سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۶
۱۴۰۰-۰۹-۰۵ ۱۴۰۲-۱۲-۰۱ ۱۸:۳۰سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۶

سیرۀ تربیتی حضرت موسی در قرآن ؛ جلسه ۶
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ماه میگویند پشت ابر پنهان میشود *** ماهت ای بانو شبی بر نیزه تابان میشود
مادر سقا اگر باران نمیبارد چه باک *** آب درس اول ما در دبستان میشود
دامنت عباس پرور شد تعجب هم نداشت *** مور هم باشد کنار تو سلیمان میشود
در عرب را که نمیدانم ولی ام البنین *** هرچه ایرانی است با عباس سلمان میشود
خانه عباس تو دارالشفای دردهاست *** درد بی درمان همینجا زود درمان میشود
پیرهنها خونیاند و یوسفانت رفتهاند *** این گلستانی که دیدم بیت الاحزان میشود
شریعتی: سلام میکنیم به بانوی ادب حضرت ام البنین، سلام به حضرت ابالفضل العباس فرزند عالی مقامشان و سلام به همه شما که امروز داغدار مادر حضرت باب الحوائج هستید. به سمت خدای امروز خیلی خوش آمدید. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم. بنده هم تسلیت میگویم و انشاءالله خدای سبحان حضرت امالبنین را شفیع ما قرار بدهد و به برکت حضرت عباس(ع) همه ما در مراتبی که آنها از ما توقع دارند بتوانیم موفق باشیم.
شریعتی: سلام ویژهای به مادر همه شهدا و همسران شهدا و خانوادههایشان میکنم، امروز روز تکریم مادران و همسران شهداء هم هست، انشاءالله سلام ما را پذیرا باشند. ایام فجر انقلاب اسلامی را گرامی میداریم. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حاج آقای عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم، (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله به برکت ایام دهه فجر و به برکت خون عباس بن علی، قمر بنی هاشم و به برکت مادر ایشان و همه مادران شهدایی که با اخلاصشان این انقلاب را آبیاری کردند، انقلاب ما را به دست صاحب اصلیاش برسانند.
از حضرت موسی اذن میگیریم، در بحث تولد حضرت موسی بودیم که جریانات مختلف پیش آمد، سختگیریهایی که فرعون پیش آورده بود، پیچیده بود که ظهور حجتشان نزدیک است و از طرفی ستارهها هم وضعیت خاصی پیدا کرده بودند و منجمین اخباری کرده بودند به اینکه نزدیک است کسی که برانداز فرعون است به دنیا بیاید و از طرفی فرعون هم خوابی دیده بود و همه باعث شده بود سختگیری زیادی در فرزندان بنی اسرائیل و قتل آنها محقق شود. قابلهای که مراقب مادر موسی(ع) بود به مادر موسی گفت: نگران نباش و مژده داد محبت این فرزند در دل من افتاده و من او را لو نخواهم داد. با روایتی از امام باقر این را بیان کردیم، امام باقر فرمودند: وقتی به دنیا آمد، این قابله گفت: من بر تو این را کتمان خواهم کرد.
وقتی فرزند به دنیا آمد « فَلَمَّا أَنْ وَلَدَتْ الْتَفَتَتْ إِلَیْهَا وَ هِیَ مُقْبِلَهٌ» وقتی به این فرزند نگاه کرد، در حالی که این فرزند نگاه به قابله میکرد، «فَقَالَتْ مَا شَاءَ اللَّهُ» فرزند بسیار زیبا و پر جاذبهای بود که محبتش دل این قابله را پر کرد. لذا از همانجایی که او را دید محبت حضرت موسی بر دلش افتاد، هرکس حضرت موسی را میدید محبت حضرت بر دلش میافتاد و این جزء صنع الهی بود. «فَقَالَتْ لَهَا» وقتی به دنیا آمد، قابله گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ إِنِّی سَوْفَ أَکْتُمُ عَلَیْکِ» نگفتم این را پنهان میکنم. «ثُمَّ حَمَلَتْهُ فَأَدْخَلَتْهُ الْمِخْدَعَ» این مادر و فرزند را در پستوی خانه برد تا صدا بیرون از اتاق نیاید و این بچه را آماده کرد، مادر موسی چیزی برای او آماده نکرده بود. چون میدانست با به دنیا آمدن این قابله او را میکشد اما این قابله بچه را در لباسی پیچید، نگهبانها را خبر کرد و گفت: برگردید کار انجام شد، گفت: بچه زنده به دنیا نیامد. گریهای از بچه به گوش اینها نرسیده بود. «وَ أَصْلَحَتْ أَمْرَهُ ثُمَّ خَرَجَتْ إِلَى الْحَرَسِ فَقَالَتِ انْصَرِفُوا» اینها که برگشتند، مادر موسی بچه را شیر داد. «وَ کَانُوا عَلَى الْبَابِ فَإِنَّمَا خَرَجَ دَمٌ مُنْقَطِعٌ فَانْصَرَفُوا فَأَرْضَعَتْهُ» خدای سبحان برای این کار نقشه کشیده و باید این نقشه با تمام اتقان جلو برود. این قابله که باید اینجا قرار بگیرد. آن مادری که باید اینطور حمل صورت بگیرد. علم الهی مثل علوم ما نیست که لحظه به لحظه پیش بیاید و لحظه به لحظه باعث شود علوم ما تغییر پیدا کند. علم الهی از ازل عالم به تمام جزئیات هستی محقق بوده است. وقتی کسی با این نگاه به نقشه الهی نگاه کند که مکتوب عند الله است، در عین اینکه مکتوب عند الله با نگاه به اختیاری بوده که بندگان دارند. منتهی آن فوق زمانه است. تمام تغییرات در آنجا ثابت است.
دارد وقتی که این بچه به دنیا آمد، دو سه روز گذشت، یکبار هم مشکوک شدند، ممکن بود بعضی همسایگان خبرهایی را بدهند. در خانه مادر موسی ریختند و آمدند خانه را بگردند، تنور روشن بود، بدون اینکه متوجه باشد بچه را داخل تنور انداخت و فکر هم نکرد. این الهام الهی در وجود این مادر بدون اینکه فکر کند، حواسش نبود که بچه را کجا میگذارد فقط میخواست او را پنهان کند. اینها همه جا را گشتند و سراغ تنور روشن نرفتند. وقتی رفتند تازه متوجه شد بچه را در تنور گذاشته است و بعد دیدند در تنور مشغول بازی است. همان سرگذشتی که مربوط به ابراهیم خلیل است «قُلْنا یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ» (انبیاء/۶۹) همینجا در مورد جریان موسی کلیم هم گفته است. مرحوم بهاءالدینی میفرمود: باور کنیم که دستگاه خداست که خدایی میکند. ما دستگاه خدا را مثل دستگاه خودمان میدانیم یک خرده پرزورتر و قویتر، اما اگر باور داشتیم خداست که خدایی میکند و هرچیزی به اذن او تکان میخورد، قطره آب به اذن او جریان پیدا میکند. ابر به اذن او حرکت میکند و برگ به اذن او تکان میخورد. سرما و گرما به اذن او محقق میشود. لحظه به لحظه هستی به اذن او ایجاد میشود. اگر این را باور کردیم مییابیم در درون ما لحظه به لحظه خدا دارد ما را ایجاد بعد از ایجاد میکند و ما حشرمان با خدای سبحان به این نزدیکی است. نه اینکه ما را خلق کرده و الآن سراغ کارهای دیگر است. لحظه به لحظه با ما مرتبط است.
چنان لطف او شامل هر تن است *** که هر بنده گوید خدای من است
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم *** لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم
اگر این نگاه لحظه به لحظه در وجود ما با خدا شکل بگیرد، آنوقت کم کم مراقبه اینکه خدا در کار هستی ادراک میکند، پس اول رابطه با خدا و توحید را در وجود خودمان ببینیم. دست خداست و کار خداست، نه تحریم استکبار ما را میترساند و نه ناو آوردن و لشگرکشیشان، اگر خدا اذن داده باشد و قرار باشد محقق شود جلوداری نیست. اگر اذن نداده باشد هیچکس قدرت بر انجام آن ندارد. ما باید بدانیم که به ما امر کرده این کار را بکنید. اما تنفیذ نهایی و اصل کار دست خداست. وزیر امور خارجه اسبق آمریکا، کسینجر که جزء وزرای خارجه نافذ بوده نه ساده، طراحیهای او به عنوان مدلهای ارتباطی مورد استفاده بود. اوایل انقلاب، آیت الله خمینی غرب را با بحران جدی برنامهریزی مواجه کرد. تصمیمات او آنچنان رعدآسا بود که مجال هر نوع تفکر و برنامهریزی را از سیاستمداران و نظریه پردازان سیاسی میگرفت. او با معیارهای دیگری غیر از معیارهای شناخته شده از دنیا سخن میگفت. چون آنها بالاترین طراحان و برنامهریزیهای سیاسی و تحلیلگران را داشتند و مینشستند طبق آن برنامه مینوشتند و بعد دیدند امام با یک جمله همه تحلیلها را به هم میریزد و تمام میشد و دور میخوردند. میدیدند باید دوباره اینها را کنار بگذارند و زودتر از آنها سرعت بیشتری داشت. این جمله دشمن ماست که میگوید: گویی از جای دیگر الهام میگرفت. دشمنی آیت الله خمینی با غرب برگرفته از تعالیم الهی او بود. او در دشمنی خود نیز خلوص نیت داشت.
آقا یک جملهای فرمودند که خیلی زیباست، دهه فجر در حقیقت ولادت امامت در این کشور بود. تازه مردم بویی و مزهای از امامت حضرات را میچشند. پردهای از جریان ظهور است. انقلاب ما به تعبیر حضرت آیت الله میانجی پردهای از ظهور است. خدای سبحان با برنامهریزی وارد این جریان شده است. وقتی در آتش انداخت و نجات پیدا کرد، اطمینان قلب این مادر به اینکه فرزندش سرگذشت عظیمی در پیش خواهد داشت و شاید همان منجی است که وعده داده شده و اینطور خدای سبحان او را حفظ میکند، تا اینکه چند روز گذشت ممکن بود صدای بچه خطر بیشتری را ایجاد کند که در قرآن کریم هم این وارد شده است که اگر ترسیدید از اینکه این بچه در امان نباشد او را در آب بیاندازید. یک صندوقی را درست کردند و عایق بندی کردند که آب واردش نشود و این بچه را در نیل انداختند، ولی خیلی سخت است. یک موقع میکشند آدم میگوید: چه کنم؟ اما یک موقع میگویند: با دست خودت در آب بیانداز. خدای سبحان چقدر باید این مادر را برجسته کرده باشد، آن هم بچهای که اینقدر دلربا و زیباست، با حلاوت که هرکس میدید شیرینی بچه جذبش میکرد، این بچه را در آب انداخته خدا با این هم رهایش نمیکند. هی در آب او را سر میداد که برود، این موج او را برمیگرداند سمت مادر. مادر از درون این صندوق را به سمت خود میکشید. ما باور داریم قوای انسان در عالم وجود تأثیر دارد. چه مهر فرزندی به مادر و چه مهر مادری، مهر مادر و فرزند که خیلی لطیف است و امروز هم متعلق به مادران و همسران و خانواده شهداء است. مادرانی که از فرزندانشان میگذرند، در تلویزیون نشان داد شهیدی که شهید کردند، گفتند: پولی بدهید تا جنازهاش را تحویل بدهیم. پدر ایشان میگفت: یک ریال نمیدهم برای اینکه فرزندم را بگیرم. کمک به دشمن بکنم؟ نه خودم راضی هستم چیزی داده شود و نه کسی بدهد. چقدر خدا باید به این قلب ربط پیدا کرده باشد که اینطور به راحتی دل بکند.
هی مادر موسی او را دفع میکرد و دوباره او برمیگشت، این رفت و برگشت مردن هر بار برای مادر بود. یکبار نمرد، بارها مرد و این امتحان سختی است. وقتی ابراهیم خلیل خواست سر اسماعیل را ببرد، چاقو نبرید. دوباره چاقو را تیز کرد، چندین بار که خدای سبحان فرمود: قبول کردم! وقتی کسی تکلیف را فهمید، دنبال این نیست که تکلیف گریز باشد. از چنین مادری چنین فرزندی میآید. یک چنین مادرانی یک چنین فرزندانی دارند. تا جایی رسید که بادی آمد و او را برد. مادر میخواست جان بدهد. بچهای بی پناه، خدای سبحان برای هدایت ما در هستی چه کرده است. افتخار میکنیم که در هستی پیامبری به اسم موسی کلیم الله داریم. تولدش برای ما هدایتگری دارد.
«فَلَمَّا خَافَتْ عَلَیْهِ الصَّوْتَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهَا أَنِ اعْمَلِی التَّابُوتَ ثُمَّ اجْعَلِیهِ فِیهِ ثُمَّ أَخْرِجِیهِ لَیْلًا فَاطْرَحِیهِ فِی نِیلِ مِصْرَ فَوَضَعَتْهُ فِی التَّابُوتِ ثُمَّ دَفَعَتْهُ فِی الْیَمِّ فَجَعَلَ یَرْجِعُ إِلَیْهَا وَ جَعَلَتْ تَدْفَعُهُ فِی الْغَمْرِ وَ إِنَّ الرِّیحَ ضَرَبَتْهُ فَانْطَلَقَتْ بِهِ فَلَمَّا رَأَتْهُ قَدْ ذَهَبَ بِهِ الْمَاءُ هَمَّتْ أَنْ تَصِیحَ فَرَبَطَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِهَا» گویی خدای سبحان در قلب او تصرفی کرد که آن قلب آرام شد. مثل تصرفی که امام حسین در روز عاشورا در وقت میدان رفتن به سینه حضرت زینب(س) کردند. دیگر آن زینب یک زینب دیگری شد. با همه عظمتی که داشت چیز دیگری شد. سنگ صبور همه سختیها شد.
«قَالَ وَ کَانَتِ الْمَرْأَهُ الصَّالِحَهُ» از طرف دیگری از رود نیل دوربین دیگری در کار است، هوای خوبی بود، روز ملایمی بود. همسر فرعون میگوید: امروز هوا خوب است، قصرهایی کنار نیل داشتند، گفتند: برای رفع خستگی آنجا برویم. این درد و رنج و سختی با این شادی و خوشی گره میخورند، همسر فرعون یک همسر صالحهای بود که در مورد این خانم خواهیم گفت، «امْرَأَهُ فِرْعَوْنَ وَ هِیَ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ قَالَتْ لِ فِرْعَوْنَ» این خانم که همسر فرعون بود و فرعون به او عشق میورزید، اگر از بنی اسرائیل بود برای فرعون خیلی عظمت داشت چون خیلی زیبا بود و بسیار دوستش داشت.
«إِنَّهَا أَیَّامُ الرَّبِیعِ فَأَخْرِجْنِی وَ اضْرِبْ لِی قُبَّهً عَلَى شَطِّ النِّیلِ» کنار نیل برویم و در خیمههایی که داریم تفریح کنیم. «حَتَّى أَتَنَزَّهَ هَذِهِ الْأَیَّامَ فَضُرِبَتْ لَهَا قُبَّهٌ عَلَى شَطِّ النِّیلِ إِذْ أَقْبَلَ التَّابُوتُ یُرِیدُهَا» در حالی که مشغول تفریح بودند، در ماجرای نوح گفتیم: «بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها» این کشتی ناخدا نمیخواست، اما به امر خدا حرکت میکرد و میایستاد. بسم الله حرکتش بود و سکونش بود. اینجا دارد «إِذْ أَقْبَلَ التَّابُوتُ یُرِیدُهَا» این صندوق به سمت این خانم میآید. وقتی این صندوق را دیدند، «فَقَالَتْ هَلْ تَرَوْنَ مَا أَرَى عَلَى الْمَاءِ» این خانم گفت: آنچه من میبینم را شما هم میبینید.
«قَالُوا إِی وَ اللَّهِ یَا سَیِّدَتَنَا إِنَّا لَنَرَى شَیْئاً» ما هم صندوقی را میبینیم. «فَلَمَّا دَنَا مِنْهَا» این صندوق به این خانم نزدیک شد، «ثَارَتْ إِلَى الْمَاءِ فَتَنَاوَلَتْه بِیَدِهَا» خودش رفت بگیرد. اینها نقشه خداست. یعنی حتی در گرفتن این صندوق خودش باید برود. اگر قبل از این خانم دیگران میگرفتند، چون دورانی بود که بچهها را سر میبریدند، یقین بود بر اینکه این بچه بنی اسرائیل است از ترس سر بریدن در آب انداختند، اما این خانم تا دید قبل از خبر به فرعون، رفت و محبت این بچه به شدت در دل این خانم محقق شد و عاشق او شد. «وَ کَادَ الْمَاءُ» حتی وقتی او را رفت بگیرد نزدیک بود غرق شود، «یَغْمُرُهَا حَتَّى تَصَایَحُوا» صدا زد و آمدند او را گرفتند. «عَلَیْهَا فَجَذَبَتْهُ وَ أَخْرَجَتْهُ مِنَ الْمَاءِ فَأَخَذَتْهُ فَوَضَعَتْهُ فِی حَجْرِهَا» او را گرفت و آمد. «فَإِذَا هُوَ غُلَامٌ أَجْمَلُ النَّاسِ وَ أَسْتَرُهُمْ» این غلام بسیار زیبا، وقتی دیدند همه را مسرور کرد. این دلربایی موسی کلیم عجیب بود.
خدا میگوید: دل شما دست من است. «فَوَقَعَتْ عَلَیْهِ مِنْهَا مَحَبَّهٌ» محبتش بر دل همه افتاد. «فَوَضَعَتْهُ فِی حَجْرِهَا» در دامنش این بچه را قرار داد. «وَ قَالَتْ هَذَا ابْنِی» تا گرفت گفت: این فرزند من است. «فَقَالُوا إِی وَ اللَّهِ یَا سَیِّدَتَنَا وَ اللَّهِ مَا لَکِ وَلَدٌ» چون فرعون فرزنددار نمیشد، این خانم هم جوان و دلربا بود، بچهای هم رسیده بود به این زیبایی و جمال، «وَ لَا لِلْمَلِکِ فَاتَّخِذِی هَذَا وَلَداً» این را فرزند قرار بدهید. «فَقَامَتْ إِلَى فِرْعَوْنَ» اینجا کار بسته شد و سراغ فرعون آمد. چون فرعون به این خانم علاقهمند بود، خدای سبحان از طریق این خانم موسی(ع) را به دست فرعون رساند.
«وَ قَالَتْ إِنِّی أَصَبْتُ غُلَاماً طَیِّباً حُلْواً» پسری به دست من رسیده خیلی زیبا و شیرین است. «نَتَّخِذُهُ وَلَداً» بیا او را به فرزندی قبول کنیم. «فَیَکُونُ قُرَّهَ عَیْنٍ لِی وَ لَکَ» این چشم روشنی برای من و تو باشد. وقتی پس از یک حزنی انسان به خوشی میرسد یکباره شدت خوشی گویی چشم انسان خنک میشود یا اشکی از خوشی زیاد میآید. این فرزند نداشتن و اینکه این خانم در کنار فرعون بود و میدید، چون این خانم از اول طیب و طاهر بود و نسبت به وقایعی که از طرف فرعون واقع میشد ناراحت بود. «فَلَا تَقْتُلْهُ» میدانست فرعون قطعاً او را میکشد، نیل حیوانات دریایی داشت که خطرناک بود.
«قَالَ وَ مِنْ أَیْنَ هَذَا الْغُلَامُ» او را از کجا آوردی؟ «قَالَتْ وَ اللَّهِ مَا أَدْرِی» او را آب آورده است. «إِلَّا أَنَّ الْمَاءَ جَاءَ بِهِ فَلَمْ تَزَلْ بِهِ حَتَّى رَضِیَ» اینقدر اصرار کرد گویی از تمام خصوصیات زنانه خود نسبت به فرعون استفاده کرد تا فرعون را راضی کند. «فَلَمَّا سَمِعَ النَّاسُ» حالا این بچه آمده و شیر میخواهد، «أَنَّ الْمَلِکَ قَدْ تَبَنَّى ابْناً لَمْ یَبْقَ أَحَدٌ مِنْ رُءُوسِ» همه اشراف دنبال این بودند که بگویند: این فرزندت را بده ما شیر بدهیم. «مَنْ کَانَ مَعَ فِرْعَوْنَ إِلَّا بَعَثَ إِلَیْهِ امْرَأَتَهُ لِتَکُونَ لَهُ ظِئْراً أَوْ تَحْضُنَهُ» زنهایشان را فرستادند که یا دایه شوند و شیر بدهند یا مراقبت کنند به عنوان پرستار، به نحوی خودشان را به دربار وصل کنند.
«فَأَبَى أَنْ یَأْخُذَ» این فرزند هم «مِنِ امْرَأَهٍ مِنْهُنَّ ثَدْیاً» از هیچکسی شیر قبول نکرد و رد کرد و گریه کرد تا اینکه زن فرعون گفت: «قَالَتِ امْرَأَهُ فِرْعَوْنَ اطْلُبُوا لِابْنِی ظِئْراً وَ لَا تُحَقِّرُوا أَحَداً» هیچکس در نظرتان کوچک نیاید، هرکس را پیدا کردید بیاورید تا او شیر بخورد. حتماً اشراف نباشد. «فَجَعَلَ لَا یَقْبَلُ مِنِ امْرَأَهٍ مِنْهُنَّ» هرکس را آوردند قبول نکرد. باز دوربین جای دیگری رفت. دوباره آن طرف نیل رفت. مادر موسی حسرت آمیز کنار نیل ایستاده که چه خواهد شد. به دخترش که خواهر موسی است و اسمش کلثوم است، در بعضی نقلها هم مریم آمده است، اما مریم خواهر کوچک موسی است که بعداً به دنیا میآید. یوکابد همسر جناب عمران و مادر موسی کلیم به دخترش میگوید: رد این بچه را در نیل بگیر تا ببینیم بالاخره به کجا میرسد.
این خانم یکی از کسانی است که در قرآن ذکرش به میان آمده است. این خانم حرکت میکند تا آن طرف نیل میبیند اینها این بچه را گرفتند و به هر صورتی هست خودش را به قصر میرساند. وقتی میرسد میبیند سر و صدا هست، بچه مادری را قبول نکرده تا اینکه جلو میرود و میگوید: من کسی را میشناسم، میخواهید معرفی کنم شاید او را بپذیرد؟ قبول میکنند که بیاید. ایشان از خانمهای بزرگواری است که در به دنیا آمدن خانم فاطمه زهرا(س) نقش داشته است و جزء چند نفری است که آمدند. جزء بانوان عظیم تاریخ بشریت حساب شده است.
«فَقَالَتْ قَدْ بَلَغَنِی أَنَّکُمْ تَطْلُبُونَ ظِئْراً» دنبال دایه میگردید؟ «وَ هَاهُنَا امْرَأَهٌ صَالِحَهٌ تَأْخُذُ وَلَدَکُمْ وَ تَکْفُلُهُ لَکُمْ» اگر میخواهید بگویم بیاید. «فَقَالَتْ أَدْخِلُوهَا» بگو بیاید. «فَلَمَّا دَخَلَتْ قَالَتْ لَهَا امْرَأَهُ فِرْعَوْنَ مِمَّنْ أَنْتِ» همسر فرعون پرسید: تو از کجا هستی؟ گفت: «قَالَتْ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ» از بنی اسرائیل، «قَالَتِ اذْهَبِی» برو، نمیشود هم بچه و هم دایه از بنی اسرائیل باشد. فرعون نمیپذیرد. «یَا بُنَیَّهِ» دخترم برو! «فَلَیْسَ لَنَا فِیکِ حَاجَهٌ» فایده ندارد. «فَقُلْنَ لَهَا النِّسَاءُ انْظُرِی عَافَاکِ اللَّهُ یَقْبَلُ أَوْ لَا یَقْبَلُ» بگذارید امتحان کند شاید بپذیرد و شاید نپذیرد. «فَقَالَتِ امْرَأَهُ فِرْعَوْنَ أَ رَأَیْتُمْ لَوْ قَبِلَ هَلْ یَرْضَى فِرْعَوْنُ» بر فرض که شیر را قبول کرد، فرعون راضی نمیشود! «أَنْ یَکُونَ الْغُلَامُ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ الْمَرْأَهُ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ» همان چیزی که از او میترسید میشود. «یَعْنِی الظِّئْرَ فَلَا یَرْضَى قُلْنَ فَانْظُرِی یَقْبَلُ أَوْ لَا یَقْبَلُ قَالَتِ امْرَأَهُ فِرْعَوْنَ فَاذْهَبِی» وقتی آمد امتحان کند، مادر آمد سینه را در دهان موسی گذاشت، تا سینه را در دهان بچه گذاشت شیر روان شد و بچه گرسنه بود و شروع به مکیدن کرد.
«فَادْعِیهَا فَجَاءَتْ إِلَى أُمِّهَا وَ قَالَتْ إِنَّ امْرَأَهَ الْمَلِکِ تَدْعُوکِ فَدَخَلَتْ عَلَیْهَا فَدُفِعَ إِلَیْهَا مُوسَى فَوَضَعَتْهُ فِی حَجْرِهَا ثُمَّ أَلْقَمَتْهُ ثَدْیَهَا فَازْدَحَمَ اللَّبَنُ فِی حَلْقِهِ» شیر جاری شد. «فَلَمَّا رَأَتِ امْرَأَهُ فِرْعَوْنَ أَنَّ ابْنَهَا قَدْ قَبِلَ» دلش طاقت نیاورد و دوباره سمت فرعون رفت تا بگوید: دایه پیدا کردم اما یقین داشت زیر بار نمیرود ولی تمام وجودش را گذاشت، این خانم چند بار همه وجودش را سرمایهگذاری کرد. وقتی آمد گفت: دایه پیدا کردم. «قَامَتْ إِلَى فِرْعَوْنَ فَقَالَتْ إِنِّی قَدْ أَصَبْتُ لِابْنِی ظِئْراً وَ قَدْ قَبِلَ مِنْهَا فَقَالَ مِمَّنْ هِیَ» گفت: از کدام طایفه است؟ «قَالَتْ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ» از بنی اسرائیل! «قَالَ فِرْعَوْنُ هَذَا مِمَّا لَا یَکُونُ أَبَداً» این نشدنی است. «الْغُلَامُ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَ الظِّئْرُ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ فَلَمْ تَزَلْ تُکَلِّمُهُ فِیهِ وَ تَقُولُ» خانم فرعون گفت: از چه میترسی؟ او در خانه تو بزرگ میشود. هرطور میخواهی او را تربیت کن. «مَا تَخَافُ مِنْ هَذَا الْغُلَامِ إِنَّمَا هُوَ ابْنُکَ یَنْشَأُ فِی حَجْرِکَ حَتَّى قَلَبَتْهُ عَنْ رَأْیِهِ وَ رَضِیَ فَنَشَأَ مُوسَى ع فِی آلِ فِرْعَوْنَ» اینقدر گفت تا فرعون را راضی کرد. فرعون گفت: این چشم روشنی برای تو باشد و من نمیخواهم! در روایت هست که اگر فرعون همین مقدار موسی را میپذیرفت، فرعون هم نجات پیدا میکرد مثل جریان یوسف(س) و زلیخا عزیز مصر.
شریعتی: … در مورد شخصیت حضرت ام البنین برای ما بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: یک نکته این است که وقتی امام حسین(ع) میخواست وداع کند از مدینه به کربلا بروند، وداع این خانم با امام حسین بسیار جانسوزتر از وداع با فرزندانش بود. وقتی کاروان برگشت تا به اهل مدینه خبر بدهد چطور جریان کربلا گذشت، هی به این خانم گفت: عباست شهید شد، فرزند دیگرت شهید شد. یکی یکی اسم برد، این خانم گفت: از حسین برایم بگو. وقتی گفت امام حسین شهید شد، گفت: بند دلم پاره شد. حضرت زینب(س) هر عیدی که بود به خانه ام البنین میرفت برای عرض تسلیت به ام البنین، هوای ام البنین را داشتند. انشاءالله خدای سبحان ما را قدردان و معرفت اهلبیت را برای ما اینطور قرار بدهد.
شریعتی: زندگی حضرت ام البنین و کرامات آن بانو، عنوان کتابی است که میتوانید تهیه کنید. شیخ اشرف زهیری این کتاب را نوشته و جناب آقای محفوظی موسوی این کتاب را ترجمه کردند.
«والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۸/۱۱/۱۹
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






