سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۳؛ تازگی و طراوت قرآن
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۳۴سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۳؛ تازگی و طراوت قرآن

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۳؛ تازگی و طراوت قرآن
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله هرجا هستید خداوند متعال پشت و پناه شما باشد و در این سرمای زمستان دل و جانتان گرم و بهاری باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم. انشاءالله خداوند متعال همه وقایع پیش رو را برای ما خیر قرار بدهد و این راهپیمایی عظیمی که مردم ما شکل دادند مورد رضای خدای سبحان قرار بگیرد و رحمت خداوند را بیش از پیش جذب کند و مردم را لایق رحمت بیشتر حق قرار بدهد.
شریعتی: حادثه تروریستی اخیر زاهدان را به خانوادههای عزیزشان تسلیت میگویم، خیلی ما را ناراحت کرد، انشاءالله همه پاسداران مدافع وطن مهمان سفره اهلبیت(ع) باشند. در محضر قرآن کریم و قصه حضرت یوسف(ع) هستیم، چه خوب گفت: «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ» (یوسف/۸۸)
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) این دعا را بارها تکرار میکنیم که «حتی تسکنه ارضک طوعا» حتی ارض وجود خودمان را هم طلب میکنیم که از خدای سبحان میخواهیم که وجود ما را هم محل طاعت از ولی خودش قرار بدهد و حقیقت ولی را در جان ما طولانی قرار بدهد و آن حضرت در وجود ما، ولایت و حاکمیتش پایدار باشد. به این نظر داشته باشیم که هم ارض بیرونی را شامل میشود و هم ارض وجودی خودمان را، ارض بیرونی را فقط دعا میکنیم و ما تأثیر کمی درونش داریم. اما ارض درونی از خدا میخواهیم و به ما قائم است، اگر خدا عنایت کند به ما قائم است. چون عنایت الهی دائمی است معلوم میشود مانع ما هستیم که اگر موقعی این ارض به اطاعت ولی ما نیست، معلوم میشود خودمان مانع هستیم. هرچقدر این مانع را برداریم ارض وجود ما به اطاعت ولی ما خیلی آراسته تر خواهد شد.
در محضر سوره حضرت یوسف(ع) بودیم، به حضرت یوسف عرض سلام داریم و از حضرت اذن ورود میگیریم. در آیه ۸۷ سوره یوسف میفرماید: «یا بَنِیَّ اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» (یوسف/۸۷) هر آیهای که آدم وارد میشود میبینی این آیه منحصر به فرد است، واقعاً در آیات قرآن مشهود است که تکراری نیست. حتی اگر جایی لفظ تکرار است، آدم میفهمد در جان انسان اثری میگذارد که با آیه دیگر متفاوت است. هر بار تازه است و این سؤال را از حضرت میکنند که چرا قرآن اینقدر تازگی و طراوت دارد؟ میفرماید: برای قوم دون قومی و زمان دون زمانی نازل نشده است و این دائماً قائم به خدای سبحان است. یک چیز نازل شده جدا نیست که تمام شده باشد. لحظه به لحظه این نزول ادامه دارد، لذا یکی از حقایق قرآن کریم این است که هرسال آن حقیقت بر وجود مبارک امام معصوم و حیّ آن زمان هم نازل میشود همچنان که تقدیر عالم بر آنها نازل میشود، این نزول هم محقق میشود و این تازگی برای این است که لحظه به لحظه هستی را حل مشکل میکند و طریقش را نشان میدهد. لذا با این آیات اینطور نگاه کنیم، قصه را گذشته نبینیم و قصه را حال ببینیم که گویی یا ما در زمان یوسف(ع) هستیم و با او حشر میکنیم یا یوسف(ع) در این زمان هست و داریم این قصه را ملموس میبینیم.
وقتی برادرها بنیامین را جا گذاشتند و نزد پدر برگشتند و به پدر عرض کردند این وقایع گذشت و نتوانستیم او را برگردانیم، حضرت یعقوب فرمود: «قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» (یوسف/۸۶) همه شکایات و مناجاتم را به درگاه الهی میبرم «وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» من از خدا چیزی میدانم که شما نمیدانید، بعد از این که ظاهر این است ناامیدی است و ظاهر این است یک مصیبت جدیدی ایجاد شده اما از بیان یعقوب(س) استفاده میشود که به برادرها بعد از بیست و چند سال دستور میدهد، «اذْهَبُوا فَتَحَسَّسُوا مِنْ یُوسُفَ وَ أَخِیهِ» دنبال یوسف و برادرش بگردید. محور را در گشتن و پیدا کردن یوسف قرار میدهد.
«وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» رَوح، وقتی ابر یکجا را فرا میگیرد، غم از غمام میآید، غمام یعنی ابر فراگیر، وقتی رَوح میگویند یعنی بادی که بیاید ابر را ببرد و آسمان باز شود. این تعبیری که اینجا آمده که «رَوح الله» از همان ریح و راحت و رفتن از تنگنا میآید، آن چیزی که فراگیر شده، فشار فراگیر ایجاد کرده، خیلی گاهی تلفن میزنند و آدم را میبینند و میگویند: مصیبتهایی که بر ما ایجاد شده فراگیر است و دیگر از این نجاتی امکان پذیر نیست. این بیان خیلی زیبا دارد اینها را مخاطب قرار میدهد که برادرها احساس کردند با وضعی که پیش آمد و تهمتی که به اینها خورد شما سارق هستی و یکی از اینها را گرفتند و مصیبتی که بر پدر وارد شد، عهدی که اینها کرده بودند که این را حتماً برمیگردانند و خدا همین عهد اینها را کاری کرد که نتوانند انجام بدهند و بنیامین نزد برادر ماند بخاطر آن مسألهای که پیمانه در بار او بود، میخواهند برگردند یک شهری که مردم آن شهر اینها را به عنوان سارق میشناسند.
آدمهایی که در عمرشان اهل سرقت نبودند. شریف زندگی کردند، اینها خاندان پیغمبر هستند و بیت نبوت است. تهمت دزدی که به اینها خورده، چون به یعقوب گفتند: اگر حرف ما را باور نمیکنی از آن شهر بپرس. از کاروانها بپرس که تهمت سرقت به ما خورد و بنیامین این سرقت را انجام داد. افرادی اینچنین دارند برمیگردند و با عزیز مصر هم رابطه داشتند. یعنی عزیز مصر از اینها پذیرایی ویژه کرد. این تعبیر «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» هرجا دیدید فشار زیاد است، یقین بدانید قدرت خدای متعال فوق هر فشاری است، اگر کسی در جایی که فشار زیاد میشود حالت یأس پیدا کند یعنی قدرت خدا را محدود کرده و باور ندارد قدرت خدا فوق این است. این شیء بر قدرت خدا فائق دیده است. یعنی اینطور که فکر کردیم زمین گیر میشویم.
پیامی که رهبری به عنوان گام دوم دادند، اگر ما از این نعمت استفاده کنیم یک روح تازهای میتواند در جوانان ما بدمد که بسیاری از کسانی که ممکن بود فشارها و سختیها یا بعضی از بی تدبیریها حال اینها را به یأس کشیده باشد، با یک روح تازهای«وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» خدا جذبههای ویژه در وقتهایی که انسان احساس میکند دیگر همه راهها بسته است، ایجاد میکند. هیچکسی نیست که بگوید: من در جایی قرار گرفتم که دیگر از این بیشتر امکان ندارد و من توان ندارم! این سنت الهی است که فشار و مصیبت هیچگاه به اندازه طاقت انسان هم نیست. همیشه دون طاقت انسان است. هیچگاه فشار و مصیبت به اندازه طاقت انسان نیست. تازه آنجایی که دون طاقت من است و من اگر قدرتم را به کار بگیرم، میتوانم.
یک عظمتی در کنار این مسأله است که قدرت الهی است و هیچ فشاری در مقابل آن فشار نیست و هیچ مصیبتی در مقابل آن قدرت مصیبت نیست. یکی اینکه هیچ مصیبتی در وجود انسان به قدر طاقت انسان هم وارد نمیشود و این رحمت الهی اقتضا میکند. همیشه دون طاقت انسان است که انسان بر آن غلبه کند. نکته دوم این است که تازه در اینجا یک باب وسیع دیگری از رحمت است و آن قدرت الهی است و قدرت الهی و رحمت الهی فوق هرچیزی است که در عالم متصور است. عظیمترین شی که در عالم تصور کنیم، قدرت خدا فوق آن است، لذا میفرماید: «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ» این فشارها شما را نا امید نکند و به سمت این نبرد که دیگر همه راهها بسته شده است. راه الهی گشایشی است که میآید و ابرها کنار میرود.
ابرهای فراگیری که به ظاهر همه جا را پوشانده بود و احساس میکردید راهی به خورشید برای شما نیست، باز نمیشود مثل نفس انسان که گاهی در سختی و فشار میگیرد. آنجایی که انسان یک نفس میکشد و سینه باز میشود، این رَوح الله است. پدری که اینقدر بچهها اذیت کردند، آنجایی که باز بچهها به نا امیدی رسیده بودند، تنهایشان نگذاشت و باز با اینکه اینها بنیامین از دست داده بودند، با اینکه همین مدت است که حضرت کور شد از شدت گریه و فشار، با این حال «یا بَنِیَّ» اینجا سرشار از امید است. چون وقتی نگاه میکند عقبهی وجودش را مرتبط با خدا میبیند، هیچ بن بستی در کار نیست. بن بست برای کسانی است که خدا نمیبیند. بن بست برای کسانی است که عقبه و پشتوانه ندارند.
اگر کشوری یک چنین پشتوانهای را باور کرد، خدا واقعی است، خدا در ذهن من نیست. خدا در هستی است و همه هستی ظهور خداست. قدر مطلق هستی است. اگر اینطور شد بن بست کجا معنی میدهد و کجا نا امیدی معنا میدهد؟ اولیاء و انبیای الهی هیچگاه به نا امیدی نمیرسند و در اوج فشار تازه اینها نشاط پیدا میکنند، امام حسین(ع) در بالاترین فشارها میگویند: رنگ ایشان بازتر و بر افروختهتر میشد. لذا اینجا یعقوب(س) همینجا که دید فشار دارد به نهایت میرسد، احساس کرد گشایش میخواهد محقق شود. لذا اینها را هم وعده داد که «وَ لا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ» کافر پشتوانه ندارد، عقبه ندارد. کافر متصل نیست اما مؤمن متصل است. لذا هیچگاه از روح الهی و از امداد الهی و از کمک و جذبه الهی نا امید نمیشود. لذا در گناهان کبیره که امام صادق میشمرد، بعد از شرک یأس از امید به خداست.
وقتی اینطور شود دیگر همه چیز برای انسان بی معنا میشود. زندگی در حالت یأس بی معنا میشود. وقتی انسان به یأس رسید، خودش راه را به روی خودش میبندد و حتی اگر راه باز باشد، این دیگر قدرت حرکت را از دست داده است. اگر انسان یأس بر او غلبه کرد، مثل این است که حیوان درندهای بر او غلبه کرده و انسان قدرت فرار در خودش نمیبیند و قدمی برنمیدارد. این میخکوب شدن از بین رفتن است و کسی که به اینجا برسد، باور به قدرت خدا را از دست داده و کافر است. این کفر عملی است البته کفر اعتقادی هم به بن بست میرسد و خودش را در محاصره میبیند و راه فرج نمیبیند اما مؤمن اگر به کفر عملی هم مبتلا شد، بلافاصله خدای سبحان با یک تلنگر راه را برای او باز میکند و نشان میدهد. هرگاه دیدیم فشار زیاد میشود آنجا بیشتر دنبال راه گشایش باشیم. چون هیچگاه فشار به حد مساوی وجود انسان نخواهد رسید. یا اینکه ما فشار کم را گاهی زیاد میبینیم. فکر میکنیم این فشار دیگر همه وجود ما را گرفته است. با اینکه این فشار سخت هست اما فشاری است که بارها برای دیگران پیش آمده اما تحمل این مقدار را برای خود نمیبیند و فکر میکند این دیگر این را از پا میاندازد. لذا میفرماید: «إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ»
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ» وقتی اینها در بار سوم وارد بر یوسف شدند، لذا یعقوب که به اینها «اذهبوا» گفت، حرکت کردند و دیگر آنها را همه حذف کرد و به تعبیر علامه قرآن مقدار لازم را بیان کرده است. اینها راه افتادند، آمدند، در راه چه حالی داشتند، چطور وارد این شهر شوند؟ مردم اینها را سرزنش میکنند، سراغ بنیامین و عزیز مصر را چطور بگیرند؟ با چه رویی سراغ عزیز مصر بروند؟ اینها خیلی عظیم است و مشکل است.
«قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» همه با هم گفتند: یا ایها العزیز! اینها باید به یک رتبهای میرسیدند تا فرج محقق شود. این رتبه اینجا بود. یعنی به جایی برسند که احساس ذلت خودشان را بکنند، انسانی که مغرور است، متکبر است، این تا نشکند حل نمیشود. و الا اگر برایش حل شود رها کردنش است. یعنی اگر انسان مغرور و متکبری را خدا رها کند، مثل مریض لا علاجی میشود که دکتر برایش درمانی نمیبیند و میگوید: ولش کنید، آزاد است و پرهیز ندارد. اما اگر خدا سخت میگیرد و فشار ایجاد میکند برای این است که خدای سبحان اینها را لایق نجات میبیند. تا با این فشارها مریضی شکسته شود و درمان صورت بگیرد. اینها آمدند بالاخره این را عزیز مصر میبینند. شکستن در مقابل عزیز مصر برای اینها سادهتر است تا در مقابل برادرانشان که اینطور نسبت به او حسادت داشتند. خدا گذاشت در مقابل عزیز مصر شکستن صورت بگیرد و بعد معلوم شد این برادرشان است و وقتی معلوم شد آن موقع کار اینها به نتیجه رسید و شکستن صورت گرفت و محقق شد و خدا فرج را محقق کرد.
این سنت الهی است و اختصاص به اینها ندارد. ما در خیلی جاها سرمان را فرود نمیآوریم. «لو لا ثلاثه فی ابن آدم ما طأطأ رأسه شیء» (بحارالانوار، ج ۶، ص ۱۱۸) سه چیز اگر نبود در بنی آدم، هیچ چیز سر بنی آدم را فرود نمیآورد و خضوع ایجاد نمیکرد. «المرض و الموت و الفقر» یعنی نیاز، مریضی و مرگ، این سه مورد هست. با اینکه این سه تا هست، باز هم به این راحتی سر فرود نمیآورد، میداند آخر میمیرد اما باور نمیکند مربوط به این باشد. دیگران را میبیند. مرگ برای همسایه! مریضی برای همه هست اما در سلامت شاکر نیست. گردن فرازی میکند. در وقت غنا شاکر نیست و به فقر مبتلا میشود. بعضی از این سر کردگانی که بودند یکباره به چه وضعیتی افتادند. زلیخا، به چه وضعی افتاد؟
در بعضی روایات وارد شده که در دوران قحطی عزیز مصر از دنیا رفت. وقتی عزیز مصر از دنیا رفت، زلیخا که به فقر مبتلا شده بود، یوسف همه چیز او را گرفت و به فقر مبتلا شده بود و در کوچه و خیابان زندگی میکرد. کسی به او گفت: چرا سر راه یوسف نمینشینی و از او تقاضای کمک نمیکنی؟ یکبار سر راه یوسف نشست و آنجا با این ندا که حمد میکنم خدایی که عبید را ملوک قرار داد با عنایت الهی و ملوک را عبد قرار داد لمعصیته! یعنی آن کسی که عبد بود، یوسف با طاعت الهی ملک شد و این کسی که ملک بود و پادشاه بود و عزیز بود، با معصیت حق خوار و ذلیل شد. آنجا یوسف گفت: این صدا آشنا است. این صدای که بود؟ این صدای زلیخاست. همان کسی که یوسف سالیانی در خانه آنها بود و صدا را میشناخت. گفتند: نمیترسی سر راه او هستی؟ گفت: نه، با کریمان کارها دشوار نیست! کسی که مطیع حق است، تعدی در کار او نیست. چقدر اینها زیباست! دین یوسف را باور داشت، لذا از آنجا به بعد ورق برگشت و یوسف او را دید و اتفاقاتی که در فیلم حضرت یوسف مشاهده کردید. بعد به وصایل یوسف رسید و به دین یوسف درآمد.
اگر کسی نشکست، او را میشکنند. ممکن است سی سال طول بکشد، چندین سال طول بکشد اما این شکستن در دنیا هم محقق میشود. این شاه مملکت وقتی از ایران فرار کرد، ذلت از این مملکت به آن مملکت رفت و آواره شد. بالاترین مصیبتی که ابر قدرت، قدر شوکت میخواستند برای او ذکر کنند، هرجا میخواست برود میگفتند: عذرخواهیم و نمیتوانیم تو را بپذیریم! چقدر این برای کسی که هم پول دارد و هم ثروت دارد بد است! وقتی وارد میشد کانه چیز نجسی وارد شده همه از او پرهیز داشتند. این شکستن است. حسنی مبارک همینطور، اگر انسان یک صفت بدی داشته باشد و نشکند، او را میشکنند. سعی کنیم صفات بد را در وجودمان تا وقتی به اضطرار نشکستند، خودمان بشکنیم، وقتی اینها شکسته شود، رحمت خدای سبحان نازل میشود.
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ» آمدند تمام بیچارگیشان را عرضه کنند. هم غذا ندارند، همه فشارها در وجودشان به واسطه تهمتی که به آنها خورده و برادری که عزیز مصر نگه داشته، پدر به غم مبتلا شده، نه نزد پدر جایگاهی دارند، نه اینجا جایگاهی دارند، نه غذایی دارند. وضعیت سخت است. از جهت روحی و روانی و مادی و جسمی تحت فشار بودند. سال به سال هم قحطی شدیدتر میشود و قیمتها بالاتر میرود.
این گفتن «یا ایها العزیز» برای اینها سابقه نداشت. چون ذلتشان شدید شد، عزت او را شدید دیدند. اینها تا به حال ذکر عزیز نمیکردند. رفت و آمد داشتند اما به عنوان عزیز نه! اگر انسان در درگاه الهی عزت را ببیند و برای خودش چیزی نبیند، وقتی خدا را به عزیز خطاب میکند، وقتی در محضر امام زمان (عج) خودش را اینطور عرضه کند، محتاج همه جذبههای رحمت آنها ببیند، ببیند چقدر انسان این کوچکی را بزرگ میکند. این نگاه یا ایها العزیز نشانه این بود که اینها به ذلت رسیدند و با تمام وجودشان وقتی گفتند، اثرگذار است. «مَسَّنا» حال ما را میبینی.
«وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» سختی هم به ما رسیده و هم به همه خانواده و بیت یعقوب رسیده است. زن و بچه، پدر، فرزندان، مشکلات روحی، مشکلات قحطی، همه نظام روحی و روانی ما مختل شده است. رویشان نمیشد بگویند: بنیامین را آزاد کن ولی رویشان میشد بگویند: ما بیچاره هستیم.
«وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ» بضاعتی که همراه داریم چیزی نیست. در دفعات قبل هم ما چیزی نداشتیم. پول ما ارزشش کمتر شده و قیمتها بالاتر رفته است. ما چیزی نداریم و دست ما خالی است. بضاعتی نیست که ارزش این کالا را داشته باشد. وقتی نزد خدا خطاب کنند عملت کو؟ چه آوردی؟ آدم نگاه کند فکر کند این را آوردم، آن را آوردم، نمازم، میگویند: کو نمازی که بدون ریا باشد؟ کو صدقهای که بدون منت باشد؟ کو حجی که به غیر شهرت باشد؟ تعبیر بعضی از نقلهاست. خدایا آنچه گفتی من انجام دادم، اما این همه مثل پولهای قلابی است و نزد من ارزشی ندارد، چون از جانب خودش نگاه میکند نه از جانب خدا، عمل به لحاظ اینکه منتسب به خداست عظیم است، اما عمل چون منتسب به من است حقیر است و چیزی نیست. اگر آدم این را دید وقتی در عمل انجام میدهد، هیچ عملی را سرمایه نمیبیند. یعنی هرچقدر عظمت حق در وجودش بیشتر شکل بگیرد، اعمالش را پولهای قلابی میداند که میفهمد اینها قلابی هستند. اگر ناقد بخواهد اینها را عیار بزند، میبیند هیچی ندارد.
لذا گدا چیزی نمیخواهد، میگوید: چه آوردی؟ هیچی همراه من نیست. هرچه فرمودی اطاعت کردم، اما اطاعتهای من قلابی بود. این حال را اینطور برای خودمان ایجاد کنیم، «یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَهٍ مُزْجاهٍ» بیچارگی سراسر وجود ما را گرفته، آنچه که همراه داریم هیچ ارزش و قدری ندارد در مقابل آن قیمتی که از کالا نزد شماست، ما بهشت را میخواهیم. چه نسبتی است بین اعمال ما و آنها. «فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» تو کریم هستی، تو کیل را پر پیمانه قرار میدهی، حتی آنجایی که پول ما قلابی است. لذا میگویند: اگر کسی پول قلابی دارد کجا برود به رویش نیاورند؟ نزد کریم برود. میفهمد این قلابی است و نمیخواهد سر کریم را کلاه بگذارد اما کسی غیر از کریم خریدار این پول قلابی نیست. چون کریم به رو نمیآورد. اگر ما با اعمالمان که یک اعمال قلابی است و یک اعمال غیر صالح به درگاه ربوبی است، چه نسبتی بین این خاک و رب عظیم است؟ خدایا این عمل را شما فرمودی و من اطاعت کردم. نپرس چطور، نقادی نکن چگونه؟ اگر بگویی چه آوردی؟ میگویم: هیچ! چون اینها سرمایه من نیست.
از خدا تقاضا کنیم اما همیشه یک دعایی را بگذاریم که خدایا آنچه تو میدانی از کرمت به ما بده. یعنی آنچه از کَرَم بشود، حد نزنیم. اینها را هم بگوییم و سبب رابطه قرار بدهیم اما بگذاریم یک چیزی هم از آن طرف بی حد زدن ما، بدون این محدود کردن ما، بگوییم: خدایا تو کریم هستی، خودت از کرمت هرچه میخواهی بده. اگر کسی بخواهد همراه خودش زادی به خانه کریمی ببرد، سفرهاش را به خانه کریم ببرد، خیلی زشت است. خدایا ما سر سفره تو میآییم و چیزی نمیآوریم. آنجا شما به ما بده هرچه با کَرَم تو سزاوار است.
«فَأَوْفِ لَنَا الْکَیْلَ» نسبت به نظام قحطی بود «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» آزاد کردن بنیامین بود. اینجا دیگر ما هیچ مالی نداریم. با اینکه اینها اهل صدقه نبودند اما «وَ تَصَدَّقْ عَلَیْنا» در مقابل این چیزی نداریم بدهیم. این قدر و قیمتی نیست که در مقابل بخواهیم پولی بدهیم. اما تو میتوانی به صدقه این را به ما ببخشی و به ما برگردانی که پدر ما به اضطرار افتاده با نبود بنیامین و تمام نظام روحی و روانی ما به هم ریخته که پیمانها و زندگی ما همه به هم ریخته شده است. «إِنَّ اللَّهَ یَجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ» خدای سبحان جزا میدهد. از جانب ما چیزی مقابلش نداریم بدهیم.
«قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ» (یوسف/۸۹) اینجا بود تا اینها شکسته شدند، فراق تمام شد. این شکسته شدن آماده شدن برای مراحل گشایش هست. اینجا دل یوسف خیلی شکسته شد و اشک یوسف جاری شد که این برادرانی که اضطرار اینها را دید، عهد الهی به این بود که باید برادران به اینجا میرسیدند. گاهی کریم نمیخواهد این شکسته شود، اما خدا میداند برای این نجات در این است که شکسته شود. باید اینطور شود که این نجات پیدا کند. لذا عهد الهی این بود که یعقوب به اوج فشار برسد و با آمدن بنیامین و ماندن این. برادرها به اوج فشار برسند و یوسف به اوج اضطرار برسد با اینکه ببیند برادرانش اینطور به اضطرار رسیدند و پدر آنطور، همه اینها مورد آزمایش قرار گرفتند. آزمایش یوسف که کریم است کمتر از آزمایش اینها نبوده است که ببیند اینها شکسته شدند. برای یک کریم شکسته شدن افراد خوشحال کننده نیست. دارد اذن الهی صادر شد. وقتی یوسف در برابر درگاه الهی شکسته شد، وقتی این اضطرار را دید خیلی منقلب شد.
اینها نامهای از یعقوب(س) آورده بودند، وقتی نامه را دادند، یوسف نامه را گرفت و بر چشمانش گذاشت و بوسید، اینها تعجب میکردند که چرا این کار را میکند؟ چرا حالش منقلب شد؟ جلسه را ترک میکند و دوباره برمیگردد و نامه را میخواند. در آن نامه یعقوب قسم داده بود یوسف را که ما خاندان پیغمبر و پیغمبرزاده هستیم، دزدی در خاندان ما معنی ندارد. عزیز مصر را به عدلش قسم داده بود که بنیامین را آزاد کن. یوسف که اضطرار پدر را در آن نامه دیده بود یوسف را خیلی شکست و این شکستن یوسف بب فرج الهی شد. این فرج هم شکستن یعقوب، هم شکستن برادران، هم شکستن یوسف را به نحوی همراه داشت. «ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» میدانید با یوسف و برادرش چه کردید؟ نمیگذارد برادر جدا باشد و کمرنگ دیده شود. «إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» یعنی دارد راه گریز اینها را نشان میدهد. نشان میدهد که راه عذر شما این است که بگویید: ما جاهل بودیم. جهالت گاهی جهالت عملیه است. حسادت جهالت عملیه است. یعنی در حالتی که حسادت بر ما غلبه کرد این کار را کردیم.
«إِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَى اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ» (نساء/۱۷) توبه برای کسانی است که با جهالت یک معصیتی را انجام بدهند. اگر کسی عالماً معانداً عملی را انجام بدهد توبه برای او نیست، هرچند این حالتی هم که فکر میکند عالم معاند است خودش یک جهالت است، لذا دارد به اینها یاد میدهد که راه برگشت این است که بگویید: ایام، ایام جهل بوده و ما برگشتیم، الآن فهمیدیم.این به صورت کلی فقط برای اینکه اینها انتقال بدهند، از کجا خبر دارد ما با یوسف چه کردیم؟ بنیامین هم خبر نداشت اینها با یوسف چه کردند؟ از کجا خبردار شده است؟ همین باعث شد که خبردار شوند، «قالَ هَلْ عَلِمْتُمْ ما فَعَلْتُمْ بِیُوسُفَ وَ أَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جاهِلُونَ» در حالی که شما جاهل بودید. لذا میگویند: اگر میخواهید کسی را برگردانید، فقط کاری کنید این متنبه شود. نمیخواهد جزئیات کار را بگویید. راه فرار هم نشان بدهید که از چه راهی این بتواند عذر بیاورد. در ادامه میگوید: «قالُوا أَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ» (یوسف/۹۰)
شریعتی: … این هفته قرار گذاشتیم از حضرت میرزای قمی بشنویم و یاد کنیم.
حجت الاسلام عابدینی: میرزای قمی(ره) که یکی از علمایی بود که سیرهی استعمار ستیزی و جهادی علمای شیعه در وجود ایشان خیلی جامع دیده شده بود، از جمله در جریان جنگ ایران و روسیه ایشان مرجع تقلید بود و نفوذ اجتماعی داشت. یک کتابی را ایشان تألیف کردند به نام «تحفه عباسیه» در این کتاب شریف بیانی است که وجوب جهاد در مقابل کفار و دفاع از وطن را در آنجا بیان کردند و این کتاب را به فرمانده نیروهای ایرانی هدیه کردند. نسبت به امر به معروف و نهی از منکر خیلی قوی بود به طوری که حتی یکبار فتحعلی شاه نزد ایشان بود و رعایت نمیکرد، ایشان جلوی فتحعلی شاه گریه کرد و گفت: من از همین رابطه با تو میترسم که باعث شود عذاب الهی بر من لازم شود «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّکُمُ النَّارُ» (هود/۱۱۳) تو اهل ظلم هستی، من میترسم که همین بودن با تو همین مقدار باشد.
فتحعلی شاه بخاطر اینکه میرزای قمی وجیه بود در بین مردم و مردم دوستش میداشتند بخاطر اینکه خودش را بخواهد یک رابطهای برقرار کند و محبوب کند، پیشنهاد کرد که پسر فتحعلی شاه دختر میرزای قمی را بگیرد. اصرار بر این داشت. میرزای قمی هم میدانست این وصلت یک وصلتی سیاسی است. حاضر به این کار نبود و دنبال بهانه بود. این عالم بزرگ دست به دعا برداشت که خدایا اگر قرار است دختر شاه همسر پسر من شود، و این سوء استفاده از این باشد، مرگ پسر مرا برسان. طولی نکشید که پسر او در استخر افتاد و غرق شد و این وصلت صورت نگرفت. کم پیش میآید کسی بخاطر حفظ دین که سوء استفاده از دین نشود تا اینجا برسد که از خدا چنین بخواهد! خدا همه علمای بزرگ دین ما را رحمت کند. امام(ره) تعبیری دارند که علمای شیعه در طول تاریخ هیچگاه تابع حکام ظلم و جور نبودند. این یک فضیلتی برای عالمان شیعه است. انشاءالله خدا همه آنها را رحمت کند و ما را نسبت به امر به معروف و نهی از منکر زنده و پاینده نگه دارد.
شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حجت الاسلام عابدینی: انشاءالله خدای سبحان به برکت این حضور پر شور مردم که رحمت حق را نازل میکند بیش از پیش گره گشایی از این مملکت امام زمان را داشته باشد، انشاءالله گام دومی که رهبر معظم انقلاب نوید دادند، ما را در طریق تحقق این برای زمینه سازی ظهور قرار بدهد. دوستان تقاضای زیادی را در پیامکها میفرستند، انشاءالله خدای سبحان دعای همه را به اجابت برساند.
شریعتی:
گاهی دلم به سمت خدا میبرد مرا *** یعنی به آستان رضا میبرد مرا
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۱۱/۲۷
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






