شرح نکاتی ناب از آیت الکرسی
۱۴۰۰-۱۲-۱۵ ۱۴۰۲-۰۷-۰۸ ۱۶:۱۹شرح نکاتی ناب از آیت الکرسی

شرح نکاتی ناب از آیت الکرسی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
شاعرم مثل همیشه با قلم در میزنم *** در بهشتم چون قلم در وصف مادر میزنم
هر شب قدرم پر از تقدیر صبحی روشن است *** تا دم از آن نام با قرآن برابر میزنم
مؤمنم ایمان من از شوق تسبیحات توست *** من به یاد تو دم از الله اکبر میزنم
تا شنیدم مادرم دریای پاکی مثل توست *** بیشتر دارم به اعماق دلم سر میزنم
تا به دست آرم دلت را از نجف دُر میخرم *** نقش دُر را مثل دل با نام حیدر میزنم
من بهشتی هم که باشم قصر میخواهم چه کار *** میروم چادر کنار حوض کوثر میزنم
شریعتی: «اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما أحاط به علمک» ؛ سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای گرانقدرمان، ایام میلاد با سعادت حضرت زهرا بر شما مبارک باشد. تبریک ویژه به همه مادران و خانمهای سرزمینمان داریم. انشاءالله همه ما زیر سایهی حضرت زهرا(س) باشیم. بعد از اختتامیه ختم قرآن کریم قرار گذاشتیم از میلاد حضرت زهرا(س) تا میلاد امیرالمؤمنین خدمت کارشناسان عزیزی باشیم که طی این ده سال توفیق درک محضرشان را داشتیم. امروز با افتخار خدمت استاد عزیز حاج آقای رنجبر هستیم. سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای رنجبر: بسم الله الرحمن الرحیم، بنده هم خدمت شما و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. ایام بسیار خجسته و مبارک را تبریک میگویم.
شریعتی: انشاءالله زیر سایه اهل بیت(ع) همینطور ثابت قدم باشید و زندگی شما سرشار از خیر و برکت باشد. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای رنجبر: ما دو جور آتش داریم، یک آتش هست که با یک فوت خاموش میشود. یک آتش هست وقتی فوت میکنی نه تنها خاموش نمیشود بلکه شعلهور تر هم میشود. آتش شمع اینطور است و به یک فوت بند است، فوت کنی خاموش میشود. اما آتش یک حبه زغال را فوت کنی، شعلهور تر میشود. چرا آتش شمع اینطور و آتش حبه زغال اینطور است؟ آتش شمع زبانی است و سر زبانش است. آتش در دلش راه پیدا نکرده است. اما آتش حبه زغال در دل و جانش جای گرفته است. دین، دینداری و دیانت دقیقاً وصف همین شعله آتش را دارد. تشبیه دین به آتش هم در معارف ما آمده است. در آخر الزمان حفظ دین مثل حفظ آتش کف دست میماند.
این تشبیه هم خیلی روان و رسا و روشن است چون حقیقتاً دین کار آتش را میکند. کار آتش چیست؟ خامیها را تبدیل به پختگی میکند. طعم میدهد و رنگ میدهد و عطر میدهد. شما غذایی که پخته میشود را نگاه کن، قبل از پخته شدن خام بود. همینطور آتش گرمابخش و حرارت بخش است، دین هم همینطور است، دین آدمی را معطر میکند و پخته میکند و گرما و حرارت میبخشد. منتهی بعضیها دین و دیانت، تنها بر سر زبانشان است. یعنی مثال شمع را دارند. وجود نازنین سیدالشهداء فرمود: «وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِم» شما گاهی یک سیب میخوری و با هسته سیب در دهانت بازی میکنی. عرب به این چیزی که در دهان شماست و با زبان شما بازی میشود میگوید: لعق، میگوید: بعضی دین لعق دهانشان است. فقط در دهانشان میچرخد و بعد هم دور میاندازند. یک اتفاق ناخوشایند که میافتد نماز و زیارت را کنار میگذارد، حجاب را کنار میگذارد، به یک فوت بند است. اما بعضی نه، این دیانت مثل یک حبه زغال است و آتشش در جانشان است. هرچه اتفاقات ناخوشتر و ناخوشایندتر است، اینها شعلهورتر است. لذا در وصف سیدالشهداء داریم که هرچه به ظهر عاشورا میرسید، افروختهتر میشد. حافظ میگفت:
از آن به دیر مغانم بزرگ میدارند *** که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
این آتش دین سر زبان ما نیست و ما شمع نیستیم، ما حبه زغال هستیم که در دل و جان ما جا گرفته است. همان چیزی که قرآن سفارش میکند و میگوید: «آمنوا» ایمان بیاورید. باور کنید، ایمان آور یعنی آنچه بر سر زبان شما هست بیاورید در وجودتان. منتهی این باور و ایمان، میوه است. درخت خودش را دارد و هیچ میوهای بدون درخت نیست. تا درخت را نکاری از آن درخت برخوردار نمیشوی. ایمان میوه است، درخت این باور و ایمان معرفت است. امام فرمود: کانون این معرفت قرآن است و قرآن کتاب معرفت است. کتابی هست که دقیقاً میشود به دماوند تشبیه کرد، پرشکوه و عظیم، مثل دماوند قلهای دارد و قلهی قرآن یک آیه است که وجود امام صادق فرمود: «لِکُلِّ شَیْءٍ ذِرْوَهً وَ ذِرْوَهُ الْقُرْآنِ آیَهُ الْکُرْسِی» هرچیزی برای خود اوجی دارد، قلهی قرآن آیت الکرسی است. یکوقتی از پیامبر اسلام پرسیدند: عظیمترین آیهای که برای شما نازل شد، کدام آیه است. نفرمود: هر گلی عطر و بوی خودش را دارد.
فرمود: «ان أعظم آیه فی القرآن آیه الکرسی» عظیمترین آیه در قرآن کریم آیت الکرسی است و امیرالمؤمنین فرمود: اگر شما بدانید در آیت الکرسی چه گنجهایی نهان و نهفته است، هرگز آن را ترک و رها نمیکنید در هیچ حالی. پیامبر فرمود: این آیت الکرسی پنجاه کلمه است که هر کلمه یک دریچه و پنجرهای برابر شما از رحمت خدا خواهد گشود. آیت الکرسی شناسنامهی خداست و تنها آیهای است که شانزده بار از خدا یاد شده است. قدری در این مورد توضیح میدهم.
آیتالکرسی، نامش هم زیباست. بالاخره خدا نام خودش را سلطان گذاشته است و هر سلطانی برای خودش تختی دارد، پایتختی دارد. تخت خدا کجاست؟ پایتخت خدا کجاست؟ این آیه این تخت و پایتخت را به تماشا میگذارد لذا آیت الکرسی گفته میشود. با این کلمه هم شروع میشود، الله، الله نام خداست اما خدای قرآن. چون ما دو تا خدا داریم. یک خدا، خدای قرآن است و یک خدا هم خدای این شبکههای اجتماعی و مجازی است که یک خدایی است که خیلی هم هواخواه دارد. آنهایی که دنبال کننده هست از هر قماشی هستند. بعضی هستند متأسفانه خدا را با مردم همراه میکنند به جای اینکه مردم را با خدا همراه کنند. میگوید: خدایی که عذاب و دوزخ داشته باشد قبول ندارم. خدا سراپا رحم و رحمت و رأفت است. لذا هواخواه هم زیاد دارد. ولی خدا اسم خودش را الله گذاشته است. این الله را بشکافیم آنوقت میبینیم این جنس آدمها چقدر از خدا فاصله دارند. عرب وقتی که شما نسبت به چیزی سخت شگفت زده میشوی و واله و حیران و مبهوت میشوی، میگوید: فلانی واله شد، حیران و سرگشته شد. اگر یک چیزی باشد که بتواند سخت شما را مبهوت و حیران و سرگشته خود کند، عرب اسم این را اله میگذارد، اله صیغه مبالغه است یعنی آن وجودی که سخت دیگران را حیران خود میکند. «اَلاِله» یعنی همان کسی که دیگران را سخت حیران خود میکند.
مخفف میشود الله، نام خودش را الله گذاشته است. یعنی با چه تعبیری خودم را برای تو به تصویر بکشم؟ من الله هستم، همان چیزی که تو از هر زاویه و نقطهای به آن نظر کنی میشوی مثل مولوی که گفت: مات اویم، مات اویم، مات او! اگر به قدرتش نگاه کنی حیران میشوی. چه قدرتی! از گِل گُل را آفرید. چه قدرتی! به آسمان نگاه کن خورشید و ماه و ستارهها را ببین، میگوید: خورشید و ماه و ستارهها میدانی چه بوده که این شده است؟ «ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ» (فصلت/۱۱) ما از دود خورشید ساختیم، ما از دود ستاره ساختیم، کهکشان ساختیم، آسمان ساختیم. آیتی بهتر از این میخواهی؟ واقعاً حیران و مبهوت میکند. مثل دریا که هرچه پیشتر میروی حیرانتر و مبهوتتر میشوی. هرچه نگاه میکنی دریا دریا آب میبینی. اگر از منظر خلقت نگاه کنیم دیوانه میشویم و حیران و سرگشته میشویم. آفریده، از چه آفریده است؟ متفکران ملحد عالم میگویند: اساساً خلقت محال است.
معنا ندارد خالقی وجود داشته باشد. اینکه قرآن میگوید: «الله خالق کل شی» شعر است! نمیشود، استدلال هم میکنند و استدلالشان خیلی دقیق است. میگویند: مگر شما نمیگویید: «الله خالق کل شیء» خدا آفریدگار هر چیزی هست. ما از شما سؤال میکنیم، این آفریدگار که آسمان و ماه و خورشید را آفریده، از چیزی آفریده؟ اگر از چیزی آفریده پس چیزی بوده است. آن چیز خالق نداشته دیگر، پس چه میگویید که «الله خالق کل شیء» پس یک چیزهایی هست. پس نمیتوانی بگویی از چیزی، چون تا بگویی میگوید پس خالقی نبوده است. یا باید بگویی از هیچ آفریده است. مگر میشود از هیچ چیزی ساخت؟ این محال است.
وجود نازنین فاطمه زهرا ۱۴۰۰ سال پیش یک جمله گفت که دست این ملحدان متفکرا را از پشت قفل کرد. گفت: «ابْتَدَعَ الْأَشْیَاء» آفرید همه چیزها را، نگفت: «من شیء» از چیزی که بگویند: پس از چیزی آفرید. پس چیزی بود و آن چیز خالق ندارد. نگفت: «ابتدع الاشیاء من لا شیء» بگویند از هیچ که محال است. شاهکار کرد، این لا را جا به جا کرد. فرمود: «ابتدع الأشیاء لا من شیء» آفرید نه از چیزی، یعنی «بدیع السماوات و الارض» شما کوه از طلا تصور کن. من از شما میپرسم این کوه را از چه ساختی؟ چیزی نبود. اراده کردی، خدا هم اراده کرد و گفت: «کن فیکون» قرآن وقتی که فاطمه زهرا را یاد میکند، از او نام نمیبرد. او را وصف میکند. میگوید: «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر» پیامبر ما به تو کوثر دادیم. کوثر معنای لطیفی دارد، کوثر یعنی چشمه، ما به تو چشمه دادیم. حوض هیچ جوششی ندارد. فقط باید بدهی و دریافت کننده است. یک سطل برداری تمام میشود. میگوید: ما به تو چشمه دادیم، یعنی چیزی که جوشش دارد.
حوضی که شما میسازید، نجاست به آن برسد نجس میشود ولی چشمه محال است نجس شود و آلوده شود. چشمه معصوم است و تمام آلودگیها را پس میزند. این چشمه فقط کار خداست. همانطور که چشمههای طبیعی فقط کار خداست. بشر فقط میتواند حوض و برکهای را ایجاد کند، چشمه را نمیتواند. چشمه کار خداست. لذا میگوید: ما به تو دادیم«إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَر»، چه جوششی، «ابتدع الاشیاء لا من شیء» لذا انسان وقتی نگاه میکند که یک وجودی بیاید تمام این کائنات را بیافریند اما بدون هیچ ماده و مایع و منبع و الگویی، انسان حیران نمیشود؟ لذا اسم خودش را الله میگذارد.
از آن طرف دریا دریا رحمت است، رحمان، رحیم، رئوف، غفار، عطوف، از آن طرف هم «لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَد» (فجر/۲۵) وقتی عذاب میکند هیچ جلادی در تاریخ اینطور عذاب نکرده است. خدا این است لذا اسمش را الله گذاشته است. کسی که تو را خیلی حیران میکند. این همه رحمت، این همه عذاب، با هم میخواند و همخوانی دارد؟ درست مثل یک درخت است، یک درخت در فصل بهار چقدر منعطف و نرم است، همین درخت در فصل پاییز خشک است، خدا هم در فصل خودش، در موضع خودش عطوف و رحمان و رحیم است. منتقم است، «لا یُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَد» خدا این است. میگوید: «لا اله الا» شما هیچ وجودی پیدا نمیکنی در عالم اله باشد، اینطور شما را سرگشته و مبهوت کند. یکی از بزرگان ادب هست که در ادبیات کتابی دارد، اینقدر این کتاب خودش را فاخر و بالا میدید که هیچ اسمی نتوانست پیدا کند، اسمش را الکتاب گذاشت. یعنی اگر کتابی در عالم ادب باشد همین است.
خدا هم اسمش را «الحی» گذاشت، یعنی اگر حی در عالم باشد، زندهای در عالم باشد اوست. دیگران زنده هستند اما به او، یعنی خدا زنده است و دیگران زنده به او. یعنی زنده بودن، زندگی بودن و حیات را او به آنها کرامت کرد. این چیزی که ما اسمش را حیات گذاشتیم اسباب بازی است. گفت: قاضی به دست پور خود شمشیر چوبین میدهد! جنگجوها برای بچههایشان شمشیر از چوب درست میکنند و به دستشان میدهند تا از همان دوران طفولیت تمرین کنند. با شمشیر آشنا شوند. بعد که قد کشیدند آنوقت شمشیرهای پولادین در کف اینها میگذارند و اینها رقص شمشیر میکنند و چقدر تماشایی است.
حیات دو جور است. یک حیات داریم چوبین است، همین که ما داریم. یک حیات داریم حیات پولادین است. حیات پس از مرگ است. یعنی حی بودن خدا آنجا فهمیده میشود. چون حیات آنجا فهمیده میشود و حیات اوست. من برای اینکه حیات پیش از مرگ و پس از مرگ را بتوانم برای شما خوب نقاشی کنم یک مثال بزنم. این مثال هنرش این است که مطلب را از بالا، پایین میآورد و مخاطب را از پایین به بالا میبرد. مثل یک صندلی است که من زیر پای شما میگذارم تا دست شما به میوه برسد. مثال صندلی زیر پای آدمها میگذارد. جانورانی هستند اینها زیر آب برکه میلولند. ریز به اندازه سر سوزن هستند. گاهی بعضی از اینها میآیند روی ساقه علفی که ریشه در همان برکه دارد و سر از برکه بیرون زده مینشینند. آرام آرام بالا میآیند و از سطح آب بیرون میزنند. خورشید شروع به تابیدن به اینها میکند و اینها آرام آرام قد میکشند و رنگهای بسیار زیبایی پیدا میکنند.
آرام آرام از هر طرف یک جفت بال پیدا میکنند، بالهای باریک و شفاف و بعد هم پرواز میکنند، از این باغچه به آن باغچه، از این گل به آن گل، چه بود و چه شد؟ کجا بود و کجا هست؟ این همان چیزی است که شما سنجاقک میگویید. سنجاقک همان جانوران ریز و سوزنی بودند زیر آب برکه لا به لای لجنها. آن روزی که بعضی از اینها روی ساقه علف نشستند و بالا رفتند و از سطح آب بیرون زدند، اینها شاید به خودشان گفتند: ای بیچارهها، مردند و از بین رفتند. در حالی که اینها چه حیاتی پیدا کردند. نه سنجاقکها میتوانند زیر آب بیایند و بگویند: حیات این است نه اینکه شما داری. «تعالوا» بالا بیایید. نه اینها میتوانند از آنجا خبر بگیرند، فقط میتوانند بگویند: ای کاش این قوم و خویش ما میفهمیدند ما کجا هستیم. قصه دنیا و آخرت دقیقاً قصه زیر برکه است و بالای برکه، قصهی ما آدمها که اینجا هستیم و آدمهایی که آنجا هستند قصه همان حشرات و سنجاقکهاست.
مرگ آن ساقهی علف است و کارش انتقال است، از این عالم به آن عالم منتقل میکند. سید الشهدا فرمود: مرگ یک پل است. یعنی ساقه علف است و شما را فقط انتقال میدهد. نترسید، شما الآن حشرات ریزی هستید در عالم لجن آلود و بعد سنجاقک میشوید، چه عالم واسع و فراخناکی پیدا میکنید. چرا از مرگ میترسید؟ امیرالمؤمنین میفرمود: من اینقدر مرگ را دوست دارم که طفل سینه مادر را دوست دارد. حالا حیات کدام است؟ حیات سنجاقکی است یا حیات حشرهای است؟ حیات را انسان کجا تجربه میکند؟ کجا فهم میکند؟ آنجا فهم کنید. حی بودن خدا هم آنجا مشخص میشود. «الحی» من هستم که حیات بخش هستم ولی نه این حیات، این اسباب بازی است. لذا آیه قرآن را ببینید «وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ» (عنکبوت/۶۴) این حیات و زندگی دنیا بازی است. یعنی شمشیر چوبین است «وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ» آخرت حیات است.
لذا آنجا شما میفهمی «الحی» یعنی چه. «القیوم» ما یک قائم داریم و یک قیوم داریم. شما بچهات را از زمین بلند میکنی، بچه میایستد، قائم است و شما قیوم هستی. ولش کنی افتاده است. خدا میگوید: من قیوم هستم، هرکسی در این عالم قائم است، من سر پا کردهام. رهایش کنم، افتاده است. رابطه ما با خدا رابطه بِنا و بنّا نیست، یک بنّا میآید بنا را بالا میبرد و بعد دستش را میتکاند و میرود. سالها بعد شاید یادش نیاید چنین بنایی را ساخته است. رابطه ما با خدا رابطه بنا و بنّا نیست. رابطه سایه و صاحب سایه است. سایه شما نسبت به شما، هرچه دارد از شماست. تمام هویتش به شما بسته است. آن به آن بنشینی مینشیند، بلند شوی بلند میشود، راه میافتی، راه میافتد. باشی هست و نباشی نیست. نسبت ما با خدا نسبت سایه و صاحب سایه است. تمام وجود ما نیازمند اوست.
خدا قیوم سر تا پای وجود ماست، اگر چشم من شما را میبیند، چشم شما مرا میبیند، قیوم این است. چشم سر پا است و میبیند، قیومی دارد، یک آن نظرش را از چشم کسی بردارد نابینا میشود. گوش شما قائم است و میشنود، یک آن بردارد ناشنوا میشوی. از حافظه کسی یک آن بردارد، نظرش را از حافظه برداشت، به هر دلیلی، اگر سر تا پای وجود کسی بردارد، شما اسمش را میت میگذاری. یعنی درجا تمام اعتباراتش خواهد ریخت. لذا در تشییع جنازهها نگاه کنید. پروفسور و استاد دانشگاه است، نمیگویند: پروفسور را بردارید و اینجا بگذارید. میگویند: میت را بردارید! تمام اعتبارات رفت. میگوید: ولی میت کجاست. نمیگویند: ولی پروفسور کجاست؟ چون نظرش را برداشت. چقدر امیدبخش است که زنده هستیم و نفس میکشیم، این یعنی من هنوز به تو امیدوار هستم و هنوز نظرم را برنداشتم. حواست را جمع کن. تو آن به آن به من بسته هستی. کافی است یک آن نظرم را بردارم، کارت تمام است.
شریعتی: همینجاست که بعضی از علما درسی که دهها سال گفتند از خاطرشان میرود، یک نماز ساده از خاطرشان میرود. بعد میگفتند: خدا خواست یادآوری کند که حواست باشد.
حاج آقای رنجبر: یکی از بزرگان استان چای دستش بود، نمیدانست با این استکان چه کار کند! فقط دست گرفته بود نگاه میکرد. نمیدانست این چای است و چای برای نوشیدن است.
شریعتی: انشاءالله توجهات حضرت شامل حال همه ما شود. ادامه مباحث شما را میشنویم.
حاج آقای رنجبر: «لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْم» هر موجود زندهای هم بیداری دارد و هم خواب، این گیاهان و گلها بیداری دارند، خواب هم دارند چون زنده هستند. منتهی بعضی گلها و گیاهان روز بیدار هستند و شب خواب هستند. گل شیپوری صبح باز میشود و شب جمع میشود. گلهای شب بو، شب باز است و صبح جمع است. اینها شب بیدار هستند و روز خواب هستند. حیوانات هم خواب و بیداری دارند. بعضی حیوانات روز بیدار و شب خواب هستند و بعضی بالعکس، اما غالب حیوانها روز بیدار هستند و شب خواب هستند. خفاش شب بیدار است و روز خواب است. انسان هم خواب و بیداری دارد. بدون خواب و بیداری محال است. چون موجودات زنده چنین قصهای دارند و چون گفت: «الحی» یکی از نامهای من حی و زنده است، ممکن است شما بگویی: این زنده هم مثل بقیه زندهها خواب و بیداری دارد. پس خدا هم خواب دارد، پس خدا هم وقتی خواب رفت غافل میشود. لذا بلافاصله میگوید: «لا تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَوْم» این زنده با آن زندهها فرق دارد. من همیشه بیدار هستم «وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُون» (بقره/۱۴۰) من همیشه بیدار هستم و خدای تو، خدای همیشه بیدار است. نه چرت دارد و نه خواب دارد. چرا؟ چون در عالم طبیعت اول چرت میآید و بعد خواب میآید.
«لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» این کلید آرامش است. از آن اوست آنچه در آسمانها و زمین است. یعنی تو هم یکی از آن چیزها هستی، تو هم از آن من هستی. من مالک تو هستم. هر مالکی رشد ملکش را میخواهد. شما یک مالک در عالم پیدا کن که رشد ملک خودش را نخواهد. یک باغبان مالک باغ و درختش است، اگر به درخت آب و کود میدهد، رشدش را میخواهد. اگر گاهی دست به قیچی میشود، بی رحمانه قطع میکند باز هم رشدش را میخواهد. کسی از امام رضا پرسید: جواد یعنی چه؟ فرمود: تا به چه کسی نسبت بدهی؟ اگر به آدمها نسبت بدهی یعنی بخشنده، تا وقتی میدهد جواد است و وقتی نمیدهد بخیل است. اما اگر به خدا نسبت بدهی «هو الجواد ان اعطی و هو الجواد ان منع» خدا بخشنده است، چه بدهد و چه ندهد. چه بدهد و چه بگیرد! دادنش بخشش است و گرفتن و ندادنش کجا بخشش است؟ نجارها ابزارشان اره و تیشه و چکش است، با این ابزار میشود به چوب چیزی داد؟ با اره قطعه قطعه میکند، اما هرچه میگیرد دارد به او شکل میدهد. هویت و فرم و قیمت و کارآیی میدهد. یعنی گرفتنهایش هم دادن است. «یا من منعه عطا» ای خدایی که گرفتنهایت هم دادن است. وقتی هم میگری داری میدهی. پروین اعتصامی خیلی زیبا گفت:
به سوزنی زره شکوه گفت پیرهنی *** ببین ز جور تو ما را چه زخمها به تن است
نگاه به ما کن، یک جایی از ما هست که جای نیش و زخم تو نباشد. تو که ما را سوراخ سوراخ کردی. سوزن گفت: ندیده زحمت سوزن کدام پیرهن است! یک پیراهن پیدا کن که بدون زخم ما سوزنها پیراهن شده باشد. من که کارهای نیستم، من ابزار دست خیاط هستم. قبل از اینکه نزد خیاط بروی گفته باشم،
هر آن قماش که از سوزنی جفا نکشد *** عبس در آرزوی همنشینی بدن است
هر قماش و هر پارچهای که حاضر نباشد زخم و نیش ما سوزنها را تحمل کند، بیخود میکند هوس و آرزوی پیراهن یوسف شدن را در سر داشته باشد. حالا قصه ما و خدا حقیقتاً قصه همان پارچه و خیاط است. قصه ما و بلاها و مصیبتهایی که در زندگی ما اتفاق میافتد، قصه پارچه و سوزن است.
شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حاج آقای رنجبر: انشاءالله خدا عاقبت همه ما را بخیر کند.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه : حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا رنجبر
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش: ۰۸-۱۲-۹۷
.






