Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
حجت الاسلام عالی (م29) متن گردآوری فضیلت ماه رمضان

دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۳

ramazan-alli6

دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۳

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله ربّ العالمین بارئِ الخلائق اجمعین و الصّلاه و السّلام علی سیّدِ الأنبیاء و خاتم النبیین حبیبِنا و حبیبِ إله العالمینَ ابی القاسمِ المصطفی محمّد صلّی الله علیه و آله الطیبین الطاهرین المعصومینَ و اللعن دائمُ علی اعدائِهِم اجمعینَ من الآان اِلی یَومِ الدین.

مِنَ الذّاکِرینَ. پیوسته این را تکرار می کند. امام نقصها را می بیند از کمالات خودش شکر می کند. انحرافات را می بیند از عافیتهای خودش شکر می کند، بیماریها را میبیند از سلامتی خودش شکر می کند. این روش قشنگی است که انسان بلاهای و سختیها و نارساییها را ببیند آن وقت ببیند که خودش ندارد آنها را. به ازای آن تعداد از اینها که ندارد. آن نیمه پر لیوان را می بیند و بخاطر مشکلاتی که ندارد خدا را شکر می کند. اینها نعمتهای ظاهری و بدنی و مادی است. نعمتهای باطنی و معنوی که اصلا قابل گفتن نیست. معرفت به خدا، که خدا را می شناسی، خدا را قبول داری، دین را، ان هم دین اسلام را قبول داری. وجود مقدس اباعبدالله در دعای عرفه می فرماید: خدایا شکرت که من را در دوره جاهلیت به وجود نیاوردی، آن زمان که اصلا اسلامی نبود. در موقعیتی که اسلام آمد، آن هم اهل بیت، چنین پاکانی! اینها شکر ندارد؟

در کتاب سفینه البحار، مرحوم قمی، صاحب مفاتیح روایت زیبایی نقل کرده که حضرت موسی از خداوند متعال خواست آن بنده ای را که خیلی دوست داری به من نشانش بده. گفت موسی برو کنار آبی، یک کسی هست که محبوب من خداست. حضرت موسی رفت و او را پیدا کرد. کسی که جزامی است و مرض پیسی و برص دارد و زمین گیر هم هست. دو سه تا مریضی سخت که زمین گیر هم شده. حضرت موسی ابتدا خیال کرد اشتباه آمده. به جبرئیل فرمود: ما درست آمدیم؟ چون فکر می کرد کسی را میبیند که کمر بسته در حال رکوع و سجود است. اما یک همچین کسی را میبیند. از جبرئیل پرسید: درست آمدیم؟ جبرئیل عرض کرد: بله و الان من مامورم بینایی‌اش را از او بگیرم، شما ببین او چه کار می کند. همان جا حضرت جبرئیل بینایی او را از او گرفت. نابینا شد. تا این طور شد، آن فرد رو به آسمان کرد و گفت: یا بار و یا وصول. ای کسی که بسیار به من خوبی کردی و ای کسی که خیلی به من صله دادی. جایزه و پاداش و هدیه دادی. حضرت موسی گفت من مستجاب الدعوه هستم، اگر دعایی داری بگو تا من از خدا بخواهم و دعایم مستجاب شود. آن فرد گفت نه ممنونم، خدای من مهربان است و هر چه به من داده صلاحم است و هر چه به من نداده صلاحم نبوده. و هر چه دارم راضی هستم. حضرت موسی گفت: تو الان مرض جزام داری، پیسی داری، زمین گیر هستی، نابینا هستی، با این همه مرض، خدا چه به تو داده که می گویی یا بار و یا وصول؟ صله و هدیه و دادی و به من مهربانی کردی، خدا به تو چه داده؟ او گفت: یا موسی (خود را معرفی کرده بود که من موسی هستم) گفت یا موسی، به این شهری که گشتی و آمدی و من را پیدا کردی، فقط یک نفر معرفتش را داده و آن، من هستم. و باز شکرش را نکنم؟ در این شهر خدا معرفتش را فقط به یک نفر داده و او منم، باز هم میخواهی خدای یکتا را شکرش را نکنم؟ موسی متوجه شد او بسیار آدم بزرگی است و آدرس را درست آمده. و همان است که باید.

حالا شما ببینید چند شیعه دوازده امامی هست در عالم؟ در تمام عالمی که چند میلیارد نفر هستند، چند شیعه دوازده امامی هست؟ شما جزو آنها هستید. این کم چیزی است؟ به والله العلی العظیم اگر از الان تا قیامت سر به سجده شکر بگذاریم به خاطر این نعمت، کار بزرگی نکرده ایم. این سرمایه را به ما داده اند. فردی آمد نزد امام صادق، گفت من فقیرم. میشود به من کمک کنی؟ امام صادق فرمود تو فقیر نیستی. گفت من فقیرم. امام صادق برای بار دوم فرمود تو فقیر نیستی. آن فرد گفت من فقیرم، به تعبیر من گفت نان ندارم برای زن و بچه ام ببرم شب، فقیرم دیگر. امام صادق فرمود من سوالی از تو میکنم، امام صادق الان این سوال را از همه شما میکند، چه جوابی می دهید؟ امام صادق فرمود: حاضری تمام ثروت دنیا با تمام گنجهای زیر زمنینی اش را به تو بدهند و ولایت ما را از تو بگیرند، حاضری؟ کی حاضر است؟ محبت اهل بیت را از او بگیرند و به جایش تمام ثروت عالم را به او بدهند. طرف گفت نه، امام صادق گفت پس خیلی ثروتمند هستی، چیزی داری که با تمام ثروت دنیا عوض نمیکنی، قدر سرمایه ات را بدان. به ابوبصیر فرمود: وقتی میفهمی چی داری که جانت به اینجا برسد( با دست اشاره به گلو کرد، جانت به گلو برسد) می گوید خوش به حال من، چه مذهبی داشتم.

من این خاطره را چند مرتبه گفتم، شنیدنی است، پیرزنی بود از آشنایان، دم احتضار و موقع مرگش بود، من کنارش بودم، تلقین میکردم، سوره یس و اینها را می خواندم، بنده خدا آدم بی شیله پیله و ساده ای بود. در لحظات آخر حالت خفگی و حبس نفس به او دست داد. یعنی نفس بالا نمی آمد.طوری که یک دقیقه نفس بالا نیامد و من گفتم دیگر تمام شد. و فوت کرد. بعد از یک دقیقه که رنگش هم عوض شد، نفس بالا آمد و گفت یا فاطمه زهرا. بازهم بعد از چند لحظه حالت خفگی به او دست داد و نفس گیر کرده بود و بالا نمی آمد، رنگش سرخ شده بود، من گفتم تمام شد، باز هم نفس بالا آمد و گفت یا فاطمه زهرا. من آن زمان به این حدیث امام صادق رسیدم که وقتی جانت برسد به اینجا، میگویی خوش به حال من، چه مذهبی دارم. ما هستیم که تا چیزی می شود، یا فاطمه زهرا، یا صاحب الزمان، یا امیرالمومنین داریم، دیگران ندارند و ما داریم. اینها نعمت نیست؟

اینکه الان در زمانی زندگی میکنیم که شیعه پرچمی از او در عالم بلند شده، دارای ولایت اجتماعی و حاکمیت در عالم شده. پرچم امیرالمومنین بلند شده در کشور. یک دوره ای بود در این کشور، کسانی حاکمیت داشتند که با دین و مذهب و روضه خوانی و مجالس مبارزه داشتند، اینهایی که بزرگتر هستید، سنتان بالاتر است، یکی از عبادتهایتان این است که به بچه هایتان بگویید که ما در گذشته چه دوره هایی داشتیم، این طور نیست که بگوییم آن زمان ارزانی بود، گوشت و سیب زمینی دو قران بود و… ارزانیهای آن زمان را بگوییم تا بهشتی تصویر کنند برای بچه ها، بلکه باید بگوییم که چقدر بی بند و باری و بی دینی و مبارزه با دین بود.

خدا رحمت کند حاج شیخ علی آقای محقق را که در اصفهان بود و همین چند سال پیش از دنیا رفت. قسم میخورد می گفت من با چشم خودم دیدم، وقتی جوان بودم، در منزل آیت الله حاج عبدالکریم حائری، موسس حوزه علمیه قم، مرجع تقلید و اول شخص عالم شیعه، میگفت در منزل ایشان بودم، دیدیم در درگاه درب، رضا خان ظاهر شد، آمد و بی اجازه قبلی و بدون سلام، با همان چکمه، آمد درگاه در، بی ادب، به مرحوم شیخ عبدالکریم حائری گفت شیخ عبدالکریم، بدون القاب و…، میدانی من کی هستم؟ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم با اینها مدارا می کرد که بتواند فیتیله اینها را بکشد پایین، و با اینها در نمی افتاد. گفت بله، شما رضا خان شاهنشاه ایران هستین. گفت نه نه نشد، شیخ عبدالکریم، من کی هستم؟ بی ادب بود. او یکی دو لقب هم اضافه کرد، مثلا شاهنشاه آریا مهر و شاهنشاه ایران هستی. گفت نه نه نشد، شیخ عبدالکریم، من شمر هستم. با این چکمه ام میایم روی سینه ات اگر بخواهی با من در بیفتی، همین طور که شمر روز عاشورا آن طور کرد، من هم اینکار را می کنم اگر بخواهی در مقابل من حرف بزنی.

مرحوم حاج شیخ علی آقای محقق قسم می خورد و می گفت من خودم هم بودم، و دیدم این اتفاق افتاد. اول شخص عالم شیعه، نائب امام زمان، بزرگ شیعه، بجای اینکه احترام بگذارد، این طور با او رفتار می شود. چنین کسانی حاکمیت داشتند، اما الان افتخار ما نیست که در راس کشور فقیهی است که عادل و نماز شب خوان و گریه کن که هر موقع مشکلی برایش پیش بیاید میرود جمکران تا مشکلش حل شود. این افتخار نیست برای ما؟ چنین دورانی هست. این افتخار نیست برای ما که اسلام یک قطبی شده در عالم؟ اصلا کشورهای اسلامی را حساب نمی کردند و پس از فروپاشی شوروی سابق، می گفتند جهان تک قطبی شده، و فقط امریکا. کم کم دیدند یک قطب دیگر به اسم اسلام سر بلند کرد، که الان یک طرف موازنه قواست که اگر کاری در دنیا بکنند نمی توانند مسلمانان را در نظر نگیرند. یک قدرتی است که باید در نظر بگیرند. این افتخار نیست؟ یک جمع کوچک حزب الله لبنان شاخ غول اسرائیل را شکست که هفتاد سال سوار بر عربها بود. یک جمع کوچک حزب الله شیعه اهل بیت. درست است به ما تهاجم زیاد کردند؛ هجوم سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و.. اما ما هم به آنها هجوم زیاد کردیم.

میدانید که الان اسلام به سرعت در اروپا در حال گسترش است. من یک مقاله ای را می خواندم اینها می گفتند اگر به این شکلی که اسلام دارد گسترش پیدا می کند، پیش برود تا سال ۲۰۵۰ میلادی، غالب اروپا و امریکا، بافتش مسلمان می شود. و لذا می بینید که اسلام هراسی را در دستورالعملشان گذاشته اند تا مردم را بترسانند و اسلام را وحشی و غیر متمدن و خشن جلوه دهند. ۱۱سپتامبر راه می اندازند، طالبان و القاعده را درست می کنند، کاریکاتور پیامبر می کشند، ما را در دنیا تروریست معرفی می کنند، اما باز می بینند پر فروش ترین کتاب در دنیا، قرآن است. شخصیت محبوب در دنیای عرب آقای سید حسن نصرالله است، رهبر بزرگوار ما با عزت در مقابل آنها حرف می زند و خم به ابرو نمی آورد، این برای آنها شکست است. اینها جای شکر ندارد؟ چرا همیشه آدم نیمه خالی را ببیند و مدام نق بزند؟ و گله کند؟ بله، کاستی و کوتاهی زیاد داریم، شکی نیست اما داشته ها هم خیلی زیاد است. نقل دارد کسی از عابدهای زمان بنی اسرائیل بود، صائم النهار و قائم اللیل بود،روزها روزه بود و شبها عبادت می کرد. آدم کمر بسته ای بود. در زمان بنی اسرائیل بعضیها اینطور بودند مثلا ۷۰ سال عبادت می کرد. ملائکه دیدند این خیلی جایگاه خوبی در عالم بالا و نزد خدا قرب و منزلتی ندارد، گفتند خدایا چرا این اینطور است با اینکه مدام در حال عبادت است، پس چرا هیچ قرب و منزلتی ندارد؟ خداوند فرمود: اگر می خواهید دلیلش را بدانید بروید یک بشارتی از طرف من به او بدهید. بشارت دهید که خدا می خواهد با تو با فضلش برخورد کند نه با عدلش. در پرانتز بگویم اگر خدا بخواهد با عدلش با ما برخورد کند، مو را از ماست بکشد بیرون و با ترازو حساب کند، چهارده معصوم را بگذارید کنار، نود و نه درصد و صد درصد رفوزه هستیم، اگر خدا بخواهد مو را از ماست بکشد بیرون و با عدلش برخورد کند.

شما نگاه کنید، در روایت و نیز در قرآن، حضرت یونس یک ترک اولی کرد، آنها که گناه به معنای حرام و مکروه انجام نمی دهند، ترک اولی کرد، خداوند متعال تنبیهش کرد و در شکم نهنگ قرارش داد. در قرآن است که فَلَوْلَا أَنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلَى‏ یَوْمِ یُبْعَثُونَ‏.اگر یونس در شکم نهنگ حمد و تسبیح ما را نمی گفت تا قیامت زندانیش می کردیم. برای یک ترک اولی تا قیامت زندانیش می کردیم. این تعبیر قرآن است. حالا من از شما سوال می کنم، آیا این برخورد خدا با حضرت یونس، اگر این کار را می کرد، ظلم بود یا عدل بود؟ نعوذ بالله خدا که ظلم نمی کند. پس عدل بود. اگر خدا با ولیش که یک ترک اولی کرد، اگر تسبیح نمی کرد تا قیامت زندانیش می کرد، آن وقت با ما که ترک اولی که هیچ، مکروه که هیچ، گناهانی را خدای ناکرده انجام می دهیم، خدا با ما آن طور برخورد کند، چه باقی می ماند؟ در نقلی هست یعقوب وقتی به یوسف رسید، یوسف از اسب پیاده نشد، شاید ابتدای دیدن یعقوب نبود چون بعدا یعقوب در آنجا ساکن شد، شاید در برخی از ملاقاتها بوده که یوسف از اسب پیاده نشد، در نقل این طور است، حضرت جبرئیل نازل شد به یوسف گفتند، کف دستت را باز کن، یوسف دستش را باز کرد، نوری از او خارج شد، جبرئیل گفت نور نبوت از کفت خارج شد. چون از اسب پیاده نشدی. لذا می دانید که نسل انبیا بعد از یوسف از فرزندان یوسف نیستند بلکه از نسل برادر بزرگتر یوسف، لاوی هستند که مانع کشته شدن یوسف شد. گفت بندازید داخل چاه و نکشید او را. انبیا از نسل حضرت یوسف نیستند. به خاطر پیاده نشدن از اسب، آن هم به خاطر اینکه آن حضرت مصلحتی را لحاظ کرد که پیاده نشداز باب بی حرمتی نخواست این کار را بکند ولی پیاده نشد و چنین جزایی داشت، حالا اگر خدا با ما انطور برخورد کند، او که گناه نکرد، با او چنین برخورد شد، برای ما چه تهش می ماند؟

برای این است که عرض می کنم اگر خدا با عدلش با ما برخورد کند، و مو را از ماست بکشد، صد در صد همه مان رفوزه هستیم، چهارده معصوم را بگذارید کنار، بقیه رفوزه هستیم. خدا به ملائکه فرمود به این عابد بشارت دهید که با فضلم با تو برخورد می کنم نه با عدلم. ملائکه به این عابد گفتند بشارت! خداوند در ازای این عبادتهای شما، با فضلش با شما می خواهد برخورد کند، با رحمت واسعه اش. این عابد بی معرفت گفت نه، من چه کم گذاشتم برای خدا؟۷۰ سال برای خداکمر بسته عبادت می کنم و شب و روز برای خدا کار می کنم، فقط نان و انار به من می داد که این همه منت ندارد. چقدر آدم باید بی معرفت باشد، تو که هفتاد سال عبادت می کردی، قوت و نیروی عبادت را کی به تو داده؟ خود این قوت عبادت و توفیقش را چه کسی به تو داده؟ این کور است، قرص نانی و اناری خدا به ما داده، بگو با همان عدلش با من برخورد کند،ملائکه دیدند این خیلی پرت است، و به خدا گفتند این طور است. پروردگار عالم گفت ملائکه من، ترازو بگذارید و دقیق حساب کنید اگر قرار شد با عدل رفتار کنم ترازو بگذارید و دقیق حساب کنید. دقیق حساب کردند تمام عبادات و اعمال ۷۰ساله اش، تمامش به اندازه یک حبه انار ارزید. اینقدر ملائکه در کار هستند تا یک حبه انار درست شود. تمام اعمال هفتاد ساله ات در مقابل یک حبه انار. بگو حالا چه داری؟ آدمی که گله مند باشد و همیشه طلبکار باشد از خدا و داده های خدا را نبیند، مقامی هم ندارد. بنابراین اگر کسی که بخواهد شاکر باشد این است که نعمتها را ببینیم، غرق در نعمت هستیم.

قدم دوم، اگر انسان بخواهد شکر گزار باشد، و روحیه شکر گزار داشته باشد، این است که نعمتها را که دید، از اسباب نبیند. بله، عالم، عالم اسباب است ولی اسباب به تو نعمت نمی دهند، ریشه اش به خدا بر می گردد، اسباب وسیله هستند، او دارد می دهد، بابا آب داد، بابا نان داد برای بچگیها بود، نخیر، نه بابا آب داد، نه نانوا نان داد، نه آسیابان نان داد. نه زارع نان داد،اینها خودشان محتاجند. البته اینها همه وسیله اند و واسطه اند و محترم هستند. در پرانتز عرض کنم که در روایتی در وسائل الشیعه آمده، خداوند روز قیامت به کسی می گوید تو اهل عذابی، این فرد می گوید چرا؟ منکه از تو شکرگزاری و تشکر کردم. اما خدا می گوید از من بله تشکر کردی، ولی از واسطه ها، پدر و مادرت باید از اینها شکر گزاری می کردی. بنابراین نه واسطه ها و اسباب را مستقل بداند که خیال کند اینها نعمت می دهند، که این شرک است. و نه اینکه واسطه ها را اصلا نبیند و تشکر نکند. این هم ظلم است. واسطه ها را باید ببیند و از انها تشکر کند به عنوان سبب و واسطه. اما تشکر اصلی را باید از خدابکند که اینها را راه انداخته، از آن مسبب الاسباب. بچه وقتی با دید بچگیش نگاه می کند، ان شیری که از دیوار می آید فکر می کند دیوار آب می دهد. چونفقط همین را می بیند لوله ها را نمی بیند. اما وقتی کمی بزرگتر می شود، می بیند دیوار آب نمی دهد، از لوله ها می آید. کمی که بزرگتر و فهیم تر میشود، می فهمد که لوله ها هم از خودشان آب ندارند و باید منبعی باشد.آن منبع از سرچشمه هاست، آن چشمه ها هم از باران است. باران هم از… بعد می بیند که هیچکدام از خودشان چیزی ندارند. به قول آن بنده خدا کلهم ملاقلی هستند هیچکدام چیزی ندارند. آنکه دارد چیز دیگر است. دیدهای محدود را باید گذاشت کنار. کلهم ملاقلی.

بنابراین قدم دوم این است که آدم دید شرک آلود را بگذارد کنار. از اسباب استفاده کند ولی بداند اسباب کاره ای نیستند. این که ما میگوییم اول امیدم به خداست دوم به شما. یعنی چه؟ اول امیدم به خداست دوم هم به خداست. چه کسی را در کنار خدا قرار می دهی؟ یک طلبه ای در قم بود از جهت مالی به پیسی خورده بود در زمان آقای حجت، حجت کمره ای، در قم خدا رحمتشان کند. او از تبریز بود. آقای حجت هم تبریزی بود. این طلبه رفته بود خانه آقای حجت، آقا آن طرف نشسته بود. کاغذی نوشت و داد دست آقا، این بود که بسم الله الرحمن الرحیم، آقا ما وقتی آمدیم قم، امیدمان اول خدا بود بعد شما، به مشکل مالی برخوردیم کمکی بکنید. این را در کاغذی نوشت داد به آقای حجت. آقای حجت چیزی نوشت و گفت بیا بگیر. رفت گرفت گوشه ای نشست دید آقای حجت نوشته بسم الله الرحمن الرحیم، هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، برو توبه کن. طلبه بنده خدا گفت مگر من چه کار کردم که توبه کنم؟ نه حرف بدی زدیم نه فحش دادیم، فهمید که بله، اقای حجت می فرماید هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن، همه کاره خداست باید توبه کنی این چه حرفی است که امیدم اول به خدا و بعد به شماست. این دید شرک آلود را اگر کنار بگذاریم، همان دیدی که حضرت ابراهیم داشت، والذی هو یطعمنی و یسقین، تو کسی هستی که به من طعام می دهی، بنده های خوب خدا از اسباب استفاده میکنند، از دوا و دکتر استفاده می کنند اما سیری را از لقمه نمی دانند، از خدا می دانند. خیلی ها لقمه قبل از اینکه سیرشان کند، خفه شان کرد و کشت، حضرت ابراهیم چنین می گوید: والذی هو یطعمنی، ای خدایی که به من اطعام میدهی و یسقینی، و سیرابم می کنی. فاذا مرضت فهو یشفین. هنگامی که مریض می شوم، شفایم می دهد. این دید هست که وقتی در آتش هم بیندازند کم نمی آورد، چون می داند خدا بالاسر همه اسباب است، همان خدایی که از لقمه سیری می دهد، همان خدا باعث می شود آتش سوزندگی بدهد، اگر نخواهد نمیسوزاند. وقتی می خواستند حضرت ابراهیم را در آتش بیندازند، جبرئیل گفت حاجتی داری؟ الک حاجه؟ حضرت ابراهیم گفت حاجت دارم اما به تو نه. حاجتم را خدا می داند چیست. واما الی ربی فعلمه بحالی حسبی عن سوالی. وقتی او را در آتش انداختند، همین آتش که سوزانندگی دارد، برایش چنان سرد شد که در روایت هست اگر خدا نفرموده بود یا نار کونی بردا و سلاما علی ابراهیم، ای آتش سرد و سالم باش برای ابراهیم. که اگر آن کلمه سلاما را به کار نمی برد، ابراهیم یخ می زد از سرما. ببینید چنین افرادی می فهمند که بالای سر همه اسباب، خداوند هست.این هم قدم دوم و قدمهای دیگر باشد شبهای بعد.

پس یک اینکه نعمتها را ببیند، و دوم اینکه آن نعمت را از اسباب نبیند بلکه از مسبب الاسباب ببیند. به قول امام سجاد در دعای اول صحیفه سجادیه، برادران بزرگوار اگر همین یک جمله امام سجاد را در ذهنتان داشته باشد، گاهی باخودتکرار کنید. امام راحل از قول استادشان آقای شاه آبادی می فرمودند، باید یک معارفی را با عقل بفهمد بعد تکرار کند تا قلبش باور کند، امام سجاد در دعای اول صحیفه سجادیه می فرماید: و تسببت بلطفک الاسباب. اسباب به لطف تو است که اسباب است، چاقو به لطف تو میبرد اگر نخواهی نمی برد که ابراهیم چقدر آن را بالا و پایین کرد. آتش به لطف تو می سوزاند، اگر نخواهی نمی سوزاند. لقمه به لطف تو سیر می کند، دارو به لطف تو شفا می دهد. اگر آدم این را باور کند تکیه اش هم بر خدا است. اگر از اسباب استفاده میکند اما تکیه اش به اسباب نیست، به خداست. عذر می خواهم از همه تان، این است که بندگان خدا وقتی در سنگین ترین شرایط هم قرار بگیرد، در بدترین مخمصه ها هم قرار گیرد،دست پاچه نمی شوند. عصبی نمیشوند چون می دانند خدا بالاسرشان هست. امیرالمومنین در سنگین ترین مصیبتها قرار می گیرد اما ما فکر می کنیم مثلا وقتی ماجرای حکمیت پیش آمد و خوارج آمدند یک قدمی خیمه معاویه بود و داشتند از بین میبردندش، بعد برگرداندند. حالا بنشیند و غصه بخورد، عصبی شود. نه، من وظیفه ام را انجام دادم و خوشحالم، بقیه اش را خدا میداند. مهم این است که او وظیفه اش را انجام داده و در اینجاها کم نمی آورند. حتی اگر اسبابی هم در کار نباشد.

ذکر مصیبت و روضه

یکی از مصیبتهای بر اهل بیت، که نشان می دهد خیلی سنگین بود، طوری که وقتی داشتند قاتلین سیدالشهدا در کربلا را مختار یکی یکی می گرفت، از امام سجاد پرسیدند داریم آنها را می گیریم، امام سجاد سوال کرد: حرمله هم دستگیر شد؟ میدانید که حرمله در کربلا سه تیر انداخت که قلب اهل بیت را آتش زد. تک تیر انداز لشکر دشمن بود. یک تیر، تیری بود که به خود سیدالشهدا به سینه حضرت زد که در مقاتل آمده حضرت از پشت کشید بیرون. از جلو نمی شد، انقدر فرو رفته بود و پیکانهای تیر طوری بود که از جلو خارج شدنی نبود و از پشت کشیدن بیرون. یک تیر، تیری بود که عبدالله بن حسن دم آخر که در گودال قتلگاه خودش را انداخت در دامن عمویش امام حسین، این طفل شاید ده سالش بود، این تیر، عبدالله بن حسن را به امام حسین دوخت. و تیر سوم تیری بود که وقتی اباعبدالله آمد، ابالفضلش هم از دست رفت. یارانش رفتند، همه به شهادت رسیدند، خودش آمد با خانواده اش خداحافظی کند، چند ماهه اش را دادند به دستش، این طفل چندماهه را، عبدالله رضیع را، بعضیها گفتند دوتا طفل بودند، بعضیها گفتند یکی بوده، قطعا یکی بوده در قضیه عاشورا. امام حسین هنوز داشت میبوسید، در نقلی دارد که سر دست بلند کرده بود و گفته بود که شما با من سر جنگ دارید این طفل چه گناهی دارد؟داشت اتمام حجت می کرد با آن قوم. که اگر گول خورده ای در آن طرف هست این را ببیند، هدایت شود و به این طرف بیاید. یک وقتی دید این طفل معصوم روی دستش شروع کرد به پرپر زدن، دو سه بال زد، رمقی به تنش نمانده بود، گردنش افتاده بود. وقتی این تیر درید گردن علی اصغر را. اباعبدالله متحیر ماند، از طرفی بچه را به او دادند که به او آب بدهد، لبش را خیس کند کافی است، آب چندانی نمی خواست. امام حسین هر وقت درخواستی از او داشتند، جواد بود، کریم بود، از او درخواست کردند و نتوانسته، چه طور او را به خیمه برگرداند. همانطورایستاده بود. یک شاعر خوش ذوق خوب گفته که وقتی علی اصغر تیر خورد، این طفل به روی اباعبدالله لبخندی زد. این شاعر این لبخند را به شعر در آورده:

با خنده ات آتش مزن بر جان من بابا علی
از دست من پر می کشی تا دامن زهرا علی

بامرگ تو من می کشم ای ماهی بیرون ز آب (ماهی که بیرون افتادی و لبانت تکان میخورد)
یک سو خجالت زتو، یک سو خجالت از رباب ( بابا جان هم از تو خجالت می کشم که آمدم آبت بدهم اینطور شدی، هم از رباب خجالت می کشم نمیدانم چطور ببرم با این قنداق پر خون)

در همانطور که اباعبدالله حیران ایستاده بود، هاتفی ندا داد از آسمان :دعه یا حسین فان له مرضعا فی الجنه: او را رها کن یک شیرخواره ای در بهشت او را تحویل گرفت تو دیگر راحت باش. اباعبدالله دستش را زیر گلویش برد و این خونهای کمی در مشتش آمد و به آسمان پاشید، و قطره ای خون برنگشت و ملائکه آن خون را به عرش بردند، در روایت هست که بعنوان حجت کبرای الهی درقیامت هست.

خدایا قسمت می دهیم به حق وجود مقدس اباعبدالله، به این باب الحوائج کوچک امام حسین، فرج مولایمان، امام زمانمان،تعجیل بفرما.
خدایا دستمان به قنداقه او بند است، قسمت می دهیم در دنیا و آخرت دستمان از دامانشان کوتاه نفرما.
خدایا به محمد و آل محمد، مرضای اسلام، منظورین،(دو یا سه نفر سفارش کردند که یکی از آنها بچه ای تازه دنیا آمده، مادرش سفارش کرده از همان ابتدا دارای مشکل هست)
خدایا قسمت می دهیم به باب الحوائج، مرضای اسلام، منظورین، شفای عاجل کرم بفرما.
حاجات شرعیه این جمع و همه محبین و شیعیان امیرالمومنین براورده به خیر بگردان.
به محمد و آل محمد این توسلات، عبادات، روزه ها قبول و ذخیره آخرتمان قرار بده.
رهبر بزرگوارمان، خادمین دین، بر توفیقاتشان و طول عمر بیفزا.

خدایا به حق محمد و آل محمد امام راحل عظیم الشانمان، شهدایمان، ذوی الحقوق، با اهل بیت محشور بگردان.
عاقبت همه مان ختم به سعادت و خیر بفرما.
صلواتی عنایت بفرمایید.

سخنران: حجت الاسلام و المسلمین مسعود عالی

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *