Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
به صورت یکپارچه (و ع م28) متن تولیدی ایمان

ایمان ؛ اهمیت و رفتار

v-emam-ali-04

ایمان ؛ اهمیت و رفتار

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

۱. امیرالمومنین اسم اعظم الله هستند

امیرالمؤمنین(ع) در مسیری با شخص یهودی همراه شدند. پس از مدتی به رودخانۀ پُر آبی رسیدند. شخص یهودی، کفش‌هایش را پوشید و از آب گذشت. سپس امیرالمؤمنین(ع) را ،در حالی که ایشان را نمی‌شناخت، صدا زده و گفت: «ای فلانی، اگر تو آن چه را که من می‌دانستم، می‌دانستی از این آب می‌گذشتی.» پس حضرت به او فرمودند: «همان جا بایست تا من به تو ملحق شوم.» سپس به آب اشاره‌ای کردند و آب منجمد شد و از آن گذشتند. شخص یهودی وقتی این صحنه را مشاهده کرد، خود را بر قدم‌های آن حضرت انداخت و گفت: «ای جوان، چه گفتی که آب این چنین منجمد شد؟» حضرت فرمودند: «ابتدا تو بگو که چه گفتی و از آب گذشتی؟» گفت: «من خدا را به اسم اعظمش خواندم.» حضرت فرمودند: «چیست آن اسم اعظم؟» گفت: «من خدا را به اسم وصی محمد(ص) خواندم.» پس حضرت به او فرمودند: «من همان وصی محمد(ص) هستم که خدا را به او خواندی.» پس شخص یهودی حضرت را تأیید نموده و مومن شد.[۱]

۲. اهمیت

۲.۱. مشاهدۀ خدا

این امیرالمؤمنینی که این همه مقام دارند و جان عالمی به فدایش، امیر مومنان است و ما باید مومن به در گاهش شویم.

بزرگواران، مثل ماهی که در آب است و قدر و ارزش آب را نمی‌داند، ما نباید اسم مومن را یدک بکشیم و همه جا ما را به‌عنوان مومن به امیرالمؤمنین بشناسند و ارزش و اهمیت ایمان را ندانیم. ایمان این‌قدر ارزش دارد که یکی از آثار ایمان مشاهدۀ رب‌العالمین است.

ذعلب یمانی پرسید: «ای امیر مومنان، آیا پروردگار خود را دیده‌ای.» پاسخ فرمود: «آیا چیزی را که نبینم، می‌پرستم.» گفت: «چگونه او را می‌بینی.» فرمود: «دیده‌ها هرگز او را آشکار نمی‌بینند، اما دل‌ها با ایمان درست او را در می‌یابند.»[۲]

گمان نکنید این حرف‌ها فقط برای مولا است؛ نه خیر. در تاریخ آمده که روزى رسول خدا(ص) نماز صبح را با مردم خواندند. سپس در مسجد نگاهشان به جوانى ،حارثه بن مالک انصارى، افتاد که چرت مى‌زد و سرش پایین مى‌افتاد. رنگش زرد بود و تنش لاغر و چشمانش به گودى فرو رفته بود. فرموند: «حالت چطور است؟» عرض کرد: «مومن حقیقى‌ام.» فرمودند: «هرچیزى را حقیقتى است. حقیقت گفتار تو چیست؟» گفت: «یا رسول الله به دنیا بى‌رغبت شده‌ام. شب را بیدارم و روزهاى گرم را، در اثر روزه، تشنگى مى‌کشم؛ گویا عرش پروردگار را مى‌نگرم که براى حساب گسترده شده و گویا اهل بهشت را مى‌بینم که در میان بهشت یکدیگر را ملاقات مى‌کنند و نالۀ اهل دوزخ را در میان دوزخ مى‌شنوم»

پیامبر(ص) فرمود: «این بنده‌اى است که خدا دلش را نورانى فرموده. بصیرت یافتى؛ ثابت قدم باش.»

عرض کرد: «یا رسول الله از خدا بخواه که شهادت در رکابت را روزی من کند.» فرموند: «خدایا به حارثه شهادت روزى کن.» چند روزى نگذشت که پیامبر لشگرى را براى جنگ فرستاد و حارثه را هم در آن جنگ فرستاد. او به میدان جنگ رفت و نُه نفر کشت و خود هم دهمین نفر از مسلمانان بود که شربت شهادت نوشید.

خوشا بر احوالش که عالم بالا را می‌دید و به دعای رسول الله، جزو شهدا قرار گرفت.

البته همۀ شما عزیزان می‌دانید که منظور مولا از دیدن، نه با چشم سر است، بلکه درک قلبی باری تعالی است.

۲.۲. ایمان قلب را سفید می‌کند

وقتی در این ایام مبارک به در خانۀ امیرالمؤمنین علی(ع) می‌رویم تا از حقیقت ایمان چیزی بفهمیم و یاد بگیریم، آقا در یک تشبیه زیبا می‌فرمایند: «ان الایمان یبدو لُمظَهً فى القلب، کلما ازداد الایمان ازدادت اللُمظه: ایمان در دل آدمى، چون نقطه‌اى سفید پدید مى‌شود و هر چه بر ایمان افزوده مى‌شود آن نقطه هم فزونى گیرد.»[۳]

نمی‌دانم امتحان کرده‌اید، یک قطره رنگ سفید رنگ تشت بزرگی از آب را عوض می‌کند، چه برسد که قطره‌های سفید را اضافه کنیم. ایمان هم همین است، هرچه بر صفحۀ دل بپاشد دل سفیدتر می‌شود. بله عزیزان این ایمان است که قلب را سفید نگه می‌دارد.

۲.۳. ایمان چراغ راه است

نمی‌دانم تا به‌حال شما چنین تجربه‌ای داشته‌اید که در بیابان یا جادۀ تاریک و ظلمات گیر افتاده باشید. در چنین موقعیتی حتی چراغ‌قوه‌ای کوچک یا حتی چراغ موبایل هم غنیمت و خوش‌حال کننده است. حال می‌فرمایند چراغ راه در ظلمات و آماج تاریکی‌ها در این روزگار، ایمان است. «الایمان سبیل ابلج المنهاج، انور السراج:ایمان، روشن‌ترین راه و نورانى‌ترین چراغ است.»[۴]

ایمان، راهی است که مسیر آن کاملاً روشن است.

چقدر شده در زندگی به مشکل برخوردیم و نمی‌دانستیم چه کنیم و سردرگم بوده‌ایم، راه حل این سردرگمی ایمان است.

۲.۴. حق مومن بر خدا

این‌قدر ایمان مهم است و نزد خدا ارزشمند است و این‌قدر مومن بها دارد که عباد بن‌ کثیر می‌گوید: «روزی به امام‌باقر(ع) عرض کردم حق مؤمن بر خداوند چیست؟» (یعنی خداوند برای مومن چه حقوقی قائل می‌شود؟)

امام سکوت کرد. برای بار دوم و سوم این سؤال را تکرار کردم. امام فرموند: «یکی از حقوق مومن بر خداوند این است که اگر مومن به این درخت بگوید جلو بیا، خداوند به درخت این اجازه را بدهد که جلو بیاید.»

در ادامه عباد می‌گوید: «به خدا قسم دیدم آن درخت از جای خود حرکت کرد و به طرف امام به راه افتاد.» اما امام اشاره‌ای به درخت کرد و فرمود: «در جای خود باش. منظورم تو نبودی.» پس آن درخت به جای خود برگشت و به حال اول قرار گرفت. [۵]

این‌ها همه از قدرت بی‌کران الهی است. پسری که دستش در جیب پدر باشد، به اندازۀ بابا پول دارد؛ حتی اگر خودش هم درآمدی نداشته باشد. تا پول بابا هست پسر هم پول‌دار است. ما هم همین طور، اگر مومن شدیم دستمان در جیب خدا می‌رود و قدرت لایتناهی الهی را پیدا می‌کنیم.

در این دنیا همین می‌شود که خدمتتان عرض کردم.

۲.۵. پاداش بهشتی مومنین

اما اجازه بدهید از برکات و نعماتی که خدا برای مومنین در بهشت آماده کرده است، برایتان بگویم.

روزی جبرئیل عرض کرد: «خداوندا، این بهشتی که به بندگان نیکوکار خود وعده داده‌ای چقدر وسعت دارد؟» خداوند به او اجازه داد تاخود به بهشت برود و ببیند. جبرئیل وارد بهشت شد و سی‌هزار سال در آن پرواز کرد، امابه انتهای آن نرسید. از خداوند سی‌هزار بار اجازه خواست و هر بار سی‌هزار سال پرواز کرد و باز هم به انتهای بهشت نرسید. در آخر پرسید:«خداوندا، چقدر دیگر باید پرواز کنم تا به آخر برسم؟» یکی از ساکنان بهشت گفت: «ای جبرئیل، تو با اینکه این همه پرواز کرده‌ای هنوز به انتهای باغچۀ منزل من نرسیده‌ای!» جبرئیل پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «من یکی از حورالعین هستم که خداوند مرا آفریده و در این منزل ساکن کرده و منتظرم تا همسر آینده‌ام به من بپیوندد. او از محبین امیرالمؤمنین علی(ع) است و فعلاً ساکن زمین است و پس از طی عمر خود به من می‌پیوندد!» توضیحات لازم در خصوص این حدیث:

۱. سی‌هزار بار تکرار در سی‌هزار سال مساوی است با نهصدمیلیون سال پرواز جبرئیل؛
۲. سرعت پرواز جبرئیل در ساعت چقدر بوده است؟
۳. آیا طول سال پرواز جبرئیل از نوع سال‌های زمینی بوده است یا از نوع طول سال‌های فلکی؟

دیگر این چیزهایش را نمی‌دانم، خودتان حساب کنید.

بزرگواران اگر بهشت می‌خواهید آن هم چنین بهشتی با این وسعت: ایمان، ایمان، ایمان.

بله عزیزان، شادمان به مومن بودنمان هستیم. شادمان به ولادت امیرمان، مولایمان، آقاجانمان هستیم.

۳. تفاوت ایمان مسیحی و ایمان اسلامی

اما دربارۀ ایمان می‌خواهیم با هم صحبت کنیم. بالاخره مجلس، مجلس میلاد امیرمومنان است.

البته می‌دانم که شما عزیزان همه دربارۀ ایمان منبرها شنیده‌اید و همه از من بهتر بلدید، دربارۀ ایمان صحبت کنید. می‌دانید و شنیده‌اید که ایمان سه سطح دارد: سطح اول ایمان، محبت قلبی است؛ سطح دوم، محبت لسانی و زبانی است؛ سطح سوم، محبت عملی است.

نکته‌ای که در این زمینه می‌خواهم عرض کنم آن است که این ایمان و محبتی که ما می‌گوییم مثل ایمان و محبت مسیحیت نیست که فقط حسی بی‌پایه و اساس باشد و بدون دلیل و منطق باشد؛ چون نمی‌دانم می‌دانید یا نه، مسیحیت مخصوصاً مسیحیت تبشیری می‌گوید تو باید به حرف‌های ما ایمان بیاوری و هرچه ما گفتیم را قبول کنی. آنگاه دلیل حرف‌های ما را متوجه می‌شوی. اگر تو بگویی من برای این حرف‌های شما دلیل می‌خواهم، چگونه بدون دلیل ایمان بیاورم؟ می‌گوید ایمان بیاور تا بتوانی بفهمی. بعد هم که ایراد گرفتی و گفتی من که نفهمیدم، می‌گوید ایمانت ضعیف بود، تقصیر خود تو است که خوب دل ندادی، محبتت کم است، مقصر خود تو هستی، محبتت را زیادکن، ایمانت را زیاد کن تا بفهمی و آن‌ها معارف و دلایل خود را مثل راز می‌دانند که تا زمانی که ایمان نیاوری این راز بر تو آشکار نمی‌شود. تو نمی‌توانی دلیل و استدلال بخواهی برای آن به قول خودشان راز؛ ولی اسلام می‌گوید: ایمان بیاور، به دلایل محکم ما ایمان بیاور، به ادله و استدلال‌های ما ایمان بیاور، به منطق ما علاقه‌مند شو، به مطلبی عاقلانه ایمان بیاور.  به تعبیری می‌شود این علاقۀ عاقلانه را به معرفت تعبیر کرد. ایمان و محبت و معرفت اسلام عاقلانه و مستدل است. اصلاً یکی از ادلۀ اربعه در دین ما عقل است. می‌گوید در کنار کتاب و سنت، عقل هم برای خود جایگاهی دارد. حرف ما منطق دارد. شرع ما منطق دارد. کل ما حکم به الشرع، حکم به العقل: یعنی هرچیزی که شرع به آن حکم می‌کند، عقل هم به آن حکم می‌کند. بنابراین بنده برای روایت پاداش مومن علاوه بر ذکر سندی که از متون روایی ما بود، دلیل عقلانی هم آوردم که از قدرت لایتناهی پروردگار هیچ‌چیز نشدنی، وجود ندارد. این قدر دین ما عاقلانه است که می‌گوید تو حق نداری دین را بدون عقل و استدلال بپذیری. تو حق نداری در اصول دین تقلید کنی. باید عاقلانه جلو بیایی. حالا که عاقلانه پذیرفتی، ایمان پیدا کردی و عقلت قبول کرد حالا در مراحل ایمان خودت را بالا بیاور. حالا محبتت را به این مطلبی که عقلت قبول کرد، زیاد کن. به آن منطقی که پذیرفتی عمل کن و خودت را بالا بکش و در مراحل ایمان بالا برو.

اگر بخواهم مثالی بزنم که کمی هم در این مجلس شادی اهل‌بیت خنده بر لب‌های شما بنشیند، اسلام مثل ازدواج‌های سنتی است و مسیحیت مثل ازدواج‌های خیابانی. یعنی چه؟

یعنی در ازدواج‌های خیابانی اول به هم علاقه‌مند می‌شوند و بعد می‌روند سر خانه و زندگیشان. با مشکلات که روبه‌رو شدند می‌گویند مگر تو مرا دوست نداشتی؟ پس چرا به من ایراد می‌گیری. حتماً من را دوست نداری که ایراد می‌گیری. اما ازدواج‌های سنتی، اول عاقلانه انتخاب می‌کنی سپس عاشقانه ادامه می‌دهی. اسلام هم همین است؛ اول با عقل انتخاب کن، بعد با علاقه ادامه بده. اول عقل بعد علاقه. اول استدلال بعد محبت. حالا این محبت تا کجا باید باشد؟

۴. ایمان حد و مرز ندارد

حالا سوالی دیگر مطرح می‌شود و آن این است که ما باید محبت و معرفت به خدا داشته باشیم. ما باید محبت به امیرالمؤمنین علیه‌السلام و اهل‌بیت عصمت و طهارت داشته باشیم. آیا بالاتر از این محبت هم محبتی هست؟ آیا محبت شخصی یا چیزی هست که ارزشش بالاتر از محبت اهل‌بیت و خدا باشد؟

در جواب باید عرض کنم که هیچ‌چیزی بالاتر از محبت خدا و اهل‌بیت نیست. حتی محبت پدر و مادر و فرزندان نباید بیشتر از محبت خدا و اهل‌بیت باشد.

مهر ورزیدن و دوست‌داشتن پیامبر و خاندانش یکى از اصول اسلام است که قرآن و سنت بر آن تأکید دارند. قرآن کریم دراین‌باره مى‌فرماید: « قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَاؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّىٰ یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ ۗ وَاللَّهُ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ: بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و بستگان شما و اموالى که به‌دست آورده‏اید و تجارتى که از کساد آن بیم دارید و مسکن‏هاى مورد علاقۀ شما، در نظرتان از خداوند و پیامبرش و جهاد در راهش محبوب‌تر است، در انتظار این باشید که خداوند عذابش را بر شما نازل کند و خداوند جمعیت نافرمان‌بردار را هدایت نمى‏کند.»[۶]

اگر ما این چنین محبتی به اهل‌بیت داشتیم که از پدر و مادرمان بیشتر دوستشان داشتیم، اصلاً اجازه بدهید راحت صحبت کنم. پدر و مادر، زن و فرزند، خانه و کاشانه، همه و همه را فدای آن‌ها کردیم که در زیارت جامعه کبیره هم می‌خوانیم: «بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ أَهْلِی وَ مَالِی وَ أُسْرَتِی: پدر و مادر و خانواده و خانه و کاشانه‌ام فدای شما باد.» آن موقع ایمان داریم و ایمانمان اضافه می‌شود. آنگاه که به‌خاطر خدا و حرف خدا، حرف خلاف شرعی که پدر می‌زند را قبول نکنیم، البته در کمال احترام. نمی‌دانم چرا بعضی از بچه هیئتی‌ها را می‌بینیم که تا زمانی که مجرد هستند هیئتی و امام‌حسینی و اهل‌بیتی هستند، ولی به محض آنکه ازدواج می‌کنند ریش‌ها را سه تیغ می‌کنند و هیئت آمدنشان کم و کم و کم و کمتر می‌شود. در مجلس عروسیشان آهنگ‌های آنچنانی می‌گذارند، بیا و ببین که از زمین تا آسمان فرق می‌کنند. چرا؟ می‌گوید به‌خاطر اینکه خانمم این‌جوری دوست دارد. یا خدای ناکرده دختر خانم محجبه ازدواج که می‌کند، می‌گوید همسرم گفته خوش‌تیپ و امروزی بگرد و چادر را کنار می‌گذارد. چرا؟ چون همسرم را دوست دارم.

یا پدرها و مادرها را می‌بینیم که خودشان مومن و مذهبی، اما برای مجلس عروسی پسر یا دخترش گروه موسیقی دعوت کرده. چرا؟ چون دخترم گفته دلش می‌خواهد، دوست دارد. چون پسرم گفته، دلش می‌خواهد، دوست دارد. اگر این کار را نکنم ناراحت می‌شود.

متوجه نمی‌شوم. خدا، بدش می‌آید اهل‌بیت ناراحت می‌شوند اشکالی ندارد؟ آن‌وقت دختر تو پسر تو پدر تو مادر تو ناراحت شود اشکال دارد؟ جلل خالق از این ایمان‌های آبکی که ما داریم. البته خودم را می‌گویم شما که تاج سر هستید.

ما این‌گونه‌ایم. آن‌وقت خود امیرالمؤمنین علی(ع) در نهج‌البلاغه می‎فرمایند: «وَ لَقَدْ کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) نَقْتُلُ آبَاءَنَا وَ أَبْنَاءَنَا وَ إِخْوَانَنَا وَ أَعْمَامَنَا مَا یَزِیدُنَا ذَلِکَ إِلَّا إِیمَاناً وَ تَسْلِیماً: در رکاب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بودیم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود جنگ می‌کردیم که این مبارزه بر ایمان و تسلیم ما می‌افزود.

وَ لَعَمْرِی لَوْ کُنَّا نَأْتِی مَا أَتَیْتُمْ مَا قَامَ لِلدِّینِ عَمُودٌ وَ لَا اخْضَرَّ لِلْإِیمَانِ عُودٌ وَ ایْمُ اللَّهِ لَتَحْتَلِبُنَّهَا دَماً وَ لَتُتْبِعُنَّهَا نَدَماً: اگر ما در مبارزه مثل شما بودیم، هرگز پایه‌ای برای دین استوار نمی‌ماند و شاخه‌ای از درخت ایمان سبز نمی‌شد. به خدا سوگند، شما هم اکنون از سینۀ شتر خون می‌دوشید و سرانجامی جز پشیمانی ندارید.»[۷]

در بسیارى از جنگ‌هاى اسلامى، به‌خصوص جنگ بدر، گروهى از اقوام و عشیرۀ مسلمین در برابر آن‌ها قرار گرفته بودند و آن‌ها بى‌اعتنا به پیوندهاى قبیلگى که در نظر عرب سخت محترم بود، براى جلب رضاى خدا  بر مخالفان خود تاختند و آن‌ها را از پاى در آوردند. این نکته درخور توجه است که امورى که مایۀ سستى دیگران بود، مایۀ استقامت و جدیت بیشتر یاران رسول‌الله(ص)مى‌شد.

بله بزرگواران، در آن زمان این‌گونه بودند و متأسفانه بعضی از ما این‌‌جوری هستیم که دینمان را به‌خاطر دوستمان، همسرمان، پدر و مادرمان، فرزندمان یا حتی به‌خاطر علائق شخصی خودمان زیر سوال می‌بریم. تا وقتی که اهل‌بیت و خدا به ما نعمت می‌دهند و ما در رفاه و آسایش‌ایم خدا را دوست داریم، اما به‌محض اینکه سختی ای برای ما پیش می‌آید، به‌محض اینکه گرفتاری در زندگی ما فراهم می‌شود، دیگر خدا را بنده نیستیم. ایمان که نداریم هیچ، دادوبیداد هم سر خدا و اهل‌بیت می‌کنیم. قرآن کریم سورۀ فجر آیۀ ۱۶ می‌فرماید:«وَأَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیهِ رِزْقَهُ فَیقُولُ رَبِّی أَهَانَنِ: چون او را باز برای آزمودن، تنگ روزی کند، دلتنگ و غمین می‌شود و می‌گوید خدا مرا خوار کرد.»

ولی مومنین واقعی به خدا و اهل‌بیت علیهم‌ السلام، اگر مولایشان، امیرشان، آقاجانشان هرگونه سختی و فشار هم به آن‌ها برساند، باز ایمانشان به حضرت کم نمی‌شود.

۵. رفتار

اما عزیزان، می‌دانم الان در ذهن شما هست که ما باید چه کنیم تا بتوانیم در ایمان پیشرفت کنیم. چه کنیم تا بتوانیم ذره‌ای به امیرالمؤمنین نزدیک‌تر شویم. در این رابطه با توجه به اقتضای وقت چند مطلب را خدمت شما عرض می‌کنم. چراکه این مبحث مبحثی مهم و بسیار پرمطلب است شما دعا کنید آنچه بر زبان بنده جاری می‌شود، اولاً به امضای امیرالمؤمنین برسد و در ثانیاً زمینۀ پیشرفت ما را فراهم کند. با هدیه‌کردن صلواتی به امیرالمؤمنین علی(ع).

۵.۱. ترجیح ایمان بر هوس

اگر می‌خواهیم در ایمان پیشرفت کنیم و اگر می‌خواهیم ایمانمان اضافه و افزوده شود. طبق فرمایش امام‌جواد(ع) باید با هواوهوس نفسانی مخالفت کنیم.

امام‌جواد(ع) می‌فرمایند: «بنده، هرگز حقیقتِ ایمان را به کمال نمى‌رساند، مگر آنگاه که دینش را بر هوس خود ترجیح دهد و هرگز به هلاکت در نمى‌افتد، مگر زمانى که هوس خود را بر دینش ترجیح دهد.»

بزرگان دینی ما به مقامات علمی و عرفانی نرسیدند، مگر با همین مخالفت با هوای نفس و هواوهوس.

آقا سیدمحمد فشارکی، استاد مرحوم حاج‌شیخ‌ عبدالکریم حائری،  نقل می‌کند: بعد از وفات مرحوم حاج‌میرزاحسن شیرازی (میرزای بزرگ) پدرم توسط من به مرحوم آقامیرزا محمدتقی شیرازی (میرزای کوچک) پیغام داد که اگر ایشان خودشان را از من اعلم می‌دانند در تقلید، زن و بچۀ خود را به ایشان رجوع دهم. چنانچه مرا اعلم می‌دانند، تقلید زن و بچۀ خود را به من ارجاع دهند. فرمود وقتی این پیغام را بردم، میرزا تأملی کرد و گفت: «خدمت آقا عرض کن خودشان چگونه می‌دانند.» من این سؤال را خدمت آقا عرض کردم، ایشان فرمود:«به میرزا عرض کن شما چه چیز را در اعلمیت میزان قرار می‌دهید؟ اگر دقت‌نظر میزان باشد شما اعلم هستید، اگر فهم عرفی میزان باشد، من اعلمم.» پیغام را آوردم، فرمود: «خودشان کدام یک از این‌ها را میزان قرار می‌دهند؟» من به پدرم عرض کردم. آقا تأملی کرد و گفت: «بعید نیست دقت‌نظر میزان باشد.» آنگاه فرمود:«عموماً از میرزا تقلید کنیم.»[۸]

ببینید عزیزان با اینکه خودش عالم است، اما هوا برش نمی‌دارد که همه باید از من تقلید کنند. نه، می‌رود دنبال تقلید از اعلم؛ این یعنی مخالفت با هوای نفس.

عزیزان مخالفت با هواوهوس نه تنها ایمان را می‎افزاید بلکه

حضرت‌علی(ع): «مبارزه با نفس، مهریۀ بهشت است.» در روایتی دیگر حضرت‌علی(ع) :آن که بر هوای نفس خود غلبه کند، عزیز می‌شود.»

اما با هوای نفس مقابله کنم یعنی چه؟ می‌خواهم عرض کنم همیشه هرچیزی که دلت می‌خواهد را دنبال نکن. اگر غذای خوشمزه‌ای سر سفره هست که خیلی دوست داری، نخور. اگر تفریح لذت‌بخشی مدنظر داری که مثلاً با جمع رفقا بروی و خوش بگذرانی، نرو. نه همیشه و نه حرام، آنکه جای خود حتی هر از گاهی حلال‌ها را عرض می‌کنم.

بعضی وقت‌ها با نفس و خواهش‌های نفس مقابله کنیم. آثار بی‌شمارش را می‌بینیم و ان‌شاالله ایمان و محبتمان هم به امیرالمؤمنین و آل‌الله زیاد و زیادتر می‌شود. باز هم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

۵.۲. هم‌نشینی با هواپرستان

راهکار دیگری که در افزایش ایمان مؤثر است این است که انسان باید علاوه بر محافظت از خود، باید در انتخاب هم‌نشین هم دقت پرهیز کند. از اینکه با هواپرستان هم‌نشینی داشته باشد. چراکه هم‌نشینی با هواپرستان، ایمان را کم‌رنگ می‌کند و باعث می‌شود کم‌کم ایمان به فراموشی سپرده شود.

امیرمومنان علی(ع) در خطبۀ ۸۶ نهج‌البلاغه می‌فرمایند: «وَ مُجَالَسَهَ أَهْلِ الْهَوَی مَنْسَاهٌ لِلْإِیمَانِ وَ مَحْضَرَهٌ لِلشَّیْطَانِ: هم‌نشینی با هواپرستان، ایمان را به‌دست فراموشی می‌سپارد و شیطان را حاضر می‌کند.»

هم‌نشینی با هواپرستان، پیامدهای مخربی دارد. ایمان را فراموش و گناه را عادی می‌کند.

عبیدالله بن جحش مسلمان شد. همسرش ام‌حبیبه است، دختر ابوسفیان. رسول‌خدا به ایشان فرمود بروید حبشه ایمانتان را آنجا حفظ کنید. خب نجاشی پادشاه حبشه، این‌ها را می‌پذیرفت. خیلی‌ها رفتند. جعفر ابن ابیطالب نزدیک به ۱۳یا۱۴ سال حبشه بود. با همسرش اسما سال‌ها آنجا بودند. حبشه کشوری مسیحی بود. دختران مسیحی بودند. شراب در آنجا آزاد بود، خورده می‌شد. عبیدالله بن جحش که برادرش در اُحد شهید شده از شهدای احد بوده با خانمش آمد، آنجا در آن محیط قرار گرفت. رفته بودند آنجا ایمانشان را حفظ کنند. برعکس شد. رفت و شراب خورد و با مسیحی‌ها نشست‌وبرخاست کرد و کافر شد. مرتد شد و به حالت کفر در سرزمین حبشه از دنیا رفت.

منظورم اینجاست؛ عبیدالله ابن جحش کافر شد به‌خاطر اینکه در هم‌نشینی دقت نکرد. با اهل هواوهوس هم‌نشین شد تا ذره‌ذره نور ایمان در دلش خاموش شد و به تاریکی و ضلالت و گمراهی و هلاکت ابدی دچار شد.

شاعر چقدر خوب سروده که:

هم‌نشین تو از تو بِه باید           تا تو را عقل و دین بیفزاید

هم‌نشینی با صالحین و علما اهمیت به‌سزایی دارد.

چنانکه امیرالمؤمنین امام‌علی(ع) می‌فرمایند: «هم‌نشین خوب، نعمت است و هم‌نشین بد، مصیبت.»[۹]
پیامبر خدا(ص)  می‌فرمایند: «یا بنَ مَسعودٍ ، فلْیکُن جُلَساؤکَ الأبْرارَ و إخْوانُکَ الأتْقیاءَ و الزُّهّادَ ، لأنَّ اللّه َ تعالى قالَ فی کِتابِه، الأخِلاّءُ یومَئذٍ بَعضُهُم لبَعضٍ عَدُوٌّ إلاّ المُتَّقین:[۱۰]اى پسر مسعود، باید که هم‌نشینان تو نیکان باشند و برادرانت پرهیزگاران و پارسایان؛ زیرا خداوند متعال در کتاب خود فرمود: در آن روز، دوستان، دشمن یکدیگر باشند، مگر پرهیزگاران.»[۱۱] بله بزرگواران، اگر با هواپرستان دوستی کنیم و نشست‌وبرخاست داشته باشیم تا زمانی که در دنیا هستیم و پول داریم خوش می‌گذرانیم، اما وای به وقتی که وارد قیامت شویم. آنجا دوستان ما را رها می‌کنند و ما می‌مانیم و ایمان فراموش شدۀ بر باد رفته و دست‌خالی و یک عالمه حسرت که هیچ‌سودی هم ندارد.

مواظب باشیم با چه کسی رفاقت می‌کنیم. مواظب باشیم با چه خانواده‌ای رفت‌وآمد می‌کنیم. نگوییم هرکس را در قبر خودش می‌گذارند. خیر، هم‌نشین مهم و مؤثر است.

 

پی نوشت ها:

[۱].  مشارق أنوار الیقین ۲۷۱: «رواه صاحب عیون الأخبار، قال: إنّ أمیر المؤمنین (ع) مرّ فی طریق فسایره خیبریّ فمرّ بواد قد سال، فرکب الخیبریّ مرطه وعبّر علی الماء، ثمّ نادی أمیرالمؤمنین(ع): یا هذا! لو عرفت کما عرفت لجریت کما جریت، فقال له أمیرالمؤمنین: مکانک، ثمّ أومأ إلی الماء فجمد ومرّ علیه. فلمّا رأی الخیبریّ ذاک أکبّ علی قدمیه وقال: یا فتی! ما قلت حتّی حوّلت الماء حجراً؟ فقال له أمیرالمؤمنین (ع): فما قلت أنت حتّی عبّرت علی الماء؟ فقال الخیبریّ: أنا دعوت اللَّه باسمه الأعظم، فقال أمیرالمؤمنین (ع): وما هو؟ قال: سألته باسم وصیّ محمّد، فقال أمیرالمؤمنین: أنا وصیّ محمّد، فقال الخیبریّ: إنّه الحقّ. ثمّ أسلم.
[۲] . و قد سأله ذعلب الیمانی فقال: «هل رأیت ربک یا أمیرالمؤمنین؟ فقال(ع): أ فأعبد ما لا أری؟، فقال: و کیف تراه؟ فقال: لَا تُدْرِکُهُ الْعُیُونُ بِمُشَاهَدَهِ الْعِیَانِ وَ لَکِنْ تُدْرِکُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِیمَانِ.»
[۳]. حکمت ۲۶۲.
[۴] . خطبه ۱۵۶.
[۵] . علامه مجلسی، بحار الانوار، ج ۴۶، ص۲۴۵، حدیث۳۹.
[۶].  توبه، آیۀ۲۴.
[۷] . خطبۀ۵۶.
[۸] . هزار و یک حکایت اخلاقی، ج۱،حکایت۵۲۳، ص۳۹۱.
[۹] . غرر الحکم: ۴۷۱۹تا۴۷۲۰.
[۱۰] . زخرف، آیۀ۶۷.
[۱۱]. مکارم الأخلاق، ۲/۳۴۸/۲۶۶۰.

 

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *