راز مظلومیت نبی تا ولی ۴ ؛ واکاوی باطن صلح امام حسن
۱۴۰۱-۰۷-۰۴ ۱۴۰۲-۰۷-۰۵ ۱۴:۰۷راز مظلومیت نبی تا ولی ۴ ؛ واکاوی باطن صلح امام حسن

راز مظلومیت نبی تا ولی ۴ ؛ واکاوی باطن صلح امام حسن
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
باطن صلح امامحسن (ع) چه بود؟
یکی از مسائل پیچیدۀ زمانۀ امامحسنمجتبی (ع)، صلح امامحسن (ع) است. اگرچه ظاهر این صلح، تلخ بود. اگرچه ظاهر این صلح، انفعال در مقابل دشمن بود، اما باطن این صلح چه بود؟ فرمود:«عَسَى أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ:چه بسا از چیزی خوشتان نیاید درحالیکه خیر شما در آن است.» ما امشب میخواهیم کمی دربارۀ باطن صلح امامحسن(ع) سخن بگویم که خیر جامعۀ شیعی در آن بود.
اگر کسی باطن رفتار امامش را درک نکند، ممکن است مرتب به برخی از رفتارهای ظاهری امام، اعتراض کند. کمااینکه در روایات هست که برخی از نزدیکان حضرتحجت(عج)، زمان ظهور به رفتار ظاهری امامزمان(عج) اعتراض میکنند؛ چون از آن باطن خبر ندارند و گاهی حضرت بهشدت با آنها برخورد میکنند و البته گاهی هم توضیح میدهند، ولی این دسته افراد در آن زمان هم هستند. معترض به ظاهر رفتار و بیخبر از باطن رفتار امام. ما باید مراقب باشیم اینگونه نباشیم.
امامحسن(ع)، پیوسته سعی میکردند باطن صلحشان را به دوستان معترض نشان دهند. اگر ما باطن صلح امامحسن(ع) را نشناسیم و به جامعۀ خود نشناسانیم؛ گرفتار آدم های ظاهربین میشویم. آدمهای ظاهربین، وقتی به صلح امامحسن(ع) میرسند، عجولانه و بیانصافانه، امامحسن(ع) را امام صلح و انفعال در مقابل دشمن معرفی میکنند. بعد صلح امامحسن(ع) را اصلی کلی میگیرند و میگویند: «اصل در اسلام، صلح با دشمن است نه جنگ و جهاد با دشمن.» آیا ظلمی بالاتر از این به امامحسن(ع) وجود دارد؟
تشبیه صلح امامحسن(ع) به سوارخکردن کشتی توسط خضر
صلح امامحسن(ع)، ظاهری دارد و باطنی: ظاهر آن، کوتاه آمدن در مقابل دشمن بود؛ اما باطنش چیست؟ امامحسن(ع)، برای توضیح پیچیدگی صلح خودشان، به ماجرای موسی(ع) و خضر(ع) اشاره میکنند. این ماجرا هم از آن ماجراهای پیچیدۀ قرآنی است. ظاهری دارد و باطنی: وقتی موسی(ع)، اصرار کرد تا با خضر(ع) همراهی کند، خضر(ع) شرط همراهی را نپرسیدن قرار داد و فرمود: «تا من نگفتم دلیل کارهایم را نپرس.»
خضر(ع) سه رفتار به ظاهر غلطانداز انجام داد. یکی این بود که کشتی را سوراخ کرد. بلافاصله موسی(ع) اعتراض کرد: «آیا کشتی را سوراخ کردى تا اهلش را غرق کنى؟! راستى که چه کار بدى انجام دادى!» ببینید ظاهر کار غلطانداز است دیگر. بعد جناب خضر(ع) به او فرمود:«مگر قرار نبود اعتراض نکنی؟» حضرتخضر(ع)، دو بار دیگر چنین رفتار بهظاهر غلطاندازی را انجام داد. هر بار موسی(ع) اعتراض کرد. آخر سر خضر گفت: «زمان جدایی من و تو رسیده است.» اما قبل از رفتن بگذار دلایل و باطن رفتارم را برایت بگویم.
«اما دلیل اینکه من کشتی را سوراخ کردم این بود: آن کشتى مال گروهى از مستمندان بود که با آن در دریا کار مىکردند و من خواستم آن را معیوب کنم؛ چون پشت سرشان پادشاهى ستمگر بود که هر کشتى سالمى را بهزور میگرفت!»
امامحسن(ع)، صلح خودشان را تشبیه به سوراخکردن کشتی میکنند. پس این صلح هم باطنی دارد و ظاهری. باطن صلح امامحسن(ع) چیست؟
جامعۀ رشد یافته، جامعۀ، عقب مانده
ما قبل از اینکه به باطن صلح امامحسن(ع) برسیم. لازم هست مقدمهای را عرض کنیم، همان طور که یک فرد در طول دوران عمرش با تجربه و با کسب آگاهی و با مهارتآموزی به رشد میرسد و استعدادهایش به شکوفایی میرسد، جامعه نیز مثل فرد میتواند رشد کند یا خدای نکرده سقوط کند و عقب مانده بماند. بنابراین ما جامعۀ رشد یافته داریم و جامعۀ رشد نیافته و عقب مانده. حالا مراحل رشد جامعه چیست؟ علائم رشدیافتگی یا رشدنکردن جامعه چیست؟ جامعۀ رشد یافته با جامعهای که رشد نیافته چه تفاوتهای دارد؟ این مسائلی است که میشود دربارۀ رشد جامعه روی آن فکر و تأمل کرد.
مسئول رشد جامعه چه کسی است؟
یکی از مسائل اصلی دربارۀ رشد جامعه، این است که مسئول رشد جامعه چه کسی است؟ آیا اساساً جامعه رها شده است و برای رشد نیاز به مربی و رهبر ندارد؟ اگر دارد، مسئول رشد جامعه چه کسی است؟
مسئول رشد جامعه، طبیعتاً امام جامعه است. شغل اصلی و کار اصلی انبیاء و ائمه چیست؟ رشد جامعه. در نقطۀ مقابل آن، مهمترین آسیب طاغوت مثل معاویه و یزید چیست؟ عقب نگهداشتن جامعه و مانع درست کردن برای رشد جامعه. گاهی دیدهاید بعضیها، از نظر جسمی عقب مانده هستند، این بندۀ خدا، زمینۀ رشد هم نداشته. چقدر تأسفبرانگیز است. حالا جامعهای را در نظر بگیرید که اتفاقاً هم زمینۀ رشد را داشته و هم مربی رشد را و با این حال عقبمانده است؛ جامعۀ عقبمانده، نابود شده. هرچند ممکن است وقتی شما به مظاهر شهر و کشورش نگاه کنی، مبهوت بمانی، ولی مردم این شهر عقبمانده هستند.
چگونه امام، جامعه را رشد میدهد؟
حالا چگونه امام، جامعه را رشد میدهد؟ آیا این جامعه را با ضربوزور، رشد میدهد یا با آزادیدادن؟ طبیعی است که یکی از زمینههای رشد جامعه، امکان خطا و فرصت اشتباه دادن به جامعه است. حق انتخاب دادن به جامعه، هرچند جامعه خطا کند حتی بالاتر، خیانت کند ولی مسیر درست رشد جامعه این است که به مردم آزادی بدهیم تا انتخاب کند. به مردم آزادی بدهیم، امکان خطا و فرصت اشتباهکردن پیدا کند.
امام جامعه، به جای جامعه تصمیم نمیگیرد
امام جامعه، حتی به جای جامعه تصمیم نمیگیرد. به جای جامعه مسئولیتهای جامعه را انجام نمیدهد. نمیگوید مردم شما بروید زندگی خودتان را بکنید، من همۀ مشکلات را برای شما حل میکنم. من بهجای شما، فکر میکنم. من بهجای شما، تصمیم میگیرم. اصلاً کار امام این نیست که بهجای جامعه، فکر کند، تصمیم بگیرد، کار کند. پس کار امام چیست؟ کار امام فراهمکردن زمینۀ رشد جامعه است. حالا ممکن است جامعه هم سقوط کند، اما کار امام این است که زمینۀ رشد جامعه را ایجاد کند، حتی به قیمت مظلومیت خودش یا سقوط جامعه.
چرا رهبری مشکلات را خودش حل نمیکند؟
بعضیها میگویند: «مگر رهبری نمیداند فلانی چطور است؟ چرا مشکلات را خودش حل نمیکند؟» پاسخ این است که رهبری بهجای شما تصمیم نمیگیرد. بهجای شما هیچ کاری را نمیکند. بله راهنمایی میکند، راه را نشان میدهد اما به جای شما که راه نمیرود.
همین قاعده در خانه هم جاری است. شما در خانه برای تربیت فرزندتان، وقتی میخواهید فرزند شما از نظر شخصیتی رشد یافته باشد، مثلاً مسئولیتپذیر باشد آیا بهجای او، کارهای شخصیاش را انجام میدهید؟ اگر مرتب بهجای او تصمیم بگیرید، بهجای او کار کنید، امکان خطا و اشتباه را به او ندهید، آیا فرزند شما رشید میشود یا موجود وابسته و ضعیف و عقبمانده و از لحاظ شخصیتی منفعل و مضطرب؟
گاهی اوقات مادران محترم! از سر دلسوزی، امکان خطا به بچههای خودشان نمیدهند. این مادران، بچههای خودشان را عقبمانده ذهنی و شخصیتی بار میآورند. حالا در اندازهای بزرگتر، جامعه را فرض کنید، امام جامعه به جامعه امکان خطا میدهد تا جامعه رشد کند. بهجای مردم تصمیم نمیگیرد، چرا؟ چون مردم رشد کنند.
نظرخواهی امامحسن(ع)، از مردم دربارۀ صلح یا جنگ
حالا امامحسن(ع)، باید مردم را رشد دهند. چگونه؟ با آزادی دادن، با امکان خطا کردن. امامحسن(ع)، برای صلح یا جنگ از مردم نظرخواهی کردند؛ علتش هم روشن است، چون این مردم باید برای صلح بجنگند. فرمودند: «معاویه مردم را به صلحی دعوت کرد که عزت و عدالتى در آن نیست. اگر شما ارادۀ زندگى دارید، ما آن را از او میپذیریم و با ذلت زندگى میکنیم و اگر ارادۀ مرگ دارید، ما جان را در راه خدا بذل میکنیم» این را هم داخل پرانتز بگویم، امامحسن(ع) چطور صلحی را که معاویه به دنبال ذلت امامحسن(ع) و جامعۀ شیعی بود، تبدیل کرد به عامل عزت. پس حضرت فرمود صلح میخواهید یا جنگ؟ جواب مردم چه بود؟ مردم گفتند:«فَنَادَى الْقَوْمُ بِأَجْمَعِهِمْ بَلِ الْبَقِیَّهَ وَ الْحَیَاهَ: ما حیات را می خواهیم» ما میخواهیم زندگی کنیم، هرچند زندگی ذلتبار.
حضرت در جای دیگری عواقب این صلح را فرمودند که اگر نجنگید این صلح پایدار نمیماند و شما آنقدر بدبخت میشوید که برای یک لقمه نان، فرزندانتان به درب خانۀ بنیامیه محتاج میشوند. یعنی کاملاً عواقب تصمیم غلط مردم را به آنها نشان داد.
امامحسن(ع) به مردم آزادی داد. بعد از صلح هم همان سخن حضرت نوح را فرمود: «أَ نُلْزِمُکُمُوها وَ أَنْتُمْ لَها کارِهُونَ: آیا شما را به آن مجبور کنم، درحالیکه آن را ناپسند میشمرید و سلام بر آنان که از راه هدایت پیروی کنند» چرا؟ چون امام مسئول رشد جامعه است. چگونه جامعه رشد میکند؟ با آزادی دادن و امکان و فرصت خطا داشتن.
آیا در جامعۀ ما ولایت را مساوی با آزادی قلمداد میکنند؟
بنابراین امام جامعه، بیشترین آزادیها را به جامعه میدهد. الان واقعاً در جامعۀ ما چنین برداشتی از امامت هست؟ آیا ولایت را مساوی با آزادیدادن به جامعه میگیرند یا ولایت را مساوی دیکتاتوری میگیرند؟ جامعۀ رشد یافته، فهم درستی از ولایت دارد. می فهمد ولایت چقدر امکان خطا و فرصت انتخاب به جامعه میدهد؛ یعنی آزادی میدهد.
چرا در مدارس ما، از نقش ولایت در آزادیدادن به مردم کمتر سخن گفته میشود؟
رفقا! این حرف نو و تازۀ ما به جهان است. ولایت، شیوۀ مدیریتی است که در آن، بیشترین آزادیها به مردم داده میشود. ما حتی نتوانستیم این حرف را در مدارس خودمان جا بیندازیم. برای همین اینقدر سوءتفاهم دربارۀ ولایت زیاد است. راحت میگویند: «ولایت مساوی است با دیکتاتوری» چرا این حرف باطل میگیرد؟ چرا این حرف باطل خریدار پیدا میکند؟ این بهخاطر کمکاری ما در تبیین مسئلۀ ولایت و رابطۀ آن با آزادیبخشی به جامعه است. در کتب درسی ما و در آموزشهای دینی ما جای این تبیین واقعاً خالی است.
امامحسن(ع) امکان اشتباهکردن را به مردم داد تا مردم رشد کنند
امامحسن(ع) امکان اشتباهکردن را به مردم داد، حتی فرمود این تصمیم اشتباه است، اما اجازه داد، مردم تصمیم بگیرند. هرچند اشتباه، چون جامعه باید رشد کند، اگر امروز امامحسن(ع)، به مردم امکان اشتباه نمیداد، شب عاشورا وقتی امامحسین(ع) فرمود از تاریکی شب استفاده کنید، بروید، نمانید، همان ۷۲ نفر هم نمیماندند؛ چون مردم رشد نکرده بودند. مردم رشد کردند و فهمیدند عواقب تحمیل صلح به امامحسن(ع) چه بود.
باطن صلح امامحسن(ع)، صبح روز عاشورا روشن شد
باطن صلح امامحسن(ع)، زمینهسازی برای رشد جامعه بود. باطن صلح امامحسن(ع)، صبح روز عاشورا روشن شد که ۷۲ نفر رشد یافته، پای رکاب امامحسین (ع) ایستادند و ایستادگی کردند.
باطن صلح امامحسن(ع)، سقوط یک جامعه بود
البته باطن صلح امامحسن(ع)، سقوط یک جامعه هم بود. کدام جامعه سقوط کرد؟ جامعهای که صلح را به امامشان تحمیل کرد. ببینید در ماجرای صلح امامحسن(ع)، دو گروه خطا کردند. خطای کدامیک از این دو گروه بزرگتر بود؟ یک گروه در جریان صلح امامحسن(ع)، تحمیلگران صلح امامحسن(ع)، بودند. این گروه جنایت بزرگی انجام دادند، وقتی امامحسن(ع) دیدند مردم نمیخواهند بجنگند، حضرت مجبور شد برای محو باطل و بقای حق، با باطل کنار بیاید.
خیانت تحمیلگران صلح بزرگتر بود یا خطای مذلالمومنینگوها؟
بعد از صلح امامحسن(ع)، گروه دیگری خطا کردند. آنها کسانی بودند که آمدند به امامحسنمجتبی(ع) گفتند: «یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین» ما را ذلیل کردی.
پس هم گروهی که صلح را به امامحسن(ع) تحمیل کردند خطا یا خیانت کردند، هم گروهی که بعد از تحمیل صلح، به امامحسن(ع) اهانت کردند.
خطای کسانی که صلح را به امامحسن(ع) تحمیل کردند دقیقاً چه بود؟ کسانی که صلح را تحمیل کردند، تصور ضعف از خودشان و جامعۀ اسلامی داشتند. کسانی که صلح را تحمیل کردند، تصور قدرتمندی از دشمن داشتند در حالی که نه جامعۀ اسلامی ضعیف بود و نه دشمن قوی، اما اینها دچار نوعی تنبلی و ترس و طمع به دنیا شده بودند و فراموش کرده بودند که خدا بندگان خودش را نصرت خواهد داد.
کسانی که صلح امامحسن(ع) را تحمیل کردند در خون شهیدان کربلا دست داشتند
آیا جنایت اینها فقط این بود که صلح را به حضرت تحمیل کردند؟ خیر! جنایت بالاتر از این بود؛ چراکه صلح تحمیلی، ناپایدار است و روزی منجر به قتلعام جبهۀ حق خواهد شد. کسانی که صلح را به امامحسن(ع) تحمیل کردند در خون شهیدان کربلا دست داشتند و این جنایت برای آنها هم نوشته میشود.
کسانی که صلح را به امامحسن(ع) تحمیل کردند، جنایتکارانی بودند که جدای از تصور غلطی که از بیقدرتیِ جامعۀ اسلامی و قدرت دشمن داشتند، مقدمات جنایت بزرگتر جبهۀ باطل را آماده کردند؛ یعنی منجر به شهادت سید الشهداء شدند.
چقدر ننگین و نفرتانگیز هستند این صلحطلبان! چرا ما کمتر از این بخش از تاریخ امامحسن(ع) حرفبزنیم. ما همیشه از خطای کسانی سخن میگویم که به امامحسن(ع) گفتند:«یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین» اما خیانتی که تحمیلکنندگان صلح به امامحسن(ع) کردند، بسیار وحشتناکتر و بدتر است. این بخش جنایت بزرگی است. تحمیلکنندگان صلح ناپایدار، اینها جنایتکارانی هستند که دستشان به خون شهیدان کربلا آغشته است.
صلحی که به امامحسن(ع) تحمیل شد، نتیجۀ خیانتهایی بود که اصحاب امامحسن(ع) انجام دادند، وگرنه معاویه به اندازۀ کافی رسوا بود. حقانیت راه امیرالمؤمنین ثابت شده بود. اینها با کمترین کشته، میتوانستند بر معاویه فائق بیایند و تا ابد جهان نورانی میشد.
هر موقع صلحی تحمیل شده، جنایت بزرگی اتفاق افتاده است
تحمیلکنندگان صلح، جنایتکارترین افراد بشر هستند. هر موقع صلحی تحمیل شده، جنایت بزرگی اتفاق افتاده است.
جنایت تحمیل صلح، کمتر از جنایت قتل عام جبهه حق در کربلا نیست. ما نباید در ماجرای صلح امامحسن(ع) فقط به کسانی که به امامحسن(ع) گفتند:«یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین» بدوبیراه بگوییم. باید آنهایی که صلح را تحمیل کردند بیشتر شماتت کنیم. چهار نفر هم اشتباه کردند و حرف نامربوط زدند. بعضی از آنها بعداً جزو شهدای برجسته شدند، اما برخی هم در کربلا شهید نشدند، در قیام توابین شهید شدند. دادن آن نسبت به امامحسن(ع) اشتباه است، ولی بالاخره برخی از آنها جبران کردند. حضرت فرمود:«إِنَّ وَلِیَّ عَلِیٍّ إِنْ تَزِلَّ بِهِ قَدَمٌ ثَبَتَتْ أُخْرَى:دوستان امیرالمؤمنین اگر یک پایشان بلغزد آن پای دیگر آنها را نگه میدارد»
جنایت «یَا مُذِلَّ الْمُؤْمِنِین» گفتن بالاتر بود یا تحمیلکنندگان صلح؟ تحمیلکنندگان صلح، اینها خیلی خطرناکاند.
شباهت جریان صلحطلب با دشمن، با سامری
جریان صلحطلب با دشمن، جریانی مخوف و خطرناک از صدر اسلام است. امیرالمؤمنین این جریان صلحطلبان را به سامری زمان موسی(ع) تشبیه کرده است و فرموده که در میان امت پیغمبر هم سامری وجود دارد. بعد فرموده که شعار سامری امت پیغمبر همین صلحطلبی است. سامری امت پیغمبر میگویند: «لاقتال لاقتال: جنگ نه جنگ نه.»
ابوموسی اشعری یکی از کسانی است که میگفت جنگ خوب نیست و بهدنبال تحمیل صلح بود. در روایات به او بهخاطر این ویژگی، لقب سامری امت را دادهاند.
شما میتوانید با همین یک علامت، یعنی مخالفت با جنگ و موافقت با صلح ناپایدار و بیجا و حتی تحمیل صلح، میزان خباثت و تاریکی و انحراف آنها را بفهمید. اینکه آنها برای منحرفکردن یک جامعه، به هدر دادن تمام زحمات یک پیغمبر یا امام چقدر ظرفیت دارند.
صلحطلبها و تحمیلکنندگان صلح به امام جامعه، اینها کسانی هستند که دستشان به بدترین جنایات باز خواهد شد. چقدر صلحطلبهایی که مقدمات جنگهای بزرگ را فراهم کردند.
پیچیدگی صلح امامحسن(ع)
صلحی که به امامحسن(ع) تحمیل شد، خیلی سختتر و پیچیدهتر از صلحی بود که به امیرالمؤمنین تحمیل شد. وسط جنگ، عدهای تصمیم گرفتند امامحسن(ع) را دست بسته تحویل معاویه بدهند. معاویه میخواست با این اسارت، منت سر اهلبیت بگذارد و بگوید من حسن(ع) را آزاد کردم؛ مثل اینکه جدش، جد ما را آزاد کرد، این به آن در. امامحسن(ع) اتفاقاً حاضر به صلح شد، برای اینکه جامعۀ اسلامی به ذلت تن ندهد.
باطن صلح امامحسن(ع)، برای عزت جامعه بود. جامعۀ رشد یافته، جامعۀ عزتمندی است. صلح امامحسن(ع) برای عافیت نبود، برای عزت بود. خیلیها باطن صلح امامحسن(ع) را نمیفهمیدند. حضرت میفرمود: «من به مؤمنین عزت دادم. زمانی که دیدم بهوسیلۀ شما نمیتوانم بر دشمن پیروز شوم کار را واگذار کردم تا اینکه من و شما باقی بمانیم همان طور که عالمی که موسی با او همراهی کرد کشتی را سوراخ کرد تا اهل کشتی باقی بمانند: «لَکِنِّی مُعِزُّ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُکُمْ لَیْسَ بِکُمْ عَلَیْهِمْ قُوَّهٌ سَلَّمْتُ الْأَمْرَ لِأَبْقَى أَنَا وَ أَنْتُمْ بَیْنَ أَظْهُرِهِمْ کَمَا عَابَ الْعَالِمُ السَّفِینَهَ لِتَبْقَى لِأَصْحَابِهَا». مصلحت بزرگی که از دل این مصلحت عزت جامعه تأمین میشود و خیلی از نزدیکان زمانۀ امامحسن(ع) نتوانستند درک کنند این بود که:خط شیعی ادامه پیدا کند و قطع نشود.
در جای دیگر حضرت فرمود: «لَوْ لَا مَا أَتَیْتُ، لَمَا تُرِکَ مِنْ شِیعَتِنَا عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ أَحَدٌ إِلَّا قُتِلَ: اگر من این کار [صلح] را نمیکردم بر روى زمین یک نفر شیعه باقى نمىماند مگر اینکه کشته میشد.»
در زیارتنامۀ امامحسن(ع) و امامحسین(ع) که در مفاتیح آمده است چه میخوانیم؟ آنجا میخوانیم امامحسین(ع) مظلومانه به شهادت رسید «قُتِلْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَیْتَ شَهِیدا» اما به امامحسن(ع) میگویم تمام عمر مظلوم بودی: «عِشْتَ مَظْلُوماً وَ مَضَیْتَ شَهِیدا» یعنی اوج مظلومیت امامحسن(ع) است.
ما فکر میکردیم امامحسین(ع) خیلی زحمت ما را کشیده است. حالا میبینیم امامحسن(ع) هم خیلی زحمت ما را کشیده است. شخصی به امامحسن(ع) اهانت کرد و گفت آنچه را نباید میگفت. بعد گفت: «یا حسن(ع)! هیچکس برایت باقی نمانده است.» حضرت فرمود: «چرا؟» گفت: «بهخاطر اینکه حکومت را به معاویه واگذار کردی.» حضرت فرمود: «علتش نبود یار بود. اگر یارانی داشتم صبح و شام میجنگیدم، ولی اهل کوفه را امتحان کردم، بهدرد نمیخورند.» راوی میگوید همین طور که حضرت حرف میزدند، ناگهان خون بالا آوردند. فرمودند طشتی بیاورید. طشت را مقابل حضرت گذاشتند .آنقدر حضرت خون بالا آورد تا ظرف لب به لب شد. گفتم: «آقا! این چه وضعی است که شما دارید؟» حضرت فرمود: «بارها معاویه سم به من خورانده، این سم بر کبدم اثر گذاشته، میبینی تکههایی از کبدم بیرون آمده است» گفتم: «آقا! چرا درمان نمیکنید؟» آقا فرمود: «دو بار قبل درمان کردم، اما این بار دیگر درمانی ندارد. معلون سمی به من خورانده که دیگر درمان ندارد.»
نمیدانم دیدن این طشت بر زینبکبری(س)، سنگین و سختتر بود یا زمانی که زینبکبری(س) سر مطهر ابی عبدالله(ع) را میان طشت طلا دید.
–





