سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۴؛ افق اعمال
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۱:۵۶سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۴؛ افق اعمال

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۴؛ افق اعمال
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. انشاءالله هرجا هستید باغ ایمانتان آباد باشد و بهترینها نصیب شما شود. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم.
شریعتی: خیلی خوشحالیم که حسن مطلع هفته ما آیات نورانی قرآن کریم هست به بهانه سوره یوسف(ع)، به آیه ۴۲ سوره مبارکه یوسف رسیدیم. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان به همه ما توفیق بدهد که بتوانیم زمینه سازان ظهور باشیم و جزء یاران و سرداران حضرت باشیم. اگر این باور را داشته باشیم که امکان حضور برای ما هم هست و اسم ما هم ثبت شود، آنوقت خودش باعث میشود عزم ما در عمل کردن به این راسختر شود. اگر هر عملی از آن افق نشأت بگیرد که اگر من یک لیوان آب هم میخورم به این نیت باشد که من حیات پیدا کنم تا سربازیام را در زمان ظهور بهتر انجام بدهم، این آب خوردن با یک آب خوردن معمولی متفاوت است. هر عملی عمق اعتقاد را پیدا میکند. نازلهی آن مرتبه اعتقاد است و وصل میشود. آنوقت ذکر و حضور و مراقبه انسان دائمی میشود و اعمالش هم عظیم میشود. لذا چند نفر یک عمل انجام میدهند اما برای کسی از عرش عبور میکند و دیگران از سطح فرش عادی عالم ماده هم عبور نخواهد کرد. لذا حواسمان باشد که حتی اگر باور ما قوی هم نیست کم کم به خودمان بگوییم تا باور کنیم که این تلقین کم کم باور شود.
در محضر آیه ۴۲ سوره یوسف(ع) هستیم، «وَ قالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» (یوسف/۴۲) این آیه شریفه یکی از آیاتی است که خیلی سر و صدا داشته است و اقوال مختلف در مورد این آمده است. آیه پر بحثی است از جهت اینکه در این آیه میفرماید: بعد از اینکه یوسف(ع) خواب اینها را تعبیر کرد و معلوم شد یکی از اینها نجات پیدا میکند و به دربار شاه راه پیدا میکند و دیگری اعدام میشود، بعد دارد به کسی که نجات پیدا میکرد، فرمود: وقتی وارد دربار میشوی «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» مرا هم یاد کن. این مرا یاد کن به چه معناست؟
«فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ» شیطان از یاد آن شخص این سفارش را برد. «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» رب یعنی پادشاه، شیطان از یاد او برد. البته این یاد رفتنها گاهی عادی است و یک کسی که از سختی به راحتی میرسد خیلی چیزها یادش میرود. این یک نوع ناشکری است که آدم دوران سخت و دوستان دوران سختی را فراموش کند. حواسمان باشد در دوران سختی یا اوایل زندگی که راحتی زیاد ندارد، یک عهدهایی با خودمان داشته باشیم. همین کسانی که امروز مسئولیتهایی دارند زمانی در دانشگاهها بودند و دغدغه داشتند، اما کم کم آن شرایط برای آدم عادی میشود. عدالت و ظلم ستیزی فطرت اول است که با انسان بوده و حیف است خراب شود. این از نکاتی است که «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» فراموش کرد پنج سال در زندان با یوسف چه خاطراتی داشت. حالا که بیرون رفت و ساقی حاکم شد، فراموش کرد. «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ» لبثَ به یوسف برمیگردد، یوسف گفت: از من نزد پادشاه یاد کن، شیطان یاد او را از یاد او برد، «فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» چندین سال دیگر یوسف در زندان ماند.
اینکه این آیه معرکهی آراء شده به این جهت است که روایاتی ذیل این آیه آمده که بعضی از این روایات طوری دلالت دارد که از این آیه اینطور استفاده میشود که اینکه یوسف به این شخص رو زد که تو از من نزد پادشاه یاد کن، این سؤال یک محتاجی است که خود یوسف بوده که فقیر است، از یک محتاج دیگری که این شخص است نزد محتاج دیگری که او پادشاه است. در روایت دارد خدای سبحان از این موضوعی که یوسف(ع) به این شخص رو زد و این را خواست که از او نزد پادشاه یاد کند، همین باعث شد خدای سبحان ماندن در زندان او را بیشتر کند تا عتابی بر یوسف باشد. وقتی به آیات نگاه میکنیم «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ»(یوسف/۴۲) پس ماندن این چندین سال نتیجه آن «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ» است. اما بعضی روایت دارد که قرار بود یوسف چند روز دیگر آزاد شود اما همین تقاضا باعث شد که چند سال دیگر در زندان بماند.
مرحوم علامه طباطبایی به هیچ وجه این روایات را در تفسیر المیزان نمیپذیرد. میفرماید: این روایات بعضی با هم سازگار نیست و نشان میدهد روایت یک روایت مُتقنی نیست. بعضی روایات هم اگر از جهت دلالت مُتقن باشد، سند سند صحیحی نیست که انسان بر مسأله آرامش پیدا کند. لذا ایشان میفرماید: ما یک اصول کلی حاکم در اینجا داریم که آنها محکمات ما نسبت به انبیاء است و باعث میشود این نقلها بر فرض اینکه صحیح بود و اشکالات را هم نداشت ما نپذیریم. با شأنی که در خود قرآن و محکماتی که از انبیاء آمده، با شأن حضرت یوسف که در اینجا خاص هم هست، که حضرت یوسف در سختترین شرایط چه حالاتی داشت یا قبل از همین آیات که میفرماید: «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» (یوسف/۳۹) این نگاه توحیدی حضرت یوسف با این مبنای فکری سازگار نیست. نگاه حضرت یوسف و انبیاء مثل نگاه ما نیست که ممکن است زمانی حواسمان جمع است و توحیدی حرف بزنیم، ولی در زندگی میرویم حواسمان از اعتقاد ما پرت میشود و مشرکانه زندگی کنیم. انبیاء نگاه توحیدیشان علم حضوریشان است، وجودشان است. نه علمشان زائد بر ذاتشان باشد. نه علمشان جدا از وجودشان باشد، آنچه در وجود انبیاء از جهت معرفتی محقق میشود در مرتبه عمل هم ظاهر همان است. ما یک وقت سر کلاس هستیم و میتوانیم خوب توحیدی حرف بزنیم، اما وقتی در زندگی میرویم زندگی ما مشرکانه باشد، زندگی ما موحدانه نباشد، از ما بعید نیست چون علم ما حصولی است. علم ما علت تامه برای عمل ما نیست. میشود آن را موقع عمل نادیده بگیرد. مثل پزشکی که میداند سیگار بد است اما سیگار بکشد چون علمش علم علت برای بازدارندگی نیست. اما علم انبیاء علم حضوری است وقتی علم حضوری است علم علت برای عمل است. امکان ندارد عمل از آن علم تخلف پیدا کند، راه ندارد و مثل علوم ما نیست. با این نگاه مرحوم علامه طباطبایی نمیپسندند.
یک مباحثی صحیح است و قاعده و سنت الهی هست اما برای یک مرتبه از کمالات، همین در مرتبه پایینتر این سنت نیست. سنتهای الهی از مباحث مهمی است که در مسائل اخلاقی ما گرفتار میشویم و خلط میکنیم و باعث میشود اشکالاتی در زندگی ایجاد شود و این مسأله این است که هر مرتبهای از کمال یک قواعد و سننی برای خودش دارد که در مرتبه پایینتر این قواعد و سنن جاری نیست و در مرتبه بالاتر خودش هم گاهی جاری نیست. مثلاً اینکه شما شنیدهاید «حسنات الابرار سیئات المقربین» ابرار در یک مرتبه برایشان یک چیزی خوب است، همین سنتی که اینجا نشان میدهد این خوب است، برای مقربین همین سیئه است و خوب نیست و پسندیده نیست. هرچقدر مراتب معرفت انسان بالاتر باشد، آنجا غفلتهای موطن مختلف میشود با غفلت موطن پایینتر، غفلتی که ممکن است در موطن من محقق شود این است که کلاً از یاد خدا غافل شوم و مشغول به کار عاطفی شوم. این یک غفلت از ماست. اما غفلت انبیاء اینطور نیست، همین مقدار که گاهی در هدایتگری مردم باید در حد اینها حرکت کنند، با اینها برای هدایت گفتگو کنند، همین هم در مرتبه وجود سر اینها یک آشوبی ایجاد میکند. همین مقدار که باز هم به امر الهی آمدند. این غفلت با آن غفلت چقدر متفاوت است. همین مقدر هم اینها احساس میکنند با اینکه به امر الهی هستند، کار هدایتگری است، با اینکه همه اینها کمال و عمل صالح است اما همینها را هم با آن حالت ربط محض وجود اینها در حالی که هیچ کثرتی برایشان در کار نیست، اما در ما اینطور نیست. پس آنچه که برای ما غفلت است با آنچه برای انبیاء غفلت است فرق دارد. ترک اولی بحثی است که باید بیشتر باز کنیم. ترک اولی برای انبیاء مثل ترک اولیهای ما نیست، انبیاء مثل ما هستند و ما میتوانیم اعمالشان را اقتدا کنیم، اما حواسمان باشد در نسبتها بدانیم علوم اینها علوم حضوری بوده و متصل به خدا بوده و اخذ مستقیم از خدا داشتند. اینکه آیا باید رجوع به کثرتها و اسباب کرد یا نه، مثلاً من تشنه شدم آب بخورم یا نخورم؟ هیچکسی انکار نمیکند که اگر تشنه شدید آب بخورید و این در نزد هیچ مرتبهای در مراتب کمال قبیح نیست و ناپسند نیست.
اما در همین خوردنها انسان به مرتبهای میرسد که وقتی تشنه شد و رجوع به آب کرد، آب را به عنوان یک شیء مستقلی که سیراب کننده است نمیبیند. مثل اینکه از اسم الهی «یا شافی» یک کاری میآید، اینجا هم در حقیقت خدای سبحان سیراب کردن کارش است. در مرتبهای ابزار میبیند و رافع را او میبیند. در مرتبه دیگری از ابزار هم عبور میکند یعنی ابزار هم برایش نیست. فقط خدا را میبیند که شئون الهی در کار است. لذا میگوید: خدا مرا سیر کرد. لذا در قیامت همه اسباب باید برچیده شوند «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ، وَ إِذَا النُّجُومُ انْکَدَرَت» (تکویر/۱و۲) یعنی هیچ وسیله دیگری غیر از خدا و شئونش با مردم ارتباط ندارد که مردم احساس کنند این واسطه است.
پس در یک مرتبه این است که هرکس تشنه میشود سراغ آب میرود اما نگاهش به آب چیست؟ یک موقع هست که نگاه به اینکه آب هست و در لیوان است عیب ندارد و گناه نیست. یک موقع هست یک مرتبه بالاتر هست، سببیت الهیه را در اینجا میبیند، یک مرتبه عالیتر است، میبیند هیچ سببیتی به غیر از او در کار نیست و حتی به نحو ابزار آلات هم در کار نیست. خدا و شئونش را در همه هستی میبیند، آن هم همه هستی در کار است اما دیگر همه هستی جدا نیست، الت و وسیله نیست. یعنی اینها همه برچیده میشود. این سیطره که «أَلا إِنَّهُ بِکُلِ شَیْءٍ مُحِیطٌ» (فصلت/۵۴) «ألا کل شیء قدیر» قدرت مطلق است. احاطه تام است، آن را بیان میکند. آنجایی که او پرچم عزتش بلند شود که «فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً» آنجا دیگر چه کسی میتواند بگوید که این هم عزیز است اما خدا عزیزتر است.
آیا جریان حضرت یوسف از سنخ اول است که رجوع به اسباب است چنانچه بقیه کردند؟ نه. از سنخ دوم است که اسباب رجوع به آن بکنند اما رجوع به اسباب را با نگاه الهی که آن را وسیله قرار داده، این نگاه متوسط هم در مورد یوسف(ع) راه ندارد. چون در مورد یوسف(ع) ذکر شده که از مخلصین است. این به چند جریان در قصه حضرت یوسف برمیگردد که این چند جریان همه در این مشترک هستند لذا اگر اینجا حل شود، قبل و بعدها هم حل میشود. آنجا گفتیم: که اگر نمیگفت زندان، خدا این را به زندان نمیفرستاد. چون خودش گفت: سجن بهتر از چیزی است که شما مرا دعوت به آن میکنید، خدا او را به زندان فرستاد؟ اگر نمیگفت زندان خدا او را به زندان نمیفرستاد. آنجا هم عرض کردیم که این از یک آدم ساده امکان پذیر است.
ما داریم از یک نبی مخلص صحبت میکنیم، شیطان میگوید: من به هیچ وجه «قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (ص/۸۲و۸۳) من هرکسی را طوری تحت تأثیر قرار میدهم اما خودش اقرار کرده از اول که دستم به مخلصین نمیرسد. مخلِص یعنی من اخلاص را پیاده کردم. مخلَص یعنی خدا او را برد. یعنی دیگر کاملاً تحت ولایت الهی قرار گرفته است. شیطان آنجا دیگر قطع امید است. اینها خارج از حیطه کار شیطان هستند. «إِنَ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ» (حجر/۴۲) تو بر بندگان من سلطه نداری. شیطان گفت: همه را الا آنهایی که مخلَص هستند. خدا میفرماید: نه، «إِنَ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ» سلطه تو بر کسی است که خود این شخص بخواهد تو را ولی خودش قرار بدهد. پس اصل به تعبیر قرآن نجات است. اصل سقوط است مگر مخلَصینی که خدا یک عده را بردارد و ببرد. اما خدا میفرماید: اصل نجات است مگر کسی که خودش را ساقط کند. اصل بر رحمت و نجات است. اصل بر سلامت است، اینها مهم است در نگاهی که آدم شوق ایجاد شود به جانب خدای سبحان.
پس اگر یوسف صدیق این مرتبه متوسط از مؤمنین که ابرار باشند را هم ندارد، پس قواعد حاکم بر مخلصین مناسب خود مخلصین است. هرچند اگر این روایاتی که آمده را بخواهیم به عنوان قواعد در نظام اخلاقی نگاه کنیم، این قواعد، قواعد صحیحی است اگر انتساب به یوسف نبی نبینیم. بلکه به این عنوان ببینیم که اگر کسی در مرتبه متوسط از جهت ایمان قرار دارد، اگر به اسباب رو زد، استفاده از اسباب به هیچ وجه در هیچ مرتبهای خطا نیست، اما اگر کسی اسباب را تأثیر و اثر دید در مرتبه متوسط این خطاست و در مرتبه عادی نه. در مرتبه متوسط از ایمان اگر کسی این رابطه را پیدا کرد این خطاست و عقاب میشود. نه گناه باشد که عقاب شود به معنای اینکه خدا به سختی مبتلایش میکند تا از این نجاتش دهد. چون دوستش دارد و میخواهد این را مبتلا کند که از این قطع امید کند. پس دل بستن به اسباب در مرتبه متوسط خطاست، هرچند در مرتبه اول هنوز خطا نیست. مرتبه ایمان حضرت یوسف متوسط نبود و در مرتبه مخلصین است.
پس اگر این مراتب را حفظ کردیم آن موقع میدانیم که اگر میفرمایند: وقتی پدر و برادرها رسیدند، یوسف(ع) از اسب پیاده نشد و در ذهنش خطور کرد شاید این موکب سلطنتی اینطور باشد و لازم باشد شوکت حفظ شود، همین باعث شد نور نبوت از نسل او بردارد، اینها را ما نمیتوانیم بپذیریم. چرا؟ حضرت یوسف (ع) در مرتبه مخلَصین از انبیاست. اینها مربوط به مراتب متوسط به پایین است. اگر کسی نسبت به پدرش کوتاهی کرد حتماً خدای سبحان از او کمالی را برمیدارد، حتماً او را مبتلا میکند تا این تصحیح وجود پیدا کند، اما این در مورد کسی که ایمانش در مرتبه مخلَصین است صادق نیست. او در مرتبه توحید همه افعالش ظهور اراده حق است. مخلَص است یعنی خدا با چشم او میبیند و با دست او انجام میدهد. اراده خدا در وجود او نافذ و ساری است. نعوذ بالله اگر کسی به این نسبت داد اراده رب را ناقص دیده است. منتهی مخلَصین مراتب دارند. مرتبه تام مخلَصین میشوند حقیقت محمد و آل محمد(ص). لذا خدای سبحان نسبت به اینها میگوید: «سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» (صافات/۱۵۹ و ۱۶۰) خدا هرکسی او را وصف کند از آن وصف منزه است. وصف خدا نیست الا عباد مخلَص اگر وصف کردند، وصف خداست. چون زبان این زبان خداست. وصف این وصف خداست، وصف خودش نیست. هرکسی وصف کند خدا از این وصف منزه است. «إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ» وصف عباد مخلص وصف خداست.
شریعتی: آنهایی که قائل به این اقوال هستند شأن حضرت یوسف را نشناختند.
حجت الاسلام عابدینی: نه فقط حضرت یوسف(س) بلکه شیطان را در همه مخلصین نا راسخ دیدند. حتی بعضی جسارت کردند یا نشناختند، گفتند: «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» ضمیر را به یوسف زدند، وقتی این تقاضا کرد مرا یاد کن، همینجا شیطان یوسف را از یاد خدا برد که این را خواست. اینها گاهی از روی ندانستن قواعد کلی نظام انبیاء و مخلصین است که چه قواعد محکمی در آنجا حاکم است. آنجایی که متشابه است یا آدم سکوت میکند یا اگر توانست متشابه را با رجوع به محکم، محکم کند. لذا قواعدی که در زندگی اولیای الهی مطرح است مثلاً میگویند: ولی الهی در فلان خانه رفت و غذا نخورد. دید اگر این غذا را میخورد فلان میشد. این نسبت به بنده نیست، من اگر در خانه کسی بروم و غذا نخورم و این غذا نخوردن من تخطئه فعل او محسوب شود، گاهی با این نخوردن معاقب میشوم. اگر من یقین داشتم که این خمس نمیدهد و درآمد این همه از مال غیر خمس داده است، آنجا هم نمیتوانم نخورم، میخورم و خمسش را میدهم. چقدر دین روابط بین جامعه ایمانی را، حتی آنجایی که کسی است ظاهر ایمان را ابراز میکند را چقدر میخواهد حفظ کند. نمیخواهد به این راحتی از هم گسست و پاشیدگی ایجاد شود.
الآن یک فرصتی است برای کسانی که در نظام الهی زیرک هستند و دنبال فرصت هستند، گاهی میشنویم «إِنَ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّهِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ» گاهی این باب مفتوح میشود و عدهای از این در میتوانند به سرعت به بهشت برسند. اینطور نیست که فقط جهاد این خاصیت را داشته باشد. یک موقع هست در حالت عادی و شرایط عادی هستم و کمک میکنم و صدقه میدهم و احسان میکنم، رحمتی ایجاد میکنم. در حالت عادی این سنت ارزش و اجری دارد که خیلی خوب و عالی است. اما اگر جامعهای دچار تنش شود، دچار یک فشار شود یا حتی از جهت روانی دیده شود که فشار رویش است، فشار هست اما آنچه مردم احساس میکنند فقط مربوط به خود فشار نیست، بلکه از بس دشمن توانسته در این مسأله جنگ روانی را همراه با شدت و سختی ضمیمه به هم بکند، فشار بیشتر احساس میشود.
اگر در شرایطی که فشار در یک جامعه احساس میشود و یک سختی ممکن است به مردم رسیده باشد، در این حالت اگر کسی، همان کاری که در حالت راحت انجام میداد اینجا انجام بدهد یک جزای دیگری دارد. یک فروشنده هست کالا را از قبل خریده است و قیمت سابق را دارد. میخواهد اگر به قیمت امروز فروخت، گناهی نکرده است در صورتی که قانون و دولت اجازه داده باشد. اما حتی اگر این آمد قیمتی که خریده بود با سود متناسب همان موقع فروخت، این سبقت گرفته که پول اضافی خرج کرده باشد، در معرکه میدان مسابقه این برنده شده است. این جهاد است، در جنگ کشته شدن و سختی کشیدن است اما وقتی ایجاد میشود «ان الجهاد بابٌ من ابواب الجنه» میشود.
در اینجا سختی فی نفسه خوب نیست، نمیخواهیم توجیه سختی را بکنیم اما وقتی پیش میآید اینجا میدان مسابقه است و خیلی از زیرکها در اینجا برنده میشوند. یک عده دنیایی میبرند با اختلاس و احتکار، یک عده هم آخرتی میبرند. آن کسی که عقلش جهل است و مثل معاویه و عمروعاص است، به اختلاس منجر میشود. این هم یک تجارت عظیم و سبقت بزرگ است که میبیند اگر یک ریال در شرایط عادی خرج میکرد، این صد تومان در شرایط فشار و سختی خیلی عظیم میشود. قابل قیاس نیست. اما خریدار در مغازه میرود، میبیند این فروشنده به قیمت سابق میفروشد. میگوید: حالا که این ارزان است من بیشتر بخرم و برای آینده نگه دارم. یک موقع خریدار هم جهاد میکند و میگوید: من این را لازم دارم اما امروز یا کمتر از حد میخرم یا اصلاً نمیخرم و سختی را تحمل میکنم. چون قیمت این ارزان است بگذار برسد به دست کسی که از من محتاجتر است. این نیتی که کرد در همین مقدار در آرامش جامعه و افراد سهیم است. اجری که خدا میدهد غیر قابل قیاس است. این جهاد است. یا اگر کسی تاجر است و کالایی را وارد کرده، حالا میبیند شرایط سخت است و هریک روز و یک ساعتی که در عرضه این تعجیل کند تا زودتر به دست مردم برسد، این تاجر عمل صالحی غیر قابل قیاس برایش هست.
شریعتی: اگر در این شرایط با هم همراه شویم خیلی میتوانیم غالب بر مشکلات شویم.
حجت الاسلام عابدینی: بسیاری از کالاهایی که تولیدشان به سبک سابق بوده با یک فشار روانی در جامعه دارد به مشکل برمیخورد و به قشر ضعیف فشار میآید. اگر من به صورت عادی خریدم و فشار به آن شخص منتقل شد، در پرونده عمل من روز قیامت ثبت خواهد شد. میگویند: با خرید تو در شرایط سخت باعث شد به یک نفر دیگر درست نرسد، هرچه او سختی و فشار دید به حساب تو هم هست.
شریعتی: امیرالمؤمنین در غررالحکم کلام نورانی دارد که میفرماید: «الناسُ مِن خَوفِ الذُّلِّ فی ذلِّ»
حجت الاسلام عابدینی: الحمدلله هنوز در جامعه ما این ایجاد نشده اما دشمن دنبال این است و ممکن است گاهی عدهای از ترس همین کمبود به کمبود مبتلا شدند. ما در جامعه هستیم و میدانیم وضع چگونه است، اما در عین حال حواسمان هست که اگر این نگاه را ایجاد کنیم سختی کمتر میشود و همه اینها عمل صالح ایجاد میشود. گاهی پول هم خرج نکردیم اما زیرکانه چیزی را انتخاب کردیم مثل «ان الجهاد باب من ابواب الجنه» این ایام میتواند برای اهل زیرکی در ایمان فرصت بسیار مناسبی باشد که با کمترین عمل صالح بیشترین بهرهها را ببرند.
شریعتی: انشاءالله همه با هم همراه شویم و این برهه حساس را پشت سر بگذاریم. … این هفته قرار است از عالم بزرگ مرحوم شیخ طوسی صحبت کنیم. … سلام و صلوات بر محمد مصطفی و اهلبیت گرانقدرشان که روزهای شنبه مهمان سفره نبی مکرم اسلام هستیم. از شیخ طوسی، شیخ الطائفه بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: حضرت آیت الله بهجت که رحمت خدا بر ایشان باد میفرمودند: ما ائمه را نمیشناسیم هیچ، علمایمان را هم نتوانستیم بشناسیم. وقتی درست به زندگی این بزرگان نگاه میکنیم واقعاً انسان در اعجاب میآید که چقدر اینها عظمت داشتند. دوران شیخ طوسی جزء سختترین دوران شیعه بوده از این جهت که بعد از آغاز غیبت کبری بوده و دوران غیبت کبری یکباره رابطه باریکه ارتباطی که بین جامعه شیعی با همه مظلومیت و فشاری که بر او بود، آب باریکه ارتباط با امامی که در دوران حضور حضرات معصومین و در دوران غیبت صغری از طریق نوابشان با حضرت بود، یکباره همه ابواب بسته شده و شکلگیری یک جامعه که از همه طرف رو به فشار است و از طرف حاکمیتها دائماً دارند سرکوب میکنند تا شخصیتهایشان را بشکنند، از طرف دیگر این جامعه حاکمیتی ندارد تا قوام پیدا کند، پخش در جاهای مختلف است، این پخش بودن و قوام فکری را حفظ کردن، کاری بود که این در دویست سیصد سال ابتدای غیبت کبری جزء سختترین کار علما بود.
لذا شیخ طوسی یکی از کسانی است که از جمله علمای بزرگ و بلکه سردمداران علمای بزرگ مثل شیخ مفید بودند که توانستند حدود ۲۴ سال در حوزه بغداد نزد شیخ مفید بودند و بعد به نجف آمدند. مؤسس حوزه علمیه نجف شدند و در سه رکن حوزه نجف را برای این منظور، یعنی اگر کسی مطالبه کند میبیند شیخ طوسی به روز در آن دوره تصمیم میگیرد در سه جهت مختلف شیعه را تثبیت کند یکی از جهت کلامی است که باب معرفتی آنجا قوامش به شیخ طوسی بود که از جهت کلامی تثبیت کرد، سیصد مجتهد نزد ایشان در این سه رشته درس خواندند. رشته کلام و فقه و تفسیر. در این سه رشته سیصد مجتهد شیعی تحت پوشش ایشان درس میخواندند و اینها را این طرف و آن طرف گسیل میکردند. شیخ طوسی حوزهای را به پا میکنند افکاری را جا میاندازد و برای شیعه اساس نامه مینویسد. در حوزههای کلامی و فقهی و تفسیری اساسنامه دارد. هم تفسیر دارد که هنوز جزء کتابهای مرجع است. دو تا از کتب اربعه ما مربوط به شیخ طوسی است. تهذیب و استبصار اساسنامه فقه شیعه است. در کلام شیخ طوسی کتابی دارد که هنوز جزء اساسنامه کلام شیعی است. این چیزی که هنوز جزء رجوعات ماست در دورهای که حدود هزار سال پیش بوده چقدر این مسأله عظمت داشت.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۷/۰۷
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






