سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۱۸؛ هدایت
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۰۲ ۲۰:۴۱سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۱۸؛ هدایت

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۱۸؛ هدایت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: سلام میکنم به همهی بینندههای خوبمان و شنوندههای نازنینمان، انشاءالله هرجا که هستید خدای متعال پشت و پناه شما باشد، دلتان بهاری و سبز باشد انشاءالله و همه ما در انتظار آن بهار واقعی که انشاءالله بیایند و جانها را زنده بکنند، «یحیی الارض بعد موتها» خیلی خوشحالیم در خدمت شما هستیم. در روزهای پایانی ماه اسفند قرار داریم. انشاءالله خدا در این ایام بهترینها را نصیب شما کند. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز.
شریعتی: بار دیگر ایام ولادت حضرت زهرا(س) را تبریک میگویم. انشاءالله همه زیر سایه حضرت باشیم. ما خدمت شما هستیم و بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: بنده هم این میلاد مبارک را خدمت همه مادران و زنانی که تابعیتشان را نسبت به حضرت ثابت کردند عرض میکنیم و انشاءالله برای همه ما جذبههای فاطمی در زندگی ما روز به روز باشد و از الطاف حضرت در دنیا بهرهمند باشیم و از شفاعت حضرت در آخرت. (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان به عنایت اهلبیت(ع) و حضرت زهرا (س) به ما کمک کند که از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم.
در محضر قصه حضرت یوسف بودیم که باز هم با سلام بر حضرت یوسف و حضرت یعقوب آغاز میکنیم. به این آیه رسیدیم که عزیز مصر یوسف را از بازار برده فروشها خرید و به خانه آورد و به همسرش گفت: این را گرامی بدار. «أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» این برای ما نافع باشد. این نافع بودن را معلوم میشود یک حقیقتی دید در وجود یوسف که برای اینها میتوان مثمر ثمر باشد. شاید این یک طلیعهای از هدایتگری را از ابتدا و حقانیت و حقیقت و ربانیت را در وجود یوسف دید. و الا مسائل مالی نسبت به آنها مطرح نمیشود چون او از مال کم نداشت که بخواهد سودی داشته باشد. پس معلوم میشود یک جهت دیگری از یوسف منتقل شده بود که این هم همان طریق الهی است که خدای سبحان برای اینکه ارادهاش را غالب کند و محقق کند، محبت اولیائش را در دل عدهای میاندازد که آنها سبب ساز برای اینها میشود. خدا کند ما هم در زندگیمان در طریق اولیاء قدمهایی را برداریم که اراده الهی از طریق اولیائش، ما هم کمک کار باشیم در این مسأله که پیاده کننده ارادههای آنها باشیم و برای امام زمان(عج) قدمهای ما پیاده کننده اراده ایشان باشد. این محبت در دل ما بیافتد، به طوری که قدمهایی که برمیداریم پیاده کننده اراده ایشان باشد. گاهی باید این را از خدا خواست.
کسی مثل عزیز مصر را برای این کار در زمان خودش انتخاب کرد، با اینکه نمیدانست یوسف کیست اما در این طریق قدم برداشت. اینها توفیقات عظیمی را به دنبال خودش میآورد که باب هدایت برای عزیز مصر باز شد و با ایمان از دنیا رفت. کسی که عمری را در کفر زندگی کرده بود، اما بالاخره معلوم میشود یک قابلیتهایی در وجودش بود و عناد نداشت. اهل عناد نبود که نپذیرد. انشاءالله خدای سبحان ما را اگر به معاصی مبتلا میشویم به جنگ با خودش نکشاند. لذا این را بخواهیم و این جزء دعاهای ما باشد که اراده خدا از طریق ما، ما هم برای تحققاش کانال شویم. اگر کانال شدیم هر حقیقتی که از کانال وجود کسی محقق شد، به مقدار او این هم بهرهمند میشود. این خودش یک باب وسیعی است در رشد و نمو، در محضر این آیه شریفه بودیم که وقتی در خانه آورد و گفت: «أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» تا این حد که او را فرزند خود بدانیم. اینقدر یوسف را در اولین لحظات عزیز دید که یک خانوادهای مثل زلیخا و عزیزمصر او را به فرزندی بپذیرند.
در ادامه آیه شریفه میفرماید: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» (یوسف/۲۱) تقریباً چهار فراز در اینجا آمده است، یکی تمکن یوسف در ارض است. این یک بحث بسیار عالی است، «مکَنّا» از کَوَنَ آمده است. کَوَنَ یعنی بودن، ما به یوسف مکان و قرارگاهی میدهیم، سلطه و سیطره میدهیم. ما او را مستقر میکنیم. در زمین برای او تمکن ایجاد میکنیم. ممکن است ملک ظاهری نباشد اما سلطه ظاهری که حرفی میزند امکان پذیر است که روا بشود. هرچند ظاهرش این است که پادشاه نیست اما در خانه عزیز مصر طوری قرار گرفت که از او تبعیت میکنند. یعنی مثل یک عبد نبود، بلکه مثل یک فرزند خانه بود، آن هم خانواده عزیز که بخواهد در تصمیمگیریها و بقیه خدمتکارهایی که بودند همه تابع او بودند. با اینکه خودش عبد بود اما در خانه مقامی پیدا کرده بود. «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» این ارض غیر از ارضی است که برای نوح آمده است.
آن نوح که آمد همه زمین را شامل میشد. یا نسبت به امام زمان آمده ایشان وارث ارض میشود همه زمین است. اما اینجا ارض مصر منظور است. نکته دیگر اینکه به دنبال جریان انداختن یوسف در چاه و بعد فروختن او به کاروان و خریده شده در بازار مصر، «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ» بحث خرید و فروش را مطرح میکند، میفرماید: «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ» ما به یوسف اینچنین مکنت دادیم. نشان میدهد که خدای سبحان وقتی ابتلائاتی ایجاد میکند، این ابتلائات حتماً در راستای تصحیح وجود انسان به دنبالش یک گشایش است که «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرا» (شرح/۵) این سختی بر یوسف مکنت را به دنبال دارد. با توجه به اینکه آیه شریفه میفرماید: این یک سنت الهی نسبت به همه هست و فقط مخصوص یوسف نیست. یعنی کسی که میخواهد به کمالاتی برسد باید یکسری امتحانات سخت یا مواجه شدن با شرایط سخت برایش پیش بیاید.
درخت وقتی میخواهد به ثمر بنشیند، باید مدتها سرما و گرما را تحمل کند و ریشهاش محکم شود بعد ثمر بدهد. ولی حالا که ثمر میدهد دیگر این ثمر چیست؟ ثمر قلب هم همینطور است. قلبی که لرزان است و هنوز آب دیده نشده است، سرما و گرما نچشیده است، ثمر دهی ندارد. آن درختی که ثمرش فراوان و دائم است، درختی است که سالهایی را طی کرده و سرما و گرماهایی را طی کرده است. حالا دیگر صاحب ثمر میشود. قلب انسان هم باید حتماً به فشارها و سختیها مبتلا شود. در هرکدام از اینها بتواند درست حقش را ادا بکند. بعد این قلبی که راسخ شد، حالا ثمر میدهد و ثمرهاش تمامی ندارد. اینچنین ما به یوسف مکنت دادیم که وقتی عزیز مصر او را میخرد، دل عزیز مصر را آب میکند. این همان یوسفی است که برادرها او را بی رغبت در چاه انداختند و دل عزیز مصر را آب کرده است. «أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» دل عزیز مصر آب شده که اینطور حرف میزند. این کلام کسی است که محبت پیدا کرده است.
«وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ»، «لِنُعَلِّمَهُ» عطف است. بیانی که مفسرین دارند این است که این لام، لام غایت است، این تعلیم یک نتیجهای است، تعلیم خواب و تعبیر خواب و تعلیم احادیث، این «و» عطف به این است که نتایج متعددی است که این یکی است. نتیجه ابتلائاتی که برای یوسف پیش آمد، نتایجی دارد. «وَ لِنُعَلِّمَهُ» واو آمده، عطف به چیزی نشده است، این عطف به یک غایبی است که برای او پیش آمد که این و این را به او عطا کردیم، وقتی چنین بیان میشود، حتی نسبت به حضرت ابراهیم دارد وقتی «وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» (انعام/۷۵) این «وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ» یعنی یک نتایجی که قابل گفتن نیست. کسی محرم این راز نیست. اما آنچه محرم راز است و میشود گفت، این است. تازه اینکه محرم راز بوده گفته شده «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» است.
خدا چه تحفههایی به یوسف داد که کس دیگری محرم بیان او و آشکار شدن او نبود. آن نتایج در درون یوسف با خدا بود. اینهایی که ابراز میشود فقط برای هدایتگری مسأله است که یوسف در ارتباط با دیگران بتواند این تأثیرات را داشته باشد. اما این ابتلائات در رابطه با خود یوسف با خدا چه میکند، چه نتایجی را به بار میآورد، چه برکات و اعطایی از جانب خدا نسبت به او میشود، اصلاً قابل ذکر برای کسی نیست. لذا این «وَ لِنُعَلِّمَهُ» بیان این و خیلی چیزهای دیگر است که شما محرم بیانش نیستید و اینها گفتنی نیست. اصلاً شاید زبان و لفظ نمیتواند اینها را به تصویر بکشد. لذا وقتی یک حقایقی بین انسان و خدا میشود، آنها دیگر در سرّ انسان محقق میشود. لذا اینقدر که در قرآن نسبت به انبیاء گاهی میآید اینگونه نیست که فقط این باشد. اینها آنهایی است که باید میشده و دیگران هم میفهمیدند. انبیاء به تعبیر بعضی رابطهشان با خدا یک کپسول در بسته است. ما اصلاً خبر نداریم بین آنها با خدا چه خبر است. نه فقط انبیاء، اولیا هم اینگونه است. نه فقط اولیاء، کسانی که با خدا معامله میکنند همینگونه است. یعنی هرکس با خدا معامله میکند بعضی کلمات هست که بزرگان ما دارند، که در یک حالتی به ما چیزی دادند که مرحوم مجلسی در روضه المتقین دارد، پدر مرحوم مجلسی که صاحب بحار است، میگوید: خدای سبحان چیزی داد که اگر همه دریاها قلم شوند و جوهر شوند و همه درختان قلم شوند و من بخواهم بنویسم آن چیزی که داده شده کشش پیدا نمیکند که گفته شود و نوشته شود. همه اینها هم اگر شروع به نوشتن کنند او فوق همه اینهاست.
شریعتی: پس انبیاء یا حضرت یوسف یا اولیاء، یک عالم پیچیدهای میشوند با لایههای عجیب و غریب؟
حجت الاسلام عابدینی: برای ما پیچیده است و الا هرچه به آن طرف میروند بسیط تر میشوند. پیچیدگیها مربوط به این طرف است. چون میخواهد با لطف شود پیچیده میشود. اما آن طرف که رابطه با خدا میشود، هرچه انسان به سمت خدا میرود سادهتر میشود. حدودش کم میشود، حدهایش کم میشود، سلبهایش کم میشود و ساده تر میشود. در نظام فلسفه میگویند: بسیط شدن. لذا در نظام رشد انسان هرچه با خدا نزدیکتر باشد، بسیط تر میشود. ساده تر میشود. لذا وجود خدای سبحان لشدت نوره و بساطته قابل درک نیست. گاهی یک چیزی از پیچیدگی قابل درک نیست، گاهی لشدت وضوحه، تعبیری که حاجی سبزواری دارد «یا من هو اختفی لفرط نوره» از بس نور هستی دیده نمیشوی. نور سبب دیدن است اما وقتی نور شدید شد، دیگر نمیتواند ببیند. انسانی که در مراتب کمال با خدا پیش میرود، لفرط نورانیت از دید ما محجوب میشود و ما نمیبینیم.
او با خدا سادهتر میشود. اما ما چون از یک منظری میبینیم که الفاظ هست و لفظ هست و معنا، اینها محرم نیست. لذا اگر کسی چشمش باز شود و یکباره ببیند، میبیند دم دست ترین بوده از جهت وجودی، ولیکن دورترین بوده از جهت الفاظ و معنا. تعبیری است که وقتی وارد عالم قیامت میشوند همه میگویند: «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّه» (زمر/۵) ما فقط با خدا محشور بودیم. چه حسرتی است. ما چقدر کوتاهی کردیم «یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّه» یعنی ما در کنار خدا، یعنی ما با غیر خدا محشور نبودیم. اما همه محشور بودن با همه چیز را دیدیم، غیر از محشور بودن با خدا. این همان بسیط است که از شدت بساطت و نزدیکیاش، «لشدت قربه» ما دور میبینیم. یعنی چیزی که به انسان خیلی نزدیک باشد، دیگر انسان نمیبیند. خدا از بس به ما نزدیک است برای ما دور است.
انبیای گرامی چون فطرت مجسم هستند، نزدیکترین هستند. در اینجا میفرماید: این هم «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» خدا غالب است. تعبیر بعضی مفسرین بزرگوار هست که«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» قطب سوره یوسف است. یعنی در تمام این سوره آنچه خدا میخواهد نشان بدهد این است که خدا غالب بر امرش است. تمام انرژیها و نیروها و افراد و افکار بر خلاف این جمع میشوند در مراحل زندگی یوسف تا غیر از این شود، اما آن میشود که خدا میخواهد. عمداً در این سوره دارد «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» را نشان میدهد. تعبیری که مرحوم علامه طباطبایی دارد. میفرماید: بعضی آیات و سورهها از آیات غرر سوره هستند. غرّه یعنی پیشانی سفید اسب را میگویند که میدرخشد. میگویند: این جزء غرر آیات یک سوره است. یعنی در پیشانی سوره میدرخشد. یعنی وقتی نگاه میکنی آن بارزترین، نورانی ترین است. در هر کدام هم نگاه کنی این را نشان میدهند. آن آیه خودش را به این مرتبط میکند. این جلوه و وجهاش است، مقصود این سوره این است. آنوقت بعضی آیات قطب و غرر قرآن میشوند. مرحوم علامه طباطبایی میگوید: بعضی از آیات قرآن جزء غرر آیات سوره هستند. بعضی از آیات جزء غرر آیات قرآن هستند. یعنی قرآن با این آیه درخشش پیدا میکند، بقیه آیات قرآن به این آیه درخشش پیدا میکند. اگر کسی خواست میتواند غرر را در المیزان جستجو کند و به اینها برسد.
چند آیه هست که ایشان از غرر آیات قرآن میداند. در کل قرآن شاید ده آیه است که غرر آیات قرآن هستند. هر سورهای گاهی یک یا دو آیه غرر آیات سوره دارد. اما در بین این غرر آیات سورهها چند تا هستند که غرر آیات قرآن هستند. مثلاً یکی این است که «ذلِکَ بِأَنَ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» (حج/۶۲) ایشان میفرماید: این جزء غرر آیات قرآن است که سنت تبدیل ناپذیر خداست که حق است در همه جا، «ذلِکَ بِأَنَ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» هرچه غیر از او خوانده شود باطل است. این خوانده شدن باطل نه یعنی بت پرستیدن، اگر سببی را کسی به سببیتی نسبت داد، بدون اینکه به خدا ببیند این را باطل است. «وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ» هرچیزی که در حقیقت بدون خدا ببیند این باطل است.
«وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/۲۱) اینها کدها و کلیدهای اصلی قرآن است که تمام آیات دیگر با اینها معنا پیدا میکند و تفسیر میشود. «لَقَدْ کُنْتَ فِی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» (ق/۲۲) این آیه شریفه که میفرماید: حقیقت معاد کنار رفتن پرده از جلوی چشم تو است. تو قبل از این در غفلت بودی. پرده را از جلوی چشم تو برداشتیم. این یک معرفت عظیمی است که تمام مبحث معاد متفرع بر این میشود. ما الآن در محضر معاد هستیم، چشم ما در غفلت هست. حقیقت معاد را امروز لحظه به لحظه محقق بودنش محقق است. تو در غفلت بودی. «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» امروز چشم تو تیز شد. یعنی ما در اثر اشتغالات کثیرمان باعث میشود از حقیقت آن چیزی که آشکار محض است غافل شویم. وقتی آن روز چشم به این مسأله متمرکز میشود، چیزهای دیگر کنار میرود، اشتغالات کنار میرود، اشتغالات که کنار میرود، انسان یکباره میبیند که این جلوی چشمش است. «فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ» چشم تو تیز میشود. حقیقت معاد یک بحث عالی دارد که فرصت مناسب برای بحث نیاز است.
«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» غلبه با امر الهی است. این غلبه با امر الهی است را اگر انسان باور کند، میگوید: من یک چیزی میخواهم و تو یک چیز دیگری میخواهی. اگر تو ارادهات را قرار دادی به همان چیزی که من میخواهم، آنچه که تو میخواهی محقق میشود. اما اگر تو خواستی سماجت کنی به آنچه تو میخواهی، آن محقق نمیشود و اراده من حاکم میشود. اینها حرف دارد. توحید را فهمیدن و با توحید زندگی کردن خیلی زندگی را دلنشین میکند. ما فکر میکنیم روی خیلی چیزها سلطه و قدرت داریم. اراده ما حاکم هست.
بعد میفرماید: «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» این فراز چهارم این قسمت از آیه است. این«وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» نشان میدهد این حقایق دم دست همه قرار ندارد. با اینکه وضوح و ظهور دارد، اما چشم مردم از اینها در حجاب است. لذا «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ». لذا «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» در زندگی ما ورودی ندارد. ما جزء «اکثر الناس» هستیم. باور ما به اینکه خدا غالب است و اراده اوست در عالم و هرچه او بخواهد میشود، نه آنچه که من میخواهم و این تسلیم و رضا محقق نشده است. نا امیدیها، سختیها،رنجها، شکایتها، اینها همه مربوط به این است که انسان خدا را در مقابل خودش میبیند نه پشت خودش، اگر انسان خدای سبحان را پشتیبان خودش دید که او مهربانترین به این است و از او به مصالح این برای این راغبتر است.
ما چون میخواهیم این چیزی که اراده الهی است را تغییر بدهیم، اراده ما بشود. این منافات با این ندارد که انسان دعا بکند. این منافات با این ندارد که انسان کوشش کند. منافات ندارد با اینکه یک مشکلی که پیش آمده در صدد رفع آن بربیاید. اما این منافات دارد با اینکه غیر قدرت خدا را غالب در امر ببیند. همانجایی هم که میخواهد یک مانعی را بردارد با پشتوانه الهی بگوید: خدایا تو پشتیبان من باشی این مانع چیزی نیست. نه اینکه احساس کند خدا آن مانع را ایجاد کرده و این میخواهد معارضه کند. «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ».
جلسه گذشته عرض کردم من روی این بیان اصرار دارم که یوسف(س) مسافر عبودیت بود. سفر عبودیت را طی میکرد. این سفر ظاهری او این بود که از پیش پدر جدا شد و بعد چاه و کاروان و رفتن به مصر، این سفر عبودیت یوسف بود. یعنی یوسف دارد یک سیر طولی را انجام میدهد و ما در غالب یک سیر ارضی و زمینی میبینیم. ما سیر افقی در زمین میبینیم که از جایی به جای دیگر رفت و مسائلی پیش آمد. میگوید: نه این سیر عمودی یوسف بود که سیر عبودی است. هرچقدر انسان در مسائل عبودیت جلوتر برود، عبودیت در او قویتر شود، عبودیت قویتر انسان را به خدا نزدیکتر میکند. این معراج یوسف میشود. لذا تعبیری که به امام سجاد(ع) نسبت میدهند این است که خدایا من چیزی دارم که تو نداری. من گدایی دارم! من عبودیت دارم و گدا هستم. فقر دارم و تو غنای مطلق هستی. من با فقرم سراغ تو میآیم. این فقر به نحوی همان عبودیت است. عبودیت یعنی در محضر رب قرارگرفتن که او دارای مطلق است و این نیاز مطلق است.
تعبیری که امام حسین(ع) در دعای عرفه دارد، «الهی أنا الفقیر فی غنای» آنجایی که فکر میکنم یک چیزی دارم در آن فقیر هستم. «فکیف لا اکون فقیراً فی فقری» آنجایی که دیگر محض فقر است، ذات ما محض فقر است. تمام کمالات ما محض فقر است. اگر ما را هول بدهند زمین بخوریم، ممکن است چیزی از ما باقی نماند. ما به چیزی بند نیستیم.
برای یکی از دوستان ما مشکلی پیش آمده بود. خونریزی مغزی کرد. بعد دکتر توضیح میداد که این مثلاً یک دهم اندازه یک مو، مویرگ یک دهم موی سر است، چند قطره خون از این خارج شده در حالت خونریزی مغزی و کلی عارضه ایجاد کرده است. چند قطره خون در وجود ما جا به جا شود، یکباره تمام هستی ما زیر و رو می شود، آنوقت چقدر ادعای عنانیت داریم که «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» اگر ما هرکاری میکنیم و با ما کاری نمیکند به خودمان متکبر نشویم، فکر کنیم ما مسلط هستیم. ما این سفر ظاهری را متصل به سفر عبودی کنیم. در این رابطه احساس کنیم یک عبودیتی برای خودمان ایجاد کنیم. یک کار صالحی در این… هرکار صالحی قسمتی از سفر عبودیت است. احترام دیگران را نگه داشتن، رعایت دیگران را کردن، حق دیگران را حفظ کردن، یعنی خدایا من تابع امر تو میشوم، این سفر عبودی است. منتهی برای بعضی مثل یوسف این سفر عبودی خیلی سنگین است.
باید او را در چاه بیاندازند. برادرها با حسادت او را بفروشند. دم در نمیآورد. حضرت ابراهیم، حضرت نوح، حضرت ایوب، حضرت یونس، هرکدام از اینها در اوج شدت دم در نمیآورد. این تبیر سفر عبودی انسان را به جایی میرساند که «سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِه» (اسراء/۱) وقتی سفر عبودیت شد دیگر این در دست خدا سیر میکند. دیگر خدا سیر میدهد. دیگر به سفر ما نیست که من بروم، یک موقع هست میگوییم: ما میرویم. من به سمت خدا میروم. این سفر عبودی نهایتش به اینجا میرسد که دیگر انسان را میبرند. انشاءالله در سفرهایمان در عین اینکه اطاعت خدا را میکنیم، در همین مرتبه سفر عبودی را هم داشته باشیم. آغاز سفر عبودی از همین امر و نهیهای ساده است. از همین اعمال صالح کوچک است. در سفرمان عباداتمان را بیشتر رعایت کنیم. بگوییم خدایا میخواهیم این سفر، سفر عبودی باشد. نمازمان تأخیر نیافتد و حواسمان باشد کارهای دیگر ما اشکال نخورد.
خدای سبحان در سفر عبودی زینتهای ظاهری بنده را از او جدا میکند، لذا یوسفی که زیبا بود باید در چاه بیافتد، یوسفی که زیبا بود باید به ثمن بخس فروخته شود تا این فشاری که برای یوسف در این فروختن به ثمن بخس میآید که او را به قیمت بی قیمتی بفروشند. به قیمت بی ارزش بفروشند، این برای یوسف آنچنان در سفر عبودی او را کمک میکند که دیگر پس از این، این مسأله زیبایی برای یوسف دیگر چیزی نیست. پرونده این مسأله بسته میشود. لذا این در سفر عبودی دارد محقق میشود. همین یوسف وقتی به او تهمت زده میشود که تو خواستی به همسر عزیز مصر تعرض کنی، این تعرض بدتر از تعرض به چاه انداختن و فروختن او هست. برای کسی مثل نبی مکرمی به آن عظمت و قداست، در بین انبیاء شاید تنها کسی که در بین انبیاء، چون به مریم(س) هم این تهمت را زدند. اما در بین انبیاء تنها به یوسف این تهمت را زدند و این برای یوسف خیلی گران بود. لذا بعد از اینکه از زندان آزاد میشود به این تهمت مبتلا میشود، دوباره در حقیقت یک اعطای ویژه الهی است که همین «مَکَّنَّا لِیُوسُفَ» در آنجا دوباره میآید که مکنت بالاتر دادیم. یعنی هر چیزی دو لایه دارد، لایه اول که سختی و حادثه و مشکلات است. لایه دوم که اگر کسی چشمش به دیدن آیه لایه عادت کند گشایش و راحت و یُسر است. این نگاه در زندگی اگر پیش بیاید، سخت ترین ابتلائات، کسی که چشم او نگاه لایه دوم مسأله را میبیند چقدر برایش شیرین و راحت میشود. ما از خدای سبحان طلب راحتی وآسایش میکنیم و میخواهیم که اگر ما را به ابتلائی مبتلا میکند حتماً تحمل و ظرفیت آن را به ما بدهد.
شریعتی: انشاءالله خداوند یک چشمی به ما بدهد که در پس همه این ابتلائات و مشکلات، بتوانیم خودش را ببینیم که این کار را برای ما بسیار راحت میکند. این هفته قرار است یاد کنیم از بانو مجتهده امین، این ایام، ایام ولادت حضرت زهرا هم هست، روز زن و روز مادر، بانو مجتهده امین اولین بانوی مجتهده جهان اسلام بودند. صاحب تألیفات متعدد و از مفاخر اصفهانیهای عزیز و بلکه کل کشور ما هستند. انشاءالله روحشان شاد باشد و مهمان سفره حضرت زهرا(س) باشند. … اگر نکتهای هست بفرمایید. در مورد بانو مجتهده امین هم اگر نکاتی هست بفرمایید.
حجت الاسلام عابدینی: اولین نکته این هست که ایشان یک بابی را مفتوح کردند، هرچند ما عالمان زن از زمان صدر اسلام داشتیم اما این به عنوان اینکه مشحور شد و تا مرتبه اجتهاد رسیدند و حتی دیگران هم اجتهاد ایشان را قبول کردند، بزرگان قبول کردند، این یک فتح بابی بود که میشود در زندگی در عین اینکه در کار خانه، همسرداری و فرزندداری داشت، اما در عین حال در مرتبه علمی هم در اوج قرار بگیریم، به طوری که بزرگان نزد ایشان میآمدند و سؤال داشتند و گفتگو میکردند و بهرهمند میشدند.
یکی از نکاتی که در زندگی ایشان قابل ذکر هست این است که خدای سبحان به ایشان هشت فرزند دادند که هفت نفر از اینها از دنیا رفتند. این فشاری که بر ایشان آمد در تحمل و صبوریاش، خیلی سخت است و در حقیقت هیچ شکایتی نباشد. انسان با هفت فرزند از دنیا برود، خیلی برای انسان سخت است. آن هم کسی که نسل صالح میتواند تربیت کند و آماده برای این کار بوده و برایش خیلی امتحان سختی است اما شاکر بودن، این اعتراض نداشتن به خدا، نتیجه این شاکر بودن میشود «و لِنُعَلّمَه» اگر این طرف صبر کرد، خدا باب علم را برای او باز میکند. شاید یکی از توفیقاتی که برای ایشان هم محقق شد همین ابتلائاتی بود که صبوری داشتند، لذا اگر ما این را به عنوان یک اسوه ببینیم که سختیها ما را شاکر بکند در درگاه الهی، بابهایی بهروی ما باز میشود که برای ما غیر قابل باور است. هرکسی مطابق خودش، کسی که دنبال علم است، «لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ».
شریعتی: آن چیزی که امروز در برنامه ما درخشید، «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» یعنی این آیات و قصهها و انبیاء آمدند که توحید را فریاد بزنند. انشاءالله ما هم به این باور برسیم.
حجت الاسلام عابدینی: همینطور که در قصه حضرت نوح گفتیم «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» همه حقیقت نوح این بود که کشتی با بسم الله راه بیافتد و با بسم الله بایستد.
شریعتی: انشاءالله همه به حقیقت لا اله الا الله برسیم و انشاءالله با نگاه توحیدی همه چیز را ببینیم و معنا کنیم. دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حجت الاسلام عابدینی: انشاءالله خدای سبحان حقیقت توحید را به همه ما بچشاند. افعال ما را مورد رضای خودش قرار بدهد و در راستای توحید قرار بدهد. انشاءالله خدای سبحان این حاکمیت توحید را که منتظرش هستیم نظام ما را در راستای آن کمک کند و تأیید کند که به آن حاکمیت توحیدی نهایی منجر شود.
شریعتی:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب *** ما را ز جام باده گلگون خراب کن
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۶/۱۲/۱۹
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






