سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۱؛ جلوۀ أنبیاء
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۳۳سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۱؛ جلوۀ أنبیاء

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۶۱؛ جلوۀ أنبیاء
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، انشاءالله هرجا هستید خداوند متعال پشت و پناه شما باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم.
شریعتی: در محضر قرآن کریم و قصه حضرت یوسف(ع) هستیم، به آخر قصه حضرت یوسف نزدیک هستیم و کار به جاهای خوب میرسد. بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان به همه ما توفیق بدهد جزء زمینه سازان ظهور حضرت باشیم. ابتدا یادآوری کنم که ما قصههای انبیاء را میخوانیم، بارها عرض کردیم قصههای انبیاء به عنوان شئون حضرات معصومین و پیغمبر اکرم هست که هرکدام جلوهای از جلوههای پیغمبر و حضرات معصومین را نشان میدهند، لذا سیر در زندگی انبیاء در حقیقت سیر در زندگی پیغمبر و ائمه است که هرکدام از اینها شأنی از آنهاست. لذا این را جدا نبینیم.
نکته دیگر اینکه این سیر از ابتدای عالم پیوسته است که خدای سبحان آدم(س) را خلق کرد تا قبل از قیامت که ظهور حضرت هست یک سیر پیوسته است و این سیر پیوسته باعث میشود وقتی ما نهضت انبیاء را میخوانیم این گره زدن قلب است به حقیقت عالم انسانی و تاریخ انسانی که همین تاریخ مرتبط، تمامِ بودن حق است و الهیت عالم است که متجلی شده است. اگر اینها را حواسمان باشد راه ارتباط با تمام فطرتهای هرکسی در هرجای عالم هست، همین زندگی انبیاء است که شئونی از پیغمبر اکرم و اهلبیت هستند و این نگاه باعث میشود ما بتوانیم با فطرتهای همه مردم رابطه برقرار کنیم و فکر نکنند یک پیغمبری است مخصوص دین ما، یا امامی است مخصوص دین ما، هرچند شرافت کسانی که تابع اینها هستند جای خود است اما دعوت ما عام است. لذا دعوت حضرات انبیاء عام بوده و دعوت پیغمبر اکرم عام است و شامل همه میشود.
لذا با همین دعوت انبیاء داریم همه را به این تیم دعوت میکنیم و از زیباییهای اینها میگوییم و از لطافتهای زندگی اینها میگوییم تا هر جان تشنهای را به سمت وجود آن نبی خاتم از کانال وجود این نبی جذب کند. با این نگاه حواسمان هست که زمینهسازی میکنیم برای ظهور جهانی که همه ادیان را دعوت میکند. همه افراد را دعوت میکند به آن حقیقت چون همه میبینند که آن مطلوبشان که در آن نبی که میشناختند و در آن دینی که میشناختند، همان حقیقتی است که میبینند. گاهی تذکر خوب است که یادمان بیاید ما یک گوشهای از تاریخ را بیان نمیکنیم بلکه یک تاریخ زنده نظام روحی انسان است. انبیاء تاریخ روحی انسان هستند. تاریخ زمانی نیست، بحث زمان نیست بلکه تاریخ روح انسان است. روح زمان ندارد. لذا تاریخ فطرت و روح انسانی است و انبیاء از این منظر، قرآن هم بخاطر همین است که بیش از دو هزار و دویست آیه در قرآن کریم مرتبط با زندگی انبیاء وارد شده است، چون تاریخ نو انسانی و حقیقت انسانی و روح انسانی است.
در محضر آیات ۸۰ به بعد یوسف(ع) بودیم و باز از حضرت یوسف اذن میگیریم که وارد این مرحله از زندگی حضرت شویم. تعبیر آیه ۸۰ این است که وقتی برادرها تمام چانههایشان را زدند و دیدند یوسف دیگر بنیامین را آزاد نمیکند و طبق قانون اینها باید میماند، اینجا دیگر اینها مأیوس شدند از اینکه بتوانند بنیامین را برگردانند.
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» وقتی مأیوس شدند، «استیأسوا» تأکید است. یأس شدید را میرساند. تمام تلاش را کردند و راهی ندیدند. از نجات دادن بنامین نا امید شدند. از بقیه کناره گرفتند و رفتند جایی با همدیگر تا ببینند چه کار میکنند. «خلصوا نجیَّا» دارد ابن ابی العوجا با دو نفر دیگر قرار گذاشتند که در رابطه با قرآن معارضه کنند، ابن ابی العوجا زندیق بود. مشرک بود و میخواستند معارضه کنند. یک نفر از اینها وقتی به آیاتی در مورد نوح رسید که «وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ»(هود/۴۴) از معارضه با قرآن منصرف شد. وقتی این آیات را دید، دید که جای معارضه نیست، یکی از آن سه نفر هم با دیدن این آیه منصرف شد «خلصوا نجیّا» میگوید: این را دیدم و دیدم چندین عبارت را در دو کلمه بیان کرده است. اینها از بقیه کناره گرفتند و جای خلوتی رفتند و با هم شروع به گفتگو کردند تا تصمیم گیری کنند، تمام این بیان را در دو کلمه آورده است. نجیّا یعنی انسان در ارتفاع از بقیه است، این ممتاز بودن از بقیه نجواست. لذا درگوشی صحبت کردن برای این است که در حالت ممتاز بودن است. اینها کناره گرفتن و به جایی رفتند که خودشان باشند و دیگر نامحرم نباشد و حرف سری بزنند و تصمیم بگیرند. چطور برگردند و چه کنند؟ بعضی گفتند که اینها خواستند مخفیانه و با نقشه بنیامین را فراری بدهند. بعد دیدند نمیشود و مأیوس شدند.
«قالَ کَبِیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ» برادر بزرگ اینها در جلسه خصوصی که تشکیل دادند، به اینها گفت. طبق بعضی نقلها برادر بزرگتر لاوی است که در قضیه کشتن یوسف هم پیشنهاد چاه را داد. «قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» یادتان نرفته که پدر ما یک موثق عظیمی، ما را به خدا قسم داد. «وَ مِنْ قَبْلُ ما فَرَّطْتُمْ فِی یُوسُفَ» این اقرار دارد که شما قبلاً در مورد یوسف کوتاهی کرده بودید. پدر این را فراموش نکرده است. سابقه بد، ماجرای بنیامین که قسم خوردید نزد پدر، «فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی» من از اینجا برنمیگردم. معلوم میشود برادرها در همه جریاناتی که پیش میآمد یکدست نبودند. اختلاف نظر بوده و بعضی جانب پدر را بیشتر رعایت میکردند و بعضی کمتر. برادر بزرگ رویی نداشت که نزد پدر برگردد. همین در آینده که نسلهای اینها چه تفاوتهایی میکنند بی اثر نیست که نسلهای اینها متفاوت میشوند. سبطهای دوازده گانه که دوازده فرزند یعقوب بودند، در تاریخ میبینید دائماً رگههای این نوادگان اینها مسائل مختلفی از اینها نقل میکند. لذا باید خیلی حواسها در فرزندان جمع باشد.
«فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی» تا پدر اذن ندهد من برنمیگردم. «أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی» یا خدا حکم کند. از این دو معنا استفاده شده است، یکی اینکه یا اینجا بمیرم و روی برگشتن ندارم. بخاطر خجالتی که از پدر میکشید. یکی اینکه شاید ماندن من در اینجا باعث شود عزیز مصر دلش به رحم بیاید و بنیامین را آزاد کند و من با بنیامین برگردم. «وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ» البته خدا بهترین حکم و قضاوت و تقدیر را میکند. این نشان میدهد که بالاخره این برادر با بقیه متفاوت بود و رگههایی از نبوتی که در یعقوب(س) بود در این وجود بوده که اینطور الهی حرف زده است.
«ارْجِعُوا إِلى أَبِیکُمْ فَقُولُوا یا أَبانا» نزد پدرتان برگردید و بگویید: «یا أبانا إِنَّ ابْنَکَ» قبلاً که میخواستند از پدر بگیرند میگفتند: «أخانا» این برادر ماست. حالا که بحث دزدی مطرح است، میگویند: «إِنَّ ابْنَکَ» پسر تو، به خودشان نسبت ندادند و جدایش کردند. بیان برادر بزرگتر است که روی برگشت ندارد. نمیگوید: برادرمان که تهمت به اینها نچسبد. «سَرَقَ وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» ما شهادت نمیدهیم، این قسمت از آیه دو معنا شده است، یکی اینکه چون ما دیدیم از بار بنیامین این پیمانه در آمد. به آن چیزی که ما علم پیدا کردیم. «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» (یوسف/۸۱) ما نمیدانیم پشت پرده چه خبر است. این را اگر بخواهیم با حسن نیت بیان کنیم این است که آن چیزی که با چشم دیدیم، همان است که از بار این درآمد. اما نمیدانیم پشت پرده خبری بوده یا نبوده. این با حسن نیت است اگر نگاه کنیم. علم ما این است که فرزند شما سرقت کرده است.
نکته دیگر این است که «وَ ما شَهِدْنا إِلَّا بِما عَلِمْنا» یعقوب(س) ممکن بود از اینها بپرسد این حکمی که عزیز مصر کرد برای اینکه بنیامین را نزد خود نگه دارد، حکم قانونی آنها نبود. شما گفتید که هرکس در بارش باشد جزایش خودش است. اگر عزیز مصر میخواست اینها را به حکم خودش عقاب کند، نگه داشتن نبود، یا جریمه میکرد یا تعزیر میکرد و برمیگشت. این قانون کنعان بود. چرا قانون کنعان را گفتید که بتوانند او را نگه دارند؟ اینها میگویند: از ما سؤال کرد و ما هم جوابش را دادیم مطابق آنچه علم داشتیم. یعنی هم موضوع را میتواند بیان کند، هم حکم را میتواند بیان کند. هردو هم «وَ ما کُنَّا لِلْغَیْبِ حافِظِینَ» سازگار است. میگویند ما فکر میکردیم که بار حتماً نزد ما نیست لذا حکم کنعان را گفتیم، اگر میدانستیم چنین نمیگفتیم و میگذاشتیم با حکم خودشان باشد.
«وَاسْأَلِ الْقَرْیَهَ الَّتِی کُنَّا فِیهَا»(یوسف/۸۲) اینقدر این مسأله آشکار بود که مانند دفعه قبل نیست که شاهد نداشته باشیم یا اگر شاهد آن پیراهن خونی یوسف را آوردیم، آنجا با یک سؤال اینها لو رفتند که دروغ است و حضرت یعقوب گفت: عجب گرگ مهربانی بوده که بدون اینکه پیراهن پاره شود یوسف را خورده و دریده است. اینجا شاهد صدق داشتند و شاهد صدق کاروانی بود که با آن همراه بودیم. همه اهل مصر، تهمت دزدی به همه ما خورد. اگر بپرسید: کاروانی که سرقت کرده همه میدانند جریان چه بود. لذا تعبیر این است از شهری که در آن بودیم بپرسید. «وَ الْعِیرَ الَّتِی أَقْبَلْنا فِیها وَ إِنَّا لَصادِقُونَ» با کاروانی که همراه آنها بودیم بپرسید که ما راست میگوییم. ما در این امر صادق هستیم و گذشته ما در ذهن شما نیاید که فکر کنید ما دروغ میگوییم.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ عَسَى اللَّهُ أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» (یوسف/۸۳) این آیه شریفه بیان یعقوب(س) است. ابتدا میفرماید: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً» از آن آیاتی است که خیلی مورد بحث قرار گرفته است. ما نفس مسوّله را گفتیم، گفتیم نفس مسوّله آنجایی است که ابتدائاً که انسان میخواهد بدی را انجام بدهد، دنبال این است که بدی را خوب جلوه بدهد. نفس مسوله تزئین میکند که انسان میل پیدا کند. و الا اگر انسان از اول بداند چیزی بد است، از ابتدا نمیرود. کم کم که نفس مسوّله قوی میشود دیگر کم کم احتیاج به توضیح ندارد و میشد نفس أماره بالسوء، یعنی به بدی امر میکند و انسان هم تبعیت میکند. لذا وقتی انسان در نفس مسوّله است باز باید شاکر باشد که هنوز معلوم است و میل به بدی ندارد. اگر بدی انجام میدهد، میل به بدی ندارد. در تعبیر روایت هست کسی که در این مرتبه هست، هنوز مؤمن است. بدی را انجام میدهد اما از بدی، بدش میآید. اگر این تزئین داده بود، بالاخره سر خودش را شیره مالیده و گول زده که این را خوب دیده ولی با این حال خواسته خوب ببیند اما اینطور نبود که این اینقدر بیباک شود و در دل بدی برود و مرتکب بدی شود و ناراحت هم نباشد. با اینکه یک امر بدی است اما یک نقطه امید است که هنوز انسان این در مرتبه نفس مسوله است و میتواند زود برگردد. اگر رسید به نفس أماره بالسوء به جای اینکه طرف میرفت بدی را انجام بدهد و باکی هم نداشت، اول در درون خودش باکی نداشت ولی الآن در اجتماع و دیدن دیگران هم باکی ندارد. این شدت نفس أماره بالسوء میشود.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» معنای اولی که برای این کردند این است که حضرت یعقوب به اینها میفرماید: چرا سرقت برادرتان را زود قبول کردید؟ اگر این نفس مسوله برای شما نبود، صرف پیدا شدن از بار دلیل اینکه این حتماً سارق است و دزدیده است، نبود. شما میتوانستید اینجا استدلال کنید و دفاع کنید. این میل درونی شما بود و بدتان نمیآمد برادرتان گرفتار شود.
بعضی خواستند بگویند: نه، یعقوب روی سابقه سویی که از اینها داشت، این مسأله را هم باز به اینها نگاه تهمت آمیز داشت که حرف اینها را باور نکرد. در حالی که این مسأله در نظام انبیاء نبوده که به یک حکمی که سابق بوده و دروغی که قبلاً گفتند، راست بعدشان را هم دروغ ببینند. این حتماً از نظام نگاه اهلبیت وارد نیست.
اما نگاه سوم که مرحوم علامه در المیزان میفرماید، خیلی زیباست. میفرماید: حضرت یعقوب(س) در این آیه شریفه که میگوید «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» عین همان مسألهای است که وقتی اینها آمدند گفتند: گرگ یوسف را خورده است، «وَ جاؤُ عَلى قَمِیصِهِ بِدَمٍ کَذِبٍ قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» (یوسف/۱۸) مرحوم علامه طباطبایی تعبیری که دارند این است که حضرت یعقوب میخواهد بیان کند، این اتفاقی که امروز افتاده دنباله همان اتفاق است. خیلی بیان زیبایی است که حوادث اینطور نیست که تمام شد و رفت و شما یک کاری کردید تمام شد. آن کاری که آغاز کردید، مثل حلقات یک سلسله به دنبال خودش حوادث زیادی را میکشد و میآورد. خیلی بحث تربیتی مهمی است. اگر خدای نکرده یک واقعهای را به غلط و دروغ یا معصیت ایجاد کردیم، یا برعکس صحیح و حسن و صالح ایجاد کردیم، اینطور نیست که فقط یک عمل باشد و تمام شده باشد. یک موجی در زندگی ما و در بیرون ایجاد میکند که تا آخر عمر ما ممکن است ادامه داشته باشد. به خصوص وقایعی که از منظر تأثیر گذاری یک تأثیر ویژه دارند. لذا حضرت یعقوب دارد به اینها تذکر میدهد. شما این جریان بنیامین را گسسته دیدید و من این را پیوسته میبینم که امروز اگر بنیامین گرفتار شد و برادر بزرگتر غائب شد و نتوانست بیاید، تمام اینها مربوط به عملی است که قبلاً انجام دادید.
«قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ» این تسویلی که ابتدا داشتید، هنوز نتایج آن ادامه دارد. فکر نکنید یک کاری کردید و تمام شد. تا توبه به این ملحق نشود، این دائماً مشغول تأثیرگذاری است. دائماً مشغول ایجاد نتایجی است که از آن فعل اولی شماست. این هشدار سنگینی است که اگر آدم توبه را تأخیر بیاندازد، اثر تأخیر توبه فقط این نیست که یک گناهی انسان کرده و بخشیده نشده است. اثرش این است که موج آن عمل ناصالح، دارد هی خلق جدید و آثار جدید و کارهای جدید را جلوی روی ما قرار میدهد که آنها از همین نشأت گرفته است و در زندگی نمیدانیم از کجا مبتلا شدیم و چه شده که اینطور است. لذا خوب است که انسان نسبت به اعمال صالح حواسش باشد که اعمال صالح مرکزی ایجاد کند. اعمال صالحی که تأثیر جدی بگذارند.
لذا در عمل ناصالح حواسمان باشد سعی کنیم از خودمان با توبه جدا کنیم. با بد آمدن از او، تنفر از او، آن عمل حیات دارد. چه عمل صالح، چه ناصالح، حیات دارد و نمو و ثمره دارد. یا میوهاش شجره طیبه است که میوهاش عمل صالح است. یا شجره خبیثه است که زقوم است و عمل ناصالح است و سقوط بعد سقوط است. مگر اینکه انسان از عمل صالح بیزار شود، یا از عمل ناصالح بیزاز شود. گاهی انسان از عمل صالحش بیزار میشود. کسانی بودند سابق از این اهل جهاد و مجاهده بودند. الآن بی رغبت است و بی میل است و ناراحت است و میگوید: اشتباه کردم. تأثیر آنها در زندگیاش از بین میرود و عمل صالح دیگر تأثیری برای این ندارد. همانطور که در نظام عمل ناصالح اگر انسان نعوذ بالله مبتلا شد، وقتی از آن عمل ناصالح نفرت دارد، میبیند دوست ندارد و توبه ملحق میشود، اگر حق الناس است ادا میکند، بعد میبیند اثرش دیگر منقطع میشود. اینها چقدر زیباست.
بعضی دوستان میگفتند: این را در دورانی که مادر جنین دارد، مادرها خیلی دوست دارند در سرنوشت بچهشان تأثیر مثبت داشته باشند. رعایت این دوره بسیار مهم است، به خصوص سابقهای که مادر داشته سعی کنند در آن دوران نسبت به سابقهشان، بدیهایشان و تنفرشان بیشتر شود. اگر بدی در وجودشان بوده و عمل ناجور از آنها سر زده، تنفر نسبت به آن داشته باشند. این تنفر نسبت به بدی و خوش آمدن از خوبی، همین در وجود بچه تأثیرگذار است. حواسمان باشد این دوران، دورانی است که انسان سعی کند نه فقط به بدی فکر نکند و به خوبی فکر کند، اگر به بدی فکر میکند به تنفر از بدی فکر کند که اگر گذشتهای داشته از آنها متنفر است. خود تنفر از بدی در وجود بچه شکل میگیرد که وقتی بچه به دنیا میآید و رشد میکند، اقتضای تنفر از بدی در وجودش شدیدتر از کسی است که این فکر را در مادر نداشته است. تنفر از بدیها در وجود این نهادینهتر شده است.
یک دورهای میشود همین هم که میخواهد یک بچهای به دنیا بیاورد، باعث میشود مادر هم به طهارت برسد. مادر به فکر بیافتد برای آینده بچهاش خودش به صلاح برسد و اصلاح شود. چقدر اینها زیباست. لذا میفرماید: «قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنْفُسُکُمْ أَمْراً فَصَبْرٌ جَمِیلٌ» من اینجا صبر جمیل میکنم. یعنی با اینکه میدانم این هم دنباله عمل شماست و گرفتاری بنیامین و برادر و نیامدن اینها، جدا شدن اینها، با اینکه برای یعقوب خیلی سخت بود، هنوز دنباله همین عمل شماست که از ابتدا انجام دادید و نفس مسوله شما ایجاد کرد.
«عَسَى اللَّهُ» یعقوب(س) اینجا فهمید که اوج اضطرار به فراق یوسف که تسکین پیدا میکرد با بودن بنیامین، وقتی به این اوج رسید، فرج نزدیک است. بودن بنیامین در کنار یوسف یک مرتبه از فرج برای یوسف بود. چون یکی از نگرانیهایش نبود برادر بود. اما برای پدر رسیدن به اوج اضطرار بود. «أَنْ یَأْتِیَنِی بِهِمْ جَمِیعاً» با اینکه بیش از بیست سال از جریان یوسف گذشته و هرکس بعد از سی سال، مفقود بودن بچه، دیگر کم کم باور میکند. داریم بعضی از پدر و مادرهایی که فرزند مفقود الاثر دارند سالیان طولانی همیشه به یاد فرزند و منتظر بودند و مرور ایام اینها را مأیوس نکرده است. این که دیگر حضرت یعقوب است و میداند با خوابی که از ابتدای سوره بود، حتماً یوسف برای یک امر عظیمی ذخیره الهی است.«بِهِم جمیعاً» هر سه تای اینها برگردند.
«إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» همانطور که محسن بودن یوسف(ع) یک ویژگی برای حضرت یوسف است، این «إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ» علیم و حکیم نسبت به سرگذشت حضرت یوسف یک دخالت مرکزی دارد. لذا سه جا در زندگی یوسف(ع) بحث علیم و حکیم آمده است. سه جا خداوند سبحان علت میآورد، سرگذشت یوسف را منتسب به اسم علیم و حکیم میکند. در نظام اسمائی و عرفانی از بحثهای خیلی زیباست. علیم حکیم مدبّر افعال یوسف است. تفسیر تسنیم حضرت آیت الله جوادی آملی جزء تفسیرهای خوب است که دوستان رجوع کنند. نکات مختلفی هم در تفاسیر دیگر هست.
شریعتی: … نکته قرآنی امروز را بشنویم و بعد هم از شخصیت عالم بزرگ مرحوم آقا بزرگ تهرانی برای ما بگویید.
حجت الاسلام عابدینی: دو نکته را مختصر بگویم، یکی آیه ۳۸ «کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَهٌ»(مدثر/۳۸) یعنی انسان در گرو اعمالش است. اعمال اعتقاد ساز است. انسان وقتی عمل انجام میدهد این عمل اعتقاد ساز است و اعتقاد انسان را ایجاد میکند. لذا انسان در گرو اعمالش است. فکر نکنیم اعمال یک چیزی ساده و راحتی است. اعمال اعتقاد انسان را میسازد. پس سعی کنیم به اعمال ساده صالح عادی هم توجه داشته باشیم تا اعتقاد صالح برای انسان ایجاد شود.
نکته دیگر در مورد آیه ۴۵ است. «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ»(مدثر/۴۵) در این آیه وقتی اهل بهشت از اهل جهنم میپرسند: چه باعث شد شما اهل جهنم شوید؟ سه چهار عامل باعث شد، یکی از این عوامل این است که وقتی دور هم مینشستیم دنبال عیب یابی بودیم. ما یک خوض داریم، یک غوص داریم. غوص کسی که غواص است و میرود تا دُرّ را پیدا کند. دُرّ یعنی گوهری را پیدا کند. خائض هم مثل غواص است، او هم فرو میرود اما دنبال عیب یابی هستند. «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ» مینشستیم دور هم و در زندگی مردم میرفتیم، شایعات و تهمتها، سه چهار عامل برای ورود به جهنم که اینها ذکر میکنند یکی در کنار نماز نخواندن و تکذیب روز قیامت، در کنار اینها یکی را آورده «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضِینَ» مشغول عیب جویی و عیب یابی بودن. اخباری که نمیدانیم صحیح است برای دیگران بفرستیم.
ذکر عالمان باعث میشود خدا رحمتش را نازل کند. جرجی زیدان یک کتابی را نوشته است به اسم «تاریخ آداب و لغت العربیه» در آن کتاب ادعا میکند شیعیان فقیه و ادیب و عالم قابل اعتنا ندارند. بعد از اینکه این کتاب چاپ میشود سه عالم همفکر شیعه وقتی کتاب را میخوانند به فکر میافتند چطور جواب او را بدهند. یکی مرحوم آقا بزرگ بود، یکی آ سید حسن صدر بود و یکی مرحوم کاشف الغطاء بود. این سه عالم بزرگ از سه طریق جواب او را میدهند. مرحوم آقابزرگ تهرانی یک کتاب عظیمی تألیف میکند که تمام آثار شیعه را در آن «الذریعه الی تصانیف الشیعه» تألیف میکند که این کتاب شریف آثار شیعه را میآورند تا جواب برای او باشد. عالمی که به روز زندگی میکند نسبت به دینش غیور است. یک چنین تهمتی که زده میشود تمام عمر و سرمایهاش را بسیج میکند تا جواب او را بدهد تا در تاریخ بماند. مرحوم آقا بزرگ تهرانی این کتاب را مثل یک دایره المعارف میآورد و همه به این کتاب به عنوان دایرهالمعارف شیعه رجوع میکنند. مرحوم آ سید حسن صدر هم کتابی با عنوان تأسیس الشیعه دارند که دفاع میکنند از علوم مختلفی که شیعه آورده بود.
شریعتی: السلام علیک یا رسول الله.
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۱۱/۰۶
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






