سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۳۴؛ معرفت در تضادها
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۱:۵۳سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۳۴؛ معرفت در تضادها

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۳۴؛ معرفت در تضادها
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
از باغ میبرند چراغانیات کنند *** تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
پوشاندهاند صبح تو را ابرهای تار *** تنها به این بهانه که بارانیات کنند
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند *** این بار میبرند که زندانیات کنند
ای گل گمان نکن به شب جشن میروی *** شاید به خاک مردهای ارزانیات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست *** از نقطهای بترس که شیطانیات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست *** گاهی بهانهای است که قربانیات کنند
شریعتی: سلام میکنم به همه دوستان عزیزم، بینندههای خوب و شنوندههای نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. انشاءالله هفته خوبی پیش رو باشد و انشاءالله خداوند متعال در لحظه لحظه زندگی همراه شما باشد و پشت و پناه شما باشد. در خدمت حاج آقای عابدینی عزیز هستیم. سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم.
شریعتی: قصه ما قصه حضرت یوسف(ع) بود، نکات بسیار خوبی که در جلسات گذشته شنیدیم. ادامه فرمایشات شما را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله توفیق پیدا کنیم چه در زمان غیبت و چه در زمان حضور حضرت از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
در محضر سوره یوسف بودیم، عرض سلام داریم خدمت نبی گرامی اسلام(ص) و خدمت بقیه الله الاعظم و همچنین حضرت یوسف(ع) و اجازه میخواهیم به ما اذن بدهند در این احسن القصص وارد شویم. آغاز بحث ما با زندان شدن یوسف است. در محضر آیه ۳۵ سوره یوسف(ع) هستیم. «ثُمَ بَدا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَأَوُا الْآیاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ» با اینکه تمام ادله بر پاکی یوسف دلالت کرد و روز به روز هم چه در جلسهای که «غلقت الابواب» بود و پیراهن پاره شد و دلالت آن کودک بر پاکی یوسف به میان آمد و خود عزیز مصر هم یوسف را پاک حکم کرد و تبرئه شد. چه بعد از جریان زنان که همه زنان اقرار کردند «ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ» (یوسف/۳۱) دست بشر بر او هیچ ورودی پیدا نکرده است. همانجا زلیخا اقرار کرد که من او را دعوت کردم و او ابا کرد. با همه اینها بعد از جلسهای که با زنها شد، مسأله بین مردم بیشتر پیچید که طهارت یوسف و عصمت یوسف و جریان زنان سران مصر و اینکه اینها دلباخته شدند. به خصوص در رأس اینها زلیخا بیشتر بین مردم پیچید.
بعد از اینکه این جریان پیش آمد، هرچه دلالت بر پاکی یوسف بیشتر آشکار میشد، دلالت بر آلودگی آنها بیشتر میشد که آنها مقصر و مجرم در این مسأله هستند، این دو با هم تلازم داشت. لذا به فکر افتادند چه کنند. از یک طرف این بود، از طرف دیگر هم این بود که زنان مصر به زلیخا مشورت دادند که این آهوی وحشی و گریز پا را که رام نمیشود باید به زندان بیاندازی که زندان او را رام کند و بعد دست یافتنی میشود، شرایط زندان را نمیتواند تحمل کند و برمیگردد. لذا زلیخا با کمال ناراحتی که ممکن بود از فراق یوسف پیدا کند به این راضی شد که مدت کوتاهی «لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ» برای مدتی تا این رام شود. تا اینکه قدری رام شود و قدری سر و صداها خاموش شود. رسوایی به بار آمده بود «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» تا به حال کار خانمها بود، ضمیرها مؤنث بود اما اینجا یکباره ضمیر مذکر میشود و جمع مذکر است.
«ثُمَّ بَدا لَهُمْ» برای مردها! چرا؟ چون این تصمیم را هم زنها و مردها در مشورت با همدیگر بدست آوردند. قسمتی را خانمها تأثیر داشتند که گفتند: زلیخا اصرار کرد که یوسف مدتی به زندان بیافتد تا برگردد. مردها دیدند رسوایی به بار آمده و دستگاه حاکمیت نزد مردم متزلزل شده است، پس رأی با مردها بود اما مشورت و شور با خانمها بود. دو علت هم داشت به این جهت«ثُمَّ بَدا لَهُمْ» یعنی حکم اولی این نبود. حکم اول بر طهارت و آزادی یوسف بود. اما برای اینها دوباره پیش آمد. «ثُمَّ بَدا لَهُمْ» جایی میگویند که ورق برمیگردد. با اینکه اینها آیات طهارت یوسف را دیده بودند، پیراهن پاره شده بود، بچه به زبان آمده بود. زنها دستشان را بریده بودند. همه اینها آیات بود. این نشان میدهد کار در نظامهای حاکمیتی خیلی سخت است. یکجایی که مسأله پیچیده میشود پا روی همهی حق هم گذاشته میشود. این فقط مخصوص نگاه حاکمیتی نیست. هرکسی در ارتباط خودش وقتی کار پیچیده میشود با اینکه حق را فهمیده «بَدا لَهُمْ» ممکن است. تا قبل از این حکمش این بود غیر از این باشد اما یکباره میبیند منافعش به خطر افتاد. دیگر حاضر نیست پای آبرویش به حکم اولی تن بدهد. زیر آن حکم میزند و ما هم مبتلا هستیم. هرکسی پای زن و بچه خودش وسط میآید، پای منافع خودش وسط میآید بعد میبیند حاضر نیست به حکم حق تن بدهد و زیر حکم میزند هرچند آیات را دیده باشد و خلافش برایش آشکار شده باشد. این یک بیان عمومی است منتهی دستگاههای حکومتی منافعشان بیشتر است و قدرتشان هم غالبتر است و زودتر زیر نظر قبلیشان میزنند.
حتی در یک گفتگوی ساده گاهی حرف برای ما روشن است و قبول هم میکنیم بعد میگوییم: اگر این را قبول کردیم تبعات دیگری دنبالش است. یکباره میبینیم طرف مقابل فقط به این قانع نیست و جلوتر میرود، یکباره زیر همه چیز میزنیم و از اصل منکر میشویم. اینها همه همان نگاه است. اقرار به گناه نزد خدا ممدوح است، انسان نزد خدا پیشانی ذلت بر خاک بمالد تا این ادب شود اگر اشتباه کرده است. از قله تکبر پایین بیاید و اعتراف به گناه نزد خدا بکند. این انسان را در ارتباط با مردم متواضعتر میکند. انسان حق ندارد نزد خدا اعتراف به گناه بکند اما نزد خدا که پیشانی ذلت به زمین بگذارد نزد خدا عزت است. از لذت نزد خدا نترسیم، ذلت نزد حقیقت هستی و نامتناهی وجود و حق مطلق است و ائمه و پیغمبر افتخار میکردند پیشانی ذلت بر خاک داشته باشند. هرچقدر انسان ذلیل باشد نشانه یافت عظمت حق است. یعنی حقیقت را فهمیده است. هرچه انسان پیشانی ذلت و افتقار را نزد خدا داشته باشد، اعتراف به گناه خودش نزد خدا داشته باشد، انسان را در ارتباط با مردم متعالتر میکند. پذیرش حق برایت راحتتر میشود.
«لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ» این را زندان میکنند تا «حَتّی حینٍ» هم کلام الهی نیست. بلکه کلام حکم جمع است که معلوم نباشد تا ببینند کی آثاری که اینها میخواهند ظاهر میشود. یعنی آن شایعه برطرف شود. یوسف برگردد، چون جرمی مرتکب نشده بوده که آن جرم حکمی داشته باشد و معلوم باشد. مجرم نبوده و اینها میدانستند. گاهیبعضی میگویند: با اینکه عزیز مصر میدانست این حکم غلط است اما چون زلیخا اهلش بود، اینجا به خاطر خانوادهاش و نسبتی که دارد، حاضر شد این حکم را انجام بدهد و دفاع از خانوادهاش بکند. خدای سبحان با بنده چقدر ارتباط دارد و بنده چه ارتباطی با خدا دارد؟ خدای سبحان به مقدار این ارتباط با بنده از بندهاش در وقت حساب دفاع میکند. آنجا به غلط یک دفاعی صورت گرفت، اما اینجا به حق صورت میگیرد. لذا در روایات دارد که آنجایی که بنده عمل را مرتکب شد و شیطان او را گول زد اما در دلش این جا نیفتاد و نسبت به عمل نادم بود. خدای سبحان این عمل را پس از محاسباتی به فاعل اصلی که شیطان است برمیگرداند و میگوید: بنده من منزه است. ما بی باک هستیم در مقابل خدا، این خیلی خطرناک است که انسان در درگاه الهی بیباک است اما خدا خیلی شکور است. «إِنَّ اللَّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» (حج/۳۸) مدافع اهل ایمان است در مقابل خود اهل ایمان اگر خطایی صورت دادند. فاعلیت آن خطا را به گردن شیطان میاندازد. این یک نکته که خدا مدافع ما میشود و انتقال از اینکه اینجا عزیز مصر به غلط، اما آنجا به صحیح که خدا آنجا در وقت دادرسی، شیطان در فاعلیت وسوسه تأثیر داشت. خدا میگوید: این بنده من با این عمل نسبت ندارد. این عمل برای او نبود. البته اینطور نیست که هرکس فکر کند هر گناهی کرد، ایمان برایش باقی میماند. گاهی انسان با بعضی اعمال از دایره اهل ایمان خارج میشود و نمیداند این کدام عمل است. لذا باید از همه اعمال ترسید.
قرار بود از صحنه خارج کردن یوسف یک مدت کوتاه باشد تا سر و صداها بخوابد اما حداقل دوازده سال طول کشید. آن هم در اوج جوانی یوسف، اوج نشاط یوسف و بی گناهی یوسف، اما تقدیر الهی هم در اینجا برای یوسف بد نشد. یعنی یوسف وقتی وارد زندان شد، این وارد شدن به زندان را میخواهیم از چند نگاه بررسی کنیم. یک زاویه، زاویهای است که خدا به مسأله نگاه میکند. این بازترین زاویه است. نه مکانی از مکانی حاجب است، یعنی نه این صحنه از آن صحنه غائب است، این صحنه جامع است که نقل همه چیزها در این هست. در همه وقایع نه فقط ظاهرشان، نه فقط این زمان، تا آیندگان. یعنی تا آیندگان هم در این صحنه دیده میشود. صحنه دوم از نگاه یوسف است که به این صحنه مینگرد. عقبهی خیلی از تصمیمگیریها را به لحاظ ظاهری یوسف نمیبیند که اینها پشت پرده با همدیگر چه تصمیماتی گرفتند و چه نقشههایی کشیدند. چه تدابیری دارند. به ظاهر یوسف اینها را نمیبیند. بی خبر است و دوربین دارد صحنهای را نشان میدهد که یوسف(ع) هست و آمدند به او گفتند: باید به زندان بروی. با وضعی که سوار بر مرکب کردند و غل و زنجیر بر گردن و دست او زدند و در شهر گرداندند تا مردم ببینند یوسف به زندان میرود. بعد که میگویند: یوسف در زندان است، دیگر کم کم سر و صداها بخوابد.
بعضی دوستان میگویند: این صحنهها به چه درد امروز ما میخورد؟ اینها همه قابل استفاده تربیتی است. تمام کارها زوایای مختلفی دارد. گاهی سختی کار برای این است که از یک زاویه نگاه میکنیم. از زاویه دیگر این کاملاً راحت است. از یک زاویه یسر است و از زاویه دیگر عسر است. یوسف(ع) را در شهر چرخاندند و به زندان بردند. زندان جای فراموش شدههاست. به خصوص در زمانهای سابق کسی که زندان میرفت دیگر کسی خبری از او نداشت، ملاقاتی و تشریفات نداشت. زندان رفتن یعنی فراموش شدن و از صحنه اجتماع به کل حذف شدن، اینها را اگر توجه کنیم میفهمیم کسی که وارد زندان میشود چه روحیهای دارد.
جریان یوسف همیشه جریان متضادات بوده است. صحنه تضادهاست. در تضاد صحنه خیلی جذابتر میشود و معرفت در تضادها بیشتر صورت میگیرد که «تعرف الاشیاء باضدادها» اشیاء با ضدش خوب شناخته میشود. مثلاً در رنگها برای اینکه یک رنگ جلوه کند، رنگ ضدش را به کار میبرند که بیشتر دیده شود. در جریان یوسف خدای سبحان میخواهد یوسف بیشتر دیده شود لذا صحنههای زندگی یوسف حتی آنجا که در چاه میافتد، از آغوش مهربان پدر، یعنی از رحمت آغوش پدر که اوج رحمت است یکباره به چاه و تنهایی میرود. دو تا ضد کاملاً در مقابل هم! دوباره از چاه به عزیز مصر میرسد و به قصر میآید. بعد هم میگوید: شاید او را فرزند خود قرار دهیم. هیچکس در دست اندازهای زندگیاش این همه پیچ و خم شدید را طی نمیکند. دوباره بعد از مدتی عزت و ناز و نوازش و صحنههای تحویل گرفتنها و عزتها، یکباره به زندان میافتد. اگر کسی از این عزت به زندان بیافتد، تحمل زندان خیلی برای او سختتر میشود. تا کسی که صحنه زندگی سختی را داشته و از آن زندگی سخت به زندان بیافتد. اما برای کسی که در ناز و نعمت بوده و یکباره به زندان میافتد، خیلی سخت است. اما وارد زندان که میشود با «بسم الله و الحمدلله علی کل حال» ورود پیدا میکند. خدا را در هر حالی سپاس میگویم. این خیلی زیباست!
یوسف وقتی به زندان میآید، زندانها مثل حالا نبود که سلول داشته باشد و مرتب باشد. دیوارهای بلندی بوده که هم آفتاب بر آن میتابیده و هم سرما بر آن بوده و هرکس در گوشهای از این برای خودش جایی پهن میکرده و قسمت مربوط به او میشده است. وقتی وارد زندان شد یک درخت خشکیده در گوشهای از زندان بود که کسی به این میل نداشت. از بس متروکه بود، به زندان بان گفت: اگر میشود جای من اینجا باشد. گفت: مانعی ندارد. وقتی آنجا قرار گرفت، آن شب از سرور اینکه از دست مراودات زلیخا و زنان راحت شده، آن شب را تا صبح عبادت کرد. صبح زندانیها بیدار شدند و این درخت سبز شده است. با ورود یوسف و عبادات او درخت خشکیده سبز شد. همانطور که مریم(س) وقتی به نخل خشکیده تکیه داد، به برکت وجود مریم نخل خشکیده رطب تازه داد. یوسف وارد زندان شده و نه تنها نشکسته، روحیهاش ضعیف نشده بلکه احساس راحتی کرده است. یعنی قصر با همه فراخی و ناز و نعمت برای او زندان بود و زندان با همه سختیها و فشارها برای او بهشت بود. این نگاه نشان میدهد اصل در وجود او چیست. راحت بدن اصل نیست، راحت روح اصل است. بدن در کاخ در فراخی بود، اما روحش اسیر بود. باید دائم مراقبت میکرد اما در اینجا که آمده در صحنهای آمده که همه مجرم هستند، روحیهها شکسته است. وقتی وارد زندان میشود زندان یکباره میشکفد، یعنی وقتی یوسف میآید امید میآورد. اولین کاری که میکند این است که سراغ همه زندانیها میرود. مریض بودند، تحت فشار بودند، مأیوس بودند. با تمام اینها آنچنان گرم و صمیمی میشود، آنها هم درخت خشکیده را دیده بودند که با وجود یوسف سبز شد. وجود یوسف در تمام اینها اثر گذاشته بود. یکباره این جریان از حالت سردی و یأس به حالت دیگری تبدیل میشود.
چون آن دل زنده در زندان درآمد *** به جسم مرده گویی جان درآمد (جامی)
دل زنده است که حیات میدهد. ما در زندگیهایمان هرچقدر هم سخت باشد، دیگر از زندانی که یوسف رفت، در محرومیت و غل و زنجیر و فشار، در بین مجرمین بودن سختتر نیست. یک آدم ثروتمند و در لباسهای فاخر به زندان آمد.
در آن محنت سرا افتاده جوشی *** برآمد زان گرفتاران خروشی
شدند از مَقدم آن شاه خوبان *** همه زنجیریان زنجیر کوبان
به شادی شد بدل اندوه ایشان *** کم از کاهی غم چون کوه ایشان
همه فشارها در زندگی به نگاه برمیگردد. اگر نگاه انسان با عظمتی متصل شود، کوه غم میتواند تبدیل به کاه شود. اما گاهی کم و کاه غم در کسی که توان ندارد تبدیل به کوه غم میشود. همین چیزی که باعث افتادن کسی شد، دیگری همان مشکل را دارد اما باکی ندارد و سر زنده است. سعدی میگوید: یک کسی را شیر مجروح کرده بود و دیدند او مشغول شکر است. تعجب کردند با این وضعی که داری شکر میکنی؟ گفت: شکر میکنم خدا را که من مبتلا به مصیبت شدم نه معصیت! ما وقتی به مصیبت دچار میشویم جزع و فزع ما بالا میرود. اما اهل الله اگر یک لحظه غفلت کردند سالیان سال اشکهایشان جاری است که چه مصیبتی بر آنها وارد شده است.
بلی هرجا رسد حورا سرشتی *** اگر دوزخ بود گردد بهشتی
به هرجا یار گل رخسار گردد *** اگر گلخن بود گلزار گردد
این نگاه از چشم یوسف به زندان است که زندان را برای خودش یک جای راحتی میبیند که خدای سبحان به او فراغتی داده که به عبادت خدا بپردازد و به محرومین رسیدگی کند. وقتی این حالت برای یوسف پیش میآید با تک تک زندانیها دوست میشود به طوری که در روایات دارد که زندانبان نسبت به این خیلی محبت پیدا کرد. وقتی کار زندانبان با یک عده هست که مجرم هستند، آن هم مجرمی که نا امید هستند. وضع زندانبان در زندان چطور بود که با ورود یوسف این زندانبان هم به او علاقهمند میشود. یعنی هنوز نور فطرت در او هم زنده بوده است. یک رفتار فطری و زیبا را که میبیند، به یوسف میگوید: اگر دست من بود همین الآن تو را آزاد میکردم اما در زندان من تو آزاد هستی. یوسف گفت: من از این محبت تو میترسم. هرکس به من محبت کرد به دنبالش عواقبی بود! پدرم به من محبت کرد و برادرانم مرا در چاه انداختند. زلیخا به من محبت کرد مرا به زندان انداخت. من از محبت تو میترسم! یک دوربین هم زلیخا را نشان میدهد. از همه سوزناکتر منظری است که زلیخا به او نگاه میکند.
شریعتی: … این هفته قرار گذاشتیم از خطیب شهیر شیخ احمد کافی یاد کنیم. رحمت و رضوان خدا بر ایشان باد که با چه اخلاصی بیاناتشان را عرضه میکردند و تقدیم مشتاقان معارف در شرایط بسیار سخت و دشوار، انشاءالله از شخصیت ایشان خواهیم شنید… از مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج احمد کافی برای ما بگویید.
حجت الاسلام عابدینی: افتخار میکنیم که یاد علما را گرامی میداریم، یاد کسانی که در احیای دین زحمت کشیدند. به خصوص کسانی که در ظلمت و جهالت دوران طاغوت در اوج خفقان و جریان غلبه شهوت در شهرها که سن ما اقتضاء میکند که یادمان باشد. نگویید که چهل سال از آن دوره گذشته و آن موقع با اینکه امکانات نبود اما حاج آقای کافی(ره) در اوج این خفقان و اوج حرکت جوانها به سمت کانونهای فساد یک کانون عظیم و با اخلاص به اسم امام زمان بنا کردند و آنجا را پایگاه قرار دادند و جذب کردند. یک پایگاه قوی شد که جوانها جذب شدند و با بیان و زبانی که ایشان داشت، خیلیها که در این وادی نبودند، جذب شدند. اقتضای آن دوره خیلی به این سبک نیاز داشت.
یکی از کارهای مهم این بود که توانست آن اهدافی که امام دارد در یک قالبی که بماند، لذا آیت الله انصاری شیرازی فرموده بودند: حاج آقای کافی یکی از کسانی بود که مرتب به تبعیدیها سر میزد. ایشان در نائین تبعید بود، حاج آقای کافی به ایشان سر میزدند و به آقای کافی گفتند: برای ما روضه بخوان. یک روضه برای ایشان خواند که در عمرشان چنین روضهای نشنیده بودند. وقتی آن جریان در نیمه شعبان پیش آمد و امام فرمود: بخاطر مصیبتهای پیش آمده امسال ما جشن نداریم، مرحوم کافی در مهدیه تهران بودند. بخاطر اینکه فرمایش امام را عملی کند، آن سال اگر میماند مجبور میکردند تا یک جشنی در تهران برگزار شود. مرحوم کافی دیدند چاره ندارند و از شهر بیرون رفتند و به سمت مشهد حرکت کردند. در راه تصادف مشکوکی با یک کامیون ارتشی داشتند. ایشان که اینقدر در آن زمان شهرت داشت، خیلی مظلومانه و به سرعت جنازه را دفن کردند. اخلاص ایشان تا امروز باقی است و نام ایشان باقی مانده و روز به روز هم برکاتشان بیشتر میشود.
شریعتی: اگر یادتان باشد در سالهای گذشته در این ایام نزدیک ولادت امام رضا(ع)، از باب خدمت معنوی به محبین امام رضا(ع) طرح خیلی خوبی را به پیشنهاد حاج آقای حسینی قمی در مورد اینکه صاحبخانهها هوای مستأجرها را داشته باشند و بازتابهای بسیار دلانگیز و مثبتی داشت و خیلیها بخاطر امام رضا این کار را کردند. نکات شما را هم در این مورد بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: فرمودند: «ارحم ترحم» اگر ما به رحمت حق نیاز داریم که قطعاً همه محتاج هستیم و هیچکس نیست که مستغنی از رحمت حق باشد، فرمودند: رحم کنید، به خصوص در شرایطی که جریان اجارهها خیلی زیاد بالا رفته است. درست است برای صاحبخانه حق است چون قیمت ملکش بالا رفته است و حفظ او و قیمت او این مقدار اجاره را اقتضاء میکند، اما این کسی هم که مستأجر بوده و تا این مقدار آخرن توانش اجاره میداده، حقوق او چقدر بالا رفته است؟ آیا او توان دارد که با این مقدار تفاوت که ایجاد شده است، در شرایطی که نقدینگی به این طرف و آن طرف سرازیر میشود و نبودن ساز و کار صحیح، این بنده خدا مبتلا به این مسأله میشود، اگر اینجا یک گشایشی برای این ایجاد شود که صاحبخانه با اینکه حق اوست، اما اگر این کار را کرد بخاطر امام رضا(ع) باشد.
یک کسی بدهکار بود، آمد بدهیاش را بدهد. وقتی خواست بدهی را بدهد گفت: من بخاطر اینکه تو شیعه امیرالمؤمنین هستی، بدهیام را با کمال میل میدهم. آن شخص گفت: چون تو شیعه امیر مؤمنان هستی، من از بدهیام گذشتم. در روایت دارد خدای سبحان در روز قیامت وقتی اعمال اینها را در ترازو میگذارند، میبیند سیئات او پر است اما حسنهای ندارد. به او میگوید: حسنهای داری؟ میگوید: یادم نیست. میگوید: اما من یک چیزی از تو سراغ دارم. تو رفتی بدهیات را بدهی اما گره زدی این را به ولایت امیرمؤمنان، چون بخاطر او با شوق رفتی بدهیات را بدهی، این اعتقاد تو بر همه سیئات تو ترجیح پیدا میکند و تو قدرت شفاعت پیدا میکنی. اگر ما این را باور داریم بیاییم بگوییم: خدایا به خاطر امام رضا(ع) و عشق من به حضرت این کار را میکنم. جبران این برای ما غیر قابل باور است. رئوف بدون زمینه میدهد اگر کسی زمینه ایجاد کند چطور میدهد؟ انشاءالله با این عشق جبران میشود و توجه میشود و با این عشق اعمال ما روح پیدا میکند. انشاءالله خدای سبحان به همه ما قدرت بدهد که محبت و عشق اهلبیت(ع) به ما جرأت بدهد و قدرت بدهد از این کارهایی بکنیم که اعمال ما ولایی شود. کسانی که میتوانند کمک کنند که زائر اولیها هم که آرزوی مشهد رفتن را دارند، بروند و دلشان را از نزدیک گره بزنند.
شریعتی: دوستان ما در کانال نحوه مشارکت شما را قرار خواهند داد. در این ایام گره زدن دلهای زیادی به پنجره فولاد امام رضا(ع) خیلی لذت بخش است.
حجت الاسلام عابدینی: شعری از جامی از زبان زندانیان بخوانم.
چو زندان بر گرفتاران زندان *** شد از دیدار یوسف باغ خندان
همه از مقدم او شاد گشتند *** ز بند درد و رنج آزاد گشتند
به گردن غُلشان شد طوق اقبال *** به پا زنجیرشان فرخنده خلخال
اگر زندانی بیمار گشتی *** اسیر محنت تیمار گشتی
کمر بستی پی بیمار داری *** خلاصی دادی از تیمار خواریاش
و اگر جا بر گرفتاری شدی تنگ *** سوی تدبیر کارش کردی آهنگ
گشاده رو شدی او را رضا جوی *** ز تنگی در گشاد آوردیاش روی
هرکسی مشکلی داشت نزد یوسف میآمد و بلکه یوسف سراغ او میرفت. حساب کنید در شهری اینطور شود. یک محله اینطور شود. بزرگانی که آبرویی دارند، میتوانند کاری کنند وسط بیایند، آن شهر و کوچه و محله از مردگی به زندگی تبدیل شود.
شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حجت الاسلام عابدینی: انشاءالله خدای سبحان به کرم کریم اهلبیت، ب کرم رئوف اهلبیت، به کرم حضرت معصومه کریمه اهل بیت، به کرم احمد بن موسی، انشاءالله مشکلات کشور ما، مشکلات شیعیان را در همه کشورهای اسلامی حل بفرماید. به خصوص امید را در زندگی جوانهای ما با شغل مناسب فراهم آورد و گرفتاری آنها را برطرف کند.
شریعتی:
صحن تو و ضریح تو و بارگاه تو *** هر حاجت نگفته گمانم روا شود
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۴/۳۰
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






