سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۵؛ نجات
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۳۰سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۵؛ نجات

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۵؛ نجات
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. انشاءالله هفته آخر پاییز شما سرشار از بهار و طراوت باشد. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، بنده هم خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز هم عرض سلام دارم. انشاءالله این ایامی که با میمنت تولد امام حسن عسگری(ع) است بر همه مبارک باشد. خدمت امام زمان(عج) عرض سلام داریم و انشاءالله از ایشان جایزههای خوبی به مناسبت این تولد دریافت کنیم.
شریعتی: امشب شب میلاد با سعادت امام حسن عسگری است. به محضر امام زمان تبریک ویژه عرض میکنیم. هفته گذشته به آیه ۶۶ رسیدیم، بحث امروز شما را خواهیم شنید.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله ارض وجود ما از اطاعت امام زمان پر باشد و وجود حضرت در زمین وجود ما دائماً ولی وجود ما باشد و در وجود ما حاکمیت مطلق داشته باشند و همچنین در سراسر عالم. بحثی که در محضرش بودیم، در محضر دو نبی بزرگوار هستیم که به حضرت یعقوب(ع) و حضرت یوسف(ع) سلام میکنیم و انشاءالله به ما اذن بدهند که بهتر استفاده کنیم.
در محضر آیه ۶۶ بودیم، بعد از اینکه اینها برگشتند و به یعقوب گفتند که بار دیگر باید حتماً بنیامین را همراه بیاورید، برای پدر سخت بود با سابقهای که آنها داشتند و جفایی که از آنها دیده بود، اما بالاخره با شرایطی که پیش آمده بود، یعقوب(ع) رضا داد به اینکه اینها همراه شوند. فرمودند: «قال لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» (یوسف/۶۶) من این را همراه شما نمیفرستم، مگر اینکه یک قسم و یا یک پیمان مؤکدی با خدا داشته باشید. پیمانهای بشری با یک مقدار کم و زیاد قابل فسخ است. اما کسی که دین دارد بالاترین پیمانی که ممکن است برایش تعهد آور باشد موثق من الله است. مرسوم بود اگر کسی میخواست چیزی را پیش کسی گرو بگذارد یک موثقی را ایجاد میکردند، که آن وثیقه در قبال این ارزشمند باشد و بخاطر این شده بعداً آن گرو برگردانده شود.
اینجا یعقوب(ع) وقتی میخواهد بنیامین را به دست اینها بدهد، وثیقهای که از اینها میخواهد یک کالای مادی یا دنیایی نیست. نمیگوید: من بچههای شما را گروگان میگیرم. آنها فرزندان و نوه خودش بودند. تنها چیزی که میتواند ارزشمندترین چیز باشد و در وجود هردو، هم یعقوب(س) و هم برادرها میتواند تأثیرگذار باشد که حفاظت را کامل نگه دارند، «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» وثیقهای است که خدا را گرو بگذارد. یعنی اینها آبرویی که نزد خدا دارند و رابطهای که با خدا دارند، گرو گذاشتند. یعنی تعهد الهی و فوق اخلاقی است. یعنی آنچه باور به خدا دارند، مثل این است که آبرویی که نزد خدا دارند و از الهیت هرآنچه دارند نزد یعقوب گرو گذاشتند.
«مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» وثیقهشان وثیقهای شد که مرتبط با خداست، چه آبروی اینها نزد خدا باشد و چه اعتقاد اینها به خدا که این اعتقاد را گرو گذاشتند. به مقدار اعتقادی که به خدا دارند، این اعتقادشان را نزد یعقوب گرو گذاشتند که اگر ما کوتاهی کردیم یعنی از اعتقادمان برگشتیم. لذا اینجا رعایت امانت فقط در حد یک نگاه ظاهری نیست، بلکه برای اهل ایمان رابطهشان با خدا ارزشمندترین چیزی است که برایشان دارد.
میفرماید: یک کسی نزد امام صادق(ع) آمد و عرض کرد: گاهی ما روایاتی را از شما میشنویم، وقتی دقت میکنیم میبینیم سازگار نیست رد میکنیم. گفت: مثلاً این روایت را شنیدیم که اگر کسی معتقد به ما باشد و فلان گناه را بکند بخشیده میشود؟ راوی میگوید: من این را تکذیب کردم نسبت به شما، چون میدانم شما قائل به این هستید که حتماً عمل نجات دهنده است و اگر کسی عمل خلاف داشته باشد، قطعاً با عمل خلاف نمیتواند نجات پیدا کند. حضرت مدتی سرش را پایین انداخت و بعد سرشان را بلند کردند و فرمودند: این گناه و آن گناه، یعنی حتی اگر این گناه را هم داشته باشد قابل نجات است. عرض کردند: چطور ممکن است؟ حضرت سؤال میکند: اگر امر اینها دائر شود به اینکه دست از ما بردارند یا کشته شوند چه میکنند؟ همینهایی که گاهی به گناهی مبتلا شدند. گفت: حاضر نیستند دست از شما بردارند حتی اگر کشته شوند.
بیان همینجا حل شد که آنچه ذات اینها را تشکیل میدهد حقیقتی است که تا پای جان هم پایش میایستند. اما اگر لغزشی از انسان صادر شد و پای انسان لغزید، این عوارضی است که با یکسری فشارها در موقع از دنیا رفتن یا مریضی و مصیبت در دنیا، یا بعضی از عذابها در برزخ، چون عوارض بوده زایل میشود. نه اینکه عقاب نداشته باشد اما نجات محقق میشود. آن ذات میماند و آن عوارض با آن عقابها و با سختیها میریزد. حالا اینها هم آنچه در وجودشان بود که حقیقت وجودشان بود، یعقوب(ع) این را دید که آن رابطه با خدا را حاضر نبودند از دست بدهند. هرچند حسادتها، کدورتها، حتی تا اینجایی که برادر را تا این حد که قساوت به خرج بدهند، همه اینها بوده اما آن رابطه با خدا محفوظ بود. یعنی رابطه با خدا می تواند بر این غلبه کند تا جایی که انسان از دست بدهد و اگر از دست بدهد دیگر هیچ باکی برایش نیست از جهت اینکه برگشت پذیر نیست.
اگر کسی مبتلا به معصیت میشود، اگر دید در اعتقادش تزتزل ایجاد میشود، آن خیلی خطرناک است. تعبیر روایت این است که گاهی انسان گناهی مرتکب میشود و یکباره میبیند در نظام امامت برایش شک ایجاد شده است. تا حالا شک نداشت ولی یکباره نمیداند چرا، اصرار بر گناه میکند در نظام نبوت برایش شک ایجاد میشود. اصرار بر گناه میکند در نظام توحید برایش شک ایجاد میشود. یعنی گناه عملی «کانَ عاقِبَهَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى» (روم/۱۰) اینهایی که به گناه مبتلا میشوند، عاقبتش این است که اگر توبه نکنند و برنگردند «أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ» در مقابل اعتقاد میایستد. در مقابل خدا میایستند. حواسمان باشد اگر پای ما لغزید توبه کنیم. اگر پای ما لغزید و یک مرتبه دیدیم دارد شک ایجاد میشود، آن شک با استدلال برطرف نمیشود. آن شک با توبه و جبران برطرف میشود. و الا با استدلال درست نمیشود.
یعقوب اینها را خوب شناخته بود،«مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» بالاترین چیزی بود که اینها حاضر بودند پای آن بایستند. غیر از این یک درسی هم میدهد که هیچ موثقی محکمتر از وثیقه رابطه با خدا نیست. حواسمان باشد چیز دیگری را با این قیاس نکنیم. حقیقتی که فوق همه اینهاست و میتواند ضامن همه اینها باشد «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» است. ارزش بنیامین هم در اینجا معلوم میشود که چقدر برای یعقوب(س) ارزشمند بود که آن چیزی که فقط «مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ» وجود اینهاست، میتواند وثیقه الهیه و حافظ این، مقابل این و عوض این قرار بگیرد.
میفرماید: «لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَکُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ لَتَأْتُنَّنِی بِهِ» که شما این را بیاورید. یعنی این وظیفه شماست که وثیقه الهیه را برای من بیاورید. حالا یا قسم است یا قول الهی است، هردو را شامل میشود. بعضی گفتند: به خدا قسم خوردند که این قسم خوردن خیلی عظیم است. یا گفتند: اگر قسم در اینجا ذکر نشده همین است که بگویند: ما خدا را شاهد میگیریم که این کار را خواهیم کرد.
«إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» انسان وقتی تصمیم میگیرد یک کاری را انجام بدهد، به ظاهر یکسری علل و اسباب را پیشبینی میکند، اما اینگونه نیست همه علل و اسباب همینهایی باشد که این میبیند. حتی در سادهترین کارها هم که آدم احساس میکند این دیگر ساده است. این سبب است، او هم مسبب است و این کار را شروع کنم انجام شده است. میگوید: نه، ورای اینها الی ماشاءالله سببهای دیگری در کار است که انسان علم به او ندارد. نسبت به آنها نمیدانیم عالم علل چقدر عظیم است. در عین اینکه به ما گفتند: رجوع به اسباب بکنید، خدا باب را سبب قرار داده است، اینطور نیست کسی دیگری نظام اسباب را سبب قرار داده باشد تا هووی خدا باشند، نعوذ بالله! خدای متعال اسباب را هم قرار داده است. لذا به ما هم امر کرده رجوع به اسباب بکنید. اگر کسی بگوید: من به اسباب رجوع نمیکنم، میخواهم بدون رجوع به اسباب حل شود، خلاف نظام الهی است. گاهی ممکن است یک شیطنتی ایجاد شود و بدون آن سبب برایش یک چیزی محقق شود تا از نظامی که خدا قرار داده است، دورش کنند. خدا این سببیت را قرار داده است منتهی حواسمان باشد و ببینیم که خدا این را قرار داده است. هرگاه محقق میشود این توحید در وجود ما مؤکد شود نه اینکه ما متوقف در سبب شویم. او هم راههای دیگری دارد و هم این راه را قرار داده است. هم علل دیگری دارد و هم این علل را قرار داده است.
اینطور نیست که هر چیزی یک راه داشته باشد. اما به ما فرموده: از این راه اسباب حتماً باید جلو بروی، اگر خودش صلاح دانست در بعضی جاها میانبر هم دارد. از میانبر هم استفاده میکند. سبب حاکم هم دارد و از سبب حاکم هم استفاده میکند. یعنی آنها هم سببیت هستند، مثل اینکه دعا هم سببیت است، صدقه هم سببیت است. سببیتی که میتواند سببیت قبل را حاکم شود. «الدُّعَاءُ یَرُدُّ الْقَضَاءَ بَعْدَ مَا أُبْرِمَ إِبْرَاما» (کافی/ج۲/ص۴۷۰) وقتی این محکم شد و قطعی شد که محقق شود، خدای سبحان در همین حال هم یک سبب دیگری را قرار داد که آن دعاست. این دعا میتواند سببیت حاکم شود. آن هم سببیت است و استثناء نیست که در نظام سببیت استثناء خورده باشد. سبب حاکم است یعنی این محقق میشد، اگر دعا باشد، او نیست و این استثناء نیست. اگر دعا نبود این سبب بود ولی دعا آمد و یک راه میانبر دیگری محقق شد. صدقه آمد، راه میانبر دیگری محقق شد. گاهی انسان خدمتی میکند، این خدمت سبب میانبر ایجاد میکند. صله رحم میکند و عمر انسان مضاعف میشود و زیاد میشود. این هم یک سببیت است. سببیت عادی این بود که بدن اینقدر کشش داشته باشد، اما خدای سبحان سببیتهای دیگری هم دارد که از جمله سببیتها این است که صله رحم میتواند عمر را برای انسان زیاد کند.
اینجا میفرماید: «إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» این موثق و وثیقه، این قول را به من بدهید مگر اینکه سبب حاکمی برای این پیش بیاید. یعنی یک چیزهایی پیش بیاید که از عهده شما خارج باشد. اینجا شما ضامن نیستید، چون خدا را میشناسد. اینطور نیست که حرفی را با قطع و قاطعیت بگویید، لذا انشاءالله باید بگویید. یعنی اگر خدای سبحان اراده و سبب دیگری را در این حاکم کرد، او حاکم است. در همین سبب هم او حاکم است. در اسباب دیگری هم که میتواند حاکم بر این باشد و راه دیگری باشد، باز او حاکم است. اما به انسان گفتند که این سببیتها را ما قرار دادیم، به طوری که اگر از راه این سببها رفتی، همین مقدار اعتماد به ما کنی، با رجوع به این اسباب عیبی ندارد. اعتماد به ما کنی با رجوع به اسباب نه اعتماد به اسباب کنی. یعنی نگفتند کسی اعتماد به ما کند به اسباب توجه نکند، یا به اسباب توجه کند و به ما اعتماد نکند، این دو غلط است. اعتماد به اسباب کنند چون اسباب را ما قرار دادیم. بعضی نگاهشان این است که اگر اعتماد به اسباب بکنیم، خجالت میکشند و میگویند: نکند این خلاف توحید باشد. نه این خلاف توحید نیست. همه اینها وسایلی است که خدا ایجاد کرده است.
«خالِقُ کُلِ شَیْء» هست و همه در مقابل اراده او ذلیل هستند. همه اینها خضوع دارند. خودش خلق کرده است و خودش این طریق را برای آنها قرار داده است. اما در عین حال اینطور نیست که آتش همیشه بسوزاند، دیگر خدا به آتش سوزاندن داد و دیگر از قدرت او خارج شده باشد. هر لحظه اثر را افاضه میکند. اگر این را دیدیم که خدا هر لحظه دارد اثر را افاضه میکند تازه در رجوع به اسباب، توحید انسان قویتر میشود. حافظ زیبا فرمود: «زلف آشفته یار موجب جمعیت ماست» زلف، اسماء است. زلف آشفته، کثرت اسمایی که با ظهورات مختلفهای دارد، موجب جمعیت یعنی وحدت، با اینکه این آشفتگی و زلف کثرت است، اما این زلف آشفته همه مؤکد وحدت است. اگر کثرت مؤکد وحدت است، «چون چنین است پس آشفتهترش باید کرد» یعنی این آشفتهتر بودن یعنی کثرت بیشتری که مؤکد وحدت است. هرچه کثرت میآید دیگر آن وحدت میبیند از جانب خداست.
بعضی که این نگاه و ارتباط را نمیبینند، هرچه کثرت برایشان میآید دورتر میشوند. اما آن کسی که این نگاه را دارد که به اسباب رجوع میکند، از اسباب مکیّف میشود چون میداند هرکدام از این اسباب پیامی از جانب اوست. افاضهاش لحظه به لحظه از جانب اوست. مثل اینکه دائم از ملکوت عالم
نو ز کجا میرسد، کهنه کجا میرود *** گر نه برای نظر عالم بی منتهاست
این از عالم بی منتها دائم دارد وارد میشود، اینطور میبیند و دائم دارد از اینجا خارج میشود. آمدن و رفتن اینها به دست قدرت مطلقی است که دارد میفرستد. لذا انسان خیلی مکیّف میشود که ببیند تمام عالم او را نشان میدهد،
با صد هزار جلوه برون آمدی که من *** با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
صد هزار دیده است، صد هزار جلوه است. صد هزار جلوه صد هزار دیده میخواهد، اما این صد هزار دیده و جلوه تو را تماشا میکنند. این نگاه در همه انبیاء صراط توحید قوی است. این نگاه است که قلههای مسائل را برای انسان در زندگی عادی حل میکردند. این بیان خیلی بیان سنگینی است.
شریعتی: بخشی عمده مشکلات و نابسامانیهای ما به بی معرفتی ما برمیگردد که این نگاه توحیدی را در خودمان تقویت نکردیم و این آیات همین را بیان میکند. وقتی انسان احساس کند کارش را در محضر یک قدرت مطلق، اراده و علم مطلق، ببیند و بعد ببیند پشتیبان این، اوست. اگر یک نفر که مقداری دارایی دارد پشتیبان ما باشد در یک مسألهای، کلی آرامش پیدا میکنیم که این پشتیبان ماست. اگر ثروت مطلق، جود مطلق، رحمت و اراده مطلق ببیند. بعد این نکته که نشان میدهد یعقوب(ع) در بر مسائلی اطلاع داشت اما از جهتی حق ابراز کردن نداشت. یا اجمالش را میدانست تا ابتلا برایش سنگین باشد ولی خبردار شده بود که خبرهایی هست، لذا این بیان نشان میدهد که میداند ارادههایی از جانب خدای سبحان علاوه بر این نظام ظاهری در کار هست. لذا وقتی شرط و قول را مطرح میکند،«إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» مگر اینکه علتهای دیگری حاکم شود که از اختیار شما خارج باشد.
«إِلَّا أَنْ یُحاطَ بِکُمْ» شما مقصر نیستید، خدای سبحان ارادههایی دارد که در آن ارادهها تجلی پیدا میکند. در این حالت من دیگر از شما توقعی ندارم. حتی اگر بنیامین در آنجا از بین رفت، شما مقصر نباشید و کوتاهی نکرده باشید، در هر شرایط اینطور نیست که مقصر باشید. احاطه یعنی دیگر طوری نیست که راه مفرّی از آن باشد. به دیوار خانه، در عربی حائط میگویند. حائط یعنی احاطه کننده، یا کشتی دارد غرق میشود میگویند: أحاط، آنجا اختیار از انسان خارج است و دیگر نمیتواند کاری بکند.
اگر آدم بداند که خدا احاطه بر او دارد، چیز دیگری بر او نمیتواند احاطه کند. تا وقتی انسان نمیتواند احاطه خدا را ادراک کند، اشیای دیگری بر او احاطه میکنند. اما اگر کسی یاورش را خدا دید، «إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُمْ» (محمد/۷) گاهی احاطه جلالی است یعنی انسان مرعوب میشود، یک حالت خشیت در او ایجاد میشود. خودش را در قبضهی قدرت حق میبیند. اینجا عظمت حق را بر خودش محیط میبیند. اینجا یک حالت ذلت در وجودش ابراز میشود. یک موقع هست این احاطه رحمت است، حالت جمال حق است، آنجا آرامش و شوق ایجاد میشود. هردو احاطه هم برای انسان سازنده است. انسان باید هر دو جلوه تا دو صفات در وجودش تجلی پیدا کند، اینطور نیست که همیشه رحمت باشد. گاهی دست جلال و جمال حق انبیاء را تربیت میکرد. تعبیر هست بین دو انگشت، یعنی جمال و جلال، ذوالجلال و الاکرام و اینها خیلی زیباست. انشاءالله این هردو احاطه را ادراک کنیم.
«فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ» وقتی اینها قول دادند و موثق الهی را برای یعقوب ایجاد کردند و با آن ایمانی که دارند پای قولشان بایستند. این بالاترین قولی است که میشود داد. «قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ» (یوسف/۶۶) خدا وکیل ماست بر آنچه که شما میدانید. یعنی قول و عهدی که با هم گذاشتیم، خدای سبحان وکیل است. وکیل یعنی کسی که انسان کار را به او واگذار میکند. وقتی انسان وکیل میگیرد این کاری که در اختیارش است، میگوید: واگذار کردم. اگر خدا وکیل انسان شد در انجام کار، خدا بهتر انجام میدهد یا ما؟ یعنی کسی که قدرتش مطلق است و اراده و علمش مطلق است، قطعاً اگر به وکیل کاردانی سپردیم که من جاهل بودم نسبت به آن کار و وارد نبودم، خیالم راحت میشود که این به مقدار علمش و قدرتش در این مسأله سرمایهگذاری میکند. مرحوم علامه ذیل «قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَکِیلٌ» خیلی بیانات زیبایی دارند که دوستان در تفسیر المیزان مراجعه کنند. حضرت آیت الله جوادی آملی در تفسیر شریف تسنیم نکات خوبی را آوردند.
در ادامه آیه میفرماید: «وَ قالَ یا بَنِیَ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ» (یوسف/۶۷) از یک در وارد نشوید! «وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَهٍ» یک بیان ساده این است که هر نهیای به دنبالش اثباتی باشد. اگر یک چیزی را نهی میکنیم، در مقابلش راه را هم نشان بدهیم. این کلیت مسأله همیشه در ذهن ما باشد. در کنار منع کردن یک تدبیر هم بگذاریم که اثر تربیتی بیشتری دارد. راهی باشد که طرف احساس کند اگر با این نهی چیزی را از دست میدهد، یک چیزی را به دست میآورد. اگر این را درست بیان کردیم این فطرت به کار میافتد و میپذیرد. ببیند آن چیزی که به دست میآورد، ارزش آن چیزی که از دست داده است دارد. لذا یا مساوی باشد در نگاه فطری یا افضل باشد. علامه طباطبایی میفرماید: این فطری است که این چیزی که انسان از دست میدهد با آن چیزی که به دست میآورد، باید یا مساوی باشد تا فطرت حکم کند که این کار را بکن. لذا خدای سبحان در تمام جاها همین را رعایت کرده و این فطرت را به کار گرفته است. اینکه از یک باب وارد نشوید و از ابواب متفرق وارد شوید یک بحث زیبایی است که اینجا احتمالات مختلفی دادند. یک بحث این است که در بار قبل اینها با یک کاروانی از کنعان رفته بودند. چون در آن کاروان بودند، فرزندان یعقوب، درست است که یوسف گل سر سبد این خاندان بود از جهت زیبایی و اخلاق حسنه، اما اینگونه نبود که بقیه هم بی بهره باشند. اینها افراد رشیدی بودند و قوی و زیبا بودند. یازده فرزند که همه نمایی از زیبایی در وجودشان باشد و قدرت و رشادت هم در وجودشان دیده شود. آن زمان میگویند: شاید جزء معتدلترین منطقهها بوده است لذا اینها هم در اعتدال از جهت وجودی بودند. با اینکه چوپان بودند و کارشان سخت بوده، اما قیافههای زیبایی داشتند.
آنجا که با کاروان بودند زیاد به چشم نمیآمدند، اما این بار قرار است اختصاصاً بروند. این یازده نفر با همدیگر بروند. مردم وقتی اینها را میدیدند جلوه میکرد و این جلوه کردن ممکن بود مسائلی پیش بیاید. مسائلی که ممکن بود ایجاد شود دو جهت بود. اینکه یکباره یازده نفر وارد شهر مصر شوند و یازده جوان رشید با جلوهگری که ممکن است چشمها را به سمت خود جلب کند، احتمال اینکه خطری در پیش باشد، توطئهای بکنند، از جهت امنیتی ممکن بود اشکالی پیش بیاید. اینها از چهار در وارد مصر شدند که تقسیم شده باشند. اینطور نبود که به چشم بیایند. یک نگاه بحث چشم زخم است که وارد شده وقتی اینها را یکجا ببینند، بعضی چشمها ممکن است طوری باشد که برایش یک حالت حسادت یا یک حالت شرارت و زیبایی و رشادت را نتواند ببیند. بعضی در نظام وجودیشان قوایی هست که این قوا عمومیت ندارد. در بعضی ضعیفتر و در بعضی قویتر است. اما در بعضی نفوس ممکن است قوی باشد به این معنا که تأثیر الهی میگذارند چون چشم زخم دو جهت دارد. چشم زخم معروف شده به جهت منفیاش اما تأثیر چشم دو جهت دارد. گاهی تأثیر چشم برای این است که مثل انبیاء است، با چشمشان هدایتگری میکردند و با دیدنشان هدایتگری ایجاد میکردند. اولیای الهی و علمای ربانی، وقتی کسی در محضرشان قرار میگرفت یک نگاه آنها، هدایتگر بود.
از دست دادن چشم رحمت گاهی برای انسان احساس زیان نمیکند. ولی اینجایی که انسان محتمل خطر باشد یا از دست دادن باشد، همیشه نگرانیاش بیشتر است، در احکام هم اینطور است که بین واجب و حرام اگر یکجایی نزاع پیش میآید، کدام را باید مقدم کرد. لذا مردم زود آنجا را در نظرشان میآید. این عمومیت ندارد که دست هرکسی باشد که بتواند با چشم هرکاری بکنند، تازه نفوس شریر میتوانند این کار را بکنند نه هرکسی. نفوس شرور خاص این قدرت را ممکن است با چشمشان یک تأثیری بگذارند. اینجا میگوید: این کار را نکنید که نکند یک موقع نفوس شروری نگاهش بیافتد و آن باعث چشم زخم شود. تا این را میگوید، در ادامه میفرماید: «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» اگر من این را میگویم که این یکی از اسباب عالم است که خودش یک نظام دارد و سببیتی دارد، اما در عین حال این راه الهی و سببیت الهی را نمیبندد.
اینطور نیست که خدا اجازه بدهد هرکس هرکاری دلش خواست بکند و هر چشم زخمی خواست، نه اینطور نیست و الا تا به حال نفسی باقی نمیماند. اینقدر در عالم حسود هست که نمیخواستند کسی دیگری باشد، مگر خدا به آنها قدرت داده است؟ دست آنها هم بسته است. این هم به اذن الله هست و حدودی دارد. اینطور نیست که ما در هرجایی کم آوردیم، هر سببیتی را خودمان مقصر بودیم بگذاریم به پای چشم زخم که حتماً کسی ما را چشم کرده است. این سادهترین راه است برای اینکه انسان مسئولیت را از خودش دور بکند. نقص و کوتاهی خودش را نبیند. ما نمیگوییم سحر نیست، چشم زخم نیست، اصل مسأله امکان پذیر است، اما اینطور نیست که خدا اجازه داده باشد هرکس هرکاری از دستش بیاید انجام بدهد. لذا هرچقدر انسان باورش به این نگاه بیشتر باشد تأثیر آن چشم زخم بیشتر میشود. حواسمان باشد این مسائل را زود باور نکنیم.
لذا دارد که پیغمبر اکرم برای امام حسن و امام حسین حرز برایشان میبستند. یا مثلاً دارد که فرزند جعفر بن ابی طالب، فرزند سفیدی بود. در آنجایی که آفتاب شدید است فرزند سفید کمتر به چشم میآید. لذا نزد پیغمبر آمد و عرض کرد: این سفید است و خیلی به چشم میآید. اجازه هست حرزی برای او قرار بدهم؟ پیامبر فرمود: عیبی ندارد. پس اصل حرز داشتن، عیب نیست. «وَ ما أُغْنِی عَنْکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» چیزی شما را از خدا بینیاز نمیکند. سبب دست خداست. تا هرچیزی را بیان میکند به خدا متصل میکند که ببینیم خدا کاره است. اگر خدا به چیزی اراده کند کسی نمیتواند جلوی اراده او را بگیرد و اگر خدا اراده کند چیزی محقق نشود، هرچقدر بخواهند، قدرت ندارند.
«إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» یک سبب را بیان کرده و آن سبب را خدا بیان کرده است. اما توحیدش را مرتبه به مرتبه بالا میبرد تا نکند چشم فقط سبب را ببیند و خدا را نبیند. «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» اینکه نیست حکم مگر برای خدا، این به تعبیر بعضی از مفسرین جزء غرر آیات قرآنی است. اگر این باور شود که حکومت و حاکمیت و قدرت فقط دست خداست، هیچ چیز برای انسان بزرگ جلوه نمیکند و هیچ چیزی برای انسان نشدنی نمیشود و از پا انداختنی جلوه نمیکند. حتی اگر حکمی دارد، اثری دارد، «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» اگر اینگونه است «عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ» مسبب این اسباب، آن کسی که قدرتش فوق اسباب است، آن کسی که اسباب دیگری هم جعل کرده است، من به او توکل میکنم و پشتوانه من اوست «وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکِّلُونَ».
شریعتی: قصه حضرت یوسف را مکرر شنیدیم، ولی با این نکاتی که میشنویم، انشاءالله شنیدن این نکات باعث شود ما هم نگاه توحیدیمان تقویت شود و از غفلت در بیاییم و دائم الذکر شویم. … این هفته قرار گذاشتیم از یکی از مراجع بزرگ تقلید که خدمات بسیار ارزندهای را ارائه کردند، حضرت آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی یاد کنیم که این هفته زوایای مختلف زندگیشان و لطایف زندگی ایشان را خواهیم شنید. … انشاءالله روز سهشنبه همزمان با سالروز وفات کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه، در شبستان امام خمینی حرم حضرت معصومه خدمت دوستان هستیم. حاج آقای عابدینی اشاره قرآنی را بفرمایند و بعد در مورد شخصیت آیت الله العظمی گلپایگانی برای ما خواهند گفت.
حجت الاسلام عابدینی: سورهی واقعه در مورد قیامت است و تمام سوره در مورد قیامت است و یاد و ذکر قیامت است. عجیب است این سوره اثر ویژهای دارد در اینکه انسان محتاج به غیر نمیشود در اینکه این سوره را هر شب بخواند. حتی دارد که ابن مسعود نقل میکند وقتی داشت از دنیا میرفت، وقتی خلیفه سوم بر بالین او آمد، گفت: اگر کمکی میخواهی بگو. گفت: نه! گفت: برای فرزندانت؟ گفت: نه، به آنها چیزی دادم که دیگر احتیاج به غیر ندارند. از پیغمبر شنیدم که اگر کسی سوره واقعه را بخواند محتاج کسی نمیشود. شاید بنده تجربه کردم و واقعاً نتیجهاش را دیدم. هرگاه بخواهد یک مشکلی پیش بیاید، از قبل زمینه را مهیا میکند. یک مدتی ما این را میخواندیم، وقتی یک خرده راحتتر شد، غفلتاً ترک کرده بودیم. بعد دوباره دیدم یک مشکل ایجاد شد.
الآن سالیان طولانی است که میخوانیم و به هرکس هم سفارش کردیم که این را هرشب بخوانند، بعد از نماز مغرب وارد شده سوره واقعه را بخوانند ولی میشود از ابتدای شب تا وقت خواب هر شب سوره واقعه را قرائت کنند. خدای سبحان از اینکه احتیاج به غیر پیدا کنند اینها را بی نیاز میکند. بهترین وقت بین نماز مغرب و عشاء است که یک نافله بخواند و در یکی از رکعات نافله این را انجام بدهد. اما باز هم هروقت از شب انجام داد خوب است. فقط اسباب را در نظام مادی نبینیم. خدا تأثیر دارد عالم عِلویاش در عالم مادیاش. به بنده خدایی اخیراً گفته بودم این را بخوان. میخواند، بعد گفت: مدتی است خواندم. چند روز پیش شنیدم که کسی بانی شده برای من خانه بخرد. بدون هیچ چشم داشتی بانی شده برای من خانه بخرد. میگفت: میفهمم که اثر این است.
حضرت آیت الله العظمی سید محمد گلپایگانی که ایشان ۳۲ سال مرجعیت داشت. ۸۵ سال تدریس داشت و ۹۵ سال عمر کردند. از سال ۴۰ مرجعیت ایشان شروع میشود و تا سال ۷۲ که از دنیا رفتند، حدود ۳۲ سال مرجعیت ایشان طول کشید. قبل از انقلاب، بعد از انقلاب و همراهی با امام خیلی وقایع زیادی بود که یک نکته از شاگردان ایشان شنیدم که مستقیم نقل میکنم. خدا آیت الله محمد شاه آبادی را رحمت کند، میفرمود: من یکبار نزد آقای گلپایگانی بودم، یک کسی آمد از مشکلات و سختیها و اینکه حق و ناحق میشود میگفت. وقتی اینها را نقل کرد به آقای گلپایگانی گفت: چرا شما داد نمیزنید؟ ایشان فرمود: قبول دارید ۳۰ درصد اسلام انجام میشود یا نه؟ اگر من داد بزنم آن ۳۰ درصد از بین میرود.
ایشان میفرماید: من در شرایط سخت اقتصادی زندگی میکردم. چون در دفتر مرحوم شیخ عبدالکریم بودم، دیگران فکر میکردند شیخ عبدالکریم مرا تأمین میکند، لذا کسی به من کمک نکرد و برای من خیلی سخت بود. به طوری که این فشار اینقدر سنگین شد، بدهیهای من زیاد شد و خرجی برای من سخت شد. یک روز در کوچه میرفتم، کسی به من یک تومان داد. خوشحال بودم و میآمدم، یکباره فقیری جلوی من رسید و گفت: من گرسنه هستم. زن و بچه من گرسنه هستند، در ذهنم آمد که نصفش را به این بدهم و نصف خودم بردارم. در این فکر بودم که این گفت: چند شب است که زن و بچه من چیزی نخوردند! گفتم: به عنایت امام زمان اینطور نبوده که زن و بچه من سر گرسنه بر زمین گذاشته باشند. یک تومان را به این دادم، از آن به بعد یکباره در زندگی من گشایش شد.
شریعتی: به پیامبر عزیز و عظیمالشأنمان سلام کنیم. انشاءالله زیارت مدینه نصیب همه ما بشود.
«اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۹/۲۴
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






