Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
جلسه پنجم: به صورت یکپارچه754 متن تولیدی عقل و عشق در کربلا

عقل و عشق در کربلا ۵ ؛ آفات عقل

emam-hosein-06

عقل و عشق در کربلا ۵ ؛ آفات عقل

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

اسوه ای برای عقلاء

یک سنّی داریم که اسم او زهیر بن سلیم ازدی است. با پسرش به سپاه دشمن آمد
این آقا شیعه هم نبود- به پسرش گفت: پسر من یک یقین دارم و آن هم این است کسی که رو به رو ایستاده و قطعاً می‌خواهند با او بجنگد پسر پیغمبر است. شیعه و سنّی عقیده دارند کنار حوض کوثر با پیغمبر دیدار می‌کند. می‌گفت من هر چقدر فکر می‌کنم می‌بینم من اگر مقابل پسر پیغمبر بایستم نمی‌توانم کنار حوض کوثر در چشم پیغمبر نگاه کنم، پایان این است که ما را می‌کشند من می‌روم. پسر گفت: تو دیوانه هستی من نمی‌آیم. اصلاً شیعه نبود ولی مال دنیا، نفس‌پرستی، حبّ زنده بودن آن‌قدر نداشت که این حرمت را بشکند گفت: بگذار در پایان ما را تکّه تکّه می‌کنند. من می‌ترسم که بخواهم در چشم پیغمبر نگاه کنم.
ظهر عاشورا پسر او به عمر سعد گفت: امیر داشته باش- برای این‌که بیشتر بگیرد- تیر را چله‌ی کمان گذاشت و به سینه‌ی پدرش زد. اصلاً باید بنشینیم کربلا را نگاه کنیم که اگر من آن‌جا بودم کجا بودم. «یا لَیْتَنی‏ کُنْتُ مَعَهُمْ» کار هر کسی نیست. یک لحظه یک نفر تصمیم گرفت
امام عسکری فرمود: «السَّلَامُ عَلَى زُهَیْرِ بْنِ سُلَیْمٍ الْأَزْدِیِّ» امام معصوم به او سلام کرد
امام صادق به یاران امام حسین که می‌خواهد سلام کند من حیرت‌زده هستم. امام صادق (سلام الله علیه) وقتی می‌خواهد به یاران امام حسین سلام کند می‌گوید: «السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ دِینِ اللَّهِ السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ رَسُولِ اللَّهِ …السَّلَامُ عَلَیْکُمْ یَا أَنْصَارَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی‏»این حیرت انگیز است. یعنی امام صادق (علیه السّلام) به زهیر بن سلیم ازدی تا ۱۵ ساعت قبل از عاشورا قطعاً سنّی می‌گوید: پدرم فدای تو شود «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی».

ضرورت آفت شناسی در دینداری

این نمونه کسی است که یک لحظه عقل خودش را بکار انداخت و عاقبت بخیر شد از آن طرف کسانی را داریم که سابقه خوبی داشتند اما از عقل خودشان مراقبت نکردند و عاقبت به شر شدند .
شمر از تابعین بوده است و بعد از اینکه امام علی (علیه السلام) حکومت را به دست گرفت وی ابتدا از یاران امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) بود. و در جنگ صفّین، آن حضرت(علیه السلام) را یاری کرد و در مبارزه با اَدهم بن مُحرِز از ناحیه صورت به شدت مجروح گشت.
اما مسیر زندگی او را به جایی میرساند که از یاری امام زمانش به قتل امام زمانش میکشاند…

یک باغبان خوب برای اینکه میوه و محصول خوبی بدست بیاورد باید دو تا مطلب را خیلی خوب بداند . اول اینکه درخت میوه او به چه چیزهایی احتیاج دارد . چه چیزهایی برای او مفید است . اما این کافی نیست . دومین نکته ای که باید بداند این است که چه چیزی برای این درخت مضر است . چه چیزهایی آفت این درخت است . ممکن است یک باغبان تمام امکانات و چیزهایی که برای درخت مفید است را فراهم کند اما اگر آفت شناس خوبی نباشد درخت میوه خوبی نمیدهد امام امیر لمومنین علی علیه السلام فرمودند : لکلِ شیءٍ آفهٌ: هر چیزی آفتی دارد(کنز العمّال : ۴۴۲۲۶)

قصه هایی که در مورد عاقبت به خیر نشدن بعضی خوبان میشنویم باید به من و شما این پیام و هشدار جدی را بدهد که حرکت در مسیر ایمان و دینداری مراقبت میخواهد.

ضرورت آفت شناسی عقل

یک انسان عاقل هم باید عقل خودش مراقبت کند چرا که در روایات اهلبیت علیهم السلام مواردی ذکر شده است که عقل انسان را فاسد میکند . خراب میکند. نابود میکند.
چه بسیار مواردی دیده ایم که اشخاص مسن و موجه و معتبر کارهای بچه گانه بلکه احمقانه ای میکنند که همه تعجب میکنند . یکی از دوستان ما که خیلی هم اهل جلسات و اذکار و اوراد بود و واقعا انسان ظاهر الصلای هم بود . این بنده خدا دچار مشکات مالی میشود و تحت فشار مشکلات مالی در یک درگیری خانوادگی با همسر و برادرانش بر سر ارث و میراث پدری از خانه بیرون می رود . تا چند روز هم کسی از او خبری نداشته تا اینکه جنازه حلقه آویز او را در یکی از باغهای نزدیک منزلشان پیدا میکنند.
اینکار احمقانه و این بی عقلی فاحش لحظه ای اتفاق نمی افتد . چه اتفاقی میافتد یک نفری که سن و سالی دارد وجهه اجتماعی دارد به این کار احماقانه دست میزند . عقل او نه به یکباره بلکه به مرور فاسد شده است . عقل مراقبت میخواهد .چه چیزهایی عقل را فاسد میکند؟
این موضوع صحبت این جلسه ما هست.

آفات عقل

۱- گناه

اولین چیزی که عقل را نابود میکند گناه است. روایت داریم از وجود نازنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلله که فرمودند: مَن قارَفَ ذَنبًا فارَقَهُ عَقلٌ لا یَرجِعُ إلَیهِ أبَدًا(المحجّه البیضاء : ۸/۱۶۰)
هر که گناهى را مرتکب شود عقلى از او جدا شود، که دیگر هرگز به او باز نگردد .
هر چقدر هم انسانهای عاقل به او تذکر می دهند که این کار اشتباه است به ضرر تو هست قبول نمی کند . مثل کسی که آمپول بی حسی به لثه اش زده است و دیگر مزه غذا ها را نمیفمد گناه هم قوه تشخیص انسان را از کار می اندازد . دیگر خوب و خوبتر که هیچ خوب و بد را نمیفهمد . خدا کند این حقیقت را بفهمیم که گناه اثر دارد و مهمترین اثرش این است که عقل انسان را خراب میکند .
آیت الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی در کتاب مطلع انوار می نویسند:
روزی مرحوم آقا سیّد جمال گلپایگانی ـ تغمّده الله برحمته ـ می ‌فرمودند:
من در ایام نوجوانی و تحصیل در حوزه نجف هم ‌مباحثه‌ ای داشتم شاهرودی که فردی بسیار مستعد و تیزبین و زرنگ و درس خوان بود، و ما با هم سالیان درازی را به مباحثه کتب مختلف و درس خارج مشغول بودیم. تا اینکه او پس از کسب اجتهاد تصمیم گرفت شاهرود برگردد و ما دیگر از او خبری نداشتیم. روزی از ایام تابستان که در منزل به مطالعه مشغول بودم دیدم درب منزل به صدا در آمد و یکی از فرزندانم آمد و گفت: مردی با ریش تراشیده و کلاه فرنگی سراغ شما را می ‌گیرد. گفتم: بگو بیاید بالا! در این هنگام مردی وارد اطاق شد که ظلمت همه فضا را اشغال کرد، به او گفتم: تو کیستی؟ در جواب گفت: مرا نمی ‌شناسید؟ گفتم: خیر. گفت: من هم‌ مباحثه ‌ای شما هستم و اسمم فلان و فلان است. من گفتم: قبَّحَ الله وجْهَک! خدا صورتت را کریه و زشت گرداند! این چه سیما و شمایلی است که برای خود ساخته ‌ای؟! گفت: داستان من طولانی است و پس از نشستن چنین ادامه داد:

پس از اینکه من از نجف به شاهرود برگشتم ، در مسجدی از مساجد شهر به اقامه نماز جماعت و تبلیغ و تفسیر پرداختم. کم‌ کم شهرت ما تمام شهر شاهرود را فرا گرفت ، به طوری که حاکم وقت از من حساب می‌ برد و در امور خود با من مشورت می ‌نمود و بدون اجازه من دست به هر کاری نمی ‌زد.

شبی از شب‌ها حاکم مرا به صرف شام به منزل خود دعوت کرد؛ من به منزل حاکم رفتم دیدم عدّه‌ای نیز از اعیان و اشراف مدعوّ می‌ باشند، طبیعتاً بسیار مورد توجّه و احترام افراد حاضر قرار گرفتم و با انواع کلمات و تمجیدها و محبت‌های شُبهه ‌آمیز مرا مورد لطف و محبّت خویش قرار می‌ دادند، و من از این برخورد و محفل کاملاً‌ خرسند و مشعوف بودم.

در این اثناء دیدم زمزمه‌ای بین افراد درگرفت و حرکات چشم و ابرو و دست و صورت حکایت از وقوع مطلبی ناگفته می‌ کند که گویا شرم و حیای افراد از حضور من مانع ابراز و اظهار آن می ‌باشد؛ تا اینکه خود من رو به آنان نمودم و گفتم: آیا مطلبی هست که می ‌خواهید مطرح کنید؟ یکی از آنها با اظهار شرمندگی و حُجب خاصی گفت: اگر جسارت نباشد می ‌خواهم مطلبی عرض کنم امّا شخصیّت شما مانع از طرح آن است. من گفتم: هیچ اشکالی ندارد هرچه در دل دارید بدون خوف و هراس بگوئید.
آن شخص گفت: دوستان و رفقای محفل مایل هستند چنانچه شما اجازت فرمائید لبی تر کنند و صفائی به محفل آورند. من متعجّبانه گفتم: یعنی چه؟ لبی تر کنند چه معنی دارد؟ من که نمی‌ فهمم منظور شما را. آن شخص گفت: اگر اجازه فرمائید قدری شراب برای تازه نمودن دماغ و رفع خستگی تناول شود.
من که اصلاً و ابداً چنین تصوّر و تخیّلی به ذهنم خطور نکرده بود آنچنان برآشفتم و بر آنها نهیب زدم که تمام اهل مجلس از رعب و وحشت فریاد من به لرزه و هراس افتادند، و در حالی‌که از شدّت عصبانیّت کنترل خود را از دست داده بودم مجلس را ترک گفته از خانه حاکم بیرون آمدم، و هرچه حاکم به دنبال من برای عذرخواهی آمد اعتنائی ننمودم و به منزل خود وارد شدم.
سه روز پس از این ماجرا شبی حاکم به منزل ما آمد و بنا را بر عذرخواهی و اغماض و شرمندگی گذاشت و با الحاح و اصرار از ما تقاضا کرد که دوباره به منزل ایشان برای صرف شام برویم، من نیز قبول کردم و رفتم و مشاهده نمودم همان افراد نیز در آنجا حضور دارند. این‌بار بدون طرح مسأله سابق سفره انداخته و شام آوردند. من دیدم عجب شام لذیذی است که در عمر خود این چنین طعم و رائحه و لذّتی نچشیده بودم. پس از صرف شام صاحب‌خانه گفت از آنجا که آقایان مایل به صرف مشروب می ‌باشند شما چنانچه تمایل دارید به منزل خود مراجعت کنید! من پذیرفته و برخاستم؛ ولی حاضرین با ابراز ندامت و اظهار شرمندگی از این جریان متأسّف شدند؛ من گفتم: ایرادی ندارد شما هر کاری می‌ خواهید انجام دهید من با شما کاری ندارم و به منزل خود مراجعت کردم.
حدود سه هفته از این جریان گذشت و تمام این مدّت طعم و لذّت شام آن شب پیوسته فکر و ذهن مرا مشغول می‌ داشت تا اینکه حاکم باز برای صرف شام مرا دعوت نمود و من با تمایل شدید و اشتیاق وافر دعوت او را لبیک گفتم.
پس از وارد شدن دیدم باز همان مهمان‌های معهود، در محفل حضور دارند و طبق برنامه قبلی سفره پهن کردند و شام را با لذّت و اشتیاقی وافر صرف نمودیم. پس از صرف شام بدون اینکه از من تقاضای خروج از منزل را بکنند دیدم خانمی با سینی و جام شراب، وارد مجلس شد و همین‌ طور کنار درب اطاق به انتظار اجازه ایستاد.
افراد رو کردند به من و گفتند: اگر آقا اجازه دهند دوستان مایلند با حضور ایشان از باده ناب بهره‌ مند گردند و لطف و صفای شرب شراب، با وجود شما بسیار گوارا و شیرین خواهد شد. من ابتداء ابراز ناراحتی نمودم ولی اصرار افراد و تمنّای آن خانم ساقی، مرا به سُستی و تسلیم واداشت و گفتم: شما به کار خود بپردازید من کاری به کار شما ندارم.
پس از بیان این مطلب، آن خانم از همان ابتدای مجلس لیوان‌های شراب را یک به یک به دست افراد می‌ داد و به سمت وسط مجلس پیش می ‌آمد، ولی آن افراد بدون اینکه لیوان‌ ها را به سمت دهان خود ببرند همین‌طور در دستان خود نگه داشتند؛ تا اینکه آن زن به من رسید و در مقابل من ایستاد، از من تقاضا کرد لیوانی برای شرب بردارم. من از این عمل ناراحت شدم و ابراز نگرانی نمودم، ولی یک ‌مرتبه از هر طرف صدا به خواهش و تمنّی و اصرار بر شرب باده برخاست و چنین تقاضا شد که تا من برندارم و صرف نکنم هیچ‌کدام از آنها شراب را به لبان خود نزدیک نخواهند ساخت، و من هرچه انکار کردم آنها بر اصرار خود افزودند؛ تا اینکه آن زن با حرکات و سکناتی مرا متوجّه خود نمود و با ظرافت و لطافتی خاص مرا به وسوسه انداخت و من لیوانی از باده ناب از دست او گرفتم و به دهان خود نزدیک نمودم و آن لیوان را لاجرعه سر کشیدم.
خدا شاهد است به محض اینکه شراب وارد معده من شد، یک‌ مرتبه احساس کردم چیزی از دل و قلب من خارج شد، و آن ایمان و اعتقادی که پیش از این در وجود و قلب خود احساس می ‌نمودم، دیگر در نفس خود نیافتم. از آن مجلس بیرون آمدم در حالی‌که با آن فردی که پیش از این وارد مجلس شده بود، زمین تا آسمان تفاوت داشتم.
پس از مدّتی، حاکم مرا به مسئولیّتی در دوائر دولتی تنفیذ نمود و من عمامه از سر خود برداشتم و رسماً تحت حمایت و رعایت دستگاه حاکمه قرار گرفتم، و مسئولیّت قضاوت دولتی را به من واگذار نمودند، و اینک وضع و حال من همین است که شما مشاهده می‌کنید.(کتاب مطلع انوار / آیت الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی)
این شخص روز اول اینطور نبود اما کم کم اهل گناه شد و بیچاره شد . عقلش نابود شد.

۲- عجب

دومین چیزی که در روایت به عنوان آفت عقل معرفی شده است عجب است . امام امیر المومنین (علیه السلام) در وصیتی به فرزند عزیزشان فرمودند : وَ اعْلَمْ أَنَّ الْإِعْجَابَ ضِدُّ الصَّوَابِ وَ آفَهُ الْأَلْبَابِ (شریف الرضى، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق و مصحح: صبحی، صالح، ص ۳۹۷ – ۳۹۸، هجرت، قم، چاپ اول، ۱۴۱۴ ق)
ای پسرم آگاه باش و بدان خود بزرگ بینی و بزرگ دیدن کارها و صفات خود مخالف با حق و حقیقت دارد، و آفت عقل و آسیب رساننده به آن است
عجب یعنی چه؟ عجب یعنی اینکه من یک کار خوبی انجام بدهم بعد این کر خوب را از خودم بدانم و به خودم نسبت بدهم . بگویم عجب نمازی خوادم . عجب زیارتی رفتم . عجب اشکی ریختم . عجب صدقه ای دادم . اینکه غافل باشم این نماز و روزه و روضه و صدقه و زیارت همه توفیقی از طرف خداست و تا خدا نخواهد این اعمال نه انجام میشود و نه ارزشی دارد .

امام علی(علیه السلام) در این گفتار حکیمانه اشاره به یکى از مهم ترین آثار سوء اعجاب به نفس کرده مى فرماید: «خودپسندى مانع (بزرگ) ترقى است»، (الاِعْجَابُ یَمْنَعُ الاِزْدِیَادَ). ریشه خودپسندى حب ذات افراطى است.
مولانا در کتاب مثنویﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ نقل میکند که :
ﭼﻮﭘﺎنیﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻛﺸﺖ ﻛﻪ ﺑﺰ ﭼﺎﻻکش ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ بپرد نشد که نشد
ﺍﻭ میﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﺍﻳﻦ ﺑﺰ ﺍﺯ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻫﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻳﺪﻥ ﻳﻚ ﮔﻠﻪﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻭ ﺑﺰ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻥ ﻫﻤﺎﻥ
ﻋﺮﺽ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻗﺪﺭی ﻧﺒﻮﺩ ﻛﻪ ﺣﻴﻮﺍنی ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺪ ﺍﺯ ﺁﻥﺑﮕﺬﺭﺩ …
ﻧﻪ ﭼﻮبی ﻛﻪ ﺑﺮ ﺗﻦ ﻭ ﺑﺪﻧﺶ میزد ﺳﻮﺩی ﺑﺨﺸﻴﺪ
ﻭ ﻧﻪ ﻓﺮﻳﺎﺩﻫﺎی ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﺨﺖ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ…
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﺩﻧﻴﺎ ﺩﻳﺪﻩﺍی ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻣﻲﮔﺬﺷﺖ وقتی ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﭘﻴﺶﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﭼﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻣﻲﺩﺍﻧﻢ…
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﭼﻮﺏ دستی ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏﻓﺮﻭ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﺯﻻﻝ ﺟﻮی ﺭﺍ ﮔﻞ ﺁﻟﻮﺩ ﻛﺮﺩ.
بز ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺁﻧﻜﻪ ﺁﺏ ﺟﻮی ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﺁﻥ ﭘﺮﻳﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﻲ ﺍﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﮔﻠﻪ ﭘﺮﻳﺪند…
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﻣﺎﻧﺪ که ﺍﻳﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻱ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭼﻪ ﺗﺄﺛﻴﺮﻱﺩﺍﺷﺖ؟
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ﻛﻪ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﻬﺖ ﻭ ﺣﻴﺮﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻬﺮﻩ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ میﺩﻳﺪ ﮔﻔﺖ :
تعجبی ﻧﺪﺍﺭﺩ!
ﺗﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺟﻮی ﺁﺏ ﻣﻲﺩﻳﺪ
ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﭘﺎ روی ﺧﻮﻳﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ
ﺁﺏ ﺭﺍ ﻛﻪ ﮔﻞ ﻛﺮﺩﻡ ﺩﻳﮕﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺟﻮی ﭘﺮﻳﺪ…
خودبینی مانع از حرکت آن حیوان شده بود . خودبینی بر سر انسان هم چنن بلایی می آورد .
در حالات حضرت عیسى علیه السلام وارد است که همه امراض را علاج می کردند در حدیثی از آن حضرت وارد است که مى فرماید: من بیماران را معالجه کردم و آنان را شفا دادم کور مادرزاد و مرض پیسى را به اذن خدا مداوا نموده و مردگان را زنده کردم ولى آدم احمق را نتوانستم اصلاح و معالجه کنم.
پرسیدند: یا روح الله ! احمق کیست؟
فرمود: شخصى خودپسند و خودخواه است که هر فضیلت و امتیازى را از آن خود مى داند و هر گونه حق را در همه جا به خود نسبت مى دهد و براى دیگران هیچ گونه احترامى قائل نمى شود و این گونه آدم احمق هرگز قابل مداوا و اصلاح نیست(بحارالانوار، ج ۷۲، ص ۳۲۰)

۳- طمع

سومین عامل نابودی عقل در روایت طمع و زیاده خواهی معرفی شده است .
امام أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام) فرمودند : أَکْثَرُ مَصَارِعِ الْعُقُولِ تَحْتَ بُرُوقِ الْمَطَامِعِ‏(نهج‏البلاغه، حکمت ۲۱۹)
بیشتر قربانگاه عقلها زیر شمشیر طمع انسانهاست . یعنی وقتی انسان طمع میکند دیگر عقلش از کار میافتد و نمی یتواند درست حساب کند و بعد قدرت عقلانیتش کم بشود تا منجر به نابودی عقلش بشود .طمع یعنی اینکه میخواهد یک شبه ره صد ساله را برود و زود پولدار بشود باعث انجام اعمال احماقانه میشود . البته طمع فقط در پول نیست . گاهی طمع در خوردن است . گاهی در شهرت است . گاهی در پوشیدن لباس است . گاهی در پست و مقام است . مگر عمر سعد نبود که به طمع ملک ری بزرگترین جنایت را مرتکب شد . در نقل هست بعضی به طمع یک وعده غذا به کربلا آمدند و در قتل سید الشهدا مشارکت کردند .
البته این حرف نباید باعث تنبلی و بیکاری بشود . نباید دچار کج فهمی شد و بهانه داد به دست انسانهای تنبل تا بگویند من کار نمیکنم چون پولداری بد است . نخیر کسی این حرف را نزده است . عبدالله بن ابی یعفور از کسانی بود که امام صادق (علیه السلام) او را بسیار دوست داشت و ایشان هم به امام صادق (علیه السلام) ارادت داشت. امام صادق (علیه السلام)به او وعده داده بود که قسم به ولایتم تو اهل بهشتی. روزی عبدالله با ناراحتی به محضر امام صادق (علیه السلام) رسید و عرضه داشت: یا ابن رسول الله! انا طالب الدنیا، من دنیا پرست شدم، طالب دنیا شدم، نجاتم بده! آقا فرمود: طالب دنیا هستم یعنی چه؟ گفت: از کار خوشم می آید هر چه بیشتر کار می کنم بیشتر لذت می برم. (مثلاً اگر پنج ساعت می خواهم در مغازه باشم دوست دارم هفت ساعت باشم، دوست دارم شب هم بایستم، دوست دارم چند کار داشته باشم) تعبیر این بود: دوست دارم مالم افزایش پیدا کند. آقا این یک میل غیر طبیعی نیست؟
امام صادق (علیه السلام) فرمود: به چه منظور می خواهی مالت افزایش پیدا کند؟ گفت:
۱) می خواهم از زن و بچه ام خجالت نکشم.
۲) می خواهم یک فرش را دو تا کنم، خانه را بهتر کنم، زندگی راحت تری داشته باشم، حج بروم، عمره بروم، زیارت قبر پیامبر بروم، به مردم کمک کنم، صدقه بدهم و سفره بیاندازم.
امام صادق (علیه السلام)فرمود: «هَذَا طَلَبُ الآخِرَه»، اینها که گفتی طلب آخرت است. دوست داشتن شغل، دوست داشتن دارایی و تلاش زیاد به منظور اینکه انسان این کارها را انجام بدهد حرص نیست. آن زمانی مال دنیا بد میشود که مرا از فکرآخرت و قیامت غافل کند . دیگر نماز اول وقت را از من بگید . دیگر نتوانم خمس مالم را بهم چون مبلغش خیلی زیاد میشود .
این چسبندگی به مال دنیا باعث میشود من انتخاب برتر را فراموش کنم . قیامت را رها کنم و این بی عقلی کامل است .

۴- همنشینی با دانان

چهارمین عاملی که باعث نابودی عقل میشود همنشینی با انسانهای جاهل و نادان است . امیر المومنین علیه السلام: مَن صَحِبَ جاهِلاً نَقصَ مِن عَقلِهِ( کنز الفوائد , جلد۱ , صفحه۱۹۹)هر که با نادان کم خرد همنشین شود از خردش کم میشود . امروز کسی نیست که به این حرف معتقد نباشد که دوست بر اخلاق و رفتار شخص اثر دارد . همین الان شما زندگی خودتان را بررسی بکنید هررکجا موفقیتی داشتید رد پای یک دوست بوده و هرکجا شکستی هم بوده نقش یک دوست موثر بوده است .
امام رضا علیه‌السّلام خطاب به شخصی فرمودند: چرا با عبدالرحمن‌بن یعقوب معاشرت میکنی؟ عرض کرد: او دائی من است .
حضرت فرمود: او درباره‌ی خدا سخنان نادرستی میگوید! پس با او معاشرت کن و ما را واگذار و یا با ما همنشین باش و او را ترک کن ..
عرض کرد: او هر چه میخواهد بگوید به من چه زیانی دارد. وقتی از عقیده‌ی او تبعیت نکنم؟!
حضرت فرمود: آیا داستان آن شخص را که خود از یاران حضرت موسی علیه‌السّلام بود و پدرش از یاران فرعون نشنیده‌ای؟ هنگامیکه لشکر فرعون در کنار دریا به موسی و یارانش رسید، آن پسر از موسی جدا شد که پدرش را نصیحت کند، در حالیکه پدر به راه خود به دنبال فرعون غرق شد، آن دو نیز با هم غرق شدند!
خبر به موسی علیه‌السّلام رسید. فرمود: او در رحمت خداست، ولی چون عذاب نازل شد از آنکه نزدیک گناهکار است دفاعی نشود(الکافی (ط – الإسلامیه)، ج‏۲، ص: ۳۷۴)

 

 

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *