سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۲۴؛ پاکی یوسف
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۱:۴۷سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۲۴؛ پاکی یوسف

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۲۴؛ پاکی یوسف
بسم الله الرحمن الرحیم، اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
شریعتی: سلام میکنم به همهی بینندههای خوب و نازنینمان، شنوندههای گرانقدرمان، انشاءالله هرجا که هستید خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. خیلی خوشحالیم که با سمت خدا مهمان لحظات ناب و نورانی شما هستیم. انشاءالله خداوند متعال به همه ما توفیق بدهد از این فرصت باقیمانده ماه شعبان المعظم نهایت بهره و استفاده را ببریم و با یک دل پاک و مطهر وارد فضای نورانی ماه رمضان شویم. حاج آقای عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز. ماه شعبان رو به پایان هست، کم کم خودمان را آماده کنیم برای ورود به ماه مبارک رمضان.
مراقبات آخر ماه شعبان
شریعتی: دعا میکنم «اللهم ان لم تکن غفرتنا لنا فیما مضی من شعبان فاغفر لنا فیما بقی منه» خدایا اگر تا این لحظه از ماه شعبان ما را نیامرزیدی در این باقیمانده ماه شعبان ما را بیامرز و مورد رحمت و مغفرت خودت قرار بده. قصه ما قصه حضرت یوسف(ع) بود. نکات بسیار ناب و لطیفی را با بیان شیوای حاج آقای عابدینی میشنویم، زوایایی از زندگی حضرت یوسف و نکتههای ناب تربیتی که کمتر شنیدهایم. امروز هم منتظر هستیم که نکات ناب ایشان را بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله رحمت حق شامل وجود همه ما بشود و بتوانیم بیشترین بهرهمندی را از تتمهی ماه شعبان برای ورود ماه مبارک رمضان داشته باشیم.
برای اینکه یک تذکری نسبت به باقیمانده این ماه داشته باشیم، این تذکر را از کتاب شریف المراقبات عرض میکنیم که میفرماید: در اواخر ماه شعبان وقتی که یکی از یاران به نام عبد السلام بن صالح هروی خدمت امام رضا(ع) رسید، میگوید وقتی در آخرین جمعه شعبان خدمت حضرت رسیدم، به من فرمود: «دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا (ع) فِی آخِرِ جُمُعَهٍ من شَعْبَانَ فَقَالَ لِی: یَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ شَعْبَانَ قَدْ مَضَی أَکْثَرُهُ وَ هَذَا آخِرُ جُمُعَهٍ منهُ» این دیگر آخرین اوقات از این ماه است و این جمعه آخر است، پس تدارک کن کوتاهیهایی را که قبلاً داشتی را جبران کن. بر تو است که اقبال کنی بر آن چیزی که در این ماه مقصود از تو هست و در دعا و استغفار و تلاوت قرآن و توبه در این ماه برای ورود به ماه مبارک رمضان خودت را آماده کنی تا وقتی وارد بر ماه رمضان میشوی، «أَنْتَ مُخْلِصٌ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ» با اخلاص وارد شوی. «وَ لا تَدَعَنَّ أَمَانَهً فِی عُنُقِکَ» امانتی بر گردن تو نمانده باشد که باید ادا کنی و مانده باشد و الا قدرت ورود به ماه رمضان پیدا نمیکنی.
لذا امانتهایی که به گردنت هست ادا کن و در قلبت اگر کینهای نسبت به مؤمنی هست، آن را برطرف کن. اینها موانع ورود به ماه مبارک رمضان است یکی حق الناس به عنوان مالی، دوم حق الناس به عنوان نگاهها و کینههایی که در دلها نسبت به همدیگر هست. اگر گناهی داشتی «وَ لا ذَنْباً أَنْتَ مُرْتَکِبُهُ إِلا أَقْلَعْتَ عَنهُ» (عیون الاخبار الرضا/ج۲/ص۵۱) خودت را از آن دور کن و با توبه بکن. در این چند روز تسویه حساب کن. بعد فرمودند: این سه روز آخر ماه شعبان از روزه غفلت نکنند. امام صادق فرمودند: اگر سه روز آخر شعبان را به ماه رمضان متصل کردند، دو ماه متوالی روزه برای او نوشته میشود. لذا گفتند: حتی شب آخر ماه شعبان، انسان حواسش باشد که به دعاهایی که وارد شده بپردازد و مراقبتهای ویژه داشته باشد.
سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن کریم
در محضر تفسیر سوره یوسف و حضرت یوسف(س) بودیم، آیه ۲۴ این سوره را تقریباً بیان کردیم. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (یوسف/۲۴) اگر برهان رب نبود، یوسف هم همت میکرد و به سمت زلیخا عزم میکرد. ما اساساً سوء و فحشاء را از قلعه وجود یوسف دور کردیم، نگذاشتیم به سمت او بیاید، او از عباد مخلص ماست.
یکی از نکاتی که باقی مانده این است که تمثیلی است که میتواند برای ما مفید باشد. مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند: اگر بخواهیم جریان قصه یوسف و زلیخا را در این صحنه خوب ترسیم کنیم، حقیقتاً به افسانه بیشتر میماند تا واقعیت، از بس عجیب است. ایشان میفرماید: یک قدرت خارق العاده در اینجا به کار افتاده، قدرت انسانی است اما خیلی عظیم به کار گرفته شده است. به طوری که شباهتش به رؤیا و خواب بیشتر بوده تا یک واقعه خارجی.
مرحوم علامه میفرماید: در نظر بگیرید یک جوانی با اوج غرور و شهوت جنسی، جوان زیبا که همه را مسحور میکند، در دربار عزیز مصر غرق ناز و تنعم و همه وسایل عیش و نوش فراهم، ملکه مصر در محیط خود جوانی رعنا و دارای جمالی فوق العاده که حرم سلاطین معمولاً کسانی که میخواهند راه پیدا کنند، نخبه گزینی و زیبا گزینی میکنند. هرکسی آنجا راه ندارد، علاوه بر این وسایل آرایشی کاملی در اختیار آن بانو بوده که بتواند خودش را به بهترین وجه بیاراید و عاشق چنین جوانی شده و بعد این جوان روابط محبت و احترام آمیز داشته، اینها علاقه و محبت را شدیدتر کرده است، بعد این خانم هم عاشق شده است. خودش هم به این جوان پیشنهاد میکند و اینطور نیست این جوان حیاء کند که حالا چه کند؟ این خانم آمده و اصرار دارد و خوش پیشنهاد دارد.
از طرف عزیز مصر هم مانعی نیست، علت این است که وقتی میبینیم جریان لو میرود بعد از اینکه اینها به در میرسند، آنجا عزیز مصر یک عکس العمل خیلی تندی نشان نمیدهد. حداکثر عکس العملی که نشان میدهد این است که از این گناه استغفار کن. معلوم میشود این بانو نسبت به همسرش یک قدرت داشته است. حالا یا از عشق و علاقه او به این بوده یا از قدرت و سیطره او در اینجا بوده است. یوسف هم در مصر غریب بوده و اینطور نیست که یک آدم خانواده داری در یک جایی هست و از خانوادهاش خجالت میکشد. این خانواده دار و پیغمبر زاده بود اما آنجا غریب بود. گاهی بعضی که به مسافرت میروند، یک جایی غریب هستند، بعضی از آنچه که در درونشان هست، بارزتر میکنند. لذا راحتتر بعضی کارها را انجام میدهند. یوسف هم آنجا غریب بود. هردو در یم قصر زیبا بودند، قفلهای متعدد بوده است. چشم انداز زیبا و سرسبز بود. او هم میداند اگر زیر بار حرف این برود آیندهاش تأمین است.
چون همه قدرت دست این خانم است و اینطور نیست یک لحظه باشد. با همه اینها که هر یکی میتواند دل یک جوان را از جا بکند و او را تسلیم بکند، کوهی از استقامت را میطلبد از یوسف که نه فقط درخواست را بلکه به عنوان حاکمیتی به او امر کرده باید اطاعت کنی. چه چیزی میتواند یک چنین مسألهای را حفظ کند. چقدر قدرت ایمان و حیاء و پاکی در وجود این بود که دست به دامن خدا میشود در آن حالت و خدای سبحان هم بر همه قلههای شهوت و غریزه جنسی، انبیاء هم گرسنه میشوند و شهوت دارند اما شهوت اینها اینطور نیست در غیر حرام صرف شود ولی در مسیر عبودیت به کار میرود. لذا غیر از نور ایمانی که یوسف را حفظ کرده، هیچ چیز دیگری آن الهیت و توحیدی که در درون یوسف محقق شده بود، هیچ چیز نمیتواند او را در مقابل این همه قلهی انگیزههای جنسی نمیتواند حفظ کند.
پس اگر موقعی به دنبال این هستیم که چرا ما شکست میخوریم، نشان میدهد، در نظام توحیدی و ایمانمان باید قدری قوتمان را هم بیشتر کنیم. رجوعمان را به خدا بیشتر کنیم. نمیشود در نظام ایمانی ساده باشیم بعد در صحنههای هیجان انگیز جنسی که قرار میگیریم، بگوییم: چرا نمیتوانیم مقاومت کنیم؟ خیلیها نزد ما شکایت میکنند که ما میخواهیم مقاومت کنیم اما نمیشود. نمیشود انسان آزاد و رها باشد بعد در وقت حساس و هیجان انگیز هم قدرت مقاومت داشته باشد.
نکته دیگر این است که وقتی شیطان دید اینجا پیغمبرزادهای با یک خانم زیبایی در یک جای خلوتی، در پشت قفلها هستند، میگوید: شیطان در اینجا بسیار خوشحال شد. گفت: چرا خوشحال نباشم؟ پیغمبرزادهای را با کافرهای در خلوت خوانده نشاندهام و آنچه مقصود من قریب الحصول گشته است. گفتند: شاید میان ایشان فساد به حصول نپیوندد. گفت: اگر جوانی، میباید هست. اگر از جانبین حسن و جمال میباید، هست! اگر کید و مکر و امداد شیطان میباید هست. مانع چیست که در فتنه نیافتد؟ یعنی شیطان احساس میکرد که همه ابزار تحقق گناه محقق است. خلوت، زیبایی دو طرف، کید و حیله شیطان که مسأله را داغتر میکند.
گویند: چون ابلیس ترتیب این مقدمه نمود، جبرئیل فرمود: آری همه اینها هست، ولیکن عصمت خدای تعالی و محافظت وی نیز هست، رب العالمین جلّ ذکره، توفیق رفیق صدیق خود گردانید و او را از آن مهلکه با غرامت به سلامت برهانید. بعد دارد تا معاذ الله گفت، نعره شیطان به آسمان بلند شد، که همه نقشههایم بر باد رفت! اگر ما میخواهیم نعره شیطان را بشنویم، هرجای کوچکی که ما تخلف کنیم از آن چیزی که وسوسه شیطان است، او را به زمین زدیم. فکر نکنیم حتماً باید گناهان کبیره مقابلش بایستیم. گاهی در صغایر، ایستادن در مقابل شیطان نعره او را به هوا بلند میکند. در اینجا انسان دست و پنجه نرم کند، وقتی میخواهد با یک حریف قوی دست و پنجه نرم کند، قبلاً باید با حریفهای سادهتر دست و پنجه نرم کند. لذا در صغایر انسان مقاومت کند، تا در قویها قدرت پیدا کند.
همین مسأله را وقتی که فرعون دنبال موسی و لشگر موسی بود به آب رسیدند، از این طرف آب و از آن طرف لشگر فرعون بود. آنجا که رسیدند باز ابلیس خوشحالی کرد که در پیش دریا میباید که هست، اگر دشمن در عقب میباید که هست، اگر ضعف و ناتوانی بنی اسرائیل میباید که هست، کشته شدن موسی و تلف شدن بنی اسرائیل و دیگر چه میباید، یعنی تمام موسی و بنی اسرائیل یکجا دارند از بین میروند. فرمان رسید ای ملعون اگر اینها همه هست، ولیکن اگر قدرت میباید هست، اگر عصمت میباید هست. اگر صلابت موسی میباید هست. ای موسی عصا بر دریا زن! همینجا میگوید: وقتی آخر عمر انسان میرسد میگوید: اینجا هم ابلیس میبیند که در عمرش این سرمایه را درست به کار نگرفت. گناهانی در وجود این بنده باقی مانده و دارد از دنیا میرود. آنجا ابلیس باز خوشحالی میکند و میگوید: اگر بنده گنهکار میباید هست، اگر مقصر در طاعت و عبادت میباید هست. اگر کوههای گناه از صغار و کبار میباید هست، تلاطم امواج مهن و فتن و تراکم ظلم و معاصی هست، همه اینها اکنون کافر مردن بنده را چه میباید؟ یعنی بنده با این وضعش حتماً کافر از دنیا میرود.
باز دارد که اگر تثبیت بنده در آخرین لحظات میباید که هست، اگر رحمت خدای سبحان نسبت به آن لحظه میباید هست، اینها را در آنجا بیان میکند، باز میگوید: از اینجا هم که بنده با تثبیت بر کلمه ایمان، ای عزرائیل او را با ایمان قبض روح کن! منتهی به شرطی که انسان حیای عدم ارتباط با خدا را هنوز داشته و هنوز در وجودش این شرم حیاء هست که اگر من کوتاهی کردم، شرم دارد از این، حیاء دارد از این. یعنی در وجودش مقر باشد به اینکه کوتاهی کرده است. اما اگر کوتاهی کرد و در آنجا حالت لجاج و بی اعتنایی داشت دیگر این رابطه برقرار نمیماند. بعد از اینکه به لحظه حساب رسید، آنجایی که میخواهند داخل در بهشت و جهنم کنند، خوشحال میشود که تا اینجا چیزی از بین نرفت و این هنوز باقی است.
لذا دیگر قطعاً این جهنمی است و چیزی حائل نیست. باز در آنجا خدا میگوید: این حسرت را هم بر دل تو میگذارم که اگر چیزی در وجود این بنده باقی باشد که بتواند او را نجات بدهد همین را وسیله نجات او قرار میدهم. پلهای پشت سرمان با خدا را قطع نکنیم. زود لج نیافتیم. اگر کوتاهی داریم به کوتاهی خودمان مُقر باشیم. فلسفه باقی نکنیم و کوتاهیمان را توجیه کنیم. بگوییم: خدایا من با تو سر جنگ ندارم اما اینجا زمین خوردم. تو میتوانی دست مرا هر جایی بگیری. چه در دنیا و چه در لحظه حساب، با این نگاه اگر که با خدا معامله کنیم، این هم یک نازلهای از رابطه یوسفی است. آنجا یوسف تمام انقطاع را داشت، خدای سبحان ذره ذره این ارتباطات را جزا میدهد و نتیجه برایش مترتب میکند. این یکی از بحثهایی بود که مطرح کردم.
از جمله بحثهای دیگری که ما در آیه بعد میخواهیم وارد شویم، در آیه ۲۵ میفرماید: «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ» (یوسف/۲۵) میگوید: وقتی قصد حمله کرد به یوسف که اگر با درخواست نمیشود با حمله کام خودش را بگیرد، یوسف وقتی دید اینطور است، تنها به معاذ الله اکتفا نکرد که بگوید: پناه به خدا میبرم. دید باید اینجا فرار کند. «وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» هر دو سبقت گرفتند در اینکه خودشان را به در برسانند. درها قفل بود. ابتدا زلیخا خیالش راحت بود که درها قفل است و باز شدنی نیست. اما وقتی یوسف به در اول رسید و دید یوسف در را گشود، تازه متوجه شد قفلهایی که زده قفلهایی است که او زده اما خدای سبحان قادر است برای اینکه قفل گشایی کند. لذا او هم به سرعت به دنبال یوسف شروع به دویدن کرد.
باب در تعبیر لغت یعنی دری که آخرین در میشود نسبت به درهای دیگر، هردو به سمت در آخر حرکت کردند. یوسف میخواست فرار کند و زلیخا میخواست جلوی او را بگیرد. شاید مدتهای طولانی برای این کار نقشه کشیده بود. کار یک روز و یک ساعت و چند ساعت نبود، شاید شبها و روزهایی به انتظار این لحظه گذرانده بود و برای خود رؤیاهایی را پرورانده بود. «وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» در حالی که یوسف فرار میکرد و این به دنبالش بود، پیراهن یوسف را گرفت،«وَ قَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ» قدَّ در عربی یعنی پیراهنی که از طول پاره میشود. چون از پشت میکشید و او هم در حال فرار بود، اینطور نبود دست به گریبان در یک جا باشند. «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ» وقتی به در آخر رسیدند، در که باز شد «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ». گاهی انسان با جستجو به چیزی میرسد، گاهی ناگهانی میرسد. اینها دنبال رسیدن به عزیز مصر نبودند. میخواستند یوسف در را باز کند «ألفَیا» یعنی ناگهانی، «سَیِّدَها» یعنی سید یوسف نبود، با اینکه یوسف برده آنها و عبد آنها بود، اینها تعبیرات ظریفی است که توحید یوسف است. «سَیِّدَها» سید زلیخا، «لدی الباب» این آقای یوسف نبود. این آقای زلیخا بوده است.
حساب کنید در این لحظهای که یکباره یک حالت هیجان جنسی بر زلیخا غلبه کرده و به دنبال یوسف، یوسف هم در حال گریز، هیجان گریز یوسف و هیجان حمله زلیخا بر یوسف، انسان را از حالت تعادل خارج میکند، اگر به صورت عادی آن سید را میدیدند، یک طور بود. اما در این حالت پیراهن یوسف هم دریده شده است. یکباره در این حالت عزیز مصر بی سابقه از این مسأله بدون اینکه چیزی بداند، یکباره مواجه میشود با چنین صحنهای. معمولش این است که دو طرف دست و پای خودشان را گم میکنند که چه بگویند و چه کار کنند. اما این خانم مکر و حیله قوی داشته و قدرت و سلطه زیادی داشته است. اینطور نبوده یک خانم سادهای باشد. این خانم سیاستمدار و قدرتمند و در عین حال گرفتار شد. لذا تا میرسد اینجا «وَ أَلْفَیا سَیِّدَها لَدَى الْبابِ» بدون اینکه تأمل کند، بدون اینکه فکر کند، «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» یکباره کاملاً جریان را مغلوبه میکند. نمیگوید: «من فَعَلَ بأهلک سوءاً» میگوید: «من أرادَ» یعنی دو کار میکند. زلیخا هم یوسف را دوست دارد و عاشق اوست، هم میداند در این صحنه الآن وقت عصبانیت همسر عزیز مصر است. در این وقت عصبانیت همه کاری ممکن است. ممکن است در همان لحظه با شمشیر یوسف را بکشد. در بین قدرتمندان این عادی است. زلیخا در عین اینکه میخواهد خود را تبرئه کند، این تبرئه را میخواهد سبب نجات یوسف هم قرار بدهد. میداند اگر خودش نجات پیدا کند، این قدرت را دارد که یوسف را نجات بدهد.
در نظام الهی اگر کسی نیت گناهی کرد اما به گناه مبتلا نشد، عقابش نمیکنند. هرچند این نیت در وجود این کدورت ایجاد میکند، بعضی از دوستان مثال میزنند مثل کسی است که یک جایی آتش درست میکنند، دود این آتش چه میشود، همه جا را میگیرد. این دود آتش نیست، اما دود هست. کدورت ایجاد میکند. نیت گناه مثل همین دود آتش هست که ذهن و دل را کدر میکند، در نظام الهی عقاب ندارد اما کدر میکند، آماده میکند انسان را برای مباحث بعد.
«بأهلِکَ» آن جهت رابطه خودش را و حمایت عزیز مصر را اینجا پر رنگ کند که من اهل تو هستم. اگر به ذهن تو بیاید من اشتباهی کردم، من اهل تو هستم و این اشتباه به تو هم منتسب است. اینجا با همه ادبیاتی که به کار میگیرد، ادبیات حیلهگری است که این حیلهگری هم به نظام عشق او برمیگردد و هم به قدرت این زن برمیگردد، تک تک الفاظی که به کار رفته همه حساب شده است که «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» قصد سوء کرده است. خودش جزا را معین میکند، آن هم جزایی که قتل درونش نباشد. خیلی از اوقات توانهای ما در جهت توجیه خطاهای ما به کار میرود. اگر این قدرت در جهات صحیح به کار برود، چقدر توانایی داریم. چقدر از جوانهای ما که اینها سرمایههای اولیه انقلاب ما بودند، در اثر انحرافی که در نظام فکریشان ایجاد شد، رفتند و طعمه شدند.
در جنگ جمل، وقتی امیرالمؤمنین کشتهها را میشمرد، دید حدود بیست هزار تا کشته بوده، هفده هزار نفر از لشگر مقابل و دو هزار نفر از لشگر حضرت بود، دارد که کسی در لشگر دشمن قدم میزد و گریه میکرد و میگفت: با دست خودم، دست خودم را قطع کردم. اینها حسرت دارد. در ادامه دارد «إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ» اگر کسی این کار را کرد باید زندانی شود. میترسید عزیز مصر یا او را بکشد، یا به کل از این مملکت بیرون کند. یا زندانی کن یا عذاب الیم، شکنجه و فشار، اذیت و زندان! هنوز یوسف ساکت است.
«وَ اسْتَبَقَا الْبابَ» استباق، سبقت گرفتن است. یوسف فقط به معاذ الله کفایت نکرد. خیلی از اوقات اگر انسان نمیتواند در صحنه جرم و گناه تغییری ایجاد کند، باید فرار کند. از صحنه گناه فرار کند، نگوید: دیگر درها قفل است. راهی نیست! تو به سمت در حرکت کن و برو، کوشش کن، شاید در را خوب نبسته بودند. شاید امداد الهی در کار آمد. همه اینها نشان میدهد انسان در صحنه گناه به این راحتی برایش عذر ایجاد نمیشود. باید تمام فعالیت را انجام دهد تا مبتلا نشود.
یک نکته دیگر این هست که وقتی که در باز شد، عزیز مصر به یوسف گفت: این جزای احسانی است که به تو کردم. برای یوسف خیلی سخت است. یوسف هم ابتدای کلام در پاسخ نکرده است. پیراهن یوسف پاره شد، این پاره شدن پیراهن، درست است یک اتهامی را شدیدتر میکند که نشان میدهد با هم نزدیک بودند. یعنی گاهی ممکن است به انسان یک تهمتی هم زده شود، اما اگر انسان پاک باشد، خدای سبحان حتماً او را امداد خواهد کرد. اگر لباس تقوایش پاک باشد و طاهر بماند، خدا او را نجات میدهد. این اختصاص به یوسف ندارد، این سنت الهی است. نگوییم: خدا امداد به نبی کرده است. یوسف نبی بود، با اختیار و اراده خدای سبحان او را به کمال رسانده است. چون اینطور بود نبی شد. دارد زلیخا پیراهن یوسف را علامت تعدی یوسف گرفت. برای خود شاه گرفت! همان چیزی که او دست زد به اینکه سبب اتهام یوسف قرار بدهد، همان سبب نجات یوسف شد.
چون این خانم عاشق بود و دلش نمیخواست یوسف را که طاهر بود، متهم کند. نمیگوید: یوسف این کار را کرده است. میگوید: «ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» کسی که! نمیگوید یوسف، میگوید: جزای کسی که بخواهد به اهل تو نظر سوء داشته باشد، یک قاعده کلی، جزای کلی برای کسی که بخواهد به اهل تو نظر سوء داشته باشد چیست؟ علامه طباطبایی میگویند: از باب علاقه به یوسف بوده است اما ممکن است بعضی دیگر نقلهای دیگری داشته باشند.
«إِلَّا أَنْ یُسْجَنَ أَوْ عَذابٌ أَلِیمٌ» نشان میدهد خود این یکباره ذهن را از شدت مجازات میکاهد. وقتی دو عذاب را کنار هم میگذاری ذهن یکباره تقسیم میشود. دیگر تمرکز ندارد. اینها ظرافتهایی است که نشان میدهد این خانم خیلی قوی بود. این خانم با این قوت تمام ظرفیتش را در جذب یوسف به کار میگرفته، اینکه در چنین حالتی میتواند صحنه را اینطور کنترل کند، قرآن هم نقل کلام او را میکند و چیزی روی آن نگذاشته است. ببینید در جذب یوسف چقدر مدیریت به خرج داده و چقدر ظرافت به خرج داده و یوسف چه عظمتی دارد که در مقابل همه ظرافتهای او طعمه نشد و توانست از همه مهلکه به سلامت بیرون بیاید.
شریعتی: … انشاءالله لحظات زندگی همه ما منور به نور قرآن کریم باشد. این هفته قرار شد یاد بکنیم از یک عارف بزرگ و نامدار، از یک فقیه عالیقدر کسی که از سوی مرحوم آ سید علی آقای قاضی طباطبایی ملقب به فاضل گیلانی شد، مرحوم آیت الله العظمی بهجت(ره).
حجت الاسلام عابدینی: حضرت آیت الله بهجت، غیر از مباحث اخلاقی و حالت سلوکی و دقتهای توحیدی که در نظام حرکت به سوی خدا داشت و جاذبههایی که در این مسأله داشت، هرکسی در کنار ایشان قرار میگرفت چقدر جذبه در وجودش ایجاد میشد و چقدر اهل تعبد به مباحث بود، به طوری که در زندگی روزانهاش با تمام اشتغالاتی که داشت، هر روز زیارت عاشورا را با صد لعن و صد سلام داشت. نماز جعفر طیار را هر روز داشت. شاید این نماز ۴۵ دقیقه تا یک ساعت طول بکشد. خود ایشان نسبت به علمای سابق میگفتند: اگر عبادت بعضی از علماء را ببینیم، گویی فقط عابد هستند. اگر کتابهایشان را ببینیم فقط مؤلف هستند. درسهایشان را ببینیم فقط مدرس هستند. خود ایشان مظهر این مسأله بود. سالهای زیادی ما در محضر ایشان بودیم اما بهره ما فقط حضور فیزیکی بود. ایشان میفرمودند: اگر ولایت فقیه دلیل نقلی هم نداشت کفایت میکرد برای اینکه احکام معطل نماند، عقل بر دلیل ولایت فقیه کفایت میکرد.
یکی از دوستان نقل میکرد که خدمت آیت الله بهجت بودیم. به مناسبت اینکه کسی صحبتهایی کرده بود، ایشان با دست نشان داد که از کف زمین به اندازه چند کتاب که بود، گفت: ما به این مقدار نامه با امام در این ایام داریم. شما نمیدانید ما در چه رابطهای با امام هستیم که اظهار نظر میکنید. نسبت به مسائل انقلاب، وقتی قرار بود در یک موضوعی که یکی از وزرای ارشاد ما که بعداً هم پناهنده شد، دارد وقتی قرار شد آیت الله مصباح با ایشان مناظره کند، به آقای مصباح پیام داد: شما این کار را نکنید. این در حد شما نیست! نسبت به مسائل خارجی و جهانی بسیار حساس بود. در جریان شوروی که تجزیه شد، پیام دادند: آیا مقام شکر شما بیشتر شد با این نگاه که خدای سبحان این کار را کرد؟ نزدیک است آمریکا هم به همین وضع مبتلا شود. در حالی که شما شاکر خدا باشید. در مسال کشورهای مختلف، خارجیهایی که میآمدند، ایشان خیلی نظر داشت که در ارتباطات اینها نشان بدهد چطور مؤثر باشید.
بعضی سؤال کرده بودند که ما جشن خصوصی در حجرهمان بگیریم. ایشان فرموده بود: اگر کلامی شود که در این اثر بگذارد که دیگری در جای دیگری آسیب ببیند، حق ندارید. همسو با امام بودند بر خلاف آن چیزی که گاهی در اذهان قصد دارند اینها را جدا کنند. در تحلیل جریاناتی که باعث شد مردم در زمان مشروطه و بعد نهضتها شکست بخورد، حساس بود و دائماً گفتگو میکرد. نسبت به ارتباط با انگلیس خیلی ناراحت بود. میفرمود: ارتباط با این کشور به هیچ وجه به صلاح ما نیست. دفاع از نظام عقلانی دین، از آیت الله خویی یک جزوهای را دیده بود، میفرمود: این جزوه مثل خود متن اشارات از برهان به برهان است. اشارات کتاب بو علی است، شرحش برای خواجه نصیر است. میگوید: از برهان به برهان به طوری که یک کلمه زائد نشود. یعنی کاملاً مسلط بود دفاع عقلانی از دین را، دفاع توحیدی از دین را در کنار تعبدهای عظیمی که داشت. همه این ابعاد در وجود آیت الله بهجت جمع بود و تأثیرگذاری زیادی داشت. انشاءالله خدای سبحان بزرگان و علمای ما را و همچنین ما را مهمان اهلبیت بگرداند و ما را تابع علما قرار بدهد و آنها را شفیع ما قرار بدهد. انشاءالله خدای سبحان کشور ما را از همه اشرار حفظ کند.
شریعتی: تا اولین شب قدر فقط ۲۲ روز باقی مانده است.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۲/۲۲
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






