سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۸؛ آزادی به شرط تبرئه
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۲:۲۸سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۸؛ آزادی به شرط تبرئه

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۸؛ آزادی به شرط تبرئه
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
همه از هرکجا باشند از این راه میآیند *** به سویت ای امین الله، خلق الله میآیند
صف جن و ملک با زائرانت هم قدم هستند *** به عشقت از عوالم خیر خاطرخواه میآید
زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد *** زمین و آسمان با زائرانت راه میآیند
ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا *** به شوق دیدن تو پا به پا همراه میآیند
گروهی غرق توصیفند و سرمست مدح چشمانت *** گروهی روضه خوان با سیل اشک و آه میآیند
به شهرت میرسند و حال و روز شهر بارانی است *** پر از بغضند و نم نم تا دم درگاه میآیند
مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست *** به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه میآیند
نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم میگیرند *** به لطف گوشهی چشمت، آخرش کوتاه میآیند
«صلی الله علیک یا أبا عبدالله»
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، آنهایی که این روزها مهیای عزای سیدالشهداء هستند. خیلیها در مسیر نجف به کربلا هستند، حتماً ما را دعا کنند. آنهایی هم که جا ماندند با این حسرت پیش بروند و انشاءالله حضرت سیدالشهداء هم گوشه چشمی به همه آنها داشته باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. امیدواریم این عبادت عظیم، این دعاهای طولانی از همه زائرین قبول باشد که با پیوند به فطرت کل عالم هستی، امام حسین(ع) ایجاد میشود و مغناطیسی است که جانها را جذب کرده و به سمت خودش با قدمهای نورانی میکشد، انشاءالله این نور در وجود همه زائرین باقی بماند و تلألو آن مثل رگهایی که همه کشورهای اسلامی را پر میکند، این قلب تپنده این خون جاری را به همه جا پمپاژ کند و بهرهمند از این نورانیت باشند.
شریعتی: انشاءالله در قدمهایی که برمیداریم همه آنهایی که دستشان از این دنیا کوتاه است، پدرها و مادرها، شهداء، شهدای مدافع حرم را سهیم کنیم و قدم به قدم به سمت سیدالشهداء نزدیک شویم و انشاءالله شفاعت حضرت مشمول همه ما شود. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
اجر و ثواب زیارت اربعین حسینی
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) این حالاتی که در این ایام پیش میآید انسان را تشنهتر میکند و سوز بیشتری نسبت به فقدان امام زمان(عج) احساس میشود که هر قدمی آدم احساس میکند همراه این پیادهروها حضرت هم دیده میشود. دنبال حضرت در این پیاده روی عظیم باشیم. حتماً در این عبادت عظیمی که این همه مؤمن با سوز و گداز بر محور اهلبیت شکل گرفته و با محبت به سمت قطب امکان که امام حسین(ع) است، حرکت میکنند حتماً امام زمان(ع) هم که خونخواه و منتقم این خون است، حتماً در کنار این پیادهروها هست لذا با این مراقبه قدم برداریم و با این حال در اطراف خودمان شرح صدر داشته باشیم شاید یکی از این پیادهروها آن وجود نورانی باشد که نکند از ما بی ادبی سر بزند. کمال احترام را به همه زائرین داشته باشیم به احترام حضرت.
روایتی را در مورد امام حسین(ع) عرض کنم و بعد وارد بحث شویم. امام صادق(ع) میفرمایند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى خلقه بالرّحمه و خصّنا اهل البیت بالرّحمه» خدا را سپاس که به ما فضیلت داد بر همه خلق با رحمت خودش و ما اهلبیت را به رحمت اختصاص داد که اینها وجود رحمانی و رحیم حق هستند. هیچ وجودی نیست که گریه بکند بر آن فشارها و سختیهایی که بر ما آمده و بخاطر ما، این وجود قابل بهرهمندی از رحمت الهی میشود. تجلی رحمت هستند و گریه برای این تجلی رحمت بخاطر خودشان و بخاطر مصائبی که بر آنها وارد شده به انسان ظرفیت بهرهمندی از رحمت خدا میدهد. مثل مسی که کوبیده و وسیع میشود، این گریهها وجود انسان را میکوبد و وسیع میکند. آماده بهرهمندی از رحمت حق میکند.
بعد میفرماید: قبل از اینکه اشک از دیده بیرون بیاید رحمت خدای سبحان شامل حال بنده میشود. اگر این اشک بر صورت جاری شد، اگر یک قطره از این اشک در جهنم بیافتد، تمام آتش جهنم را خاموش میکند. غافل نشویم که ابراهیم خلیل که شأنی از شئون امام حسین(ع) بود وقتی که در آتش افتاد، آتش برایش گلستان شد. این قطره اشکی که بخاطر رحمت مطلق الهی در وجود انسان جاری میشود از چشم بر صورت میآید، میفرماید: این کشش دارد. اگر میگویند: زیارت حضرت هزار حج است، هزار عمره است، هزار حسنه است، محو هزار سیئه است، این کشش عمل است. این ظرفیت را دارد. چون ارتباط با حقیقت کل ولایت هستی است که خدای سبحان واسطه تجلیات فیض خودش قرار داده است. جهنم هم تابع وجود اوست از جهت اینکه بخواهد دشمن او را بسوزاند. قاسم جنت و نار هستند. اگر این نگاه را کردیم، یک قطره اشک با تمام وجود ریخته شود، این زیاد نیست که بگوییم: چطور میشود یک قطره اشک آتش جهنم را خاموش کند. جهنم تابع وجود آنهاست در سوزاندن دشمنانشان. آتش جهنم را نسبت به این شخص خاموش میکند و در وجود این آتشی نمیماند.
اگر قطره اشک در راه ما باشد یک آثاری دارد. اگر «فینا» باشد. فینا یعنی در راه محبت ما، بعد آثار خیلی عظیمی هم دارد که به روایت مراجعه کنند. هرچقدر انسان خوف در این مسیر پیدا کند، هرچقدر در این راه سختی بکشد، اجری که به او داده میشود عظیمتر است. یعنی دو نفر که میروند و میآیند، آن کسی که با سختی بیشتر، با فشار بیشتر، اجر او با آن کسی که در راحت میآید متفاوت است. لذا تمام این سختیها پیش چشم خدای سبحان محاسبه خواهد شد. تمام پاهایی که تاول زده، تمام عرقهایی که ریخته شده، تمام این سوزشهایی که در بدن ایجاد شده تمام تشنگی و گرسنگی، بچه مریض شده، تمام اینها را خدای سبحان میبیند و مییابد که اینها در راه محبت امام حسین(ع) است و در راه محبت محبوب خدا اینها جبرانش به دست حقیقت محبی است که خدای سبحان است نسبت به این محبوب.
شریعتی:
عزت سرای ماست عزاخانه شما *** با گریه بر تو بود عزیز خدا شدیم
ما را به خدا عشق تو میبخشد عاقبت *** ما عاقبت بخیر تو در روضهها شدیم
انشاءالله همه ما در این وادی قدم برداریم، خیلی مقدمه خوبی بود.
حجت الاسلام عابدینی: انشاءالله خدا دلهای ما را آماده کند و همه ما در این ایام هرکس هرجا هست، خودش را جزء پیادهروها ببیند. اینطور نیست که بعد مکانی باشد. آن کسی که رفته، به گونهای، آن کسی که نرفته با سوزش به گونهای، آن کسی که کمک کرده دیگری برود به گونهای، آن کسی که مریض است به گونهای، آن کسی که پیر است، جوان است، کودک است، همه اینها احساس بکنیم که دور و نزدیک، همه دلهایمان به این مغناطیس جذب است و این ایام را لااقل اینگونه باشد که در این ایام اگر نتوانستیم برویم زندگیمان را به گونهای انجام بدهیم که شبیه پیادهروها باشد. غذایی که همیشه میخوردیم را نخوریم. پوششمان را آنطور که همیشه بوده قرار ندهیم. خوابمان را آنطور که همیشه بوده کمتر کنیم. سعی کنیم حال بودنمان اینجا را شبیه حال آنجا کنیم. اگر چنین باشد آنها میپذیرند و کریم هستند. همینقدر که انسان با دلش ادا هم دربیاورد، میپذیرند.
سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن کریم
در محضر آیات ۵۰ و ۵۱ هستیم. یکی از چیزهایی که خوب تحقیق شده است و مقالات مختلفی نوشته شده است، از ابتدای اینکه قصه حضرت یوسف(ع) شروع میشود، از یک خواب است که این خواب میبیند «إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لِی ساجِدِینَ» (یوسف/۴) بعد از جریان گفتن به حضرت یعقوب که سفارش میکند به برادران نگو، حضرت میفرماید: به ملک و خلافت میرسی و خدای سبحان تو را قرار میدهد، جریان حسادت برادران بوده و انداختن در چاه، بعد عبد شدن و فروخته شدن، پیش زلیخا قرار گرفتن و جریان عزیز مصر و زلیخا، مجلس زنان، دانه به دانه مشکلی بعد از مشکل برای یوسف است تا به زندان و دو زندانی میرسد، بعد خواب دیدن پادشاه است.
تا اینجا تمام پلهها، پلههای سر بالایی و سخت و چالشی برای یوسف(ع) است. از اینجا به بعد که این خواب دیده میشود حالا رو به آسان شدن است. منتهی حل شدنش به تعبیری که در مقالات آوردند، حل شدن به صورت لف و نشر معکوس است. یعنی اولی، آخر حل میشود. آخری اول حل میشود. در جریان قصه یوسف(ع) این لف و نشر معکوس در قصه دیده میشود. یعنی از جایی که آن خواب را دید، خواب آخرین حل است.
در سوره حضرت یوسف ابتدای سوره یوسف(ع) آیات اولی که قبل از قصه شروع میشود، چند آیه اول در رابطه با یک بحثی است که آخر قرآن هم باز همانطور است. «الر تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبِینِ، إِنَّا أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ، نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ» آخر این سوره هم باز دوباره ناظر به اول سوره هست. در همه سورههای قرآن این نکته رعایت شده و یکی از بحثهای زیباست که آخر سوره ناظر به اول سوره میشود و نکاتی دارد که از این استفاده میکنند که این خیلی زیباست.
«لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى» (یوسف/۱۱۱) یعنی این قرآنی که برای تو نازل کردیم، «وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْءٍ» یعنی اول قصه را گفت، آخر هم قرآن را گفت که اول بود. در قصه وقتی که جریان خواب پادشاه حل میشود که این آخرین مرحله بود، حل کردنش هم آخرین مرحله میشود و به ریاست میرسد. بلافاصله قصههای بعدی یکی یکی مطرح میشود. گره میخورد از همانجا اولاً حل شدن به ساقی که قبل از این آخری همراه یوسف در زندان بود. بعد از آن از زندان خارج نمیشود مگر اینکه چه باشد؟ جریان زنانی که دستشان را بریدند حل شود. بعد از آنجا وقتی که آنها میآیند و بعد شهادت میدهند که ما از یوسف هیچ بدی ندیدیم، بعد جریان زلیخا پیش میآید. آنجا زلیخا اقرار میکند که من از یوسف هرچه دیدم صدق بوده و من بودم که دعوت کردم. یعنی دوباره زنها، بعد زلیخا، بعد جریان برادرها پیش میآید. برادرها یکی یکی برای گرفتن گندم نزد یوسف آمدند تا بعد یوسف را شناختند. مسأله برادرها هم دوباره حل میشود تا خود یعقوب(ع) که آخرین نفری است که وارد میشود بر یوسف و همان خواب که آخرین مرتبه که اولین بود حل میشود و میگوید: «هذا تَأْوِیلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْل» چقر زیباست این رفتن و برگشتن. مقالات متعددی نوشته شده که جای تفصیل دارد. جا داشت جزء به جزء مطرح کنیم. اما وقت کم است.
در محضر آیات ۵۰ و ۵۱ هستیم. بعد از آنکه سالی آمد که پیشبینی سال پانزدهم بود، پادشاه که این خبر و برنامه را از یوسف شنید، به ساقی گفت: پس برو ببین آخرین مرحله آیات ۴۹ بود. حالا از اینجا برگشت است که یکی یکی دوباره برگردیم مسائل قبلی حل شود.
«وَ قالَ الْمَلِکُ ائْتُونِی بِهِ» به ساقی گفت بروید یوسف را به اینجا بیاورید. «فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ» این برای ملک خیلی اعجاب آور بود که هم تعبیر خوابش را کرد، هم از خوابش برنامه درآورد. لذا خیلی شیفته شد. از اینجا وقتی این در زندان میرود، این رسول همان ساقی بود که فرستاده بودند. «قالَ» یوسف گفت: من از زندان خارج نمیشوم. اما یک ادب زیبایی، مَلِک غیر از عزیز مصر است. عزیز مصر خزانه دار ملک بود و یکی از شخصیتهایحاکمیت بود. وزیر اقتصاد و اصل کار بود و خیلی مهم بود. اما ملِک همه کاره بود. لذا اینجا امر با ملک است نه با عزیز مصر که قبلاً یوسف ارتباط داشت. وقتی واسطه نزد یوسف آمد و گفت: ملک تو را میخواهد. خواستن ملک هم آزاد کردن یوسف بود، آدم در زندان اختیار ندارد. اگر بخواهند او را جایی ببرند، باید بگوید: میآیم. اما اینکه اینجا یوسف(ع) میگوید: «قال ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ» تو برگرد من نمیآیم، نشان میدهد ملک اکراماً و امتناناً میخواسته او را آزاد کند. نه اینکه بگوید: کت بسته نزد من بیاورید. گاهی طرف را احضار میکنند و گاهی اینطور نبوده، از جواب یوسف فهمیده میشود احضار نبوده است. این را خواستند با کرامت و با اکرام آزاد کنند ولی نپذیرفت. چرا؟ اینجا که نپذیرفت، خیلی قصه زیبا میشود تا نشان بدهد آنهایی که آنجا میگویند: «اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّک» به آن کسی که داشت آزاد میشد، وقتی داشت نزد پادشاه میرفت گفت: مرا هم یاد کن. معلوم میشود آزادی نمیخواست. تبرئه را میخواست. تمام ظرفیتهای بعدی موکول به اثبات بی گناهی یوسف است. هم نبوتش برای مردم، هم آنکه میخواست خزانهدار باشد و امین باشد. این خزانهدار اگر با تهمت باشد، الآن میگویند: اگر میخواهید کسی را مسئول کنید، سوء سابقه میخواهند. نباید سوء سابقه داشته باشد! این هم میخواست سوء سابقه در پروندهاش ثبت نماند. دوباره محاکمه صورت بگیرد. لذا تعبیر این است که «قال ارْجِعْ إِلى رَبِّکَ» نزد مسئولتان برگرد و «فَسْئَلْهُ» از او سؤال کن. نمیگوید: بگو از او سؤال کنند. نه، میگوید: تو از او بپرس. این از پادشاه سؤال کند خیلی لطیف است.
«ما بالُ النِّسْوَهِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» بپرس این قصه زنانی که دستشان را بریدند چیست؟ از پادشاه بپرس که قصه این چیست. اصلاً به زلیخا اشاره نمیکند. این خانمها هم شخص نبودند. یک جمعی بودند، لذا جمع مبهم است. حتی ذکر شده شاید حداکثر حدود ده نفر بودند. لذا جریان تبرئه را نمیخواهد به رسوایی دیگری گره بزند. نمیخواهد بگوید: دیگران رسوا شوند که من تبرئه شوم. این خیلی زیباست. بعد از دوازده سال زندان، سختی، با همه فشارهای قبل و بعد از زندان نمیگوید: تا از اینها انتقام گرفته نشود من نمیآیم. تا اینها رسوا نشوند من نمیآیم. بیانش این است که بگو: جریان چه بوده حل شود تا من تبرئه شوم و این حکمی که به عنوان خیانت به من زدند از من برداشته شود. در صدد این نیست که چه کسی مقصر است، اما این رفتار یوسف است که میفرماید: «فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَهِ اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» معلوم میشود این قصه بین مردم مشهور شده بوده که آن زمان که اینها این کار را کردند و دستهایشان را بریدند، بین مردم پیچید. همین قدر که پیچید به این مشهور شد. بدون اینکه افراد معلوم شوند، لذا یوسف(ع) به این مسأله اشاره میکند که هم ابهام دارد، هم روشن نیست چه کسی هستند. هم کسی زیر سؤال نرفته است. حتی به زلیخا اشاره ندارد.
اینکه به زلیخا اشاره ندارد خیلی لطیف است و همین باعث میشود زلیخا بشکند. هم نظم قصه به ترتیب نزولی رعایت شده است و اگر به زلیخا اشاره میشد جریان «قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ» جا میافتاد. هم نظم است و هم نظام اخلاقی است. هم نظم ادبی است و هم نظام اخلاقی است. زلیخا وقتی میبیند بعد از دوازده سال این هیچ اشارهای به او نکرده است، دست یوسف اینجا باز بود و هرکاری میتوانست بکند. پادشاه مرید او شده و علاقه به او دارد. دنبال این است که ببیند چه کسی به این بدی کرده است. هم اینکه نمیخواهد اشخاص رسوا شوند. علت این است که خانمها را هم فقط با اشاره اسم برد. خیلی زیباست! ما این اخلاق را داریم؟ وقتی میآید و موقع قدرتش است میگوید: من میخواهم تبرئه شوم! چون میخواهد عزیز مصر شود، خزانهدار باید حفیظ و امین باشد. سوء سابقه نداشته باشد. اتهام به او متوجه نباشد. میخواهد به سمت خدا مردم را حرکت بدهد. اگر به نبی آلودگی چسبیده باشد، نمیتواند و با عصمت مطلق سازگار نیست. لذا باید تبرئه شود. فقط دنبال تبرئه شدن خودش است نه دنبال اینکه معلوم شود متهم کیست. حتی دنبال آزادی نیست. «فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَهِ» این «بال» یعنی امر خطیر، ماجرا، ماجرای خانمهایی که دستشان را بریدند چیست؟ این را بپرس تا وضع من روشن شود.
«اللَّاتِی قَطَّعْنَ أَیْدِیَهُنَّ إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» این پیام را برای پادشاه میفرستد. اما بلافاصله همانطور که برای خانمها، برای زلیخا، مکرر یاد پروردگار را در هر لحظهای آشکار میکند، بازگو میکند. وقتی یوسف داشت وارد زندان میشد گفتیم: از دوربینها و منظرهای مختلف یک تحلیل پیدا میکند. از چشم زندانیان، از چشم زندانبان، از چشم زلیخا، از چشم عزیز مصر، از چشم یوسف، از چشم خدا، از چشم دو زندانی، هرکدام یک تحلیلی پیدا میکرد اما خدای سبحان قصه یوسف را در عین اینکه این دوربینها را کار گذاشته، دوربینهای مختلف قصص فرعی است که وارد میشود و بیانش را هم گاهی خود این شخصیتها به عهده دارند و گاهی خدا به عهده دارد. یکجا قصه را بیان میکند و تاریخ میگوید، یکجا تحلیل میکند و نظام تربیتی میگوید، نظام اعتقادی بیان میکند. یعنی یک قصهگو چقدر میتواند باید و نباید میگوید، حکم میکند، بیان قصه میکند، واقعه و ماجرا را از زاویههای مختلف نشان میدهد و خیلی زیباست.
اگر کسی هنرمند باشد مبهوت میشود که چطور تمام اینها را اشباع کرده است. از متناقضات استفاده کرده و از صنعت ادبی استفاده کرده است. از صنعت نظیر معکوس استفاده کرده است. انواع مسائل هنری، عاطفی، تربیتی، اعتقادی، بعد اینجا بلافاصله میگوید: «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» در اوج شیفتگی و تعجب حاکم از جریان یوسف که هرکس باشد بعد از دوازده سال سختی از زندان میدود، این میگوید: من نمیآیم تا این حل نشود. بعد میگوید: «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» فکر نکنند اگر کاری کردند و رفتند تمام شده است.
این در صحنه علم خدای سبحان ثبت است و علامتش امروز آشکار میشود. این خدای یوسف را تثبیت میکند. «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» خدا به کید اینها که به سر من آوردند علیم است. امروز اینها مجبور هستند پاسخ بدهند و محاکمه شوند. اگر پنجاه سال گذشته انسان گناهی کرده، اگر پنجاه سال پیش ظلمی کرده فکر نکنید تمام شده است. فکر نکنید همه فراموش کردند و این فراموش شد. اگر پنجاه سال پیش عمل صالحی انجام داده، کسی نگفت، کسی ذکر نکرد فکر نکنند تمام شد و کسی ذکر نکرد. «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» خدا به همه حقایق عالم وجود علیم است. خدا علیم است و آن ظلم را آشکار خواهد کرد. در صحنه داستان بدون اینکه تبلیغ جدایی کند، دارد متن داستان را با خدا گره میزند. «إِنَّ رَبِّی بِکَیْدِهِنَّ عَلِیمٌ» در روایات دارد که این حاکم گفت: اینها چه کسانی بودند، قصه چه بوده است؟ از این ساقی پرسید: قصه چه بود؟
این توضیح داد این جریان بود و این بود. یوسف(ع) نخواست اینها محاکمه شوند، خواست تبرئه شوند اما حاکم کارش محاکمه است. باید اجرا کند و حکم صادر کند بر تبرئه یوسف، پس باید بیاید حرف آنها را هم بشنود. نمیتواند یک طرفه قضاوت کند و بگوید: تبرئه ندارد. باید صحنه طوری شود که تبرئه واقعی باشد. لذا اینها را احضار میکند و اینها میآیند «قالَ ما خَطْبُکُنَّ إِذْ راوَدْتُنَّ یُوسُفَ» (یوسف/۵۱) شما چه کار کردید «عَنْ نَفْسِهِ» مراوده کردید و خواستید یوسف را از خودش بگیرید. «قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» طوری گفت که دیگر مثل صحنهای که مدارک جرم همه حاضر است، اینها بعد از دوازده سال پشیمان هستند که انسانی که اینطور الآن به فکر نجات مملکت است، با این اخلاص وسط صحنه آمده، حالا اینها همه خجالت زده شدند. «قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ» ما به خدا پناه میبریم.
«مَا عَلِمْنا عَلَیْهِ مِنْ سُوءٍ» هیچ بدی از او ندیدیم. یک موقع هست کسی را ندیدیم و یا یکبار دیدیم، میگوییم: از او بدی ندیدیم، این خیلی مهم نیست. اما یک موقع هست که در یک صحنهای که اگر کسی میخواست خودش را بروز بدهد، از اینجاهایی بود که باید بروز میداد. یعنی همه چیز مهیای بروز وجود این بوده است. در صحنهای که آزمایش است، سخت است، شدیدترین حالت است این دیگر خودش را بروز میدهد. وقتی در این صحنه کاملاً با اطمینان و با صدق از کنار این عبور کرد و هیچ خطایی از این بروز نکرد، این میفهمد که در لحظات دیگری که غیر از این بوده دیگر آدم صالح در سختی و شدتی که جای بروز بدی بود، بروز نداد حتماً جاهای دیگر خودش را نشان داده بود.
«قالَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ» اینجا از زنها به سمت زلیخا آمد. یک پله باز به مرتبه قبل آمد. آنجا اینقدر طول کشید، اما آنجا با یک کرامت یوسف است. «قالَتِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ» اینجا خودش شکسته شد، مجبور به اعتراف نشد. حاکم هم از زلیخا سؤال نکرد. چون یوسف از امر زلیخا هیچ نگفته بود. ولی خود این وقتی در جلسه حاضر بود شکسته شد. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» الآن حق آشکار شد. «حصحصَ» را گاهی از حصَّ گرفتند، گاهی از حِصّ گرفتند. اگر «حصحص» از حِصّ باشد، الآن حصِّ حق از باطل جدا شد، آنجایی میشود سایه روشن کرد که حق و باطل قاطی شوند. «الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ» الآن حق آشکار شد و جای پنهان کردن نیست.
«أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ» من بودم که تقاضا داشتم و او تقاضایی نداشت. من بودم که او را طلب کردم و او جوابی نداد. یوسف این حریم را که نگه داشت، او شکسته شد. لذا احسانی که یوسف کرد بی نظیر است. هیچ جا یوسف نامی از زلیخا به بدی نبرده است. نه قبل از زندان، نه بعد از زندان، هیچ نگفت! چقدر میشود به یک کریم ظلم کرد. باید آدم خیلی مریض باشد که به کریمی که در اوج کرم است ظلم بکند و آخر هم نخواهد به رو بیاورد. لذا بعضی وقتها آدم احساس میکند که اگر این کسی که به او ظلم کرده برگردد یک چیزی به آدم بگوید، آدم یک خرده راحتتر میشود. ولی یک چیزی که نمیگوید و با کرامت بگذرد، این آدم برایش سختتر میشود. کرامت است که خصوصیتش این است که زلیخا را هم از کذب به صدق آورد. زلیخا را هم از حیله به عشق حقیقی سوق داد. این کرامت زنها را هم نجات داد. زلیخا را هم نجات داد. حاکم را هم نجات داد. یوسف را هم نجات داد. منتهی نجات یوسف از بند ظاهری بود ولی نجات اینها از بند ضلالت و بدی بود.
کرامتی که امام حسین(ع) داشت برای اینها بروز داد و اینها در مقابلش ایستادند. حتی بچه را برای آب بلند کرد، آب را ندادند. چقدر باید قلب به مرض مبتلا باشد و دور شده باشد حتی اینجا شکسته نشود. امام حسینی که اسب اینها را اولین بار آب داد. برای اینها آب ذخیره کرده بود. امام حسینی که فرزند امیرالمؤمنین است. خانوادهاش را اسیر کنند و به شهادت برسانند. اسب بتازانند. سرها را به نیزه بزنند. بچه شش ماهه را بکشند. زن را اسیر کنند. کرامت امام حسین در اوج کرامت آشکار شد.
آقای بهجت میفرمودند: فکر نکنید اسم شمر و یزید میآید، ما دیگر مبرّا هستیم. برای ما پیش نیامده است. خدا کند که قبول شویم و درست قبول شویم و به این امتحانها رفوزه نشویم. ما همه بدیهایی که در روز عاشورا کردند اما اینها نشکستند. تحمل کردند و تحمل اینها عجیب است. عجیب است که با این سختی کشتند و با این سختی ایستادند و تحمل کردند و چیزی نشد. در مقابل این همه کرامت و چهرههای نورانی و با عظمت، از عمر سعد او را میشناختند، میدانست درگیری با اینها و کشتن اینها جهنم است اما ایستاد و این کار را کرد.
«الْآنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» اینجا فقط به نبود بدی شهادت نمیدهد. بلکه میگوید: «وَ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ» این وجود صدق محض است. یعنی بالاتر از شهادتی است که زنها دادند. آنها گفتند: ما بدی ندیدیم. اما این شهادت اثباتی میدهد. من با او محشور بودم و این مدتها لحظه به لحظه در خانه من بوده است. این تحت در سرپرستی من بوده است. در تمام دورانی که این بوده من هیچ بدی ندیدم و فقط صدق دیدم. این نجات دهنده است.
اینکه انسان در مقابل ولی الهی اگر خطایی کرده اقرار کند و زانو بزند. این اقرار کردن نجات دهنده است. بترسیم از اینکه خدای نکرده کوتاهی کردیم نسبت به ولی الهی، نسبت به کسی که خدا دوستش دارد. اگر کوتاهی کردیم جبران کنیم که خدای سبحان ما را به عذاب الیم و خواری در دنیا مبتلا نکند.
شریعتی: ما قصه حضرت یوسف را نمیگوییم اگرچه پر نکته است و اگرچه راهگشاست، ما داریم در ذیل آیات نورانی قرآن کریم راه و رسم زندگی را یاد میگیریم. انشاءالله با قرآن زندگی کنیم و به آن عمل کنیم. انشاءالله خدای متعال ما را با قرآن محشور کند. … اشاره قرآنی امروز را بفرمایید. این هفته قرار هست از شهید محراب، شهید قاضی طباطبایی یاد کنیم.
حجت الاسلام عابدینی: آیه ۲۲ این سوره (شوری) که تلاوت شد، ما در بهشت برای اهل بهشت داریم «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ» هرچه اراده میکنند در بهشت برایشان محقق میشود. جوانی گفت: من با این اوصاف بهشت را نمیخواهم. من در دنیا اینها را داشتم اما از آنها عبور کردم. گفتند: دوست داری چطور باشد؟ فکر کرد و نکاتی گفت. اگر اینطور دوست داری بهشت آنطور میشود. اراده تو آنجا بهشت ساز است.
«تَرَى الظَّالِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا کَسَبُوا» کسانی که در جهنم هستند چه؟ اراده آنها آزاد نیست که بخواهند بگویند: این بدی بیاید یا آن بدی بیاید. چطور میشود که همین نسبت درونشان است. میگوید: ظالمین در دنیا چقدر بدی کردند، وقتی در جهنم قرار میگیرند عذاب هر بدی را که به آنها میدهند ترسان از این هستند که یک بدی دیگری کردند از این اعظم بوده است. از ترس اینکه آن بدی نیاید، تا این تصور میشود آن بدی میآید. آن هم اختیاری است ولی اختیارش به این نه، ترس از اینکه عذاب بعدی نیاید، «وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ» تا میترسند،«وَ هُوَ واقِعٌ بِهِمْ» اگر آدم این را بداند که چیزهایی که در زندگیاش بوده، بدیها بوده، در این نگاه همه اینها محفوظ است و اینها در ذهنش است، چقدر سخت است. انشاءالله خدای سبحان قدرت توبه را به همه ما عنایت بکند به برکت امام حسین(ع) که «مبدل السیئات بالحسنات» است.
در مورد شهید محراب آیت الله قاضی طباطبایی دو نکته بگویم، یکی از اطرافیان آنها که با ایشان مراوده داشت کسی بوده که جریانات ایشان را به ساواک اطلاع میداد و خبررسانی میکرد و خیلی در حق ایشان بدی کرده بود. یک روزی وارد جلسه ایشان که میشود، تمام قد جلوی او میایستد. او را به بهترین شکل اکرام میکند. او را کنار خودش مینشاند و از او پذیرایی میکند. بعد که میرود اطرافیان خیلی ناراحت میشوند. میگویند: این فلانی بود. مگر او را نشناختید؟ منشاء همه بلاها او بود. مرحوم قاضی میفرماید: از اجدادمان یاد گرفتیم. اجداد ما اینطور به ما یاد دادند. مهمان که وارد شد به بهترین شکل اکرامش کنید و مهم نیست با ما چه کرده است. وقتی انقلاب شد، آقای قاضی مدتها بود امام را ندیده بود. ایشان برای دیدن امام به تهران آمد. وقتی به مدرسه علوی آمد، امام فرمود: آقای قاضی الآن وجود شما در تبریز بیشتر احتیاج است. سریع برگردید! بدون اینکه چیزی بگوید سریع به تبریز برگشتند. تکلیف محور بودند و دنبال علایق خود نبودند.
انشاءالله خدای متعال این بزرگان را شفیعان ما قرار بدهد و رحمتش را به واسطه اینها بر ما نازل کند. انشاءالله خدای سبحان همه دعاها و زیارتهای مسافرین و زائرین اربعین و جا ماندهها را قبول کند و هر لحظه از وجود ما را با مغناطیس وجود امام حسین(ع) مرتبط کند و ارتباط ما با امام حسین دائمی شود و رحمت حق به واسطه وجود امام حسین(ع) بر این مملکت شیعه برقرار باشد و این مملکت را از شر دشمنان در امان نگه دارد. دشمنان ما را به برکت خون امام حسین (ع) با فرج امام زمان به سرعت نابود بگرداند.
شریعتی:
اربعین شوق حضوری است که جابر دارد *** کربلا بار نخست است که زائر دارد
فقط ۳ روز تا اربعین باقی است. «السلام علیک یا أبا عبدالله»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۸/۰۵
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






