خودخواهی ؛ انواع و راهکار کاهش آن
۱۴۰۰-۰۷-۲۳ ۱۴۰۲-۱۲-۰۱ ۲۰:۲۴خودخواهی ؛ انواع و راهکار کاهش آن

خودخواهی ؛ انواع و راهکار کاهش آن
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
۱- انگیزه سازی
نقل شده است هشام بن عبدالملک امام باقر(ع) را به شام فراخواند. امام پس از سفر به شام، در اجتماعات مردم شرکت میکرد و به پرسشهای آنان پاسخ میداد. روزی امام مشاهده کرد که نصاری به کوهی در آن منطقه میروند. امام از اطرافیان پرسید: آیا امروز عید آنان است؟ گفتند: نه؛ آنان هر سال در این روز نزد عالمی دانا از نصاری که اصحاب حواریون عیسی(ع) را درک کرده میروند و پرسشهای خود را از او میپرسند. امام سر خود را پوشاند و با همراهان خود به آن کوه رفت و در میان نصاری نشست. اسقف نگاهی به جمعیت حاضر کرد و چون سیمای امام باقر(ع) توجه او را به خود جلب نمود، روبه امام کرد و پرسید: از ما مسیحیان هستی یا از مسلمانان؟
امام(علیه السلام) فرمود: از مسلمانان.
اسقف: از دانشمندان آنان هستی یا افراد نادان؟
امام(علیه السلام): از افراد نادان نیستم.
اسقف: اول من سوال کنم یا شما میپرسید؟
امام(علیه السلام): اگر مایلید شما سوال کنید.
اسقف: به چه دلیل شما مسلمانان ادعا میکنید که اهل بهشت غذا میخورند و میآشامند ولی مدفوعی ندارند؟ آیا برای این موضوع، نمونه و نظیر روشنی در این دنیا وجود دارد؟
امام(علیه السلام): بلی، نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغذیه میکند ولی مدفوعی ندارد.
اسقف:عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟!
امام(علیه السلام): من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم!
اسقف سوال دیگری درباره میوهها و نعمتهای بهشتی به این مضمون پرسید:
به چه دلیل عقیده دارید که میوهها و نعمتهای بهشتی کم نمیشود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقی بوده کاهش پیدا نمیکنند؟ آیا نمونه روشنی از پدیدههای این جهان میتوان برای این موضوع پیدا کرد؟
امام(علیه السلام): آری، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله چراغی صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جای خود باقی است و از آن به هیچ وجه کاسته نمیشود.
سؤالی دیگر میپرسم. به من خبر بده از ساعتی که نه از شب است نه از روز.
امام باقر(علیه السلام): آن همان ساعت بین طلوع فجر تا طلوع خورشید است که در این ساعت گرفتاران آرامش مییابند.
با شنیدن این جواب نصرانی فریادی کشید و گفت: یک مسئله باقی است. قسم به خدا که هرگز نتوانی جواب آن را بدهی.
امام فرمودند: مسلماً قسم دروغ خورده ای.
دانشمند نصرانی: به من از دو مولود خبر بده که در یک روز به دنیا آمدند و در یک روز از دنیا رفتند در حالی که یکی پنجاه سال عمر کرد و دیگری صد و پنجاه سال.
امام باقر (علیه السلام): آنان عزیر و عزیره بودند و چون به ۲۵ سالگی رسیدند، عزیر سوار بر درازگوش خود از قریه انطاکیه میگذشت که دید به کلی ویران شده است، گفت: چگونه خداوند این قریه را بعد از نابودیش دوباره زنده میکند؟
با آنکه خداوند او را برگزیده بود و هدایتش کرده بود، وقتی چنین سخنی گفت خداوند بر او خشم گرفت و او را به مدت صد سال میراند به خاطر سخن ناشایستی که گفته بود و دوباره او را با درازگوش و غذا و نوشیدنیش زنده کرد.
پس نزد عزیره بازگشت ولی عزیره برادرش را نشناخت، اما مهمان او شد. فرزندان عزیر و فرزندان فرزندانش به نزد او میآمدند در حالی که او خود جوانی ۲۵ ساله بود. عزیر پیوسته از عزیره و فرزندانش یاد میکرد و خاطراتی از آنها نقل مینمود و میگفت آنان هم اکنون پیر شدهاند.
عزیره که ۱۲۵ ساله بود گفت: من جوانی در ۲۵ سالگی ندیدم که از جریان بین من و برادرم در ایام جوانی ما داناتر باشد، تو ای مرد! آیا از اهل آسمانی یا از زمین؟
عزیر گفت: ای عزیره من عزیرم که خداوند بر من خشم گرفت و به خاطر سخن ناهموارم صد سال میراند تا هم مجازاتم کرده باشد و هم بر یقینم بیفزاید و این همان درازگوش و غذا و نوشیدنی من است که با آن از منزل خارج شده بودم و اکنون خداوند مرا به همان صورت اعاده کرده است. عزیره سخنانش را پذیرفت. پس عزیر ۲۵ سال دیگر با آنان زندگی کرد و بعد هر دو در یک روز از دنیا رفتند.
اسقف هر سوال مشکلی به نظرش میرسید همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانی شد و گفت: «مردم! دانشمند والا مقامی را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبی او از من بیشتر است، به اینجا آورده اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و داناترند!! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!». این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت.[۱]
این جریان به سرعت در شهر دمشق پیچید و موجی از شادی و هیجان در محیط شام بوجود آورد. هشام بجای این که از پیروزی افتخارآمیز علمی امام باقر(علیه السلام) بر بیگانگان خوشحال شود، بیش از پیش از نفوذ معنوی امام بیمناک شد و ضمن ظاهرسازی و ارسال هدیه برای آن حضرت پیغام داد که حتماً همان روز دمشق را ترک گوید.
بله عزیزان در مجلس عزای باقرالعلوم علیه السلام دور هم جمع شده ایم که اینها یک قطره از دریای علوم ایشان است و خدا را شاکریم و به خود میبالیم که مسلمان هستیم و به خود افتخار میکنیم که در مکتب آل الله زانو زده ایم و در خانه ی هر کس و ناکسی نرفته ایم
البته عزیزان این افتخار و مباهات را از طرف خودمان نداریم بلکه از طرف اهل بیت میدانیم و الا خودما که ارزشی نداریم این اهل بیت بودند که به لطف خودشان ما را در این مسیر قرار دادند والا اگر ما خودمان را ببینیم و این افتخارات را از خود بدانیم به اصطلاح خودمانی کلاهمان پس معرک است چرا که خود خواهی بسیار مذموم و ناپسند است و همین آل الله خودخواهی را مذمت میکردند
و توصیه میکردند که با نفس خود بجنگید و خود خواهی را کنار بگذارید چراکه رضایت و خشنودی خدا در این است
۲- اهمیت خودخواهی
۲.۱- جلب رضایت خداوند تعالی
امیرالمومنین علی علیه السلام میفرمایند:
به راستی اگر تو با نفس خود جهاد کنی، خشنودی خدا را به چنگ آورده ای.
آیا این حدیث که میفرماید: «مردی از بنیاسرائیل چهل سال عبادت خداوند را انجام داد، پس در راه خدا قربانی کرد، ولی مورد قبول واقع نشد، پس عابد نفس خود را مذمت کرد و گفت تو چقدر بیچارهای هر چه گناه و عمل زشت باشد از طرف تو بوده است. سپس خداوند وحی فرمود: مذمت کردن نفس خویش از عبادت چهل سال در نزد من بهتر است؟
پس عزیزان اگر به دنبال رضایت و خشنودی خدای متعال هستیم فقط در نماز و روزه و صدقه و حج و کربلا نیست یک سری هم به خودمان بزنیم و با نفس خود و با خودخواهی خود مقابله کنیم ان شا الله رضایت خدا هم در پی آن است
۲.۲- رضایت ابلیس از خودخواه
عزیزان اجازه بدهید بالاترش را عرض کنم نه تنها خشنودی خدا فقط در نماز و روزه نیست و ما باید به فکر خودخوهی خودمان هم باشیم و آن را اصلاح کنیم بلکه اگر خودخواه شدیم دیگر نماز و روزه هم برای ما فایده ی چندانی ندارد و ابلیس از نماز خوان و روزه بگیر خود خواه راضی است روایتی را برای شما عرض میکنم که
سند این روایت[۱] به ابلیس میرسد که این لعین، به لشکریان خود این جور گفت که اگر من توانستم در سه چیز بر بنیآدم مسلّط بشوم، دیگر غصّهی این را نمیخورم که حالا او اعمال نیکی دارد به جا میآورد و ممکن است مراتب سعادت را طی کند؛ نه، خاطرم آسوده است؛ چون هر کاری بکند از او قبول نخواهد شد؛ عمده این است که من این سه چیز را بتوانم تدارک کنم و در این سه کار بر بنیآدم مسلّط بشوم؛ اگر [مسلّط] شدم دیگر خیالم آسوده است. آن سه چیز چیست؟
اِذَا استَکثَرَ عَمَلَه
یکی این است که او کار نیک خود را زیاد به شمار بیاورد، به نظرش زیاد بیاید؛ به خودش که نگاه میکند میگوید: «ما واقعاً چقدر آدم خوبی هستیم! این همه نماز و این قدر نافله و این قدر خدمت به مردم و روزی چند ساعت در دادگاهها و در فلان مسئولیّتها، درس هم که میرویم و درس هم که میگوییم»؛ همین طور کارهای خودش به نظرش زیاد بیاید؛ اعمال خیر خودش را [زیاد بشمارد و] از خود خشنود شود، راضی بشود از خود به خاطر کارهایی که انجام میدهد. اوّلین ضربهای که به انسان میخورد و خاکریز اوّلی که جلوی دشمن او -یعنی ابلیس- باز میشود این است
وَ نَسیَ ذَنبَه
دوّم [اینکه] گناهان خود را فراموش بکند؛ مثل همهی عادات ماها که به خودمان به چشم حسنظن نگاه میکنیم؛ [یعنی] این همه گناه کوچک، بزرگ، خلاف، غیبت، دروغ، خدای نکرده تهمت و تخلّفات گوناگون را فراموش کنیم، از یادمان برود. اینکه میبینید در بعضی از دعاها مدام اسم گناه تکرار میشود -اَللهُمَّ اغفِر لِیَ الذُّنوبَ الَّتی تَهتِکُ العِصَم-(۲) تا که انسان به یادش بیاید؛ یا دربارهی انسان در روایت دارد که «وَ بَکى عَلى ذَنبِه»،(۳) بنشیند بر گناه خود، به گناههایی که کرده بگرید؛ [این] به یاد آوردن گناه است که اینها را انسان فراموش نکند؛ در مراقبتها و در باب مراقبه هم میگویند که هر شبی بنشینید ببینید چه کار کردید آن روز؛ این مانع از فراموشی میشود. یکی هم اینکه فراموش کند.
وَ دَخَلَهُ العُجب
سوّم [اینکه] خودشگفتی در او وارد بشود؛ این خودشگفتی طبعاً برای اَعمال نیست، چون آن قبلاً گفته شد؛ برای خصوصیّات خود او است؛ [یعنی] علم خودش، تقوای خودش، حلم خودش، صبر خودش به نظرش بزرگ بیاید. خودشگفتی یا عُجب یعنی انسان در مقابل خودش که قرار میگیرد دچار اعجاب بشود و به شگفت بیاید که واقعاً «ما هم چه آدم خوب و برجستهای هستیم»! گاهی هم انسان گلهمند میشود که چطور دیگران نمیفهمند این خوبیهای ما را؟ چطور قدر نمیدانند؟
بله جناب ابلیس به دوستانش این جور میگوید که وقتی این سه خصوصیّت در کسی وارد شد و من توانستم از این سه ناحیه، بر یک انسان سلطه و سیطره پیدا کنم، دیگر غصّهی این را که حالا عبادت کرد و روزه گرفت و نماز خواند نمیخورم؛ چون میبینم همهی اینها باطل خواهد بود؛ یعنی قبول نخواهد بود.
۲.۳- خودخواهی رذیله ای که تا لحظه ی مرگ با تو هست
بد تر از همه اینکه استاد ما می فرمودند کبر و خود بزرگ بینی خود خواهی و غرور جز صفاتی است که اگر به فکر درمان آن نباشیم و آن را با همه ی زحمتی که دارد از وجودمان پاک نکنیم تا آخر عمر گریبان گیرمان هست آخر میدانید بعضی از رذائل اخلاقی به سن و سال ما برمیگرد د مثلا چشم چرانی و از دیوار مردم بالا رفتن و اینجور گناه ها در جوان ها بیشتر هست و وقتی انسان پا به سن گذاشت دیگر حال و حوصله ی از دیوار مردم بالارفتن را ندارد یا زیر آب زدن و دو به هم زنی برای سنین میانسالی است و الا پیرمردها و پیر زنها عموما در تلاش هستند که مشکلات و نزاع های بین بقیه را حل و فصل کنند و خودشان ریش سفید و گیس سفید محله و خانواده هستند یا اصلا بعضی از گناه ها به محض اینکه بوی حلوای خودت را شنیدی و کم کم متوجه شدی که اجل دور سرت پر میکشد از گناه هایت توبه میکنی و خود به خود بچه مسلمان خوبی میشوی همین اسکه شاعر هم میفرماید در جوانی پاک بودن شیوه ی پیغمبری است ور نه هر گبری به پیری میشود پرهیزکار حالا استاد ما میفرمودند اگر خود خواهی را از وجودت بیرون نبری که حالا در آخر عرائضم عرض میکنم به چه نحو و مدلی میشود این خود خواهی را از وجود خو بیرون کرد اما اگر خودخوهی را بیرون نکردی بدان که تا آخر عمر حتی تا لحظه مرگ هم همراه تو هست و تو را بدبخت میکند
آورده اند: عبد الله بن مسعود از یاران پیامبران صلی الله علیه واله اولین کسی بود که قرآن را در مکه آشکارا میان جمعیت قرائت کرد. او در تمام جنگهای پیامبر صلی الله علیه واله حضور داشت، مردی بسیار کوتاه قد بود که هر گاه میان جمعیت نشسته می ایستاد از آنها بلندتر نبود. به همین جهت، در جنگ بدر به پیامبرصلی الله علیه واله عرض کرد: من قدرت جنگیدن ندارم ممکن است دستوری بفرمایید که در ثواب جنگجویان شریک باشم؟
پیامبرصلی الله علیه واله فرمودند: میان کشتگان برو و اگر کسی را مانند ابوجهل بافتی که زنده است، او را به قتل برسان.
عبد الله می گوید: میان کشتگان به ابوجهل (دشمن سرسخت پیامبرصلی الله علیه واله) رسیدم که هنوز رمقی داشت، روی سینه اش نشستم و گفتم: خدا را سپاسگزارم که تو را خوار ساخت. ابوجهل چشم گشود و گفت: وای بر تو!
پیروزی با کیست؟ گفتم: پیروزی با خدا و پیامبرش است، به همین دلیل تو را می ;شم، آن گاه پا بر سینه اش گذاشتم، او متکبرانه گفت: ای چوپان کوچک! قدم در جای بلندی گذاشته ای، هیچ دردی بر من سخت تر از این نیست که تو قد کوتاه مرا بکشی، چرا یکی از فرزندان عبدالمطلب مرا به قتل نمی رساند؟! اکنون که می خواهی سرم را از تن جدا کنی از پایین گردن قطع کن تا در نظر محمد و اصحابش باهیبت و بزرگ جلوه نماید. گفتم: حال که چنین است من از دهان سر تو را جدا میکنم تا کوچک و حقیر جلوه کند. سرش را بریدم و چون خدمت حضرت رسول صلی الله علیه واله آوردم به پاس شکر این نعمت به سجده رفت، سپس فرمودند: ابوجهل از فرعون زمان موسی علیه السلام بدتر بود؛ چون فرعون هنگام هلاکت شدن خدا را قبول کرد؛ ولی ابوجهل هنگام مرگ از لات و عزی می خواست که او را نجات دهند.(۱)
عزیزان تا زمان هست و تا بانگ مرگ بالا نرفته به فکر اصلاح خود باشیم و الا در قیامت حسابمان با کرام الکاتبین است
۳- انواع خودخواهی
۳.۱- خودخواهی در مقابل جامعه
عزیزان این اهمیت هایی که در مذمت حب نفس عرض کردم بسیار قابل تامل و تکان دهنده است اما باید بدانیم که حب نفس بروز و ظهور مختلفی دارد یک موقع هست حب نفس و خودخواهی خود را در مقابل جامعه نشان میدهد یعنی من خودم را دوست دارم یا جامعه ام را خودم برای خودم مهم هستم یا جامعه و اجتماع برای من مهم تر است به زبان ساده بخواهم بیان کنم وقتی در جامعه و در بین اجتماع حاضر میشوم قوانین جامعه برای من ارزشمند تر است یا قوانین خودم کارهایی که به نفع من است را اولویت میدهم یا کارهایی را که به نفع جامعه است اولویت بیشتری برای من دارد در مثال اگر بخواهم عرض کنم وقتی پفک یا پوسته ی بیسکوئیتی را در دست دارم و در کوچه و خیابان در حال خوردن هستم حالا پفک یا بیسکوئیت تمام میشود هیچ کسی هم در اطراف من نیست و هیچ کس من را نمیبیند و متوجه نمیشود که پوسته ی پفکم را در خیابان انداختم آیا پوسته ی پفکم را در خیابان می اندازم یا قوانین اجتماعی برای من از راحتی خودم مهم تر است و پوسته ی پفکم را در خیابان نمی اندازم حتی اگر کسی متوجه نشود به این فردی که پوسته ی پفک را در کوچه نمی اندازد کار نداریم آن کسی که در چنین شرایطی پوسته پفک را در خیابان میاندازد را خود خواه در مقابل اجتماع خواه میگویند و در روانشناسی به شخصیت سایکوپتی یا آنتی سوشال شناخته میشود که این آنتی سوشال ها یا بهتر بگویم این خود خواه ها عموما طبق آمار جامعه شناسی و روان شناسی افرادی هستند که نقشه ی قتل های سریالی را میکشند یا نقشه سرقت های کلان را میکشند و عموما هم گیر نمی افتند جالب اینجاست که روان شناس ها میگویند بعد از مصاحبه ی بالینی با این افرادی که لو رفته اند و گیر افتادند متوجه شدیم هیچ پشیمان و ناراحت از اینکه این کار را این دزدی را این قتل را انجام داده اند نیستند اما از این ناراحتند که چرا نقشه شان لو رفت و گیر افتادند از این که کار بدی انجام داده اند ناراحت نیستند از اینکه چرا لو رفته اند ناراحتند ببین خودخواهی و حب نفس تا کجا
پناه میبرم به خدا از اینکه ما هم چنین حالاتی در وجود ما باشد عزیزان میدانید که روان شناسان میگویند رگه هایی از همه ی اختلال شخصیت ها در وجود اکثر افراد هست و ممکن است ما هم به چنین جاهایی برسیم حالا قتل و دزدی های کلان نه ولی کسی که نقشه میکشد که چطور رییس اداره را دور بزنم و چند ساعتی را سر کارهوله بروم و رییس اداره متوجه نشود یا مردی که به بهانه ی سفر کاری و ماموریت زن و بچه را دور میزند و با دوستان به سفر تفریحی میرود همه ی این جور افراد در وجودشان رگه هایی از انتی سوشالی و خود خواهی در این سطح را دارند اما سطوح بعد خطرناک تر است
۳.۲- خودخواهی در مقابل خدا
قبل از اینکه بخواهم سطح بعد از خود خواهی را بیان کنم اجازه بدهید سوالی بپرسم و هر کس خودش به خودش جواب بدهد و احتیاجی نیست جواب سوال بنده را بلند بدهید حال اگر کسی هم خواست بلند جواب بدهد مانعی ندارد
سوال این است اگر بنده از شما بپرسم چند گناه نام ببرید شما چه میفرمایید؟
عموما گناه هایی که در ذهن ما می آید غیبت و دروغ و دزدی و ربا و زنا و مال مردم خوری و آبروی مردم را بردن و از اینجور گناه ها است مسلما هم گناهان بزرگ و بدی است باید هم همه از این گناه ها پرهیز کنیم اما سوال اینجاست چند نفر از شما عزیزان گناه بی نمازی در ذهنتان آمد ؟ میخواهم چه چیزی را عرض کنم میخواهم بگویم ما دیندارها ما بچه مسلمانها مایی که ادعای مومن و مذهبی بودنمان میشود تمام دینداریمان و گناه هایی که به ذهنمان می رسد گناه های حق الناسی به ذهنمان می آید و گناه های حق اللهی کمتر به ذهنمان میرسد کمتر نماز نخواندن و ورزه نگرفتن را گناه میدانیم غیبت و زنا و دروغ و دزدی را گناه تر میدانیم همیشه هم در بین الفاظمان هست که میگوییم حق الله را که خدا میبخشد حق الناس را باید به فکر باشیم حق الله را که خدا میبخشد حق الناس را چه کنیم ایرادی ندارد حق الناس را به فکر باشیم اما حق الله هم بسیار مهم است حق الله را هم یادمان نرود و خلاصه ی عرض بنده این است که ما باید دینداری بر محور خود نداشته باشیم به قول غربی ها اومانیسم نباشیم انسان محور نباشیم باید خدا محور باشیم متاسفانه دومین نوع خود خواهی خود خواهی در مقابل خدا خواهی است بعضی وقت ها دین داری ما هم خودخواهانه است اصلا حق الناس و حق الله را هم رعایت میکنم نه به خاطر اینکه رعایت حقوق دیگران ارزشمند است رعایت حق خدا محترم است نه دین داری میکنم حق الله نمیکنم چون خدا من را در آتش نیندازد حق الناس نمیکنم چون در قیامت خدا گناهان دیکران را به دوش من نیندازد و صواب های من را به دیگران ندهد در روایت هم به همین معنا اشاره شده است
عبادت کنندگان به سه دسته تقسیم می شوند که دو گروه آن برای نفع شخصی و یک عده هم از روی محبت الهی عبادت می کنند. اگرچه هر سه قسم ممدوح و پسندیده است ولی قسم سوم به جهت در نظر نگرفتن خود از درجه ی والاتری برخوردار است.[۲]
اما جانم فدای آن کسی که زندگی میکند خدا محورانه خدا خواهانه نه خود خواهانه زندگی و بندگیش برای خداست و رضایت و محبت خدا برایش مهم است و اصل خدا است نه خود جانم به قربان امام باقر علیه السلام که در نقل است:
عده اى به محضر امام باقر علیه السلام رسیدند و دیدند که یکى از فرزندان او بیمار شده است و امام علیه السلام ناراحت و اندوهگین است .
با خود گفتند: اگر این کودک از دنیا برود مى ترسیم امام علیه السلام را آن گونه ببینیم که نمى خواهیم در آن حال باشد.
چیزى نگذشت که صداى شیون اهل خانه بلند شد و فرزند امام علیه السلام از دنیا رفت . آنگاه حضرت نزد آنها آمد در حالیکه ناراحتى های قبل از سیماى او بر طرف شده بود.
آنها به امام علیه السلام عرض کردند: فدایت شویم ما ترس آن داشتیم که با مرگ فرزندتان حالتى پیدا کنید که ما هم بخاطر اندوه شما غمگین شویم .
حضرت به آنها فرمود: ما مى خواهیم کسى را که دوست داریم بسلامت باشد و ما راحت باشیم اما وقتى امر الهى فرا رسد تسلیم اراده خداوند هستیم[۳]
۴- سکوت راهی برای کاهش خودخواهی
حال سوال اینجاست که این خود خواهی را چگونه از وجودمان پاک کنیم و چگونه خود خواهی را به هر چند سطح و لول و مرتبه ای که دارد کم رنگ کنیم بلکه از بین ببریم .
در جواب باید عرض کنم استاد ما بسیار زیبا و دقیق و هنرمندانه میفرمودند
که منسه ظهور خود خواهی منسه ی ظهور منمیت منسه ی بروز خود محوری زبان است لا اقل یکی از بیشترین ظهور و بروز ها در زبان است کسی که خود خواه است من من میکند منم منم میکند من رفتم من گفتم من خواستم من ناراحت شدم من نمیخواستم من نگفته بودم در ادبیاتش من من خیلی به گوش میرسد و حالا که میخواهی خود خواهی را کنار بگذاری بیا حرف زدن را کنار بگذار بیا تا میشود زبان را مهار کن خود به خود من من کردن و خود خواهی هم کم رنگ میشود خود به خود خود خواهی از بین میرود به قول اساتید اخلاق کم کم من شما متحجر میشود
من شما متحجر میشود یعنی چه ؟
مثال میزنند وقتی آبی گل آلود است وقتی آبی لرد و تفاله دارد و کثیف است اگر هم بخورد و دائما این آب را تکان بدهیم آب گل آلود باقی میماند و تفاله ها و لرد ها در کل آب پخش است اما اگر مدتی آب ساکن بماند و تکان نخورد و بدون حرکت باشد تفاله ها لرد ها ته نشین میشود و آب صاف بالا میآید و از هم قابل تشخیص میشود
این مثال کنایه از این است که اگر من در وجود خودم حب نفس داشته باشم و لرد خودخواهی وجودم را فرا گرفته باشد در حرف زدنم هم وقتی قرار است آب از وجودم بردارند لرد و تفاله دارد منم منم دارد خودخواهی دارد اما اگر سکوت کردم اگر ساکت و صامت شدم کم کم تفاله ها ته نشین میشود لردهای وجود پایین میروند حالا آب صاف پیدا میشود اما هنوز با کمترین حرکتی لردها بالا میآیند اساتید میفرمایند سالک باید باز هم سکوت کند باز هم ساکت بماند تا این تفاله ها و لردها متحجر شوند تا این تفاله ها و لرد ها کم کم روی هم بمانند تا سفت وسخت شوند تا سنگ شوندحالا بعد از مدتی که تفاله ها سنگ شد آب صاف قابل استفاده میشود آب صاف را هرچقدر عهم هم بزنی دیگر لرد ندارد بعد از اینکه مدتی سکوت کردی لرد وجودت منم منم وجودت ته نشین میشود و از بین میرود دیگر حرف هایت بوی منم بوی خود خواهی نمیدهد الله اکبراز این سکوت که شیطان را هم از آدمی دور میکند رسول خدا میفرمایند
علَیکَ بطُولِ الصَّمتِ فإنّهُ مَطرَدَهٌ لِلشَّیطانِ، و عَونٌ لکَ على أمرِ دِینِکَ [۴].
بر تو باد به خاموشى بسیار که آن موجب طرد شیطان است و در کار دینَت یاور تو .
امان از این سکوت که چه آثار و برکاتی دارد که در روایت ازعالم آل محمد امام علی بن موسی الرضا علیه آلاف تحیه و الثنا است که سکوت حکمت می آورد
إنَّ الصَّمتَ بابٌ مِن أبوابِ الحِکمَهِ، إنَّ الصَّمتَ یُکسِبُ المَحَبَّهَ إنّه دَلیلٌ على کُلِّ خَیرٍ .[۵]
خاموشى، یکى از درهاى حکمت است ، خاموشى، محبّت مى آورد ، خاموشى، راهنماى آدمى به هر خیر و خوبى است .
این سکوت شیوه و منش سالکان و عارفان بوده است
آیت الله سید محمد حسینی همدانی – صاحب تفسیر «انوار درخشان»- میفرمود: در مدرسه قوام حجره داشتم، مطلع شدم مرحوم آقای قاضی تبریزی در گوشه تنگ مدرسه حجره کوچکی اختیار کرده و من از این کار تعجب کردم، بعد معلوم شد ایشان به علت تنگ بودن منزلشان و نیز کثرت عیال و اولاد، فراغت بال برای تهجد و عبادت و خلوت نداشتند؛ در طول دوران تحصیل در مدرسه قوام، شبی را ندیدم که مرحوم قاضی به آرامش و خواب و استراحت بگذارند و شبی را بدون ناله و گریه به سر بیاورد.
در این مدت نزدیکی با مرحوم قاضی، حالات و جریاناتی از ایشان می دیدم که در عمرم جز در مرحوم نائینی و اصفهانی، در شخص دیگری ندیده بودم. او را چنین یافتم که در تمام رفتار و اخلاق اجتماعی و خانوادگی و تحصیلی خود غیر از همه کسانی بود که من از نزدیک در درس آنها و یا در کنار آنان تحصیل می کردم. مخصوصاً او را دائم السکوت و الصمت می یافتم. احیاناً از دادن پاسخ نیز طفره می رفت و گاهی احساس می کردم که برای او پاسخ دادن بسیار سخت است تا اینکه تصادفاً به نکته ای برخوردم که بسیار توجه مرا جلب کرد و آن هم این بود که داخل دهان مرحوم قاضی کبود رنگ بود، از استاد پرسیدم علت چیست؟
ایشان مدتها پاسخم نداد بعدها که خیلی اصرار کردم و عرض کردم که به جهت تعلیم می پرسم و قصد دیگری ندارم،باز به من چیزی نفرمود تا اینکه روزی در جلسه خلوتی فرمودند: آقا سید محمد! برای طی مسیر طولانی سیر وسلوک، سختی های فراوانی را باید تحمل کرد و از مطالب زیادی نیز باید گذشت؛ آقا سید محمد! من در آغاز این راه در دوران جوانی برای اینکه جلوی افسار گسیختگی زبانم را بگیرم و توانائی بازداری آن را داشته باشم ۲۶ سال ریگ در دهان گذارده بودم که از صحبت و سخن فرسایی خودداری کنم، اینها اثرات آن دوران است!»[۶]
عزیزان چقدر به جاست که تمرین کنیم سکوت را هرچند من باب تمرین و آزمایش خودمون هم که شده در هفته یک روز یا در ماه یک هفته نمیدانم برنامه ای داشته باشیم برای سکوت مثلا یک زمانی را روزی هفته ای وقتی را معین کنیم که هیچ حرفی نزنیم مگر حرف واجب یا بسیار مهم خود به خود از دروغ ه ا و غیبت ها و تهمت های ما هم کم میشود ان شا الله خدا به گوینده و شنونده توفیق عمل بدهد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
پی نوشت ها: :
[۱] حَدَّثَنا اَبی رَضیَ اللهُ عَنهُ قالَ حَدَّثَنا سَعدُ بنُ عَبدِ اللهِ عَن اَحمَدَ بنِ اَبی عَبدِاللهِ البَرقیِّ عَن اَبیهِ عَن صَفوانَ بنِ یَحیى عَن عَبدِ الرَّحمنِ بنِ الحَجّاجِ عَن اَبی عَبدِالله (عَلَیهِ السَّلام) قالَ: قالَ اِبلیسُ لَعنَهُ اللهِ عَلَیهِ لِجُنودِهِ اِذا استَمکَنتُ مِنِ ابنِ آدَمَ فی ثَلاثٍ لَم اُبالِ ما عَمِلَ فَاِنَّهُ غَیرُ مَقبُولٍ مِنهُ اِذَا استَکثَرَ عَمَلَهُ وَ نَسیَ ذَنبَهُ وَ دَخَلَهُ العُجب. قالَ اِبلیسُ لَعنَهُ اللهِ عَلَیهِ لِجُنودِهِ اِذا استَمکَنتُ مِنِ ابنِ آدَمَ فی ثَلاثٍ لَم اُبالِ ما عَمِلَ فَاِنَّهُ غَیرُ مَقبُول
[۲] اصول کافی، کلینی، دار الکتب الإسلامیه، تهران، ۱۴۰۷ ق، ج۲، ص۸۴.
[۳] . وسائل الشیعه ، ج ۱۲، ص ۱۳۵.
[۴] بحار الانوار ج ۶۸ ص ۲۷۹
[۵] کافی ج ۲ ص ۱۱۳
[۶] کتاب اسوه عارفان – ص ۱۷۰
منبر ۴۵ دقیقه | ۷ ذیحجه ؛ شهادت حضرت امام باقر علیهالسلام
.

