سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۲۳؛ شیطان
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۱:۱۳سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۲۳؛ شیطان

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۲۳؛ شیطان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
یا ایها العزیز ببین خسته حالیام *** چشمان پر ستاره و دامان خالیام
ماییم آن خسی که به میقات آمدیم *** شرمنده با بضاعت مُزجات آمدیم
شام فراق، سوره واللیل خواندهایم *** یوسف ندیده أُوفِ لنا الْکَیْل خواندهایم
یا ایها العزیز به زیباییت قسم *** بر حسن بی بدیل و دل آراییات قسم
دلها ز نکهت سخنت زنده میشود *** عالم به بوی پیرهت زنده میشود
موسی تویی، مسیح تویی مکه تور توست *** شهر مدینه چشم به راه ظهور توست
تنها نه از غمت دل یاران گرفته است *** چشم بقیع تر شده باران گرفته است
شعر شفق حدیث زبان دل من است ***تکرار نام تو ضربان دل من است
شریعتی: سلام میکنم به همه شما، به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. ایام بر شما مبارک باشد. همچنان در حال و هوای عید نیمه شعبان به سر میبریم. انشاءالله عیدی این عید بزرگ برای همه ما ظهور حضرت ولیعصر(عج) باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز. بنده هم میلاد مبارک ولی الله اعظم قطب عالم امکان، امام زمان(عج) را تبریک میگویم و امیدوارم با همراه شدن با سیزده رجب، میلاد امیرالمؤمنین(ع)، ۲۷ رجب، بعثت پیغمبر اکرم، سوم، چهارم، پنجم شعبان میلاد امام حسین(ع)، امام سجاد(ع) و حضرت ابالفضل، و همچنین نیمه شعبان، این همراهی با ولایت و ولایتمداران و اصل ولایت ما را آماده کرده باشد برای ورود به ماه مبارک رمضان تا بتوانیم عبد خالصی برای خدای سبحان باشیم و روزههایی مورد رضای خدا همراه با محبتهای ما به احل ولایت محقق شود.
شریعتی: خیلی خوشحالیم که اولین روزه هفته را با بیان شیوای حاج آقای عابدینی و احسن القصص قرآن کریم، قصه حضرت یوسف(ع) آغاز میکنیم. امروز قرار هست آیه ۲۴ را مرور کنیم و بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خداوند متعال توفیق بدهد از سربازان و از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. انشاءالله در همین دنیا چشم ما به جمال حضرت روشن شود.
در بحث آیات سوره یوسف بودیم. قصه احسن القصص بود و رسیدیم به مسألهای که شدت عشق زلیخا نسبت به نبی صَدیق و صِدیق زیاد شد و توطئه چید تا اینکه او را وارد اتاقهای تو در تو بکند و درها را بست و در اتاق خواهر از یوسف تقاضای ارتباط کرد. این بحث را در جلسات گذشته از آیات قرآن پی گرفتیم. نکتهای را در ابتدا بگویم، گاهی دوستان میگویند: این قصه تکراری است. درست است فیلم خوبی هم توسط مرحوم سلحشور ساخته شد اما خیلی تمرکز بر اصل قصه نداشتیم. تمرکز ما بیشتر به سیره تربیتی است و سیره تربیتی هم نکاتی است که به امروز ما مربوط میشود و ما باید در این رابطه چه کنیم و این قصه برای ما چه درسهایی دارد. لذا تکرار نیست، اگر عنوان قصه، قصه حضرت یوسف(ع) هست، دلیل بر این نیست که تمام این نکات و بحثها همانهایی باشد که در قصهها شنیده شده است. اینها بحثهایی است که در لا به لای کلمات بزرگان و روایات و ظرافتهای قرآن کریم گفته شده اما در فیلم امکان وجود آن نبوده است.
شریعتی: مکرر عرض کردیم که شاید بارها این قصه را شنیده باشیم ولی قطعاً از نکات آن غافل هستیم.
حجت الاسلام عابدینی: نکته زیبایی مربوط به آیه قبل هست که بگویم. بعضی از اولیای الهی سؤال کرده بودند که از دست شیطان چه باید کرد؟ جوابی که داده بودند خیلی زیباست و مطابق با روایات است. میگویند: وقتی انسان به گلهای نزدیک میشود که سگ گله در کار است، سگ گله هرکس غریب باشد را میگیرد و دنبال میکند. از ترس سگ گله به چه کسی پناهنده میشوند تا بتوانند حفظ شوند؟ به چوپان و صاحبخانهای که این سگ نگهبانی آنجا را میدهد. لذا شیطان سگ گله است. به تعبیر بعضی بزرگان سگ تعلیم یافته است. اینگونه نیست که پاچه هرکس را بگیرد، هرکس غریب باشد را پاچه میگیرد. اما اگر کسی غریب بود و خودش را به دامن صاحبخانه انداخت، به دامن صاحب گله آورد و به او پناهنده شد، دیگر او کاری ندارد. دستش نمیرسد و جرأتی ندارد و مورد مؤاخذه صاحبخانه قرار میگیرد اگر بخواهد به دوست او، به کسی که در پناه اوست تعرضی بکند. لذا وقتی یوسف(ع) فرمود: «معاذ الله»این معاذ الله از دست شیطان و سگ گزنده و سگ وسوسه کننده شیطنت بود که پناهنده شد به دامن خدا.
برای هرکدام از ما اگر این تصویر را بکنیم که ارتباط با شیطان همان سگ گلهای است یا سگ نگهبانی است که غریب را میگیرد و اگر کسی میخواهد او را نگیرد، حتماً باید به دامن صاحبخانه یا دامن صاحب گله پناهنده شوند. لذا تعبیر این است «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ، إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ» (ص/۸۲ و۸۳) من همه را گمراه میکنم الا کسی که مخلص باشد و در دامن تو باشد. مخلص یعنی کسی که در دامن خداست. اگر کسی در دامن خدا بود شیطان قدرت ندارد به او پارس کند چه برسد که بخواهد او را وسوسه بکند. حواسمان باشد اگر با این نگاه به شیطان نگاه کنیم، شیطان یگ تعلیم یافته درگاه الهی است تا غریبها را بگیرد.
غریب یعنی کسی که در دامن خدا نیست. هرکس خودش را جدا کند، این سگ او را میگیرد. اما هرکس در دامن خدا باشد، این سگ جرأت ندارد. این یک نکته خیلی کاربردی ظریف است که اگر در ذهن ما باشد،آنوقت هرجا بخواهیم قدم بگذاریم چون میدانیم حضور شیطان قطعی است، «لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ» (اعراف/۱۷) از جلوی رویشان میآیم. از پشت سرشان می آیم. از سمت راستشان، از سمت چپشان، از همه طرف میآیم. اگر کسی خواست قدم بردارد در یک جایی که این سگ اینطور آماده است حمله کند، باید قدم به قدم پناهنده باشیم. دنبال راه آشنایی باشیم. هر راه آشنایی دور شدن از گزند این است. هر عبادتی با آشنایی و هر ذکری با آشنایی، هر خدمتی با آشنایی، هر کاری با آشنایی دور شدن از این است. لذا اگر گفتند: چطور از دست شیطان در امان بمانیم؟ آشنایی راه در امان ماندن است.
وارد آیه بعد شویم. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (یوسف/۲۴) تعبیر قرآن این است که «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» زلیخا بعد از اینکه در آن خانهای که همه درها را بست و همه را بیرون کرد و همه راهها به بیرون بسته شده بود و منقطع بود و فرمان هم مربوط به او بود و امر و حکم هم مربوط به زلیخا بود و یوسف عبدی در این دربار بود و دائماً هم مطیع بود به لحاظ اوامر آنها دیگر زلیخا همه چیز را تمام شده میدید.
وقتی دید مراوده او را جواب نمیدهد، با این ترفند به قصد تحکم این کار را انجام داد. «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ» زلیخا به یوسف عزم کرد «وَ هَمَّ بِها» یوسف هم عزم میکرد به زلیخا «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» اگر یوسف برهان رب نداشت، «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» ما اینگونه سوء و فحشاء را از یوسف دور کردیم. یک موقع میگوییم: سوء و فحشاء را از یوسف برداشتیم. یک موقع میگوییم: اصلاً سوء و فحشاء به سمت یوسف نمیرود. اصلاً سوء و فحشا به اطراف یوسف هم سرایت نمیکند. مثل یک حصن و قلعه است. در یک قلعهای است که این سوء و فحشا به دیوار قلعه هم نمیرسد چه برسد به فردی که درون قلعه هست. این همان عصمت و برهان رب است. «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِینَ» این اصل آیه است که در محضرش هستیم.
دو سه نکته به صورت خلاصه بگویم. یکی اینکه یوسف(س) برهان رب را در جایی دید که محل ابتلاء بود. لذا اینگونه نیست که برهان رب همیشه در حالت سجده و نماز و وقت عبادت دیده شود. ما فکر میکنیم اگر ملاقاتی با خدا صورت بگیرد حتماً باید سر سجاده باشیم. آنجا هم برهان رب دیده میشود اما اینگونه نیست که همیشه برهان رب منحصر در همانجا باشد. لذا اینجا یوسف در مهد ابتلاء است. در دامن ابتلاء است آن هم شدیدترین ابتلایی که برایش ایجاد کردند، اما همانجا برهان رب را میبیند. لذا میشود در جایی که سختترین لحظات و اشتغال آمیزترین اوقات است، انسان برهان رب را ببیند. البته سجاده و عبادت زمینهساز این است که انسان در وقت سختی برهان رب را شهود کند و الا کسی که سر سجاده و عبادت نباشد، مطیع نباشد، به وقت اشتغال و سختی هم قدرت برهان رب را ندارد. وقتی ممکن است به یادش بیاید که وقت گذشته و کار از کار گذشته است.
شریعتی: میتوانیم بگوییم: اگر همه جا را محضر خداوند متعال دیدیم کل عالم سجاده میشود؟
حجت الاسلام عابدینی: برای آن کسی که این نگاه را پیدا میکند و همیشه مطیع رب است مثل انبیاء و اولیاء، همه کسانی که حالت حضور به محضریت حق را دارند، برایشان وقتی نمیکند. لذا امیرالمؤمنین در وقت جنگ، شدیدترین و سختترین جنگ مثل صفین، آنجا وقتی آن شربت را به او میدهند، طلب آب میکند، شربت میدهند میگوید: این عسل از طائف است. محمد بن حنفیه میگوید: در این وقت که نمازها را سه وعده روی اسب خواندیم و حتی نشده پیاده شویم، میفرماید: دل پدرت را چیزی از چیزی مشغول نکرده است. یعنی اشتغالی برایش ایجاد نمیشود و محضر رب بودنش دائم است. امیرالمؤمنینی که در حالت سجده و عباداتش آنطور بود. امام سجاد که زهد و عبادتش زبانزد است، میگوید: چه کسی قدرت دارد عبادت جدم امیر مؤمنان را انجام بدهد؟
در وقت دیدن یتیم، یتیم نوازی حضرت هم محضر رب هست و برهان رب هست. برهان رب همه جا امکان پذیر است. مرد خدا لحظه لحظهاش برهان رب است. این نگاه به برهان رب نکتهای بود که برهان رب جایی ندارد. در همه صحنهها اگر انسان ارتباط با خدا داشته باشد، یقین و شهود الهی برایش محقق است. یکی از نتایج آن شهود الهی است. هرکدام از ما مرتبهای از برهان رب را داریم اما گاهی خیلی ساده است. وقتی بعضی گناهها اصلاً امکان انجام برای ما ندارد، تصورش هم نمیکنیم. اینقدر قبیح است در ذهن ما خطور هم نمیکند. ممکن است برای بعضی شیطانپرستها خیلی عادی باشد، اما ما تصور هم نمیکنیم، چه برسد بخواهیم فکر به عملش بکنیم.
همین مرتبه یک مرتبه برهان رب است از شدت قبح این مسأله، قبح این مسأله باعث شده ما اصلاً فکر هم نکنیم. همین را سرایت بدهید به اینکه هرچه قبیح در عالم هست، هرچه بدی در عالم هست برای کسی که محضریت مطلق حق را دارد، همینطور است. نه به آن مبتلا نمیشود، فکر آن هم در ذهنش نمیآید. نه اینکه توان ندارد فکر کند. اینقدر برای ما قبیح است، فکرش هم نمیکنیم. برهان رب اینطور نیست که از آسمان برای عدهای بیافتد. نه، برهان رب مراتب دارد. همان نظام فطرت و حیای انسان یک مرتبه از برهان رب است. هرچه این فعلیت شدیدتر شود، برهان رب عظیمتر میشود. تا به جایی میرسد که حیای مطلق میشود. فطرتش مطلق محقق میشود. لذا این برهان رب در مرتبه یوسفی میشود.
نکته دیگری که مفصل است، «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» تفاوت یوسف با باقی انبیاء چیست؟ آیا اینها غرایز ندارند؟ آیا اینها طبیعت ندارند؟ آیا این میلهایی که در وجود انسانهای دیگر هست، در وجود اینها نیست؟ چرا هست. آیا آنها مثل ما گرسنه نمیشوند؟ چرا میشوند. آیا میل طبیعی به شهوت و اتباع شهوات برای آنها نیست؟ چرا هست. میخواهیم این بحث را تحلیل کنیم که مرزهای مشترک ما روشن شود، در عین حال مرزهای اختصاصی هم روشن شود. اصل اینکه انسان گرسنه میشود، آیا گرسنه شدن عیب است یا یک نظام الهی است که خداوند قرار داده است؟ یک نیاز است. این نیاز باعث میشود انسان به سمت غذا برود و رفع گرسنگی کند. انبیاء هم همینطور هستند. گرسنه و تشنه میشوند و به دنبال رفعش میروند؟ انبیاء هم این قوه شهویه که خدای سبحان در درون همه انسانها قرار داده را دارند. آنها هم نیاز به این مسأله دارند. پس در این مسأله انبیاء با ما تفاوتی ندارند.
یک مرتبه دیگر این است که آیا این قوه در وجود اینها مثل گرسنگی برافروخته میشود؟ احساس گرسنگی میکنند؟ بله. احساس نیاز به قوه شهویه را هم پیدا میکنند. تا اینجا هم مشترک هستیم. یک مرتبه بالاتر میآییم. وقتی این احساس صورت میگیرد، آیا در ذهن ما خطوراتی برای رفع این شکل میگیرد یا نمیگیرد؟ بله. وقتی گرسنگی در وجود انسان میآید، انسان خطوراتی برای رفع گرسنگی و بعد اقداماتی در ذهنش شکل میگیرد. این عیب است؟ نه عیب نیست. آیا انبیاء هم وقتی گرسنه میشوند به فکر سیری و سیر شدن میافتند؟ بله. آیا اینکه وقتی برای اشباع این میخواهیم قدم برداریم و عزم کنیم برای انجامش، آیا راههای مختلف برای انجام این جلوی ما قرار میگیرد یا نه؟ بله قرار میگیرد. وقتی گرسنه میشویم یکجا امر الهی است که این حرام است، یک جا هست که حرام نیست و حلال است. آنجایی که حلال باشد باز ما با انبیاء مشترک هستیم. یعنی انبیاء به قصد حلال اقدام میکنند، تا اینجا مشترک هستیم.
اما همه تفاوت از اینجا آغاز میشود که اگر آن چیزی که برای رفع این جلوی پای انسان قرار میگیرد حلال الهی نباشد، آیا در ذهن ما این نگاه حرام خطور میکند و ما چشم میپوشیم یا خطور نمیکند؟ گاهی ممکن است در ذهن انسان فشار بیاورد و خطور بکند اما چشم میپوشد و اقدام نمیکند. این مرتبه برای انبیاء نیست. چرا؟ چون اینها تمام وجودشان با «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» تحت امر الهی هستند. یعنی در یک مشهد و محضری هستند که این محضر تعبیر «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ» این سؤ یعنی نیتها و خطورات، فحشاء یعنی واقعه. یعنی هم نیتها و خطورات از اینها برداشته شده است، چرا؟ چون عرض کردیم بعضی از «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» این است که انسان به بعضی از خطورات نسبت به قبایحی که قبح آن واضح است و در شأن ما نیست، آنها تصور هم نمیکنند. همه قبایح برای انبیاء اینطور است. نه امکان تصور ندارند، اما تصور هم نمیکنند. چون اینقدر قبحش آشکار است، میل به تصور در وجود اینها نیست. ما میل به تصور در وجودمان هست، چون گاهی به ما فشار میآید، اما آن را انجام نمیدهیم.
لذا تعبیر این هست که کسانی که در ذهنشان خطور میکند، به طوری که حتی غیر ارادی هم خطور میکند، یعنی یک مرحلهاش غیر ارادی است. یعنی من میخواهم مبارزه کنم و در ذهنم هم نیاید، اما میآید. این گناه ندارد و هیچ اشکالی هم ندارد. گفتند: اصلاً اینها برداشته شده است. پای انسان چیزی نوشته نمیشود اما برای انبیاء این هم نیست. خطور ارادی چه؟ یعنی من در ذهنم خودم مرور بدهم. غیر ارادی نباشد خودش بیاید. اینها را قدم به قدم میگویم که بدانیم در نظام معاصی ما که پیش میآید،هر مرحله چه حکمی دارد و چطور میشود با آن مقابله کرد. اگر ارادی خطور کند، چه؟ یعنی من خودم تصور کنم، در در ذهنم این را سان بدهم.
این هم تا وقتی به عمل کشیده نشود، از جهت الهی به ما گفتند که پای شما گناهی نوشته نمیشود اما اگر ارادی شد، اثرش این است که قبح مسأله کم کم ریخته میشود. انسان به عمل کردن نزدیک میشود. معصیت نوشته نشده اما به دست خودمان، خودمان را به مرز خطر نزدیک کردیم. پس این درست است نوشته نمیشود اما قدم جای خطرناکی گذاشتیم که ممکن است قدم بعدی در مرز خطر باشد. لذا اینجا را گناه ننوشتند، اما انسان اگر نیاید، غیر اختیاری نه اینطور نیست اما اختیاری که در ذهنمان رژه دادیم، باز هم گناه نیست.گویی ما خودمان به آن طرف حفاظ رفتهایم که دره است، با اینکه هنوز قسمتهایی جا دارد تا دره ولی باز خیلی خطرناک است. ممکن است انسان هر لحظه سُر بخورد. اگر انسان به اراده خودش آن طرف رفت، هنوز گناه نشده و عملی نکرده است اما در معرض سقوط هستی.
زلیخا و یوسف(س) در کدام مرحله هستند؟ زلیخا کاری که کرد هم تصور کرد، هم ارادی تصور کرد، هم اقدام کرد، یعنی آمد یوسف را کشاند در اتاقها درها را قفل کرد، اقدام برای «قالت هیت لک» من آمادهام، این را به یوسف اظهار کرد. اقدام عملی بود. حتی در روایت دارد اگر در ذهن انسان چیزی بود به عمل نرساند بخشیده است. حتی اگر به تکلم آورد، این یک مرتبه ابراز است. تا وقتی در دل هست نمینویسند حتی اگر ارادی باشد هم نمینویسند. اما اگر در دلت بود ولی ابراز کردی، تکلم داشتی. این مرز تکلم یک مرتبه از عمل و اقدام است. لذا این سیئه دارد. پس اگر چیزی به ذهنمان آمد سعی نکنیم به دیگری بگوییم. سعی نکنیم مکتوبش کنیم که جایی بنویسیم. حتی اگر میخواهد نشر نشود. اما این نوشتن خودش بروز و اقدام است. لذا اینجاها، جاهایی است که نوشته میشود. هرچند آنجایی که انسان میگوید تا آنجایی که عمل میکند، از جهت اقدام متفاوت است. جزایش هم متفاوت است. لذا زلیخا همه مراتب را غیر از آنکه همه را انجام داد، عزم کرد و جدی هم بود، آمد «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ»، «لَقَد» هم لام دارد و هم «قد» خودش برای تأکید عزم جدی است. لام هم تأکید است. زلیخا با تمام اقدامی که میتوانست بکند، تا این مرحله را انجام داد.
چیزی فروگذار نکرد. چون عشق شدید در وجودش شدت گرفته بود، با تمام وجودش این اقدام را کرد. اما «وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ» یوسف هم عزم به زلیخا میکرد اگر برهان رب نبود. یعنی «لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ همَّ بها» چون برهان رب بود همّی از یوسف صورت نگرفت. هیچ کدام از مراتب عزم، نه آن مرتبه تصور اختیاری، نه آن مرتبه به کلام آمدن، نه اقدام، هیچ کدام از اینها در وجود یوسف محقق نشد. به واسطه همان برهان رب که آن برهان رب هم برای همه امکان پذیر هست. این یک نکته که دلم میخواست تحلیل کنم و مرزبندیها باشد که بدانیم تا کجا اشکال دارد و اشکال ندارد. کجا مرز خطر است؟ زلیخا اقدامش تا کجا بود؟ لذا بخاطر همین روشن نبودن این مرزبندیها، الی ماشاءالله اقوال غلط در مسأله شکل گرفته است. اگر دوستان به تفاسیری مراجعه کنند که کلام دقیق اهلبیت در آن اشباع نشده و مستند به کلام اهلبیت(ع) نیستند، میبیند چه اقوالی، چه حرفهایی؟ یوسف (ع) از مرتبه تصورش هم به دور بود چه برسد به اقدام عملی! اقدام عملی یوسف و اقدام عملی زلیخا را در یک حد دیدند، بعد دیدند حضرت یعقوب یک تشر به یوسف در آن حالت زده و این دست برداشته است. اصلاً این حرفها نسبت به یوسف درست نیست. برهان رب جزء جان یوسف بود.
لذا نسبت به نبی گرامی اسلام هم داریم که اگر خدا تو را تثبیت نمیکرد تو به سمت این اهل کفر نزدیک میشدی. اما در وجود تو تثبیت بود. لذا هیچ نزدیک هم نشدی. یا در مورد مادر حضرت موسی دارد که اگر ما بر قلب مادر موسی آن ربط را ایجاد نکرده بودیم، خودش لو میداد که این بچه من است. چون ربط بود لو نداد. وقتی به اینجا میرسد، مراتب برداشته شدن سوء و فحشاء به مراتب رؤیت برهان رب است. اگر کسی مرتبه عظیم برهان رب در وجودش باشد، هم نیت و خطور برداشته شده و هم عمل برداشته شده است. اما بعضی به مرتبه عمل کشیده نمیشوند. انبیاء نیستند، دیگران هستند. اولیاء و مؤمنین هستند. به یک مرتبهای میرسند که تا نزدیک عمل میروند اما بلافاصله متنبه میشوند و برمیگردند. اگر ما در این مرتبه هم بتوانیم خودمان را حفظ کنیم باید کلاهمان را آسمان بیاندازیم. اما انسان به جایی میرسد که حتی نیت خطور غلط هم در ذهنش شکل نمیگیرد. همانطور که ما نسبت به بعضی قبایح کاملاً متنفر هستیم، اصلاً در ذهن ما هم بخواهد خطور کند تنفر داریم، انبیاء و اولیاء و کسانی که در محضر رب هستند، همه سوء و فحشاء برایشان تنفر در وجودشان هست. این عصمت میشود. شیطان میگوید: اینها مخلصین هستند و من نمیتوانم در دایره اینها نفوذی داشته باشم. پیغمبر میفرماید: «شیطانی أسلم بیدی» شیطان من به دست من اسلام آورد.
یک بحث دیگری که باز هست این است که اینجا چند عشق مطرح شده است. یک عشق زلیخا به یوسف هست. یک عشق یعقوب هست به یوسف و یوسف به یعقوب است. یک عشق یوسف به خدا هست، تفاوتهای اینها در چیست؟ مرزهایشان چیست؟ سه نوع عشق است. یک عشق هست که آن را عشق حقیقی میگوییم که عشق انسان هست به خدا، این عشق حقیقی است. اصل عشق و نهایت عشق است. این آن چیزی است که افق عشق است که انسان عاشق خدا میشود، عاشق اسماء الهی و آن ارتباط با خدا میشود. ما در دایره عشق صحیح که یکی عشق حقیقی است یک عشق مجازی داریم. عشق مجازی چیست؟
عشق مجازی هم صحیح است. ما علاقه پیدا میکنیم به آن چیزهایی که طریق و معبر به سوی خداست. باطل نیست، حق است اما یک شعاع و یک معبر است. یک مسیر است، انسان را باید ببرد. نباید متوقف کند. به این نباید خلاصه شود. باید ببرد و انسان را عبور بدهند. این میشود عشق انسان به اولیای الهی. عشق انسان به اولیای الهی عشق صحیح است اما در قبال عشق به خدا، عشق مجازی میشود. در قبال این دو عشق یک عشق غلط داریم. عشق به یک ظاهری است که این ظاهر وهمی است. با یک تب این صورت زیبا یکباره زشت میشود. با یک مردن این صورت زیبا، زشت میشود و همان عاشق دیگر نزدیکش هم نمیشود. عشقهایی که پایه و اساسش ظاهر است. در شعری آمده بود که اینها گاهی عشقی است که مثل خون و گوشتی که با همدیگرترکیب میشوند، است. عطار میگوید:
ای دربند صورت ماندهای *** پای تا سر در کدورت ماندهای
عشق صورت نیست عشق معرفت *** هست شهوت بازی ای حیوان صفت
صورتی از خلط و خون آراسته *** کرده نام او مه ناکاسته
اسمش را ماه میگذاریم. این دیگر ماه تمام است.
گر شود آن خلط و آن خون کم از او *** زشتتر نبود در این عالم از او
کافی است این خلطها یک مقدار به هم بریزد. همین زیبا رو یکباره زشتترین میشود.
هرکه شد در عشق صورت مبتلا *** هم از آن صورت فتد در صد بلا
اما اگر عشق حقیقی شد دائماً بالاتر میرود. عشقهایی که بین مادر و فرزند و زن و شوهر است، آنجایی که به امر الهی است، چون میتواند به طبیعت باشد یا به امر الهی باشد. اگر به طبیعت باشد در حد طبیعت است اما اگر به امر الهی شد، پایدار است حتی اگر این زن مریض شد، این مرد مریض شد. چون این عشق به امر الهی و پایدار است. نمیگوید: حالا که زشت شد دیگر رهایش کنم. آنجایی که عشق به فرزند است به عشق الهی مرتبط میشود وقتی در آن نگاه دیده میشود. لذا فرزند اگر کارش سخت هم میشود، پدر و مادر دنبال این هستند در طریق هدایت او را قرار بدهند. ولی اگر مرزش به جایی شد که دیگر در مقابل الهیت قرار گرفت، دیگر عشقی هم ندارد. چون دیگر تمام شده است.
به امر الهی بوده است. اگر در مقابل قرار گرفت دیگر مرز این است. پس ما سه جور عشق داریم. در اینجا عشق یوسف به یعقوب و عشق یعقوب به یوسف، در یک حد عالی اما این را معبر قرار دادند برای عشق به خدا و درست هم هست. اما در کربلا عشق یاران امام حسین و امام حسین(ع) را ببینید، اینها عاشق خدا شدند. امام حسین(ع) اینها را برده عاشق خدا کرده است. این عشق حقیقی است و هیچ چیزی جلودار این نیست. لذا عشق امام، عشق اولیاء، اگر در آن طریق قرار بگیرد، عشق حقیقی میشود. عبور کردند، اینها را به خودشان دعوت نمیکنند. این همان نشان دادند آن است چون چیزی در وجود این غیر از خدا و تجلیات الهی نمانده است. همه چیز در او تجلی الهی است. لذا کسی که اینها را دوست دارد فقط به عنوان اینکه این آدم خوبی است، این یک مرتبه نقص است. اما اگر اینها را دوست داشته باشد، چون الهیت در وجود اینها شکل گرفته، این خیلی عالی است.
این دو نکته یکی ظرایف خطورات و دیگری مراتب عشق، حیف است ما سرمایهگذاریمان در عشق به سمت عشقهایی که در صورت است ببریم. آنجایی که جایز است نه آنجایی که حرام است. آنجایی که حرام است، سقوط است و مثل عشق زلیخا است. لذا در این سوره خدای سبحان همه مظاهر عشق را تقسیم کرده و آورده است. جایی برای عشق دیگر باقی نگذاشته است. همه مراتب عشق را در اینجا آورده است. لذا این تکمیل مراحل عشق است. تا آنجایی که زلیخا عاشق صورت یوسف بود، محروم بود و به ابتلائات بود و حرام بود و بیچارگی و فراق بود. از آنجایی که عشق الهی در وجودش افتاد، عزت و سربلندی و بعد توبه و بازگشتش شد و بعد قبول یوسف بود، همه اینها شکل گرفت و عشق الهی شد.
شریعتی:
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی *** عشق داند که در این دایره سرگردانند
نکات خیلی خوبی را شنیدیم. … از شیخ صدوق (ره) بفرمایید و خداحافظی کنیم.
حجت الاسلام عابدینی: شیخ صدوق(ره) که امروز را به عنوان روز بزرگداشت ایشان قرار دادند، حدود ۷۶ سال عمر کردند اما نکته اصلی این است که ایشان به دعای امام زمان به دنیا آمدند. پدرش از یکی از نواب حضرت تقاضای فرزند میکنند، چون فرزند دار نمیشدند، در جواب حضرت برایشان مینویسند که به علی بن بابویه بگویید: از این همسرت فرزند دار نمیشوی. اما خداوند کنیزی را برای تو قرار میدهد که از او صاحب دو فرزند فقیه و عالم میشوی که این پیشبینی امام زمان است. یکی از فرزندان شیخ صدوق میشود. شیخ صدوق(ره) بعد از حدود ۱۱۰۰ سالی که از تولد ایشان میگذرد، کتابهایی که دارند، هنوز هم به عنوان مرجع است و هم به روز است.
یعنی توحید صدوق، خصال صدوق ترجمه فارسی شده است و هم کتاب مرجع ما هست و هم به روز است. تقسیم بندیها و تألیفهایش اینقدر زیباست که همین امروز ترجمههای مختلف و برای عموم مردم قابل استفاده است. در شاه عبدالعظیم در ابن بابویه دفن هستند، دوستان شفاعت ایشان را در زیارت ایشان از دست ندهند.
شریعتی: برای رسیدن به روزهای نورانی و شبهای روشن ماه رمضان لحظهشماری میکنیم. فرازهای نورانی دعای جوشن کبیر را با هم زمزمه کنیم و برای مهمانی آماده شویم.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






