آرامش در زندگی؛ حدیث۳۴؛ منزلت مؤمن ۲
۱۴۰۰-۱۱-۱۰ ۱۴۰۲-۰۸-۲۳ ۱۴:۴۵آرامش در زندگی؛ حدیث۳۴؛ منزلت مؤمن ۲

آرامش در زندگی؛ حدیث۳۴؛ منزلت مؤمن ۲
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
تورات که از مدار تنزیل گذشت *** طوفان بلا که از سر ایل گذشت
شک نیست عصا وسیله شد تا موسی *** با اذن محمد از دل نیل گذشت
شریعتی: سلام به همهی بینندههای عزیز و نازنینمان، انشاءالله هرجا هستید خدای متعال پشت و پناه شما باشد و بهترینها برای شما رقم بخورد. میلاد نبی مکرم اسلام و امام صادق را به شما تبریک میگوییم. حاج آقای سعیدی سلام علیکم، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای سعیدی: بسم الله الرحمن الرحیم، بنده هم خدمت شما و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. انشاءالله که توفیق بندگی و عبادت خداوند را در همه احوال زندگی داشته باشیم. انشاءالله خداوند ما را نسبت به اهلبیت عاشق، عارف و عامل قرار بدهد.
شریعتی: امروز هم در محضر چهل حدیث امام راحل عظیم الشأن هستیم، به حدیث سی و چهارم رسیده بودیم و بخشی از حدیث را مرور کردیم، امروز ادامه بحث شما را خواهیم شنید.
حاج آقای سعیدی: بسم الله الرحمن الرحیم، در ایام ولادت پیامبر اعظم هستیم، حدیث معراج هست، حدیثی که بسیار زیباست و ارتباطی که در معراج بین خداوند کریم و پیامبر اکرم(ص) برگزار میشود. خدایا اخلاق و رفتار ما طوری باشد که منطبق بر گفتار حضرات اهلبیت باشد و خطکش زندگی ما باشد. یکوقت به دوستان توصیه کردم همین اول کار با خدا دعا کنیم، خدایا فقط شنیدنی نباشد و عمل کردنی باشد. امام باقر(ع) فرمودند: «لمّا أسری بالنبیّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ قال» وقتی که سیر داده شدند، «یا ربّ ما حال المؤمن عندک؟» مؤمن نزد تو چه جایگاهی دارد؟ وقتی میگویند: مؤمن، تو چگونه او را تصویر میکنی؟ «قال: یا محمّد! مَنْ أَهَانَ لِی وَلِیّاً» کسی که اهانت کند، خداوند نمیفرماید: اکرام نکند، میگوید: کسی که اهانت کند. اثر وضعی هم دارد. در روایات داریم اگر کسی مؤمنی را، مؤمن اندازه دارد، امیرالمؤمنین هست و مؤمنین هم هستند، خدا همه را دوست دارد و ما اجازه توهین به هیچکدام را نداریم. «فَقَدْ بارزَنی بالمُحاربه» مرا به مبارزه طلبیده است. محاربه از باب مفاعله است، یعنی جنگ دو طرفه است. انگار کسی شمشیر برداشته و میگوید: خدایا به جنگ من بیا. اینقدر خطرناک است. زمانی که زبان به توهین باز میشود. یکوقت پیامک است، یکوقت شبکه اجتماعی است، «وَ أَنَا أَسْرَعُ شَیْءٍ إِلَى نُصْرَهِ أَوْلِیَائِی» من هم از همه به نصرت اولیاء خودم سریعتر هستم. نمیگذارم اهانت شود و چنان بدبختی و مشکلی ایجاد میکنم که طرف دادش به آسمان بلند شود.
ما فکر میکنیم باید یک رعد و برق بیاید، تا اهانت کردیم همه چیز از بین برود. یکباره خدا حلاوت عبادت را از او میگیرد. امروز غیبت کرد و پشت دیگری حرف زد، میبیند حال نماز ندارد. بی توفیق میشود. گرفتن توفیق بزرگترین بدبختی است. خدا به او مال میدهی ولی مالی میدهد که بستر حرام برایش ایجاد میشود. بدبختی همین است. مثل پدری که یکی از فرزندانش اینقدر اذیت میکند میگوید: برو هرچقدر میخواهی بردار و برو که دیگر تو را نبینم. رانده شدن از درگاه الهی است. خدا نکند خدا بگوید: دوستت ندارم. یک چیزهایی آدم را از دایره محبت الهی دور میکند یکی همین دور شدن از دوستی با دوستان خداست. اگر آدم خدای نکرده لسانش لسان بی ادبی شد، طعم عبادت و بندگی را نمیچشد. چه بداند، چه نداند. چه با تجری و جرأت انجام بدهد، بگویم میخواهم دوست خدا و مؤمن را خوار کنم، چه نداند. اثر وضعیاش این هست و این حالت تلخی در دلش نسبت به خداوند ایجاد میشود.
قسمت دوم در مورد وفات مؤمن است. «وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَیْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ کَتَرَدُّدِی عَنْ وَفَاهِ الْمُؤْمِنِ» هیچ چیزی نیست، خداوند تردید ندارد. من در هیچ چیزی تردید ندارم مثل تردد من در قبض روح مؤمن، در استیفای روح مؤمن، نه به این معنی که خدا میداند و نمیداند. خیلی از عبارتها برای تفهیم به ذهن ماست. علامه مجلسی ذیل همین روایت همین را میفرمایند که اگر حالتی باشد بین دو حالت، یعنی من اینقدر دوست دارم استیفا کنم و این مؤمن را از دنیا ببرم، دلم میخواهد از سختیها راحتش کنم و پیش خودم بیاید. دوست دارم یک جای ویژه ببرم. «یَکْرَهُ الْمَوْتَ» این صفت مؤمن است که از مرگ کراهت دارد. «وَ أَکْرَهُ مَسَاءَتَهُ» من از سختیها کراهت دارم و دلم نمیخواهد در دنیا سختی بکشد، او میگوید: نه، دلم میخواهد بمانم. از مرگ میترسم. علت اصلی همین است. در روایات در باب موت داریم که پیامبر(ص) خیلی نهی کردند که تمنای موت نداشته باشید. خدایا مرا مرگ بده! علتش هم گفتند: یکوقت آدم بخاطر مصائب دنیایی بگوید: خدایا مرا مرگ بده. اگر آن مصیبت در حال ارتقاء توست، مرگ را از خدا نخواه چون همینطور بالاتر میروی. از خدا نخواه که باب عمل را بر تو ببندد. اگر خداوند این حالت را برای تو پیش آورده، هرچه جلوتر میروی تو پاکتر میشوی و تقرب تو به خدا بیشتر میشود. با خواستن مرگ در باب عمل بسته میشود. من اینجا دیگر کار نداشته باشم. این را نخواهید لذا خیلی نهی داریم. اما راضی به رضای خدا هم باشید. یعنی نگویید: مرگ نه و زندگی نه، خدایا چه مرگ است و چه حیات، آنچه تو برای من میپسندی من آن را دوست دارم. این انعطاف و این اوج بندگی است. من از خودم هیچ خواستهای ندارم. تسلیم هستم و مقاومتی ندارم. راضی هستم و خشنود هستم از آن چیزی که تو خشنود هستی. حتی مرگ هم از تو نمیخواهم ولی راحتیام را هم نمیخواهم.
من از درمان و درد و وصل و هجران *** پسندم آنچه که جانان پسندد
پس این در وفات مؤمن است که کراهت از مرگ دارد. حالا من خداوند از این ناراحتی و مشکلاتی که دارد، من میخواهم او را ببرم، این میخواهد بماند. این دعا میکند خدایا مرگ مرا به تعویق بیانداز. خدایا زندگی من در دنیا اینطور باشد. من میگویم: میخواهم یک جای بهتر ببرم، این جای بهتر را نمیداند چون اطلاع ندارد هی دوست دارد همینجا بماند. نمیداند خیر او در چیست. اگر کسی مؤمن و با ایمان نبود، آنوقت خیلی حق دارد که از آن طرف ناراحت باشد. چون عملی کسب نکرده و کاری نکرده است. تازه اول باز شدن در بدبختی است. نتیجه عمل سوء او در دنیاست. پناه بر خدا از اینکه عاقبت و آخرت ما سیاه شود به واسطهی عمل ما در دنیا.
«وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ» بعضی از بندههای من، «الْمُؤْمِنِینَ» که اهل ایمان هستند، «مَنْ لَایُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنى» کارشان درست نمیشود الا اینکه غنی شوند و فقط به این روش درست میشوند. «وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلى غَیْرِ ذلِکَ لَهَلَکَ» اگر غیر از غنی و وضعیت مالی برایشان باشد هلاک میشوند. «وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَایُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ» بعضی از بندههای مؤمنم، اصلاحش نمیکند مگر فقر، خدایی که منشأ خیر است، یکی با غنا اصلاح میشود و یکی با فقر اصلاح میشود. یکی با دارایی و یکی با نداشتن، «وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلى غَیْرِ ذلِکَ لَهَلَکَ» اگر به او غیر فقر بدهم هلاک میشود و از بین میرود. اینکه صلاح همه به یک چیز باشد، نمیشود. خیلی مواقع که پیش پزشک میرویم میگوییم: عجب نسخهی خوبی داد و خوب شدم. فلانی همین مریضی را داری، بیا همین نسخه را عمل کن. پزشک ناراحت میشود که من این نسخه را برای شما دادم باید آن آقا را معاینه کنم. آقای دکتر خوب شدم! باشد من با توجه به وزن و سن شما دارو دادم. یکسری از متغیرهای دیگر را در آزمایش شما دیدم، باید آنها را لحاظ کنم. خداوند عالم گفت: «من عبادی المؤمنین» از بندههای مؤمنم یک گروه را غنی میدهم و یک گروه را فقر.
یک قضیهی شرطی یک طرفه دارم، خیلی خطاها در ذهن ما هست. فلانی فقیر شد، خدا پس کردنش زد اینطور تنبیهش کرد. بعض مواقع عباد مؤمنی است که خدا دارد اصلاحش میکند. قضیه شرطی یک طرفه اینطور است. من بگویم: اگر آقای شریعتی اینجا بیاید حتماً میزند این میز شیشهای را میشکند. الآن بیایم بگویم: این میز شیشهای شکسته است، پس آقای شریعتی آمده است. من اینطور نتیجه بگیرم، نه علت دیگر هم دارد. ممکن است آقای محمدی شکسته باشد. سنگ از آسمان افتاده باشد. از یک طرف میشود نتیجه گرفت، از یک طرف نمیشود. حالا که این شکسته پس حتماً آقای شریعتی آمده است. میگوییم: اگر این گناه باعث بلایای طبیعی و زلزله شود، اما هر زلزلهای هم علت این گناه است؟ فقر یکی از علتهایش این است که اگر طرف گناه کند، خدا نعمتها را از او میگیرد. اما هرکسی نعمتی از او گرفته شد، پس گناه کرده است؟ قضیه شرطی یک طرفه در ذهن میآید، قضاوتهایی که مغالطه درونش دارد. فقر دهها علت دارد. یکوقت بی تدبیری خودم است. یکوقت اصلاح خداوند است و یکوقت عذاب الهی است. خداوند بعضی چیزها را حرام میکند. «وَ عَلَى الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ» (انعام/۱۴۶) خداوند هر چیزی که ناخندار است، حیواناتی که برای ما حلال است، گوسفند و گاو را برای یهود حرام کرده است. خوب اگر گوسفند و گاو خوب است برای آنها چرا حرام است؟ اگر بد است برای چه برای ما حلال کرده است؟ آخر آیه را بخوانید. «ذلِکَ جَزَیْناهُمْ بِبَغْیِهِمْ» این جزای آنهاست به واسطهی طغیانی که داشتند. نه اینکه گوشت گوسفند اشکالی داشته باشد. بعضی مواقع در ذهنمان چون علت را منحصر میبینیم به همه حکم میدهیم. چون فلانی فقیر شد خدا از او رو برگردانده است.
شریعتی: خدا رحمت کند آ سید علی آقای قاضی، وقتی پرسیدند: چرا اوضاع شما اینطور است؟ فرمود: من مطمئن شدم که خدا برای من فقر را میخواهد. صلاح من در فقر است.
حاج آقای سعیدی: حواسمان در قضاوتهایمان باشد. فلانی زمین خورد، افتراء به خدا نبندید. آقای مجتهدی(ره) میگفت: یک آقایی بالای منبر رفت و گفت: مردم مشرک شوید. همه تعجب کردند، گفت: خدا را هم در کارهایتان شریک کنید. حواسمان باشد به خدا هم تهمت نزنیم. اگر روایت است روی چشم، اما به نظرم میرسد. اینطور به نظرم میآید… این درست نیست. چقدر قشنگ میشود با مغالطه ما را بهم ریخت. خدا اصلاح بعضی را از غنی قرار داده است، یعنی چه؟ آدمهایی هستند که خدا برای دل بریدن از دنیا، به آنها غنی میدهد و وضع مالی خوب میدهد. منتهی او را با سختیها میپیچاند. خدا یک طول عمر به او میدهی ولی با سختی است. میگوید: خدایا من از این دنیا دل کندم. نعمت طول عمر یک نعمت است و آن دلبستگی را از او میگیرد. دیگر به واسطه دادن همین نعمت به یک پیر دل بریده میشود. این برای مؤمن نعمت خداست. برای مال است، خدا به او میدهد ولی نگاه میکند به واسطه مالی که داره همه با او دشمن هستند. خواهر و برادرها به هم ریختند. هم با هم در افتادند. خدایا وقتی نداشتیم چقدر بهتر بود. برای نگهداری این مال چقدر باید حرص بخورد. این مال رفاقتهایش را از بین برد. هرکس به او سلام میکند نگاهش به جیبش است. دیگر عوض شده و حالش به هم میخورد. دل بریده از این دنیا میشود. خدا با چیزهایی که به او میدهد، واقعیت غنای در دنیا را به او میفهماند، چشم و دلت اینقدر ندود. از این دنیا سیر شو. بعضیها سیریشان این اتفاق میافتد. البته ما از بیرون میبینیم چون تحلیل نداریم نمیدانیم چه اتفاقی میافتد و فکر میکنیم دارد خوش میگذرد، در حالی که خوش گذشتن نیست و مقدمات بریده شدن او از این دنیا است.
قسمت دوم روایت آنهایی هستند که «وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِیَ الْمُؤْمِنِینَ مَنْ لَایُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْر» فقر معانی مختلفی دارد. من برایشان یکسری مقدر کردنهای رزق را قرار میدهم. آنها یک حال و هوای دیگر دارند. حضرت امام هم به همین تصریح روایت در کتاب شریف چهل حدیث دارند، آنهایی که امتحان و اصلاحشان به فقر است، درجهشان بالاتر از آنهایی است که اصلاحشان به دادن و غنی است. اجرش هم بیشتر است لذا در انبیای الهی، انبیایی که با زجر و فقر امتحان شدند، از انبیایی که با دارایی مثل حضرت سلیمان و حضرت یوسف درجات بالاتری دارند. آنها همه در اولای تقرب الهی هستند و مقایسه نمیکنیم. اگر به این آدم دارایی بدهند هلاک میشود. این آدم کسی است که حبّ دنیا در دلش مینشیند، کسی است که باید از او گرفته شود. این همان حضرت خضری است که خدا برایش میفرستد و کشتی را خراب میکند برای اینکه در چشم طرف مقابل اثر نکند. این تخریب لطف خداست. یعنی این نداشتن برای «من عبادی» است. اما چه ببیند و چه نبیند، خدا به صلاح بنده مؤمنش، یعنی طرف دعا میکند خدایا به من خیر بده، فردا استجابت دعایش این است که این مسأله از او گرفته شود. این نعمت از او گرفته شود، چون از خدا خیر خواستی. یکوقت میگویم: خدایا به من خانه بده و یکوقت میگویم: خدایا به من خیر بده. لذا زرنگی ما این است که وقتی دعا میکنید، بگویید: خدایا خیر مرا در خانهدار شدن قرار بده. اگر غیر این باشد هلاک است، نه هلاک شدن دنیایی که میمیرد ولی صلاحش نیست. خداوند به بعضی غنی میدهد منتهی دیگر قصد اصلاح نیست چون از عباد مؤمن بیرون آمد، حالا طغیان کرده و میگوید: نمیخواهم. یک جاهایی خدا به بنده میدهد یا فقر است، فقر برای ناشکری است. «وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ» (ابراهیم/۷) یک جایی که خدا نعمتی به نام عقل داده است و رزقت را مدیریت نمیکنی، کفران نعمت عقل میکنی.
شریعتی: یکی از مشکلاتی که داریم این است که بیشتر از اینکه به خودمان مشغول باشیم در مورد دیگران قضاوت میکنیم، اگر آن تفکر نباشد هیچکدام از نکات شما نمیتواند در زندگی مؤثر و راهگشا باشد.
حاج آقای سعیدی: شما یک دستمال دارید و میخواهید آینه را پاک کنید. چند دقیقه وقت میگذاری، بعد میگویند: فلانی اینجا یک لکه بود چرا این لکه را تمیز نکردی؟ میگویی: ندیدم، آینه را دیدم. میگوید: ده دقیقه استجلوی آینه بودی، لکه روی صورت خودت را ندیدی؟ میگویی: ندیدم، به نگاه اینکه خودم را ببینم نگاه نکردم. آینه را نگاه میکردم. اگر آینه بود و عکست افتاد و آینه را هم تمیز کردی ممکن است لکه روی صورت خود را نبینی. لذا یکی از دیگری هم پوشانی دارد. اگر بیایم درد دیگران را قضاوت کنم و نسبت به دیگران عیب جویی کنم، از خودم میمانم. چه کسی ظالمتر از کسی است که به خدا افتراء میزند؟ در مورد فقر و غنای خودم و مردم، در مورد همه چیز نظر میدهم بدون اینکه اطلاعی داشته باشم. خدایا ما را از کبر در علم دور کن. بزرگان و علما سکوتشان بیشتر است. ولی تا از آنها سؤال نشده است سکوت میکنند. ابراز نظر بدون علم نداشته باشیم. در دعای هشتم صحیفه سجادیه امام سجاد(ع) میفرمایند: «اللهم انی اعوذ بک» خدایا پناه میبرم به تو از اینکه قول به غیر علم داشته باشم. حرف بزنم ولی در موردش علم نداشته باشم.
خدایا اعمال و رفتار ما را باعث نزدیکی به خودت قرار بده. «و ما یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ عَبْدٌ» هیچ عبدی به من نزدیک نمیشود، «مِنْ عِبَادِی بِشَیْءٍ» به چیزی «أَحَبَّ إِلَیَّ» دوست داشتنیتر از این به من، «مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَیْهِ» از آن چیزی که واجب کردند. در روایت یک اصطلاح داریم فرض و یک اصطلاح داریم نَدب، فرض یعنی واجب و مندوبات یعنی مستحبات، هیچ چیز دوستداشتنیتر و مهمتر و باعث تقرب از واجبات نیست. چه کنیم و چه ذکری بگوییم، انجام واجبات و ترک محرمات، یکوقت خودمان باشیم شاید فکر کنیم بگوییم: آقا میخواستند از سرشان باز کنند و چیزی بگویند این برود. واقعاً انجام واجبات و ترک محرمات، یک پایهای است که نمیشود ساختمان را روی این پایه غیر از این ساخت. چیزی به غیر واجبات اینقدر مقام قرب ایجاد نمیکند. مسألهی پنج و ششم رساله میگوید: مسائلی که انسان غالباً به آن نیاز دارد، واجب است یاد بگیرد. بعضی میگویند: نماز و روزه برای مبتدیات است. ما کنار گذاشتیم به مقام وصل رسیدیم. کاری به واجبات نداریم. امیرالمؤمنین(ع) در محراب نماز شهید شدند. پس حتماً حضرت نرسیده بودند و شما رسیدهاید! هیچ مستحبی زورش به واجب نمیرسد.
«وَ إِنَّهُ لَیَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّافِلَهِ حَتّى أُحِبَّهُ» تقرب بعدی، بنده شروع میکند تقرب به من پیدا کردن تا به دوستان خصوصی میرسد، مستحبات، آب خنک، خنکی صفت بود برای آب، حالا که نماز میخوانی اذان و اقامه هم بگو. حالا که نماز میخوانی با لباس طاهر و عطر زدن باش. من یک حالات خوشی دارم، یکوقت یک گوشه مینشینم و فکر میکنم، خداست که میگوید: چه به من نزدیک میکند و چه دورش میکند. «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ» وقتی من دوستش داشتم، اثر محبت خدا چیست؟ «کُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ» میشوم گوشی که با آن میشنود. گوش من خدایی میشود. یعنی دیگر غیر از چیزی که خدا دوست داشته باشد را دوست ندارم بشنوم. ذائقهی من عوض میشود. حالتی که آدم با نوافل و مستحبات به خدا نزدیک میشود، ذائقهاش عوض میشود و آدم خدایی میشود. پسندش خدایی میشود. «وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ» چشمش چشم خدایی میشود. هرچه میبیند زیباست اگرچه شهادت أباعبدالله باشد. چون این چشم خدایی است. هرچه ببیند زیبایی است. در دریا و صحرا آثار خلقت الهی را میبیند. یعنی اگر ترک شد دیگر گوش و چشم من خدایی نیست. خدا نکند این اتفاق بیافتد. اگر آدم کفتار شد دیگر آلودهترین آلودهها برای هوس انگیز میشود. کفتارها نبودند و از دور دویدند آمدند، بوی گناه برای آنها اشتهاآور میشود. تمام جان و هدفش را میگذارد تا به آلودگی برسد. اگر باورمان شد که چگونه اهلبیت(ع) دنیا را برای ما تبیین کردند، همین اتفاق برای ما میافتد.
«وَ لِسَانَهُ الَّذِی یَنْطِقُ بِهِ» دیگر حرفش به بی ادبی نمیچرخد. «وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِی أَجَبْتُهُ» اگر مرا صدا کرد جوابش را میدهم، «وَ إِنْ سَأَلَنِی أَعْطَیْتُهُ» اگر از من خواست به او عطا میکنم. خدایا به برکت این کلامهای مبارک و به برکت وجود نازنین پیامبر(ص) ذائقه و خواست ما را خدایی قرار بده.
شریعتی: به کارهای ما رنگ خودت را ببخش و آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان واگذار نکن. آنهایی که دوست دارند مفصل در مورد مقام محمود پیامبر گرامی اسلام بدانند، همه ما محتاج شفاعت و دستگیری رسول اعظم هستیم. آنهایی که دلشان میخواهد معرفت پیدا کنند نسبت به مقام بلند و رفیع نبی مکرم اسلام، کتابی به نام «مقام محمود سیر در درجات توحید با شفاعت نبی مکرم اسلام» که بسیار کتاب فاخر و ارزشمندی است نوشتهی حاج آقای میرباقری است. … اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای سعیدی: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَخْبَتُوا إِلى رَبِّهِمْ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فِیها خالِدُونَ» (سوره هود / ۲۳) آنهایی که ایمان و عمل صالحشان سر جایش است. به پروردگارشان اطمینان کردند و با تردید جلو نرفتند، توکلشان فقط به خدای کریم بود. از حضرت سلمان نقل است که میگویند: چه چیزی بالاترین چیز است. میگوید: توکل به خدا عجیبترین و جالبترین چیزی بود که در دین اسلام دیدم. «أخبتوا» را با «توکلوا» فرق میگذارند. همان تکیه کردن است. بدانم که خدا هست و خدا فردای مرا هم کفایت میکند. خدا مرا از مستهزئین کفایت میکند، خدا خداییاش را بلد است. کار یاد خدا ندهید. با آمدن حضرت حجت انشاءالله عاقبت بخیر شدن خلقت الهی را خواهیم دید.
سلمان یار دوست داشتنی پیامبر(ص) بود و برای رسیدن به اسلام خیلی تحقیق کرد. چند هزار کیلومتر برای رسیدن به اسلام سفر کرد. گاهی در بعضی کلاسها مطلبی را میگویم، اگر کسی در امتحان فلان مطلب را بگوید، اشاره میکنم در کتابتان هم هست. زود به سمت تخته برمیگردم که نبینم که زود یک نفر کتابش را بردارد و نگاه کند و نمره را بگیرد. میبینم صدای هیچ کتابی نمیآید. آدم غصه میخورد. حضرت سلمان اینطور زحمت کشید، در غل و زنجیر بود، پدرش او را زنجیر کرد بخاطر اینکه از دین آنها برگشته بود. ایشان فرار کرد و به راهب مسیحی رسید و خیلی زحمت کشید. وقتی پیامبر اکرم را پیدا کرد به آرامش رسید. خدا به عمرش برکت داد. در تشییع جنازه حضرت صدیقه طاهره حضور دارد. چقدر این آدم آزاده است. اهل اسرارگویی با پیغمبر است. قصه حضرت سلمان را کوتاه نمیشود گفت. پیغمبر هم در مورد سلمان خیلی روایت دارد. انشاءالله سلمان گونه زندگی کنیم.
شریعتی: نوشتند: من سلمان هستم یک مسلمان معمولی که شاگردی استادان زیادی را کردم اما علم پیامبر رنگ و بوی دیگری دارم، با شنیدن کلام او به خدا نزدیکتر میشدم. من محتاج دانشی شدم که در سینهی گشاده او بود. چرا که مثل علی خود چشمه نبودم و مدال عصمت بر گردن من نمیدرخشید. شبها به خانه رسول خدا میرفتم و تا پاسی از شب گذشته از محضر نورانیاش بهره میبردم، گاهی چنان دیدار ما به درازا میکشید که برخی از همسران حضرت نگران میشدند. تا زمانی که همنشین حضرت بودم و از نسیم بهشتی او طراوت مییافتم کس دیگری را به حضور نمیپذیرفت و اهل خانه و حتی مردم مدینه میدانستند که ملاقات سلمان با محمد(ص) خصوصی است. «سلمان حقیقت جاودان، جلوههایی معرفت آموز و مستند از زندگانی سلمان فارسی» که قسمتی از این کتاب را برای شما خواندم. نوشتهی سرکار خانم طیبی است با مقدمه حاج آقای لقمانی عزیز.
السلام علیک یا رسول الله…
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمد سعیدیآریا
موضوع: آرامش در زندگی بر مبنای کتاب چهل حدیث امام خمینی رحمهالله علیه
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش: ۱۳۹۸/۰۸/۲۲
.






