Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
جلسه 02 : صبر فاطمی : یکپارچه متن تولیدی صبر فاطمی

صبر فاطمی ۲ ‌؛‌ عوامل بی‌صبری

hazrat-fatemeh-07

صبر فاطمی ۲ ‌؛‌ عوامل بی‌صبری

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

بیان اهمیت صبر و جایگاه صابرین نزد خدا

در بین همه زیارات و ادعیه ای که اهل دعا و ثنا با آنها انس دارند زیارت عاشورا جایگاه منحصر به فرد و ویژه خودش را دارد . همه ما با زیارت عاشورا مانوس هستیم و بسیاری از دوستان اهلبیت علیهم السلام این زیارت را حفظ هستند . در این زیارت فرازهای مختلفی هست که هر کدام دریای از معارف را برای اهلش بیان میکند . یکی از فراز های آن این فراز است که «اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی مَقَامِی هَذَا مِمَّنْ تَنَالُهُ مِنْکَ صَلَوَاتٌ وَ رَحْمَهٌ وَ مَغْفِرَهٌ». خدایا! در این مقام، که مصیبت شهادت امام بر جانم نشسته، مرا جزء کسانی قرار ده که از طرف تو صلوات و رحمت و مغفرت دریافت کرده‌اند.
سوال اینجاست که خدا این سه درخواست یعنی صلوات (( که شما بهتر میدانید یکی از کسانی که خدا به آنها صلوات می فرستد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است )) و رحمت الهی ((همان چیزی که خدا در قرآن می فرماید فَلَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ‌ اگر رحمت من نبود حتما از زیانکاران و ورشکستگان بودید ((
و مغفرتی که هر انسانی بع مغفرت الهی نیاز دارد را به چه کسانی میدهد . سوره مبارکه بقره آیه ۱۵۵ و ۱۵۶ و ۱۵۷ بیان میفرماید که خدا صلواتو رحمتش را به چه کسانی نازل میکند . آیه ۱۵۵ می فرماید : وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ بشارت بده به صابرین . آیه ۱۵۷ می فرماید : اولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَهٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ۱۵۷ اینها ، همانها هستند که الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدایت یافتگان هستند !
خدا رحمت و صلوات خودش را به صابرین عنایت میکند . این مقام صبر و کسانی است که صبر میکنند و بحث ما در این جلسه در مورد صبر است
جلسه قبل صحبت کردیم در مورد آثار صبر و انواع صبر و اینکه ما صبر فعالانه داریمو صبر منفعلانه داریم و سه ویژگی انسانهای صابر اما به معنای فعالانه را گفتیم .
در این جلسه می خواهیم عوامل بی صبری را خدمت شما عرض کنیم . ما میخواهیم بگوییم چه اتفاقی ی افتد و چه عواملی صبر ما را از بین می برد. این عوامل سه تاست.

اولین عامل بی صبری، بی خبری است

تببین اینکه بی خبری بی صبری می آورد

بی خبری و عدم آگاهی و جهل باعث بی صبری میشود . اول با یک مثال ساده توضیح می دهم و بعد با آیه قرآن بیشتر مطلب روشن میشود . ببینید فرض کنید یک آقایی صبح زود سرکار رفته و شب خسته و گرسنه به خانه می آید . در را که باز میکند می بیند خانه خیلی نامرتب و کثیف و بدتر از آن شام هم در کار نیست .
با دیدن این صحنه عصبانی میشود و بی تاب و بی قار و بی صبر میشود که ناگهان همسرش می آید مقابل این مرد عصبانی می ایتد . مرد خانه به این خانم میگوید چرا این خانه اینقدر آشفته بازار است و چرا شامنپخته ای ؟ زن با رنگ و روی پریده میگوید که مرد حسابی چرا گوشیت خاموش است . امروز عصر مادرت تماس گرفت و گفت حاشان خوب نیست . کسی هم نبود مادرت را دکتر ببرد . من رفتم و تا الان دستم بند بد و تازه رسده ام و نرسیدم شام آماده کنم و خانه را مرتب کنم . مرد خانه با شنیدن این خبر آرام میشود و شرمنده و بعد هم حسابی از خانمش تشکر میکند . ببینید اول بی خبر بود و بی صبر شد و بعد ازاینکه خبر دار شد آرام شد و صبر کرد .
در داستان حضرت موسی و حضرت خضر نبی علیهما السلام قرار شد حضرت موسی علیه السلام شاگردی بکند . این همراهی به درخواست و اصرار حضرت موسی(علیه السلام) بود. خضر نبی سلام الله علیه با وجود مخالفت اولیه، با این شرط که موسی(علیه السلام) هیچ سؤالی از او نپرسد، و اعتراضی نکند همراهی را قبول می‌کند. در این همراهی سه عملِ سوراخ کردن کشتی، کشتن نوجوان و تجدید بنای دیوار توسط حضرت خضر علیه السلام انجام شد. اما موسی(علیه السلام) در هر سه مورد اعتراض کرد. چرا ؟ چون بی خبر بود و علت را نمیدانست . جناب خضر نبی فرمود :
قَالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا
(خضر) گفت: تو هرگز نمى‌توانى بر همراهى من صبر کنى.
وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‌ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً «۶۸»
و چگونه بر چیزى که آگاهى کامل به (راز) آن ندارى صبر مى‌کنى؟ با اینکه می دانست حضرت خضر علیه السلام معصوم است و اشتباه نمی کند اعتراض کرد و همین بی خبری و بی صبری ناشی از بی خبری سبب جدایی این دو شد.
ما هم همینطور هستیم . در بسیاری از مواقع اگر بلا و مصیبتی سر ما می آید ما بی خبریم و نمی دانیم این بلا و مصیبت چه خیر و برکتی برای ما داشته است که اگر بدانیم اینقدر بی صبری نمیکنیم .
بلا و مصیبت در هر صورتش برای انسان خیر است .
مربی فوتبال بازکینان را دور زمین میدواند . اما همیشه با یک انگیزه نیست
گاهی بازکن را برای تنبیه میگوید ده دور دور زمین بدو . تخلف کرده الان با دویدن تنبیه میشود . گاهی برای امتحان است میخواهد مشخص بشود که توانایی اون چقدر است . گاهی نه برای تنبیه است نه برای امتحان برای اینکه تقویتش کند قدرتش را زیاد کند میگوید بعد از تمرین تو بمان و ده دور بیشتر از بقیه بدو . گاهی نه برای تنبیه است نه برای تقویت و نه برای امتحان بلکه برای تکریم است . میگوید دور زمین بدوید ببینیم کی بیشتر میدود . همه بدوند تا همه بفهمند چه کسی از همه بهتر است .
قصه بلا برای بندگان خدا همینگونه است . برخی بخاطر گناهانشان ادب میشوند . بعضی بندگان برای اینکه رشد کنند و قوی بشوند بلا سرشان میآید . گاهی برای امتحان بلا سرشان میآید اما یادمان باشد دویدن برای همه اینها خوب است و برای همه اینها مفید است . این مشکلات برای بعضیها سبب رشد ارتقاء و سلامت روحشان است .
امام باقر (علیه السلام) فرمود: گروهى در زمان هود نبى (علیه السلام) گرفتار قحطى شدند آنها نزد هود رفتند و از او خواستند تا دعا کند خداوند براى آنان باران نافعى بفرستد، در این هنگام پیرزنى بدزبان و فحاش از منزل هود بیرون شد و گفت: چرا هود براى خودش دعا نمیکند. مردم گفتند ای پیرزن ما را نزد هود ببر، گفت: او اکنون در میان مزرعه مشغول آبیارى است میخواهید نزد او بروید. آنها نزد هود رفتند و دیدند او مشغول نماز است، هود هر گاه از کار فارغ میشد دو رکعت نماز میخواند.

در این هنگام هود از آن‏ها پرسید حاجت شما چیست؟ گفتند: ما براى حاجتى نزد شما آمدیم ولى چیز شگفتى مشاهده کردیم، هود گفت چه دیدید؟گفتند: پیرزن بدزبان و فحاشى را مشاهده کردیم که بر سر ما فریاد کشید. هود گفت: او زن من است و من دوست دارم عمر او طولانى شود، گفتند: اى پیغمبر خدا چرا میخواهى عمر او طولانى شود؟ گفت: هیچ مؤمنى نیست مگر اینکه کسى او را اذیت میکند و من اکنون خداوند را سپاس میگویم که زیر دستم را آزار دهنده من قرار داده است، و اگر او نبود بدتر از آن بر من مسلط می‏شد.

امام على (علیه السلام) فرمود: رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: اگر مؤمن در سوراخ موشى قرار گیرد خداوند آزار دهنده‏اى براى او می‏رساند، زیرا مؤمن باید کفاره گناهان خود را در دنیا مشاهده کند.
اگر کسی این را بداند دیگر اینقدر در بلا و مصیبت بی تابی نمیکند . صبر میکند .
ممکن است کسی بگوید خب خدا به من بگوید این صبر کردن من چه مصلحتی دارد و یا خدا به من اجرش را نشان بدهد تا من بی تابی نکنم . اینجا باید بگوییم خدا هیچ وقت از این کارها نمیکند . چون اگر بخواهد مصلحت این بلا و اجر صبر در این بلا را به من و شما نشان بدهد که دیگر اجر ندارد . اجازه بدهیدد یک داستان شیرین تعریف کنم تا این مطلب بهتر روشن بشود .
بهلول هر وقت دلش می‌گرفت، به کنار رودخانه می‌آمد. در ساحل می‌نشست و به آب نگاه می‌کرد. پاکی و طراوت آب، غصه‌هایش را می‌شست. اگر بیکار بود همان‌ جا می‌نشست و مثل بچه‌ها گِل‌بازی می‌کرد.
آن روز هم داشت با گِل‌های کنار رودخانه، خانه می‌ساخت. جلوی خانه باغچه‌ای درست کرد و توی باغچه چند ساقه علف و گُل صحرایی گذاشت.
ناگهان صدای پایی شنید برگشت و نگاه کرد. زبیده خاتون (همسر خلیفه) با یکی از خدمتکارانش به طرف او آمد. به کارش ادامه داد. همسر خلیفه بالای سرش ایستاد و گفت: بهلول، چه می‌سازی؟
بهلول با لحنی جدی گفت: بهشت می‌سازم.
همسر هارون که می‌دانست بهلول شوخی می‌کند، گفت: آن را می‌فروشی؟!
بهلول گفت: می‌فروشم.

  • قیمت آن چند دینار است؟
  • صد دینار.
    زبیده خاتون گفت: من آن را می‌خرم.
    بهلول صد دینار را گرفت و گفت: این بهشت مال تو، قباله آن را بعد می‌نویسم و به تو می‌دهم.
    زبیده خاتون لبخندی زد و رفت.
    بهلول، سکه‌ها را گرفت و به طرف شهر رفت. بین راه به هر فقیری رسید، یک سکه به او داد. وقتی تمام دینارها را صدقه داد، با خیال راحت به خانه برگشت.
    زبیده خاتون همان شب، در خواب، وارد باغ بزرگ و زیبایی شد. در میان باغ، قصرهایی دید که با جواهرات هفت‌رنگ تزئین شده بود. گل‌های باغ، عطر عجیبی داشتند. زیر هر درخت چند کنیز زیبا، آماده به خدمت ایستاده بودند. یکی از کنیزها، ورقی طلایی رنگ به زبیده خاتون داد و گفت: این قباله همان بهشتی است که از بهلول خریده‌ای.
    وقتی زبیده از خواب بیدار شد، از خوشحالی ماجرای بهشت خریدن و خوابی را که دیده بود برای هارون تعریف کرد.
    صبح زود، هارون یکی از خدمتکارانش را به دنبال بهلول فرستاد. وقتی بهلول به قصر آمد، هارون به او خوش آمد گفت و با مهربانی و گرمی از او استقبال کرد. بعد صد دینار به بهلول داد و گفت: یکی از همان بهشت‌هایی را که به زبیده فروختی، به من هم بفروش.
    بهلول، سکه‌ها را به هارون پس داد و گفت: به تو نمی‌فروشم.
    هارون گفت: اگر مبلغ بیشتری می‌خواهی، حاضرم بدهم.
    بهلول گفت: اگر هزار دینار هم بدهی، نمی‌فروشم.
    هارون ناراحت شد و پرسید: چرا؟
    بهلول گفت: زبیده خاتون، آن بهشت را ندیده خرید، اما تو می‌دانی و می‌خواهی بخری، پس به تو نمی‌فروشم!
    حالا قصه آدمهایی که دوست دارند اول بهشت را ببینند و بعد خدا را عبادت کنند چنین داستانی دارد .
    پس اولین عامل بی صبری، بی خبریست.

دومین عامل بی صبری، عجله است

اثبات اینکه عجله انسان را بی صبر میکند

ما فکر میکنیم وقتی بلا و مصیبت پیش بیاید باید صبر کرد در صورتی که صبر همیشه با بلا و مصیبت ملازم و همراه نیست . بله در بسیاری از موارد صب رو بلا ملازم هستند اما گاهی صبر و عجله ملازم و همراه هم میشوند . یعنی عجله که بیاید صبر می رود . خداوند متعال هم در قرآن این دو گانه صبر و عجله را بیان می فرماید . فَاصْبِرْ کما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ‌ مِنَ‌ الرُّسُلِ‌ وَ لا تَسْتَعْجِلْ‌ لَهُمْ‌… (سوره احقاف آیه ۳۵)
همانند پیامبران اولوا العزم صبر کن و در عذاب آنان عجله نداشته باش.
ببینید این دو کلمه صبر و عجله در این آیه به عنوان دو گانه و متضاد هم در کنار هم ذکر شده است .
در زندگی خودمان هم هست . مثلا به انسانهای دست پاچه و عجول وقتی عجله میکنند می گویند این قدر عجله نکن یک مقدار صبر کن . صبر کن . خب آیا بلا به سرش آمده است که میگویید صبر کن . شما بفرمایید بله بلا و آن هم چه بلایی به سرش آمده است . بلای عجله به سرش آمده است . چون وقتی انسان عجول بشود پایش به خیلی از گناهان باز میشود . انسان عجول کم حوصله میشد و زیاد غر میزند و از طرفی زودتر از بقیه حرام خور میشود چون میخواهد زود پولدار بشود و چون حوصله ندارد به راه حرام متوسل میشود . انسان عجول زود قضاوت میکند و زود تهمت میزند . انسان عجول حوصله انسانهای صبور را ندارد و زود عصبانی میشود . خیلی از گناهان بخاطر عجله است . چون جله که بیاید صبر می رود و صبر که رفت در جلسه قبل گفتیم که بسیاری از گناهان می آید.

اشاره به بعضی از عوامل ایجاد عجله

البته اینکه چرا آدمها عجله میکنند دلایل زیادی دارد غیر از اینکه خدا انسانها را عجول خلق کرده است خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ در حقیقت این عبارت یک نوع تاکید است، یعنى آن چنان انسان عجول است که گویى از عجله آفریده شده، و تار و پود او قرار دارد ، دلایل دیگری هم به این عجله دامن میزند . مثلا جنسیت در عجول بودن موثر است . معمولا آقایان عجول تر از خانمها هستند . آقایان این را خوب میفهمند و از رانندگی خانمها در خیابان این را خوب حس میکنند . یکی دیگر از عواملی که در عجول بودن انسان موثر است تیپ شخصیت و طبیعت انسان است . مثلا می گویند کسانی که گرم و خشک هستند عجول هستند که این در روان شناسی هم حرفهای مهم و دقیقی دارد . اما یکی از مواردی که ما انسانها را به شدت عجول میکند و بلکه عجول کرده است سبک زندگی است .

تکنولوژی و سبک زندگی امروزه مردم را عجول کرده است

ما در عصری زندگی میکنیم که عصر تکنولوژی و فن آوری است و یکی از مهمترین ویژگیهای آن سرعت و شتاب زیاد است . از اتومبیل ها و قطارها و هواپیماها گرفته تا موبایلها و اینترنت و سرعت فیلمها و انیمیشن هایی که بچه های ما می بینند ، همه و همه زندگی ما را پر سرعت کرده است و به همین اندازه ما ناخواسته عجول شده ایم .
اثبات این مطلب هم زیاد سخت و پیچیده نیست . مثلا همین سرعت اینترنت تا ده سال قبل چقدر کم بود و ما این سرعت کم را تحمل میکردیم و خوش بودیم . الان اصلا اینطور نیست . یک مقدار سرعت کم باشد چقدر غر میزنیم و نق میزنیم و بی تاب می شویم ؟
فقط خدا می داند بچه های ما با دیدن کارتون ها و انیمیشن ها که امروزه سرعت آنها نسبت به دهه ۶۰ و ۷۰چندین برابر شده ، چقدر بچهه ای ما را بی تاب و عجول و بی صبر میکند .
تکنولوژی برکات زیادی داشته است و باید از آن استفاده کرد ولی باید بدانیم چنین مضراتی هم دارد . باید در کنار استفاده از تکنولوژی فکری هم برای عجول نشدن خودمان و فرزندانمان بکنیم . مثلا در روان شناسی بحثی داریم با عنوان پلی تراپی و بازی درمانی (Play Therapy) که مادران میتوانند با دانستن آن بازیهایی را یاد بگیرند که صبر و آستانه تحمل فرزندشان را بالا ببرد .
البته بزرگترها هم نباید غافل باشند و با این پدیده عجول شدن بخاطر تکنولوژی مبارزه کنند و بهترین پیشنهاد هم سبک زندگی اسلامی است . اسلام سبک زندگی را به ما پیشنهاد می دهد که یکی از برکات ان تانی و آرامش و سکونت و صبر است . مثلا همین غذا خوردن را ببینید . اگر ما بر اساس توصیه اسلام غذا بخوریم در جویدن و نشستن چقدر آستانه تحمل ما بالا می رود .
پس دومین عامل بی صبری عجله کردن است .خیلی بلاها بخاطر همین عجله بر سر انسان می آید .
گاهی یک واقعه ظاهرش خوب است اما باطن خوبی ندارد . عاقبت خوبی ندارد . نباید عجله بکنیم و فریب ظاهر خوب را بخوریم . مردم مدینه فریب ظاهر خوب بعضیها را خوردند . گفتند فلانی که شیخ است و با تجربه است و پدر زن پیغمبر است و فلانی هم که در جنگهای پیامبر شرکت میکرده حالا هر چند بعضی جاها هم فرار کرده و بعضی جاها هم خلاف حرف پیامبر عمل کرده است . اما سابقه جبهه و جنگ دارد . اون سومی هم که ثروتش را در اختیار جنگهای پیامبر گذاشته است . اینها خبر نداشتند در پس این ظاهر خوب و حرفهای خوب آینده خطرناکی برای خودشان و آیندگان بعد از خودشان هست . گفتند علی جوان و است و کم تجربه است گفتند اگر علی بیاید سخت میگیرد . حضرت زهرا سلام الله علیها به مردم میگفتند علی اگر سخت بگیرد به خودش سخت می گیرد . عجله نکنید . صبر کنید . اما گوش نکردند . البته دودش به چشم خودشان رفت .روزگاری چنان برایشان رقم خورد که ۲۵ سال بعد چنان برای بیعت به علی علیه السلام هجوم آوردند که امیر المومنین علیه السلام فرمودند ترسیدم پسرانم حسن و حسین علیهما السلام زیر دست و پا جان بدهند.

سومین عامل بی صبری، توقع بالاست

اثبات این مطلب که توقع انسان را بی صبر میکند

سومین عاملی که باعث بی صبری می شود توقع بالاست . ما وقتی از دیگران توقع بالا داشته باشیم و دیگران نتوانند توقع ما را بر آورده بکنند بی صبر می شویم . اجازه بدهید با یک مثال ساده این مطلب را بیان بکنم .
فرض کنید در همین جلسه که ما نشسته ایم یک انسان دیوانه که بهره ای از عقل ندارد وارد بشود و به همه ما فحش و بد و بی راه بگوید . آیا ما از این برخورد او ناراحت می شویم ؟ نه .
چرا ؟ چون از او توقع و انتظاری نداریم . هر چقدر هم بد بگوید تازه به جای ناراحتی می خندیم . ببینید وقتی توقع نداریم ، بی تاب و بی صبر و بی قرار نمیشویم .
علت خیلی از بی تابی های و ناراحتی ها و بی صبری های ما این است که از طرف مقابل توقع چنین رفتاری نداریم.

توقع آسایش در دنیا یک توقع بی جاست

وقتی یک انسان توقع دارد در دنیا غم و غصه نبیند و نداشته باشد خب این یک توقع بی جا هست . وقتی توقع بی جا از دنیا دارد و می خواهد هیچ بلا و مصیبتی نبیند ، وقتی مبتلا به بلا می شود ، بی تاب و بی صبر می شود .
مگر میشود انسان در دنیا باشد و بلا نبیند .

امام امیر المومنین علیه السلام می فرمایند : الدنیا داربِالْبَلاَءِ محفوفه، حضرت ، دنیا را تشبیه می کنند به طفلی که به قنداق پیچیده شده – قدیم مرسوم بود که وقتی اولاد متولد می شدند قنداقشان می کردند – حضرت فرمودند همانطور که اولادتان را قنداق می کنید، خدا این دنیا را به انواع بلیات پیچیده است.
یکی از اساتید می فرمودند که دلم می خواهد گفتن ، اصلا مال این دنیا نیست که نشستی می گویی دائم دلم این را می خواهد آن را می خواهد، دلم می خواهد گفتن برای بهشت است، که قرآن می فرماید، وَ فِیها ما تَشْتَهِیهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ ، آنجا هر چه بخواهی پیدا می شود اما در این دنیا از این خبرها نیست، در دنیا این من و شماییم که باید، خودمان را با انواع بلا ها وفق بدهیم، دار بلاست .
در قرآن هم حضرت حق به این مساله تصریح می کند که قرار است در این دنیا با انواع بلا ها و مصیبت ها همه ی ما محک بخوریم و امتحان پس بدهیم، این قانونی است که آفریدگار این عالم بر این عالم حاکم کرده است. قرار است با مصیبت ها و بلیات همه ی ما محک بخوریم، همه ی ما امتحان پس بدهیم. حالا از یک کسی به واسطه ی گرفتن مال، امتحان مال می گیرند، از یکی به واسطه ی گرفتن یکی از عزیزانشان، امتحان جان می گیرند، دیگری را با ترس محک می زنند، آن یکی را با گرسنگی می آزمایند و خلاصه که قرار است همه ی ما تا قبل از مردنمان امتحان پس بدهیم. قرآن می فرماید :
وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
آخر کار هم می فرماید وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ
، الآن شاید برای شما ها سوال ایجاد بشود که خدایا تو که خودت ما را خلق کردی امتحان نگرفته می دانی ما چه کاره ایم، پس چه نیازی دارد که از ما امتحان بگیری؟ آن هم با این بلیات سخت و طاقت فرسا؟ خوب بله آقا معلمی هم که با شاگردانش از مهرماه تا خرداد ماه سر و کله زده امتحان نگرفته می داند این بچه نمره اش چند است، آن یکی نمره اش چند است، ولی به سه دلیل منطقی امتحان می گیرد، دلیل اولش این است، می گوید می خواهم حجت را برهمه تمام بکنم، کسی ادعای بیخودی نکند، دلیل دومش اینکه استعداد ها شکوفا بشود . در راحتی و آسایش استعدادی شکوفا نمیشود . شما این چایی های لیپتون را دیده اید؟ تا در آب جوش خیلی پر حرارت نزنید رنگ خودش را پس نمی دهد، جوهر خودش را نشان نمی دهد، باید یک آب جوشی باشد، باید یک عرصه ی ابتلا و امتحانی باشد، تا جوهر واقعی وجود مومن روشن بشود. خدا امتحان می گیرد، خدا محک می زند، آن هم با همین بلیات، آن هم با همین سختی ها. و سومین دلیل اینکه
هم این است، می گوید می خواهم در این موقف امتحان شاگرد ممتاز ها شناسایی بشوند. خدا در قرآن می فرماید :
الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاهَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا ۚ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْغَفُورُ
خدایی که مرگ و زندگانی را آفرید که شما بندگان را بیازماید تا کدام نیکوکارتر (و خلوص اعمالش بیشتر) است و او مقتدر و بسیار آمرزنده است.
قدیم ها که زرگرها ابزار و ادوات پیشرفته ای در اختیار نداشتند، مثلا وقتی می خواستند عیار سکه ی طلا را تشخیص بدهند، سکه ی طلا را محکم می کوباندند به زمین، بعد گوششان را تیز می کردند ببینند از ان سکه ی طلا چه صدایی در می آید؟ آن صدا نشان می داد که آن سکه ی طلا، خالص است یا ناخالص است؟ آی برادرها و خواهر های بیننده این را بدانید، اگر خدا بخواهد در این دنیا محکتان بزند، شما را می زند زمین، با یک بلیه و مصیبتی شما را مواجه می کند، یک مصیبتی را سر راه زندگی تان می گذارد، بعد گوش خدا و ملائکه خدا تیز می شود، ببینند ما چه می گوییم؟ غر می زنیم؟ نق می زنیم؟ اعتراض می کنیم؟ یا نه! می گوییم:

بسوزان هر طریقی می پسندی
که آتش از تو و خاکستر از من

الَّذینَ إِذا أَصابَتهُم مُصیبَهٌ قالوا إِنّا لِلَّهِ وَإِنّا إِلَیهِ راجِعونَآن صابرین کسانی هستند که مصیبتی که برای آنها برسد، «قالوا انا لله و انا الیه راجعون» می گویند ما از خداییم و به سوی خدا می رویم. بعد در آیه بعدی می فرمایداولئِکَ عَلَیهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَرَحمَهٌ ۖ وَأُولئِکَ هُمُ المُهتَدونَ، اینها هستند که مخصوص به درود و الطاف الهی و رحمت خاص خدا هستند و آنها خود هدایت یافتگانند.
آقای مجتهدی می فرمودند یکی از شاگردانم در جبهه شهید شد، رفتم تشییعش، تا رسیدم فهمیدم ایشان سوم شهید است، یعنی دو تا از برادانشان هم قبلا در جنگ شهید شدند، دلم به حال پدر ان سه تا شهید سوخت، رفتم به او گفتم فلانی صبر کن، خدا با صابرین بر بلاست، مقامی که خدا به صابرین می دهد چنین است و چنان است، خوب که حرفهایم را زدم، آن پدر داغ دیده که مصداق این آیه بود سرش را آورد بالا گفت آقای مجتهدی چه چیزی داری به من می گویی؟ تازه بعد از شهادت این سه تا جوان، من پیرمرد دارم مزه ی گریه بر علی اکبر امام حسین(علیه السلام ) را می چشم این طوری انسانهای خوب و ممتاز خدا شناخته میشوند.

ذکر مصیبت

مقدمه روضه

در این سختیهاست که انسانها و ارزش انسانها مشخص میشود . گاهی ارزش یک نفر در بیماری گاهی در فقر گاهی در میدان جنگ و گاهی در سکوت و حرفی نزدن مشخص میشود . گاهی خدا میگوید علی باید به میدان جنگ بروی . در میدان جنگ تا حدودی ارزش تو را میتوان نشان داد . اما گاهی امتحان سختر میشود . بلا سختر میشود . گاهی میگویند شمشیر بزن و بجنگ و گاهی میگویند جنگیدنت را دیدیم حالا نجنگیدنت را نشان بده . صبر در سکوت و حرفی نزدن . علی عده ای نامرد در خانه ات را می سوزانند و به همسر اهانت می کند الان حرفی نزن . دست به شمشیر نبر . این خیلی سخت است . پس از شهادت (ارتحال) پیامبرگرامی اسلام(ص) وقتی امام علی(ع) را کشان‌کشان برای بیعت به مسجد می‌بردند، یک مرد یهودی که آن وضعیت را دید گفت! «لااله الاالله» از او پرسیدند: «تو یهودی هستی! چرا لااله الاالله گفتی؟!»
او جواب داد: من علی بن ابیطالب را می‌شناسم! علی همان کسی است که وقتی در میدان‌های جنگ‌ ظاهر می‌شد، لرزه بر اندام رزم‌آوران می‌افکند، اما حالا که در برابر جنجال تعدادی آشوبگر سکوت کرده است، بی‌حکمت نیست. سکوت او برای حفظ دین او است و اگر دین اسلام حقیقت نداشت، او در برابر این اهانت‌ها صبر و تحمل نمی‌کرد . صبر علی(علیه السلام) را که دیدم، حق بودن اسلام بر من ثابت شد و مسلمان شدم علی کیست؟، فضل‌الله کمپانی، ص ۲۵۴

روضه

البته گاهی دیگر انگار مولا نمیتوانستند صبر بکنند سر به بیابان میگذاشتند و سر در چاه فرو میبردند و با چاه درد دل میکردند . در روایتی از میثم تمار آمده است: شبی از شب ها حضرت علی علیه السلام مرا به صحرا برد. از کوفه خارج شدیم. به مسجد جعفی رسیدیم. آن حضرت چهار رکعت نماز خواند و پس از سلام و تسبیح دست های خود را بلند کرد و و دقاقی با خدا مناجات فرمودند . پس از این از مسجد خارج شدیم و رفتیم تا به صحرا رسیدیم. حضرت علی علیه السلام خطی به دور من کشید و فرمود: از این خط بیرون نیا. مرا تنها گذاشت و رفت و در دل تاریکی گم شد. آن شب، شب تاریکی بود. پیش خودم گفتم: ای میثم! آیا مولا و سرورت را در این بیابان تاریک و با آن همه دشمن تنها رها کردی؟! . به دنبال حضرت رفتم . وقتی آن حضرت را از دور دیدم، به طرفش راه افتادم، وقتی که رسیدم دیدم آن حضرت تا نصف بدن به چاه خم شده است و با چاه سخن می گوید و چاه هم با او سخن می گوید.
وقتی که آن حضرت آمدن مرا احساس کرد پرسید: کیستی؟ گفتم: میثم هستم. فرمود: مگر نگفتم از آن دایره پایت را بیرون مگذار؟! گفتم: نتوانستم تحمل کنم و ترسیدم که دشمنان، بر تو آسیب برسانند. پرسیدند: آیا چیزی از آنچه گفتم شنیدی؟ گفتم: نه سرورم، چیزی نشنیدم. فرمود: ای میثم! وقتی که سینه ام از آنچه در آن دارم احساس تنگی کند، زمین را با دست می کنم و راز خودم را به آن می گویم و هر وقت که زمین گیاه می رویاند، آن گیاه از تخمی است که من کاشته ام (بحار، ج ۴۰، ص ۱۹۹ و منتهی الامال، ج ۱، ص ۴۰۱)
خدا می داند در آن دل شب علی علیه السلام با چاه چه حرفهایی زده اند اما شاید این جملات را گفته باشند.

الا ای چاه، یارم را گرفتند
گلم، عشقم، بهارم را گرفتند
میان کوچه ها، با ضرب سبلی
همه دار و ندارم را گرفتند

 

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *