عبرتهای عاشورا از خطبه زینب کبری علیهاالسلام
۱۴۰۰-۱۱-۱۰ ۱۴۰۲-۰۸-۲۰ ۱۰:۱۸عبرتهای عاشورا از خطبه زینب کبری علیهاالسلام

عبرتهای عاشورا از خطبه زینب کبری علیهاالسلام
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
از عبرتهای عاشوراست که چند سال قبل از این، ما این مسأله را مطرح کردیم که عاشورا غیر از درسها، عبرتهایی هم دارد. بحث عبرتهای عاشورا مخصوص زمانی است که اسلام حاکمیت داشته باشد. حداقل این است که بگوییم عمده این بحث، مخصوص به این زمان است؛ یعنی زمان ما و کشور ما، که عبرت بگیریم.
ما قضیه را اینگونه طرح کردیم که چطور شد جامعه اسلامی به محوریّت پیامبر عظیمالشّأن، آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعه سرتاپا حماسه و شور دینی و آن احکامی که بعداً مقداری درباره آن عرض خواهم کرد، همین جامعه ساخته و پرداخته، همان مردم، حتّی بعضی همان کسانی که دورههای نزدیک به پیامبر را دیده بودند، بعد از پنجاه سال کارشان به آنجا رسید که جمع شدند، فرزند همین پیامبر را با فجیعترین وضعی کشتند؟! انحراف، عقبگرد، برگشتن به پشت سر، از این بیشتر چه میشود؟!
زینب کبری سلاماللَّهعلیها در بازار کوفه، آن خطبه عظیم را اساساً بر همین محور ایراد کرد: «یا اهل الکوفه، یا اهل الختل و الغدر، أتبکون؟!». مردم کوفه وقتی که سرِ مبارک امام حسین را بر روی نیزه مشاهده کردند و دختر علی را اسیر دیدند و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا به ضجّه و گریه کردند. فرمود: «أتبکون؟!»؛ گریه میکنید؟! «فلا رقات الدمعه ولاهدئت الرنه»؛ گریهتان تمامی نداشته باشد. بعد فرمود: «انّما مثلکم کمثل الَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ».(۱) این، همان برگشت است؛ برگشت به قهقرا و عقبگرد. شما مثل زنی هستید که پشمها یا پنبهها را با مغزل نخ میکند؛ بعد از آن که این نخها آماده شد، دوباره شروع میکند نخها را از نو باز کردن و پنبه نمودن! شما در حقیقت نخهای رشته خود را پنبه کردید. این، همان برگشت است. این، عبرت است. هر جامعه اسلامی، در معرض همین خطر هست.
امام خمینیِ عزیز بزرگ ما، افتخار بزرگش این بود که یک امّت بتواند عامل به سخن آن پیامبر باشد. شخصیت انسانهای غیر پیامبر و غیر معصوم، مگر با آن شخصیت عظیم قابل مقایسه است؟ او، آن جامعه را به وجود آورد و آن سرانجام دنبالش آمد. آیا هر جامعه اسلامی، همین عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگیرند، نه؛ اگر عبرت نگیرند، بله. عبرتهای عاشورا اینجاست.
ما مردم این زمان، بحمداللَّه به فضل پروردگار، این توفیق را پیدا کردهایم که آن راه را مجدّداً برویم و اسم اسلام را در دنیا زنده کنیم و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته نماییم. در دنیا این افتخار نصیب شما ملت شد. این ملت تا امروز هم که تقریباً بیست سال از انقلابش گذشته است، قرص و محکم در این راه ایستاده و رفته است. اما اگر دقّت نکنید، اگر مواظب نباشیم، اگر خودمان را آنچنان که باید و شاید، در این راه نگه نداریم، ممکن است آن سرنوشت پیش بیاید. عبرت عاشورا، اینجاست.
ما مردم این زمان، بحمداللَّه به فضل پروردگار، این توفیق را پیدا کردهایم که آن راه را مجدّداً برویم و اسم اسلام را در دنیا زنده کنیم و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته نماییم. در دنیا این افتخار نصیب شما ملت شد. این ملت تا امروز هم که تقریباً بیست سال از انقلابش گذشته است، قرص و محکم در این راه ایستاده و رفته است. اما اگر دقّت نکنید، اگر مواظب نباشیم، اگر خودمان را آنچنان که باید و شاید، در این راه نگه نداریم، ممکن است آن سرنوشت پیش بیاید. عبرت عاشورا، اینجاست.
اوّلاً حادثه را باید فهمید که چقدر بزرگ است، تا دنبال عللش بگردیم. کسی نگوید که حادثهی عاشورا، بالاخره کشتاری بود و چند نفر را کشتند. همانطور که همهی ما در زیارت عاشورا میخوانیم: «لقد عظمت الرّزیّه و جلّت و عظمت المصیبه»، مصیبت، خیلی بزرگ است. رزیّه، یعنی حادثهی بسیار بزرگ. این حادثه، خیلی عظیم است. فاجعه، خیلی تکان دهنده و بینظیر است.
برای اینکه قدری معلوم شود که این حادثه چقدر عظیم است، من سه دورهی کوتاه را از دورههای زندگی حضرت ابیعبداللَّهالحسین علیهالسّلام اجمالاً مطرح میکنم. شما ببینید این شخصیتی که انسان در این سه دوره میشناسد، آیا میتوان حدس زد که کارش به آنجا برسد که در روز عاشورا یک عده از امّت جدّش او را محاصره کنند و با این وضعیت فجیع، او و همهی یاران و اصحاب و اهل بیتش را قتلعام کنند و زنانشان را اسیر بگیرند؟
این سه دوره، یکی دوران حیات پیامبر اکرم است. دوم، دوران جوانی آن حضرت، یعنی دوران بیستوپنجسالهی تا حکومت امیرالمؤمنین است. سوم، دوران فترت بیست سالهی بعد از شهادت امیرالمؤمنین تا حادثهی کربلاست.
دورهی اول
در دوران حیات پیامبر اکرم، امام حسین عبارت است از کودک نور دیدهی سوگلی پیامبر. پیامبر اکرم دختری به نام فاطمه دارد که همهی مردم مسلمان در آن روز میدانند که پیامبر فرمود: «انّ اللَّه لیغضب لغضب فاطمه»؛ اگر کسی فاطمه را خشمگین کند، خدا را خشمگین کرده است. «و یرضی لرضاها» اگر کسی او را خشنود کند، خدا را خشنود کرده است. ببینید، این دختر چقدر عظیمالمنزله است که پیامبر اکرم در مقابل مردم و در ملأ عام، راجع به او اینگونه حرف میزند. این مسألهای عادّی نیست.
پیامبر اکرم این دختر را در جامعهی اسلامی به کسی داده است که از لحاظ افتخارات، در درجهی اعلاست؛ یعنی علیبنابیطالب علیهالسّلام. او، جوان، شجاع، شریف، از همه مؤمنتر، از همه باسابقهتر، از همه شجاعتر و در همهی میدانها حاضر است. کسی است که اسلام به شمشیر او میگردد؛ هر جایی که همه در میمانند، این جوان جلو میآید، گرهها را باز میکند و بنبستها را میشکند. این داماد محبوب عزیزی که محبوبیت او نه به خاطر خویشاوندی، بلکه به خاطر عظمت شخصیت اوست، همسر نودیدهی پیامبر است. کودکی از اینها متولّد شده است و او حسینبنعلی است.
البته همهی این حرفها دربارهی امام حسن علیهالسّلام هم هست؛ اما من حالا بحثم راجع به امام حسین علیهالسّلام است؛ عزیزترین عزیزان پیامبر؛ کسی که رئیس دنیای اسلام، حاکم جامعهی اسلامی و محبوب دل همهی مردم، او را در آغوش میگیرد و به مسجد میبرد. همه میدانند که این کودک، محبوب دلِ این محبوبِ همه است. او روی منبر مشغول خطبه خواندن است که این کودک، پایش به مانعی میگیرد و به زمین میافتد. پیامبر از منبر پایین میآید، او را در بغل میگیرد و آرامش میکند. ببینید؛ مسأله این است.
پیامبر دربارهی امام حسن و امام حسینِ شش، هفت ساله فرمود: «سیّدی شباب اهل الجنّه»؛(۶۴) اینها سرور جوانان بهشتند. اینها که هنوز کودکند، جوان نیستند؛ اما پیامبر میفرماید سرور جوانان اهل بهشتند. یعنی در دوران شش، هفت سالگی هم در حدّ یک جوان است؛ میفهمد، درک میکند، عمل میکند، اقدام میکند، ادب میورزد و شرافت در همهی وجودش موج میزند. اگر آن روز کسی میگفت که این کودک به دست امّت همین پیامبر، بدون هیچگونه جرم و تخلّفی به قتل خواهد رسید، برای مردم غیرقابل باور بود؛ همچنان که پیامبر فرمود و گریه کرد و همه تعجّب کردند که یعنی چه؛ مگر میشود؟
دورهی دوم
دورهی بیستوپنجسالهی بعد از وفات پیامبر تا حکومت امیرالمؤمنین است. حسینِ جوان، بالنده، عالم و شجاع است. در جنگها شرکت میجوید، در کارهای بزرگ دخالت میکند، همه او را به عظمت میشناسند؛ نام بخشندگان که میآید، همهی چشمها به سوی او برمیگردد. در هر فضیلتی، در میان مسلمانان مدینه و مکه، هر جایی که موج اسلام رفته است، مثل خورشیدی میدرخشد. همه برای او احترام قائلند. خلفای زمان، برای او و برادرش احترام قائلند و در مقابل او، تعظیم و تجلیل و تبجیل و تجلیل میکنند و نامش را به عظمت میآورند. جوان نمونهی دوران، و محترم پیش همه. اگر آن روز کسی میگفت که همین جوان، به دست همین مردم کشته خواهد شد، هیچ کس باور نمیکرد.
دورهی سوم
دورهی بعد از شهادت امیرالمؤمنین است؛ یعنی دورهی غربت اهل بیت. امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام باز در مدینهاند. امام حسین، بیست سال بعد از این مدت، به صورت امام معنوی همهی مسلمان، مفتی بزرگ همهی مسلمانان، مورد احترام همهی مسلمانان، محل ورود و تحصیل علم همه، محل تمسّک و توسّل همهی کسانی که میخواهند به اهل بیت اظهار ارادتی بکنند، در مدینه زندگی کرده است. شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب، اصیل و عالم. او به معاویه نامه مینویسد؛ نامهای که اگر هر کسی به هر حاکمی بنویسد، جزایش کشته شدن است. معاویه باعظمتِ تمام این نامه را میگیرد، میخواند، تحمّل میکند و چیزی نمیگوید.
اگر در همان اوقات هم کسی میگفت که در آیندهی نزدیکی، این مرد محترم شریفِ عزیزِ نجیب – که مجسّمکنندهی اسلام و قرآن در نظر هر بیننده است – ممکن است به دست همین امّت قرآن و اسلام کشته شود – آن هم با آن وضع – هیچکس تصوّر هم نمیکرد؛ اما همین حادثهی باورنکردنی، همین حادثهی عجیب و حیرتانگیز، اتّفاق افتاد. چه کسانی کردند؟ همانهایی که به خدمتش میآمدند و سلام و عرض اخلاص هم میکردند. این یعنی چه؟ معنایش این است که جامعهی اسلامی در طول این پنجاه سال، از معنویت و حقیقت اسلام تهی شده است. ظاهرش اسلامی است؛ اما باطنش پوک شده است. خطر اینجاست. نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم هم اسمشان مسلمان است و عدّهای هم طرفدار اهلبیتند! اهلبیت محترمند؛ آن روز هم در نهایت احترام بودند؛ اما درعینحال وقتی جامعه تهی و پوک شد، این اتّفاق میافتد. حالا عبرت کجاست؟ عبرت اینجاست که چه کار کنیم جامعه آنگونه نشود. ما باید بفهمیم که آنجا چه شد که جامعه به اینجا رسید. (۲)
پی نوشت ها:
۱ ) الأمالی، شیخ مفید، ص ۳۲۰ ، ح ۸ ؛ الامالی، شیخ طوسی، ص ۹۱ ؛ الاحتجاج، طبرسی، ج ۲، ص ۳۰۳ ؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۰۸ ؛ قَدِمْتُ الْکُوفَهَ فِی الْمُحَرَّمِ سَنَهَ إِحْدَى وَ سِتِّینَ عِنْدَ مُنْصَرَفِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ ع بِالنِّسْوَهِ مِنْ کَرْبَلَاءَ وَ مَعَهُمُ الْأَجْنَادُ مُحِیطُونَ بِهِمْ وَ قَدْ خَرَجَ النَّاسُ لِلنَّظَرِ إِلَیْهِمْ فَلَمَّا أُقْبِلَ بِهِمْ عَلَى الْجِمَالِ بِغَیْرِ وِطَاءٍ- جَعَلَ نِسَاءُ أَهْلِ الْکُوفَهِ یَبْکِینَ وَ یَنْتَدِبْنَ فَسَمِعْتُ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ ع وَ هُوَ یَقُولُ بِصَوْتٍ ضَئِیلٍ وَ قَدْ نَهَکَتْهُ الْعِلَّهُ وَ فِی عُنُقِهِ الْجَامِعَهُ وَ یَدُهُ مَغْلُولَهٌ إِلَى عُنُقِهِ أَلَا إِنَّ هَؤُلَاءِ النِّسْوَهَ یَبْکِینَ فَمَنْ قَتَلَنَا قَالَ وَ رَأَیْتُ زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ ع وَ لَمْ أَرَ خَفِرَهً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا کَأَنَّهَا تُفْرِغُ عَنْ لِسَانِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْکُتُوا- فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَکَتَتِ الْأَصْوَاتُ فَقَالَتِ- الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَى أَبِی رَسُولِ اللَّهِ أَمَّا بَعْدُ یَا أَهْلَ الْکُوفَهِ وَ یَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْخَذْلِ فَلَا رَقَأَتِ الْعَبْرَهُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّهُ فَمَا مَثَلُکُمْ إِلَّا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ أَنْکاثاً تَتَّخِذُونَ أَیْمانَکُمْ دَخَلًا بَیْنَکُمْ أَلَا وَ هَلْ فِیکُمْ إِلَّا الصَّلَفُ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ- خَوَّارُونَ فِی اللِّقَاءِ عَاجِزُونَ عَنِ الْأَعْدَاءِ نَاکِثُونَ لِلْبَیْعَهِ مُضَیِّعُونَ لِلذِّمَّهِ فَبِئْسَ مَا قَدَّمَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْکُمْ وَ فِی الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ- أَ تَبْکُونَ إِی وَ اللَّهِ فَابْکُوا کَثِیراً وَ اضْحَکُوا قَلِیلًا فَلَقَدْ فُزْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَلَنْ تَغْسِلُوا دَنَسَهَا عَنْکُمْ أَبَداً فَسَلِیلَ خَاتَمِ الرِّسَالَهِ وَ سَیِّدَ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّهِ وَ مَلَاذَ خِیَرَتِکُمْ وَ مَفْزَعَ نَازِلَتِکُمْ وَ أَمَارَهَ مَحَجَّتِکُمْ- وَ مَدْرَجَهَ حُجَّتِکُمْ خَذَلْتُمْ وَ لَهُ فَتَلْتُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ فَتَعْساً وَ نُکْساً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْیُ وَ تَرِبَتِ الْأَیْدِی وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَهُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الذِّل
ترجمه: حذلم بن ستیر گوید: در سال ۶۱ هجرى بکوفه وارد شدم و این مصادف بود با زمانى که علىّ بن الحسین (امام سجّاد) علیه السّلام با زنان خانواده از (سفر جانسوز) کربلا بازمىگشتند و مأموران (یزیدى) دور آنان حلقه زده، مردم براى تماشاى آنان از خانهها بیرون ریخته بودند. چون اهل بیت را سواره بر شتران بى جهاز پیش آوردند زنان کوفه شروع بگریه و زارى نمودند، پس از علىّ بن الحسین علیهما السّلام- در حالى که بیمارى وى را لاغر ساخته و بند و زنجیر در گردن مبارکش بود و دستهاى آن حضرت بگردن مبارکش بسته بود- شنیدم که با آوازى بس ضعیف مىفرمود: هان، این زنان بر ما مىگریند! پس چه کسى (جز مردان ایشان) افراد ما را بقتل رسانده است؟ و زینب دخت گرامى علىّ (ع)- و براستى که هرگز زنى با شرم و آزرم سخنورتر از او ندیده بودم گوئى از زبان امیر المؤمنین (ع) سخن مىگفت- را دیدم که با دست بسوى مردم اشاره فرمود که ساکت شوید، در حال تمام نفسها خاموش و همه صداها فرو نشست سپس فرمود: «سپاس از آن خدا است، و درود بر پدرم رسول خدا. امّا بعد، اى کوفیان، اى دغلبازان و اى خودداران از یارى، اشکتان خشک، و ناله و فریادتان خاموش مباد، داستان شما نیست جز بمانند «آن زنى که رشته خود را پس از محکم بافتن مىگشود، شما سوگندهاى خود را سبب مکر و خیانت میان خودتان قرار دادهاید». هلا، آیا در میان شما جز مردمى چاپلوس و ننگ آور و کینه توز که در میدان نبرد بزدل، و در برابر دشمنان زبوناند، و مردمى پیمان شکن و بیوفایند پیدا مىشود؟! راستى که چه پیشکش زشتى با دستهاى خود براى خویشتن پیش فرستادهاید که آن خشم خدا بر شماست، و در عذاب دوزخ جاویدان خواهید بود. آیا مى گریید؟! آرى- بخدا سوگند- بسیار بگریید و کم بخندید، همانا که شما به ننگ و رسوائى آن دست یافتید، و هرگز نتوانید پلیدى آن را از خویش بزدائید. آیا زاده ختم رسولان، و سرور جوانان بهشتى، و پناه خوبانتان، و پناهگاه گرفتاریتان، و نشانه راهتان، و راه پهناور دلیلتان را ترک یارى گفتید، و براى او بهم بافتید؟! هان چه بد بار سنگینى از گناه بر دوش کشیدید، پس هلاکت و سرنگونى بر شما، راستى که کوششها بنومیدى رسید، و دستها بخاک نشست (کنایه از آنکه به هیچ خیر و برکتى نرسید)، و سودا بزیان انجامید، و به خشمى از جانب خدا باز گشتید، و مهر خوارى و فقر و گرفتارى بر شما نهاده شد. واى بر شما آیا میدانید.
۲) بیانات آیت الله العظمی امام خامنه ای در خطبههای نمازجمعه ۱۳۷۷/۰۲/۱۸
.






