دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۴
۱۴۰۰-۱۲-۱۵ ۱۴۰۲-۰۶-۲۷ ۱۲:۲۶دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۴

دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۴
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله ربّ العالمین بارئِ الخلائق اجمعین و الصّلاه و السّلام علی سیّدِ الأنبیاء و خاتم النبیین حبیبِنا و حبیبِ إله العالمینَ ابی القاسمِ المصطفی محمّد صلّی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین المعصومینَ و اللعن دائمُ علی اعدائِهِم اجمعینَ من الآان اِلی یَومِ الدین.
در جلسه ی گذشته عرض شد که از مقامات بسیار با ارزشی که مومن، که توفیقی هم هست که خدا باید به او بدهد، مقام شاکر بودن است.اینکه آدم روحیه ی شکر گزاری داشته باشد.قلبش، از صمیم قلب، شکر خدارا بگوید، در ارتباط با نعمتش و زبانش هم همینطور، به هرحال این روحیه، از روحیه ها و از مقامات بزرگ مومن هست در روایت هست خیلی روایت زیبایی است، از امام کاظم (ع) فرمود که : مَن حَمِدَ الله عَلی نِعمَتِ فَقَد شَکَرَه ” اگر کسی خدارا بر نعمتش شکر کند، بر نعمتی حمد کند، ستایش بکند، این خدا را شکر کرده است. بعد فرمود : فَالشُّکر اَفضَلَ مِن تِلکَ النِعمَه ” شکر، شکر بر یک نعمتی از خود آن نعمت بالاتر است. خیلی روایت زیبایی است، و الشُّکر اَفضَل مِن تِلکَ النِّعمَه ” یعنی مثلا اگر سلامتی یک نعمتی است، که هست، شکر بر سلامتی از خود سلامتی مهمتر است. چرا؟
میدانید دلیلش شاید این باشد، که خداوند متعال، تمام نعمت هایی که در این عالم به ما داده لست، یک هدفی داشته است، خداوند متعال از این نعمت ها هدفی دارد، باید بشناسیم هدف آن نعمت ها چیست. خدا،برای چه این نعمت ها را به ما داده است؟ تمام نعمت هایی که پروردگار عالم به ما داده است، برای قرب به خودش است. در این تردیدی نیست، برای اینکه انسان اینهارا نردبان بکند به خود خدا برسد. نعمت ها خودشان موضوعیت ندارند، خورد و خوراک که موضوعیت ندارد، ما که قرار نیست در اینها بمانیم، از این ها باید برای بالا استفاده کنیم، تمام نعمت ها برای قرب به خداوند متعال است منتها اگر کسی توانست، یک شرط دارد، این نعمت با یک شرطی آدم را به خدا میرساند. هر نعمتی را رویش دست بگذارید، با یک شرطی آدم را مقرب میکند. بدون آن شرط، این نعمت، نغمت میشود، حجاب میشود، چون دیگر انسان را به خدا نمیرساند. خب، نعمت ها با چه شرطی انسان را به خدا میرسانند؟ به شرط شکر! چون نعمت با شکر پیوند میخورد به خدا، وقتی تو شکر کردی، میفهمی که این از او است، شمارا نزدیک میکند، والا اگر کسی از نعمت استفاده بکند، مثل بعضی از کسانی که، کفار و فساق و فجار، از نعمت استفاده میکنند، اما این را به خدا ارتباط نمیدهند. این نعمت را به خدا ربط نمیدهند، خب وقتی به او ربط نمیدهند، از او نمیدانند، قرب به او هم پیدا نمیکنند، پس نعمت با شکر، آدم را به قرب خدا میرساند و نعمت میشود. بدون شکر، حجاب است.بدون شکر، نقمت است، وبال است، روز قیامت حضرت آدم سوال میکنند، و همین باری است بر گردن آدم که جوابی ندارد بدهد.
چهار قدم مقام شاکر
قدم اول: نعمت ها را باید ببیند
لذا میبینید که امام کاظم (ع) که فرمود: و الشُّکر اَفضَل مِن تِلکَ النِّعمَه ” شکر بر نعمت از خود نعمت بالاتر است. این روی همین حساب است.در جلسه ی گذشته خدمتتان عرض کردیم که اگر کسی بخواهد به مقام شاکر بودن، برسد، چهار قدم را باید بردارد، قدم اول این است که نعمت ها را باید ببیند، چشم باید داشته باشد، بصیرت باید داشته باشد، غرق در نعمت ها هستیم، هستیم ولی بعضی ها نعمت هارا نمیبینند. این قدم اول که نعمت های ظاهری و باطنی، مادی و معنوی را ببین. همه اش نیمه ی خالی لیوان را نبین. این نیمه ی پر، داده هارا هم آدم ببیند، که داده ها در مقابل نداده ها بسیار بیشتر و بالاتر هست. این قدم اول،
قدم دوم: نعمت ها را از اسباب نبیند
قدم دوم، این است که این نعمت ها را از اسباب نبیند، ما چون در عالم اسباب زندگی میکنیم، عالم، عالم اسباب و وسائط است دیگر، با غذا باید سیر شویم، با آب باید تشنگیمان بر طرف شود، با دواء و درمان باید خوب شویم، پدر و مادری هستند، عاملی است که فرزند را بدنیا میاورند، ببینید همه اش به هم محتاجیم، همه اش در این عالم باید از اسباب و وسائط استفاده کنیم و چه بسا کسانی باشند که در این اسباب و وسائط گیر بکنند. یعنی امیدشان دیگر به همین اسباب باشد، چون با اینها دائم سر وکار دارند یواش یواش اسباب را مستقل ببینند، این دارد مرا سیر میکند، این دارد مرا شفا میدهد، این دارد اینکار را میکند، یواش یواش اسباب…
مثل همان چیزی که دیشب مثال میزدم، بچه ای که شیر را میبیند از دیوار، لوله اش بیرون آمده، خیال میکند این دارد آب میدهد، غافل از اینکه بابا این یک واسطه است. خیلی چیزهای دیگر پشت پرده است، خیلی چیز های دیگر پشت پرده است. ما چون با دید ظاهری همه اش با این اسباب سر وکار داریم، لذا از اسباب میبینیم، از اسباب و وسائط میبینیم. این دید باید عوض شود.این دید اشتباه است. خوش به حال آن کسی که اینقدر به قلبش” لا حَولِ وَ لا قُوَّه اِلّا بِالله” را بفهماند که کسی در این عالم کاره ای نیست، همه کاره خود خدا است، که یکی هست و نیست غیر از او،” وَحدَه لا اِلهَ اِلّا هو”، البته این به قلب رساندن دارد، کار میخواهد، ساده نیست، آدم باید به قلبش بفهماند که همه کاره، پروردگار عالم است. اسباب از خودشان که چیزی ندارند،
میگویند : عین الدوله، حالا از بزرگان دربار زمان قاجار بود، در خانه اش بود دید دوتا گدا پشت در نشسته اند، دوتا فقیری با همدیگر حرف میزنند، یکی از آن فقیرها میگفت که عین الدوله خیلی کارها میتوانند بکنند، حالا به قول ما، خودمانی عرض میکنم، خیلی خرش میرود، خیلی کار ها میتواند بکند و به هرحال فقر ما را میتواند بر طرف بکند، آن فقر دیگری که نشسته بود گفت نه، عین الدوله چیکاره است، همه کاره خدا است، او باید درست کند. عین الدوله از آن اولی خیلی خوشش آمد، چون تعریفش را کرده بود یک سینی پلو، یک بشقاب پلو کشید و خورشی هم رویش ریخت، یک پولی هم، یک اشرفی هم آن زیر این پلو گذاشت، داد به فقیر اول که خیلی مدح و تعریفش را کرده بود. آن فقیر اولی دید سیر است، حالا غذا هم چه بدردش میخورد، این را به آن دومی داد، آن دومی غذا را خورد، دید زیرش هم یک پولی است، برداشت خدا را شکر کرد، بلند شد رفت. بعد از یک چند دقیقه ای عین الدوله بیرون آمد، دید اولی، باز همان که تعریفش را میکرد نشسته لست، گفت هنوز که نشسته ای؟ گفت: بله جناب شما که به من امروز کمکی نکردی! گفت من که به تو دادم! مگر آن بشقاب را نگرفتی؟ گفت بله، ولی خب من سیر بودم دادم به آن دومی. او خورد و رفت ! عین الدوله گفت بله ! همانی که او میگفت درست است! خدا باید کار را درست بکند، عین الدوله سگ چه کسی است، همان که او میگفت درست است، خدا باید کار را درست کند، که چطور برایش درست کرد!
حالا اگر آدم بداند که واقعا در این کارها، در همه ی کارها اگر خدا نخواهد یک برگی از درختی جدا نمیشود! یک برگ ! بادی، نسیمی نمیوزد در این عالم. اگر این را آدم به قلبش بفهماند که خدا بالا سر همه ی اسباب است، آنوقت اگر هیچ سببی هم نبود، یک جا مایوس نمیشود، ناامید نمیشود، چون میداند سبب ساز او است. چون میداند که او هست. کار که از دستش در نرفته است، و اگر همه ی اسباب هم به ظاهر فراهم باشد ؛ باز مغرور نمیشود، ذوق زده نمیشود؛ چون میداند اگر خدا نباشد همه ی این اسباب کار نمیکند. ببینید نه با بودن اسباب آدم ذوق زده میشود، نه با نبودن اسباب نا امید و مایوس میشود.
ابوذر را رضوان خدا بر او، در زمان عثمان، تبعیدش کردند. میدانید ابوذر در کوچه ها راه میرفت، علیه ریخت و پاش های عثمان، بلند بلند میگفت و نهی از منکر میکرد و این زبان سرخش بالاخره کار دستش داد.او را گرفتند قرار شد از مدینه اورا بیرون کنند و به ربضه اورا بفرستند. عثمان بخشنامه ای صادر کرد که کسی حق ندارد به بدرقه ی ابوذر برود، ابوذر باید از این شهر تنها بیرون برود، این بزرگوار داشت از مدینه بیرون میرفت، امیر المومنین، امام حسن و امام حسین به بدرقه اش آمدند. خب آن بزرگواران رفیق هایشان را که تنها نمیگذارند، آمدند به بدرقه ی ابوذر، هرکدام یک چیزی به ابوذر گفتند، امیر المومنین یک چیزی گفت، امام حسن یک چیزی گفت، امام حسین یک چیزی گفت، حالا نمیخواهم آنهارا بگویم، ابوذر هم برگشت یک چیزی گفت، من این را مقصودم است، ابوذر برگشت گفت : یا امیر المومنین اگر من را جایی بفرستند که وقتی بالای سرم را نگاه میکنم یک تیکه ابر نیست که دلم خوش باشد آب هم از اینجا تامین است، یعنی اسباب آب فراهم نیست، زیر پایم را نگاه میکنم سر تا سر مس است که اصلا گمان ندارم گندم و نانم از اینجا، یعنی اسباب نان هم نیست. من را به یک همچین جایی بفرستند که نه اسباب آب فراهم است، نه اسباب نان فراهم است، یا امیر المومنین ذره ای نگران نیستم که رزقم از کجا میرسد، چون میدانم خدای کویر همان خدای چشمه ها است. خدا که عوض نشده است، اگر قرار باشد خدا فقط بتواند سرچشمه به من آب بدهد، اگر بیابان نتواند آب بدهد که خدا نیست، خدایی که فقط زورش برسد در چشمه آب به من بدهد اما در کویر، دیگر نه من نمیتوانم به تو آب بدهم، آنکه خدا نیست. لذا من ذره ای نگران نیستم اگر اینجایی که اسباب آب و نان فراهم نیست رزقم چطور فراهم است.
ببینید چنین کسی میداند که بالای سر همه ی این اسباب همان جمله ای که از امام سجاد دیشب خدمتتات عرض کردم، “و تَصَوَّبَت بِلُطفِکَ الاَسباب”، اسباب به لطف تو اسباب اند. تو همه را راه می اندازی.تو همه را راه می اندازی. آنجایی که هیچ چیز نباشد تو باز میتوانی از دل همین کویر آب در بیاوری، همانطور که برای اسماعیل جوشید، همین چاه زمزمی که در این بیابان خشک و برهوتی که هیچ چیز نبود، برای اسماعیل، پسر حضرت ابراهیم آب جوشید.اگر آدم این را باور کند، بداند که خدا پشت سر همه ی حرف ها است، یعنی یک کسی که قادر مطلق است، غنی مطلق است، همه کاره است،
یکی از شاگردان علامه ی طباطبایی، من الان اسم بیاورم همه ی شما او را میشناسید، از شاگردان برجسته ی مرحوم علامه ی طباطبایی که الان خدا ایشان را حفظشان کند، هستند، ایشان گفت ما خدمت مرحوم علامه طباطبایی رسیدیم و خواستیم مکه مشرف شویم، به علامه گفتیم آقا یک نکته ای، یک نصیحتی یک چیزی به ما بگویید که توشه ی سفرمان باشد. علامه طباطبایی فرمودند که:خدا در قرآن میفرماید: ” فَاذکُرونی اَذکُرکُم ” شما یاد من باشید، من هم یاد شما باشم، شما یاد من خدا باشید، من نیز به یاد شما هستم. بعد علامه فرمود که میدانی یعنی چه؟ میدانی یعنی اینکه خدا میگوید من هم به یاد شما هستم یعنی چه؟ یعنی یک کسی که همه کاره ی عالم است، قادر مطلق است، غنی مطلق است، دانای مطلق است، همه چیز را میبیند، از همه جا خبر دارد، این پشت تو است. این با تو است. میگوید شما به یاد من باشید، منی که همه کاره هستم به یاد شما میباشم. پشت شما هستم. وقتی آدم میترسد، جایی کم می آورد، یک همچین کسی پشتش است، دیگر جایی کم می آورد؟ این چنین کسانی هستند که آنوقت میبینید توکل هم بلد هستند به خدا بکنند، اینهایی که خدا را بالای سر همه ی اسباب میبینند، قشنگ هم به خدا توکل میکنند، آنجایی که اسباب نیست، میدانند که سبب ساز اوست.آنجایی که اسباب به ظاهر است، باز هم ذوق زده نمیشوند، چون میدانند سبب سوز هم اوست. خدا هم سبب ساز است، هم سبب سوز است. هم میتواند به ظاهر اسبابی که هست را هیچ کند، همانجایی که هیچ سببی نیست میتواند سببش را درست کند. هم سبب ساز است، هم سبب سوز است.
در قرآن این داستان را همه ی شما خوانده اید، این داستان زیبای قرآنی را. حضرت موسی (ع) شبانه قوم بنی اسرائیل را از مصر برداشت و فرار کرد. ببینید چند هزار نفر بودند، یک قوم بزرگ، شبانه بدون اینکه فرعونیان خبر دار شوند، این معلوم است که حضرت موسی سازمان دهی اش خیلی قوی بوده است که توانسته است اینطور به سرعت همه را جمع کند و شبانه از مصر فرار کند، اینکار را کردند. این تعبیر قرآن است. پیرزن، پیرمرد، خدم، حشم، اینهارا از مصر بیرون کرد. خب، همه ی شما این را میبینید، میدانید که این قوم نمیتواند خیلی سریع برود چون پیرزن و پیرمرد هم با آنها است طبیعتا آهسته آهسته میرفتند. اینها از مصر بیرون رفتند. صبح که شد فرعونیان خبر دار شدند که موسی رفته است.با یک لشکر بزرگی سواره بتاختند دنبالشان. اینها دیگر خیلی سریع میرفتند. حضرت موسی و قومش به رود نیل رسیدند. رسیدند به رود نیل، یک رود که آدم پایش را بالا بزند و آن طرف برود، یک دریای خروشانی بود، الان هم همینطور، رسیدند به یک جایی که دیگر بنبست بود جلویشان، از پشت سر دیدندکه لشکر فرعون درحال نزدیک شدن است، میدیدند، تعبیر قران این است، فَلَمّا تَرائَتِ الفِئَتان ” این دو دسته دیگر همدیگر را میدیدند، قوم حضرت موسی شروع کردند به نق نق کردن، بریدند! شروع کردند به نق نق کردن، ریختند سر حضرت موسی، که یا موسی مارا بیچاره کردی، ما الان در مخمصه افتاده ایم، نه راه پست داریم، نه راه پیش داریم، تو این بلارا سر ما آوردی، ما داشتیم زندگیمان را میکردیم، حالا زندگی هم که نبود، از مرگ برایشان بدتر بود، زیر شکنجه ها و ظلم های فرعون بودند. ما داشتیم زندگیمان را میکردیم، تو ما را بیچاره کردی، یا موسی، ” اِنّا لَمُدرَکون” خب حالا شما نگاه کنید حضرت موسی بزرگوار، به ظاهر دیگر کار تمام است، همه ی این ها دم تیغ اند، به ظاهر همه چیز تمام است، حضرت موسی هم نمیدانست چه اتفاقی میخواهد رخ دهد، نمیدانست این دریا شکافته میشود، اگر میدانست که دیگر من و شما هم بودیم هیچ دغدغه ای نداشتیم. اما حضرت موسی نمیدانست. مهم این است اما میدانست که این ملک، خدایی هم دارد، این را میدانست، لذا وقتی اینان شروع کردند، ریختند سر حضرت موسی اینطور پرخاش کردند، برگشت به آنان گفت که : ” اِنَّ مَعی رَبّی سَیَهدین “، چه خبرتان است؟ یک خدایی هم ما داریم که بالای سر همه است. او ما را هدایت میکند. همه چیز دست او است، چرا میترسید؟ چطور مارا هدایت میکند موسی؟ چطور مارا نجات میدهد؟ نمیدانم. اما میدانم مارا یادش نرفته است. ” فَاذکُرونی اَذکُرکُم ” ما به یاد او بودیم، او نیز به یاد ما هست، همه کاره ی عالم به یاد ماست. پشت ماست، چرا میترسید؟” اِنَّ مَعی رَبّی سَیَهدین” همانجا خطاب رسید که موسی، این چوبت، عصایت را به دریا بزن، زد، دریا شکافته شد که در روایت دارد که اگر ایمان این قوم بنی اسرائیل، یقینشان زیاد بود صلوات بر محمد و آل محمد میفرستادند. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
در روایت دارد که صلوات میفرستادند، دیگر معطل شکافتن هم نبودند، از روی آب رد میشدند، منتها خب آنقدر دیگر برایشان نبود. آب شکافته شد، حضرت موسی و قومش وارد این شکاف شدند، وارد شکاف شدند و از آن طرف بیرون آمدند. خب، علی القائده، از جهت نظامی هم وقتی آدم از جوی پلی رد شد، باید پل های پشت سرش را خراب کند تا بهش نرسند، حضرت موسی علی القائده باید با این چوب بزند به این دریا که به هم بیاید، اما خدا فرمود که ” وَاترُکِ البَحرَ رَهوا” برو موسی، برو، اصلا دریا را بگذار همینطور بگذار باشد. برنگشت بگوید که خدایا اگر خدایا همینطور باشد، همینجور که ما رد شدیم، آنها هم بلدند، خب آنان هم رد میشوند به ما میرسند، موسی برنگشت این را بگوید، تو چکار داری؟ تو بنده ای ! وقتی به تو گفتم برو، برو دیگر. تو بنده ای ! رفت. دریا هم همینطور شکافته است.
حضرت موسی و قومش رفتند بیرون، فرعون و لشکریانش وارد این شکاف شدند. همه ی آنهایی که بیرون رفتند، همه ی اینها وارد این شکاف شده بودند. پروردگار عالم دستور داد، این آب بهم آمد، همه ی شان از بین رفتند، موسی دیدی؟ دیدی لاحول و لا قوه الا بالله” دیدی سبب ساز من هستم؟ سبب سوز منم؟ دیدی همه کاره ی عالم من هستم؟ البته موسی که نمیدانست، این را باید قوم بنی اسرائیل میفهمیدند که متاسفانه آخرش هم نفهمیدند، همش هم آن لجاجت هارا در مقابل حضرت موسی انجام دادند ولی خب این است، اگر آدم بداند که اسباب از او است، این نعمت هایی که به ما میرسدند، سر سلسله را ببین که چه کسی دارد میدهد، این واسطه ها سرجای خود، محترم هم هستند دیشب عرض کردم آن روایت را کم نگیرید، به واسطه ها هم در روایت گفته شده که احترام بگذارید، شکر بکنید، تشکر بکنید، حتی در روایت هست، در وسائل شیعه که روز قیامت شخص را جهنم میبرند، چرا؟ میگوید من که خدایا تورا شکر کردم، خدا میفرماید بله، من را شکر کردی ؛ اما واسطه هارا شکر نکردی، از آنان هم باید تشکر کرد، پدر و مادری که این وسطند. اینها واسطه اند. تشکر باید کرد کسی که به شما یک کمکی کرده است همان دکتری که، درست است که شفاء از کسی دیگر است، خب این هم کمک کرده است، خب این هم واسطه است، تشکر سرجای خودش، اما کار را آدم از این نبیند. نتیجه را از این نبیند. خب، این هم دومین قدم که آدم بالای سر اسباب، نعمت ها را از خدا بداند،
قدم سوم: حجاب خودت نباش!
سومین قدم، برای اینکه آدم بتواند شاکر باشد، این است که حالا که تو اسباب را ندیدی، فهمیدی که نعمت را خدا داده است، اسباب را ندیدی، خودت را هم نبین. خودت هم حجاب خودت نباش! یعنی خیال نکن که این از خودت است چون گاهی اوقات ما خیال میکنیم مثل قارون، در قرآن خوانده اید، زمان حضرت موسی بود، ثروتمند، خیلی ثروت، بعد برگشت گفت که این ثروت هارا من با هنر خودم، با آن فن اقتصادی که بلد بودم، اِنَّما اوتیتُه عَلی عِلمِِ عِندی” من با علم خودم این ها را گیر اورده ام، این را نگو! حالا که اسباب حجابت نشدند، خودت هم، حجاب خودت نشو. اینها از تو نبودند. از تو نبودند! تو آن موقعی که به دنیا آمدی، هیچ چیز نداشتی، آن موقع که از دنیا میروی، هیچ چیز نخواهی برد.غیر از این است؟ خدا در این عالم یک کار خیلی قشنگی کرده است، در خلقت ما، پروردگار عالم، یک کار خیلی قشنگی کرده است و آن اینکه آدم وقتی اول به دنیا می آید، هیچ چیز ندارد، بچه ای که به دنیا می آید، نه قدرت دارد، نه علم دارد، نه هنر دارد، نه خیلی زیبایی دارد آنوقتی که تازه بدنیا میاید، نه زیبایی دارد، هیچ چیز ندارد. یک پشه در گلویش برود خفه میشود اگر مادر در نیاورد، از خودش هیچ قدرتی ندارد.ضعف محض است.
خب؟ بعد، یک مرحله ای که میگذرد، ” جَعَلَ مِن بَعدِ ضَعفِِ قُوَتاََ” خداوند به او قوت و قدرت میدهد، مرحله ی جوانی، زور و بازو می آید و زیبایی می آید و علم و هنر و فن می آید، یواش یواش باد میفتد زیر پوستش و شروع میکند منم منم زدن و من کسی هستم تا میخواهد بگوید فریاد” اَنا رَبُّکُمُ الاَعلی” بالا برود به غرور بیفتد،خدا پیرش میکند، خدا پیرش میکند، کج و کله اش میکند، وَجَعَلَ مِن بَعدِ قُوه ضَعفََا ” پیر بودن از نعمت های خداست برای آنهایی که اهلش هستند و میفهمند، پیری از نعمت های خدا است که بداند آن چیزهایی که من داشتم امانت بودند، مال من نبودند، مال کسی دیگر بود.اگر همه اش آدم جوان می ماند، این چه بسا خیال میکند این زور برای خودم است، این علم برای خودم است، این زیبایی برای خودم است، این خودم خودمش بلند میشود و یواش یواش منیت کار دستش میدهد.مال خودت نیست که ! اگر برای خودت بود، یک آتش سوزی رخ میدهد صورتت آنچنان وحشتناک میشود که نمیشود تو را دید، اگر زیبایی برای تو است آن را برگردان. اگر برای خودت بود،از خودت بود برگردان.در پیری اگر زیر بغلت را نگیرند میفتی. اگر قدرت برای خودت بود برگردان. البته برای خودت نیست، الان هم که جوان هستی، این زور و بازو و قدرت برای تو نیست. علم برای تو نیست. در پیری فراموشی می آید. اگر برای خودت بود یک کاری بکن که فراموشی سراغت نیاید.یک کاری بکن که فراموشی سراغت نیاید.
تعبیر قرآن است،” وَ مِنکُم مَنیُرَدّا اِلی اَرذَلِ العُمُرِ لِکَی لا یَعلَمَ من بَعدِ عِلمِِ شَیئََا” بعضی ها وقتی در سرازیری عمر، در پیری میفتند، خیلی چیزهارا فراموش میکننداین ها نعمت خدا هستند، برای اینکه آدم بفهمد که کار دست کسی دیگر است.اگر کار دست من بود همیشه دستم بود! همیشه داشتم.آنموقع که نیازمند به آن بودن این هارا داشتم ولی ندارم. من یک مرتبه ای، مشهد، خدمت مرحوم ایت الله میزرا اقای تهرانی بودم، خدا ایشان را رحمت کند، پانزده، شانزده سال پیش مرحوم شد، این بزرگوار مجتهد مسلم صاحب کرامت، واقعا آدم با عظمتی بود، یک روایت میخواست بخواند یادش رفته بود. یک روایت ساده! که معمولا در ذهن همه هست. هرچه به ذهنش فشار میاورد، اصلا دید یادش نمی آید. گفت : ای داد بیداد! یک آیه ای در قرآن هست که میگوید آدم وقتی پیر میشود خیلی چیزهارا فراموش میکند، آن ایه چه بود؟ آیه را هم یادش رفته بود همین آیه ای که الان خدمت شما عرض میکنم. میگفتند آقا همین است، و مِنکُم مَن یُرَدّا اِلی اَرذَلِ العُمُر لِکَی لایَعلَمَ بَعدَ عِلمِِ شَیئََا ” یعنی یک کسی به دیگری گفت فلانی من پیر شدم. گفت برای چی؟ گفت چون پیری سه نشانه دارد، اولین نشانه اش فراموشی است منم خیلی الان دچار فراموشی هستم. گفت آن دو نشانه ی دیگر چیست؟ گفت یادم رفته. گفت یادم رفته است. قشنگ نشان میداد که پیر شده است. اگر مال خودت برگردان! پس مال خودمان هم نیست. این هم قدم سوم که آدم بفهمد نعمت از خودش هم نیست. از خودش نیست.
قدم چهارم: خداوند متعال نعمت را داده است
قدم چهارم، حالا که نعمت هارا دیدی، از اسباب ندیدی، از خودت هم ندیدی و فهمیدی خدا داده است، قدم چهارم این است که بفهمد آدم که خداوند متعال که این نعمت را داده است، نه مجبور بوده است، نه از سر طمع داده است. پروردگار عالم که این نعمت را داده است، از سر لطف و رحمت است، از سر تفضل است. نه از سر اجبار است که باید بدهد، نه از سر طمع است. آخر ببینید، ما معمولا وقتی به یک کسی به یک چیزی، به یک کسی یک چیزی میدهیم، معمولا اینطور است که از سر طمعی که بعدا هم یک چیزی از او بگیرد، میگویند علف به گوسفند میدهی بعدا شیرش را بده، والا بلا تشبیه ضرب المثلی هست میگویند که گربه برای خدا موش نمیگیرد، موش را به طمع، به هرحال برای خودش است، برای کسی دیگر، برای چیز دیگر که نیست.واقعیتش این است، معمولا ما اینطور هستیم که در داد و ستد هایمان، در تعاملاتمان، خودمان را در نظر داریم، یک طمعی است،یک نیازی است، اما پروردگار عالم مگر از سر نیاز این نعمت هارا داده است؟ او که به ما طمعی نداشته است، مگر ما میخواهیم برایش کاری بکنیم نیازی به ما نداشته است.
تشبیها مثل مادر می ماند، حالا این خیلی تشبیه ضعیفی است. مادر به بچه ی کوچکش، حالا شاید وقتی پیرزن شد، پیر شد، بچه اش را مثلا به عنوان عصای دستش ببیند و از او کمک بخواهد و به یک طمعی به او مهربانی میکند. حالا شاید ! ولی در آن موقعی که طفل قنداقی هست، مادر وقتی به او محبت میکند اصلا طمعی نیست، هیچ طمعی ندارد، هیچ کاری نمیخواهد برایم بکند. فقط از سر رحمت است. یک جلوه ای از رحمت خدا در بین مادر و این بچه ی کوچکش است.هیچ طمعی در او نیست. پروردگار عالم هم بدون هیچ طمعی این نعمت هارا به ما داده است هیچ اجباری هم نداشت، اینطور نیست که مجبور است، خب خدا است دیگر، مارا خلق کرده است باید بدهد. بایدی ندارد!باید بده نیست! خب حالا اگر کسی این چهار قدم را رفت، نعمت هارا دید، نه از اسباب دید و وسائط،نه از خودش و فهمید که پروردگار عالم این نعمت هارا از سر لطف به منی که مستحقشم نبودم داده است و انصافا اگر آدم بخواهد مو را از ماست بیرون بکشد، خیلی از اوقات چه بسا مستحق عقاب خدا هم بوده ام اما با این وجود پروردگار عالم داد، آنوقت به خدا بر میگردد میگوید، خدایا ممنونت هستم، شکر گزار میشود، آنوقت از صمیم قلب میگوید تو خیلی مهربان بودی خدایا ! ممنونتم. آن کیست که از روی کرم با من وفا داری کند؟
برجای بد کاری چو من یک دم نکوکاری کند
من بدی کردم اما تو خوبی کردی.
جواب بدی را با بدی ندادی،
برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی گوید به من پیغام وی
و آنگه به یک پیمانه می با من هواداری کند
سلطان که جان فرسود از او کام دلم نکشود از او نا امید نتوان بود از او، از این خدا نا امیدی؟ این خدایی که تو نخواسته به تو داده است.” یا مَن یُعطی مَن سَاَلَه یَا مَن یُعطی، در دعای رجب بخوانیم، ماه رجب،” یا مَن یُعطی مَن لَم یَساَله وَ مَن لَم یَعرِفهُ، الله اَکبَر، تَهَنُّنَ مِنهُ وَ رَحمَه ” خدایی که به آن کسی که از تو درخواست کرده است داده ای، به آن کسی که از تو درخواست هم نکرده و حتی تورا نمیشناسد،” یا مَن یُعطی مَن لَم یَساَلهُ وَ مَن لَم یَعرِفهُ” آن کسی که نه معرفت به تو دارد، میشناسد، باز هم به او داده ای، “تَهَنُّنَ مِنهُ وَ رَحمَه
” از باب مهربانی و رحمتت، آنوقت چنین خدایی را آدم نباید شکرش را بکند؟ آنوقت شکرگزار میشوی و این شکر را هم بدانید، اینکه آدم در قلبش می آید، خدایا ممنونتم، این را هم خدا داده است، این شکرگزاری توفیقی است که خدا داده است، در قرآن خداوند متعال در رابطه با لقمان، میفرماید : ” وَ آتَینا لُقمانَ الحِکمَهَ ” به لقمان حکمت دادیم، میدانید آن حکمتی که خدا به لقمان داده چه بود؟ ببینید، خود قرآن را ببینید، میگوید ما دادیم، وَ آتَینا لُقمانَ الحِکمَهَ ” ما به لقمان حکمت دادیم ” خدایا چه دادی؟” اَنِ اشکُر لِله ” شکر کردن خدا، این شکر کردن خدارا ما به او دادیم. این چیز کمی نیست، آدم توفیق پیدا کند و بگوید خدایا ممنونت هستم، همین شکر را خدا به تو داده است، همین شکر را خدا به تو داده، شکرش کن. به حضرت موسی خطاب شد که :” یا موسی اُشکُرنی حَقَ شُکری ” حق شکر من را بجا بیاور! حضرت موسی گفت : خدایا من نمیتوانم، حق شکرت را نمیتوانم به جا بیاورم، چون تا میخواهم شکر تورا بکنم، خود این شکر یک شکر دیگر میخواهد.خود این شکر یک نعمت است دیگر، باز آن یکی هم یکی دیگر میخواهد، اصلا خدایا من عاجز هستم، نمیتوانم، به قول سعدی در اول گلستان هست، که منت خدایی را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و شکر کردنش مزید نعمت از دست و زبان که بر آید که از عهده ی شکرش به در آید، خدایا من نمیتوانم، خطاب رسید که موسی “الان شَکَرتَنی، اِن عَلِمتَ بِذالِکَ مِنّی ” همین که فهمیدی این شکری که به تو دادیم برای من بود، همین حق شکر من را به جا آوردی ! خدایا چقدر راحت میگیرد! همین که فهمیدی که خدایا این شکری که من دارم میکنم توفیقش را تو به من دادی. خدا میگوید همین حق شکر من را به جا اوردی.
امام صادق یک جایی بود مرکبش گم شد، رفته بود حالا مسجدی جایی رفته بود، مرکبش گم شد، فرمود اگر مرکبم پیدا شود، خدا را شکر میکنم حق شکرش. حق شکر خدا را به جا می آورم. یک چند دقیقه گذشت مرکب امام صادق پیدا شد، این خادم امام هم کنارش بود، پیدا شد، ایستاد ببیند آقا چکار میکند، این حق خدا را چطور بجا میآورد، تا مرکب پیدا شد، امام صادق فرمود : الحَمدُلِله، گفت آقا همین؟ همین یک اَلحَمدُلله؟ این حق شکر خدا است؟ امام صادق فرمود : بله، مگر کم چیزی است؟ واقعا مگر کم چیزی است؟ این الحَمدُلله که از زبان بیاید ولی پشت سرش قلب هم این مطلب را قبول داشته باشد، قلب هم قدردان خدا باشد، زبان هم شاکر خدا! مگر این کم چیزی است؟ خدا تفضلا همین را، تمام شکر گرفته است. میگوید من همین را از تو قبول کردم. به خدا قسم، خدا خیلی ساده گرفته ای! ” یا مَن یَقبَلُ الیَسیر” ای خدایی که ساده گرفته ای ! “،” یا مَن یَقبَلُ الیَسیر “، باز خود امام صادق فرمود آدم با یک آب خوردن میتواند بهشت بر او واجب شود. با یک آب خوردن!امام صادق فرمود! با یک آب خوردن شما میتوانید کاری کنید بهشت بر شما واجب شود. بعد خودش فرمود میدانید چطور؟ اینکه وقتی لیوان آب یا ظرف آب را روی لبتان میگذارید، میخواهید شروع کنید، مثل غذا خوردن اولش بسم الله بگویید، اولش بسم الله بگویید.بعد، یک مقدار آب که خوردید هنوز میل دارید، این لیوان را بردارید.حالا به تعبیر خودمانی، یک قورتی که خوردی، لیوان را بردارید. بگویید الحمدلله! باز بخوردید، باز هنوز میل دارید، بردارید، الحمدالله! باز بخورید و تمام.یعنی یک بسم الله سه تا حمد وسطش که مستحب است در رساله ها خوانده اید آب را با یک نفس نخورید، سه مرتبه بخورید. به این شکل! یک بسم الله سه تا حمد.به این صورت، امام صادق (ع) فرمود کسی که این کار را بکند، بهشت بر او واجب است.
اصلا خدا بهانه میگیرد برای بردن به بهشت! چقدر ساده گرفته است، یا مَن یَقبَلُ الیَسیر وَ یَعفو عَنِ الکَثیر” آنوقت اگر این اتفاق در زندگی رخ داد، شاکر نعمت های خدا شدیم، دوتا ثمره دارد، البته ثمراتش زیاد است ولی من فقط چون میخواهم در بحث را امشب بحث شکر را ببندم، دوتا ثمره دارد، آدمی که شاکر باشد، یک ثمره اش این است که آرامش پیدا میکند. آقا این آدم هایی که نق نق میکنند،از همه چیز گله میکنند، چرا این نیست؟ چرا آن نیست؟ چرا این را نداریم؟ اینها افسرده اند، اینها همیشه ناراحتند، همیشه عصبی اند، اینطور آدم هایی که همیشه نیمه ی خالی لیوان را میبینند، همیشه عصبی هستند، همیشه افسرده اند، اما آنهایی که نیمه ی پر لیوان را میبینند، خوش هستند، شاد هستند، آرامش دارند، آرامش دارند.
من، خدا شاهد است، یادم نمیرود، خیلی سال پیش بود حالا، مرحوم حاج آقا فائق، نزدیک های میدان شهدا مینشست، طرف های خیابان ایران، مینشست، حاج آقا فائق عظمتی بود.رحمت خدا بر ایشان، وقتی از دنیا رفت مرحوم آقای بهجت نمازش را خواند. آقای بهجت فرمودند من حدود شاید بیش از چهل سال است حاج آقا فائق را میشناسم، یک مکروه در زندگی اش نبود، آدم بسیار مقدسی بود. من از بچگی ام یادم است هر موقع که ایشان از قبر و قیامت میگفت، خودش اشک میریخت و رنگش میپرید.باور داشت قیامت را ! وقتی از قبر و قیامت میگفت اولین کسی که میلرزید خودش بود. این حاج آقا فائق آخر عمرش ما برای دیدنش رفتیم، کنارش کپسول اکسیژن وصل بود، معلوم بود این پیرمرد خیلی درد دارد و مشکلات دارد، به جان شما وقتی به او گفتیم حاج آقا حالتان چطور است؟ گفت الحمدالله، الحمدالله، یک حمدی کرد ما خجالت کشیدیم که به این سالمی اینطور حمدی نداریم. این در این مرض دارد اینطور حمد خدا را میکند! اینها راحتند، اینها آرامند، اینها آرامش دارند، اینها شادند!
مرحوم آقا جمال گلپایگانی در نجف بود، مرجع تقلید بسیار با عظمت، با آقای بروجردی خیلی رفیق بودند! یکی از شاگردانش در مشهد، میگوید من خدمت آقا، یعنی در پیری اش رفتم خدمتشان، مریض بود، پروستات، چند تا مرض مختلف داشت.مریض بود، از جهت فقر، فقر داشت. قرض داشت، میگوید من رفتم وارد منزل او شدم، دیدم صحیفه ی سجادیه در دستش است، میخواند و اشک میریزد، چه حالی دارد این پیرمرد!میگوید من رفتم نشستم، یک مقدار که ایشان دعایش را خواند برگشت گفت : فلانی میگفت برگشت به من، این شاگردش گفت : گفت، آقا سید محمد حسین، تو میدانی اوضاع من زندگی ام چطور است؟ چقدر از جهت مالی فقر دارم؟ قرض دارم؟ مریضی های متعدد من را میدانی، اما آقا سید محمد حسین، کسی بعید میدانم در این عالم، لذتی که الان من دارم میبرم را ببرد، نمیدانی من چقدر لذت میبرم! چقدر من لذت میبرم! خدا را شکر ! خداراشکر !
اینها آرام هستند، اینها آرامش دارند. این یک ثمره ی شاکر بودن، نیمه ی پر لیوان را دیدن که آدم آرامش دارد، ثمره ی دومش هم همانی است که همه ی تان میدانید، اگر آدم شکر نعمت بکند، نعمت هایش زیاد میشود، منتها قرآن یک چیز دیگری دارد میگوید، قرآن میگوید “لَاِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکم”، الله اکبر، این آیه را خیلی شنیده اید، معمولا وقتی این آیه را معنا میکنند، اینطور معنا میکنند که” لَاِن شَکَرتُم”، اگر شکرگزار باشید، لَاَزیدَنَّکُم ” نعمتتان را زیاد میکنم. حال که آیه ظاهرش این نیست، آیه میگوید : لَاِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکّم ” خودتان را زیاد میکنم، نه نعمتتان را! لَاَزیدَنَّکم، نه “لازیدَنَّ نِعمَتَکُم “، کلمه ی نعمت در آن نیست، لاَزیدَنَّکّم، خودتان را وسیع میکنم، خودتان را بزرگ میکنم، البته آدمی که وسیع شود، نعمت هایش هم زیاد میشود.آدمی که ظرفش بزرگ باشد، در آن میریزند.
این را انشاءالله یک شب، به مناسبت شب قدر خدمتتان خواهم گفت که شب قدر به چه کسانی چه چیزهایی میدهند. آدم باید اندازه اش بزرگ باشد تا به او چیز بزرگ بدهند، آدمی که اندازه اش کوچک است، کاسه اش کوچک است دیگر، به همان اندازه بیشتر گیرش نمی آید، اما قرآن دارد میگوید اگر شکر گزار باشید، خودتان را رشد میدهم، خودتان را بزرگ میکنم، وَلَاِن کَفَرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدید ” اما اگر کفران نعمت بکنید، نعمت هارا نبینید، خب بابا توکه نعمت را ندیدی، برای چی بیشتر از این میخواهی، تو همین کم را که من به تو دادم قدر ندانستی، آنوقت بیشتر برای چه میخواهی؟ آنوقت من عذابم خواهد آمد.
یک حدیثی، نقل بکنم خدمتتان و بحثم را جمع کنم خیلی از شما عذر میخواهم، یک کسی خدمت امام رضا (ع) رسید گفت: آقا من فقیر هستم، من مشکل دارم از جهت مالی چطورم، خانواده ام چطور و شروع کرد گفتن. امام رضا (ع) یک سینی انگور جلویش بود یک شاخه ی انگور برداشت به او داد، این بیچاره هاج و واج ماند، گفت آقا من انگور میخواهم چکار، شکم زن و بچه ام خالی است.انگور به چه دردم میخورد، این انگور را کنار گذاشت. امام هیچ چیز نگفت، یک چند لحظه گذشت، یک کسی دیگر آمد وارد اتاق شد، آقا سلام علیکم، حضرت سلام کرد، جواب سلام او را دادند، یک عدد دانه ی انگور به او تعارف کرد، یک دانه ی انگور، این بنده ی خدا برق خوشحالی در چشمش جهید، این تازه وارد، گفت آقا ممنونت هستم! ممنونت هستم! من آمده بودم شمارا ببینم، اما شما چقدر کریم هستی ! یک دانه ی انگور را میگیرم خانه میبرم در یک ظرف آب میچکانم همه بخورند تبرک شود! امام شاخه ی انگور را به او داد، گفت آقا همان بس بود، ممنونت هستم، شما چقدر کریم هستید، شاخه را گرفت، امام سینی انگور را به او داد، گفت آقا من اصلا آمده بودم خودتان را ببینم، دلم برایتان تنگ شده بود، شما چقدر کریم هستید، امام فرمود یک کاغذی یک چیزی بیاوردید، نوشت باغ های انگورم را به او بخشیدم گفت :آقا من زبانم لال، دیگر اصلا نمیدانستم چطور تشکرت را بکنم، ما آمده بودیم شما را ببینیم، شما همینطور دارید، امام فرمود : آن زمینن های اطرافش را.. گفت آقا من دیگر چیزی نمیتوانم بگویم، آن طرف اولی که آن گوشه نشسته بود، گفت عه؟ من محتاج بودم، امام همینطور خروار، خروار،دارد به او میبخشد، بلند شد گفت آقا مثل اینکه ما محتاج بودیم، این آمده بود فقط شما را ببیند، دلش تنگ شده بود، محتاج من بودم، چرا اینقدر به او دادید، امام زیر آن نوشته اضافه کرد : “لَاِن شَکَرتُم لَاَزیدَنَّکُم ” وَ لَاِن کَفَرتُم اِنَّ عَذابی لَشَدید” من اول یک شاخه ی انگور به تو دادم تو اعتراض کردی، قدر ندانستی، این یک دانه ی انگور را به او دادم، قدردانی کرد! میخواهی اضافه نشود؟ خدا سنتش اینطور است که برکاتش را برای آن کسی که شاکر باشد میفرستد.
ذکر مصیبت و روضه
امام حسین (علیه السلام) شب عاشورا الله اکبر، ببینید شکرگزار کیست، باران بلاها وارد شده بود بر حضرت، شب عاشورا وقتی شروع کرد به صحبت کردن،چنان شکری کرد، چنان شکری کرد، ” اَثنی عَلی الله اَحسَنَ الثَّناء وَ اَحمَده عَلَی الصَرّاعِ وَ الضَّراع” خدایا شکرت میکنیم بر خوشی و ناخوشی. خدایا شکرت! الله اکبر! بنده یعنی این، بنده یعنی امام حسین (ع)، بنده یعنی اهل بیت، چقدر قشنگ بندگی را به همه یاد دادند. همه چیز را قشنگ میبیند، اصلا بلاها را ضیافت خدا میبیند که حالا میخواهد مرا رشد بدهد! میخواهد یک چیزی به من بدهد بلا به من داده است، میخواهد یک چیزی به من بدهد، بلا داده است. همین را هم خواهر بزرگوار و مکرمشان زنیب کبری میدید، وقتی آن همه بر سرش نازل شد، به خدا قسم ام المصائب زینب کبری، بعد از امام حسین بیشترین مصیبت کربلا را کشید. اصلا مصیبت هایش یکی دوتا نیست اما با این وجود وقتی که ابن زیاد از او پرسید که ” ما رَاَیتَ کَیفَ رَاَیت ما الله بِاَخیک ” دیدی خدا با برادرت چکار کرد؟ چه بر سر شما اورد؟ حضرت زینب فرمود: چکار کرد؟ ” ما رَاَیتُ اِلّا جَمیلا” از خدا جزء زیبایی ندیدم، تو کور هستی نمیبینی، خدا هرچه زیبایی است برای ما ریخته است، برای ما ریخته است، این زینبی که مصیبتی کشید که هر موقع آدم یادش می آید، یک مصیبت کوچکش را عرض کنم همین توسل ما باشد،
غیرتی ها، امام حسینی ها، ببینید آن وقت عمه ی سادات چه کشید ! فاطمه بنت الحسین میگوید: من کنار خیمه ایستاده بودم، آنموقعی که دیگر پدرم شهید شد، همه شهید شدند، کنار خیمه ایستاده ام، دیدم لشکر ابن سعد دارند جمع میشوند برای اینکه حمله کنند به خیمه ها، برای غارت کردن ! ابتدا شروع کردند، تاختند بر پیکر شهدا، گفتم خدایا اینهایی که اینقدر پست هستند که اینها را دارند میکنند بر سر ما دیگر چه می آوردند؟ به ما رحم میکنند؟ میگوید ایستاده بودم، دیدم یک مرتبه با یک فرمان، این لشکر نانجیب و پست، شروع کردند حمله کردن به سمت خیمه ها، هلهله کردن، سر و صدا کردن، یک مشت بچه ی آواره ی کوچک به فرمان عمه ی شان زینب کبری فرمود : عَلَیکُنَّ بِالفَرار” بریزید در بیابان ها پخش شوید، همه یک طرف فرار کردند، اینها می آمدند آتش میزدند، به هرحال با نیزه میزدند، فاطمه بنت الحسین میگوید من دیدم یک سواری به سمت من بتاخت، من یک چند قدمی فرار کردم اما با نیزه از پشت به من زد، با صورت روی زمین رفتم، وقی بلند شدم به محض اینکه سرم را برداشتم گوشوار از گوشم درید و من دیگر چیزی نفهمیدم، بیهوش شدم، چند لحظه گذشت نمیدانم فقط وقتی چشمم را باز کردم دیدم، عمه ام بالای سرم نشسته است،
قربان تو یا زینب جان (س)! قربان تو یا زینب جان (س)! تا وقتی امام حسین زنده بود هرکه می افتاد سرش در دامان اباعبدالله میرفت. بعد از امام حسین هرکه می افتاد سرش در دامن زینب کبری میرفت. او بالای سرش بود. تحویل میگرفتش.خواهر چقدر مثل برادر شده است.میگوید دیدم عمه ام بالای سرم نشسته است، اولین جمله ای که فاطمه بنت الحسین گفت، گفت عمه جان! هَل مِن خِرقَتِِ اَستُرُ بِها رَاسی” یک پارچه ای هست که من سر خودم را بپوشانم؟ یک پارچه ای هست؟ حالا شما عمق مصیبت را ببینید، یک پارچه ای هست من سرم را بپوشانم؟ اینجا بود که زینب کبری (س) یک چیزی گفت که دل مولایمان امام زمان را آتش زد، طبق نقل فرمود : عمه جان، عَمَّتک مِثلُک، عمه ات هم مثل خودت است، عمه ات هم مثل خودت بود،
“لا حَولِ وَ لا قُوَّهَ اِلا بِالله العَلیِ العَظیم”
خدایا تورا قسم میدهیم به دامن آتش گرفته زینب کبری وجود مقدس امام زمان، فرجش را تعجیل بفرما،
ما را از سربازانش در غیبت و ظهور مقرر بفرما!
به محمد و آل محمد مریضان اسلام، منظورین، شفای عاجل، کرم، بفرما!
حاجات شرعی این جمع، همه ی محبین امیر المومنین را بر اورده بخیر بگردان،
خدایا شر دشمنان دین خصوصا آمریکا و اسرائیل را به خودشان برگردان،
رهبرمان، همه ی خادمین دین بر توفیقات طول عمرشان بیفزای،
امام راحل، شهدا، ذوی الحقوق با اهل بیت محشور بگردان،
عاقبت همه ی مارا ختم به سعادت و خیر بفرما!
صلواتی عنایت بفرمایید.
سخنران: حجت الاسلام و المسلمین مسعود عالی
.






