سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۳۵؛ درد فراق زلیخا
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۱:۵۴سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۳۵؛ درد فراق زلیخا

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۳۵؛ درد فراق زلیخا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: «اللهم وفقنا لما تحب و ترضی و اجعل عاقبه امرنا خیرا» سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندههای خوب و شنوندههای نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. در خدمت حاج آقای عابدینی عزیز هستیم. سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. انشاءالله ایامی که ایام اربعین کلیمی است یادمان باشد و یکشنبه ماه ذیالقعده هم نماز توبه را به جا آوریم که پیامبر سفارش فرمودند. اگر هم این نماز را انجام دادیم تکرار آن حتماً مزید بر اجر میشود. انسان دائماً به توبه احتیاج دارد آن هم توبهای که برای آن این نتایج ذکر شده است.
شریعتی: مشهد مقدس دعاگوی شما بودیم. انشاءالله قسمت همه بشود. قصه ما قصه حضرت یوسف(ع) بود، اگر یادتان باشد جلسه گذشته تا اینجا شنیدیم که یوسف وارد زندان شد و از نگاههای مختلف به این میپرداختیم. ادامه فرمایشات شما را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان به ما عنایت کند و توفیق پیدا کنیم در خدمت نظام اسلامی که زمینهساز ظهور است قرار بگیریم و بتوانیم مشکلی از مشکلات نظام اسلامی را حل کنیم و در راه رفاه مردم و خدمت به مردم و زمینهسازی ظهور قدمی برداریم.
بحثی که در خدمت دوستان بودیم، ورود یوسف(ع) به زندان بود. وارد زندان شد، از منظرهای مختلف ورود یوسف به زندان را بیان کردیم که یکی منظر الهی بود که منظر جامعی بود و همه زوایا با عمقش دیده میشد. یک منظر، منظر یوسف(س) بود که ورودش به زندان را بیان کردیم. چند جنبه دیگر هست که مهمترین آن نگاه زلیخاست به ورود یوسف به زندان که جانگدازترین نگاه از این منظر است. دوربینی که این صحنه را نشان میدهد شاید محزونترین صحنه را تصویر میکند. بسیار سخت بود به طوری که زلیخا قصد داشت یوسف را برای چند روز به زندان بیاندازد تا رام شود برای اهدافی که زلیخا دارد اما از همان ساعات اولیه، وقتی یوسف از زلیخا دور شد، تازه متوجه شد که چه بلایی بر سرش آمده و این لحظه فراق سختترین لحظات عشق است. تا به حال درست است که وصال نداشت اما در هجران هم نبود. اما حالا از دستش دور شده است و جلوی چشمان او نیست. این برای همه ما قدرت انتقال ایجاد میکند که اگر واقعاً زبان ما زبان عاشقی باشد، فراق و غیبت اماممان را چگونه باید بیان کنیم. این یک عشق ظاهری است. آنجا که عشق عظیم است چگونه از این انتقال پیدا کنیم؟ ما در زندگی همه کارهای عادیمان را داریم، ادعای عشق به امام هم میخواهیم داشته باشیم. این با هم سازگاری ندارد و باید بویی از عشق اینجا باشد. با این شعر آغاز میکنم:
دل و جان پیش یار خویش بگذاشت *** به تن راه دیار خویش برداشت
خوش آن عاشق که بر فرمان معشوق *** بود خوش بر دلش هجران معشوق
اگر هم هجران دارد، هجرانش را به تبع امر معشوق ببیند. یعنی ببیند عاشقی است که به او گفتند: باید مثل یعقوب که عاشق یوسف بود، اما به امر معشوق که خدا بود، قرار داشت. لذا سر تا سر نیاز بود، سر تا سر اشک بود اما با صبر، چون به فرمان معشوق بود. اینجا زلیخا میخواهد این را برای خودش قبول کند که یوسف چون نمیخواهد من هم تن بدهم، من هم قبول کنم اما از هرکسی این حالت برنمیآید.
چو خواهد خار معشوق دوری *** کند بر محنت هجران صبوری
چو نبود وصل دلبر رأی دلبر *** بود صد بار هجر از وصل خوشتر
این تعبیری که بعضی کتابها در مورد زلیخا کردند، خیلی زیباست که «ثم ان زلیخا اظهر فی قلبه الفراق» تازه درد فراق را چشید. از لحظهای که یوسف را از قصر خارج کردند و به سمت زندان بردند، «اظهر فی قلبه الفراق و احراق النار الاشتیاق» سوزندگی آتش اشتیاق تازه در دل او زبانه کشید. چون فراق خیلی در عشق سخت است. اگر کسی ذرهای به علمش هم توجه کند که چقدر سنگین میشود.
چو قدر نعمت دیدار نشناخت *** به داغ دوری از دیدار بگداخت
این گداختن و سوختن طوری شد که خانهاش چو زندان شد. قصر در نظر زلیخا با نبودن محبوبش چون زندان شد. خیلی زیباست که اگر میگویند: «الدنیا سجن المؤمن» دنیا زندان مؤمن است. دارد که وقتی یوسف حرکت کرد و رفت، سوز و گداز زلیخا خیلی شدید شد.
به تنگ آمد در آن زندان دل او
یوسف زندان رفت و زندان برایش قصر شد. چون از همه فشارها و سختیها راحت شد که در آنجا قرار داده بودند. با اینکه بدنش در زندان بود و برای بدن سخت بود اما روحش آزاد بود. راحت مربوط به روح است. مربوط به نظام نفس انسان است. میشود در سختترین شرایط نفس انسان آزاد و راحت باشد. میشود در گشایشترین حالت و رفاه شدید نفس انسان در فشار باشد. این دو حالت ترسیمش به این شد که یوسف در زندان است اما در جنت و گشایش است، در راحت است. گاهی کسی زندگی خوشی از جهت راحتی دارد اما برایش زندان است. چون با نظام روحیاش سازگاری ندارد و یا حرص دارد و این را برای او کم میبیند. اگر میگویند: فشار با احساس ادراکش بیشتر میشود. گاهی انسان سختی دارد اما کم احساس سختی میکند. چون نفس او در گشایش است. گاهی انسان سختی دارد و کم هم هست اما چون نفسش این را زیاد میبیند، احساس سختی بیشتر هم میشود. اما از اینکه سختی زیاد باشد و احساس سختی هم فوق العاده باشد، این سختی را مضاعف میکند. لذا حواسمان باشد رفتار مدیران یک اجتماع و مردم در یک اجتماع و نیروهایی که مدیریت میکنند به گونهای باشد که اگر سختی هست بیش از حد احساس نشود. این بیش از حد احساس شدن در اثر مدیریت نکردن باعث مضاعف شدن سختی میشود که تحمل ناپذیر شود. این خیلی مهم است.
به تنگ آمد در آن زندان دل او *** یکی صد شد ز هجران مشکل او
چه آسایش در آن گلزار ماند *** کز آن گل رخت بندد خار ماند
گل که یوسف بود، رفت اما خار که خودش بود، ماند
ز دل خونین رقم، بر روح همی زد *** به حسرت دست بر زانو همی زد
که این کاری که من کردم که کرده است *** چنین زهری که من خوردم که خوردست
در این محنت سرا یک عشق پیشه *** نزد چون من به پای خویش تیشه
به دست خویش، چشم خویش کندم *** ز کوری چشم خویش را در چه فکندم
به جانم از دل آوارهی خویش *** نمیدانم چه سازم چاره خویش
یک حالت التهاب عظیمی پیدا کرد که برای این یوسف را در زندان انداختند، از منظر زلیخا که این رام شود. از منظر عزیز مصر تا این شایعهها که پیچیده بود، پایان یابد. حیثیت برگردد ولی برعکس شد. زلیخا نا آرامتر شد و آبروریزیاش بیشتر شد. این فراق با زلیخا کاری کرد که به سیم آخر زد و آبرو و مقام برایش مهم نبود. به بالای قصر میرود و به دیوارهای زندان نگاه میکرد و ناله سر میداد. یک عشق دنیایی میتواند اینقدر جزع و فزع داشته باشد و ما اینقدر اظهار عشق به خدا و ولی خدا داریم، ادعا داریم اما هیچ بویی از عشق در وجودمان احساس نمیکنیم. انشاءالله خدای سبحان به ما قابلیت و تحمل و صبر بدهد و از محبتهایش به ما بچشاند.
یاران امام حسین(ع) محبت ولی خدا را چشیده بودند. دیگر متوجه چیزی نبودند. ضربههای آهنین در وجود اینها کاری نبود و این عشق است. رزمندگان ما، مدافعین حرم آنچنان عاشق میشوند، مثل شهید حججی که جوان بود و آنطور عاشقانه در مقابل همه ظلم باکی نداشت. این ساده نیست. تا نعمت بود، قدر ندانست تا به هجران مبتلا شد. این هجران برای زلیخا سخت شد. در این حال تعبیر است «هرگاه نایرهِ شوق، شعلهی تمنای وصال برانگیختی به پنجهی اضطرار خاک ادبار بر فرق خود ریختی و تپانچهی حسرت و افسوس بر روی میزدی و میگفتی: که این کاری که من کردم که کرده است؟»
گاهی خدای سبحان انسان را به سختی مبتلا میکند. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِین» (بقره/۱۵۵) تا انسان جزع و فزع کند و ناله کند. این از محبت خداست به انسان که به سختی بیافتد و این ناله را بشنود و این تضرع و رابطه برقرار شود. گاهی ما میگوییم: خدایا این رابطه را نمیخواهیم. میگوید: تو مثل بچهای هستی که میخواهد از دارو فرار کند اما دوای تو این است. «الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» (بقره/۱۵۶) این نگاه اگر در رابطه با خدا باشد خیلی چیزها برای انسان ساده میشود. به مصیبت از چه منظری نگاه کنیم. با کدام دوربین ببینیم. لذا «إِنَ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا» (شرح/۶) همین است.
یعنی دو دوربین است. از یک دوربین تو سختی میبینی، از یک دوربین عین راحت است. دوربین جامع هم هست، هم عسر را میبیند و هم یُسر را میبیند. اینها در آمیخته با هم هستند. همه حوادثی که برای ما پیش میآید همینطور است. دوربین دیگر دوربین زندانبان بود. نگاه زندانبان به زندانی یک نگاه متکبرانه است. وقتی زندانبان به یوسف رسید از منظر چشم او اول به عنوان یک زندانی بود. اما وقتی حوادث را میبیند دوربینی که دارد از این چشم نشان میدهد میبیند یکی از عاشقهای یوسف زندانبان میشود. مجذوب میشود به طوری که اظهار علاقه میکند و میگوید: اگر دست من بود لحظهای نمیگذاشتم اینجا بمانی. نظام الهی که یوسف(ع) داشت، هرکس با او ارتباط برقرار میکرد، جذب این رابطه میشد حتی زندانبانی که فطرت او اینقدر محجوب شده است.
از یک زاویه دیگر زندانیان هستند. میبینند یک نفر جدید وارد شده است. این شخص جدید ظاهرش و حالاتش به زندانیان نمیخورد. شب کنار درخت خشک آمده و درخت سرسبز شده است. بعد اول صبح اولین کاری که کرده یکی یکی به زندانیان سر زده، به خصوص آنهایی که بیمار بودند و مشکل داشتند. وقتی زندانیان رفتار یوسف را میبینند، رابطهشان چه میشود. به دهان کسی که بیمار بود غذا میگذاشت و از او پرستاری میکرد. لباس او را میشست. کارهایش را انجام میدادم. عظمت و وقار و الهیت را در وجود او میدیدند. عبادت او را میدیدند. مثل یک خادم برای اینها خدمتگزاری میکرد. برای زندانیان یکباره فضا تغییر کرد. دیگر زندان نبود و غیر قابل تحمل نبود. یک محیط گرم شد. این نگاه که پیش آمد در زندان تغییر ایجاد شد. وقتی وارد زندان شد بعضی خطاب کردند: «یا فتی، بارک الله تعالی فیک ما احسن وجهک و ما احسن حدیثک» تو چقدر زیبا و خوش بیان هستی. همه چیز تو حسن است.
زندانی که هیچکس به او بها نمیدهد، همه جور تحقیری میشود، یک آدم وجیه و با وقار و با کمال بیاید به اینها خدمت کند و طوری باشد که گویی عبد اینهاست. همینها بعداً کادر یوسف(س) برای حاکمیت او شدند. یعنی به جایی رسیدند که بعدها جزء کادر یوسف برای حاکمیت شدند. لذا محیط زندان برای یوسف(ع) با همه محدودیتهایی که دارد هیچ حدی ایجاد نکرد. در سختترین شرایط امکان کار کردن و کادر ساختن هست چه برسد به ما که خداوند برای ما یک فراخی با حاکمیت الهی در کشور قرار داده است. ما اگر نتوانیم نتیجه بگیریم معلوم میشود خیلی در عزم و جزم کوتاهی کردیم. او در زندان با مجرمین توانست کادرسازی عظیم داشته باشد و محیط زندان را تغییر بدهد. اگر هر کدام از ما نتوانیم به وظیفهمان درست عمل کنیم و این برای مردم سخت شود، خیلی بد است. یوسف در زندان پولی نداشت اما توانست وضعیت روحی آنها را آنچنان تغییر بدهد که از هر پول خرج کردنی ارزشمندتر بود.
در اینجا اولین بار است که از یوسف اصل و نسب او را میپرسند. لذا در قرآن در زندان است که یوسف اصل و نسبش را بیان میکند. میپرسند: تو که هستی که اینقدر کارهایت و رفتارت و خُلق و گفتارت شریف است و حسن است؟ آنجا خودش را معرفی میکند که من یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم خلیل الله هستم. معلوم میشود مردم جریان ابراهیم خلیل الله را میدانستند. لذا تا معرفی میکند این معرفی اعجاب بالاتر هم ایجاد میکند که تو فرزند ابراهیم خلیل الله محسوب میشوی. لذا بعد از دوران بردگی یوسف اولین بار است که اصل و نسب آنجا آشکار شد. شاید هم زمینه نبوت است که اینجا باید اصل و نسب آشکار شود. همینجا هم به نبوت مبعوث شد. دارد «حضرت یوسف در آن خانه منزل ساخته و بساط بندگی بیانداخت.» یعنی در عین خدمت به مردم عبودیتش در آنجا کم نشد. آنطور نبود که به قیمت خدمت به مردم بندگی و عبادتش را کنار بگذارد یا به قیمت عبادت خدمت به مردم را کنار بگذارد. اینجاست که مرد خدا وقتی در صحنه قرار میگیرد اوج خدمت به مردم است و اوج عبادت خداست.
خدا امام را رحمت کند. در عین عبادیاتش که روزی چندین بار قرآن میخواند، یادم نمیرود که در دوران آخری که مریضی سخت داشت، نمازش را در حالی میخواند که دو سرم به دستش وصل بود و دو نفر کنارش بودند که نیافتد. نماز را در این حالت ایستاده میخواند. وقتی میخواست بنشیند و به سجده برود، این پا زمین میخورد چند بار لرزش بدن طول میکشید تا آرام شود و سجده برود ولی نماز را ایستاده میخواند. وقتی در نجف است و مردم اینجا در حالت اعتصاب دوران انقلاب، به شرکت نفت اعتصاب کرده بودند و نفت ندارند، امام آنجا میگوید: برای من چیزی روشن نکنید. مردم ایران نفت ندارند. با اینکه آنجا محدودیت نبود، اما میگوید: من باید مطابق آنها باشم. اگر مسئول ما در نظام ارتباطیاش در حد مردم قدم بردارد، برای مردم سختی قابل تحمل میشود. یوسف(س) در زندان آمده و آمدن یوسف در زندان و دیدن شرایط سخت و حدود دوازده سال در این زندان سر کردن برای یوسفی که میخواهد حاکمیت پیدا کند در منظر الهی ضروری بوده است که این دوران را طی کرده و چشیده باشد. زندگی با محرومین برای او محسوس باشد که وقتی مجری قانون است و قضاوت در مقام قانون میکند با این سختی کشیدنی که قبلاً داشته رفتار میکند. این برای مردم قدرت جذب به نظام ایجاد میکند. وقتی اینطور میشود قدرت جذب ایجاد میشود. باید یوسف اینجا بیاید و از اینجا به مقام عزت برسد که دائماً اینها در چشمش باشد.
چو مردان در مقام صبر بنشست *** به شکر آنکه از کید زنان رست
نیافتد در جهان کس را بلایی *** که ناید از بلا بوی عطایی
هر ابتلایی برای برگشت است. یا برای تطهیر است. لذا نمیگوییم: تقاضای سختی بکنید اما اگر پیش آمد برای رفع آن هم کوشش بکنیم. اما حواسمان باشد از یک دوربین دیگر هم نگاه بکنیم. از یک چشمه دیگری هم به این نگاه کنیم. گریههای یوسف در زندان در فراق یعقوب خیلی شدید بود. به طوری که زندانیان گفتند: یک روز در میان گریه کن. روزی که گریه نمیکرد فشار بر یوسف بیشتر از روزی بود که گریه میکرد.
قصه حضرت یوسف(س) با قصههای فرعی همراه میشود که این قصههای فرعی هر کدام نقشی در تشخص شخصیت یوسف ایجاد میکنند. اول یعقوب بود، بعد برادران بودند، بعد کاروانی بود که او را از چاه درآوردند. در بازار برده فروشها فروختند و عزیز مصر او را خرید. عزیز مصر او را به همسرش زلیخا هدیه کرد که نقش زلیخا خیلی طول کشید. از اینجا وارد زندان شده و نقش جدیدی کنار یوسف قرار میگیرد، همزمان با ورود یوسف به زندان دو جوان وارد زندان میشوند. در اینجا میگوید: «وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ» (یوسف/۳۶) دو جوان، با اینکه اینها جزء خدم حاکمیت بودند و یک توطئه پیش آمده بود که میخواستند شاه را ترور کنند، ماجرا لو رفت. یکی بی گناه بود و یکی گناهکار بود. همزمان با یوسف بود. یعنی سه زندانی جدید وارد زندان شدند. هر سه با هم به جلوی در زندان رسیدند، یوسف از یک سو و این دو جوان از سوی دیگر رسیدند. قرآن میفرماید: «وَ دَخَلَ مَعَهُ» با او، این همراهی معیت است.
همراه یوسف دو نفر دیگر هم وارد شدند. «قالَ أَحَدُهُما» معلوم میشود فاصله افتاد. یعنی دورانی را در زندان هستند و زندگی کردند. حالا برای اینها خواب دیدن پیش آمد. هیچ حادثهای در نظام و منظر الهی اتفاق نیست. هر چیزی معلول علتهای متعددی است که قبل از این بوده تا به اینجا برسد. اگر من چشم علت بین ندارم، دلیل بر این نیست که اتفاق باشد. من گاهی نمیتوانم سلسله علت را ببینم که از کجا تا اینجا رسیده است، اما این حتماً در نظام الهی سلسله علت دارد. لذا کاملاً منظم و حساب شده است. ارتباط بین حوادث هم اتفاقی نیست. همه حوادث به هم ربط دارد. در نظام فلسفی اصطلاحی داریم که هر دو شیء یا علت و معلول هستند یا معلول علت ثالث هستند لذا با هم مرتبط هستند. یا هر دو علت هستند، یکی علت و یکی معلول دیگری است. یا اگر اینها معلول و علت همدیگر نیستند، هردو معلول علت ثالثی هستند تا به این میرسد که خدا خالقشان است و علت ثالث تا جایی میرود که خداست. پس با هم ارتباط دارند. این نگاه در عالم چقدر آشنایی ایجاد میکند تا نگاهی که عالم همه بیگانه باشد.
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ» رابطه بین اینکه این دو با هم وارد زندان شدند، یک رابطه کاملاً حساب شده است. خود این دو رابطه کاملاً حساب شده و منظم است. در هر حادثهای در عالم اگر اینطور نگاه کنیم چقدر نگاه عمیقتر میشود. وقتی عمق حادثه معلوم شد پیامش آشکارتر میشود. هرچه حادثه بهتر شناخته میشود آدم میتواند پیامش را هم بهتر ببیند. اینجا خدا اصرار دارد بگوید: اینها با هم وارد شدند. این با هم وارد شدن یک شرایطی را ایجاد میکند که این شرایط مؤثر در نتایجی است که بعداً میخواهد ایجاد شود.
«وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ» یکی دیگر هم اینکه نشان میدهد زندان انفرادی نبود. بعد از مدتی اینها خواب میبینند. چون اینها یوسف را از محسنین میدانستند، وقتی یوسف را میبینند احساس میکنند که این میتواند این معما را از برای اینها حل کند. یوسفی که همه مشکلات زندانیان را حل میکند این خواب را هم تعبیر خواهد کرد. خوابشان را برای یوسف میگویند و یوسف از این خواب بهترین استفاده را میکند. یعنی مرد الهی این است که وقتی به او رجوع میشود از این رجوع بهترین استفاده را میکند، هم خواب را تعبیر میکند و هم از آنجا آن نگاه الهی نجات اینها را که توحید است را برایشان مطرح میکند.
شریعتی: نکات خیلی خوبی را شنیدیم. این هفته قرار است از روحانی بزرگوار و جلیل القدری مثل حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم یاد کنیم. … اشاره قرآنی را بفرمایید و از مرحوم شیخ عبدالکریم حائری برای ما بگویید.
حجت الاسلام عابدینی: آیات اول این صفحه (صفحه ۳۹۴ قرآن کریم ؛ سوره مبارکه قصص آیات ۷۱ تا ۷۷) یک بحث بسیار عالی است که همه ما مبتلا به آن هستیم اینکه به حجاب عادت مبتلا شدیم. خیلی از آیات و حقایق بخاطر اینکه انسان عادت میکند توجه به آن نمیتواند بکند، لذا بهرهمند هم نیست. اگر خدای سبحان برای شما شب را دائمی میکرد تا قیامت، چه کسی بود که روز را برای شما ایجاد کند؟ اگر روز را دائمی میکرد چه کسی بود شب را ایجاد کند تا سکونت برای شما ایجاد شود و آرامش بیاورد. توجه به اینکه دائماً این نعمت شب و روز ایجاد میشود و انسان آرامش و اشتغال دارد و میتواند انسان را تنظیم کند و این رفت و برگشت که دائماً ایجاد میشود، وقتی یک چیزی دائمی باشد انسان توجه به ایجادش ندارد. یکنواختی مانع توجه میشود. شب میرود و روز میآید و روز میرود و شب میآید. خدای سبحان اینجا توجه میدهد که به حجاب عادت مبتلا نشوید.
نکتهای در مورد اجاره خانهها بگوییم که هرچقدر شرایط سختتر میشود و فشارها بیشتر میشود رحم در آنجا اگر محقق شود بیشتر مطلوب حضرت حق واقع میشود و تأثیر بیشتر است. لذا حواسمان باشد در شرایط امروز، مالکانی که خانه برای اجاره دارند، اگر امروز گذشت کنند غیر از گذشتی است که در وقت عادی میکنند. هر تخفیفی که امروز بدهند گشایش ایجاد میشود و در شرایط اضطرار، اجابتش از جانب خدا و رحمت خدای سبحان خیلی عظیمتر از اوقات دیگر است.
در رابطه با مرحوم شیخ عبدالکریم حائری دو سه نکته بگویم. ایشان در شرایطی حوزه را تأسیس کرد که انگلستان و مهرهاش رضاخان در اینجا کاملاً تمام نمادهای دینی را از بین میبردند و فشار روی قشر متدین ایجاد میکردند. مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حوزهای تأسیس کرد و بنای تبلیغ در حوزه را گذاشت. کسی که در حوزه درس میخواند حتماً به روستاها و شهرها و اطراف برود و بتواند در آنجا که دارند مظاهر دین را از بین میبرند، اینها احیاء امر الهی را کنند. یکی از نکات دیگر این است که حاج شیخ عبدالکریم که از دنیا رفتند، فرزندانش نان شب نداشتند. از بس ایشان ساده زیست بود. کسی که مرجعیت عامه شیعه را داشته و حتی اینقدر مقروض بود که برای طلبهها خرج کرده بود و مقروض از دنیا رفت. عبایی را برای پسرش کسی هدیه آورد که یک مقدار گران قیمت بود. ایشان با پسرش صحبت میکند که این عبا در شأن شما نیست. لذا عبا را فروختند و تبدیل به سه عبا برای سه نفر کردند. یعنی تا این مقدار مراقب بودند. مواظب فرزندانشان بودند که یک موقع مبتلا به حیثیت آقازادگی نشوند.
شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حجت الاسلام عابدینی: ان شاءالله خدای سبحان به برکت امام زمان(عج) فرجش را نزدیکتر بگرداند و این سختیها را به برکت وجود ایشان و اولیائش که الآن هستند از زندگی مردم تبدیل به راحت بکند و دشمنان ما را به عزت خودش نیست و نابود بگرداند.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۵/۰۶
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






