القاب حضرت زهرا ؛ حره
۱۴۰۰-۰۹-۰۹ ۱۴۰۲-۰۹-۰۴ ۱۹:۰۰القاب حضرت زهرا ؛ حره

القاب حضرت زهرا ؛ حره
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
۱. حره یکی از صفات حضرت زهرا سلام الله علیها
حال حضرت فاطمه (سلام الله علیها) روزبهروز رو به وخامت بود. زنان نیز سخنان حضرت زهرا (سلام الله علیها) را در بین مردم مدینه بازگو کردند و همگان به نارضایتی فاطمه (سلام الله علیها) از ابوبکر و عمر پی بردند و درصدد نکوهش عمر و ابوبکر برآمدند.
خلیفه وقت، ابوبکر، به همراه عمر بن خطاب وضعیت را به ضرر خود دیدند و به این ترتیب قصد عیادت از ایشان را کردند که با این کار هم حضرت (سلام الله علیها) را راضی نگه دارند و خود را بیتقصیر جلوه دهند و هم دلجویی ظاهری انجام داده باشند و مسئله غصب خلافت و هجوم را معمولی جلوه دهند و تنفّر مردم را نسبت به خودشان کم کنند و هم به حکومت خود رنگ مشروعیت بدهند.
اما در اولین درخواست با بیتوجّهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) روبهرو شدند. وقتی کار به اینجا کشید و فهمیدند که حضرت (سلام الله علیها) آنان را به حضور نمیطلبد، از امام علی (علیهالسلام) خواستند تا وساطت کند. از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) درخواست ملاقات و عیادت ایشان را کردند، حضرت علی (علیهالسلام) تقاضای آن دو را به فاطمه (سلام الله علیها) ارائه کردند و ایشان در جواب فرمودند:
«البَیتُ بَیتُکَ وَ الحُرَّهُ زَوْجَتُکَ اِفعَل ما تَشَاءُ!»[۱]
خانه متعلق به شماست و من هم همسر شما هستم. هر طور که صلاح میدانید عمل کنید.
در روایات متعدد آمده است که آقا امیر مؤمنان، هنگام ورود به خانه فاطمه زهرا را با خطاب «السلام علیک ایتها الحره» سلام میدادند. کلمه حره در اینجا مقابل غلام و کنیز نیست. این حره اشاره به صفت آزادگی زهرای اطهر (سلام الله علیها) دارد و لقبی است که امیرالمؤمنین به حضرت زهرا (سلام الله علیها) دادند.
۲. اهمیت حریت
۲.۱- عدم حریت درد بیدرمان مردم کوفه
آزادگی یکی از صفات پسندیده و ارزشمند است. بیانات حضرت سیدالشهدا (علیهالسلام) در روز عاشورا حول محور حریّت و آزادگی بوده است. حضرت امیرالمؤمنین نیز ضمن خطابههای خود ندای آزادگی و حریّت سر داده و فرمود:
«أَلَا حُرٌّ یَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَهَ لِأَهْلِهَا»؛ آزادمردی نیست که این نیمخورده دنیا را به اهل دنیا واگذارد؟«إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّهَ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا»[۲]؛ برای وجود شما قیمتی جز بهشت نیست، آن را جز به بهشت نفروشید.
بهای ما بهشت است اما ما گاهی خود را به آهنپارهای یا چشم و ابرویی میفروشیم و اسیر دنیا میشویم.
۲.۲- عصاره خوبیها
امام صادق (علیهالسلام) میفرماید: پنج خصلت است که اگر در انسان این خصلتها و لااقل یکی از اینها وجود نداشته باشد این انسان اصلاً قابل معاشرت و قابل اینکه با او بنشینی و از وجودش بهره بگیری نیست: اول، وفا. انسان بیوفا انسان نیست در انسانیتش نقصان است؛ دوم، تدبیر. مدبر بودن و اندیشه داشتن، حساب کردن در کارها. پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: من بر امت خودم از اینکه روزی از نظر اقتصادی در فقر گرفتار باشند بیمناک نیستم اما از این بیمناکم که روزی امت من فقر تدبیری پیدا کنند، فکر و نقشه نداشته باشند، نتوانند آینده را ببینند و بفهمند و برای خودشان نقشه بکشند؛ سوم، حیا. امان از آن مردمی که پرده حیا را دریدند! امان از آن وقتی که نوجوانان و جوانان از احدی حیا نکنند؛ نه از بزرگتر، نه از پدر و مادر و امان از آن روزی که حیا از بین برود و کهنه تلقی بشود؛ چهارم، حسن خلق. مؤمن خوشخوست و عبوس و ترشرو نیست. مؤمن بدمعاشرت نیست.
سپس فرمود: پنجمی خصلتی است که جامع همه این خصلتها و عصاره آنهاست: آزادمنشی و حریت ضمیر.[۳] حریت مثل معجون است. معجون هم شیر و عسل دارد و هم گردو و پسته و نارگیل و پودر زنجبیل و هل و … و اثرش هم از تکتک اینها بیشتر است. حریت هم معجونی است از وفا و حیا و خوشخویی و …
۲.۳- نجات از بردگی
اگر انسان در هر عرصهای با آزادگی وارد شود و شرایط حرّیت را رعایت نماید، خود را از اسارت حفظ مینماید. از امیر بیان، علی (علیهالسلام) تعبیری بسیار لطیف وارد شده است: هر که شرایط بندگی را برپا دارد، اهل آزادی میگردد. هر که در احکام آزادی کوتاهی ورزد [یا آزادی را در خود محکم و نهادینه نکند] به بردگی برگردانده میشود.[۴]
تصور کنید شخصی را که برای خود آزادگی و حریت قائل نیست؛ کسی که خود را برده و بنده میداند. اگر به او بگویند بنشین باید بنشیند، بگویند بایست باید بایستد، بگویند بمیر باید بمیرد؛ چون بنده حق چون و چرا ندارد. حتی اگر برای بستن بند کفششان پایشان را روی سرش هم بگذارند برده باید خم شود و سر زیر پا بگذارد. کسی که آزادگی نداشته باشد هم همینطور میشود.
انسانی که خود را از غیر خدا آزاد میکند و به بندگی حق تن میدهد، در خودش آزادی و آزادگی را ایجاد میکند، زیرا آزادی و آزادگی شرایط و قواعدی دارد و بنا بر اندیشه توحیدی امیر مؤمنان علی (علیهالسلام) لبّ این شرایط و قواعد، آزادی از غیر خدا و بندگی حق است؛ و اگر آدمی این قواعد و شرایط را پاس ندارد، آزادی و آزادگی خود را که موهبتی الهی است، از دست میدهد و اسیر هر چیزی میشود، حال آنکه فطرتِ انسان، او را به آزادی از هر چه غیر کمال مطلق است میخوانَد.
۲.۴- پاداش الهی
بردگى و اسارت به آزادگى یوسف صدیق لطمه نزد و تاریکى سیاهچال و وحشت زندان و دشواریهاى بعد از آن، صبر و شکیبایی او را از کف نبرد و در نتیجه این بندگی و حریت، خداوند پاداش او را داد:
بالاخره خداوند بر او منت نهاد و سلطان جبارى که مالک او بود را بنده او ساخت و خدا او را رسول خود نمود.[۵]
۳. تفاوت آزادی و آزادگی
آزادگی با آزادی فرق دارد. هرچند در مقام استعمال، این دو واژه معمولاً در کنار یکدیگر و به صورت ملازم استعمال میشوند، لکن از نظر مفهومی تفاوتهایی نیز میان آنها ذکر شده است:
اولین مفهومی که از آزادی برای اشخاص برمیآید مجاز بودن برای انجام هر کاری است و اینکه اصلاً خود را محدود به رعایت قانون نکنیم، ولی در اصطلاح فلسفی، کلمه آزادی در واقع فقط به مفهوم اراده آزاد است. منظور از اراده آزاد این نیست که ما هر چه بخواهیم میتوانیم انجام دهیم یا داشته باشیم؛ بلکه به این معنا است که آزاد هستیم بکوشیم تا کاری را انجام دهیم یا چیزی را داشته باشیم یا به گونهای رفتار کنیم یا بیندیشیم [تحت سلطه کسی نیستیم و برده کسی هم نیستیم]؛ بنابراین مهم است که تفاوت میان آزادگی و آزادی را تشخیص دهیم. آزادگی، در درون به زندگی اخلاقی ما و در بیرون به گزینش از میان چند گزینه که معرف حیات ما است برمیگردد. آزادی، برعکس، به جنبههای فیزیکی مربوط میشود؛ مانند اینکه درون زندان باشیم یا بیرون آن. به عبارت صریحتر، با این تعریف اخلاقی، معنوی و فلسفی، انسان حتی در زندان نیز «آزاد» است؛ زیرا اگرچه آزادی فیزیکی خود را از دست داده، هنوز آزاد است بخوابد، بخورد، بخواند و …
مجاز بودن فرد به انجام هر آنچه بدان مایل است، بدون ترس از هرگونه محدودیتی، دورترین فاصله را با آزادی دارد؛ زیرا بدین معنا است که شما هیچ مسئولیت و تکلیف مستقیمی ندارید (گرچه تمام اعمال ما در نهایت دارای پیامدهایی است که بسیاری از آنها قابل پیشبینی نیست). متأسفانه «تصور نادرست از آزادی» سبب جایگزینی نفس با معنای حقیقی آزادی اخلاقی که میباید به کار آزادی ما برای تعهدات همبستگی آور بیاید، شده و بزرگترین زیان را از طریق از هم پاشیدگی فرد، خانواده و جامعه به همراه دارد.[۶]
به طور خلاصه، «آزادی» در مقابل بردگی، اصطلاحی حقوقی و اجتماعی است و به معنای رهایی تن از اسارت و نیز خلاصی از تنگناهای زندگی و انتخاب آگاهانه مسیر حق است امّا «آزادگی»، برتر از آزادی است و نوعی رهایی انسان از قید و بندهای ذلّتآور است و نیز به معنای رهایی عقل و جان آدمی از زندان نفس و شهوت و گام برداشتن در وادی عشق و حیرت است.
معنا کردن آزادی به بیقیدی و ولنگاری، در واقع خود بزرگترین نوع بردگی است؛ یعنی بردگی شهوت و نفس.
اسلام به آزادگی انسانها توجه ویژه داشته و علمای دین الگوی آزادگی و حریت بودهاند. سید رضی عالم مورد عنایت امام زمان و شاگرد شیخ مفید بود. خداوند به وی نوزادی عطا نمود و ابو محمد مهلبی وزیر معز الدوله دیلمی از این جریان اطلاع پیدا کرد. او برای اینکه سید رضی را نمکگیر کند و بهاصطلاح از او یک آخوند درباری و وابسته بسازد، هزار دینار را در طبقی قرار داده و به عنوان هدیه برای ایشان فرستاد. سید رضی علیه الرحمه آن را قبول نکرده و به آورنده آن گفت: وزیر میداند من از هیچ کس هدیه قبول نمیکنم. غلام آن طبق را نزد وزیر برگرداند. وزیر گفت: این طبق را دوباره ببر و بگو این وجه را وزیر برای قابلهای که در تولد آن نوزاد خدمت نموده، تقدیم کرده است. سید رضی برای بار دوم هم نپذیرفته و گفت: زنان ما نمیگذارند موقع زایمان، زنان غریبه به آنان رسیدگی کنند، بلکه پیرزنهای خودمان از عهده این امور برمیآیند و پول قبول نمیکنند. وزیر برای بار سوم طبق را فرستاد و به غلام گفت: به سید بگو آن را میان طلابی که در محضر شما درس میخوانند تقسیم کنید. وقتی غلام پیام را رسانید سید رو به شاگردان نموده و گفت: هر کس میخواهد بردارد اما هیچ کس برنداشت مگر یکی از طلبهها دیناری را برداشته و مقداری از آن را جدا کرد و بقیه را در طبق گذاشت و غلام طبق را برگرداند. سید از طلبه پرسید: چرا این دینار را برداشتی؟ طلبه جواب داد: دیشب برای مطالعه به روغن چراغ نیاز داشتم و چون خادم مدرسه نبود نسیه نمودم و مقداری مقروض شدم. برای تسویه بدهی مقداری از دینار را برداشتم.
۴. موانع آزادگی
چرا برخی افراد حاضرند آزادگی خودشان را بدهند و اسیر دنیا بشوند؟
۴.۱- طمع
اولین عاملی که باعث بندگی میشود، طمع است. امام علی علیهالسلام دراینباره میفرماید: طمعکاری، بندگی دائمى و همیشگی است.[۷] زیرا صاحب طمع همیشه خود را بهمنزله بنده کسانی قرار میدهد که از ایشان طمع دارد.
ایشان در جای دیگری فرموده است: مبادا طمع تو را به بندگی بکشاند در حالی که خداوند تو را آزاد آفریده است.[۸]
مرحوم کافی میگفت: اینکه میبینید زبانم دراز است چون دستم جمع است. از مردم پول نمیگیرم، زبانم باز است. سعی کنیم خودمان را به چیزی وابسته نکنیم.
امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) میفرمایند: از هر کس میخواهی طمع کن تا بنده و اسیر او باشی؛ از هر که خواهی اظهار بینیازی کن تا مثل و مانند او باشی و به هر کسی که میخواهی احسان کن تا بزرگ و امیر او باشی.[۹] در این کلام امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آزادی انسان به این است که از دیگران مستغنی باشد. اگر انسان طمع به دیگران داشته باشد و محتاج دیگران باشد، نمیتواند راه خود را برود و ناچار است که به میل دیگران حرکت کند، در نتیجه آزادیاش را از دست میدهد.
انسان طمعکار همیشه اسیر طمعش است و نمیتواند آزاد باشد مثل مورچهای که در تنگ عسل افتاده باشد. میگویند قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجابانگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید. باز عزم رفتن کرد اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمیکند و مزه واقعی را نمیدهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر چه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. مورچه در عسل غوطهور شد و لذت میبرد اما (افسوس) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک شده و به عسل چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه نهایتاً مرد.
اگر طمع به جان انسان بیفتد انسان را اسیر میکند و تا پرتگاه هلاکت میبرد؛ اما در عوض اگر کسی از دام طمع رست و اسیر آن نشد، بزرگ و عزیز میشود؛ مثل صحابه گرانقدر رسولالله جناب ابوذر غفاری.
خلیفه سوم، عثمان، دویست اشرفی به دو نفر غلام خود داد و گفت: نزد ابوذر بروید و بگویید عثمان به شما سلام رساند و گفت این را برای معیشت خود بگیرید. ابوذر فرمود: آیا عثمان به مسلمانان دیگر این مقدار داده است؟ گفتند: نه. ابوذر فرمود: من یک نفر از مسلمانانم و بر سایر مسلمین برتری ندارم که این مقدار مال به من بدهد. گفتند: عثمان گفته که این از خالص مال خودم است و به خدا سوگند، حلال است. ابوذر فرمود: مرا به این نیازی نیست؛ زیرا من از همه بینیازترم. گفتند: ای ابوذر، ما که چیزی در خانه تو نمیبینیم که سبب بینیازی تو باشد. فرمود: در این ظرف دو قرص نان جو هست که مرا بینیاز میکند. در روایت دیگر است که نظیر این عمل را معاویه با ایشان کرد و پس از اینکه ابوذر نپذیرفت، آن دو غلام گفتند: ای ابوذر، معاویه به ما قول داده که اگر تو این مال را بپذیری، ما را آزاد کند. پس به خاطر آزادی ما بپذیر. فرمود: اگر این مال را بپذیرم، شما از بندگی معاویه آزاد میشوید ولی من بنده او خواهم شد [و از این به بعد، باید مطابق میلش رفتار کنم و دینم را به دنیایش بفروشم].
جناب ابوذر سه روز بود که در گرسنگی مطلق به سر میبرد ولی طمع به مال پیشکشی معاویه نداشت و آزادگی خود را حفظ کرد. اگر قرار است آزادگی خود را حفظ کنیم باید طمع را کنار بگذاریم و قناعت پیشه کنیم. چه بسیار افرادی که از سر طمع برای گرفتن وام، خود را نزد رئیس بانک و ضامن و کارمند و … کوچک کرده و گردن پیش آنها خم میکنند. حال آنکه اگر از ایشان بپرسید برای چه میخواهی وام بگیری؟ میگوید قصد دارم مبلمان خانهام را بهتر کنم یا تلویزیونم را بزرگتر کنم!
۴.۲- شهوت
مسلمانان حدود ۸۰۰ سال بر اندلس حکومت کردند که هنوز هم آثار اسلامی و بناهای معماری اسلامی در جایجای آن به چشم میخورد. بارها مسیحیان بر این کشور تاختند اما مسلمانان مقاومت نمودند و آنها را شکست دادند.
بعد از شکستهای پیدرپی مسیحیان برای غلبه بر اندلس، آنها به یک حیله فرهنگی متوسل شدند و دختران بی پوشش اروپایی را روانه اسپانیا نمودند. این دختران، جوانان مسلمان را فاسد کرده و کمکم آنها را گرفتار فحشا نمودند و این معصیت چنان سریع رواج یافت که دامن سردمداران را هم آلوده ساخت و آنگاه که حکومت مثل یک درخت موریانه زده از داخل تهی شد یک حمله نظامی در سال ۱۴۹۲ میلادی مسلمین را از پای درآورد. صد هزار نفر کشته شدند و بقیه تسلیم شدند و زندگی نکبتباری را تحت حکومت مسیحیت آغاز نمودند. اینان نیز یا بهتدریج کشته میشدند و سوزانده میشدند و یا به دین مسیحیت میگرویدند. پس از مدتی مسیحیان به آنها نیز رحم ننمودند و دین آنها را تقیه حساب کرده و همه را از دم تیغ گذراندند یا به مهاجرت وادار نمودند.
این سرنوشت یک ملت قهرمان مسلمان است که سالها در سایه طرفداری از دین و آیین خود به بزرگترین قدرتها و آزادگیها رسیدند و عالیترین نمونههای تمدن را از خود به یادگار گذاردند ولی از آن ساعتی که گناه در میان آنها شایع شد و دست از احکام مقدس اسلام برداشتند و آنها را پشت سر انداختند و اسیر و عبد گناه و شیطان شدند، اسباب نابودیشان فراهم شد و دشمن بر آنها مسلط گردید و به فجیعترین وضع گرفتار شدند.
امیرالمؤمنین میفرماید: بنده شهوت هیچوقت آزاد نمیشود[۱۱] و همچنین فرمود: آزادگان مردمی هستند که از بند و قید شهوات و هواهای نفس آزاد شدهاند.[۱۲]
اسیر و بنده شهوت شدن چنان مذموم است که در روایت دیگری میفرماید: بنده شهوت ذلیلتر و خوارتر از بنده زرخرید است.[۱۳]
تا سخن از شهوت به میان میآید ذهنها به سمت شهوات جنسی میرود، در حالی که شهوت انواع مختلفی دارد:[۱۴]
بعضی شهوت خواب دارند؛ و هر چه بخوابند باز هم تمایل به خواب دارند. اینقدر شهوت خواب دارند که بعضی مواقع فرصتهای خوب شغلی را از دست میدهند به خاطر اینکه حال ندارند ساعت ۶ صبح از خواب بیدار شوند؛ یا به خاطر تنبلی ساعت ۱۲ مغازه را باز میکنند و سودی از کسبشان نمیبرند.
بعضی شهوت مال دارند؛ هر چه پول به دست میآورند، طمعشان بیشتر میشود. به چیزی که دارند قانع نیستند و به همین دلیل حاضرند دست به هر کاری بزنند تا پول بیشتری به دست بیاورند.
در کتاب داستانهای شگفت شهید آیتالله دستغیب داستانی در همین باب نقل شده است: در کربلا عطار مشهوری زندگی میکرد. روزگاری مریض شد و بیماریاش طولانی گردید. یکی از دوستان به عیادتش رفت؛ دید که از وسایل زندگی چیزی برایش باقی نمانده است؛ فقط حصیری در زیر بدن و متکایی در زیر سر دارد. تاجر ثروتمند دیروز، حالا به چنین روزی افتاده است. در همین حال، پسر تاجر وارد شد و گفت: پدر، برای نسخه امروز پول نداریم تا دارو بخریم. تاجر، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش تا ببینم راحت میشوم یا نه؟ دوست تاجر، از وی پرسید: جریان چیست؟
تاجر گفت: من در کربلا، نمایندگی فروش آبلیموی شیراز را داشتم. آبلیمو وارد میکردم و به مبلغ گرانی میفروختم. ناگهان در شهر، بیماری حصبه شایع شد و پزشکان اعلام کردند که آبلیمو برای درمان این بیماری سودمند است. روز اول کاری نکردم ولی روز بعد به خود گفتم: چرا آبلیمو را ارزان میفروشی؟ حالا که خریدار دو برابر شده است.
خلاصه، ابتدا قیمت آبلیمو را دو برابر و بعد چند برابر کردم. مردم بیچاره هم از روی ناچاری میخریدند. بعد دیدم که آبلیموهایم دارد تمام میشود و هرقدر هم که آن را گران میکنم مردم میخرند؛ بنابراین شروع به ساختن آبلیموی تقلبی کردم و از این راه سود سرشاری به دست آورد. ناگهان بیمار شدم، این بیماری مرا از پا انداخت و بستری کرد. در اثر این بیماری، هر چه پول به دست آورده بودم، از دست دادم. تا اینکه امروز دیدی که فقط همین متکا باقی مانده بود، این را نیز دادم تا ببینم آیا از دست این زندگی راحت میشوم یا نه؟!
بعضی شهوت ریاست دارند؛ برای به دست آوردن مقام، از هر طریقی وارد میشوند و خودشان را به هر دری میزنند تا بتوانند وارد این پست و مقام شوند و در این راه از تهمت زدن و بردن آبروی افراد ابایی ندارند.
کسب قدرت برای این دسته از افراد بهمثابه آب دریا است که شخص تشنه هر چه از آن بنوشد تشنهتر میشود تا اینکه هلاک شود.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله میفرماید: مال دوستی و جاهطلبی، به دین مؤمن زودتر خسارت میزند تا حمله دو گرگ درنده به گلهای بیشبان؛ که یکی از جلوی گله حمله آورد و دیگری از پشت آن.[۱۵]
بعضی شهوت زیبایی دارند؛ هرچند ماه یکبار جایی از صورتش را عمل میکند. بسیاری از دختران و پسران چند ساعت از روزشان را پای آیینه سپری میکنند. خداوند جمال را دوست دارد ولی این جمال یعنی آراستگی ظاهر نه آرایش آن. نیاز نیست ساعتها وقت خود را جلو آینه یا در آرایشگاه سپری کنیم یا دائماً به این فکر کنیم که چه بپوشیم.
بعضی شهوت تنوعطلبی دارند؛ باید وسایلشان را زود به زود عوض کنند. نشانه افراد تنوعطلب این است که بیش از درآمدشان خرج میکنند. اگر لباسی را در مهمانی امروز بپوشند، برای مهمانی هفته بعد آن را نخواهند پوشید و لباس جدیدی میخرند. دائم دوست دارند در چشم دیگران جدید باشند. این شهوت تنوعطلبی است.
کسانی که بتوانند این شهوات را در خود از بین ببرند به آزادگی میرسند و از اسارت نفس و شیطان نجات پیدا میکنند. شهدا اینگونه بودند؛ حتی زمینههای ایجاد شهوت را هم از بین میبردند.
در ماههای اول پس از پیروزی انقلاب، ابراهیم با همان چهره و قامت جذاب در حالی که کتوشلوار زیبایی میپوشید به محل کارش در شمال شهر میآمد. یک روز متوجه شدم ابراهیم خیلی گرفته و ناراحت است و کمتر حرف میزند، با تعجب به سمتش رفتم و گفتم: «داش ابرام چیزی شده؟»
گفت: «نه چیز مهمی نیست»، گفتم: «اگر چیزی هست بگو، شاید بتونم کمکت کنم.»
کمی سکوت کرد و گفت: «چند وقته یه دختر بدحجاب تو این محله به من گیر داده و گفته تا تو رو به دست نیارم ولت نمیکنم.» کمی سکوت کردم و بعد یکدفعه خندهام گرفت. ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد و پرسید: «خنده داره؟»
گفتم: «داش ابرام با این تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست!» گفت: «یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافهام این حرف رو زده؟» گفتم: «شک نکن!» روز بعد دیدم ابراهیم با موهای تراشیده و بدون کتوشلوار و با پیراهن بلند به محل کار آمد، فردای آن روز با چهرهای ژولیدهتر و حتی با شلوار کردی و دمپایی به محل کار آمد و این کار را مدتی ادامه داد تا اینکه از آن زمینه شهوت و آن درخواستهای شهوانی رها شد.
۵. روضه
بعد از جریان سقیفه، با اینکه حضرت زهرا سلام الله علیها ۴۰ شبانهروز با فرزندانش درب خانه تکتک افراد رفت، جز چند نفر هیچکس حاضر نشد برای دفاع از امیرالمؤمنین بیاید. کسانی که در غدیر بودند ولی به خاطر حب مال و جان، آزادگیشان را فروختند و به درخواست حضرت زهرا سلام الله علیها اعتنایی نکردند. یکی از این افراد حسان بن ثابت است؛ اولین کسی که در غدیر شعر گفت!
کار را به جایی رساندند که عدهای حاضر شدند درب خانه حضرت زهرا را به آتش بکشند. درب خانه نیمسوخته شد و هنوز فاطمه زهرا سلام الله علیها پشت در مقاومت میکرد. کاری کردند که صدای فاطمه زهرا بین در و دیوار بلند شد: «یا فِضَّهُ إِلَیکِ فَخُذِینِی فَقَدْ وَ اللَّهِ قُتِلَ مَا فِی أَحْشَائِی مِنْ حَمْلٍ.»[۱۶]
به خانه امیرالمؤمنین هجوم آوردند، ریسمان به گردن امیرالمؤمنین انداختند و دستهای حضرت را بستند و به طرف مسجد بردند. حضرت زهرا به خود آمد و دید خانه از جمعیت خالی شده. دست به دیوار گرفت. آزادگی حضرت مانع شد از اینکه اجازه بدهد به مولایش جسارت کنند. کمربند امیرالمؤمنین را گرفت و فرمود: اجازه نمیدهم علی را ببرید. دومی دید تا فاطمه زنده است، نمیتواند به مقصد خودش برسد؛ به قنفذ و مغیره اشاره کرد: چرا ایستادید؟ دست فاطمه را کوتاه کنید!
گردیده بود قنفذ همدست با مغیره / او با غلاف شمشیر، این تازیانه میزد
اثر این ضربات غلاف شمشیر مثل بازوبند بر بازوی فاطمه باقی مانده بود…
پی نوشت ها:
[۱] بحار الأنوار (ط-بیروت)، ج ۲۸، ص ۲۹۷.
[۲] نهجالبلاغه، حکمت ۴۵۶؛ بحار الأنوار، ج ۱، ص ۱۴۴. این کلام گهربار هم از حضرت امیر مؤمنان علی (ع) و هم از حضرت سیدالشهدا (ع) نقل شده است.
[۳] خَمْسُ خِصَالٍ مَنْ لَمْ تَکُنْ فِیهِ خَصْلَهٌ مِنْهَا فَلَیْسَ فِیهِ کَثِیرُ مُسْتَمْتَعٍ ٍأَوَّلُهَا الْوَفَاءُ وَ الثَّانِیَهُ التَّدْبِیرُ وَ الثَّالِثَهُ الْحَیَاءُ وَ الرَّابِعَهُ حُسْنُ الْخُلُقِ وَ الْخَامِسَهُ وَ هِیَ تَجْمَعُ هَذِهِ الْخِصَالَ الْحُرِّیَّهُ (بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۶۶، ص ۳۸۷).
[۴] مَنْ قَامَ بِشَرَائِطِ الْعُبُودِیَّهِ أُهِلَّ لِلْعِتْقِ. مَنْ قَصَّرَ عَنْ أَحْکَامِ الْحُرِّیَّهِ أُعِیدَ إِلَی الرِّقِّ (شرح غررالحکم، خوانساری، ج ۵، ص ۳۱۴).
[۵] مَنَّ اَللَّهُ عَلَیْهِ فَجَعَلَ اَلْجَبَّارَ اَلْعَاتِیَ لَهُ عَبْداً بَعْدَ أَنْ کَانَ مَالِکا لَهُ فَأَرْسَلَهُ (بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۶۸، ص ۹۶).
[۶] سایت تبیان : https://article.tebyan.net/395977
[۷] الطَّمَعُ رِقٌّ مُخَلَّدٌ (غرر الحکم و درر الکلم، ص ۴۵).
[۸] لا یسْتَرِقَنَّکَ الطَّمَعُ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللّهُ حُرّا (همان، ص ۷۵۳).
[۹] احْتَجْ إِلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَسِیرَهُ وَ اسْتَغْنِ عَمَّنْ شِئْتَ تَکُنْ نَظِیرَهُ وَ أَفْضِلْ عَلَى مَنْ شِئْتَ تَکُنْ أَمِیرَه (الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، شیخ مفید، ج۱، ص ۳۰۳).
[۱۰] سفینه البحار، ج۳، ص ۱۹۸.
[۱۱] عبد الشهوه اسیر لا ینفک اسره (غرر الحکم و درر الکلم، ص ۴۶۴).
[۱۲] من ترک الشهوات، کان حرا (بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۷۴، ص ۲۳۷).
[۱۳] عبد الشهوه اذل من عبد الرق (غرر الحکم و درر الکلم، ص ۴۶۴).
[۱۴] فَإِنَّ شَهَوَاتِ الْخَلْقِ مُخْتَلِفَهٌ فَمَا أَکْثَرَ مَنْ یَنْبُو عَنِ الْمَالِ الْحَرَام (بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۷۱، ص ۱۸۵).
[۱۵] ذِئْبَانِ ضَارِیَانِ أُرْسِلاَ فِی زَرِیبَهِ غَنَمٍ بِأَکْثَرَ فَسَاداً فِیهَا مِنْ حُبِّ اَلْمَالِ وَ اَلْجَاهِ فِی دِینِ اَلرَّجُلِ اَلْمُسْلِمِ (مجموعه ورام، ج۱، ص ۱۵۵).
[۱۶] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج۳۰، ص ۲۹۴.
.


