آرامش در زندگی؛ ذکر خدا؛ جلسه ۲
۱۴۰۰-۱۱-۱۰ ۱۴۰۲-۰۸-۲۹ ۱۴:۴۵آرامش در زندگی؛ ذکر خدا؛ جلسه ۲

آرامش در زندگی؛ ذکر خدا؛ جلسه ۲
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
شریعتی: «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ؛ الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین و الائمه المعصومین علیهم السلام» سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای نازنینمان، قرار است در مورد آرامش صحبت کنیم. حاج آقای سعیدی سلام علیکم و رحمه الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای سعیدی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت شما و همه بینندگان عزیز عرض سلام دارم. انشاءالله توفیق بندگی و عبادت خداوند را در همه احوال زندگی داشته باشیم.
شریعتی: این هفتهها در مورد آرامش و یاد خدا صحبت میکنیم، اینکه چطور میتوانیم آرامش را مهمان همیشگی دلهایمان بکنیم. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای سعیدی: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/۲۸) این مطلع زیبای بحث ما بود که از سخن الهی گرفته شد. ذکر خدا آرامشبخش دلهاست. روایاتی را از اهلبیت (علیهمالسلام) عرض کردیم که برای ما مسأله یاد خدا را تبیین و تفسیر کردند. یکی از روشهایی که خدا دل بندههایش را آرام کرده است و این روش پر تکراری در قرآن هست، ذکر عاقبت افراد هست هم به صورت فرد و هم به صورت جمع، عاقبت یک قومی، عاقبت افرادی که اهل تقوا و ایمان بودند. عاقبت افرادی که اهل اطاعت خدا بودند. عاقبت مفسدین چون با همین کلمات هم در قرآن آمده است. عاقبت آنهایی که چه فردی و چه جمعی با خدا دشمنی کردند. فعل امر در قرآن آمده است. «فانظُر» چرا امر میکند؟ یکوقت میگویم میخواهم تاریخدان شوم، یک قصهای برای همدیگر تعریف میکنیم میگوییم: حوصله ما سر رفته است یک قصه بشنویم اما کتاب قرآن «هدی للناس» است و قصههایش هم رویکرد هدایتی دارد. تمام قرآن هدایت است. وقتی قصه میگوید به عنوان زنگ تفریح یک هدایت نیست. وقتی میگوید: عاقبت را نگاه کن، عاقبت با خدا بودن و عاقبت بی خدا بودن، پیروزیها را نگاه کن، ترسها و نگرانیها از تو بیرون میرود وقتی ببینی تو هم پیامبر بعدی هستی. این را خطاب به پیامبر اکرم میگوییم. داستانهای پیغمبران گذشته خیلی برای پیامبر ما گفته میشود. در اوج تنگناها بدان پیغمبر ما که پیغمبران قبلی را هم نصرت داشتیم، ما کمکشان کردیم. وگرنه یک چوپانی مثل حضرت موسی(ع) نزد فرعون بیاید، تصویرش را در ذهنمان بیاوریم و خدا بخواهد نصرت بکند، پیروزش میکند. من ترس دارم نگرانیهای ما و عدم آرامش ما، خوف، اینها را خدا چطور برطرف کرده است؟ من یکوقت از آبرویم ترس دارم. آبرویم یکجا برود، بخاطر خدا میخواهم کار کنم ولی نگران هستم و ترس دارم، بدانم یک شخصی، یک خانمی وسط دشمنانش میآید، بچه به بغل میگوید: من ازدواج نکردم، این بچه برای من است. خدا میخواهد آبرویش را حفظ کند، قصه قرآنیاش را بلد هستید، حضرت مریم(س) و خدا چنان آبرویش را حفظ میکند که آدم از شنیدن این ماجرا آرامش بدست میآورد. با خدا باش، خدا تو را آرام میکند.
شیطان نزد حضرت ابراهیم آمد و گفت: بگو بسم الله الرحمن الرحیم، گفت: نمیگویم. گفت: از بسم الله بهتر نداریم. بگو: بسم الله الرحمن الرحیم. گفت: نه! بسم الله خوب است اما چون تو میگویی، نمیگویم. به اندازه یک بسم الله هم از تو اطاعت نمیکنم! این برای حضرت ابراهیم استواری میآورد. فرزندش را خدا میگوید: ذبح کن. الآن یک چنین دستوری از خدا بیاید ما چه کار میکنیم؟ خدایا به تو پناه میبریم از این امتحانها از ما نگیر! در امتحانها ما را پیروز کن. در امتحانهای ما میخواهد تشویش ایجاد کند. فرزندت است و بعد از سالها خدا این را به تو داده است. مثل کوه ایستاده است. جوابش چیست؟ با شیطان مذاکره نمیکند. روش حضرت ابراهیم این است که با سنگ میزند. رمی جمرات که در بحث حج داریم یک واجبی است که باید با سنگ سمبل شیطان را بزنند. وقتی حرف زد حضرت جواب نداد و به او سنگ زد. سراغ حضرت اسماعیل هم رفت و گفت: میدانی پدرت میخواهد تو را کجا ببرد؟ در حضرت اسماعیل هیچ خللی ایجاد نشد. استحکام بود، ایمان و توکل به خدا بود. میخواهیم بگوییم: ما بشرهایی مثل شما هستیم. حجت برای شما هستیم. خدا برای ما اهلبیت و پیامبران الهی را حجت قرار داده است. در امتحانهایتان اینطور باشید و تعامل شما با شیطان چنین باشد، بعد خدا برای شما راه نجات میفرستد. بعد آرامش میگیرید و بعد حضرت ابراهیم(ع) را در منجنیق میگذارند و در آتش پرتاب میکنند. اینقدر لهیب آتش زیاد است نمیتوانستند نزدیک شوند. وقتی میخواستند پرتاب کنند حضرت را در آسمان انداختند، جبرئیل آمد گفت: خواستهای داری؟ گفت: از تو نه! آنجا هم خدا. بحث توکل، اینکه خدا را در زندگی جدی بگیرم. محاسباتی که میکنم همیشه درست است؟ محاسباتی که حضرت ابراهیم، همه مردمی که حضرت ابراهیم را میدیدند، این است که دقیقهی بعد در آتش است. عقلمان را ببینیم و خیلی راحت محاسبه کنیم. او را در آتش انداختند و میسوزد. آتش گلستان میشود. خدا که میخواهد «من حیثُ لا یحتسب» محاسبهی هیچ فردی اینطور نیست که این آتش میسوزاند اما وقتی محاسبه، محاسبهی خدایی شد، محاسبه تو غلط میشود. قرار بر این هست که وقتی حضرت أبا عبدالله را به شهادت میرسانند، آن ملعون شعر معروف را خواند «لعبت هاشم بالملک فلا خبرٌ جاء و لا وحیٌ نزل» اصلاً دین و مذهبی نبوده، با حکومت بازی کردند. چه کسی ماند و چه کسی ملعون شد؟ چه کسی ماند و با نامش امتی هدایت میشوند، آن کسی که شما میخواستی دفن شود و از بین برود، در تاریخ دارد چندین بار شخم زدند کربلا را و خواستند از بین برود. الآن چه کسی برای یزید فاتحه میفرستد؟ الآن چه کسی به یادش است؟ مردی و در تاریخ مورد لعن قرار گرفتی. اگر خدا گفت:
گر نگهدار من آن است که من میدانم *** شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
این «من حیث لا یحتسب» خیلی آدم را آرام میکند. ما محاسبات غلطمان که ظاهر درستی دارد باعث میشود اشتباهاتی بکنیم. حضرت نوح(ع) پسری دارد که داستانش را شنیدهاید. اما یک قصهای از مکالمهای در قرآن هست، این پسر میبیند طوفان است و آب در حال بالا آمدن است. نشانههای قهر الهی میآید. میگوید: به نوک کوه پناه میبرم. این محاسبه از جهت عقلی کاملاً درست است. هرجا را بخواهد آب بگیرد، هرچه ارتفاع بالاتر برویم احتمال خطر برای ما کمتر میشود. پس این محاسبه از حیث عُقلایی کاملاً درست است. جواب داد یا هلاک شد؟ هلاک شد و از بین رفت. چرا محاسبهای که کاملاً درست است غلط جواب میدهد؟ چون راه نجات همانی است که خدا قرار میدهد. کشتی نجات کشتی حضرت نوح است. این کشتی را خدا تضمین کرده نجات پیدا میکند، جاهای دیگر هم هرچه به ذهنت برسد، درست است بالای کوه میروم، چون خدا گفته نیست و راه نجات نیست، واقعاً اتفاق نمیافتد و نمیشود. «ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه» وقتی کشتی نجات حضرات اهلبیت(علیهمالسلام) شدند، حالا طرف میبیند از این حرفهای خوب ساختگی دلی، عرفانهای ساختگی دلی، یکوقت میبینی طرف در یک موقعیت دو تا مشکل هم دارد. در این موقعیت این مسأله را میگوید، فردا روز حالش عوض میشود و چیز دیگری هم میگوید. «ان الحسین مصباح الهدی» کشتی نجات و چراغ هدایت اوست. اهلبیت هستند، اگر به آن طرف نرفتی هی میگویی: من راههای خوب شدن، خوب زیستن را بلد هستم، اما راه نجات هم هست یا نیست؟ تضمین و ضمانت اجرایی نجات تو در کجاست. اگر کسی به کشتی حضرت نوح یقین پیدا کرد، هرچه موج بلند ببیند، هرچه طوفان ببیند، خدا ضمانت کرده است. واقعاً دل حضرت نوح تزلزل داشت؟ میگفت: ممکن است خدا العیاذ بالله در نگهداشتن این کشتی ناتوان باشد؟ آن طوفانی که کوهها را در برمیگیرد به کشتی آسیب نمیرساند.
خدا را ساربان خلقت، آن کسی که به دست اوست «بیده الملک» اینها باعث میشود آدم آرام شود. باعث میشود آدم عاقبت مفسدین و ظالمین را ببیند. وقتی نگاه میکند میبیند همه چیز آنطور نبود که او فکر میکند. تصویر قدرت در ذهن ما شکل میگیرد که میترسیم. پیغمبر ما میگوید: «لا تَخَف» نترس، خدا با ماست. اگر خدا با کسی شد، خدا در ابزار محدودیت ندارد. ذهن ما در ابزار محدودیت دارد. میگوید: میخواهم مشکلم حل شود باید پولدار شوم. خدا در ابزار محدودیت ندارد. من اینجا نشستم، اگر بگویم: میخواهم مشهور شوم، باید یک لوازمی را رعایت کنم. اما اگر خدای نکرده نیت من خدایی نباشد، استاد ما میفرماید: زبان من هم سرباز خداست. یکباره یک چیزی را اشتباه میگویم و آبروی خودم را میبرم. فکر میکنم چقدر محاسبه کردم، مطالعه کردم، این سرباز خداست، تو میخواستی با خدا بجنگی؟ میخواستی بر خلاف مشیعت الهی عمل کنی؟ خودت را خیلی بزرگ دیدی. اما خودت را در این مسیر بسپار، انجام وظیفه کن، توکل داشته باش، رودخانه تو را میبرد.
شریعتی: بخشی از پریشانی و ناآرامیهای ما برمیگردد به اینکه خدا را در زندگیمان کمرنگ دیدیم و بعد یک ماشین حساب جلوی ما هست و خودمان دو دو تا، چهار تا میکنیم.
حاج آقای سعیدی: ناقص هم دو دو تا، چهار تا میکنیم. در ماشین حساب ما چهار عمل اصلی را قرار دادند. ماشین حساب خدا یک کلید سبز بزرگ دارد به نام برکت، یکباره ضرب میکنی، میگویی: مال مردم را نخوردم، پول از حیث حجمی کمتر گیرم آمد، یکباره یک کلید برکت رویش میخورد میبینی مال شیرین شد. بندگی خدا، عمرهایی با برکت میشود. عمر من هم نگاه میکنم هفتاد سال است، عمر فلان عالم هم هفتاد سال است. نتیجه عمرش این شد که ده هزار نفر هدایت شدند. از حیث عدد که جمع بزنی هفتاد سال با هفتاد سال عمر من و ایشان هیچ فرقی نمیکند، اما شیرینی و برکت اینجا مفهوم دارد. زیاد شدن و ضرب شدن چیزی در تقوا، ضرب شدن چیزی در مسیر خدایی. کسی که اینطور نگاه کرد مردم طور دیگری به او نگاه میکنند. اولاً امیرالمؤمنین در خبه متقین میفرماید: مردم میفرمایند: اینها قاطی کردند. چرا اینطور دارند زندگی میکنند؟ چرا اینطور زندگی میکند و از عمرش در این مسیر استفاده میکند؟ این مسیر، مسیر سعادت نیست. اما کسی که مثل کوه استوار است و در مسیر توکل به خدا پیش میرود، حزن و خوف او را نمیگیرد. داریم به یکی از علما گفتند: اگر بدانی میخواهی بمیری چه میکنی؟ گفته بود: استراحت میکنم. میدانم دیگر فردا نمیتوانم مجلس درسم را بروم، امروز نیاز به پیش مطالعه هم ندارم. یک ذره استراحت میکنم. اگر به ما بگویند: شش ماه دیگر هم میمیریم از الآن چه کار میکنیم؟ یک تغییراتی در زندگی ایجاد میکنیم. مرگ برای همه ما پیش میآید.
اگر من به خدا واقعی نگاه کردم، یعنی خدا را قادر دیدم، چرا اینقدر صفات خدا را در قرآن تکرار می کنیم؟ حضرت آیت الله جوادی میفرمودند: آخر هر آیه را نگاه کنید، صفات خدا که در آن آیه آمده ربط به متن آیه دارد. سمیع است، علیم است، قادر است، مالک است، اینها چه اثراتی روی قلب ما دارد؟ چه اثرات هدایتی دارد؟ خدا قادر است. تو که به من ظلم میکنی تصور و تخیل قدرت داری، اگر خدای من باشد، فرعون هم از آب بیرون میاندازد فقط برای اینکه عبرت دیگران شود. اگر یوسف(ع) به خدا توکل دارد، خدا حضرت آقای مجتهدی را رحمت کند. میفرمود: برادران یوسف، حضرت را خیلی کتک زدند و میخواستند او را در چاه بیاندازند. لبه چاه که گذاشتند و آمدند او را بیاندازند دیدند دارد میخندد. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: یکوقت با خودم فکر میکردم من با این همه برادری که دارم کسی جرأت ندارد به من چپ نگاه کند! قرار بر این بود خدا در سطح نبی به من بفهماند خبری نیست، به همان جایی که دل بستی از همانجا صدمه میخوری. به همین اندازه غفلت قرار هست آسیب ببینیم. به همین اندازه که محاسبه ما «من حیث لا یحتسب» است. محاسبه ما روی حساب و کتابهای دنیایی بیافتد. روی چیزهایی حساب باز میکنیم که پایدار نیستند. پول این آدم، قدرت این آدم، آبروی نزد مردم، جوانی، پول جاودانه نیستند. ما حق داریم که اگر ما به خدا اعتماد نداشتیم قطعاً پریشانی داشته باشیم. در دنیا شیطان میگوید: من این پریشانی را برای تو حل میکنم اما به روش شیطان میگوید: به آن فکر نکن! فعلاً دمی را خوش است. امروز خوش باش و به آینده نگاه نکن. بالاخره پیر میشوی و خطای امروزت پژواکی دارد. خودت هم میفهمی اما میگویی: فطرتها را میپوشانم. یک کاری میکنم اصلاً یادت نیافتد. آدمها را کور و نابینا میکند.
یکوقت کسی که فردا چک دارد، امروز نگاه میکنی حالش بد است، پول ندارد، چک برگشت میخورد، دو راه دارد، یکی اینکه دنبال پول برود و قرض کند یا اینکه بگوید: مواد مخدر مصرف میکنم و به این موضوع فکر نمیکنم. راحت میشود ولی چک پاس نمیشود. حسابت پر نشد! مشکلت حل نشد، آرامشی که محاسبه خدایی میآورد با آرامش دنیا جنسش فرق میکند. تو را به آرامش واقعی میرساند نه آرامش سراب. وقتی سراغ قرآن میرویم میگوید: به عاقبت اینها نگاه کنید. عاقبت متقین را هم میگوید نگاه کنید. «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَر» (ضحی/۹) خود پیغمبر هم یتیم بود. پدرشان حضرت عبدالله قبل از اینکه پیامبر را ببینند از دنیا رفتند. پیغمبر در جایی که بزرگی یک قوم مخصوص افراد خاصی بود، چنان استیلاء پیدا کند که همه بزرگها جلویش زانو بزنند. چه کسی فکرش را میکرد پیغمبر اینگونه به این رتبه برسد برای اینکه مبنای فکر ما خدایی نیست. لذا در محاسبهاش غلط ایجاد میشود. هیچگاه در زندگی پیامبر تشویش راه پیدا نکرد. تنها نگرانیهای پیامبر نگرانی بندگی خدا بود. دل آدم خوف دارد، اقتضای طبیعت انسان است که دلش خوف داشته باشد. دلش یاد داشته باشد، اما یا یاد خدا یا یاد دنیا، یا این حرم جای خداست یا جای غیر خداست. این نگرانی یا از خوف و حزن خداست که شیرین است یا از خوف دنیاست که واقعی و تلخ است و اگر اتفاق بیافتد خیلی پیر کننده و اذیت کننده است. نمیشود هردو با هم باشد. کسی نمیتواند بگوید: من دلم به یاد خدا آرام گرفته اما نسبت به دنیا هم نگران هستم. اینها با هم جمع نمیشود. یک نگرانیهایی تکلیف ماست. حضرت آقا هم فرمودند: نسبت به مسائل فرهنگی نگران هستم. در قرآن داریم حضرت موسی(ع) میگوید: من میترسم، از مار و اژدهای فرعون میترسد. از اینکه فرعون او را بکشد میترسد. اینها همه شهید در راه خدا بودند. از تکلیفی که به گردنش هست میترسد. خدایا این تکلیف را خوب ادا کنم. جنس این دغدغه با دغدغهی پست دنیایی فرق میکند. اینکه یک مادری میگوید: من نگران هستم بچهام مریض شود. این نگرانی تبعاتی دارد. یعنی بهداشت را رعایت میکند. برای بچههایش غذای بهتری میپزد. آن چیزهایی که نباید بچههایش استفاده کنند دور میکند، تبعات خوبی دارد.
پیغمبر(ص) برای نمازش نگران بود. آسمان را نگاه میکرد و میفرمود: نمازم دیر نشود. بلال ما را راحت کن! امام باقر میفرماید: خاصیت دنیا راحت شدن نیست. خاصیت دنیا کَبد و سختی است. باید ببینی خودت را درگیر چه میکنی؟ امر الهی، آرامش او، برای تو در عین سختی آرامش میآورد. اوج سختی حضرت أباعبدالله(ع) را عرض کردم «الهی رضا بقضائک» میفرمایند: حضرت هرچه به ظهر و زمان شهادتشان نزدیکتر میشدند، چهره برافروختهتر و بشاشتر میشد. زمان لقاء الله نزدیکتر میشود. در امام حسین(ع) اصلاً ترس دیده نمیشود. واقعیت این است که هزاران هزاران سرباز ایستادند و حسین تنهاست. در چهره أبا عبدالله ترس نمیبینید. محکم و استوار است و اینها اثر ایمان است. نه تنها حضرت بلکه همه اصحابشان، لذا آرزویشان راحتی نیست. میگوید: حسین جان دوست دارم هزار بار زنده شوم و در مسیر تو جان بدهم. این هدفش است، خدایی شدن هدفش است. اگر مصیبت و سختی در دنیا هست برای همه هست. ما یکوقت زندگی خودمان را نگاه میکنیم و میگوییم: خوش به حال فلانی، بعد پای درد و دلش مینشینی میبینی او میگوید: خوش به حال تو! اگر مصیبتی پیش آمد و خواستیم آرامش خودمان را حفظ کنیم بدانیم خدا هم مصیبت مرا میبیند. خدا حکیم است و اگر این درد برای من آمده، حکمت خدا سؤال برانگیز است، شاید خدا اینجا حکمت نداشته باشد. خدا ظالم نیست. «لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِید» (آلعمران/۱۸۲) خدا لطیف است. به بندههایش لطف دارد. همان خدای حکیم این را برای من در نظر گرفته است. عکسالعمل من نسبت به این کار، من با این آزمایش الهی چطور برخورد میکنم؟ ابراهیم هستم که فرزندم را برای ذبح آوردم، تا کجا پیش میروم؟ کشیدن خنجر به گلوی حضرت اسماعیل. تا کجا مقاومت میکنم؟ اگر اینطور شد اسم ابراهیم در تاریخ میماند و خلیل الله میشود. آدم وقتی دوستی مثل خدا داشته باشد، دیگر چه غمی دارد، این دوستیها برای ما حجت است. میشود با خدا دوست شد، دوست خدا بود «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» میشود ولایت خدا را پذیرفت، ولی «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوت» (بقره/۲۵۷) کسانی که نعمتهای خدا را میپوشانند، همان کسی ولی و سرپرست آنها هست طاغوت و اهل طغیان میشوند.
چرا آدمها یک وقتهایی با اینکه اینها را بلد هستند از زیر دست این معارفی که همه را تصدیق میکنند، فرار میکنند؟ قرآن یک پاسخ دارد. «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» (قیامه/۵) در مورد قیامت صحبت میکند اما میگوید: اینطور نیست که منکر قیامت باشند. علمش را دارند، بلکه «بل» معنی اضراب دارد، «بَلْ یُرِیدُ» انسان اراده میکند «لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» میخواهد فجور کند، پیش رویش را میخواهد فسق کند. پلیس نیست حالا با سرعت برو. میداند پلیس هست اما میخواهد خودش را راضی کند. «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» دلش میخواهد دغدغه نداشته باشد. قید و بندی نداشته باشد که این قید و بند برای او نگرانی و اضطراب میآورد. هدفش فجور است. اما اگر هدفش سعادت شد قید و بندها هم برایش شیرین میشود. میخواهم سالم برسم، چه خوب ماشین من کمربند دارد. مگر کمربند ماشین قید نیست، شما را در ماشین گیر میاندازد، اما کمربند میبندیم چرا؟ چون میخواهم به سعادت برسم. یعنی نماز و روزه، تمام تکلیفهای الهی برای آدم شیرین میشود وقتی او را کشتیبان خلقت ببینی. اما وقتی «لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» ببینی، حالا کمربند، نماز و روزه، خمس و دستورات الهی دست و پا گیر میشود. لذا من ماشینی که کمربند نداشته باشد، کیسه هوا نداشته باشد، ترمزش فلان نباشد سوار نمیشوم. من چقدر برای ماشینی که این امکانات را داشته باشد پول میدهم. چون من هدفم ایمنی بود. هدفم سلامت بود. اینجا دلش با یاد خدا آرام میشود. اینجا هرچه امکانات ایمنی ماشین را میگویی، ترغیب او به خریدن ماشین زیادتر میشود.
لذا اهل دین نسبت به دینشان اهل احتیاط میشوند. نکند این مال، مال حرام باشد. مال شبهه ناک هم سوار نمیشود. ماشینش را تعمیرگاه میبرد و میگوید: ببین ایرادی نداشته باشد. مطمئن هستی، در این ماشین بنشینیم ببینیم چه اتفاقی میافتد. حضرت عبدالعظیم حسنی نزد امام عسکری آمد و دینش را ارائه کرد و گفت: ببینید اعتقادات من درست است یا نه؟ از خودش مراقبه میکند. امروز چه کاره بودم و طبق دین عمل کردم یا نه؟
شریعتی: یعنی اگر در دنیا سلامت برای من مهم شد، برای آخرت باید سعادت برای من مهم باشد.
حاج آقای سعیدی: بعضی سلامتها فدای همدیگر میشود. من مطمئن هستم اگر جبهه بروم، زخم میخورم و سلامت من به خطر میافتد اما یک چیزی به نام سعادت داریم که بیشتر از این سلامت است، احتمال دارد شهید شوی و کشته شوی، میدانم ولی دنبال فوز عظیم هستم. لذا از این میگذرم. یکجا در خانهای را میشکنم و حق الناس است. یکجا میبینم خانهای آتش گرفته تکلیف دارم در را بشکنم و آدمها را نجات بدهم. شکستن همان شکستن است اما اولویت داریم. وقتی سعادت معنوی است، کنار امام حسین(ع) میایستد، سعادت معنوی. طِرِمّاح یک شخصی است همراه امام حسین میآید و میگوید: اجازه بدهید من این مال و آذوقهای که برای خانوادهام گرفتم ببرم به خانوادهام بدهم و خدمت شما برمیگردم. حضرت میگوید: فلانی تو به ما نمیرسی، ولی اگر میخواهی برو. به این قضیه نرسید و وقتی رسید که همه چیز تمام شده بود. کار حرامی انجام داد که میخواست به زن و بچهاش آذوقه برساند؟ نه، اولویت را نفهمید. اولویت امام حسین(ع) است. حضرت امام میفرمودند: جنگ در رأس امور است. یعنی اولویت دارد. اگر آدم فهمید که بعضی مواقع باید سلامت بدنش را به خطر بیاندازد، مثل جهادی که میگویم. مثل نماز صبح که میگوید: خوابم میگیرد اگر برای نماز صبح بیدار شود. اما چیزی از حیث ثواب از دست من میرود که نمیتوانم جبرانش کنم. لذا نزد حضرت آمد و گفت: آقا میخواهم بروم تجارتی بکنم و مسافرتی بروم. میشود مرا راهنمایی کنید؟ حضرت فرمودند: این کار را انجام نده. رفت و سود خوبی کرد. نزد امام صادق برگشت و گفت: اینکه فرمودید سود ندارد ولی من خیلی سود کردم. حضرت گفتند: در فلان منزل که رفتی یادت هست خوابت برد و نماز صبح نخواندی؟ چنان ثوابی از دست تو رفت که با تمام مالی که به دست آوردی هم قابل جبران نیست. تو از من پرسیدی خیر من در این مسیر هست یا نیست. گاهی ما خیر را میخواهیم و خیر خلاف خواستههای دنیایی ماست. اگر خواستیم با خدا باشیم و راضی به رضای خدا باشیم و این صفات الهی را برای خودمان تکرار کنیم. خدا حکیم است. داناست، خدا لطیف است. خدا با من دشمن نیست. هرچیزی برای من در نظر گرفته خیر من در آن بوده است. اعتماد به خدا آرامشی برای آدم میآورد. سعی کنید با افرادی که این آرامش را به شما منتقل میکنند، افرادی هستند میگویند: خدا بزرگ است ولی… این ولی کار را خراب میکند. یک قدرتی در عرض خدا، همه عوامل در عالم اسباب خدا هستند. خدایا ایمان ما را قویتر کن.
شریعتی: خیلی نکات خوبی را شنیدیم. انشاءالله به این باور برسیم و انشاءالله حبّ دنیا را از دلمان بیرون کنیم، یاد خدا را جایگزین کنیم، یاد خدا به همه دلها آرامش میدهد. یادمان باشد در طوفانهای زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است.
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمد سعیدیآریا
موضوع: آرامش در زندگی بر مبنای کتاب چهل حدیث امام خمینی رحمهالله علیه
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش: ۱۳۹۷/۰۵/۲۴
.






