عجب ؛ تفاوت آن با کبر، درجات و پیامدها
۱۴۰۰-۰۳-۱۶ ۱۴۰۲-۰۷-۱۰ ۱۷:۳۱عجب ؛ تفاوت آن با کبر، درجات و پیامدها

عجب ؛ تفاوت آن با کبر، درجات و پیامدها
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
مقدمه
تسلیت عرض میکنیم رحلت ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها را. امیدوارم این جلسه نوعی توسل به این بزرگوار محسوب شود و ما از عنایات خاصه این بزرگوار بهرهمند شویم. خیلی این بانو نزد خدا عظمت دارد تا جایی که خدا برای او سلام ویژه ابلاغ میفرماید. نقل شده است که جبرئیل در غار حرا خدمت نبی مکرم ص نازل شد و فرمود: «یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذِهِ خَدِیجَهُ قَدْ أَتَتْکَ مَعَهَا إِنَاءٌ فِیهِ إِدَامٌ أَوْ طَعَامٌ أَوْ شَرَابٌ فَإِذَا هِیَ أَتَتْکَ فَاقْرَأْ عَلَیْهَا السَّلَامَ مِنْ رَبِّهَا وَ مِنِّی وَ بَشِّرْهَا بِبَیْتٍ فِی الْجَنَّهِ مِنْ قَصَبٍ» ؛ حضرت خدیجه نزد تو میآید و ظرفی که در آن غذا و آب و خورشتی است برای تو میآورد. وقتی خدیجه کبری نزد تو آمد، یا رسول الله از طرف خدا به او سلام برسان و از طرف من جبرئیل هم به او سلام برسان و به او بشارت بده که خدای عالم در بهشت قصری برای او در نظر گرفته است که از تارهای طلا ساخته شده است.
این بانوی بزرگمرتبه خیلی به اسلام و تعالی آن خدمت نمود؛ با اینکه به لحاظ جایگاه دنیایی در مرتبهای بود که اصلاً کسی به ذهنش خطور نمیکرد.
در مورد اموال حضرت، علامه مجلسی نقل میکند: طبق احادیث در شهر مکه کسی از ایشان ثروتمندتر نبود و در هر سو و ناحیه، غلامان، احشام و اغنام فراوانی داشتند و بیش از ۸۰ هزار شتر در مناطق مختلف برای تجارت داشتند. در مناطق مختلفی چون مصر و حبشه تجارتخانه داشتند و عدهای برای ایشان مشغول تجارت بودند.
در مورد منزل ایشان گفته شده که از لحاظ وسعت بهاندازهای بود که تمام مردم مکه را در برمیگرفت و در بالای این منزل گنبدی از ابریشم آبیرنگ قرار داده بودند و در آن نقشهای خورشید و ماه و ستارگان منقش بود و آن گنبد ابریشمی زیبا را با طنابهایی از ابریشم و میخهایی از فولاد، محکم کرده بودند.
بنابراین، این فقرات نشانگر تجارت جهانی آن حضرت بوده که در شهرها و کشورهای مختلف چون مصر و حبشه تجارتخانه داشتند. همچنین دلالت بر قدرت بالای مدیریتی حضرت و ناشی از دانش وسیع آن بزرگوار بود که با سنی جوان، از نبوغ فوقالعادهای برخوردار بود.
این بانو بعد از ازدواج با پیامبر (ص) تمام اموال خود را در راه پیشرفت اهداف اسلام هدیه کردند. وی به عمویش ورقه گفت: کلید تمام اموالم را نزد حبیبم ببر و از جانب من به او بگو: تمامی این اموال هدیه است به او و تمامی آن ملک اوست که در آن هرگونه تصرفی بخواهد، انجام دهد. بهراستی آیا در تمام دوران پس از بعثت پیامبر (ص) چنین فداکاری مشاهده شده است؟
آیا اگر ما چنین جایگاهی داشتیم حاضر بودیم یکدفعه دست از همه چیز بشوییم و در راه خدا فدا کنیم؟ حضرت خدیجه سلامالله علیها بیست و چهار سال با پیامبر اکرم (ص) زندگی کرد و سرانجام در بستر بیماری قرار گرفت. با اینکه حضرت خدیجه (س) نهایت فداکاری را برای اسلام نمود و بهطور مکرر از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله به او مژده بهشت داده شد، در عین حال خائف بود و در آستانه مرگ، از ترس خدا هراسان بود و خود را بنده کوچک و ناچیزی میدانست و از درگاه خدا میخواست که در عالم قبر و برزخ خشنود شود. از پیامبر (ص) تقاضای دعا و طلب مغفرت نمودن داشت و از آن حضرت میخواست که هنگام مرگ و خاکسپاری، او را مورد لطف خاص قرار دهد، در قبرش بخوابد و با این کار، رحمت الهی را وارد قبر سازد.
در آن هنگام فاطمه سلامالله علیها حدود پنج سال داشت، گویا خدیجه (س) شرم داشت از پیامبر (ص) تقاضای دیگر کند، فاطمه (س) را واسطه قرار داد و به او فرمود: «دختر جان! نزد پدر برو و از او بخواه پیکرم را با یکی از روپوشهای خود کفن نموده و بپوشاند.»
فاطمه (س) واسطه شد و این تقاضای خدیجه (س) نیز روا شد. این تقاضای خدیجه (س) از این رو بود که آن لباس موجب نورهایی از رحمت الهی شود و او را در عالم برزخ و روز قیامت خشنود سازد.
درس بزرگی که میخواهم از این فراز از زندگی حضرت خدیجه سلام الله علیها بگیرم این است که با این همه خدمات یک ذره عجب و کبر غرور در این وجود مطهر وجود نداشت و ما باید به این نکته توجه داشته باشیم. اجازه بدهید دقایقی را در مورد این صفت رذیله با همدیگر صحبت کنیم. عجب چیست؟ با انسان میتواند چهکار کند؟
عُجب
اهمیت
بد نیست چند کلمهای از لسان اهلبیت علیه السلام در مورد اهمیت این مقوله عرض کنم:
«عَنِ النَّبِیّ (ص) أَنَّهُ قَالَ لَوْ لَمْ تُذْنِبُوا لَخَشـِیتُ عَلَیْکُمْ مَا هُوَ أَکْبَرُ مِنْ ذَلِکَ الْعُجْب»؛ اگر گناه نکنید برای شما از چیزی بزرگتر از گناه میترسم و آن عجب است.
• از امام صادق (علیهالسّلام) نقل است که رسول اکرم (صلیاللّهعلیهوآلهوسلّم) فرمود: حضرت موسی (علیهالسّلام) نشسته بود که ابلیس با شنلی رنگارنگ نزد او آمد. وقتی نزدیک موسی رسید شنل را برداشت و سلام کرد. موسی (علیهالسّلام) فرمود: کیستی؟ عرض کرد: ابلیس. فرمود: خدا تو را به کسی نزدیک نکند.
عرض کرد: به خاطر منزلتی که نزد خدا داری برای عرض سلام آمدهام.
پرسید: این شنل چیست؟ عرض کرد: بهوسیله آن قلوب مردم را میربایم.
فرمود: چه گناهی است که اگر انسان آن را انجام دهد تو بر او مسلط و مستولی میشوی.
عرض کرد: هنگامی که دچار عجب و خودپسندی شود و عباداتش در نظرش زیاد جلوه کند و گناهانش در نظرش کوچک شود.
عجب عامل زوال عقل
عقل چراغی است برای حرکت و رشد انسان در مسیر عبودیت. این عقل بهوسیله عواملی زایل میشود. یکی از این عوامل عجب است. امیر المؤمنین علیهالسلام میفرماید: «یَنْبَغِی لِلْعَاقِلِ أَنْ یَحْتَرِسَ مِنْ سُکْرِ الْمَالِ وَ سُکْرِ الْقُدْرَهِ وَ سُکْرِ الْعِلْمِ وَ سُکْرِ الْمَدْحِ وَ سُکْرِ الشَّبَابِ فَإِنَّ لِکُلِّ ذَلِکَ رِیحاً خَبِیثَهً تَسْلُبُ الْعَقْلَ وَ تَسْتَخِفُّ الْوَقَارَ»؛ سزاوار است از براى عاقل که نگهدارى کند خود را از مستى مال و مستى توانائى و مستى علم و مستى مدح و مستى جوانى. پس بهدرستی که از براى همه اینها بادهاى پلید باشد که زایل کنند عقل را و سبک گردانند وقار را.
عجب موجب حبط عمل انسان میشود
امام سجاد علیه السلام در دعاى «مکارم الاخلاق» از خداوند چنین مىطلبد: «الهى عَبِّدْنى لَکَ وَ لا تُفْسِدْ عِبادَتىِ بِالْعُجْب» ؛ خدا یا عبادت مرا با عجب فاسد نکن. عجب مثل سرکه میماند که در عسل شیرین و گوارا بریزی.
داستان حضرت عیسی علیه السلام عابد مغرور و گنهکار تائب
روزی حضرت عیسی (ع) از صحرایی میگذشت. در راه به عبادتگاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی میکرد. حضرت با او مشغول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی (ع) و مرد عابد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند و همان جا ایستاد و گفت: «خدایا من از کردار زشت خویش شرمندهام. اکنون اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟ خدایا! عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.»
مرد عابد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناهکار محشور مکن.»
در این هنگام خدای برترین به پیامبرش وحی فرمود که به این عابد بگو: «ما دعایت را مستجاب کردیم و تو را با این جوان محشور نمیکنیم، چراکه او به دلیل توبه و پشیمانی، اهل بهشت است و تو به دلیل غرور و خودبینی، اهل دوزخ.»
عجب به چه معناست؟ دانستن معنای عجب به فهم این رذیله اخلاقی خیلی کمک میکند.
مفهوم عُجب
دم حیوان و انتهای چیز را دیدن
عُجب در لغت به انتها و پایان هر چیز گفته میشود، به همین دلیل عرب ، به دم حیوان عجب نیز میگویند.
انسان گاهی اوقات اینقدر شیفته خود و عمل خود میشود که از خالق خود غافل میشود و بزرگی و برتریاش را از خود میداند به جای خدا.
داستان علامه جعفری و پیرمرد
نقل است که یکی از سخنرانان معروف در مشهد سخنرانی داشت. قبل از جلسه پیرمردی از اهالی روستاهای اطراف خدمت او میرسد و از ایشان دعوت میکند که در روستا جهت سخنرانی تشریف بیاورد. ایشان یک لحظه با خود میگوید من جلسات چند صد نفری دعوت میشوم، این پیرمرد از من میخواهد در روستایشان جهت سخنرانی بروم. شروع میکند بهانه بیاورد و عذرتراشی کند و در نتیجه پیرمرد از اصرار بیشتر خودداری میکند و گوشهای از جلسه مینشیند. این سخنران معروف وقتی شروع به خطبه میکند سوره قدر را تلاوت میکند. همین که میگوید «انّا انزلناه فی لیله القدر» بقیه سوره را فراموش میکند هرچه به ذهن خود فشار میاورد یادش نمیآید. به مردم میگوید حالا یک صلوات بفرستید. دوباره از ابتدا سوره را شروع میکند به اینجا که میرسد دوباره یادش نمیآید. این بار میگوید هوا گرم است کمی پنجرهها را باز کنید. دوباره از ابتدا شروع میکند و به اینجا میرسد و یادش نمیآید به خود میگوید چه شده که سوره به این راحتی یادم نمیآید من چقدر ضعیفم! در دلش غوغا بپا میشود و وجدانش به او میگوید چرا به خود افتخار کردی و این پیرمرد را اینطوری پس زدی؟ ایشان در دل به خدا قول میدهد که برای تنبیه خود ۱۰ شب در روستا منبر برود. یکدفعه همان پیرمرد از گوشه مجلس میگوید: «و ما ادریک ما لیله القدر.» ایشان به خود میآید و ادامه سوره را میخواند و جلسه ختم به خیر میشود. بعد از جلسه به پیرمرد میگوید: چشم، ان شاء الله یک دهه جهت سخنرانی به روستای شما خواهم آمد.
ایشان یک لحظه به خود بالید و منبرهای خوبش را به خودش نسبت داد و چون خدا او را دوست داشت متذکرش شد.
پناه بر خدا، بعضی اوقات انسان اگر مراقب عجب درونیاش نباشد ممکن است کار انسان به جاهای باریکتر و خطرناکتر هم بکشد؛ به عبارت دیگر ممکن است سم و زهری بدتر از عجب درون انسان تولید شود.
تفاوت کبر و عجب
کبر حالتی است که آدمی خود را بالاتر از دیگری ببیند و اعتقاد به برتری خود بر دیگران داشته باشد ولی در عجب پای کس دیگری در کار نیست بلکه شخص خودش را برتر و صاحب فضیلت و کمال میداند به خاطر فضیلتی که به خود نسبت میدهد.
(عبدالله بن مسعود) از یاران پیامبر صلى الله علیه و آله اول کسى بود که در مکه قرآن را آشکارا در میان جمعیت قرائت کرد. او در تمام جنگهای پیامبر صلى الله علیه و آله حضور داشت. مردى بسیار کوتاهقد بود که هرگاه در میان جمعیت نشسته میایستاد از آنها بلندتر نبود! به همین جهت، در جنگ بدر خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله عرضه داشت من قدرت جنگیدن ندارم ممکن است دستورى بفرمائید که در ثواب جنگجویان شریک باشم؟
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: برو در میان کشتگان کفار اگر کسى را (مانند ابوجهل) یافتى که زنده است او را به قتل برسان.
عبدالله گوید: میان کشتگان به ابوجهل دشمن سرسخت پیامبر صلى الله علیه و آله رسیدم که هنوز رمقى داشت. روى سینهاش نشستم و گفتم: خدا را سپاسگزارم که تو را خوار ساخت. ابوجهل چشم گشود و گفت: واى بر تو! پیروزى با کیست؟ گفتم: با خدا و پیامبرش، به همین دلیل تو را میکشم. پا روى گردنش نهادم. متکبرانه گفت: اى چوپان کوچک، قدم در جاى بلندى نهادى! آنقدر بدان که هیچ دردى بر من سختتر از این نیست که توی قدکوتاه مرا بکشى؛ چرا یکى از فرزندان عبدالمطلب مرا به قتل نرساند؟! سرش را از بدنش جدا کردم و خدمت پیامبر صلى الله علیه و آله آمدم و گفتم: یا رسول الله، مژده که این سر ابوجهل است. بعد از مردن ابوجهل پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: ابوجهل از فرعون زمان موسى علیه السلام بدتر و عاصیتر بوده است، چون فرعون وقتى هلاکت خود را یقین کرد خدا را قبول کرد ولى ابوجهل وقتى یقین به مرگ کرد به بت لات و عزى قسم یاد میکرد که او را نجات دهند.
ابوجهل حتی لحظه آخر عمرش نیز دست از تکبر برنمیدارد. تکبر ابوجهل در برتر دانستن خود نسبت به دیگران بود نه اینکه فضیلتی از خود دیده باشد و خود را صاحب فضیلت دانسته باشد.
درجات عُجب
فرق عجب و ادلال (روایت علی بن سوید از امام کاظم ع)
عجب دارای درجاتی است. علی بن سوید از امام کاظم علیه السلام در مورد عجب سؤال کرد. حضرت فرمودند عجب دارای درجاتی است. حضرت فرمودند: «الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیَرَاهُ حَسَناً فَیُعْجِبَهُ وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعاً وَ مِنْهَا أَنْ یُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَیَمُنَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَیْهِ فِیهِ الْمَنُّ.» توضیح روایت این است که ما یک عجب داریم یک ادلال. با هم فرق دارند. ادلال یک پله بالاتر از عجب است. انسان گاهی اوقات اینقدر اعتماد بر اعمال و عبادت خود میکند که گویی او را بر خدا حقّی است و با وجود آن جای هیچ خوف و هراسی از خدا ندارد. به این حالت ادلال گفته میشود.
گره: مثلاً شخص توفیق نماز شب پیدا میکند و فردا از خدا طلبکار است که پس چرا درآمد من را زیادتر نکردی؟ مگر نگفتی رزق زیاد میشود؟ امروز در روضه برای امام حسین علیه السلام گریه کردم؛ پس چرا گره ازدواجم باز نمیشود؟!
پیامد عُجب
انسانی که عجب درونش رخنه کند در زحمت و مشکلات خواهد افتاد
از مرحوم حاج آقا مجتهدی نقل شده که میفرمودند: شخصی از حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی خواست که او را موعظه کند. مرحوم نخودکی فرموده بود: مرنج و مرنجان! ایشان عرض کرده بود که مرنجان را فهمیدم یعنی کسی را اذیت نکنم. ولی مرنج یعنی چه؟ چطور میتوانم ناراحت نشوم؟ مثلاً وقتی بفهمم کسی مرا غیبت کرده یا فحش داده چطور میتوانم نرنجم؟ مرحوم نخودکی فرموده بود: وقتی انسان در این عالم خودش را کسی بداند در رنج میفتد. علاج آن است که خودت را کسی ندانی.
بله. انسان اگر برای خودش و اعمال خودش ارزشی قائل شود و تمام خوبیها را به جای اینکه توفیقی از جانب خدا بداند به خودش نسبت دهد، در زحمت میافتد.
گاهی اوقات وجود عجب همین زندگی ساده دنیایی ما را نیز خراب میکند.
داستان روی آب راه رفتن حضرت عیسی ع
امام صادق علیه السلام فرمود: «مَن دَخَلَهُ العُجبُ هَلَکَ»؛ خودپسندى به هر که راه یابد، نابود شود.
امام صادق علیه السلام در روایتی فرمودند:
برنامه سیاحت و بیابانگردی، از دستورهاى دین حضرت عیسى (علیه السلام) بود. در یکى از سیاحتهای خود، یکى از دوستانش که کوتاهقد بود و همواره در کنار او دیده میشد، به همراه او به راه افتاد تا با هم به دریا رسیدند. عیسى با یقین خالص و راستین گفت: بسم الله. سپس روى آب حرکت کرد بیآنکه غرق شود. آن شخص قدکوتاه وقتى که عیسى را دید که بر روى آب راه میرود، با یقین خالصانه گفت: بسم الله و سپس بر روى آب به راه افتاد بیآنکه غرق بشود، تا به عیسى (علیه السلام) رسید ولى در همین حال ((خودبینى)) او را گرفت و با خود گفت: این عیسى روحالله است که بر روى آب گام برمیدارد و من نیز روى آب حرکت میکنم؛ «فما فضله على؟» بنابراین عیسى (علیه السلام) چه برترى بر من دارد؟
به دنباله این فکر، همان دم زیر پایش بیقرار شد و در آب فرو رفت و فریاد میزد: اى روحالله، دستم به دامانت، مرا بگیر و از غرق شدن نجات بده! عیسى (علیه السلام) دست او را گرفت و از آب بیرون کشید و به او فرمود: اى کوتاهقد، مگر چه گفتى (که در آب فرو رفتی)؟
گفتم: این روحالله است که بر روى آب میرود، من نیز بر روى آب میروم (بنابراین چه فرقى بین ما هست؟) خودبینى مرا فراگرفت (و در نتیجه به مکافاتش رسیدم). حضرت عیسى (علیه السلام) فرمود: تو خود را (بر اثر خودبینى) به مقامى که خدا آن را براى تو قرار نداده، نهادى خداوند بر تو غضب کرد، اکنون از آنچه گفتى، توبه کن. او توبه کرد، آنگاه به مرتبهای که خدا برایش قرار داده بود، بازگشت.
گره خانوادگی، رفتار، الگو
گره خانوادگی
تحمل حرفهای همسر در جهت دفع مشکل
این مسئله میتواند از بسیاری از مشکلات بین زن و شوهر جلوگیری کند. مثلاً امروز خانم خستهوکوفته است و بچهها در طی روز اذیتش کردهاند، شب که آقا منزل میآید، همسرش میخواهد خود را آرام کند، لذا شروع میکند خود را تخلیه کند و در خلال کلام گاهی اوقات یک تندی هم از او سر میزند. اگر آقا خود را کنترل نکند ممکن است جواب هم بدهد و بحث و دعوا شعلهور شود ولی اگر با آرامش تکیهگاه شود، همسرش بعد از لحظاتی آرام خواهد شد. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «مَن صَبَرَ على سُوءِ خُلقِ امرأتِهِ واحتَسَبَهُ أعطاهُ اللَّهُ تعالى بکُلِّ یَومٍ ولَیلَهٍ یَصبِرُ علَیها مِن الثَّوابِ ما أعطى أیُّوبَ علیه السلام على بَلائهِ، وکانَ علَیها مِن الوِزرِ فی کُلِّ یَومٍ ولَیلَهٍ مِثلُ رَملِ عالِجٍ، فإنْ ماتَت قَبلَ أن تُعینَهُ وقَبلَ أن یَرضى عَنها حُشِرَت یَومَ القِیامَهِ مَنکوسَهً مَع المُنافِقینَ فی الدَّرکِ الأسفَلِ مِن النّار» ؛ هر مردى که بر بداخلاقى همسر خود صبر کند و آن را با خدا حساب کند، خداوند متعال به ازاى هر روز و شبى که بر بداخلاقى او صبر کرده است، همانند ثوابى که به ایّوب علیه السلام براى صبر در بلاها و گرفتارىهایش داده است، مىدهد و براى آن زن در هر شب و روز بهاندازه ریگهاى یک ریگستان گناه باشد و اگر پیش از آنکه به مرد خود کمک و همراهى کند و قبل از آنکه شوهرش از او راضى شود بمیرد، روز قیامت در طبقه زیرین دوزخ با منافقان و واژگونه محشور شود.
رفتار
توجه به نقایص
چهکار کنیم که عجب سراغمان نیاید؟
عجب از درون و از فکر نشئت میگیرد لذا باید از درون خود را اصلاح کنیم. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در این زمینه میفرمایند: تعجب میکنم از اشخاص مغرور که دیروز نطفهای بودند و فردا لاشهای بیش نخواهند بود. خوب است هر موقع انسان در خود احساس عجب کرد به خود مراجعه کند و بدیها و گناهان و نقایص خود را در ذهن خود مرور کند، اگر مال و اموالش باعث عجب او شده به گذشته خود که فقیر بوده توجه کند، اگر اعمالش باعث عجب شده به گناهان و خطاهای خود فکر کند و به همین منوال در هر موردی به نقص خود توجه کند.
راهکار: بد نیست انسان گاهی اوقات وقتی به قبرستان میرود به سرانجام و عاقبت این جسمی که متعفن خواهد شد فکر کند. سر قبر اموات فامیل که میرود، خاطراتی که با آنها داشته را زیر و رو کند. مثلاً یادش بیاید که چقدر این شخص در زندگی منم منم میکرد و حرف میزد و الآن جسمش زیر خروارها خاک رفته و ساکت شده.
عارف و هارون الرشید: آب نباشد نصف پادشاهی و آب بیرون نیاید نصف دیگر
روزی عارفی به هارون الرشید که میخواست آب بخورد گفت: اگر آب پیدا نشود ارزش این آب چقدر است؟ گفت بهاندازه نصف پادشاهیام! آنگاه پرسید: اگر این آب بیرون نیاید، کسی که تو را معالجه کند چه مبلغی حاضری بپردازی؟ گفت: تمام پادشاهیام! عارف گفت: به ریاست و پادشاهیای که به بهای آب خوردن و بیرون آمدن آن نمیارزد مغرور نباش. تمام سلطنتهای دنیای عصارهاش همین است.
بعضی بزرگان، این عنصر زشت را در درون خود سر بریده بودند و به درجاتی رسیده بودند.
الگو
علامه طباطبایی و ثواب تفسیر المیزان
علامه طباطبایی این حقیقت را با تمام وجود درک کرده بود و اصلاً عبادات و اعمالش نزدش ارزش و اهمیتی نداشت. حضرت علامه طباطبایی فرمودند: برادر من در تبریز شاگردی داشت که به او درس فلسفه میگفت و آن شاگرد احضار ارواح مینمود. برادرم توسط آن شاگرد با بسیاری از ارواح تماس پیدا میکرد. اجمال مطلب آنکه آن شاگرد قبل از آنکه با برادر من ربطی داشته باشد، میل کرده بود فلسفه بخواند. برای این منظور روح ارسطو را احضار کرده و از او تقاضای تدریس کرده بود. ارسطو در جواب گفته بود: کتاب اسفار ملاصدرا را بگیر و برو نزد آقای حاج سید محمدحسن الاهی بخوان. این شاگرد، کتاب اسفار را خریده و آمد نزد ایشان و پیغام ارسطو را که سه هزار سال قبل زندگی میکرد، داد. ایشان در جواب میفرماید: من حاضرم، اشکالی ندارد. روزها شاگرد به خدمت ایشان میآمد و درس میخواند و آن مرحوم میفرمود ما بهوسیله این شاگرد با بسیاری از ارواح ارتباط برقرار میکردیم و سؤالاتی مینمودیم. بعضی از سؤالات مشکل حکمت را از خود مؤلفین آنها میپرسیدیم. مثلاً اشکالاتی که در عبارات افلاطون حکیم داشتیم از خود او میپرسیدیم و مشکلات اسفار را از ملاصدرا سؤال میکردیم. یکبار افلاطون به ما گفت: شما قدر خودتان را بدانید که در روی زمین میتوانید لااله الا الله بگویید. ما در زمانی بودیم که بتپرستی و ثنویت آنقدر غلبه داشت که یک لااله الا الله نمیتوانستیم بگوییم. خود آن شاگرد که الآن شاگرد مکتب فلسفه است، از عجایب و غرایب بود. یک وقتی یک کاغذ از تبریز از ناحیه برادر ما به قم آمد و در آن نوشته بود که با این شاگرد روح پدرمان را احضار کرده و سؤالاتی نمودهایم، جوابهایی دادهاند. گویا از شما گله داشتهاند که در ثواب این تفسیری که نوشتهاید پدر را شریک نکردهاید (مراد تفسیر المیزان است). غیر از من و خدا کسی نمیدانست حتی برادرم هم بیاطلاع بود. چون از امور قلبی من بود که در ثواب آن پدرم را شریک نکرده بودم. نه از جهت آن بود که میخواستم امساک کنم بلکه من قابلیتی برای خدمت خودم نمیدانستم. نامه برادر که به من رسید من منفعل شدم. گفتم خدایا اگر این تفسیر ما در نزد تو موردقبول است و ثوابی دارد من ثواب آن را به روح پدرم و مادرم هدیه نمودم. هنوز این مطلب را در پاسخ نامه برادر به تبریز نفرستاده بودم که نامهای از برادرم آمد که ما این بار با پدر صحبت کردیم، خوشحال بود و گفت خدا عمرش دهد و تأییدش کند؛ سید محمدحسین (علامه) هدیه ما را فرستاد.
.




