرف میکند.
این نگاه الهی در ما هم هست اما نمیبینیم و اظهار نداریم. یاد بگیریم اظهار کنیم کم کم شهودمان هم ممکن است با این واقع شود. در جریان اربعین انسان این الهیت را بیش از پیش میبیند. ملکه وجودی او آنجا بیشتر است. این نگاه در انسان که خدا حاکم است. محبت حاکم است، حبّ الحسین که مظهری از مظاهر الهی است، حاکم است. اما حیف که این در ذخایر سال ما باقی نمیماند و این نگاه در وجود ما ملکه نمیشود. لذا باید کمی حواسمان را جمع کنیم.
«وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» (یوسف/۵۳) تا اینجا گفت که من خیانت نکردم، تا یک چیزی را به خودش نسبت داد بلافاصله در آیه بعد میفرماید: اما اینطور نیست که اگر میگویم: «لَم أَخُنه» به دست من نبود، خدای سبحان مرا امداد کرد که من خیانت نکردم و الا اگر رها شوم لجنزار وجود انسان آشکار میشود. اگر ما محفوظ هستیم خدا ما را حفظ کرده است. اگر خیلی از چیزها در وجود ما آشکار نیست، اگر شما میدیدید حتی همدیگر را دفن نمیکردید. اینقدر از همدیگر بیزار میشدید. یوسف فرمود: من نفس خودم را هیچوقت تبرئه نمیکنم. با اینکه همه اقرار کردند یوسف طاهر است اما گردی از این تعریفها به وجود یوسف ننشست که به خودش بگیرد. اگر من باشم من نفسم را تطهیر نمیکنم و بری نیستم.
«إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ» تعبیر أماره خیلی سنگین است. پشت سر هم، خستگی ناپذیر، در اینکه انسان را میخواهد به سوء بکشاند. «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» بلافاصله یک سختی را بیان میکند اما بلافاصله امید را میگوید. مگر اینکه پروردگار من رحم کند و رحمتش شامل حال ما شود. آنجا انسان میتواند در امان باشد. اول بترسیم که نفس اینقدر سنگین است. اما وقتی به خدا نگاه کنیم نترسیم، خدا پشت ما هست، اگر به خدا پناهنده شدیم و از خدا خواستیم، «إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» شامل حال ما میشود.
لذا ما سعی کنیم که تخطی کنیم از این أماره بالسوء بودن نفس، همین مقدار که تخطی کنیم و در مقابلش بایستیم. «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» اینجا سه تا «ربّی» آورد. یکی«إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» یکی «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» قبلش دارد «أنّ الله» این با «أنّ ربّی» خیلی متفاوت است. این سه تا «ربّ» که آورده بزرگان فرمودند: هرجا که اینطور آمد نشان میدهد یک فیض ویژه برای یوسف ایجاد شده است. یعنی برای یوسف یک فیض خاص از جانب خدا ایجاد شده و ارتباط ایجاد شده است. آنجایی که «وَ أَنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی کَیْدَ الْخائِنِینَ» مربوط به زلیخا بود. لذا الله آورد. دقت میکنید چون کید خائنین است، اما اینجا که میگوید: «ربّی» همه مرتبط با یوسف است.
«إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَ عَلِیمٌ» (یوسف/۵۰) پروردگار من که مرتبط با من است بر کید اینها عالم است و نمیگذارد کید اینها به من صدمه بزند. اینجا هم میفرماید: «إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ» خیلی زیباست که غفور آنجایی است که نقص را جبران میکند. نقص وقتی جبران میشود حالا یا گناهی است که آمرزیده میشود یا حدودی است که خدای سبحان این حدود را نادیده میگیرد. حدود عامتر از گناه است. گناه یک حد اختیار ایجاد کردن است، اما حدود گاهی یک نقصی است که انسان دارد. خدای سبحان همه این حدود را میپوشاند و وقتی میپوشاند این قابل رحمت حق میشود. یعنی غفور مقدم بر رحیم است. تا زمینه بهرهمندی از رحمت را بیش از پیش ایجاد کند. لذا در غفور پوشاندن است و در رحیم تجلی و بهرهمندی از رحمت است.
شریعتی: بعد از همه این سختیها که حضرت یوسف تحمل کرد هنوز هم همان نگاه را دارد و کم نشده است. این خیلی عجیب است.
حجت الاسلام عابدینی: او را از پا نیانداخت بلکه دائماً او را صافتر کرد و بالاتر و بالاتر برد و رابطهاش را شفافتر کرد. تمام حوادثی که پیش آمده در این سوره نشان میدهد که هم مربوط به این است که یوسف را بالا ببرد، کسی به غیر خدا نمیتواند حادثهای برای ما ایجاد کند. تمام حوادث حتماً باید به امضای رب باشد حتی اگر ظالمی ظلم میکند. درست است آنجا گفتند: باید با آن مبارزه کرد، اما آن هم در نظام هستی به اذن رب هست. ظالم خارج از اذن رب نمیتواند کاری با انسان داشته باشد. اگر اینگونه است پس معلوم میشود اینها دائم میخواهند انسان را بالا ببرند. و این را در این سوره آشکار کرده است. این را به عنوان یک قصهای بیان میکند که قصه زندگی همه ماست، منتهی این را در یک اوجی از یک فرزندی که محبوب پدر بوده، در یک رفاهی بوده در چاه بیافتد با حسادت و بعد عبد شود و بعد مورد کید واقع شود و بعد به زندان بیافتد، همه اینها یکی پس از دیگری سختیهایی که یکی کافی است که دیگری را از پا بیاندازد، اما این را میشکفد و چقدر الهیت در وجود این است.
بعضی خواستند بگویند: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ» مگر نفس یوسف(ع) أماره بالسوء است؟ اقتضای أماره بالسوء بودن در همه هست. این قبلاً هم بیان شده است. آیا در یوسف و انبیا شهوت هست یا نیست؟ طبیعت وجود انسانی است که شهوت دارند. اما آن با نظام عقلی این شهوت را مهار میکند. این مهار کردن را هم از خدا میبیند.
«إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّی» میبیند. لذا میگوید: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه» اگر برهان رب نبود، این هم میل پیدا میکرد. لذا برهان رب برای همه ما در مرتبه ما هست. «الا ما رحم ربّی» برای همه ما در مرتبه ما هست، هرجا ما از نفس أماره تخطی کنیم، خدای سبحان رحمت و فیضش را بر وجود ما جاری و ساری میکند و ما را در مرتبه بعدی حفظ میکند. اما ما رها کردیم، حتی آنجایی که آیات بینّه هستی نمیبینیم. حتی آنجایی که انسان وقتی میخواهد به گناهی آلوده شود، یا غفلتی مرتکب شود، توجه پیدا میکنیم که این گناه است. اما عبور میکنیم از خطهای قرمز! این خطور همان «ما رحم ربّی» است. گاهی میبینی میخواهی یک کاری انجام بدهی، یک مانع بیرونی ایجاد میشود این همان «ما رحم ربّی» است. این خطور «ما رحم ربیّ» است. این بحثی که اینجا آمده در قرآن کریم پنج نفس ذکر شده است که یکی از آنها نفس ملهمه است.
«فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/۸) خدای سبحان فجور و تقوا را بر نفس الهام کرده است. انسان از ابتدا مرز بین بدی و خوبی را به صورت کلام کلی میشناسد. یک کودک مرز بین خوبی و بدی را میشناسد. از اول در این مسأله شناخت دارد و هرچه انسان رشد میکند مرز بین خوبی و بدی پررنگتر میشود. هرجا رعایت نکنیم مرزها کمرنگ میشود. هرجا رعایت کنیم به آن فجور و تقوایی که الهام به انسان شده است، فاصله بین فجور و تقوا زیادتر میشود و امکان خلط بین اینها کمتر میشود و هرچقدر جلوتر بیاییم بین خوب و خوبتر تمایزها دیده میشود و بین بد و بدتر هم تمایز دیده میشود. هرچقدر انسان اعتنا بکند. آنوقتی هم که زائل شود، اول بین بد و بدتر مرز از بین میرود. بین خوب و خوبتر مرز از بین میرود. بعد مرز بین خوب و بد از بین میرود. اینها یک قاعده است.
یک نفس بعد از این داریم که نفس مُسَوّله است «سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُم» (یوسف/۱۸) یکبار در این مورد بحث کردیم. اما آنجا تسویل میکند. چون انسان از ابتدا دنبال خوب و خوبی است، انسان از ابتدا از بدی بیزار است. اگر یک موقع مبتلا به بدی شد حتماً آنجا بدی را برای خودش خوب جلوه داده است. این را تسویل میگویند. یعنی لباس خوب بر تن کردن است. درون انسان قدرتی است که برای اینکه خودش را راضی بکند و یک عمل بد را در ابتدا انجام بدهد، رنگ خوبی بزند و توجیه کند و بعد انجام بدهد. اینجا خیلیها ساقط میشوند. وقتی یعقوب گفت: «سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُم» نفس شما تسویل کرد برای شما و این دروغ را برای خودتان راست دیدید، میدانید دروغ است اما تسویل میکنید. نفس مُسوله خیلیها را از پا میاندازد. یعنی اینجا مرز آنجایی است که انسان را میخواهد از ایمان فطریاش خارج کند. بعد کم کم به جایی میرسد که نفس مُسوله لازم ندارد. نفس مُسوله یک پل است از نفس مُلهمه انسان را برساند به نفس أماره.
نفس أماره سومین نفس است. انسان در نفس أماره طوری میشود که میداند بد است اما انجام میدهد. قبل از این میخواست خوب باشد، حتی اگر بدی میخواست انجام بدهد دنبال این بود که یک رنگ خوبی به این بزند، توجیه کند. این آن مرتبهای است که امکان نجات انسان خیلی زیاد است. چون خوب را خوب میبیند و بد را بد میبیند، اگر میخواهد بد را انجام بدهد باید خوبش کند به طوری که دلش نمیخواهد بدی را انجام بدهد. اما یکجایی میرسد که دیگر باکی ندارد بگویند: این بی حیا است. این سارق و قاتل است. اینجا دیگر نفس مسوله نیست، این نفس أماره بالسوء است. دیگر به بدی امر میکند. این نفس أماره بالسوء که شد دیگر سرعت در بدی زیاد میشود.
نفس چهارم نفس لوامه است، اگر انسان عملی را با نفس مُسوله انجام داد، بعد پشیمان شود و خودش را ملامت کند، اگر انسان خودش را ملامت کند، این ملامت کردن نشان میدهد خوب را خوب میبیند و بد را بد میبیند و امید به نجات برایش هست که دارد ملامت میکند، این نفس ملامتگر به شرط اینکه به یأس نرساند خیلی مفید است. لذا نفس لوامه از نفوس الهیه است. یعنی از جنود عقل است همچنان که نفس أماره بالسوء از جنود شیطان است. اگر ما به این بها دادیم و برایش ارزش قائل شدیم، این نفس لوامه میتواند مرز خوبی و بدی را با همین ملامت پر رنگ کند تا بار دیگر به آن مبتلا نشویم. اما اگر یک موقع به آن اعتنا نکردیم، خودمان را مشغول کردیم به کثرتی، که این نتواند هی ملامت کند، فرار کردیم و نگذاشتیم یک جای خلوت ما را گیر بیاورد، محاکمهمان کند، بعد میبینیم کم کم بی باک میشویم. دیگر نفس لوامه ضعیف میشود و ملامتهایش تأثیر ندارد. البته اگر نفس لوامه تأثیر گذاشت کم کم به نفس مطمئنه که آخرین مرتبه نفس است میرسیم. این دیگر راضیه مرضیه است، مطیع حق است. تعبیری که میکنند مثل یک اقیانوس عظیم است که هرچه موج در دل این اقیانوس ایجاد میکنند، در این اقیانوس اضطرابی ایجاد نمیشود. همه حوادثی که در وجود این نفس مطمئنه ایجاد میشود هیچ اضطرابی در این نفس ایجاد نمیشود. همه اینها انگار از زیر پای این عبور میکنند، آنچنان طمأنینه در وجود این حاکم است، بلندترین موجها در درون این آرام است.
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً» (فجر/۲۷ و ۲۸) اینجا یوسف(ع) میفرماید: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ» ما نفس أماره بالسوء داریم. همچنان که أماره بالسوء است، یک قسمتی هم قبل از نفس لوامه میشود أماره بالحسن، در وجود بعضی أماره بالحسن است که اگر این پیش بیاید، در مرتبه نفس ملهمه اگر کسی وجودش فطری باشد، نفسش امر به خوبی میکند. دوستان به کتب اخلاقی رجوع کنند. در مورد این گفتارهای زیبا، قصههای عالی آمده است که میتواند برای تذکر انسان و تکان دادن انسان و بهرهمندی از روشهای تربیتی مفید باشد.
شریعتی: انشاءالله قرآن بیاید و سبک زندگی ما را و مسیر ما را تعیین کند. … انشاءالله قدر روزهای باقیمانده از ماه صفر را بدانیم و مهیا شویم برای عزای نبی مکرم اسلام حضرت محمد(ص)، امام مجتبی و ولی نعمت ما امام رضا(ع)، اشاره قرآنی امروز را بفرمایید. این هفته قرار هست از عالم پارسا مرجع بزرگ و دوست داشتنی آیت الله مرعشی نجفی بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ»(زخرف/۳۶) انسان هر مقداری که رابطهاش با خدا سست شود و قطع شود، به همان مقدار رابطهاش با شیطان محکم شده است. به جایی میرسد که ابتدا شیطان او را وسوسه میکند اما سلطه ندارد. کم کم این وسوسه به جایی میرسد که میتواند بر بعضی از لحظات او سلطه پیدا کند. کم کم او را مَس میکند که تعبیر قرآن هست «مَسَّهُم طائفٌ من الشیطان» اینقدر میچرخد تا راه نفوذ پیدا کند. رها نمیکند، بعد کم کم میتواند در درون او لانه کند. همینطور ادامه پیدا میکند تا ولی شیطان میشود. اینجا تعبیر قرآن این است که هرکس خودش را از این دور بکند، خودش را از ذکر رحمان دور کند «نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ» شیطانی بر او گماشته میشود که دیگر جدایی ندارد. چون از خدا دور شد شیطان به او نزدیک شد. هر لحظه از وجودمان از خدا دور باشیم همان لحظه قرین شیطان هستیم. زندگی انسان سخت میشود، پیچ و خم زندگی، کسی که با خدا محشور است، زندگیاش آسان است. یعنی خدا در همه جا پشتیبان اوست. اگر شیطان قرین نباشد، خدا با او قرین است. حواسمان باشد در هر لحظه اگر خالی از خدا باشیم همراه شیطان هستیم.
آیت الله مرعشی نجفی که از نادرهای عصر ما بود که در دوران انقلاب و جریانات مرجعیت بعد از آیت الله بروجردی(ره) جزء کسانی بود که نقش اساسی ایفا کردند. در جریان انقلاب نقس اساسی ایفا کردند. در جریان تبعید امام که باعث شد علماء، من یادم نمیرود پدر ما نقل میکردند وقتی که امام را گرفتند، جمعی از تجار تهران آمدند خدمت مراجعی که برای جریان مرجعیت امام و رفع این حکم اقدام کنند، اولین مرجعی که امضاء کرد حضرت آیت الله مرعشی نجفی بود. در روابط هم پسر ایشان نقل میکند که نزدیکترین رابطه را بین علمای دیگر حضرت آیت الله مرعشی با امام داشت. حتی وقتی در عراق بود مرتب مرا برای دیدن امام میفرستاد. چقدر امام برای آقای نجفی نامه فرستاده و حتی وقتی امام به پاریس رفت، اولین کسی که به پاریس رفت، پسر آقای نجفی بود برای دیدن امام.
البته آقای نجفی مرعشی یک جریان زیبایی را نقل میکنند، وقتی یک جا دیده بود کتابهای علمایی که از دنیا میرفتند، چون در کتابخانههای خصوصی کتابهای خطی داشتند، یک کسی بود میآمد کتابها را حراج میکردند، یک کسی همه این کتابها را میخرید و بعد به سفارت انگلستان میبرد. آقای نجفی میگوید: در یکی از جلسات که دیدم این دارد این کتابها را میخرد و قیمت بالاتر از همه میگوید و قدرت دارد، از همانجا تصمیم گرفتم که نگذارم مواریث ما دست آنها بیافتد، از همانجا با روزه و نماز استیجاری و کار کردن در برنج کوبی در قم، کتاب میخریدم. در نسخههایی که الآن جزء یکی از بزرگترین کتابخانههای ایران و سومین کتابخانه جهان اسلام است، دارد که در حالی این کتاب را خریدم که چند روز است نتوانستم چیزی بخورم و در حال روزه هستم و فشار گرسنگی بر من زیاد شده ولی خوشحالم که توانستم این کتاب را بخرم و اینطور مواریث ما را حفظ کردند.
انشاءالله خدای سبحان نقشههای دشمنان ما را به سرعت به خودشان برگرداند. به طوری که آیت اعجازی برای کشور الهی ما باشد و دلها را به سوی این کشور بیش از پیش نرم کند. به خود مردم ما این باور را برساند که کشور ما مورد تأیید خدای سبحان است. فردا روز مبارزه با استکبار است. انشاءالله مردم ما حضور پررنگی داشته باشند تا این رحمت حق را به جوش بیاورد. خیلیها مریض دارند، خیلیها دِین دارند، انشاءالله خدای سبحان قرض اینها را ادا بکند و مریضها را هم شفا بدهد.
شریعتی: «السلام علیک یا رسول الله»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۸/۱۲
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






