دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۶
۱۴۰۰-۱۲-۱۵ ۱۴۰۲-۰۶-۲۶ ۱۷:۵۴دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۶

دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۶
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله ربّ العالمین بارئِ الخلائق اَجمَعین وَ الصّلاه و السّلامُ علی سَیّدِ الَأنبیاء وَ خاتَمِ النَبیّین حَبیبِنا و حَبیبِ إله العالَمینَ ابی القاسِمِ المُصطَفی مُحَمَّد صَلّی الله عَلیه و آله الطَیبین الطاهِرین المعصومینَ و اللَّعن دائمُ علی اعدائِهِم اجمعینَ
در دعای ورود به ماه مبارک رمضان که از امام سجاد (ع) به ما رسیده است، دعای چهل و چهارم صحیفه ی سجادیه که در شب های گذشته خدمت رفقا این دعارا، جملاتی از آن را بحث میکردیم، امام سجاد (ع) فرمودند که خداوند متعال در این ماه سه نعمت، سه هدیه ی بزرگ را تفضل کرده است به بندگانش، تا از این نعمت ها بتوانند بهره مند شوند. یکی از آن نعمت ها روزه است که دیشب در رابطه با آن صحبت کردیم و آثار و برکاتی که روزه در زندگی مان دارد، خدمت شما مباحثی را عرض کردیم. دومین هدیه ای که خداوند متعال در این ماه داده است و اصلا فضیلت ماه رمضان عمدتا به او هست،بحث نزول قرآن است.بحث نزول قرآن و سومی اش شب قدر است که حالا انشاءالله اگر مناسبتی پیش آمد خدمتتان عرض خواهیم کرد، در رابطه با نزول قرآن که خود خداوند متعال اصلا ماه رمضان را وقتی میخواهد معرفی کند میفرماید” شَهرُ الرَّمَضانَ، الَّذی اُنزِلَ فِیه القُرآن”. ماه رمضان ماهی است که در آن قرآن نازل شده است. اهمیت ماه رمضان به نزول قرآن است. قرآن اگر بخواهیم از آن بهره مند شویم، از این کتاب عظیم الهی که معارفی و برکاتی اورده است که درهیچ یک از کتب قبلی نبوده است و با وجود مقدس پیغمبر اکرم (ص) که توانست این قرآن را از خداوند متعال تلقی کند، این باب به روی ما باز شد که بتوانیم از قرآن، از این کتاب الهی بهره مند شویم. منتها شرط استفاده کردن از قرآن معرفت به آن است. هر که بیشتر معرفت به قرآن داشته باشد، بهره مندی بیشتری خواهد داشت.
امیر المومنین (ع) در یک نقلی فرمودند که “لَقَد تَجَل الله فِی کِتابَه وَ لکِن لا یُبصِرون”، خداوند متعال خودش را در قرآن، در کتابش نشان داده است به مردم.اصلا هرکسی شخصیتش در کتابش تجلی میکند، شما ببینید فرد تا وقتی حرف نزده باشد، شخصیتش پنهان است ولی وقتی حرف میزند خودش را بیرون میریزد، کلام هرکسی نازله ی شخصیت اوست، تنزل شخصیت اوست. به قول سعدی میگوید، تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد، واقعا همین است. کلام هرکسی تجلی شخصیت اوست و خداوند متعال، قرآن کلام اوست.کلام الله است، پروردگار عالم خودش را، اگر این تعبیر،تعبیر ناقصی نباشد که هست، شخصیت پروردگار، یعنی تمام اسماء الصفات خداوند متعال، تمام اسماء الصفاتش، در این قرآن تجلی پیدا کرده است، جلوه کرده است. همان اسماء الصفاتی که شما در دعای جوشن کبیر حدود هزار اسم خداوند متعال را میخوانید، علیم، خبیر، قدیر، رحیم، کریم، ودود، شافی، همه ی این ها در قرآن آمده است. یعنی قرآن همه ی این خصوصیات را دارد. تمام این خصوصیت ها در قرآن تنزل پیدا کرده است.منتها باید خدارا در این چهره دید. امیر المومنین میگوید خدا خودش را در قرآن نشان داده است ولی خب همه نمیبینند.امام صادق (ع) در نماز ایستاده بود، این از امام سجاد (ع) هم نقل شده است، در نماز ایستاده بودند، نماز میخواندند، به اِیاکَ نَعبُدُ وَ اِیاکَ نَستَعین ” رسیدند اینقدر تکرار کرد، تکرار کرد، تکرار کرد، تکرار کرد که یک مرتبه افتاد. امام صادق (ع) یک غشبه ای برایشان عارض شد و افتاد، بعد که به هوش آمدند، به حالت عادی آمدند، از آقا پرسیدند که آقا چطور اینجور شد؟ فرمودند که ” ماذا کَرَرتُها حَتّی سَمِعتُها مِن قائِلُها “، اینقدر این ” اِیّاکَ نَعبُدُ وَ ایّاکَ نَستَعین ” را تکرار کردم، اینقدر ” اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین ” را من تکرار کردم تا از گوینده اش شنیدم. گوینده ی ” اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعین “، گوینده ی سوره ی حمد کیست؟ خود خدا است دیگر. گوینده ی سوره ی حمد خود خدا است، خود خدا این سوره را داده است به پیغمبر دیگر، این کلام الله است دیگر، کلام خدا است.
امام صادق میگوید : اینقدر تکرار کردم تا از گوینده اش شنیدم. آن ها در قرآن میدیدند پروردگار عالم را، به هرحال قرآن نازله ی تمام اسماء خداست و از عالم اسماء فرود آمده است، ببینید خداوند متعال عوالمی دارد، من چند دقیقه میخواهم یک مقداری بحث شاید سنگین تر بشود انشاءالله شما همه ی شما اهل فضیلت و اهل مجالس و اهل معارف هستید حالا یک مقداری هم بحث یک جاهایی سنگین تر شود، برای شما خیلی چیز سنگینی نیست.پروردگار عالم در این دنیا، در این عالم هستی، عوالمی دارد، پایین تر عالم او همین عالم دنیا است. پایین ترین مرتبه ی عوالم همین عالم طبیعت است که بسیار محدود است. شما محدود به زمان هستید، محدود به مکان هستید، همین جا که نشسته اید دیگر از چند متر آن طرف ترتان خبر ندارید، از پشت دیوار، خیلی محدود هستید. محدود به زمان هم هستید. در این زمان هستید، از یک دقیقه ی بعدتان منقطع هستید. از یک دقیقه ی قبلتان قطع شده اید. در این زمان محدود، در این مکان محدود، محجوب هستید به این جسم، هرجایی که دلتان بخواهد بروید، نمیتوانید بروید، اینجور نیست که هرجایی که دلتان بخواهد بروید، بتوانید بروید، محدود هستید، این عالم ماده است که پایین ترین عالم است. بالاتر از این عالم، عالم برزخ است ک عالم برزخ بسیار بسیار متکامل تر از این عالم است. هم لذت هایش، هم عذاب هایش. اصلا عالم به سمت کمال میرود وقتی بالاتر میرود. هم لذت هایش، حضرت امام، رضوان خدا بر ایشان باد، ایشان در کتاب شرح دعای سحرشان، از استادشان آیت الله آقای شاه آبادی، یک جمله ای را نقل کردند، فرمودند که لذت های بهشت، یک جرعه ی آبش، یک جرعه ی آب بهشت، اگر کسی آنجا بخورد در برزخ، تمام لذت های خوردنی ها، چشیدنی ها، بوییدنی ها، شنیدنی ها، در این جرعه آب هست. ببینید اصلا در این دنیا، همچین چیزی نمونه ندارد که آدم بتواند نمونه اش را نشان دهد. در این دنیا لذت ها پراکنده اند. سواء، سواء هستند،
ببینید شما فرض کنید به عنوان مثال اگر یک غذای خوشمزه ای میخورید ذائقه ی تان لذت میبرد، حس چشایی تان لذت میبرد، اما بویاییتان دیگر لذت نمیبرد، اگر یک گل خیلی خوش بویی را بو کنید، بویایی تان لذت میبرد، دیگر شنوایی تان که لذت نمیبرد. یک صدای زیبایی را بشنوید شنواییتان لذت میبرد، لامسه تان که دیگر لذت نمیبرد. ببینید ! لذت ها جدا جدا هستند. اما در عالم برزخ، یک جرعه ی آب اگر کسی بخورد، تمام لذت ها با هم جمع هستند. لذت لامسه، لذت شنیدنی ها، لذت بوییدنی ها، خب این چطور میشود؟ این کمال آن عالم است. در عذابش هم همین طور است نه فقط در لذت، در عذابش هم همینطور است. اینکه شما شنیده اید، فرد آنجا یک مرتبه قیافه ی برزخی اش خدایی نکرده اگر وحشتناک باشد ممکن است یک مرتبه قیافه اش، خیلی عذر میخواهم این تعبیر چون تعبیر چون تعبیر روایات ما است، قیافه ی چند حیوان را باهم دارد، ببینید در عالم دنیا این امکان پذیر نیست،گربه فقط یک قیافه دارد، همان قیافه ی گربه ای خودش را دارد، سگ یک قیافه دارد، خرس یک قیافه دارد، ما دیگر موجودی نداریم که چند تا صورت با همدیگر داشته باشد، درست؟ اما در عالم برزخ آن کسی که دچار عذاب میشود خدایی نکرده صفات این حیوانات در او هست، صفات مختلف حیوانات، در او هست و خودش را نتوانسته پاک کند، آنوقت آنجا یک مرتبه مواجه میشود با یک قیافه ای که چند تا صورت، چند تا صورت که چه بسا حیوانات مختلفی هست و بدتر این است که همه هم میشناسند این کیست. ببینید حیوان که الان از حیوان بودن خودش رنج نمیبرد، حیوان که الان از حیوان بودن خودش خجالت نمیکشد، سگ که از سگ بودن خودش خجالت نمیکشد، درست است؟ اما در عالم برزخ، فرد، این قیافه های مختلف را دارد، در عین حال که همه اورا میشناسند که فلانی بود.برای همین هم عذابش است، چون اورا میشناسند آبرویش میرود، برای همین هم عذاب است، والا اگر اورا نمیشناختند که برایش عذاب نبود، همه هم میشناسند، در روایت هست که قیافه هایی پیدا میشود، این روایت است، که “یَحسُنُ عِندَه قِرَدَهُُ وَالخَنازیر” که میمون ها و خوک ها پیش آنها خیلی قشنگ هستند. قیافه های آن طرف خیلی قشنگ هستند، که بعضی از بندگان خدا دیده بودند بعضی از این صحنه ها را وحشت کرده بودند، خب حال شما نگاه کنید یک هچین چیزهایی برای عالم برزخ است، هم عذابش و هم لذت هایش خیلی متکامل میشود.
مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی، از علمای بزرگ شیعه است، ایشان میگوید من بعد از مرگ استادم، آقای حاج سید احمد کربلایی که از عرفای نجف بود، مرحوم آیت الله حاج سید احمد کربلایی از بزرگان و عرفای نجف بود، از دنیا رفت، مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانی میگوید من بعد از مرگ، استادم را در خواب دیدم، در خواب دیدم، میفهمیدم که ایشان از دنیا رفته است و در برزخ است. میفهمیدم. از او سوال کردم که آقا آنجا چه خبر؟ آنجا چه خبر؟ انگشتش را گرفته بودم، در خواب، به او گفتم آقا آنجا چه خبر؟ محکم این انگشت سبابه اش را از دست من کشید بیرون یک لبخندی زد گفت : “حلوای تن تنانی تا نخوری ندانی”، باید اینجا بیایی ببینی چیست، من برایت بگویم با حلوا حلوا دهنت شیرین نمیشود، باید بیایی و بچشی. تا آدم نرود و نبینید چیست، خب نمیتواند درک کند.حال این تازه برای برزخ است، برزخ یک قدمی ما است، برزخ یک قدمی ماست، بالاتر از آن عالم قیامت که واقعا ما از آن درکی نداریم. شما یک جنین را در شکم مادر در نظر بگیرید، یک جنین، اگر بر فرض کسی بتواند برایش بگوید که به این جنین بتواند بگوید چه لذت هایی در عالم دنیا است، او اصلا نمیتواند بفهمد.اصلا نمیتواند بفهمد. جنین در شکم مادر که غذایش خون است، او اصلا نمیتواندبفهمد که یعنی چه؟ میگویند در عالم دنیا یک غذاهای خوشمزه ای است، کوه های سر به فلک کشیده است، دریا است، منازل خیلی قشنگ هست، اصلا اینهارا نمیتواند درک کند. بر فرض هم بتواند درک کند،اصلا نمیتواند، یعنی تحمل این چیزهارا ندارد. عالم قیامت واقعا برای ما قابل درک نیست.وجود مقدس پیغمبر اکرم، پیغمبر، گاهی موقع ها جبرئیل برایش می آمد، اوصاف آنطرف را میگفت. گاهی موقع ها اوصاف جهنم قیامت را، برای پیغمبر میگفت، پیغمبر رنگش میپرید. در روایت دارد که پیغمبر رنگش میپرید و شروع میکرد به گریه کردن. یک مرتبه جبرئیل نازل شد، گفت : یا رسول الله، آن زنجیری که در قرآن وصف شده است که بر گردن فساق و فجار می اندازند و به سمت جهنم آنهارا میکشند و میبرند که خدا فرموده ” خُذُوها فَغُلُّوه- ثُمَّ الجَحیمَ صَلّوه، ثُمَّ فی سِلسِلَه ذَرعََا سَبعونَ ذِراعََا فَسلُکوه”، در یک زنجیر هفتاد زراعی آن فاسق و فاجر را میکشند میبرند.زنجیر حلقه حلقه است دیگر، حلقه حلقه است، جبرئیل به رسول خدا عرض کرد، که یا رسول الله اگر یک حلقه از آن زنجیر هفتاد زراعی روی عالم دنیا بیاید، نه روی کره ی زمین، روی عالم دنیا، ” لَذابَتِ الدُّنیا مِن حَرِّها”، دنیا ذوب میشود از حرارت یک حلقه ی آن زنجیر.” لَذابَتِ الدُّنیا مِن حَرِّها “، که پیغمبر اکرم خیلی گریه کرد، خیلی گریه کرد، تازه این پایین ترین مرتبه ی جهنم است، بالاتر از ما عالم قیامت، عالم برزخ را عرض کردیم مرتبه ی بعد از دنیا است، بالاتر از عالم برزخ عالم قیامت است، بالاتر از عالم قیامت،عالم اسماء الله است،عالم اسماء است، آنجا خداوند متعال با هزار اسمش جلوه کرده است، البته اینجا هم جلوه کرده است منتها ما اینجا نمیتوانیم ببینیم، اینقدر مشغول عالم دنیا هستیم نمیتوانیم ببینیم، ولی آنجا چون این اشتغالات کنار گذاشته شود جلوه های خدا معلوم میشود، عالم اسماء عالمی است که خدا با هزار اسمش جلوه کرده است.
“یار بی پرده از در و دیوار در تجلی است یا اولی الابصار
که یکی است و نیست غیر از او وحده لا اله الا هو”،
در عالم دنیا هم هست، خب حالا عنایت بفرمایید، این عوالمی که عرض کردم، عالم دنیا، عالم برزخ، عالم قیامت، عالم اسماء الله، این عوالم عوالم زمانی و مکانی نیست، یعنی اینجور نیست که شما الان سوار یک موشک شوی، یک میلیون سال نوری بروی به برزخ برسی،ده میلیون سال نوری بروی به قیامت مثلا برسی، ما معمولا تصورمان از برزخ با آن ذهنی که ما داریم این است که مثلابرزخ یک جایی دور است، خیر، برزخ همینجا است، در باطن عالم است، در ملکوت عالم است، فاصله ی برزخ و قیامت و عالم اسماء با این عالم دنیا، فاصله ی زمانی نیست که باید زمانی را طی کنیم تا به آن برسیم، فاصله ی مکانی نیست که باید از این کره مارا باید ببرند یک کره ی دیگر، یک جایی دیگر، خیر،فاصله، فاصله ی وجودی است، یعنی چه حاج آقا؟ فاصله ی وجودی است یعنی چه؟ ببینید، من عذر میخواهم این مثال را عرض میکنم برای اینکه روشن شود، شما فرض کنید که الان یک گوسفند را کنار ما می آوردند، یک گوسفند، کنار ما، شما الان با این گوسفند که کنارتان هست نه فاصله ی زمانی دارید، نه فاصله ی زمانی، چون در یک زمان با هم هستید، در یک زمان هستید، در یک مکان هستید، اما فاصله ی وجودی دارید، وجودتان قوی تر است، وجودتان کامل تر است، چون وجودتان کامل تر است و آن وجودش ضعیف تر است، شما یک چیزهایی میفهمید که او نمیفهمد. وجود شما چون متکامل تر است یک چیزهایی درک میکنید که او اصلا نمیتواند درک کند چون وجودش ضعیف است، بلا تشبیه، فاصله ی ما با عوالم دیگر اینطور است.فاصله ی وجودی است.یعنی ما نمیتوانیم آن عوالم، چون وجودمان ضعیف است، نمیتوانیم درک کنیم، فاصله ی زمانی و مکانی نیست، الان ما همین الان در دل برزخ نشسته ایم، همین الان در دل برزخ قیامت نشسته ایم، یعنی یک جایی دیگر نیست، باطن اینجا است، ملکوت همینجاست، لذا اگر کسی همین جا بیفتد بمیرد به برزخ میرود. ببینید اینطور نیست او را بردارند یک جایی دیگر ببرند. میرود در باطن عالم، میرود در ملکوت عالم. تشبیها یک چیزی، برای اینکه خودتان راحت، الان کسی اینجا بخوابد، کجا میرود؟ در عالم خواب یک جایی میرود دیگر، درست است؟ کجا میرود؟ این را برمیدارند میبرند مثلا فرض کنید یک کره ی دیگر، نه، زمانش مثلا رفته است، یک میلیون سال جلو رفته است، نه، از ظاهر عالم رفته است در باطن عالم، رفته است در باطن! در عالم خواب که شبیه مرگ است در روایت دارد که ” النُوم اَخُ المُوت “، همین است دیگر گ، الان ما در دل غلغله ی برزخ هستیم، اینقدر سر و صدای برزخ الان دور و بر ما هست، منتها ما نمیتوانیم بشنویم، اینقدر جیغ و داد و ناله های برزخ اینجا است، منتها ما نمیتوانیم بشنویم.
“هست بر سمع و بصر مهر خدا
در حجب بس صورت است و بس صدا
گرچه هستی تو کنون غافل از آن
وقت مردن حق کند آن را عیان”.
آنوقت آدم معلوم میشود. مرحوم آیت الله اراکی خدا ایشان را رحمت کند، این مرجع بزرگوار، ایشان میگفت در اراک، یک حاج آقا نور الدین اراکی بود که فوق العاده بود. آقای اراکی میگفت، آقا نور الدین فوق العاده بود. میگفت مرحوم آیت الله حاج عبد الکریم حائری یزدی که موسس حوزه ی علمیه قم بود، بسیار با عظمت بود اصلا در مقابل ایشان وقتی وارد اراک میشد چیزی نبود، آقا نور الدین را تعبیر آقای اراکی را من دارم میگویم، میگفت مردم میپرستیدند، اینقدر دوستش داشتند و اینقدر آدم با تقوا و عالم و با کرامتی بود.یک مرتبه ایشان پای کرسی نشسته بود، همین حاج آقا نور الدین، پای کرسی نشسته بود، آمدند با او خبر دادند که یکی از علمای اراک به نام حاج آقا صابر الان بچه هایش در اراک هستند، من با آنها آشنا هستم، یکی از علمای اراک به نام حاج آقا صابر از دنیا رفت، حاج آقا نورالدین پای کرسی نشسته بود، آمدند این خبر را به او دادند که یکی از علمای اراک از دنیا رفت، حاح آقا نورالدین همانطور که پای کرسی نشسته بود پیشانی اش را لبه ی کرسی برای چند لحظه گذاشت، بعد بلند کرد گفت آقا دروغ است، شایعه است، همچین خبری نیست، گفتند آقا از کجا داری اینقدر محکم میگویی؟ گفت من الان گوش کردم اگر مومنی از دنیا برود یک هاتفی از برزخ صدا میزند میگوید ” آمد”، من هر چقدر گوش کردم نیامد، آن طرف صدا نزدند. وقتی یک مومن از دنیا رود، هاتفی در برزخ صدا میزند آمد، من الان هرچه گوش کردم صدا نزدند.دروغ است.بعدا تحقیق کردند، دیدند که حرف ایشان درست است. شایعه بوده است. حاج آقا صابر از دنیا نرفته است. آن هایی که اهل گوش هستند، میتوانند صداها را بشنوند.
خود آقای اراکی خدا رحمتش کند، خود حاج آقای اراکی، رضوان و رحمت خدا بر ایشان باد، خود ایشان میگفت من پای منبر حاج عباس قمی بودم، صاحب مفاتیح، مرحوم حاج شیخ عباس قمی میگفتند، منبرهای عجیبی داشت، آدم با تقوا، با اخلاص، فوق العاده، آقای اراکی میگفت من خودم پای منبرش بودم. یک قضیه ای را نقل کرد و آن اینکه آقای شیخ عباس قمی، ایشان گفت من وادی السلام نجف رفتم، قبرستان وادی السلام نجف، میگفت رفتم، عصر پنج شنبه بود، مثل امروز، عصر پنج شنبه ای بود، میگفت رفتم، رفتم برای فاتحه ی اهل قبور، میگوید یک مرتبه صداهای نعره شنیدم. بسیار صداهای نعره ی بلند، تعبیر خود حاج عباس قمی این بود که مثل شتر را وقتی داغ میکنند، وقتی شتر را داغ میکنند.میگفت من این طرف و آن طرفم را نگاه کردم که مثل شتری دارند داغ میکنند، خبری، دیدم نه اصلا چیزی نیست، هرچه جلوتر میرفتم، صدای نعره شدیدتر میشد.اطرافیانم را دیدم، دیدم خیلی عادی، اصلا انگار نمیشنوند، خیلی عادی، فهمیدم من دارم میشنوم. این صدا را همه نمیشنوند. میگوید هرچه نزدیک تر میشدم، میدیدم این صدا بیشتر میشود تا متوجه شدم یک قبری است یک شخصی را اورده اند دارند دفنش میکنند، یک جمعیتی دور او را گرفته اند، صدا از او است. حالا این که مثلا ظالمی بوده است، که بوده که همان اول بسم الله، اینطور نعره هایش بلند بوده،این را دیدم، این را آیت الله اراکی میفرمود خود من پای منبر حاج شیخ عباس قمی بودم شنیدم حاج شیخ عباس قمی خودش شنیده بود، یعنی واسطه ها همه اش موثق است، خودش شنیده بود، فاصله ی برزخ، قیامت، عوالم بالاتر، با ما بالاتر زمانی و مکانی نیست که خیال کنیم در کرات دیگر هستند. نه، بالاتر وجودی است یعنی وجود قوی تر و بالاتری عالم برزخ دارد. وجودش وجود متکامل تری است که ما نمیتوانیم آن را درک کنیم. ما نمیتوانیم آن را درک کنیم.
آن چیزی هم که حجاب ما شده است نسبت به اینها، عرض کردم، همین اشتغالات فراوان به عالم دنیا است، تعلقات، اعمال زشت، در دعای ابو حمزه هست که ” اِنَّکَ لاتَحتَجِبُ “، امام سجاد (ع) این جمله را به خداوند متعال عرض میکند که خدایا ” اِنَّکَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِک ” خدایا تو پنهان نیستی، عوالم بالاتر و از جمله خود وجود مقدس پروردگار عالم، پنهان نیستند، ” اِلّا اَن تَحجُبَ هُمُ الاَعمال دونَک “، اعمال ما مارا محجوب کرده اند. واقعا هم همینطور است. شما نگاه کنید، وقتی میخوابید، چون به صورت اجباری،دیگر آدم از عالم دنیا منقطع میشود، یک توفیق اجباری است دیگر، ادم وقتی میخوابد دیگر از بیرون کنده میشود، این مشغولیت هایش دیگر برطرف میشود، آنوقت آدم چشمش به یک سری عوالمی باز میشود، چون انقطاع پیدا میکند، در همین عالم دنیا هم اگر آدم بتواند این کار را بکند، اگر بتواند این مشغولیت هارا کم کند، خلوت داشته باشد، برادران بزرگوار، خواهران بزرگوار، هم ماه رمضان وقت خوبی است برای شروع، هم بعد ها ما باید این کار را داشته باشیم، یک وقت هایی برای خودمان خلوت داشته باشیم،اینقدر بیست و چهار ساعتمان را برای چیزهای دیگر نگذاریم. یک مقداری هم آدم برای خلوت های خودش بگذارد. آدم بتواند در روز ده دقیقه ای سجده کند، بتواند در روز ده دقیقه ای بنشیند، اگر حتی حال ندارد مفاتیح باز کند، حتی اگر حال ندارد مفاتیح باز کند با خدا حرف بزند، با خداوند متعال حرف بزند، با امام زمان (ع) درد و دل کند، خلوت داشته باشد، همه اش آدم برای این اشتغالات وقت نگذارد، این اشتغالات تا آخر عمر با آدم هستند، فقط بیخود آدم را مشغول میکنند. چیز دیگری گیر آدم نمی آید، دست خالی آن طرف میرود.اگر ادم بتواند از این بکند، منقطع شود چیزهایی میتواند ببیند، عالم اسماء که مرتبه ای است بعد از عالم قیامت، برای کسی است که بتواند، به هرحال خودش را، این روح را قوی کند بالا برود، امام صادق (ع) از او پرسیدند که آقا، اسم اعظم خدا چیست؟ اسم اعظم چیست؟
امام صادق (ع) فرمود یک مریض را دیده اید؟ یک مریض که خیلی حالش بد است، دیگر به کسی امید ندارد، به کسی امید ندارد، امیدش از دیگران قطع شده است، آنوقت این با تمام درد میگوید : ” آه “، این آه در آن خیلی چیزها است، امام صادق فرمود ” آه مِن اَسماءُ الله”، همین آه از اسماء خداست چون این آهی که این کشیده است یعنی خدا! اما این آه دیگر امیدش به جاهای دیگر نیست، به آن طرف وصل است، این آه خیلی حرف در آن هست، اسماء خدا، عالم اسماء و مرتبه ی اسماء الله را کسی میتواند به آن برسد، یک لفظ نیست که آدم خیال کند که یک لفظ را بر زبان بیاورد دیگر کن فیکون بکند، من از فردا یک یاهو بکشم، دیگر کن فیکون، نه لفظ نیست، روح باید منقطع شود، روح باید از اینجا امیدش را قطع کند.
دختر، من امشب نمیدانم باور کنید خیلی اش هم دست من نیست، مرحوم آیت الله اراکی میگویم، اسم این بزرگوار روی زبان می آید، دختر آیت الله آقای اراکی شاید همه شما شنیده اید یا خیلی از شما، خدمت امام زمان (ع) تشرف پیدا کرد، همین سه چهار سال پیش مرحوم شد این صبیه ی آقای اراکی، من خودم خب این را شنیده بودم، خیلی سال پیش شنیده بودم، از آقا زاده ی آقای اراکی که استاد خود بنده بود، آیت الله آقای مصلحی که خدا رحمت کند ایشان هم مرحوم شد، من خودم پرسیدم، گفتیم آقا شنیده ایم، خواهر شما خدمت امام زمان (ع) رسیدند، ایشان فرمودند بله، همین طور است. بعد گفتند که خواهر ما یک حجی نصیبش شده بود منتها قرار بود تنها برود چون شوهرش رفته بود، شوهرش مشرف شده بود، خودش تنها قرار بود حج تمتعی را برود. قم آمد، تهران زندگی میکرد، قم آمد خدمت بابای مان، آیت الله آقای اراکی، گفت بابا من خیلی میترسم، چون این دختر، آقای اراکی میفرمودند بسیار عفیفه و با حیا بود، از بچگی خودم اورا بزرگ کردم، خیلی عفیف و باحیا بود، گفت بابا من میترسم، آنجا جمعیت، افرادی هستند تنه میزنند، حالیشان نیست، به هرحال من غریب هستم، یک زن تنها بخواهد برای حج برود، خیلی مشکل است دیگر، من میترسم، آقای اراکی فرمودند که دخترم، خداوند متعال مهربان است، میزبان توست، تو مهمان او هستی، خودش پذیرایی میکند، تو آنجا برو و این دوتا اسم خدا را هم بر زبان را هم بر زبان داشته باش، یا حفیظ و یا علیم “، بگو یا” حفیظ “که تحت الحفظ خدا باشی، خدا تورا حفاظت کند، بگو “یا علیم “که خداوند متعال اشراف به تو داشته باشد، عنایت خاص به تو داشته باشد.این دختر اراکی رفت، رفت و به هرحال، مناسک حجش تمام شد برگشت رسید خدمت خود آقایش، عرض کردم من این را از زبان برادرش آیت الله مصلحی نقل میکنم،گفت آمد این را برای ما نقل کرد، گفت آقا جان من که رفتم وارد مسجد الحرام که شدم، خب چاره ای نبود باید مناسک را انجام میدادم، وقتی وارد شدم سیل جمعیت را که دیدم پروانه وار دارند دور خانه ی خدا میچرخند، میگوید من وحشت کردم، این جمعیت، گاهی موقع ها بعضی ها تنومند بودند، اصلا حواسشان نیست تنه میزنند خدایا من باید بروم در این جمعیت طواف کنم؟ اصلا ترسیدم، نرفتم، همینجور عقب عقب رفتم، آن به اصطلاح بیخ دیوار ایستادم فقط نگاه میکردم، اشک میریختم، حس کردم بیچاره شدم، خوش به حال آن کسی که بیچاره شود” اَمَّن یُجیبُ المُضطَرَّ”، آن کسی که مضطر شود، امیدش از دیگران منقطع شود او خوب گدایی میکند، میگوید وقتی رفتم آن گوشه ایستادم، یاد کلام پدرم افتادم که گفت دخترم خدا از تو مهمان نوازی میکند یا حفیظ و یاعلیم را بگو.میگوید با دل شکسته گفتم، یا حفیظ و یاعلیم، این را که گفتم، میگوید دیدم یک مرتبه یک محوطه ای دایره مانندی باز شد امام زمان (ع) جلو ایستاده است، به سمتی که محازی حجر الاسود هست و میخواهد طواف را شروع کند، و میخواهد طواف را شروع کند یکی هم کنار حضرت است، یکی هم کنار حضرت است، به من گفتند که با امام زمانت حج کن، یک هاتفی به من صدا زد، با امام زمانت حج کن. میگوید من رفتم در آن محوطه ی دایره مانند، رفتم و از پشت عبای حضرت را گرفتم، این لباس حضرت را گرفتم، میگوید حضرت شروع کرد، هفت شوت را شروع کردن زدن، هفت دور با امام زمان طواف کردم و بعد برگشتم، قسم میخورد یک انگشت هم به بدن من نخورد. یک انگشت هم به بدن من نخورد. فقط ایشان تاسفش این بود که من اینقدر هول و دست پاچه بودم که یادم نیست سلام کردم به حضرت یا نه! یادم نیست به حضرت سلام کردم یا نه!
آیت الله اراکی میفرمودند که یک مرتبه من خودم رفته بودم مکه مشرف شدم، با یک عده از رفقا بودم، دلم گرم بود که امسال با رفقا آمده ایم و یک حج سیری انجام میدهیم و میتوانیم حتی برویم حجر الاسود را هم استلام کنیم، این رفقا کوچه را باز میکردند که من جلو بروم آن حجر الاسود را مثلا استعلام کنم، تا یک مقدار که جلو میرفتم سیل جمعیت میزد ما را به همدیگر، نتوانستم، باز یک مرتبه ی دیگر این رفقا دستشان را زنجیر میکردند، کوچه باز میکردند من جلو بروم، تا میرفتم سیل جمعیت مارا به هم میزد، تا آخر هم نتوانستم. ایشان میگفت این دختر ما کسی را نداشت با بیچارگی خواند، با امام زمانش حج کرد، من چون دلم به این رفقا گرم بود حتی یک حجر الاسود را نتوانستم استلام کنم.حتی نتوانستم یک حجر الاسود را استلام کنم. به هرحال،حجاب هارا آن کسانی کنار میگذارند که بتوانند بیچاره ی خدا شوند، بتوانند امیدشان را فقط به او ببندند. بتوانند این اشتغالاتشان، تعلقاتشان را کم کنند.
خدا را قسم میدهیم در این ماه مبارک رمضان که ماهی است که به طور اجباری توفیق به ما داده است یک مقدار تعلقات را کم کنیم، بتوانیم این انقطاعات برای ما حاصل شود. قرآن نازل شده از عالم اسماء است، یعنی اصل قرآن، خزینه ی قرآن، معدن قرآن، اسماء خدا بوده است.از آنجا نازل شده است، دقت بفرمایید، برادران بزرگوار، خواهران بزرگوار، نازل شده نه به معنای اینکه این قرآن را از آن بالا پایین انداختند، نه، نزول قرآن یعنی اصل آن جاست، این یک نازله است، یک رقیقه است که پایین آمد ما هم یک چیزی گیرمان بیاید. تشبیها، این تشبیه را بگیرید، مثل نور آفتاب را ببینید، در روز، آفتاب در روز نور بسیار قوی دارد، حرارت بسیار قوی دارد، اصلا حیات را، چرخه ی حیات را به گردش در می آورد. درست؟ اما شب که میشود، این نور ماه را ببینید، این نور ماه همان نور آفتاب است دیگر، چون ماه که از خودش نور ندارد اما ضعیف شده اش است، یعنی نازله ی آن است، یعنی به تعبیر ساده تر این مهتاب مثل یک آیینه ای است که نور آفتاب در آن افتاده است یک آینه کوچکی است که نور کوچکی را دارد می تاباند. حال شما فرض کنید در همین شب یک آیینه ای جلوی ماه بگیرید، یک آینه ای جلوی ماه بگیرید، این آینه هم نور میدهد دیگر، الان سه تا نور دارید، یک نور خورشید، یک نور ماه، یک نور آینه، سه تا نور، درست است؟ ولی در لین حال یک نور بیشتر نیست، چون آینه که از خودش نور ندارد، ماه هم که از خودش نور ندارد، یک نور است، همان نور خورشیدی که ضعیف میشود، ضعیف میشود، تنزل پیدا میکند، تنزل، معنای تنزل را میفهمید یعنی چه؟
تنزل یعنی اصل آن بالاست، یک وجود ضعیف شده اش پایین می آید، یک وجود ضعیف شده اش پایین می آید، این نور آینه همان نور خورشید است اما ضعیف شده و نازله است، این قرآنی که در دست ما است تنزل است، نزول است، ” اِنّا اَنزَلناهُ”، ما این را پایین فرستادیم یعنی اصل و حقیقت قرآن بالا است که انشاءالله فردا شب خدمتتان عرض میکنم در وهم ما هم نمی آید در روایات که اصل قرآن چیست. اما نازله اش پایین آمده است، برای اینکه بندگان هم استفاده کنند، بتوانند اینها هم از همین الفاظ استفاده کنند بالا روند. ما خیال کرده ایم قرآن فقط همین است که روی سرمان میگذاریم، در جیبمان میگذاریم، در ماشینمان میگذاریم، قران فقط این است؟ این نازله ی قران است، تازه همین نازله، همین وجود ضعیف شده که به قول مرحوم ملاصدرا از هزار حجاب رد کرده است تا این الفاظ شده است که من و شما هم بتوانیم بشنویم و ببینیم و استفاده کنیم، همین نازله، همین الفاظ قرآن، با الفاظ کتاب های دیگر فرق دارد. خدا مرحوم ملاصدرا را رحمت کند، اگر غیر از ملاصدرا بود آدم جرئت نمیکرد این را بگوید، ولی این فیلسوف بزرگ در اسفار گفته است، ایشان فرموده است که همین الفاظ قرآن با الفاظ کتاب های دیگر فرق میکند. تعبیر ملا صدرا این است که اگر تو از ظلمت کده ی نفس خودت خارج شوی و متصل به روح منور امیر المومنین شوی و بعد برگردی، قرآن را نگاه کنی همین خطوط قرآن را نور میبینی.همینی که الان ما سیاه میبینیم، قران را میبینیم که خط های سیاه دارد، مرحوم ملاصدرا میگوید اگر از این ظلمت کده بیرون روی، متصل به روح منور امیر المومنین شوی، برگردی، همین الفاظ و خطوط قرآن را سفید میبینی! نور میبینی ! من که سیاه میبینم چون هنوز خودم سیاهی دارم و بعد ایشان میگوید کسانی هستند کهاین را دیده اند. واقعا هم همین است.
در همین زبان نزدیک خود ما، مگر همه ی شما قضیه ی کربلایی کاظم ساروقی را نشنیده اید؟ مرحوم کربلایی کاظم، اینکه دیگر از مسلمات همین زمان نزدیک خود ما بود که فیلم هایی هم از او در صدا و سیما هم بعضی از آنها را گذاشته اند، من شاید بیش از بیست سال پیش بود، شاید مثلا بیست و شش یا هفت سال پیش بود، خودم از پسرش، ما در یک مدرسه ای بودیم، شنیدیم که پسر کربلایی کاظم، آمده است در این مدرسه، پسرش الان حدود هفتاد و شش یا هفت سالش است، رفتیم، ایشان را برداشتیم در حجره ی مان اوردیم. به او گفتیم که آقا ما شنیده ایم که پدرتان حافظ قرآن شده است خیلی عجیب و غریب. اگر میشود میخواهم از زبان خودت بشنویم. پسرش را خیلی به او نزدیک بود. خیلی شنیدنی است. حتی اگر هم یک چیز هایی شما میدانید باز یک چیزهایی بشنوید شنیدنی است. گفت : بله! یک قرآن دستش بود، قران جلد پوستی. به من نشان داد گفت این قرآن قرآنی است که نواب صفوی به فداییان اسلام به پدرم هدیه کردند. وقتی باز کردم دیدم پشت جلد امضای مرحوم نواب صفوی بودکه حالا عرض خواهم کرد برایتان برای چه! میگوید پدرم کشاورز بود، رعیت بود، آن زمانی که ارباب رعیتی بود و خان ها بودند، در ساروق در یکی از روستاهای نزدیک ساروق اراک، پدرم رعیت بود. هیچ سواد نداشت. مطلقا! اما خیلی پاک زندگی میکرد! به خصوص در نانش، در لقمه ای که میخورد و به خانه میبرد. شنید و فهمید که اربابش که به او حقوق میدهد، سر زمینش دارد کار میکند، زکات نمیدهد. با اینکه گندم و جو و امثال اینها دارد و زکات به او تعلق میگیرد. اما زکات نمیدهد. به اربابش گفت که آقا جان، ما از این پول شما نان برای زن و بچه ی مان میبریم.حقوق مالیت را بده، خمس و زکاتت را بده! گفت حالا میدهم. حالا میدهم که پشت گوش می انداخت، نمی داد، کربلایی کاظم وقتی این را متوجه شد بعد از چند بار تذکر دادن، رفت به او گفت ارباب من دیگر پیش شما کار نمیکنم، میروم روی یک زمین دیگری کار میکنم، آن ارباب، چون او آدم متدینی بود میخواست نگهش دارد، چون آدم سالمی بود میخواست از سر کار نرود، گفت حالا من میدهم، گفت نه، تو اگر بده بودی تا حالا میدادی، دیگر رفت، رفت کجا؟ هیچ کاری نداشت. برادر بزرگوار، به خصوص شماها، چون شما نان درآر و متکلف هستید، البته شما مهدیی ها خیلی فرق میکنید، اگر کسی یک هنر نشان ندهد پیش خدا، خدا به او چیزهای ناب نمیدهد. آدم باید یک هنری را نشان دهد. گاهی موقع ها طرف می آید خدا شاهد است، آمده بود به من میگفت حاج آقا من در یک مغازه ای کار میکنم دائم به حرام میفتم، لباس فروشی مثلا لباس های سیاه، وسایلی هست که دائم خانم هایی می آیند من به حرام می افتم، به او میگویم خب عزیز من، اگر دائم به حرام می افتی در این شغل، یا اگر میتوانی برو به یک اتاقی، زیر زمینی، یک جایی، یک طرفی برو که اینطور با گناه بطور دائم مواجه نباشی، گفت نه حاج آقا همین، فقط فروشنده هستیم، همینجاست، گفتم خب آقا اگر اینطور است خب شغلت را عوض کن، تو داری جهنم را برای خودت میخری، تو خودت میگویی من دائم در گناه هستم، خب شغلت را عوض کن، گفت حاج آقا نمیتوانم شغلم را عوض کنم کجا بروم؟ گفتم خب هیچ! تو اگر این مقدار به خدا اعتماد نداری که یک قدم برای او برداری، یک قدم برای او برداری که آنوقت ببین او چطور کارت را درست میکند، خب اگر اینقدر اعتماد نداری خب هیچ! باش!
بعضی ها اصلا اعتماد به این اندازه هم به خدا ندارند که من یک قدم بردارم او پشت من است، من در یکی از این کشورهای اروپایی بودم شب قدر بود، شب بیست و سوم یا بیست و یکم بود، یک بنده ی خدایی پیش من آمد گفت حاج آقا من در یک سوپر کار میکنم، در آن سوپر مارکتی که من کار میکنم شراب و گوشت خوک هم به فروش میرسد.یعنی حلال و حرام آن دخل و صندوقی که حقوق به من میدهند، حلال و حرام قاطی است. آن پول گوشت خوک و پول مشروب و این ها نیز در آن دخل است، از همان جا به من حقوق میدهند، این جایز است به عنوان یک مسئله ی شرعی؟ گفتم که، واقعش را اگر میخواهی، اگر میتوانی صاحب مغازه ات اینقدر با او رفیق هستی که به او بگو که دو دخل درست کند، ما مسلمانیم، گوشت خوک و مشروب را پولش را حرام میدانیم، این را یک صندوق دیگری برایش بگذار که پولی که برای این میدهند صندوقش جدا باشد. از تو، از یک صندوق دیگری که پولش حلال است، پول چیزهای دیگری است، گفت حاج آقا او اصلا این چیزها حالیش نمیشود، صاحب مغازه ام اصلا این چیزها حالیش نیست، گفتم اگر اینطوراست واقع مطلب این است که جایز نیست. جایز نیست دیگر، دست خودم نیست، من خیلی دوست داشتم شما سر همان کار باشی، ولی این پولی که حرام و حلال با هم قاطی است جایز نیست،شما میدانید که در خارج از کشور بیکار شدن، خیلی سخت است. اینجا هم بیکار شدن خیلی سخت است اما اینجا بالاخره اینجا یک قوم و خویشی، یک کسی است که ادم بتواند اگر ادم پول احتیاج داشت از او وام بگیرد، اما آنجا به این سادگی نیست. گفتم جایز نیست، گفت جایز نیست، قسم خورد گفت حاج آقا من رفتم شغلم را عوض کنم، من دیگر سر آن شغل نمیروم، گفتم دمت گرم، تو یک قدم بردار ببین خدا چطور برایت درست میکند، نترس،نترس، خدا گبر و کافر را دارد رزق میدهد تورا نتواند رزق بدهد؟ تویی که برایش قدم برداشتی، نمیتواند رزق تورا جور کند؟ به او تکیه کن، ببین خدا برایت درست میکند یا نمیکند.
این کربلایی کاظم دیگر نرفت، سر آن زمین ارباب نرفت، میرفت بیرون روستا، هیزم جمع میکرد، حالا آن موقعی که هیزم ارزشی داشت، آن موقعی که حالا نه نفت بود و نه این حرف ها، اجاق های هیزمی بود دیگر، میرفت از صحرا هیزم جمع میکرد می آمد در روستا میفروخت. یک پول بخور و نمیری در می آورد، یک مرتبه ای، این را پسرش میگوید، یک مرتبه بابای من یک پشته ای هیزم روی دوشش بود از صحرا داشت می آمد، بیرون روستا رسید، دوتا امامزاده، الان هم هست خیلی هم دارند به آن ها میرسند، امام زاده های هفتاد و دوتن به آن میگویند، دو امامزاده بیرون روستا بود، میگفت پدرم روی سکوی بیرون امامزاده یک نفسی تازه کند این سکو را انداخت، نشست روی سکو، نشست دید دوتا سید آمده اند به او نزدیک شده اند ک قیافه ها مال این طرف ها نیست. قیافه های این دو برای این اطراف نیست. به او نزدیک شدند،یکیشان به ایشان گفت، کربلای کاظم، اسمش را گفت، کربلای کاظم، برویم داخل زیارت؟ داخل این امامزاده ها زیارت؟ گفت زهی سعادت که من با شما باشم، خیلی سادات را دوست داشت ولی میدانست این سادات عادی نیستند، این دونفر. زهی سعادت که من همراه شما باشم، با این دو راه افتاد داخل رفت، وقتی زیارت کردند، یکی از آن دو سید بزرگوار رو کردند به کربلایی کاظم، گفتند که کربلایی کاظم این کتیبه هارا میتوانی بخوانی؟ (که معمولا اطراف امامزاده ها و حرم ائمه هستند)، میتوانی بخوانی؟ گفت آقا جان من سواد ندارم، ترس بر داشته بود مرا، فهمیدم قضیه عادی نیست، یکیشان آمد به من نزدیک شد، شانه ی مرا گرفت تکان داد، گفت کربلایی کاظم میتوانی بخوانی، میتوانی بخوانی، میگوید این را که گفت من بیحال شدم، دیگر نفهمیدم، افتادم، جایتان خالی، چند ماه پیش من همینجایی که ایشان افتاده بود رفتم، واقعا امامزاده ای با معنویت و با صفایی هست. یک عکسی از ایشان گذاشته اند همانجایی که افتاده بود روی دیوار هست. میگوید : بعد به هوش آمدم، بعد از جند لحظه نمیدانم به هوش آمدم دیدم آن دو سید نیستند. کتیبه ها هم نیستند. ولی بعد که بیرون آمدم، حس کردم فرق کرده ام، بعدا آمدم هرجا قرآن میدیدم میتوانستم بخوانم. فهمیدم که تمام قرآن به من الهام شده است. تمام قرآن را حفظ هستم.
اولین نفری که ایشان را کشف کرد نواب صفوی بود. مرحوم نواب صفوی رفته بود تبلیغ در همین روستای اینها، این کربلایی کاظم را کشف کرد، برداشت او را به قم آورد خدمت آیت الله بروجردی و مراجع، خدمت آیت الله بروجردی، خدمت حاج سید اسماعیل صدر پدر امام موسی صدر، آیت الله اقای حجت، بعضی از مراجع فعلی، بعضی از مراجع فعلی، همه ی این ها امتحان کردند کربلایی کاظم را! دیدند اصلا عجیب و غریب است. آیت الله آقای بروجردی، ایشان میگفت گاهی موقع ها، چون قرآن قرائت های مختلفی دارد، میگفت، گاهی موقع ها من به او میگفتم کدام قرائت درست است؟ به من قرائت درستش را میگفت. طلبه ها اورا امتحان میکردند یک کتاب عربی جلویش میگذاشتند، کتابی که هیچ زیر و زبر و اعراب ندارد، میگفتند کربلایی کاظم کدامش قرآن است؟ در آن قران بود، دست میگذاشت میگفت از اینجا تا اینجا قرآن است. بقیه ی آن دیگر قرآن نیست. میگفتند از کجا میگویی؟ میگفت اینجاها نور میدهد،سفید است، بقیه سیاه است. گاهی موقع ها طلبه ها اورا امتحان میکردند، دو تا “و” مینوشتند، دوتا “و”،یک “و” را به قصد “و” قرآن مثلا “و” والاالضالین، یک واو را بدون قصد قران، به او میگفتند کدام “و”قرانی است؟ میگفت این “و”. این نور میدهد. آن یکی دیگر تاریک است. گفتند بابا “و” که با “و” فرق نمیکند هردو را یک خودکار نوشته است. هردو هم شکل هم هستند. گفت نه! آن یکی نور میدهد و آن یکی تاریک است. آن یکی تاریک است. گاهی موقع ها برعکس قرآن را از او میپرسیدند، برعکس! مرحوم اسماعیل صدر پدر امام موسی صدر، مرجع تقلید میگفت من از خدا هشتاد سال عمر گرفتم، سوره ی حمد را در روز بارها دارم میخوانم. اگر همین سوره ی حمد را به من کسی بگوید برعکس بخوان، یعنی از ولاالضالین بخوان، یکی یکی عقب بیا، همین الان شما امتحان کنید، این سوره ی که هر روز داریم میخوانیم، هفت تا آیه بیشتر ندارد نمیتوانیم ! در آن گیر میکنیم، میگوید نمیتوانم. کربلای کاظم را از آخر قرآن یا هرجای قرآن میگفتند برعکس بخوان، برعکس میخواند تا هرجایی که از قرآن میگفتند برعکس میخواند ومیرفت.اصلا عجیب و غریب بود.بعد هم خودش میگفت که افسوس که فقط از ظواهر قرآن از من میپرسند، کسی از آن طرفش از من نمیپرسد، فقط از این چیزها از من میپرسند. خب کسی که به او ظواهر را داده اند، یک مقدار از بواطن را هم به او داده اند، میگفت افسوس که کسی از آن طرفش هم از من نمیپرسد. فقط از این میپرسد. به هرحال قرآن حتی الفاظش هم فرق میکند. انشاءالله، همه ی ما اهل قرآن باشیم.
ذکر مصیبت و روضه
من دیگر بقیه ی بحث را فردا شب میگذارم. شب دعا هست. البته، در آستانه ی هشتم شهریور، شهادت دو کارگزار بزرگ و مخلص نظام دینیمان، مرحوم شهید رجایی و شهید باهنر هستیم که این دو بزرگوار هم در همین ایام بود که به شهادت رسیدند. خوشا به حالشان و رضوان خدا بر این دو و همه ی شهدای انقلاب اسلامی و امام راحل عظیم الشانمان، امام شهدا. خدا همه ی آنها را با اهل بیت محشور بکند. شب جمعه هست، اجازه میخواهم میدانم وقت من هم تمام است، دعا الان میخواهید بخوانید ولی اگر شب جمعه با ذکر مصیبتی شروع کنیم، شب جمعه شبی است که بدون اسم اباعبدالله الحسین اصلا نمک ندارد. در روایت دارد که تمام اولیاء و انبیاء،کربلا هستند.مرحوم علامه ی امینی، از امام صادق (ع) نقل میکند که امام صادق (ع) به شاگردش مفضل بن عمر فرمود، یا مفضل، میخواهی با تمام ملائکه ی مقرب و غیر مقرب خدا مصافحه کنی؟ گفت نعم یابن رسول الله! فرمود پس شب جمعه به کربلا برو. مفضل میخواهی با تمام انبیاء اولو العظم و غیر اولوالعظم مصافحه کنی؟ گفت : بله! امام صادق فرمود پس شب جمعه به کربلا برو. مفضل، میخواهی با علی و اولاد علی (ع) مصافحه کنی؟ مفضل گفت : بلی، یابن رسول الله! فرمود پس شب جمعه به کربلا برو.
بعد امام صادق یک چند لحظه سکوت کرد، معلوم بود یک مطلب مهمی میخواهد بگوید برای اینکه حواسش را جمع کند مفضل. یک چند لحظه سکوت کرد، بعد فرمود مفضل میخواهی خدارا ملاقات کنی؟ گفت : “نعم یَابن رسول الله”، امام صادق فرمود پس شب جمعه به کربلا برو. مَن زارَ الحُسیِن بِکَربَلا کَمَن زارَ الله فی عَرشِه “، کسی که حسین را در کربلا زیارت کند گویی خدارا در عرش زیارت کرده است.چه خبر است؟ چه خبر است آنجا؟” کَمَن زارَ الله فی عَرشِه”.زیارتش را هم ساده گرفتند، گفتند حتی اگر یک سلام هم توانستید بدهید. حتی در این حد:
“السلام علیک یا اباعبدالله و رحمه الله و برکاته “
یعنی یا سید الشهدا، اگر دین داری ماهستیم، اگر کور سویی، از دین در دل ما هست، به یمن شما است. به یمن شماست که ما دین دار هستیم.من میخواهم اشاره ای کنم و توسلی به یک باب الحوائج، در بین ما چهار نفر را باب الحوائج میدانیم، یکی امام هفتم موسی بن جعفر را، یکی حضرت اباالفضل را، یکی حضرت علی اصغر را و یکی غیر از حضرت اباالفضل، مادر بزرگوار و مکرمه اش را.ام البنین را! هم پسر باب الحوائج است، هم مادر. این مادر بزرگواری که به قدری با معرفت بود وقتی که ابالفضلش بدنیا آمد، در قنداقه بود، این دست هایش از قنداقه بیرون آمدمثل این بچه های کوچک که گاهی موقع ها حالت خمیازه کشیدن هست ک دستانشان را باز میکنند،امیر المومنین کنارش نشسته بود، این دست های کوچک را بوسید و گریه کرد. خانم ام البنین عرض کرد که آقا چیزی هست؟ شما گریه کردید، این گریه ی تان سببی دارد؟ امیر المومنین در همان حال گریه گفت این دست ها، در راه برادرش حسین قطع خواهد شد که امالبنین این زن بزرگوار گفت: الحمدالله! الحمدالله، این دست ها در راه دین خدا قطع میشوند. الله اکبر!!! از آن موقعی که وارد منزل امیر المومنین شد، یک جوری دیگر با بچه های علی رفتار کرد، که من کنیز شما هستم، من خادم شما هستم، با اینکه مادر او را صدا میزدند، وقتی وارد خانه ی امیرالمومنین میخواست شود همان قدم اول گفت: یا امیرالمومنین اجازه بده که دختر بزرگ خانه به من اجازه ی ورود بدهد. دختر بزرگ خانه زینبی بود که هنوز سنش کمتر از ایشان هم بود. اینقدر با معرفت! بعد هم میدانید اسم اصلی ام البنین فاطمه بود، فاطمه کلاویه، او را در خانه فاطمه صدا میزدند، گاهی موقع ها بعضی او را فاطمه صدا میزدند خدمت امیرالمومنین آمد گفت: آقا به همه بگویید دیگر کسی در این خانه مرا فاطمه صدا نزند. این خانه یک فاطمه داشت، من کنیز آن فاطمه و بچه های من خادم بچه های فاطمه. به بچه هایش یاد داده بود که بچه ها! درست است که پدرتان علی است، ولی مادرتان زهرا نیست، شما خادم بچه های حضرت زهرا هستید. خودتان را هم سطح آنان ندانید. شما خادم هستید. آنوقت میخواهید از چنین مادری، چنین فرزندی بدنیا نیاید؟ با معرفت و باوفا! بدنیا نیاید؟
خیلی ها بودند به امام حسین گفتند که کربلا نرو! همه ی شما شنیده اید،خیلی ها به امام حسین گفتند نرو، اما تاریخ یک جا سراغ ندارد که ام البنین آمده باشد به حضرت اباعبدالله گفته باشد کربلا نرو ! تا متوجه شد که امام حسین میخواهد به کربلا برود، چهار فرزندش، ابالفضل سی و چهار ساله که بزرگ ترین فرزندش بود، سی و چهار سالش بود، هنوز اباالفضل جوان بود و بقیه ی بچه هایش را همه را فرستاد بروید حامی مولایتان حسین (علیه السلام) باشید.بروید حامی او باشید. بعد از اینکه قضیه ی کربلا تمام شد شهید شدند، اسارت هم، سفر اسارت تمام شد، اسرای کربلا، فاتحانه داشتند برمیگشتند به سمت مدینه، امام سجاد (ع) به بشیر گفت : بشیر برو به مردم مدینه بگو ما داریم می آییم، یعنی اسرا دارند می آیند، بشیر آمد به مردم خبر داد که کاروان اسرای کربلا دارد برمیگردد. دارد به سمت مدینه می آید. مردم، پیر و جوان زن و مرد، ریختند بیرون برای اینکه به استقبال بروند. بشیر یک مرتبه دید در بین جمعیت خانم ام البنین دارد می آید. خانم ام البنین دارد می آید، وقتی آمد نزدیک شد، گفت بشیر از کربلا چه خبر؟ خب آنموقع مثل الان نبود که خبرها زود به همه برسد. خیلی خبر نداشتند از کربلا چه گذشته است. بشیر از کربلا چه خبر؟ بشیر گفت که خانم، بعضی از بچه های شما شهید شدند، خواست کم کم بگوید خبر را، گفت بشیر درست بگو! از کربلا چه خبر؟ بشیر گفت خانم چهار فرزند شما شهید شدند. ابالفضلتان هم رفت. گفت بشیر، من از حسینم دارم میپرسم، ” أولادی وَمَن تَحتَ الخَضراء کُلُّهُم فداءُ لأبی عَبدِاللهِ الحُسین “، اولاد من و عالم فدای حسین، تو از اباالفضل میگویی؟ من از حسینم دارم میپرسم. از حسینم چه خبر؟ بعد ها میرفت در بقیع می نشست، میگفت تا حالا به من می گفتند فاطمه، من گفتم مرا فاطمه صدا نزنید، نگفتند ام البنین، یعنی مادر فرزندان، اما ” لاتَدعونی وَیکِ اُمُّ البَنینی”، دیگر ازین به بعد ام البنین هم صدا نزنید چون آن ام البنین وقتی بودم که بنینی داشتم، فرزندانی داشتم، اما الان دیگر کسی را ندارم.” لا تَدعونی وَیکِ اُمُّ الابَنینی”،
خدایا تورا قسم میدهیم به این باب الحوائج و فرزند او، فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما،
خدایا حاجات شرعی این جمع را به همه ی محبین و شیعیات امیر المومنین بر آورده بخیر بگردان،
شب جمعه هست،خدایا توسلی بود، این توسلات اشک ها، روزه ها، عبادات، به کرمت از همه ی ما قبول و ذخیره ی آخرتمان قرار ده!
خدایا اموات ما، ذوی الحقوق این جمع، شهدایمان، امام راحل عظیم الشانمان، با اهل بیت (ع) محشور بفرما
مریضان اسلام،منظورین شفای عاجل کرم بفرما.رهبر بزرگوارمان، خادمین دین، بر توفیقات طول عمرشان بیفزای.
عاقبت همه ی مارا ختم به سعادت و خیر بگردان. صلواتی عنایت بفرمایید
سخنران: حجت الاسلام مسعود عالی
.






