امامت ۲؛ ماجرای غدیر
۱۴۰۰-۰۵-۰۴ ۱۴۰۲-۱۲-۲۷ ۱۱:۱۷امامت ۲؛ ماجرای غدیر

امامت ۲؛ ماجرای غدیر
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم
إِلَهِی أَنْطِقْنِی بِالْهُدَی، وَ أَلْهِمْنِی التَّقْوَی
در سلسله اصول عقاید، بحث ما رسید به بحث امامت، تفسیری برای اولی الامر در سطح عموم و ساده و روان گفته شد. الان هم یک اشارهای به مسئله غدیر خیلی فشرده و کوتاه بشود و از این بحث بگذریم. سعی میکنم بحث را یک جوری بگویم که دیگر انشاء الله تا آخر عمرتان فراموش نکنید، چون قصه غدیر را همه ما شنیده ایم و بلد هستیم ولی حال اینطوری که عرض میکنم عنایت بفرمایید. البته دلیلی که الان بحث میشود، چون سلسله بحثهای اصول عقاید رسید به امامت و اگر نه این بحث غدیر یا باید به مناسبت عید غدیر گفته بشود و یا مثلاً مناسبتهای دیگر، الان چون حلقه وار داریم پیش میرویم، نمیشود که انسان بحث امامت را بگوید و اشاره به غدیر نکند، خیلی فشرده
۱- پیامبر از بعثت تا هجرت
آن مقداری را که شما بلد هستید از شما سوال کنم، پیغمبر ما چه سنی به پیغمبری رسید؟ بسیار خوب، چهل سالگی. کجا به نبوت مبعوث شد؟ مکّه، سه سال فردگیری میکرد مخفیانه، افرادی را پیدا میکرد و میساخت، بعد از سه سال هم دستور از طرف خدا آمد که الان دیگر مخفیانه کار نکن، علنی شروع به فعالیت بکن، ده سال هم شروع به فعالیت کرد علنی، پیغمبر شد پنجاه و سه ساله، که سیزده سال است که دارد فعالیت میکند. یه سه سال و یه ده سال. بعد میخواستند که پیغمبر را بکوبند خیلی در محاصره اقتصادی قرارش دادند، گفتند کسی به پیامبر و اطرافیان پیامبر داد و ستد نکند، اینها مجبور شدند و رفتند در کوهستانهای مکه، آنجا مدتی را زندگی میکردند، خیلی توهین و جسارت، پیروانشان را میگرفتند زیر شکنجه، روی ریگهای داغ میخواباندند، شلاق میزدند تا بالاخره توطئهای شد، بنا شد از گروه های مختلف افرادی پیدا شوند، شبانه بریزند درِ خانه پیغمبر و پیغمبر را بکشند.
۲- پیامبر از هجرت تا فتح مکه
پیامبر هجرت کرد، از مکه هجرت کرد به مدینه. فاصلهاش میدانید چقدر است؟ پانصد فرسخ. فاصله بین مکه و مدینه را چیزی نگویید فقط با چشمهایتان ببینید که چقدر است…، چند تا؟ هشتاد تا، یک خورده معطل شدید تا یادبگیرید ولی دیگر یادتان نمیرود، چیزی را که آدم معطل شد تا یاد گرفت، دیگر یادش نمیرود. خوب، هشتاد فرسخ هجرت کرد و آمد به مدینه، چه سنی وارد شد؟ سن پنجاه و سه سالگی، شش سال فعالیت کرد. الان سال چندم هجری است، بعد از شش سال، سال چندم هجری میشود؟ سال ششم، پنجاه و سه ساله آمد و شش سال هم فعالیت کرد و بعد رفت مکه و مردم و کفار مکه، مشرکین مکه فهمیدند که پیغمبر دارد میآید مکه، آمدند بیرون مکه و مسلمانها را برگرداندند، نمیگذاشتند پیامبر وارد، میخواستند نگذارند، علیای حال بنا بود جنگی بشود و جنگی نشد و آنوقت موفقیتی نشد سال ششم، برگشتند آمد مدینه دوسال باز فعالیت کرد که شد سال هشتم هجری.
۳- پیامبر از فتح مکه تا ماجرای غدیر
بعد از سال هشتم هجری که پیغمبر شده شصت و یک ساله بود، سال هشتم هجری رفت و بتها را کوبید، مکه را گرفت، بعد از فتح مکه آمد، باز هم از شما میپرسم، مواظب باشید، باز هم آمد و دو سال فعالیت کرد و شد سال دهم هجری، پیغمبر شد، شصت و سه ساله، سال آخر عمر پیامبر است و میخواهد برود مکه، اعلام کردند به اطراف مدینه که هرکس میخواهد برود مکه، بیاید مدینه و با کاروان و در رکاب حضرت محمد (ص) برود مکه، جمعیت از اطراف ریختند مدینه، گفتند حالا که ما میخواهیم برویم مکه، برویم مدینه و با کاروان پیامبر برویم. پیامبر حرکت کرد، آمد و حالا خصوصیاتش مفصل است که کجا آمد و چه وقت رسید و وضع چطور بود، در وسط راه به قبر مادرش رسید و الی آخر، آمد مکه و مراسم حج را انجام داد، دارد از مکه برمی گردد،
۴- ماجرای غدیر
رسید به منطقهای به نام غدیر، غدیر یعنی گودی، یک آیه نازل شد، آیهاش اینست «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ» (مائده/۶۷) و بعد «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر انجام ندهی «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» بعد «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» حالا شد، ترجمه آیه را برایتان بگویم: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» یعنی چه؟ یعنی ای رسول. «بَلِّغْ» یعنی چه؟ یعنی ابلاغ کن، «ما أُنْزِلَ» یعنی آنچه نازل شده، «مِنْ» یعنی از، «رَبِّکَ» یعنی از طرف خدا. ای رسول ابلاغ کن آنچه را که از طرف خدا نازل شد، آنچه را که به تو گفتم که به مردم بگو، بگو «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر نگویی و انجام ندهی «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» رسالت خدا را انجام ندادهای. بگو، و اگر نگویی زحمات بیست و سه ساله تو هدر رفته است «وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» خداوند حفظ میکند تو را از مردم، بگو و وحشت نداشته باشد. پیغمبر از کجا برمی گردد؟ از مکه. چند سالش است؟ شصت و سه سال، سال آخر عمر او، سال آخر عمر از مکه برمی گردد، این آیه نازل شد، ای رسول «بَلِّغْ ما» بگو آنچه که ما گفتیم، فقط امروز من و شما یکخورده کمک هم بکنیم، یکخورده حواسمان را جمع کنیم، مسئله (ما) را بررسی کنیم. (ما) یعنی چه؟ این ما چی است.
دوستان عزیز ما دینمان یک اصولی دارد و یک فروعی، اصول دین ما توحید هست و نبوت هست و معاد، که امامت را بعد از آیه پیدا میکنیم و میگذاریم. فروع دینمان هم نماز هست و روزه هست و جهاد هست و خمس هست و زکات هست و حج هست و امر به معروف هست و نهی از منکر، این هم از فروع. میخواهیم بگوییم این (ما) چی است، ای رسول «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْک» بگو آنچه را که گفتیم، یعنی بگو دین را. کجای دین بوده است که پیغمبر تا سال آخر عمرش هنوز به مردم نگفته بود که حالا که سال آخر عمرش است و دارد از مکه برمی گردد، حالا میخواهد بگوید، یکی یکی بررسی کنیم. بیایید بگوییم که شاید توحید است «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنی آقای رسول بگو که «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» بگو یگانگی خدا را، پیغمبر تا آخر عمرش توحید را به مردم نگفته بود؟ توحید را همان روزهای اول به مردم فرمود «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» پس نمیتوانیم بگوییم که «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنی بگو «لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» توحید را بگو، توحید را بیست و سه سال پیش گفته بود، توحید قطعاً نبوده است.
بگوییم که نبوت است «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» آهای رسول بگو آنچه که گفتی، بگو آنچه را که نازل شده است، یعنی بگو که من پیغبر هستم. پیغمبر تا بیست و سه سال از پیغمبریش رفته است تا سال آخر عمرش هنوز به مردم نگفته که من پیغمبر هستم؟ میشود بگوییم که نبوت است؟ نه، قطعاً نبوت خودش را هم گفته بود. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنی ای رسول بگو معادی هست. من قبل از آنکه هجرت کنم به مدینه آن روزی که در مکه بودم، همان سالهای اول، معاد را گفته بودم، «الْقارِعَهُ مَا الْقارِعَهُ» (قارعه/۲-۱) کوبنده و عجب کوبنده «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزال/۱) و آیات مربوط به معاد را هنوز هجرت نکرده، گفته بود، معاد هم نیست.
پس این ما چی است؟ اگر امروز این (ما) را با هم معنا کنیم، خیلی روشن میشویم، «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو آنچه را که گفتیم، یعنی اینکه بگو که مردم نماز بخوانند، پیغمبر تا سال آخر عمرش به مردم نگفته بود که نماز بخوانند و اما این چهار دستور، دستور روزه و جهاد و خمس و زکات، سال دوم هجری است. روزه و جهاد و خمس و زکات، اینها را هم سال دوم هجری دستورش آمد و الان سال چندم هجری است؟ دهم. چون پنجاه و سه سالگی هجرت کرد و ده سال هم ماند، پس دوم هجری قانون روزه و جهاد و خمس و زکات گفته بود. چند سال پیش گفته است؟ هشت سال پیش گفته. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» بگو که مردم روزه بگیرند، خوب هشت سال پیش گفتم و هشت سال است که مردم روزه میگیرند.
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو که مردم جهاد بروند، من هشت سال پیش گفتم و بارها اینهایی که الان آمده اند مکه، بارها جهاد رفتهاند. «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» که خمس بدهند و یا زکات بدهند، هشت سال است که اینها خمس و زکات میدهند. پس اینها هم نبوده است. بیاییم، بگویم که حج باشد، حالا که از مکه برمی گردی، «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو که مردم بروند به حج. میشود؟ خوب دارند از مکه برمی گردند، مثل اینکه یک کسی که از حمام برمی گردد، از در حمام می آید بیرون، بگویم آقا بهداشت خوب چیزی هستش، خیلی خوب قبلاً باید بگویی، من خودم رفتم و حمام هم رفتهام.
«یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» یعنی اینکه بگو که مردم امر به معروف و نهی از منکر بکنند، میشود اینها باشد، نه، چون قصه یک چیزی است که پیغمبر وحشت دارد، خدا میگوید وحشت نداشته باش. الله، خدا «یَعْصِمُکَ» حفظ میکند تو را «مِنَ النَّاسِ» از شر مردم. تو را حفظت میکند، پیداست یک چیزی است که پیغمبر از گفتنش وحشت دارد، امر به معروف و نهی از منکر را، سفارش به خوبیها و جلوگیری از مفاسد چیزی نیست که پیغمبر از گفتنش وحشت داشته باشد. چون اگر پیغمبر میخواست از گفتنش وحشت داشته باشد آن روزی باید بترسد و وحشت داشته باشد که یکی بود و نه حالا که میان هزارها مسلمان است، آن روزی که یکی بود و میان هزارها بت و خداهای اینها مبارزه کرد، نترسید، حالا که این همه مسلمان و انصار و اصحاب دارد بترسد؟ پس قطعاً امر به معروف و نهی از منکر هم نبوده است، پس این (ما) چی است؟ «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» ای رسول «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ» بگو آنچه را که گفتم از طرف خدا، بگو چی چی است، این (ما) نه توحید است و نه نبوت است و نه، معاد و نه نماز و نه روزه و نه حج.
۵- اگر رهبر معصوم نباشد از اسلام فقط اسم باقی میماند
این (ما) چی است؟ و از طرفی دیگر میگوید «وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ» اگر انجام ندهید بقیه زحمات هم به هدر میرود، معلوم میشود یک چیزی است مسئله که تمام آنها بند به همین است، یعنی اگر این نباشد توحید هم نابود میشود، بله، اگر رهبر نباشد، رهبر معصوم، عوض خدا، طاغوت می آید، پس اگر تا رهبر نباشد، رهبر خوب نباشد، به جای توحید میشود طاغوت، شرک، آدم پرستی میشود عوض خداپرستی. اگر رهبر معصوم نباشد برنامه های پیغمبر هم یکی پس از دیگری از بین میرود. اگر رهبر معصوم نباشد، خبرهای معاد را هم ما از جایی بلد نیستیم، چون قابل تجربه نیست. خصوصی غیر از اعلام است، یکوقتی شما به من میگویی که تو آدم خوبی هستی، خصوصی، میگوییم بسیار خوب. یکوقت میگوییم آقا این را بنویسم من میخواهم در روزنامه پخش کنم، در سطح عمومی حاضر نیستی بگویی، چون میترسی که سر و صداش در بیاید اما خصوصی حاضر هستی که بگویی که شما آدم خوبی هستی و من هم به شما می گویم که شما آدم خوبی هستی. بنده الان به شما میگویم که شما خوب محصلی هستی اما اگر خواسته باشم، بنویسم و در روزنامه پخش کنم یکخورده وحشت دارم، میگویم نکند که شما مخالف داری و من اگر بنویسم که فلانی محصل خوبی است، مخالفین شما کارشکنی کنند. یک وقتی اینجا اعلام کردن است، بله، پیامبر درباره حضرت علی (ع) تکه هایی و سفارشاتی، قطعه قطعه و بریده بریده، گاه و بی گاه، فرموده بود اما این یک اعلامیه است، میخواهد در غدیر خم حالا که همه حاجیها جمع هستند، میخواهد عمومی بگوید، گفتن عمومی با خصوصی خیلی فرق دارد.
اگر رهبر معصوم نباشد به جای توحید طاغوت می آید، رهبر معصوم نباشد، مکتب پیغمبر یکی یکی از بین می رود. شما الان در کشورهای اسلامی چون رهبر معصوم از بین رفته است، فقط «لَا یَبْقَی مِنَ الْإِسْلَامِ إِلَّا اسْمُهُ» (کفایهالأثر، ص۱۵) به قدری این اسلام قانونه ایش را از اینطرف و آنطرف عوض کرده اند، دیگر فقط اسمش کشور اسلامی است، چیزی از اسلام باقی نمانده است. مثل یک ماشین، دیده اید یک ماشین گاهی وقتها به قدری چنان تصادف میکند، کوبیده از اینطرف، از آنطرف، یک جوری این ماشین درب و داغان میشود که دیگر وقتی کسی نگاهش میکند، میگوید: «ما یبقی من الماشین الا اسمه» فقط اسمش باقی مانده، هیچی از آن نمانده، نه موتور دارد و نه صندلی دارد و نه هیچی، گاهی وقتها. حالا، ببینید، اگر رهبر معصوم نباشد، نمازها هم بی روح میشود، دو میلیون میایستند و نماز میخوانند، هفتصد میلیون مسلمان، کمتر، بیشتر هستند ولی چون روح ندارند، رهبری خوبی ندارند، رهبرهای آنها افراد عیاشی هستند، رهبرهای آنها لیاقت ندارند، میبینی یک عده کمی در سر اینها میزنند و اینها همه را استعمار میکنند. واقعش این است که برنامه خمس و زکات جمع آوری است، بیت المال درست جمع آوری بشود و به جا مصرف بشود، این رهبر لایق میخواهد. مسئله جهاد و نوع جهاد و فرمان جهاد و شناخت مورد جهاد این هم یک رهبری لایق میخواهد. خلاصه مسئله رهبری اگر بود همه کارها درست میشود و اگر نبود، قرآن میگوید فلان گروه را زیرو رو کردیم، «وَ أَتْبَعْناهُمْ فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَهً وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ» (قصص/۴۲) فلان گروه را زیر و رو کردیم، برای اینکه رهبرشان خوب نبود «وَ اتَّبَعُوا» برای اینکه اینها پیروی میکردند، «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنیدٍ»(هود/۵۹) چون اینها تبعیت میکردند از فرمان ستمگران لجباز، چون رهبرشان، رهبر خوبی نبود، اینها در این دنیا و در آن دنیا، چی؟
خلاصه اش اگر رهبر خوب باشد، جامعه هم نقاط ضعفی داشته باشد حل میشد. یک مثال بزنم، یک ماشین است که راننده اش خوب است، حالا اگر مسافرها هم پوست تخم مرغ و پوست تخمه هم ریختند، گرچه بد میکنند، سیگار میکشد، پوست تخمه میریزد، پوست پرتقال میریزد، گاهی در ماشین وضعش ناجور است اما چون راننده خوبی است، باز آدم یک اطمینانی دارد، اما اگر یک ماشین سوپر دولوکس، راننده خیلی راننده شیک اما رانندگی بلد نیست، مسافرها همه دولوکس و ماشین سوپردولوکس، همه اتو کشیده، اما اگر راننده، یک راننده درستی نباشد، بالاخره این ماشین،…،
قرآن میگوید جمعیتی را ما زیر و رو کردیم برای اینکه «وَ اتَّبَعُوا أَمْرَ کُلِّ جَبَّارٍ عَنیدٍ» تبعیت میکردند از فرمانهای ستمگران. اگر تبعیت، بله قربانگوی، جامعه اگر بله قربانگوی رهبران آلوده بود، بدبخت است گرچه خیابانهایش آسفالت باشد و آبهایش توی لوله کشی باشد، چون رهبر جنایتکار است این جامعه رو به سقوط است، اما اگر رهبر، رهبر حق باشد، گرچه تمدنشان کمرنگ باشد، اگر رهبر خوب باشد آینده نزدیکی تمدنشان هم خوب خواهد شد. بنابراین مسئله رهبر، مسئله راننده ماشین است، راننده اگر خوب بود پوست پرتقال و پوست تخمه برایش مهم نیست اما اگر راننده رانندگی بلد نبود، رهبری لیاقت نداشت، ماشین هر چقدر هم که قشنگ باشد، این مسافرین به مقصد نخواهند رسید، بله ممکن است اگر مقصد، آخر می دانید که بعضی ها اصول دینشان سه تاست، میگویند اصول دین چندتا است؟ میگویند: سه تا، خوراک، پوشاک، مسکن. آنهایی که اصول دینشان خوراک و پوشاک و مسکن است، کار ندرند که رهبر حق باشد و یا باطل، میگویند: وضعمان خوب بود، وضعمان خوب بود، اینها دید، دید شکمی است، در دید انسانی، در دید الهی و دید اسلامی مسئله رهبری خیلی مهم است.
۶- آیه «بَلِّغ» در غدیر خم نازل شد
خلاصه اش این (ما) مسئله رهبری است، روایات در این زمینه زیاد است، در اینکه این روایات زیاد است سنی و شیعه اختلاف ندارند، سنی و شیعه همه میگویند، عده زیادی از آنها را علامه امینی در الغدیر، از حدود چهارصد نفر از دانشمندان اهل سنت نقل میکند که همه گفته اند که این آیه در غدیر خم نازل شد، وقتی پیامبر از مکه برمی گشت، هنوز حاجیها متفرق نشده بودند، این آیه آمد، این آیه میگوید «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» بگو آنچه را که گفتم، آنچه را که گفتی چی است؟ توحید و نبوت و معاد و نماز و روزه را گفته بود، یک چیزی است که هنوز علناً نگفته بود، گرچه خصوصاً گاه و بی گاه گفته بود، یک چیزی است که علنی نگفته بود و یک چیزی است که باید همه آنها را کمک کند، یعنی توحید را زنده کند، مکتب انبیاء را زنده کند، عالم ملکوت و نماز را به ما بگوید، وقتی فرمان آمد، پیغمبر ایستاد، غدیر خم چهارراهی بود که یک عدهای میرفتند عراق، یمن، حبشه، مدینه، پیغمبر ایستاد و فرمود صبر کنید عقبیها برسند، یک مدتی بایستند تا عقبیها رسیدند و جلویها هم که تند رفته بودند، فرمود به جلوی ها هم بگویید که برگردند، جمعیت در غدیر خم چقدر بودند، چند قول است، یک قول میگویند، یک چیزی میگویم که تا آخر عمر یادتان باشد، چند تا پیغمبر داریم؟ صد و بیست و چهار هزار تا، یک قول این است که جمعیت در غدیر خم صد و بیست و چهار هزار تا بود. حالا، کمتر هم گفته اند، بیشتر هم ممکن است گفته باشند، حالا، صد و بیست و چهارهزار تا را دیگر آدم یادش نمیرود، چون عددش با عدد،… به یک کسی گفتم شماره تلفن خانه شما چند است، گفت میخواهی یکجوری بگویم که یادت نرود، گفتم آره، گفت درجه حرارت بدن انسان چند است؟ گفتم: سی و هفت، گفت: بارک الله، خانه ما سی و هفت، بیست. به یکنفر گفته شد که شماره تلفن خانه شما چند است، گفت: نمازهای شبانه روزی، صبح که بلند میشوی دو رکعت نماز میخوانی، ظهر هم چهار رکعت، عصر هم چهار رکعت، مغرب سه رکعت، عشا چهار رکعت، این شماره خانه ماست. یک کسی میگفت قرآن که میخواندم «مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ» (انعام/۱۴۳) نمیدانستم کدام ها بز است و کدامها میش، آخرش گفتم معز، بز، اینها رو حساب،حالا. حدود صد و بیست و چهار هزار تا گفتهاند، از آن چیزهایی که روی شتر می اندازند، روی هم گذاشت و بلندی درست کرد و رفت بالای بلندی و به مردم گفت صدای من را میشنوید و همه گفتند بله، و بعد فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ»(کافی،ج۱،ص۴۲۰) راستی، یک رئیس کارخانه قند، اگر دویست تا کارگر داشته باشد، حاضر است ول کند و برود و وصیت و سفارش نکند؟ نه. یک رئیس دبیرستان حاضر است بچه را ول کند و برود؟ پیغمبر اگر مردم را رها کند و برای این مکتبی که این همه افراد زیر شکنجه هستند وصیت نکند، این پیغمبر، چه جور پیغمبری خواهد بود، من نمیتوانم قبول کنم به عنوان یک انسان، که پیامبر ما با زجرها، با شکنجه ها، با خونها، این همه تلاش کند و مکتبی را بیاورد و برنامه هایی را بریزد و بعد هم مردم را به حال خودشان رها کند.
یغمبر دست امیرالمومنین (ع) را گرفت و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاهُ» هرکس من رهبر و…، حالا، در مورد امیرالمومنین (ع) مسئله سفارش فقط هم نبود، گرچه نصب شد از طرف خدا، چون خدا گفته بود «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما» اما خود امیرالمومنین (ع) کمالاتی که دارد، که این کمالات را هیچ کسی منکر نیست، حتی پارسال به دعوت علمای شیعه ایران، یکی از علمای سنی مصر دعوت شده بود، البته شیعه و سنی همه با هم برادر هستیم، همه با هم دوست هستیم و ما آنها را دوست داریم و آنها هم ما را دوست دارند، البته حالا در یک سری مسائل نظریاتی مختلف است کما اینکه خود سنیها هم میان دانشمندانشان اختلاف نظر هست، این دلیل بر این نیست که حالا ما یک غوغا و جدال و جنگی راه بیندازیم، همه با هم برادریم، همه هدفمان و جهتمان یکی است، اختلاف نظر هست.
۷- فضایل حضرت علی (ع)
یکی از علمای دانشمندان اهل سنت از مصر دعوت شد به قم، در یک جلسه مهمانی یک جمله ای گفت، حتی برای ما طلبه ها و برای بزرگان ما و برای علمای ما جالب توجه بود و هنوز ما به این توجه پیدا نکرده بودیم، این عالم سنی اینطور گفت، گفت: آقایان ایرانی شما تا حالا فکر کردهاید که چرا علی ابن ابیطالب در کعبه متولد شد؟ در جلسه هم نشسته بودند دانشمندان و علما، گفتند نه، ما در ذهنمان نیامده است، فلسفه اش را نمیدانیم. گفت: من فکر میکنم فلسفه اش این باشد، خدا علی ابن ابیطالب را گذاشت در کعبه و به ملت گفت رو به کعبه بایستید و نماز بخوانید، که توجه به کعبه که میشود، توجه به رهبری علی هم بشود، خدا علی را گذاشت در کعبه، آنجا متولد شد، تا هر جسمی که متوجه به کعبه میشود، روحش هم توجه به روح علی بشود. فضایلی که ایشان هست، در مسجد متولد بشود و در مسجد شهید بشود و عرض کنم به حضور جنابعالی که از نظر تربیت بچهاش، از نظر اخلاقش، زهدش، یک قصه کوچولو آخر جلسه ام بگویم، در یک دقیقه، جنگی پیش آمد و امیرالمومنین با سربازها حرکت کردند و رفتند جنگ، شب شد و حضرت گفت عده ای را میخواهیم برای پاسداری که عدهای بخوابند و عدهای پاسداری کنند، همه فرمودند ما خوابمان میآید، حضرت فرمود همه شما بخوابید، من خودم تنهایی پاسداری میکنم، سربازها خوابیدند و امیرالمومنین هم شمشیرش را دست گرفت و دارد پاسداری میکند، رهبر اسلام است ولی فعلاً پاسدار سربازهاست، طوری نیست، شمشیر دست گرفته و قدم میزند، یک وقت دید که خبری نیست، حالا که دید خبری نیست، گفت یک نماز شب هم بخوانیم، بعضیها میپرسند چطور امیرالمومنین (ع) سر نماز اینطور متوجه خدا میشد که مثلاً تیر را از پایش میکشیدند، متوجه نمیشد، گفتم: شما در گل زدن چنان سرگرم گل زدن هستی که گاهی پایت لگد میخورد و خون از پایت میآید و متوجه نمیشوی، شما عشق گل زدن در مغزت است و آن عشق حق در مخش است.
یک کسی میگفت مگر میشود که یک کسی اینقدر نماز بخواند و خسته نشود، گفتم: بله، ماهی خیلی شنا میرود ولی خسته نمیشود، چون ماهی به آب سنخیت دارد، ما چون راه دستمان نیست خسته میشویم. کار نداریم، حضرت امیر شمشیرش را دست گرفت و قدم میزد و سربازها خوابیده بودند، بعد دید خبری نیست، گفت نماز شب بخوانیم. شمشیر را گذاشت کنار و بعد گفت (الله اکبر بسم الله الرحمن الرحیم). دیدبان دشمن دید که همه خواب هستند و آنکه هم که بیدار است، رفته سر نماز، گفت حالا وقت حمله است. از آن دور دیدبان دید و گزارش داد و حمله کردند، امیرالمومنین (ع) نمازش تمام شد و دید، دارند میآیند، نگفت بلند شوید، بلند شوید، سربازها را بیدار نکرد، تنهایی شمشیر دست گرفت و حرکت کرد، در دل شب، یک نفر به یک ارتش حمله کرد، همه آن ارتش از یک نفر ترسیدند و فرار کردند. امیرالمومنین (ع) رفت، و آنها فرار کردند، این بدو، آن بدو، و خلاصه در دل شب رفت و شش نفر از اینها را کشت، برگشت و آنها هم در دو فرسخ دویدند، بعد گفت نماز شب، چهار تا دو رکعتی بود، یک دو رکعتی آن را خواندیم، دو رکعتی دوم (الله اکبر، بسم الله) در دل شب، بین نماز شبش، جانور میکشد، در دل شب و بین نماز شبش، آدم میکشد، مثل اینکه پدران ما بین نماز شبشان چایی میخورند، یعنی یک دستش به شمشیر بود و یک دستش به اشک بود.
به علی گفتند میتوانی یک سخنرانی بکنی که در تمام سخنرانیت نقطه نباشد، فوری یک سخنرانی با عظمت کرد که در تمام سخنرانیش، حرف نقطه دار نبود. هست، خطبهاش هست. گفتند الان میتوانی یک سخنرانی کنی که در تمام سخنرانیت یک حرف الف دار نباشد. گفت: بله، فوری یک سخنرانی کرد که در تمام سخنرانیش حرفهای پر مغز و پر محتوا فرمود و یک الف نداشت. هر چه بگوییم در فضایل او کم گفته ایم و کسی است که همه فرقه ها عظمت آن را قبول میکنند. تا جلسه بعد که انشاء الله وارد بحث معاد میشویم. شما همه را به خدا میسپارم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
سخنران: حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی
برنامه درسهایی از قرآن | تاریخ پخش: ۱۳۵۸/۰۵/۲۸
.






