امید ؛ اهمیت و شرط تحقق آن
۱۴۰۰-۱۱-۰۸ ۱۴۰۲-۰۷-۱۲ ۱۶:۰۱امید ؛ اهمیت و شرط تحقق آن

امید ؛ اهمیت و شرط تحقق آن
بسم الله الرحمن الرحیم
۱- امام هادی (علیه السلام) امید همۀ امیدواران
در زمان امامهادی (علیه السلام) شخصى از یکی از شهرهای دور نامهای نوشت که آقا من از شما دور هستم. گاهی حاجاتی دارم، مشکلاتی دارم، به هر حال چه کنم؟ حضرت در جواب ایشان نوشتند: «إِنْ کانَتْ لَک حَاجَهٌ فَحَرِّک شَفَتَیک » لبت را حرکت بده، حرف بزن. بگو. ما دور نیستیم. [۱]قربان آن آقایی بروم که از ما دور نیستند و از حال ما با خبرند. خوش بر احوال ما که در عزای چنین مولایی دور هم جمع شدهایم و لباس سیاه پوشیدهایم. میخواهم لب بجنبانم و با آقاجانم حرف بزنم. شما هم همین کار را بکنید. من دعا میکنم، آمین گفتنش با شما باشد.
آقاجان یا امامهادی ما چند سال است سامرا زیارت شما نیامدهایم. ارباب جان کربلا و نجف کاظمین و سامرا را قسمت ما بفرما. الهی آمین.
عزیزان امید داشته باشید که حاجتتان برآورده میشود. بنده که امیدوارم انشاالله بهزودی سفر عتبات عالیات قسمتم بشود. امید دارم؛ چون جز دوستان حضرت هستم؛ چون جز محبینشان هستم. امید دارم؛ چون آقا امید دشمنانشان را هم ناامید نکردند.
در تاریخ آمده است که متوکل عباسی در بدنش دمل بزرگی درآمده بود که به هیچوجه خوب نمیشد. از زیادی درد در تب سوزانی بهسر میبرد. پزشکان مخصوص از معالجه فرو ماندند. مادر متوکل به حضرت امامعلیالنقی(ع) ارادت کامل داشت. کسی را پیش آن بزرگوار فرستاد و تقاضای دوای مؤثر نمود.
امام (ع) فرمود: «روغن گوسفند با گلاب بیامیزید و بر دمل بنهید تا درد ساکت شود و سر بگشاید.» این دستور را که به خلیفه رساندند، پزشکان معالج از تجویز چنین دارویی برای دمل خندید. آن دوا را هیچکدام نپسندیدند. این خبر به مادر متوکل رسید. پزشکان را ناسزا گفت و دستور داد آنها را از پیش متوکل خارج کنند. خودش شخصاً آن دوا را تهیه کرد و بر دمل نهاد. همان دم درد فرو نشست و اثر بهبودی آشکار شد. بدون فاصله سر دمل باز شد و مواد فاسد خارج شد.
متوکل در همان روز هزار مثقال زر مسکوک سرخ در همیان گذاشت و مهر مخصوص خود را بر آن زده برای آن جناب فرستاد. بعد از چند روز حسودان به متوکل رسانیدند که حضرت هادی (علیه السلام) خیال خلافت دارد. هر سکهای که شما به ایشان میدهید صرف جمعآوری اسلحه میکند. متوکل بدگمان شد. شبی وزیر دربار خود، سعید را دستور داد بهوسیله نردبانی از راه بام، نیمهشب بدون اطلاع بر آن حضرت وارد شود و ببیند ایشان در چه حالند. آیا در منزل و خلوتخانۀ خاص ایشان اسلحه و اسباب و لوازم سلطنت یافت میشود، اگر پیدا کرد برای متوکل بیاورد. سعید با چند خادم نردبانی برداشت وکنار دیوار منزل آن حضرت آمد. بهوسیلۀ نردبان از راه بام با چند نفر وارد خانه شد. اتفاقاً شب تاریکی بود. سعید وقتی داخل منزل شد سرگردان شد که به کدام طرف برود و چگونه جستوجو کند. در این هنگام امام (علیه السلام) از درون خانه فرمودند: «سعید، همان جا باش تا برایت چراغی بفرستم.»
فرستادۀ متوکل از این پیشامد در شگفت شد که از کجا فهمید من آمدهام. چیزی نگذشت که خادمی با چراغ افروخته و دستهای کلید پیش سعید آمد و گفت: «امام فرموده تمام خانۀ ما را جستوجو کن. هرچه از وسایل جنگ پیدا کردی بردار. بعد از پایان تفحص پیش من بیا.»
خادم، در اتاقها را یکی یکی باز و سعید را راهنمایی کرد. در هیچکدام از اتاقها آنچه را که در جستوجویش بود پیدا نکرد. خدمت حضرت هادی (علیه السلام) رسید و داخل خلوتخانۀ ایشان شد. دید حصیری افکنده و سجادهای بر آن گسترده و رو به قبله نشستهاند. کنار سجاده شمشیری در غلاف نهاده است و همیانی که ده هزار دینار داشت با مهر متوکل، بدون اینکه مهرش دست خورده باشد در گوشۀ اتاق است. امام(ع) فرمود از اسباب سلطنت در این خلوتخانه فقط همین شمشیر و دینارهاست که چند روز پیش خود متوکل فرستاده، هر دو را بردار و پیش او ببر تا حقیقت گفتار سخنچینان و حسودان بر او کشف شود. سعید آن شمشیر و همیان را برداشت و نزد متوکل آورد. مشروح مشاهدات خود را گفت. متوکل همین که همیان را سربسته به مهر خود دید، بسیار شرمنده و از کردۀ خویش پشیمان شد. چند نفری که از روی حسادت سخنچینی کرده بودند کیفری بسزا داد و ده هزار دینار دیگر در همیان گذاشت و با همان همیان اول خدمت ایشان فرستاده و پوزش خواست. [۲]
بله عزیزان، در مجلس عزای چنین آقایی نشستهایم. آقایی که خودشان فرمودند:«لا تُخَیبْ راجیک فَیمْقُتَک اللّهُ وَ یعادیک: کسى که به تو امید بسته است ناامیدش مگردان ، وگرنه مورد غضب خداوند قرار میگیری.»[۳]
آقاجان ما را ناامید نفرمایید و زیارت عتبات را نصیب همۀ ما کنید.
۲- اهمیت امید
۲. ۱. امید، رحمت الهی است
این امید بسیار اهمیت دارد. اولین اهمیت امید، موتور محرک بودن امید و مصداق رحمت الهی بودن است.
اصلاً بالاتر از این نداریم که امید رحمت خداوند است و خداوند این موتور محرک را از روی رحمت برای انسان قرار داده است. پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «امید براى امت من رحمت است. اگر امید نبود، هیچ مادرى فرزند خود را شیر نمىداد، حتی در چنین کاری با آن مهر مادری زیاد هم اگر امید نباشد، مادر در قبال فرزند خود کاری انجام نمیدهد و هیچ باغبانى درختى نمیکارد.»[۴]
باغبانی که یک سال به درختی رسیدگی میکند، از آبیاری و کود و حرس و … تا به بار بنشیند. به فرمودۀ پیامبر اگر امید نباشد همین باغبان هم هیچکاری انجام نمیدهد.
بله عزیزان مثل ماشین که بنزین میخواهد، انسان هم برای کارکردن بنزین میخواهد. بنزین اعمال آدمی طبق این روایت نبوی امید است.
۲. ۲. امید راه رسیدن به مطلوب است
امید اهمیت زیادی دارد. اجازه بدهید تا برایتان داستانی نقل کنم.
در بنی اسرائیل عابدی بود که به هرکاری دست میزد زیان میدید. راه تحصیل معاش برایش کاملاً بسته شده بود تا مدتی همسرش مخارج او را تأمین میکرد تا اینکه اموال همسرش نیز تمام شد. چون سخت درمانده شدند، عابد کلاف ریسمانی که تنها موجودی آنان بود برداشته و به بازار رفت که با فروش آن غذایی تهیه کند، ولی چون کسی از وی نخرید کنار دریا رفت که در آنجا صیادی را دید که ماهی صید کرده است. به او گفت: «این ماهی را به من بفروش و در عوض این کلاف را بگیر که به درد دام تو میخورد.»
صیاد پذیرفت. کلاف را گرفت و ماهی را به او داد. عابد به خانه آمد و آن رابه همسرش داد که طبخ کند. وقتی همسر او شکم ماهی را شکافت در آن مروارید بزرگی پیدا کرد. عابد آن را به بازار برد و به بیستهزار درهم فروخت. هنگامی که پول را به خانه آورد، سائلی درب منزلش آمده و گفت:«صدقهای به من بدهید تا خداوند بر شما ترحم کند.»
عابد دههزار درهم از پول مروارید را به سائل داد، همسرش گفت: «سبحان الله، تو نصف ثروتمان را یکباره از دست دادی؟» طولی نکشید که سائل بازگشت و آن دههزار درهم را پس داد و گفت:«خود شما آن را مصرف کنید. گوارایتان باد. من فرشتهای بودم که خداوند مرا فرستاده بود تا شما را آزمایش کند که شما چگونه شکرگزار نعمت میباشید و اکنون خداوند سپاسگزاری شما را پسندید.»[۵] عابد با اینکه مرتب ضرر میکرد و تقریباً همۀ درها بهروی او بسته شده بود، اما دنبال این نبود که برود خودش را بکشد یا بنشیند و هیچکاری انجام ندهد یا اینکه از خداوند متعال گلایه و شکوه کند. بهجای این کارها بهدنبال آن میرود تا حتی شاید بتواند از آن ریسمان کهنه هم پولی تهیه کند. اینها فقط و فقط بهخاطر این است که چیزی به نام امید دارد و این را در روایت گرانقدر داریم که هر شخصی که امید داشته باشد همیشه جوینده است و هیچگاه از کار و تلاش خود دستبردار نیست. حضرت علی(ع): «کلُّ راجٍ طالبٌ: هر امیدواری، جوینده است.» [۶] این قطعی است که جوینده، یابنده است و کسی که تلاش و کوشش کند و دنبال هدف خود باشد به آن دست پیدا خواهد کرد.
۲. ۳. امید باعث توجه به جسم و سلامتی میشود
امید نه تنها در روایات ما توصیه شده است و آثار دینی و دنیایی دارد، بلکه باعث سلامت روان و حتی جسم هم میشود. روانشناسها میگویند براساس پژوهشهای صورتگرفته، بین امید و رسیدگی به جسم و سلامتی، ارتباط مثبت معناداری وجود دارد.[۷]یافتههای پژوهشی نشان میدهد افراد امیدوارتر، تعهد بیشتری در قبال انجامدادن فعالیتهایی که به بهداشت و سلامتی بیشتر منجر میشوند، نشان میدهند. [۸]
بنابراین، امید با معناداری زندگی، رضایت از زندگی، در نظر گرفتن دیگران که منابع حمایتی و به بیان بهتر، اعتماد اجتماعی و مسئولیت اجتماعی هستند، ارتباط محکمی دارد. در حقیقت، فرد امیدوار ضمن رضایت از زندگی، از حس اعتماد بیشتری بهرهمند بوده، طبیعتاً در مشارکت اجتماعی فعالتر عمل میکند.[۹]
معلوم است انسانی که امید به زندگی داشته باشد، برای سلامتیاش تلاش میکند؛ ولی انسانی که خود را مرده بداند و یکیدو روز آخر عمر خود را تصور کرده باشد، هیچ تلاشی برای سلامت خود انجام نمیدهد. در یک آزمایشگاه، سه نفر برای گرفتن جواب آمده بودند. جالب است که هر سه نفر جواب آزمایشهایشان را در دست داشتند. دکتر به هر سه گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماریهای لاعلاجی مبتلا شدهاند. طوری که دیگر امیدی به ادامۀ زندگی برای آنها وجود ندارد. در آیندهای نزدیک، عمرشان به پایان میرسد. آنها داشتند دراینباره صحبت میکردند که میخواهند باقیماندۀ عمرشان را چه کار کنند.
نفر اول گفت: «من در زندگیام همیشه مشغول کسب و تجارت بودهام و حالا که نگاه میکنم، حتی یک روز از زندگیام را به تفریح و استراحت نپرداختهام. اما حالا که متوجه شدهام بیش از چند روزی از عمرم باقی نمانده. میخواهم تمام ثروتم را در این چند روز خرج کامجویی و لذت از دنیا کنم. میخواهم جاهایی بروم که یک عمر خیال رفتنش را داشتم. چیزهایی را بپوشم که دلم میخواسته اما نپوشیدهام. کارهایی انجام دهم که بهعلت مشغلۀ زیاد انجام ندادهام و چیزهایی بخورم که تابهحال نخوردهام.»
نفر دوم میگوید: «من نیز یک عمر درگیر تجارت بودهام و از اطرافیانم غافل بودهام. اولین کاری که میکنم این است که میروم سراغ پدر و مادرم و آنها را به خانهام میآورم تا این چند روز را در کنار آنها و همراه با همسر و فرزندانم سپری کنم. در این چند روز میخواهم به تمام دوستان و فامیلم سر بزنم و از بودن با آنها لذت ببرم. در این چند روز باقی مانده، میخواهم نصف ثروتم را صرف کارهای خیرخواهانه و عامالمنفعه بکنم. نیمی دیگر را برای خانوادهام بگذارم تا پس از مرگ من دچار مشکلات مالی نشوند.»
نفر سوم با شنیدن سخنان دو نفر اول لحظهای ساکت ماند و اندیشید و سپس گفت: «من مثل شما هنوز ناامید نشدهام و امیدم را از زندگی از دست ندادهام. من خواهم سالهای سال عمر کنم و از زنده بودنم لذت ببرم. اولین کاری که من میخواهم انجام بدهم این است که دکترم را عوض کنم. میخواهم سراغ دکترهای با تجربهتر بروم. من میخواهم زنده بمانم و زنده میمانم.»
معلوم است انسانی که امید به زندگی داشته باشد، برای سلامتیاش تلاش میکند، ولی انسانی که خود را مرده بداند و دو روز آخر عمر خود را تصور کرده باشد که نمیآید صبح به صبح مسواک بزند که دندانهایش سالم باشد.
۲. ۴. امید استقامت میآورد
اثر دیگری که در قرآن کریم برای امید آمده است، این است که انسانی که امید داشته باشد استقامتش زیاد میشود و میتواند در سختیها استقامت بیشتری داشته باشد. در قرآن آمده: «وَلا تَهِنُوا فِی ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ إِنْ تَکونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یأْلَمُونَ کمَا تَأْلَمُونَ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لا یرْجُونَ وَکانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکیمًا: و در تعقیب گروه [دشمنان] سستی نورزید. اگر شما درد میکشید، آنان [نیز] همانگونه درد میکشند و حال آنکه شما چیزهایی از خدا امید دارید که آنها امید ندارند. خدا همواره دانای حکیم است.»[۱۰]
اشاره دارد که شما امید به بهشت دارید. باید استقامتتان بیشتر باشد، البته این فرمایش قرآن را همۀ ما تجربه کردهایم. وقتی شب عروسی مفصلی وعده دارید و قرار است شام حسابی بخورید و امید به سفرۀ رنگین دارید، تحمل گرسنگی ظهر برایتان بسیار سادهتر است، نسبت به فقیری که ظهر گرسنگی میکشد، شب هم امید به غذا ندارد.
مشخص است اگر من امید به قبولی در امتحان داشته باشم، شب رنج بیخوابی را تحمل میکنم.
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
دقیقاً همین فرمایش قرآن کریم است.
۳- امید نباید به امور محال باشد
درست است که ما باید امید داشته باشیم. درست است که امید استقامت ما را زیاد میکند، اما نباید اشتباه کنیم؛ امید به خدا و اهل بیت صحیح است، امید به خدا و آل الله سفارش امامهادی است، اما نباید اشتباه دانشآموز پنجم دبستان را بکنیم.
مگر دانشآموز پنجم دبستان چه میگفت؟
دانشآموزی را دیدم که میگفت: «حاج آقا دعاهای ما برآورده میشود؟» گفتم: «بله» گفت: «پس چرا دعایم برآورده نشد؟» گفتم: «دعایت چه بود؟» گفت: «خیلی دعا کردم که خدا رشته کوههای هیمالیا را به امریکای جنوبی ببرد و مردم کل آفریقا را سفید پوست کند، اما نشد.» خندیدم و گفتم: «چرا چنین دعایی کردی؟» گفت: «برای اینکه در برگۀ امتحان جغرافیا، اینجور نوشته بودم. امید داشتم خدا دعایم را برآورده کند که نشد.» ببینید، ما هم نباید چنین امیدهایی داشته باشیم، چنین خواستههایی از اهل بیت بخواهیم. بدون تلاش و بدون هیچ فعالیتی امید دارد که بهترین خانه و ماشین و مغازه را هم داشته باشد. نه برادر من، نه خواهر من، در روایت داریم که «ابا الله ان یجری الامور الا باسبابها»[۱۱] خدا اِبا دارد که امور را مگر به اسبابش برآورده کند. خدا اِبا دارد شما جو بکارید و گندم درو کنید. خدا اِبا دارد کار و تلاش نکنم و حاجتم را برآورده کند. پس به امور محال امید نبندیم به امید رسیدن به هدف بدون تلاش نباشیم.
۴- تلاش شرط تحقق امید
شما تلاشت را بکن، زحمتت را بکش، امیدت هم ناامید نشود. امیدت به دریای بیکران الهی باشد، نه به تلاش خودت.
چرا که امامعلی(ع) میفرمایند: «کُن لِما لا تَرجُو أرجى مِنکَ لِما تَرجُو، فإنّ موسى بنَ عِمرانَ علیه السلام خَرَجَ یَقتَبِسُ لِأهلِهِ نارا، فَکَلَّمَهُ اللّه ُ عزّ و جلّ فَرَجَعَ نَبیّا و خَرَجَتْ مَلِکَهُ سَبَأٍ فَأسلَمَتْ مَع سُلیمانَ علیه السلام و خَرَجَ سَحَرَهُ فِرعَونَ یَطلُبُونَ العِزَّهَ لِفِرعَونَ فَرَجَعُوا مُؤمِنِینَ.»[۱۲]
شما تلاشکن خدا پیامبرانش را هم در اختیار تو قرار میدهد. روزی حضرت سلیمان مورچهای را در پای کوهی دید که مشغول جابهجا کردن خاکهای پایین کوه بود.
از او پرسید: «چرا این همه سختی را متحمل میشوی؟»
مورچه گفت: «معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابهجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او میخواهم این کوه را جابهجا کنم.»
حضرت سلیمان فرمود: «تو اگر عمر نوح هم داشته باشی، نمیتوانی این کار را انجام دهی.»
مورچه گفت: «من امیدوارم و تمام سعیام را میکنم.»
حضرت سلیمان که بسیار از امیدواری و همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود، برای او کوه را جابهجا کرد.
مورچه رو به آسمان کرد و گفت: «خدایی را شکر میگویم که در راه عشق، پیامبری را بهخدمت موری در میآورد.»
حتی در همین داستان هم مورچه با اینکه امید به کاری دارد که بهظاهر محال است، اما آمادۀ تلاش هم میشود.
۵- حکمت الهی بالاتر از امید
خیلیها سوال میپرسند حاج آقا ما امیدهای واهی و محال نداریم در راستای امیدمان تلاش هم میکنیم، اما چرا به هدفمان به مطلوبمان به آن چیزی که آرزویش را داریم امید بستهایم، نمیرسیم؟
در جواب باید عرض کنم درست است که امید محال نداری، درست است که تلاش هم داری، اما آیا در معادلاتت حکمت الهی را هم در نظر گرفتهای؟ آیا جایی برای خداوند حکیم در معادلاتت هست؟ فقط در ماه رجب یا من ارجوه را خواندهای. فقط امید دارم را بلدی، ادامهاش را ندیدهای که میفرماید: «یا من ارجوه لکل خیر: امید دارم به تو برای رسیدن به خیر.» امید خیر به تو دارم. خیلی وقتها چیزی که ما از خدا میخواهیم خیر نیست. به نفعمان که نیست هیچ، به ضررمان هم هست.
آیه ۹ و ۱۰ سورۀ هود بهطور تلویحی اشاره میکند که علت نومیدی انسانها، در نظر نگرفتن او در تمام امور است: «وَ لَئِنْ أَذَقْنَا الإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمه ثُمَ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لیؤوسٌ کفُورٌ وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاء بَعْدَ ضَرَّاء مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ:و اگر از جانب خود رحمتی به انسان بچشانیم، سپس آن را از وی بازگیریم، قطعاً نومید و ناسپاس خواهد شد و اگر پس از محنتی که به او رسیده است، نعمتی به او بچشانیم،حتماً خواهد گفت گرفتاریها از من دور شد. بیگمان، او شادمان و فخرفروش (خودستای) است.» افراد کوتهنظر که فقط زمان حال خود را میبیند و از امور دیگر غافلاند، هنگام ازدستدادن امکانات و موهبتهای مادی، از رحمت الهی ناامید و تدبیر خداوند را در هستی منکر میشوند؛ چون انسان از نظر روحی و روانی ضعیف است. پس وقتی خداوند برخی نعمتهای دنیوی را به او داد، سپس بازستاند، ناامید میشود، تصور نمیکند که دیگر، آن نعمتها به سویش بازگردند. گویا امکانات مادی را حق مسلم خود دانسته، خدا را مالک آنها نمیشناسد. چنین افرادی پس از گذر از سختیها و دستیابی به موهبتهای دنیوی، به صفات نکوهیده شادمانی بسیار، تکبر و فخرفروشی مبتلا میشوند. بهگونهای که تصور میکنند همۀ مشکلات و ناراحتیهای آنها برطرف شده است و هرگز باز نخواهند گشت. بدین دلیل، شادی و سرمستی بیحساب و فخرفروشی بیجا به حدی سر تا پای آنان را فرا میگیرد که ممکن است وعدههایی که با خدا داشتند را فراموش کنند.[۱۳] ممکن است دینشان را هم کنار بگذارند. مگر نشنیدهاید داستان ثعلبه را که اهل مسجد بود، اهل نماز بود و از رسول الله مال فراوان خواست. آقا فرمودند به نفعت نیست. اصرار کرد و به گوسفندان زیادی رسید. کمکم بیرون شهر رفت و کمکم نماز جماعتش ترک شد. گفتند زکات بده، گفت زکات چی، زکات کی و زکات را انکار کرد. خیلی وقتها ما ظرفیت آن چیزی را که از خدا میخواهیم و بدان امید داریم را نداریم. ظرفیت نگهداشتن کمترش را هم نداریم. چه برسد به آن بلند پروازیهایی که داریم باید برویم کشکمان را بسابیم.
روزی مرد کشکسابی نزد شیخ بهائی رفت. از بیکاری و درماندگی شکوه نمود و از او خواست تا اسم اعظم را به او بیاموزد؛ چون شنیده بود کسی که اسم اعظم را بداند درمانده نمیشود و به تمام آرزوهایش میرسد.
شیخ مدتی او را سر گرداند و بعد به او میگوید اسم اعظم از اسرار خلقت است و نباید دست نااهل بیفتد و ریاضت لازم دارد. برای این کار به او دستور پختن فرنی را یاد میدهد و میگوید آن را پخته و بفروشد، بهصورتی که نه شاگرد بیاورد و نه دستور پخت را به کسی یاد دهد.
مرد کشکساب میرود و پاتیل و پیالهای میخرد. شروع به پختن و فروختن فرنی میکند. وقتی کاروبارش رواج میگیرد، طمع کرده و شاگردی میگیرد و کار پختن را به او میسپارد. بعد از مدتی شاگرد میرود بالا دست مرد کشکساب دکانی باز میکند و مشغول فرنی فروشی میشود، بهطوری که کار مرد کشکساب کساد میشود.
کشکساب دوباره نزد شیخ بهائی میرود و با ناله و زاری طلب اسم اعظم میکند. شیخ چون از چندوچون کارش خبردار شده بود به او میگوید: «تو راز یک فرنیپزی را نتوانستی حفظ کنی، حالا میخواهی راز اسم اعظم را حفظ کنی؟ برو همون کشکت را بساب.»
خیلیها هم میآیند سراغ ما و ذکر و ورد میخواهند. برای پولدارشدن، برای قبولی در امتحان، برای فلان و برای بیصار برای بهمان. نه برادر من، اولاً باید امیدت محال نباشد؛ دوماً باید امیدت همراه تلاش باشد؛ سوماً باید حکمت الهی را هم در نظر بگیری و اصرار و پافشاری بر چیزی که به نفعت نیست نکنی.
اتفاقاً در روایت هم میفرماید اگر اصرار و پافشاری بر اموری که به نفعت نیست داشتی ناامید و سرخورده میشوی.
امامحسن عسکرى(ع) مىفرماید: «تا جایى که مىتوانى تحمل کنى دست نیاز دراز مکن؛ زیرا هر روز، روزى تازهاى دارد. بدان که پافشارى در خواهش، هیبت آدمى را مىبرد و رنج و سختى به بار مىآورد. پس صبرکن تا خداوند درى به رویت گشاید که به راحتى از آن وارد شوى؛ چون احسان به آدم اندوهناک و امنیت به آدم فرارى وحشتزده، نزدیک است. چه بسا که دگرگونى و گرفتارىها نوعى تنبیه خداوند باشد و بهرهها مرحله دارند. پس براى چیدن میوههاى نارس شتاب مکن که بهوقت آن را خواهى چید. بدان آنکه تو را تدبیر مىکند، بهتر مىداند که چه وقت بیشتر مناسب حال توست. پس در همۀ کارهایت به انتخاب او اعتماد کن تا حالوروزت سامان گیرد. قبل از وقت نیازهایت، شتاب مکن که در این صورت دلوجانت تنگ مىشود و ناامیدى تو را فرا مىگیرد.»[۱۴]
بد نیست گاهی خودمان را بگذاریم به جای خدا، اگر به انسان نعمت بدهم لفرح فخور متکبر میشود. اگر نعمت ندهم، شاکی میشود. چه کار کند این خدا با ما؟
بهترین کار این است که خودمان را به جای خدا نگذاریم و خدایی را به او بسپاریم و امید به درگاهش داشته باشیم. کار و تلاش در راستای امیدمان هم داشته باشیم. اگر هم برآورده نشد، به حکمت خدا راضی باشیم.
۶- روضه
متوکل براى زیرنظرگرفتن امامهادى (ع) از روش نیاکان پلید خود استفاده مىکرد. او در صدد بود به هر وسیلۀ ممکن، فکر خود را از طرف حضرت راحت کند. وی از طریق وصلتى که با حضرت جواد(ع) برقرار کرد، توانست کنترل و سانسور را حتى در درون خانه امام بر قرار کند و تمام حرکات و ملاقاتهاى حضرت را زیرنظر داشته باشد. پس از شهادت امامجواد (ع) و جانشینى امامهادى به جاى پدر، ضرورت اجراى چنین نقشهاى بر خلیفۀ وقت کاملاً روشن بود؛ زیرا اگر امام در مدینه اقامت مىکرد و خلیفه به او دسترسى نداشت، قطعاً براى حکومت جابرانۀ او خطر جدى داشت. اینجا بود که کوچکترین گزارشى دربارۀ خطر احتمالى امام، خلیفه را بهشدت نگران کرد و منجر به انتقال امام به سامرا شد. یحیى بن هرثمه، که مأموریت داشت امامهادى(ع) را از مدینه به سامرا جلب کند، ماجراى مأموریت خود را چنین شرح مىدهد: وارد مدینه شدم. به سراغ منزل على النقى رفتم. پس از ورود من به خانۀ او و آگاهشدن مردم مدینه از جریان جلب او اضطراب و ناراحتى عجیبى در شهر بهوجود آمد و چنان فریاد و شیون برآوردند که تا آن روز مانند آن را ندیده بودم.
ابتدا با قسم و سوگند تلاش کردم که آنان را آرام سازم. گفتم: «هیچ قصد سوئى در کار نیست و من مأمور اذیت و آزار او نیستم.» آنگاه مشغول بازدید و جستوجوى خانه و اثاثیۀ آن شدم. در اطاق مخصوص او جز تعدادى قرآن و کتاب دعا چیز دیگرى نیافتم. چند نفر مأمور، او را از منزل خارج کردند و خود خدمتگزارى او را از منزل تا شهر سامرا عهدهدار شدم. پس از ورود به بغداد ابتدا با اسحاق بن ابراهیم طاهرى، فرماندار بغداد، روبهرو شدم. وى به من گفت: «یحیى، این آقا فرزند پیامبر است. اگر متوکل را در کشتن او تحریک و ترغیب کنى بدان که رسول خدا خونخواه و دشمن تو خواهد بود.» در پاسخ گفتم: «به خدا قسم، تابهحال جز نیکى و خوبى چیز دیگرى از او ندیدهام که به چنین کارى دست بزنم.» آنگاه به سوى سامرا حرکت کردم و پس از ورود به شهر سامرا جریان را براى وصیف ترکى[۱۵] نقل کردم.
او نیز به من گفت: «اگر یک مو از سر او کم شود، تو مسئول آن خواهى بود!» از سخنان اسحاق بن ابراهیم و وصیف ترکى تعجب کردم و پس از ورود به دربار و دیدار با متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم. دیدم متوکل نیز براى او احترام قائل است.[۱۶] طبق دستور متوکل روز ورود به سامرا به بهانۀ اینکه هنوز محل اقامت امام آمده نیست، حضرت را در محل پستى که به خانالصعالیک (کاروانسراى گدایان و مستمندان) معروف بود، وارد کردند. حضرت آن روز را در آنجا به سر برد. البته هدف از این کار تحقیر موذیانه و دیپلمات مآبانه حضرت بود.[۱۷] روز بعد، منزلى براى سکونت امام معین کردند که در آنجا مستقر شدند.[۱۸]
پی نوشت ها:
[۱]. بحارالانوار، ج۵۳، ص۳۰۶.
[۲]. احقاق الحق، ج ۱۲، ص ۴۵۳.
[۳] بحارالانوار ج۷۵ ص۱۷۳ ح۲
[۴] . بحار الأنوار: ۷۷/۱۷۳/۸.
[۵] . ریاحین الشریعه، ج۵، ص ۱۸۶، بهنقل از حیوه القلوب مرحوم مجلسی،ج۱.
[۶]. محمدی ری شهری،۱۳۷۴، ج۴، ص۱۹۸۸، ح۶۹۴۵.
[۷] . ارجمندنیا و دیگران، ۱۳۹۳، ص۲۴ و ۲۵.
[۸] . عسگری و شرفالدین، ۱۳۸۹، ص۳۳.
[۹] . امامی و مهربانیفر، ۱۳۹۲، ص ۳۶.
[۱۰]. نسا: ١٠۴.
[۱۱]. شناسه حدیث : ۱۰۴۳۷۳. نشانی : الکافی، ج۱، ص۱۸۳. عنوان باب: الجزء الأول کتَابُ اَلْحُجَّهِ بَابُ مَعْرِفَهِ اَلْإِمَامِ وَ اَلرَّدِّ إِلَیهِ. معصوم: امامصادق(علیه السلام)
عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَینِ بْنِ صَغِیرٍ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ رِبْعِی بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ أَنَّهُ قَالَ: أَبَى اَللَّهُ أَنْ یجْرِی اَلْأَشْیاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِکلِّ شَیءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِکلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِکلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِکلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاک رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ نَحْنُ.
[۱۲] . الأمالی للصدوق : ۲۴۴/۲۶۱.
[۱۳]. داوودی، ۱۳۸۳، ص۴۹و ۵۰.
[۱۴]. بحار الأنوار، ۷۵/ ۳۷۹، باب ۲۹؛ ذیل حدیث ۴؛ أعلام الدین: ۳۱۳.
[۱۵] . وصیف از درباریان با نفوذ زمان متوکل بود.
[۱۶] . سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، المطبعه الحیدریه، ۱۳۸۳ ه. ق ۳۶۰ – ۳۵۹. از سخنان یحیى بن هرثمه دربارۀ ورود او به مدینه، پایگاه مردمى امام بهخوبى روشن مىشود. از اظهارات اسحاق بن ابراهیم و وصیف نیز استفاده مىشود که امام تا چه اندازه در میان مردم و حتى درباریان محبوبیت داشته است.
[۱۷]. چنانکه این معنا از چشم افراد آگاهى مانند صالح بن سعید پوشیده نبود. وى مىگوید: «روز ورود امام به سامرا، به حضرت عرض کردم اینها پیوسته براى خاموش ساختن نور شما تلاش مىکنند و براى همین شما را در این کاروانسراى پست و محقر فرود آوردهاند… .» شیخ مفید، الارشاد، ص ۳۳۴ ، على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّه، ج ۳، ص ۱۷۳.
[۱۸] . شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبه بصیرتى، ص ۳۳۴.
.


