جوان و جوانی در تعالیم مکتب اسلام
۱۴۰۰-۰۳-۲۶ ۱۴۰۲-۱۰-۲۴ ۱۴:۰۷جوان و جوانی در تعالیم مکتب اسلام

جوان و جوانی در تعالیم مکتب اسلام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
کهکشانها شبیه تسبیحی دست دردانهی امام رضاست
مثل باران همیشه دستانت رزق و روزی برای مردم داشت
برکت در مدینه بود از بس، چهرهات رنگ و بوی گندم داشت
زیر پایت همیشه جاری بود، موج در موج دشتی از دریا
بخدا با خداتر از موسی، بی عصا میگذشتی از دریا
با خداوند همکلام شدی، علت بُهت خاص و عام شدی
کودکیهایتان بزرگی بود، در همان کودکی امام شدی
رزق و روزی شعر دست شماست، تا نفس هست زیر دین توییم
تا جهان هست و تا جهان باقیاست ما فقط محو کاظمین توییم
من به لطف نگاهت ای باران، سوی مشهد زیاد میآیم
دست بر روی سینه هر بار از سمت باب الجواد میآیم
شریعتی: سلام میکنیم به امام جوادمان، دعا میکنم در همین سالروز شهادت که انشاءالله زیارت حضرت نصیب همه ما شود و چشم ما به کاظمین روشن شود و صحن و سرا را ببینیم. سلام میکنم به همهی دوستان عزیزم، بینندههای خوب و شنوندههای نازنینمان، انشاءالله همه مشمول نگاه ابن الرضا جوادالائمه (ع) قرار بگیریم. به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. حاج آقای بهشتی سلام علیکم و رحمه الله. خیلی خوش آمدید. این روز را تسلیت میگویم.
حاج آقای بهشتی: سلام علیکم و رحمه الله. من هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان این برنامه سلام میکنم و شهادت جوانترین امام را تسلیت میگویم به امام زمان(ع) و پدر بزرگوارش حضرت رضا(ع) و فرزند عزیزش امام هادی(ع) و دوستداران حضرت در سراسر عالم، از خداوند میخواهم این گفتگوها را موجب خیر و رشد و نور و به دور از هر اشتباه و آفت قرار بدهد.
شریعتی: آنهایی که فرزند صالح، وسعت رزق، همسر خوب میخواهند به امام جواد(ع) متوسل شوند. انشاءالله حضرت عنایت ویژهای به آنها خواهد کرد که باب المراد هستند و انشاءالله حاجاتتان را از امام جواد(ع) بگیرید. امروز چه برای ما آوردهاید؟
حاج آقای بهشتی: بسم الله الرحمن الرحیم، به مناسبت این امام جوان گفتیم بحث جوان و جوانی را بگوییم و هفته آینده ادامه بحث سفر حج را خواهم گفت، انشاءالله. پیامبر ما به سلمان فارسی روزی در مسجد فرمود: سلمان کنار من بیا. میدانی که انبیاء، اوصیاء دارند؟ گفت: بله میدانم. میدانی من هم اوصیاء دارم؟ تعدادشان را میدانی؟ اسامیشان را میشناسی؟ سلمان از پیامبر تقاضا کرد و پیامبر نام دوازده نور پاک را بیان فرمودند. به دیگران هم مثل جابربن عبدالله انصاری فرمودند. پس تاریخ میدانست که چنین آیندهای رخ خواهد داد. تلاش میکرد این شخصیتها به دنیا نیایند یا اگر به دنیا آمدند در کودکی و جوانی آنها را بکشد. امام رضا(ع) تا سن چهل و چند سالگی فرزند دار نمیشد. خیلیها خوشی میکردند که پیشگویی پیامبر نادرست از آب درآمده است. ولی خداوند جواد الائمه را به امام رضا داد که امام رضا فرمود: مبارک ترین مولود در اسلام است.
شاید یک راز این مبارکی این باشد که یک پدیده نویی از آن به بعد امام جواد(ع)، امام هادی(ع)، امام عسکری، امام زمان، اینها در کودکی به امامت رسیدند. برای خیلیها جای تعجب داشت که مگر میشود یک پسر بچه پنج ساله و هشت ساله امام شود از نظر علمی، اداره امور، از نظر شناخت از جهان از خدا؟ این در قرآن سابقه داشت. از امام رضا(ع) هم این سؤال را پرسیدند. امام رضا(ع) به قرآن استناد کرده است. شخصیتهایی مثل سلیمان نبی یا یحیی پیامبر یا عیسی بن مریم در کودکی به پیامبری رسیدند. اصلاً قصه پیامبری و حجتهای پیامبران قصه ویژهای است که خداوند به آنها تعلیم میدهد. علوم آنها علوم مدرسهای نیست که باید مدرسه بروند، خداوند به آنها اعلام میکند. یک کسی با تردید به امام جواد(ع) نگاه میکرد که مگر میشود این شخصیت به این کوچکی رهبری جهان اسلام را به عهده داشته باشد؟ امام جواد(ع) فکر او را خواند و یک مشت شن برداشتند. فرمود: به نظر تو اگر خدا بخواهد معارفی را به این شنها تعلیم بدهد، میتواند یا نه؟ فکر کرد و گفت: بله، خداست. فرمود: حالا به من تعلیم داده شک میکنی؟ این است که امام جواد(ع) آغاز یک فصلی در امامت شیعه است که در یک روزگاری باید وارد آن بحث شویم.
وارد بحث جوانی شویم. در زبان عربی غالباً دو کلمه برای جوان و جوانی به کار میبرند. یکی کلمه «فتی» کلمه «شاب». کلمه فتی یعنی طراوت و شادابی، کلمه شاب یعنی حرارت و شکوفایی. هر چهار ویژگی در جوانها هست. هر کدام از اینها در یک فرد هشتاد ساله هم باشد او جوان است. حرارت داشته باشد، طراوت داشته باشد، شکوفا شود مثل زمینی که نو به نو میوه میدهد. هشتاد سال است این زمین میوه میدهد و همچنان جوان است. انسان اگر شکوفایی و حرارت و تازگی و طراوت داشته باشد، جوان است. از نظر ما حضرت امام در روزگار ما ولو هشتاد و چند سال داشت ولی یک رهبر انقلابی جوانها را به راه انداخت. پس یکی از معانی جوان شکوفایی و حرارت است. در این برنامه میخواهیم در مورد عوامل شکوفایی صحبت کنیم. چه چیزهایی جوان را شکوفا میکند که بتواند قیمتش بالا برود؟
عامل اول : آگاهی
اولین مورد آگاهی است. اگر جوانها دنبال دانش آموزی و دانش پژوهی برود، سرمایهای که خدا در وجودشان قرار داده شکوفا میشود. مثل زمین بکری که قهوهای است و چیزی ندارد، اما وقتی به باغ تبدیل میشود سر سبز و خرم میشود. جمعیتهایی را به سامان میکند. اولین چیزی که برای جوان لازم است تعلیم است. چه چیزی را تعلیم ببیند؟ صدها حدیث در این زمینه داریم. چه چیزی را باید بشناسد؟ خدای خود را بشناسد. خود خود را بشناسد، چه نقاط ضعف و چه نقاط قوتی دارم. چه تواناییهایی در وجودم هست. در چه خانهای به دنیا آمدم. چقدر استعداد دارم؟ ضریب هوشی من چقدر است؟ خودم را بشناسم. جهان اطرافم را بشناسم. در چه روزگاری زندگی میکنم.
حدیث داریم اگر جوان خودش را نشناسد، استعدادهایش مُهمل خواهد ماند. تاریخ جهان و تاریخ گذشته به چه صورت است؟ خودم چه تواناییهایی دارم. با قرآن آشنایی پیدا کند. حدیث داریم اگر در جوانی قرآن بیاموزد قرآن با گوشت و خون او عجین میشود. این فرق میکند تا پیرمردی قرآن بخواند. پیرها هم قرآن بخوانند ثواب و برکت دارد اما جوان مثل غذا میماند. الآن ما غذا میخوریم چقدر جذب بدن میشود؟ کم، اما یک جوان وقتی غذا میخورد علم هم یک غذای معنوی است، جذب او میشود و به کار او میآید. امیرالمؤمنین(ع) در نامه ۳۱ نهجالبلاغه به پسرش امام حسن فرمود: تربیت تو را با تعلیم کتاب خدا شروع کردم. «وَ تَأْوِیلِهِ وَ شَرَائِعِ الاسْلامِ وَ أَحْکامِهِ وَ حَلالِهِ وَ حَرَامِه» هم خود قرآن، هم تفسیر قرآن و بعد احکام و فقه. امام صادق(ع) فرمود: اگر جوانی از جوانان شیعه را ببینم که در حال تفقه در دین نیست، من او را تنبیه میکنم. گاهی فرمودند: با تازیانه حاضر هستم بالای سر جوان شیعه بایستم که وقتش را برای آموزش فقه بگذارد. دین خودش را خوب بفهمد. امام صادق(ع) فرمود: «بَادِرُوا أَحْدَاثَکمْ بِالْحَدِیثِ قَبْلَ أَنْ تَسْبِقَکمْ إِلَیهِمُ الْمُرْجِئَهُ» (تهذیبالاحکام، ج ۸، ص ۱۱۱) قبل از اینکه منحرفان سراغ جوانهای شما بیایند آنها را با حدیث آشنا کنید. معارفی که در احادیث پیامبر و ائمه آمده است. فرمودند: تشویق کنید جوانهایتان را به مناظره کردن، بحث کردن و پرسیدن. امیرالمؤمنین فرمود: جوان در جوانی اگر پرسشگر بار بیاید، در پیری پاسخگو بار میآید. پس اولین عامل شکوفایی علم است.
عامل دوم : خودباوری
دومین عامل خودباوری است. باور کنیم من کسی هستم که سرمایه دارم، توانایی دارم، موضوع بسیار مهمی است. پیامبرانی داریم که به آنها اولوالعزم میگویند. یعنی صاحب ارادههای بزرگ که جهان مخاطب آنها بوده است. خداوند به پیامبر اسلام فرمان میدهد «فَاصْبِرْ کما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل» (احقاف/۳۵) همانگونه که پیامبران بزرگ کارهای بزرگ انجام دادند، تو هم مقاومت کن. به نتیجه میرسی. امیرالمؤمنین فرمود: «ضادوا التوانی بالعزم» با تصمیمهای راسخ با سستی نبرد کنید. ایستادگی کنید، خودتان را باور کنید. توفیق داشتم گاهی به مراکز هستهای دعوت شدم یا مراکز موشکی و مراکزی که تولید پهباد میکنند. خیلی کم فرد سی ساله و بالاتر دیدم. جوانهای زیر سی سال بودند. یعنی صنعت موشکی ما، هستهای ما، نطنز سفر کردم مرکزی در نطنز هست. نگاه میکنی شاید چند نفر موی سفید داشته باشند. این مایه افتخار است.
حضرت امام و رهبر انقلاب روی خود محوری خیلی تأکید داشتند. ما میتوانیم! حضرت امام فرمودند: در سابق انگلستان و بعد از آن آمریکا و سایر کشورهای قدرتمند دنبال این بودند با تبلیغا ت دامنه دار به کشورهای ضعیف بباورانند که ناتوان هستند. بباورانند که اینها نمیتوانند هیچ کاری انجام دهند. اینها باید در صنعت و اداره کشور دستشان به طرف قدرتهای بزرگ از مشرق و مغرب دراز باشد. آنها میخواستند با این کارشان مخازن کشورهای ضعیف را غارت کنند. این ملاقات ملاقاتی بود با صنعتگران ارتش، شما چنانچه باورتان آمده باشد که نمیتوانید صنعت درست کنید، نخواهید توانست. اساس همه شکستها و پیروزیها از خود آدم شروع میشود.. باور انسان اساس تمام پیشرفتها هست. اگر جوان ما باور کند صنعت موشکی را راه اندازی میکند. بخشی از صنعت هستهای ما در اراک هست. بعضی از دوستان ما میفرمودند: ما در تحریم بودیم و جمع شدیم و گفتیم: عزممان را جزم کنیم و به هر قیمتی شده خودمان تولید کنیم و توانستند.
الآن در تلویزیون برنامههای کارآفرینان را نشان میدهد. کسانی با کمترین تجهیزات، کمترین امکانات و بودجه و توجه دولت توانستند کارستان بکنند. خودباوری مسأله مهمی است. باور کنیم استعداد داریم و کسی هستیم در دنیا و میتوانیم خودمان را اداره کنیم. این چیزی است که قدرتهای بزرگ نمیخواهند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: اگر کسی مستمراً دری را بزند و اصرار کند در باز میشود. یکی پیوسته این کار را بکند و پافشاری کند. وگرنه ما بخوابیم و تخمه بشکنیم و صنایع پیشرفت کند، نمیشود. ما باید خودباوری داشته باشیم، اگر چنین باشد نسلهای بعد ثمرهاش را خواهند دید. امیرالمؤمنین(ع) یک حکمت طولانی دارد شاید یک صفحه باشد، برادری را توضیح میدهند که من برادری داشتم مکتبی «کانَ لِی فِیمَا مَضَی أَخٌ فِی اللَّهِ» (نهجالبلاغه، حکمت ۲۸۹) اسم آن برادر را نیاورده است. مفسران گفتند شاید ابوذر غفاری یا عثمان بن مضعون باشد. عثمان بن مضعون را امیرالمؤمنین خیلی دوست داشت. به همین دلیل هم یکی از پسران خودش را به نام عثمان نامید. الآن زائران مدینه وقتی وارد قرستان بقیع میشوند، بعد از قبر ائمه، اولین قبرها یکی قبر عثمان بن مضعون است. دوازده صفت از این برادر را ذکر میکند. یکی این است «وَ کانَ ضَعِیفاً مُسْتَضْعَفا» این آدم خیلی گمنامی بود. کسی فکر نمیکرد او رئیس یک کارخانه و پروژه بزرگ باشد. «فَإِنْ جَاءَ الْجِدُّ فَهُوَ لَیثُ غَابٍ وَ صِلُّ وَاد» وقتی میدان کار میرسید، شیر بیشه بود و مار گزنده. موقع عمل صاحب اراده بزرگ بود.
امیرالمؤمنین فرمود: «من شرفت همته عظمت قیمته» (غررالحکم، ص ۴۴۸) کسی که صاحب همت بالاست، قیمتش زیاد است. جوان باید این خودمحوری را داشته باشد. امیرالمؤمنین فرمود: «الْمَنِیهُ وَ لا الدَّنِیهُ» (نهجالبلاغه، حکمت ۳۹۶) مردن آری، تن به پستی نه. ُ «وَ التَّقَلُّلُ وَ لا التَّوَسُّلُ» (نهجالبلاغه، حکمت ۳۹۶) با زندگی ساده ساختن بهتر است از وابستگی. مدت زیادی شنیدیم ژاپنیها شیشه نداشتند، حاضر نشدند شیشه وارد کنند. آنقدر ایستادند تا خودشان با مقوا پنجرههایشان را درست کردند. باور داشتند این کار از ما برمیآید و به نتیجه رسیدند. خودباوری!
عامل سوم : ارتباط با خدا
عامل سوم ارتباط با خداست که خیلی مهم است. ما در زندگی دنبال چه هستیم. همه ما وقتی فکرهایمان را روی هم بریزیم در زندگی دنبال این چیزها هستیم. دارایی، دانایی، توانایی، زیبایی، پاکی! سرچشمه همه اینها خداست. یعنی هرکس زیبایی میخواهد خدا جمیل است. هرکس دارایی میخواهد «لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» (بقره/۱۱۶) هرکس علم و دانایی میخواهد، ارتباط با خدا ما را به قلههای کمال نزدیک میکند. یک مصداق از ارتباط با خدا نماز است. حدیث داریم وقتی جوانی در تنهایی به نماز میایستد خداوند فرشتگان را صدا میزند برای تماشا بیایید! این جوان میتوانست برود و خودش را به هرکاری مشغول کند. ولی مرا انتخاب کرده است. ارتباط با خدا به ما انرژی میدهد، ارتباط با خدا به ما امید میدهد.
در کشور ما چند ماه است که مشکلات حادی پیش آمده است. یک راه این است که دستها را بالا ببریم و مأیوس شویم و بگوییم: آمریکاییها بیایند! یک راه این است که خودمان را خدا متصل کنیم. پیامبر عظیم ما چه کار کرد؟ بدون اتکا به قدرتهای جهانی، بدون اینکه پولی داشته باشد با ایمان به خدا. در جنگ بدر مسلمانها پایین کوه بودند. مشرکین بالای کوه بودند، مسلمانها سیصد نفر و آنها هزار نفر بودند. حتی برای خوردن مسلمانها چیز زیادی نداشتند. پیامبر دست به دعا برداشت، پروردگارا، ما نهایت تلاش خودمان را کردیم. وقت این است که تو خدایی خودت را بکنی. خداوند آنجا خدایی کرد و آن سیصد نفر بر هزار نفر غلبه کردند. از آنها اسیر گرفتند و غنیمت گرفتند.
پیغمبر فرمود: فضیلت جوانی که جوانیاش را به عبادت میگذراند بر پیری که عبادت میکند، مثل فضیلت پیامبران بر مردم عادی است. اینقدر اختلاف است. یک جوان عبادت کننده دختر یا پسر، دختر مثل مریم، پسر مثل یوسف، یک سوره در قرآن داریم محورش یک دختر جوان است. یک سوره داریم محورش یک پسر جوان است، یوسف. در قرآن زیاد از جوانها نام برده شده است. غالباً حدیث داریم که پیامبران در جوانی به پیامبری رسیدند. مثل دختران شعیب، مثل داود و سلیمان، ابراهیم همه در جوانی به پیامبری رسیدند. مردم گفتند: یک جوانی پاکدامن، جوان اهل عبادت، حدیث قدسی داریم که خداوند میفرماید: «الشاب» جوان، «المؤمن بقدری» که به تقدیرات من ایمان دارد، «الراضی بکتابی» به قسمتی که من برایش تقدیر کردم راضی است. «القانع برزقی» به رزقی که برایش ترتیب دادم قانع است. «التارک شهوته من اجلی» بخاطر من شهوت را کنار میگذارد، «هو عندی کبعض ملائکتی» این جوان مثل بعضی از فرشتگان هست. جوانی چون نیرو و فراغت زیاد است، اراده فوقالعاده است، انسان میتواند پر بکشد، مثل هواپیماهایی که در مانور هست. گاهی از نزدیکهای زمین عمودی به سمت آسمان میروند. مثل جوانهایی که شهید شدند. در صدر اسلام جوانها بودند که غوغا به پا کردند. در کربلا جوانها بودند. با انرژیشان تاریخ اسلام را رقم زدند. در انقلاب خودمان ۳۶ هزار دانشآموز شهید داریم.
امام باقر(ع) فرمود: ابراهیم خلیل موی سفیدی در ریش خود دید. «فقال» گفت: «الحمدلله رب العالمین الذی بلغنی هذا المبلغ لم اعص الله طرفه عینٍ» خدا را شکر جوانی را پشت سر گذاشتم بدون اینکه یک چشم به هم زدن گناه کنم. انسان میتواند؟ بله. چون ریش سفید یک علامتی است، یعنی اواخر جوانی است. پیغمبر فرمود: خداوند به جوان عابد افتخار میکند. خدا که نیازی به ما ندارد. «ان الله یباهی بشاب العابد» به جوان عبادت کننده افتخار میکند «الملائکه» به فرشتگان میفرماید: «انظروا الی عبدی» به بنده من نگاه کنید. «ترک شهوته من اجلی» هوسهای خودش را بخاطر من کنار گذاشته است. پیغمبر فرمود: هر جوانی در جوانیاش خوب عبادت کند خدا حکمت به او میآموزد. همان چیزی که خیر کثیر هست. پیغمبر فرمود: چند گروه هستند در قیامت زیر سایه خدا هستند. قیامت خیلی گرم است. اوصافی از گرمای قیامت آمده، آنقدر عرق میکنند که یک دریایی از عرقهای مردم است. ولی بعضی زیر چترهایی از سایه خدا هستند. یکی امام عادل است. یکی جوانی که جوانیاش را در راه عبادت خدا گذرانده است.
عامل چهارم : دوست خوب
عامل چهارم دوست خوب است. انسانها در هم تأثیر میگذارند و از هم تأثیر میپذیرند. حدیث داریم دین را از دوست میگیریم. دینش خوب باشد به ما سرایت میکند. فکرش بد و آلوده باشد به ما سرایت میکند. حدیث داریم آدمها را میخواهید انتخاب کنید در هفت جا امتحانشان کنید. بعد از امتحان آنها را به دوستی بگیرید. هفت امتحان برای انتخاب دوست:
۱- «المصاحبه» یعنی همنشینی. دو سه روزی با او همنشینی کن، غذایی بخورید.
۲- «المعامله» داد و ستد کنید و چیزی به هم بفروشید. دوست را در معامله بشناسید.
۳- «و الولایه» این دوستت به ریاست رسید، جواب سلام میدهد؟
حدیث داریم اگر دوستی داشتی بعد از اینکه به ریاست رسید، یک دهم دوست قبلی را رعایت کرد، خیلی آدم خوبی است. این معلوم است ریاست انسان را مست میکند. جواب سلام و وقت ملاقات نمیدهد. یکی هم عزل است، کنارهگیری، به دلیلی این آقای وزیر را کنار گذاشتند. این هم امتحان مهمی است. افراد را متهم میکند چون میخواهد خودش را بری کند. اینجا وقت محک زدن است. همنشینی، داد و ستد، ریاست، کنارهگیری
۴- «والغناء و الفقر» یکی در ثروت و یکی در فقر آدمها امتحان میشوند. پولدار شد چه حالتی دارد و فقیر شد چه حالتی دارد. اینها آزمونهایی برای انتخاب دوست است.
امیرالمؤمنین فرمود: دوستان دو دسته هستند، یکی دوستان قابل اعتماد و یکی دوستان ظاهری، چشمهایتان را باز کنید. یکباره میبینی چشمت را باز کردی و معتاد شدی. جزء یک گروه راهزن شدی. آلوده شدی. به قول حاج آقای قرائتی اول میگوید: سیگار بکش و بعد هروئینی میشود. اول با یک آلودگی کم شروع میشود.
امام صادق فرمود: دوستان چند دسته هستند. بعضی مثل غذا هستند. آدم همیشه به آنها احتیاج دارد. اینها خردمندان و عاقلان هستند. بعضی دوستان مثل مرض و بیماری هستند. اینها آزار دهنده است. اینها دوستان بی خرد هستند. بعضی از دوستان مثل دوا هستند. در بحرانها به کار میآیند. گاهی آدم یکباره میبیند زندگیاش را باخته است. اموالش را باخته است. اینها معلوم میشود دوستان چه کسانی هستند که میآیند کمکش میکنند.
یک کسی پدرش از یاران امام صادق(ع) بود. در کوفه زندگی میکند، پدرش از دنیا رفت و مالی برایش به جا نگذاشته بود. یکی دو روز از فوت پدرش گذشت، یکی از دوستان پدرش سراغ این پسر آمد. تسلیت گفت، به او گفت: پدرت مالی برایت گذاشته که خودت و مادرت را بتوانی اداره کنی؟ هزار درهم به این پسر داد. این دوست مثل دواست. با این سرمایهگذاری کن و هروقت دارایی پیدا کردی پول مرا برگردان. این پسر نزد مادرش آمد و گفت: مادرجان غصه نخور. دوست پدر هزار درهم به ما داد تا سرمایهگذاری کنیم. دوست دیگری آمد مقداری پارچه به او داد. در مغازه کسب و کاری راه انداخت و خیلی زود به سودآوری رسید. ایام حج آمد به مادرش گفت: من دلم هوای مکه را کرده است. مادر گفت: پول مردم چه میشود؟ هزار درهم قرض مردم، گفت: آن را آماده میکنم و به او میدهم. هزار درهم را به او داد. گفت: من نیازی ندارم. گفت: میخواهم مکه بروم، نباید دینی به گردن من باشد. مرسوم بوده که شیعهها بعد از مکه به مدینه برای زیارت امامشان میرفتند.
خانه امام صادق(ع) آمد، جمعیت زیادی بود. این هم کم سن و سال بود. آخرهای جمعیت ایستاد تا خلوت شد. سلام کرد و به امام صادق گفت: من پسر فلانی هستم. امام فرمود: پدرت چطور است؟ گفت: پدرم از دنیا رفت. مالی بر جا گذاشت؟ گفت: نه. یکی از دوستان پدرم هزار درهم به من داد تا سرمایهگذاری کنم. من هم کسب و کاری راهاندازی کردم، آمدم مکه… هنوز حرفش تمام نشده بود، امام با حالتی فرمود: هزار درهم آن شخص چه شد؟ گفت: هزار درهم را به او دادم. امام فرمود: احسنت، آفرین که پول مردم را برگرداندی. یک نصیحتی به تو بکنم اینکه امانتداری را همیشه مراقبت کن، خدا به تو کمک میکند. اگر در مال مردم امانتدار باشی، در مال مردم هم شریک میشوی و به تو اعتماد میکنند.
الآن پدری از دنیا میرود و چند جوان دارد. کار ندارند، سرمایه ندارند، مغازه ندارند. دوستان پدر بیایند کمک کنند. جوان هم باید امانتداری بکند، وفاداری به خرج بدهد. مال مردم را خیانت نکند. حدیث داریم پدر شما از دنیا رفت به دیدن دوستان پدرتان بروید. ارتباطات قبلی را حفظ کنید. چقدر حدیث داریم که بهترین دوست کسی است که تو را کمک کند بر طاعت خدا و جلوی معصیت تو را بگیرد. بهترین دوست کسی است که از تو انتقاد کند و بدیهای تو را توضیح بدهد و جلوی خسارت بیشتر را بگیرد. بهترین دوست، دوستان قدیمی تو هستند. بهترین دوست کسی است که وقتی نگاهش میکنی یاد خدا بیافتی. بهترین دوست کسی است که وقتی برایت حرف میزند در تو تأثیر میگذارد و تو را به آخرت ترغیب میکند.
عامل پنجم : کار
عامل بعدی کار است. برای شکوفایی جوانی کار مهم است. فردا روز اول ماه ذی الحجه است. سالروز ازدواج امیرالمؤمنین(ع) و فاطمه زهرا است. امیرالمؤمنین(ع) میخواست ازدواج کند خانه نداشت. شخصیت دوم جهان اسلام است. یک شتری داشت برای باغدارهای مدینه آب میبرد و یک مبلغی میگرفت. خانوادهاش فقیر بودند، پیوسته باید در جنگ باشد تا فاصله میافتاد میرفت کار میکرد. وقتی به خواستگاری آمد، پیغمبر پرسید: علی جان، امروز آمدن تو با هر روز فرق دارد. فکر کنم برای خواستگاری آمدی. باید از دخترم بپرسم. پیغمبر به دختر شخصیت داد که اختیار ازدواج با دختر است. خداوند از روی لطفش اجازه پدر را هم ضمیمه کرده است. داخل اتاق دختر شد و او را صدا زد. فاطمه زهرا عرضه داشتند: لبیک یا رسول الله! پیغمبر فرمود: فاطمه جان علی به خواستگاری تو آمده است. چه میگویی؟ گفت: پدر جان نظر شما چیست؟ پیغمبر فرمود: خدا و من به این ازدواج راضی هستیم.
دختر گفت: «رضیت بالله ربّی و بک یا ابتا نبیا و بعلی بعلاً و ولیا» راضی هستم خدای من الله باشد و پیغمبر من شما باشی و همسر و امام من علی(ع) باشد. صحبت مالی شد. پیغمبر فرمود: علی جان چه داری؟ مرکبی دارم که با آن کار میکنم. شمشیری که با آن میجنگم و زرهای که در جنگ از آن استفاده میکنم. فرمود: شتر را احتیاج داری و وسیله کار است. شمشیر هم نیاز داری. زره را بفروش و خرج عروسی کن. زره را فروختند و با آن جهیزیه خریدند. وسایل خانه خریدند و عقد هم در مسجد صورت گرفت، چهل روز گذشت میخواستند عروس را به خانه داماد ببرند، خانه نداشت. یعنی شخصیتی که همه ما به پیروی او افتخار میکنیم، برای آغاز زندگی خانه نداشت. کسی بود در مسجد بساز و بفروش داشت. خانه میساخت و میفروخت.
یکی از مسجدیها نزد او رفت و گفت: داماد پیغمبر به زودی میخواهد دخترش را به خانه بخت ببرد. خانهای داری؟ گفت: یک خانه دارم راهش خیلی دور است و نیمه ساز است. داماد حاضر است برود اتاقهایش را بنایی کند، ما حرفی نداریم. حضرت یک هفته رفت بنایی کرد، با دامنش شن میبرد و کف اتاق را مسطح میکرد. کار را عار ندانیم! امیرالمؤمنین اینطور تشکیل زندگی داد. تا سه سال اتاقشان فرش نداشت و پارچهای میانداختند. یک زندگی ساده و پر افتخار داشتند.
کار هم که میگوییم، منظور ما درستکاری و محکم کاری است. کسی که قبر میکند و قبر را بد درست میکرد، پیغمبر فرمود: چرا اینطور قبر میکنی؟ گفت: میخواهیم مرده را درونش بگذاریم! فرمود: خدا دوست دارد بندهاش محکمکاری کند. طوری که وقتی کالای ایرانی به کشورهای دیگر صادر میشود طالب داشته باشد نه اینکه بگویند: معیوب است.
شریعتی: این هفته در برنامه از حضرت آیت الله حاج آقا ضیاء عراقی یاد میکنیم. چقدر خوب است ثواب تلاوت آیات امروز را به روح بلند امام جواد هدیه کنیم. انشاءالله زیارت کاظمین نصیب همه شما شود که عجیب حال و هوای مشهد الرضا را در اذهان تداعی میکند.
شریعتی: در سالروز شهادت امام جواد(ع) در خدمت شما هستیم. از حاج آقا ضیاء عراقی بفرمایید.
حاج آقای بهشتی: شخصیتها سرمایههای یک کشور هستند. حاج ضیاء عراقی از مفاخر اراک هست، ایشان شصت سال شاگرد پرورش داد. ما در دانشگاه و حوزه داریم کسانی که تمام عمر خودشان را برای دانشجو پروری و طلبه پروری وقف کردند. کسان زیادی که ما در روزگار خودمان میشناسیم از شاگردان ایشان هستند. رحمت خدا بر ایشان باد.
حاج آقای بهشتی: مطالب امروز من از همین کتاب بود. توجه به ارزشهای اخلاقی در جوانها فوق العاده مهم است. پیامبر عزیز ما در غالب حکایتی فرمودند: سه نفر از شهر فاصله گرفتند به کوهستان بروند، در غاری عبادت کنند. غار را پیدا کردند و نشستند، یک سنگی از بالای کوه افتاد و در غار را بست. اینها وحشت کردند نجات ما چه میشود. یکی از آن سه نفر گفت: بنشینیم فکر کنیم ببینیم در عمرمان خالصاً برای خدا چه کار کردیم؟ آن کار را بیان کنیم و از خدا بخواهیم این سنگ را کنار بزند. نفر اول این قصه را تعریف کرد و به گذشته خودش مراجعه کرد و گفت: خدایا تو شاهد هستی، من دنبال دختر زیبارویی بودم و پول زیادی خرج کردم و به او رسیدم. وقتی به او رسیدم یاد آتش تو افتادم. منصرف شدم از این گناه، این کاری است که برای تو کردم. اگر این کار را برای تو کردم اینجا ما را نجات بدهم. مقداری سنگ تکان خورد.
نفر دوم گفت: پروردگارا من کار کشاورزی میکردم، به کشاورزانی گفتم: برای من کار کنید. برای یک روز نصف درهم به شما میدهم. آن روز به پایان رسید و من هم مزد آنها را دادم. یکی از آنها گفت: من نصف درهم نمیگیرم. من دو برابر دیگران کار کردم، یک درهم. بعد هم نصف درهم را پرت کرد و قهر کرد و رفت. من با نصف درهم او رفتم بذر خریدم و کشاورزی کردم و سود زیادی به دستم آمد و روزگاری گذشت و دنبال نصف درهم خودش آمد. معلوم میشود در سختی زندگی میکردند. من هم به جای نصف درهم هجده هزار درهم به او دادم. خدایا من این کار را بخاطر تو کردم اگر قبول داری این سنگ را تکان بده. سومین نفر گفت: خدایا تو شاهد هستی که من پدر و مادر پیری دارم برایشان شیر بردم، دیدم خوابشان برده است. دیدم ظرف شیر را بگذارم تا بیدار شوند ممکن است حشرهای بیاید آلوده کند، بیدارشان کنم ممکن است اذیت شوند. همینطور صبر کردم تا این پدر و مادر بیدار شدند، خدایا تو میدانی من این کار را بخاطر تو کردم. یکوقت دیدند این سنگ کنار رفت. اینجا پیغمبر فرمود: هرکس با خدا راست باشد نجات پیدا میکند. هرکس با خدا راست باشد، نفر اول از دختری گذشت که در او آلودگی بود. نفر دوم از مالی که حق دیگران بود گذشت، نفر سوم بخاطر صمیمیت با پدر و مادرش ایثار کرد. از این نوع کارها در زندگی داشته باشیم حتماً خدا به فریاد ما میرسد.
شریعتی: حاج آقای فرحزاد تأکید کردند و فرمودند: حتماً یادآوری کن که امروز آخرین یکشنبه ماه ذیالقعده است آخرین فرصتی است که میتوانید این نماز را بخوانید و ما را هم دعا کنید.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین».
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین سید جواد بهشتی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۵/۲۱
.






