Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
حجت الاسلام عالی (م29) متن گردآوری فضیلت ماه رمضان

دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۲

ramazan-alli7

دعای ورود به ماه رمضان ؛ جلسه ۲

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین. بارِئِ الْخَلَائِقِ أَجْمَعِینَ وَ الصَّلاهُ وَ السَّلامُ عَلَی سَیِّدِ الأَنبیاء وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ، حَبیبِنَا وَ حَبِیبِ إِلَهِ الْعَالَمِینَ أَبِی القَاسمِ المُصطَفی مُحَمَّدٍ، صَلَّی اللهُ عَلَیه وَ عَلَی آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ المعصومین‏و اللَّعْنُ الدَّائِم عَلِیِّ أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِین من الآنَ الی یومِ الدّین.

در جلسه قبل خدمت شما بزرگواران عرض شد که دعایی دارد امام سجاد در صحیفه سجادیه، دعای چهل و چهارم که دعای ورود ماه مبارک رمضان است و آدابی دارد که کسی که بخواهد استقبال خوبی داشته باشد از این ماه و بهره هایی زیادی ببرد از این ماه، این دعا تذکراتی در این زمینه به او می دهد و خیلی مفید است. و همچنین دعای چهل و پنجم که دعای وداع ماه مبارک رمضان است و خیلی خوب است که به آن توجه داشته باشد. مقام معظم رهبری در یکی از صحبتهایشان می فرمودند که خیلی خوب است که مومنین اول ماه مبارک رمضان، معمولا دعای ورود را می خوانند، خوب است که نگاهی و مروری به دعای وداع را هم توجه داشته باشند همین اول ماه. که آخر ماه حسرت چیزهایی که از دست رفته را نخورند و از اول بدانند که به چه چیزهایی باید توجه داشته باشند، که بتوانند از فرصتها بهتر استفاده کنند. در هر حال، دعای ورود ماه مبارک رمضان سه بخش است:

  1. بخش اول امام سجاد شکرگزاری از نعمتهای خداوند به طور کلی، را یادمان می دهد. بهترین صفت مومن است که عرض خواهم کرد.
  2. بخش دوم و فراز دوم دعای امام سجاد در دعای ورود، نعمتهایی است که فقط در ماه رمضان است، حمد بر این نعمتها و هدیه هایی که پرورودگار عالم برای این ماه گذاشته.
  3. بخش سوم درخواستهایی است که در این ماه باید داشته باشیم که حالا مقداری که فرصت داشته باشیم را واردش می شویم.

بخش اول در رابطه با حمد بر نعمت‌های خداست که امام سجاد این را یادمان می دهد:

الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ، وَ جَعَلَنَا مِنْ أَهْلِهِ لِإِحْسَانِهِ مِنَ الشَّاکِرِینَ، وَ لِیَجْزِیَنَا عَلَى ذَلِکَ جَزَاءَ الْمُحْسِنِینَ.

خدایا شکرت می کنیم که ما را هدایت کردی به شکرگزاری خودت، خدایا شکرت می کنیم که ما را بی تفاوت نسبت به نعمتهایت نگذاشتی، خدایا شکرت می کنیم که ما را اهل حمد و شکرگزاری گذاشتی، تا در ازای همین شکرگزار بودن ما به ما پاداش دهی. خوب حالا عنایت بفرمایید، عرض کردیم امام سجاد اولین جمله ای که در اینجا ذکر می کند، یادآوری نعمتهای خدا و شکر بر آن نعمتهاست و اینکه پروردگار عالم ما را هدایت کرد که شکر گزار خدا باشیم. از بهترین صفات مومن که رشد می دهد اورا، این است که روحیه شکرگزاری داشته باشد از خدا و زبان شاکر داشته باشد. در روایت هست، اصلا خود امام سجاد در دعای ۴۵ میفرماید: خدا سه چیز را به بندگانش داده که اگر این سه چیز را کس دیگری جز خدا به ما می داد، تا آخر عمر نوکرش می شدیم و بر ما منت داشت. خدای جلیل این سه چیز را به ما داده. آن سه چیز چیست؟ یک: دعا، دو:توبه، سه:شکر. این سه چیز را خداوند به ما داده است. این در روایت ما هست. عرض کردم اصلا در دعای چهل و پنجم هم این را امام سجاد فرموده است. خدا سه چیز را به ما داده است،

یک: دعا

ببینید این بسیار مسئله ی با عظمتی است که ما میتوانیم با خدا به راحتی ارتباط برقرار کنیم. نه مکان میشناسد، نه زمان میشناسد، نه کس میشناسد، هرکسی در هر جایی درهر زمانی بی واسطه با خداوند متعال میتواند بنشیند حرف بزند، رابطه برقرار بکند. این خیلی چیز باعظمتی است، تقاضا میکنم زود از آن نگذرید. ببینید، گاهی موقع ها ما یک بزرگی را پنج دقیقه به ما وقت دهد برویم بنشینیم باهاش حرف بزنیم،میخواهیم کلاهمان را آسمان بیندازیم، اینطور نیست؟ یک کسی به آدمی که شهرتی دارد، پنج دقیقه به ما وقت بدهد تو برو پیش او بنشین، در پوستت نمیگنجی، اما پروردگار عالم که در مقابلش اصلا عددی کسی حساب نمیشود،خب،تمام بیست و چهار ساعت را به تو وقت داده است که بنشینی با او حرف بزنی، این چیز بزرگی است.این حال دعارا دادن از نعمت های بزرگ خدا است، در دعای افتتاح اولش میگویید، “اللّهُمَّ اَذِنتَلی فی دُعائِکَ وَ مَسئَلَتِک ” خدایا به من اجازه دادی که تورا بخوانم، این اجازه و اذن خدا، اذن تکوینی است. اذن تشریعی نیست، یعنی اینجور نیست مثل آب خوردن فرض کنید جایز است، فلان چیز حرام است، این ها تشریعی اند. آب، اجازه به تو دادم بخوری. این را میگویند اجازه ی تشریعی، یعنی از جهت قانون، این مباح است.خواب اجازه دادم، بگیرید بخوابید. اما این اذنی که اینجا اول دعای افتتاح هست که خدا میفرماید، به خدا ما عرض میکنیم خدایا به ما اجازه ی دعا دادی، این اذن تشریعی نیست، اذن تکوینی است، یعنی پروردگار عالم وجود ماراجوری ساخته است که حال دعا پیدا کنیم، حال دعا داشته باشیم،به دعا نیاز داشته باشیم. حال به ما میدهد, این حال دعایی که خدا به ما داده است از بزرگترین نعمت های خداست.

البته بعضی ها این حال دعارا ندارند، آن هایی که خدا با آن ها کاری ندارد. آن کسی که خدا بهش حال دعا میدهد معلوم میشود خدا اورا طلبیده است، پیک دعوت خدا است، خداوند اورا طلبیده، یک ضرب المثلی هست در بین مردم، وقتی مثلا میخواهند به کربلا بروند، یا میخواهند به مشهد بروند، میگویند امام رضا (ع) مارا طلبیده است، یک ضرب المثل اینجوری، درست است، این حرف درستی است ولو اینکه به زبان عوامانه ای ادا میشود اما کاملا درست است. مطمئن باشید تا آنان مارا نطلبند ما طالب آنان نمیشویم. اول آنان باید مارا بطلبند حال زیارت در دلمان بندازند شوق زیارت در دلمان بیندازند، تا آدم بعد دنبالش برود. تا دنبالش برود. همانجور که در این بحث در زیارت اینجور است در دعا نیز اینجور است، بعضی ها هستند سال به سال میگذرد حال دعا در آن ها نمی آید، این یعنی که خدا آن هارا نطلبیده، پیک دعوت نفرستاده، اما یک عده هستند حال دعا در آن ها می آید، دوست دارد بنشیند با خدا حرف بزند، حال دارد بنشیند با خداوند متعال حرف بزند، این معلوم است که خدا تورا طلبیده است.این معلوم است که پروردگار عالم پیک دعوت را فرستاده است، تورا طلبیده است.

گر خدا خواهد که مارا یاری کند
میلمان را جانب زاری کند، (اون این میل را می اندازد)

گر خدا خواهد که مارا یاری کند
میلمان را جانب زاری کند،

ای خدا زاری ز تو مرهم ز تو
هم دعا از تو اجابت هم ز تو

هم حالش را میدهی هم بعدا اجابتش را میدهی، هم خود دعایش را میدهی، هم اجابتش را میدهی،

ای خدا زاری ز تو مرهم ز تو
هم دعا از تو اجابت هم ز تو

هم دعا از توست، هم آن نیکویی
ما که ایم اول تویی آخر تویی

در دفتر سوم مثنوی، مولوی نقل میکند یک عابدی، این معروف است این داستان، نقل میکند یک عابدی خیلی دعا میکرد، نشسته اشک میریخت، سوز داشت، دعا میکرد، جواب نمیامد، آن چیزی را که میخواست بهش نمیدادند. یواش یواش شیطان اورا وسوسه کرد که آقا با تو که کاری ندارند، اگر با تو کاری داشتند بهت میدادند. تو که هرچه دعا میکنی نمیگیری، آن چیزی که میخواهی معلوم است که تو را دوست ندارند، با تو کار ندارند، او را وسوسه کرد، همان وضعیتی که گاهی موقع ها برای خیلی از ما پیش می آید، که یک چیزی از خدا میخواهیم اما به ما داده نمیشود آنوقت ما نیز ناز میکنیم، قهر میکنیم، عزیز من اگر پرده را کنار بزنند ببینید که چرا خدا به تو نمیدهد، میگویی خدایا ممنونت هستم که ندادی، خدایا ممنونت هستم که ندادی. خداوند متعال هم داناست، میداند چه کسی چه چیزی میخواهد، هم توانا است میتواند بدهد، هم بخیل نیست، اگر به تمام افراد، تک تک افراد دنیا، تمام دنیا را بدهد، یک ذره هم از او کم نگذارد از خدا که چیزی کم نمی آید. بخیل که نیست! منتها خب اینکه نمیدهد مصلحت نیست.

گاهی موقع ها بچه ی کوچک از پدر و مادرش یک شیشه ی سمی هست میخواهد، یا یک چاقوی خیلی تیز یا تیغی را، از والدینش میخواهد، به زمین پا میکوبد، گریه میکند، پدر و مادر نمیدهند. این بچه در دلش میگوید:عجب پدر و مادر سنگدلی هستند، من هرکاری بکنم این شیشه سم را، حالا او که نمیداند چیست، به من نمیدهد، حالا چه کسی دلسوز است؟ چه کسی دلسوز است؟ آن پدر و مادری که نمیدهند. اگر بدهند سنگ دل هستند. اگر بدهند سنگ دل هستند. گاهی موقع ها ندادن دلسوزی است.مهربانی است.یا گاهی موقع ها دیر دادن، خدا دیر میدهد، چرا؟ چون دوست دارد صدایت را بیشتر بشنود.” اِنّی اُحِبُّ اَن اَسمَع َصَوتِه” من میخواهم صدای بنده ام را بشنوم بیاید در خانه ام اشک بریزد، من اورا دوست دارم، زود بخواهم به او بدهم، میرود دیگر نمیاید که، من میخواهم بیشتر بشنوم و با این گریه خودت بیشتر رشد میکنی. در روایات داریم وقتی که عالم آخرت مردم فهمیدند که یک چیزهایی را که خدابهشان نداده یا دیر داده در ازای این دیر دادن یا ندادن چه چیزی برایشان قرار داده است آن طرف؟ میگوید خدایا ای کاش هیچ کدام از دعاهای مارا اجابت نمیکردی! وقتی میبینند برایشان به جای ندادن یا دیر دادن خدا چه چیزهایی کنار گذاشته است.گاهی موقع ها، دیر دادن، این هست.آن کسی که زود به او میدهند چون طاقتش کم است، باید برود، اون اگر بخواهد یک مقدار بماند، چه بسا خدای نکرده به کفر میکشد، زود به دم میرود اما تو را دوست دارد، میداند بیایی اینجا،

مرحوم علامه ی امینی نقل میکنند که یک حاجتی داشت، خیلی در امیر المومنین در نجف بود. خیلی حرم میرفت و اشک و توسل و اینها اما حاجت برآورده نمیشد. یک مرتبه در همان کنار ضریح بود، دید یکی از این صحرانشینان و بیایان نشینان، از این هایی که مال دهات اطراف اند، آمد و بچه اش را کنار ضریح گذاشت و گفت: یا ابالحسن این بچه را شفا بده. چند دقیقه ای شاید بیشتر نگذشت، دیدیم بچه خوب شد، این بچه را آن طرف یک تشکری از امیر المومنین (ع) کرد، علامه امینی این صحنه رادید گفت : یا امیر المومنین مثل اینکه ما ول معطلیم. یک عمری درخانه ات تحصیل علم و نمیدانم اینکارها را کردیم، خب مثل اینکه صحرانشین بودیم هم همین میشدیم، زود هم به ما میدادند. اینجور که نمیشود. یک گلایه ی کوچکی کرد، خودمانی و پدر پسری! شب امیر المومنین را در خواب دید: گفت، تو طاقت داری، ما تو را دوست داریم، منتها او طاقت ندارد، او را اگر بهش ندید، ممکن است به به جاهای سختی بکشد، تو طاقت داری، تو از خودمان هستی، تو از خودمانی، در هرحال این عابد، هی وسوسه ی شیطان سراغش آمد که خدا دوستت ندارد که دعایت را مستجاب نمیکند، یواش یواش شل شد و دیگر رها کرد. دیگر دعا نکرد شب.

مولوی اینها را در دفتر سوم نقل میکند این داستان را، شب حضرت خضر را دید، که حضرت خضر پرسید چرا دیگر دعا نمیکنی؟ چرا دیگر در خانه ی خدا نمی آیی؟ گفت چرا دعا کنم؟ من هرچه دعا میکنم جوابم داده نمیشود. حضرت خضر گفت اشتباه میکنی عزیز من، همین که می آیی در خانه ی خدا، همین که اشک داری سوز داری، این را خدا بهت داده است، اول او جواب تورا داده است که آمدی نشستی، این اصلا پیک خدا است، این پیک دعوت خدا است، آن کسی که خدا دوستش دارد اصلا حال بهش نمیدهد. اصلا دعوتش نمیکنند که. اصلا حال پیدا نمیکند. اینکه تو سوز داری این پیک دعوت خدا است. اشتباه نکن، گفت آن الله تو لبیک ماست. همین الله، الله هایی که میگویی، یا الله، یا الله، این جواب خدا است. گفت : آن الله تو لبیک ما است. ما نیاز و سوز و دردت پیک ماست. حیله ها و چاره جویی های تو، خدایا چیکار بکنم، چکار بکنم، این چه کنم، چه کنم هایت، حیله ها و چاره جویی های تو جذب ما بود و گشودیم پای تو. ترس و عشق تو کمند لطف ما است. این خوف و رجاء است. ترس و عشق تو کمند لطف ما است. زیر هریا رب تو لبیک ها است. جان جاهل زین دعا جزء دور نیست چون که یا رب گفتنش دستور نیست. خدا به آنان یا رب نداده به تو داده، به تو یا رب یا رب داده است. جان جاهل زین دعا جز دور نیست. زان که یا رب گفتنش دستور نیست. بر دهان و بردلش قفل است و بند، تا ننالد با خدا وقت گزند! صدای اورا دوست ندارد ولی صدای تورا دوست دارد. صدای تورا دوست دارد.

الله اکبر! چه خدای مهربانی! ماها معمولا دیدمان به دعا یک دید ابزاری است، یعنی دعا را البته همه اینجور نیستند، ولی نوع ما اینجور هست که دعارا وسیله قرار میدهیم برای حاجاتمان. دعارا وسیله قرار میدهیم برای حاجاتمان. این خوب نیست. آدمی که بالاتر بیاید میبیند که دعا وسیله نیست، خدارا نباید نعوذبالله وسیله قرار دهد برای رسیدن به حاجات خودش، یعنی حاجات هدف باشند، خدا خودش هدف است، دعا خودش هدف است. اصلا نشستن و ارتباط برقرار کردن با خدا خودش هدف است. حاجت دادند، ندادند هم ندادند.خود همین ارتباط، همین که باخدا داری حرف میزنی، همین خودش هدف است. التماس کردن، اظهار فقر کردن، اظهار نیاز کردن، یعنی خدایا من بنده ات هستم. من بنده ات هستم لذا ببینید قرآن دعا را یکی از عبادات بزرگ میداند. قرآن وقتی که میگوید ادعونی استجب لکم، پس از این آیه که خدا میفرماید دعا کنید، بعد میفرماید انَّ الَذینَ یَستَکبِرونَ عَن عِبادَتی آنانی که تکبر میورزند از عبادت من، یعنی دعا نمیکنند، از این عبادت سرپیچی میکنند، معلوم است دعا کردن عبادت بزرگی است. آنهایی که تکبر میورزند، سَیَدخُلونَ جَهنَّم داخِرین، این ها در جهنم ذلیلانه میروند. دعا اظهار ذلت در خانه ی خداست، اظهار ذلت است. آن هایی که اظهار ذلت نمیکنند، اظهار استکبار میکنند، منیت میکنند در خانه ی خدا، خیلی بد است، نمیخواهی با خدا حرف بزنی؟ در روایت دارد که اگر میخواهید با خدا حرف بزنید دعا کنید، اگر میخواهید خدا با شما حرف بزند قرآن بخوانید، و اگر هر دو را میخواهید نماز بخوانید. نماز هردو وانه است. گفتند خربزه میخواهی یا هندوانه؟ گفتند هردوانه. نماز هردوانه است، یعنی هم در آن خدا با تو حرف میزند، چون قرآن دارد در آن، هم تو با خدا حرف میزنی چون دعا دارد هر دو هست. خدا نمیخواهد حرف بزند، بنابراین در بند این نباش که بهت دادند، دادند یا ندادند، ندادند، بنشین با خدا حرف بزن، خودش هدف است، خودش یک ارزش است.

از زیباترین فرهنگ ها فرهنگ دعا است که درهمه ی ادیان و به خصوص در دین اسلام و به الخصوص در مکتب تشیع، در مکتب اهل بیت، هیچ دین و آیین و مذهبی به اندازه ی که ما دعا داریم دعا ندارد، آن هم دعاهای به این قشنگی. دعاهایی که دل میبرند. دعاهایی که زبان عاشقی را بیان میکند. فرهنگ دعا است. اصلا میدانید اگر کسی انس داشته باشد، با دعا چه اتفاقی می افتد؟ اگر کسی یک مقدار با دعاها و در خانه ی خدا در خلوت نشستن ها، انس داشته باشد، حالا اگر توانست دعاهای معصور را از معصومین بخواند چه بهتر، اگرنه در روایات دارد، با زبانخودتان دعا کنید، یعنی خودمانی.گاهی موقع ها شاید ادم حال ندارد که مثلا دعاها را بردارد بخواند. در روایت داریم که با زبان خودتان بخوانید. خودمانی با خدا حرف بزنید که خیلی از اوقات هم این کار را الحمدالله میکنیم. خب اگر کسی انس داشته باشد، میدانید چه اتفاقی می افتد؟ اتفاق شیرینی که یواش یواش خدایی خدارا میفهمد. یعنی چه حاج آقا؟ خدایی خدارا میفهمد دیگر یعنی چه؟ تقاضا میکنم یک چند دقیقه بیشتر عنایت بفرمایید. ببینید، بعضی ها در این دنیا که اصلا خدارا نمیشناسند، آنها که هیچ، ول معطل هستند، آن ها که اصلا مرخص اند، بعضی ها خدارا قبول دارند، اما خدا در زندگیشان نیست. خدایی خدارا باور نکردند ببینید شیطان خدارا قبول دارد به عنوان خالق، قبول دارد، در قرآن همه ی تان خوانده اید، به خداوند متعال عرض میکند، خلقتنی من نار و خلقته من طین، خدایا من را از آتش خلق کردی، آدم را از خاک، از گل خلق کردی. ببینید خالق بودن خدا را قبول دارد، اما خدا در زندگی شیطان وارد نشده است. خدایی خدارا قبول ندارد. ربوبیت خدارا قبول ندارد که هرچی بگوید، بگوید چشم.ربوبیت خدارا، خدارا به عنوان خالق قبول دارد، به عنوان رب، به عنوان ولی قبول ندارد که سر پرستی زندگی، نقشه ی راه را خدا بدهد و او بگوید چشم. شیطان این را قبول ندارد، بعضی ها از انسان ها هم همینطورند، خدا را قبول دارند به عنوان یک خالقی اما به عنوان اینکه ریز برنامه ی زندگیت را من باید بدهم، خداوندی خدارا قبول ندارد و لذا سرخود است. خودش کار خودش را میکند، کاری به دستورات الهی ندارد.کاری ندارد!

ببینید این خیلی نکته ی مهمی است، اما کسی که در خانه ی خدا زیاد میرود، در غم در خانه ی خدا میرود، در شادی در خانه ی خدا میرود، دعا میکند، اسرارآمیزترین و مخفی ترین سرش را که به هیچ کسی نمیگوید، مینشیند با خدا این هارا میگوید، چون میداند پیش خدا سری نیست، مینشیند با خدا میگوید، این کسی که دائم در خانه ی خدا برود یعنی چی؟ یعنی خدایا من تورا غنی مطلق میدانم. یعنی خدایا من تورا عالم میدانم. من تورا سمیع میدانم. من تورا بصیر میدانم. من تورا مهربان میدانم. من تورا رحیم میدانم. یعنی من تورا همه کاره میدانم.یعنی من تورا همه کاره میدانم.لا حَولَ وَ لا قُوّه الا بِالله، خب وقتی کسی که اینجور شد، من تورا همه کاره میدانم، آنوقت در زندگی اش خدا وارد شده است.در زندگی اش خدا وارد شده است آنوقت شب اول قبر وقتی سوال ازش میکنند : من ربک؟ رب تو چه کسی بود؟ فوری میگوید : الله جَلَّ جَلالِه. میگوید خدا. چون خدا در زندگی اش وارد شده بود. خدایی خدارا قبول داشت اما یک عده ای دیگر هستند که شب اول قبر، همه ی ما این جزء اعتقاداتمان هست دیگر، وقتی در سوالات شب اول قبر، سوال میکنند رب تو کی بود؟ من ربُّک؟ میدانید شب اول قبر، این را من چند مرتبه شاید خدمت دوستان گفته باشم، سوالاتی که شب اول قبر میکنند، به ظاهر سوالات ساده ای است، فلسفه که نمیپرسند، یک بچه پنج ساله الان بلد است جواب بدهد، رب تو کی هست؟ پیغمبرت کیست؟ کتابت چیست؟ امام تو کیست؟ پس چرا شب اول قبر یک عده زبانشان لال میشود و نمیتوانند جواب بدهند؟

مرحوم فیض کاشانی روایت شد در علم الیقین، در علم الیقین نقل کرده که کسانی هستند، سالیان سال بر آنها میگذرد اسم پیغمبرشان به یادشان نمی آید، چرا؟ با اینکه سوالات ساده اند، جوابش میدانید چیست؟ جوابش این است که سوالات شب اول قبر را از این زبان گوشتی مان نمیپرسند که زبان یک چیزی بگوید، دل یک چیز دیگر بگوید، نه از این زبان نمیپرسند، سوالات شب اول قبر را از حقیقت وجودت میپرسند نه از این زبان گوشتی، لذا کسی که اصلا زبان ندارد، سوالاتش را شب اول قبر دارد چون کاری به زبانش ندارند، به دلش کار دارند، به ما فی الضمیرش کار دارند، کسی هم دروغ نمیتواند بگوید، آنجا که دیگر مخفی کاری نیست. آنوقت میپرسند من ربک؟ رب تو، مربیت، در دنیا تربیت کننده ات چه کسی بود؟ تحت تربیت چه کسی بودی؟ طراح برنامه ی زندگی ات را از چه کسی میگرفتی؟ آن کسی که خدایی خدا در زندگی اش وارد نشده بود میگوید شیطان، یا هیچ چیز نمیگوید، چون ربش خدا نبوده است، چون ربش خدا نبود و آنوقت است که شب اول قبر و عالم آخرت به شدت برایش وحشت دارد درآن تنهایی ها، ببینید ما الان در دنیا، چون خیلی مشغول کار های دنیایی هستیم، چون واقعا اشتغالات مادی مان زیاد است، اشتغال داریم به بدنمان از ناخن گرفته تا همه چی، دائم مشغول این چیز ها هستیم، آنوقت آن کسانی که خدا ندارند، درد بی خدایی را زیاد حس نمیکنند، چون مشغولیت دارند، چون حواسشان به چیز های دیگر است. درد بی خدایی را زیاد حس نمیکنند، فشار بی خدایی را خیلی نمیفهمند، به خاطر اشتغالات مادی و دنیایی که دارند. درست؟ مشکل را خیلی حس نمیکنند، اما به محض اینکه مردند، به محض اینکه از عالم ماده و مادیات بیرون رفتند و اشتغالات مادیشان تمام شد، حتی جسم هم ازشان گرفته شدکه دیگر اشتغال به جسم هم دیگرندارند. دیگر مشغول جسمشان هم نیستند! خب، روح در آنجا خالص خالص است، در عالم برزخ، یک مرتبه با یک تنهایی و غربت بی نهایت ترس آور،چون خدایی نداشتند، در خلوت هایشان باخدایی نبودند منتها اشتغالات سرشان را گرم کرده بود درد بی خدایی وفشار را حس نمیکردند.به محض اینکه وارد عالم آخرت شدند، اشتغالات مادی کنار رفتند، خدایی هم که برایشان نبوده که، یک مرتبه فشار راحس میکنند،درد را حس میکنند.

اینکه شما میبینید، در تلقینات میت، جزو دستورات ماست که وقتی میت را در قبر میگذارید، این هستش که اللّهُم صَلِّ وَحدَته و عانِص وَحشَتَه وارحَم غُربَتَه و آمَن رائَتَه و اسکُن اِلَیهِم مِن رَحمَتِک رَحمَتََا یَستَغنی بِهارَحمَتَ وَسواک”خدایا با تنهایی هایش خودت انیس باش.خدایا خودت رحم به غربتش بکن. خدایا به ترسش ایمنی ببخش. خدایا در تنهایی اش تو بااو پیوند بخور.این هارا دعا میکنیم برای این است که برای یک عده واقعا وحشت آور است. نمونه اش در این عالم دنیا قبل از مرگ، برای بعضی از کسانی که به پیری میرسند را میبینید، البته این مال همه نیست، مال همه نیست.برای بعضی ها که به پیری میرسند چون زمان اشتغالاتشان کم میشود، اشتغالاتشان کم میشود، فعالیت هایشان کم میشود، هوا و هوسشان یک مقدار فرو مینشیند، یک مرتبه، چه بسا، بعد خدایی خدا در زندگیشان وارد نشده بود، منتها مشغولیات آنان را سرگرم کرده بود، در پیری یک مرتبه احساس تنهایی میکند. خدا نکند که اگر بچه های بی محبتی داشته باشند و اینان را در خانه ی سالمندان بگذارند یا یک موقع جدایشان کنند، آنوقت شروع میکند به گله کردن، چرا فلانی پیش من نمی اید؟ چرا فلانی پیش من نمی اید؟ هی گله میکند که چرا پیش من نمی اید؟ یعنی تنهایی را خوب حس میکند، چون، البته عرض میکنم، برای آن کسانی که خدایی خدا در زندگیشان امده بود، زمان پیری،زمان خوشیشان است. آنها خلوتشان خلوت نبوده است. آن کسانی که در زندگیشان دنیا دلشان را نبرده بود، در خلوت ها اهل دعا بودند، اهل ارتباط با خدا بودند، اصلا دنبال خلوت میگشتند بنشینند با خدا حرف بزنند. دنبال خلوت میگشتند بنشینند با خدا،

موسی بن جعفر را وقتی بردند زندان، همه ی شما این را دارید دیگر، وقتی او را به زندان بردند، حالا مثلا زندان بان فکر میکرد یک زندان سیاه چال مخوف، حالا همان اول آقا ببیند یک مرتبه، حضرت موسی بن جعفر فرمود: الحمدلله، خدایا چه مدت بود من دعا میکردم یک خلوتی گیرم بیاید بنشینم یا تو حرف بزنم، یک خلوتی گیرم بیاید بنشینم باتو درد و دل بکنم، البته آن بزرگوار هایی که دیگر در خلوت و جلوتشان همش با خدا بودند، ولی مقصود این است که این نقل شده است! این نقل شده است. این واقعیتی است. آنوقت این بندگان خدا خلوتشان دیگر وحشت ندارد که، یعنی میگویند بزرگی نشسته بود، یک کسی رفت گفت : آقا ببخشید من دیدم شما تنها هستید گفتم بیایم از تنهایی درتان بیاورم، گفت اتفاقا من الان با خدا بودم، شما آمدی وضع ما را به هم زدی، شما آمدی خرابش کردی، ما خلوتمان با خدا بود، داشتیم با همدیگر اتفاقا خیلی کیف میکردیم، تو آمدی خرابش کردی، خوش به حال چنین کسانی،

بنابراین در دعاها برادر بزرگوار، به قول حافظ خیلی قشنگ میگوید، خدا رحمتش کند چقدر قشنگ میگوید، میگوید حافظ وظیفه ی دعا کردن است و بس، در بند آن مباش که نشنید یا شنید در بند این مباش که بهت دادند یا ندارند، بگویید کم چیزی است که نشسته ای با خدا حرف میزنی؟ اگر کم چیزی هست به تو راه داده اند بنشینی با آن بزرگوار بنشینی درد و دل بکنی، اشک بریزی، دعوتت کرده است، بنشینی با او حرف بزنی، خلوتت را اینطور، عادت بکنی به اینکه خلوتت پر باشد، آنوقت این شب اول قبر وقتی ” من ربک ” از او میپرسند، چون خدایی خدارا باور کرده بوده است در زندگی اش، فوری با تمام وجودش میگوید : “الله جل جلاله “، آنوقت وقتی خلوت میشود برایش دنیا کنار میرود، تازه اول خوشی هایش است، چون دیگر آن اشتغالات دنیا هم دیگر نیست که خرابش بکند، بیاید خلوتش با خدا را به هم بزند. مثل همین چیزی که الان نقل کردم، آمد گفت: آمدم شمارا از تنهایی در بیارم، گفت من تنها نبودم با خدا بودم، تازه دنبال همچین چیزی میگردد، آنوقت آنطرف برایش وحشت آور نیست، شادی آور هم هست، ببینید دعا چه فرهنگ قشنگی دارد، فرهنگ دعا فقط این نیست که ما دعارا برای حاجاتمان وسیله کنیم، بله،حاجاتتان را هم بخواهید، در روایت داریم که نمک طعامتان را هم در خانه ی خدا بیاوردید، موسی بند کفشت را هم از ما بیا بخواه، دائم بیا، اما این دائم بیا میدانی برای چی؟ نه برای اینکه خدارا وسیله قرار بدهی برای رسیدن به حاجت، نه، حاجت را وسیله قرار دهی برای زود در خانه ی خدا بروی، حاجات را بهانه قرار بده برای اینکه زود به زود در خانه ی خدا بروی، برای این است، که خدایا یک چیزی شد من آمدم. خوشا به حال چنین کسانی، به هرحال این یک،

دو: توبه

دومین چیزی که در روایت و در همین دعای چهل و پنجم صحیفه ی سجادیه است که خداوند متعال میفرماید : من به بندگانم دادم، علاوه بر دعا، توبه است! من خیلی دیگر سریع فقط جمعش میکنم، دیگر بحثم را، بتوانیم امشب طولش ندهیم. دومین چیز توبه است. من از خود شما سوال میکنم، انصافا یک تاملی بفرمایید، من از شما تقاضا میکنم، اگر در این دنیا گناه بود که است، خطا و گناه و اینها به عینا همه ی ما میبینیم که هست، اگر در این عالم خطا و گناه و معصیت بود اما توبه نبود، یک چیزی نبود که بشورد، چه دنیای وحشتناک و تلخی میشود! یک خطا از دست آدم در میرفت و دیگر واویلا! هیچ چیز دیگر نبود که آدم بتواند پاکش بکند، اما پروردگار عالم میگوید من برایت توبه را گذاشته ام، نه فقط از گناهان و کاستی ها پاک میکند، آن که بماند، بلکه اگر توبه ات صادقانه باشد، گناهانت را تبدیل به حسنه میکند.”اولئِکَ یُبَدِّل لله سَیِّئاتِهِم حَسَنات” گناهانت را به حسنه تبدیل میکند، طوری که روز قیامت وقتی نامه ی عمل را دستت میدهند، میگوید خدایا مثل اینکه اشتباه شده است، این مال من نیست، من این همه کار خوب نداشته ام در زندگی ام، چقد زیاد شد، میگوید نه، این برای تو بود، تو یک توبه کردی، تمام آن سیئات و گناهانت تبدیل به حسنه شد. تبدیل به حسنه شد.

یک استادی بود، خدا حفظشان کند، الان هم هست، الان نیز هست، پیرمرد بسیار با صفا و بزرگواری است، لطیفه ای، وقتی دعا میخواست بکند، یک لطیفه گویی میکرد، اما این لطیفه اش نکته داشت. میگفت خدایا ما را ببخش که اگر بخشیدی، ما تا عرش حسنه داریم، خدایا مارا ببخش که اگر مارا ببخشی، تا عرش حسنه داریم، چون ما گناه تا عرش کرده ایم دیگر،اگر مارا ببخشد، آن ها به حسنه تبدیل میشود. آن ها به حسنه تبدیل میشود. خدایا مارا ببخش که اگر بخشیدی تا عرش حسنه داریم. “التائب حبیب الله” من یک چیزی را عرض میکنم بحثم را تمام، و سومین نکته ای را که خداوند در روایت دارد، سه چیز به بندگانش داد، یکی دعا بود، یکی توبه است،

سه: شکر

یکی هم شکر، که بحث شکر را برای فردا شب میگذاریم چون بحث بسیار با عظمتی است و خیلی ما محتاجش هستیم. زبان گله خیلی زیاد است. قبول دارید؟ هرجا مینشینید، گلایه خیلی زیاد است.نق زدن خیلی زیاد است.این خوب نیست، همه اش آدم نیمه ی خالی لیوان را ببیند، آنوقت خدا میبیند ببینید من کرور کرور به تو نعمت دادم، تو نمیبینی توقع داری من بیشترش کنم؟ تو همین هارا ببین ازشان استفاده نمیکنی، این دیگر بحث بسیار با عظمتی است من برای شب های آینده میگذارم، در توبه بود که عرض کردیم دومین چیزی است که به ما داده شد، طبق آن روایت که توبه شخص را حبیب خدا میکند، التائب حبیب الله”

نقل میکند، مرحوم مقدس اردبیلی، که در یک کلمه رفیق امام زمان این برایش بهترین وصف است، این بزرگوار محقق اردبیلی، به قول شیخ انصاری در کتاب مکاسبش، هرجا اسم، چون معمولا ما وقتی میگوییم مقدس اردبیلی، آن جنبه ی مقدس گیری به ذهنمان می آید، آدم خیال میکند، یک گوشه نشسته بود فقط دعا میخواند، حال که از جهت علمی،ایشان از افرادی بود که نوآوری های علمی بسیار زیادی زمان خودش داشت که مرحوم شیخ انصاری، استاد کل، ایشان همیشه در کتابش محقق اردبیلی میاورد واقعا از جهت علمی آدم با عظمتی بود. در هرحال آن بزرگوار، نقل میکنم در یک مسافرتی، از کنار یک روستایی عبور میکرد، مردم آن روستا متوجه شدند که عالم بزرگ زمان خودشان مقدس اردبیلی ملا احمد، دارد از کنار روستایشان میرود، آمدند برای خوش آمد گویی و آمدند برای ببینند آقا را ببوسند و… از ایشان دعوت کردند، آقا تقاضا میکنیم امشب را بیا روستای ما بمان. ما روستایمان متبرک شود فردا این مسیرتان را ادامه بدهید.

ایشان فرمود: من نمیتوانم، الان باید بروم، خیلی مردم متدین اصرار کردند که آقا یک امشب را در روستای ما بمان. ایشان قبول کرد. اورا به روستا بردند، مردم همه برای دیدن ایشان می آمدند. خانه ای که مرحوم مقدس اردبیلی بود، خیلی شلوغ بود، رفت و آمد زیاد بود، یک کدخدایی بود در آن روستا، آدم بد سابقه ای بود، آدمی بود که به هر حال خودش میدانست که سابقه ی خوبی در بین اهالی ندارد، خیلی دوست داشت برود مقدس اردبیلی را ببیند، اما خجالت کشید که برود، همه ی مردم اورا به یک چشم دیگری نگاهش میکنند، نرفت. گذشت، فردای صبح که شد، در آن منزلی که مقدس اردبیلی بود یک مرتبه ایشان به اطرافیانش گفت که : کدخدای دهتان دیشب از دنیا رفت، برویم صبح برای تشییع جنازه اش. همه با تعجب گفتند، آقا ایشان که چیز خاص، مریض بود ولی چیز خاصی.. ایشان گفتند نه، از دنیا رفت، برویم برای تشییع جنازه اش، فکر میکردند، خب، مقدس اردبیلی نا آشناست دیگر،نمیشناسد، گفتند: آقا ایشان سابقه ی خوبی ندارد، شان شما نیست که برای تشییع جنازه ی او بروید. گفت:نه میرویم. همه جمع شدند با مرحوم مقدس اردبیلی، رفتند برای تشییع جنازه ی این بنده ی خدا، نزدیک که شدند خانواده ی کدخدا متوجه شد که این جمع اهالی دارند می آیند، خیلی ذوق زده شده از طرفی، و از طرفی تعجب کرد که چه شده که مقدس اردبیلی نائب امام زمان، در زمان خودش آدم با عظمتی بود، برای تشییع آمده است. خیلی خوشحال می آید و به ایشان خوش آمدگویی میکند.

مقدس اردبیلی تسلیت میگوید، بعد که در منزل نشستند به خانواده ی کد خدا میگوید که خانم، دیشب چه اتفاقی افتاد؟ برای شوهرت چه اتفاقی افتاد که اینقدر پیش خدا عزیز شد؟ این خانم میگوید که حاج آقا، شوهر من خوش سابقه در بین این مردم نیست، کار هایی کرده است که خودش هم میدانست، کارهای زشتی بودند، مردم را با آنها ظلم کرده است، زور به آن ها گفته است، دیروز که شما وارد روستای ما شدید خیلی دوست داشت بیاید شمارا ببیند اما خجالت کشید و نیامد، دیشب حالش وخیم شد، یک مریضی داشت که سابقه داشت، حالش خیلی بد شد، طوری که من رو به قبله اش کردم، من رو به قبله اش کردم، دم احتظارش بود، او گفت که : این کدخدا، یک مرتبه دیدم، سرش را بلند کرد و نشست، با اینکه حال بدی داشت، اشک ریخت، گفت :خدایا، ملا احمد اردبیلی، مقدس اردبیلی را ببخشی که کاری نکرده ای، او خوب است، من بدبخت رو سیاه را ببخشی خدایی کرده ای ! او را ببخشی که کاری نکرده ای ! او از خوبان است. من رو سیاه را ببخشی خدایی کرده ای. دو سه قطره اشک ریخت و افتاد و از دنیا رفت ! همین ! حاج آقا دیشب همین !

مقدس اردبیلی فرمودند که همین کار را کرد که امروز جایش را به من در برزخ نشان دادند، خدا به او خیلی جای خوبی داده است.خیلی جای خوبی به او داده است ! همین توبه ای که کرد و پشیمانی که اظهار کرد، اورا دوست خدا کرد، التائب حبیب الله” مرد آخربین مبارک بنده ایست آخر هرگریه، آخر خنده ایست. خوش به حال آن کسانی که آخرشان اینطور خوش بشود. عذر میخواهم از همه ی شما، مصدع شدیم. تمام است صحبتم.

ذکر مصیبت و روضه

تا وقتی پیغمبر زنده بود، اهل بیت دوران خوشیشان بود، فقیرانه زندگی میکردند، ولی خوش بودند، فقیر زندگی میکردند، گاهی موقع ها در خانه ی حضرت زهرا (س) و امیرالمومنین (ع) یک لقمه نان پیدا نمیشد، گاهی اوقات یک لقمه نان پیدا نمیشد. یک مرتبه سلمان چشمش افتاد به چادر حضرت زهرا (س) دید وصله دار است. چادر وصله دار! سلمان صورتش را گرفت تا هق هق گریه اش بلند نشود، فقط گریه خودش را بتواند یک مقدار آهسته بکند، چون سلمان در ایران بود، پادشاهان و کسراها را دیده بود که دخترانشان در چه ناز نعمتی دارند بزرگ میشوند، در پر قو میخوابند، دختر اولین شخص عالم وجود، اینقدر فقیرانه، با یک چادر وصله دار، فقیرانه زندگی میکردند ولی خوش بودند. پیغمبر حامی آنان بود، اما از وقتی که پیغمبر اکرم رفت دوران غربت اهل بیت شروع شد، زخم زبان زدن ها، سلام نکردن ها، جواب سلام ندادن ها، دیگر شروع شد. اهل بیت در مصیبت ها و در هنگامه های سخت و سنگین بعد از رحلت پیغمبر،همیشه، اسم پیغمبر را میبردند و پناه میبردند به پیغمبر، من نگاه میکردم در مصائب و لحظات سخت اهل بیت (ع) در سه جا دیدم، که اهل بیت تمسک کردند به پیغمبر، این سه جایش را عرض میکنم، همین توسل ما باشد امشب،

یک جا وقتی حضرت زهرا (س) پشت در، بین در و دیوار قرار گرفت، به این خانم بزرگوار فشار بهش می آمد، یک لحظه تصور بکنید، هرم آتش از زیر در صورتش را سوزانده است، پشت در قرار گرفته است و آن لگد محکمی که به در خورد و اورا به پشت در چسپاند، این دری که با میخ داغی هم که پشتش بود، سینه اش را آزرده است، از طرفی دیگر، سقط جنین که دردش کمتر از درد زایمان نیست بلکه بیشتر است، این خانم بزرگوار تمام درد را تحمل کرد، ولی امیرالمومنین را صدا نزد، علی نباید دم در بیاید، من فدای او، چون آنها میخواستند علی دم در بیاید تا با امیرالمومنین درگیر شوند، اما حضرت زهرا (س) نگذاشت علی دم در بیاید، همه ی درد را خودش تحمل کرد، جیغ نزد، صدا نکرد، هیچ چیز نگفت، فقط یک جمله گفت : “یا رَسول لله، اهکَذا یُفعَلُ بِبِنتِکَ و حَبیبتِک” یا رسول الله با دخترت اینکار را میکنند،با دخترت اینچنین میکنند، این یک جا بود،

جای دومی که اهل بیت به رسول خدا به او پناه بردند و اورا صدا زدند، جایی بود که امیرالمومنین داشت جسم نحیف زهرایش (س) که پوست استخوانی بیشتر از او نمانده بود را، در خاک میگذاشت، وقتی که در دل قبر میگذاشت، فلما نفذ یده من تراب القبر ” وقتی که روی خاک را پوشاند، همه دیدند که او افتاد. آن خیبرشکنی که در این جنگی پایش نلرزید، حالا لرزید و افتاد، روی قبر افتاد، نمیدانست چکار بکند. یک مرتبه به سمت مرقد پیغمبر رو کرد، السَلامُ علیک یا رسول الله اَنّی و اَن اِبنَتِکَ نازلتِ بِک ” یا رسول الله، سلام از طرف خودم و دختری که الان وارد شد بر شما، یا رسول الله، شما از او سوال کن که چه کشید. به من که نمیگفت که، “فَاسفَه السُوال و استَخبِر هَل حال” خودت بپرس.این دومین جا بود

و اما آن سومین جایی که اهل بیت به پیغمبر تمسک کردند میدانید کجا بود؟ خانم حضرت زینب بالای تل زینبیه ایستاده بود دید حسین‌اش دارد در خون دست و پا میزند، در مقتل، رمق در تنش نمانده، صورت به خاک، نیزه ای به گلویش خورده و تیری به سینه اش خورده بود، دیگر نمیتوانست، اینقدر ابا عبدلله آنروز تیر خورده بود، به خصوص آن لحظات آخر، رمق در تنش نبود، فقط صورتش بود، طبق زیارت ناحیه ی مقدسه، صورت را در خاک گذاشته بود با گوشه ی چشمش به خیمه ها نگاه میکرد، یک مرتبه دید، آن نانجیب پست فطرت با خنجری وارد گودال قتلگاه شد، برای اینکه سر مقدس را جدا کند، زینب کبری دید چاره ای ندارد، دستش را گذاشت روی سرش، رو کرد به سمت مدینه، یا رسول الله، الَیکَ المُشتَکاه هذا حُسین مَرملا بالدماء مَقتَلُ الاَعضاء مَسلوبُ الامامتِ وَ الرِّداء”

این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست

خدایا تو را قسمت میدهیم، به دل سوخته ی زیب کبری (س) و حال پریشانش، فرج مولایمان امام زمان (عج) را تعجیل بفرما.
خدایا تورا قسمت میدهیم، به دل سوخته ی حضرب کبری مارا از یاران ولی عصر در غیبت و ظهورش قرار بده.
خدایا به محمد و ال محمد این توسلات، روزه ها، اشک ها، به کرمت از همه ی ما و دوستان امیر المومنین قبول و ذخیره ی آخرتمان قرار بده.
خدایا به محمد و ال محمد در خلوت های آخرتمان انیس و مونسمان خودت باش.
به محمد و آل محمد امام راحل عظیم الشانمان، شهدایمان، ذوی الحقوق با اهل بیت محشور بگردان.
رهبر بزرگوارمان، خادمین دین بر توفیقات طول عمرشان بیفزا.
عاقبت همه ی مارا ختم به خیر بگردان.

صلواتی عنایت بفرمایید.

 

سخنران: حجت الاسلام و المسلمین مسعود عالی

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *