سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۲؛ شاکر بودن
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۴:۳۰سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۲؛ شاکر بودن

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۵۲؛ شاکر بودن
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
تا داشتهام فقط تو را داشتهام *** با یاد تو قد و قامت افراشتهام
بوی صلوات میدهند دستانم *** از بس که گل محمدی کاشتهام
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندهها و شنوندههای بسیار نازنینمان، شب میلاد با سعادت نبی مکرم اسلام حضرت محمد مصطفی(ص) و همینطور میلاد با سعادت امام صادق بر شما مبارک باشد. به سمت خدای امروز خوش آمدید. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. این میلاد بزرگ، میلاد رحمه للعالمین، میلاد حقیقتی که همه هستی منتظر تولدش بود و با تولد او هستی رقم دیگری خورد و به سمت کمالش نزدیک شد، انشاءالله همه ما قدردان این رحمه للعالمین باشیم و بهرهمند باشیم.
شریعتی: خوش به حال همه آنهایی که دلشان سرشار از محبت به پیامبر و اهلبیت ایشان است. قصه ما قصه حضرت یوسف (ع) است ولی قبل از آن مقدمهای کوتاه در مورد پیامبرمان حضرت محمد(ص) بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان به مدد رحمه للعالمین به این جذبه رحمانی و رحیمی حضرت حق کمک کند که بتوانیم از سربازان و سرداران و یاران و یاوران و شهدای راه امام زمان باشیم. با این مقدمه یک نکته از باب اظهار علاقه ذکر کرده باشیم. میفرمایند: «إِنَّا مَعَاشِرَ الانْبِیَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُکَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ» (الکافی، ج ۱، ص ۲۳) ما با مردم به اندازه عقلشان صحبت میکنیم. این فقط در بحث گفتار حضرات نیست بلکه تمام تجلیات حضرات در حد عقل است و ظرفیت مردم است. لذا حتی در تجلیات ظاهری بدنیشان هم اینها در حدی که مردم تحمل دارند تجلی میکنند. لذا اینگونه نبود که تجلیات ظاهری حضرات برای همه یکسان باشد. یعنی فاطمه(س) آن چیزی که از پیغمبر مییافت، همان چیزی نبود که ما مییافتیم. طور دیگری بود و یک حقایق عظیمتر و لایههای زیباتری از مسائل میدید. نه فقط در نظام باطن، صدای حضرت را فقط همینطور که میشنویم، نمیشنید. خیلی تجلی برای آنها عظیمتر بود، لذا آن رابطهها، عظمتی که فاطمه(س) مییافت که فقدان پیغمبر چقدر عظیم است برای این است که یافتی که داشت غیر از یافت ما بود. لذا تجلی حضرات برای هرکسی در هر جایی در همین نظام ظاهری هم مطابق ظرفیت است و لذا اینطور نیست که برای همه یکسان باشد و این ظرفیت را انشاءالله خدا در ما ایجاد کند که بتوانیم از مراتب بالاتری از یافت و ارتباط با اولیای خودش بهرهمند باشیم و به همین مرتبه ظاهری قانع نباشیم و طلب آن در وجود ما باشد. باز هم بر پیغمبر اکرم صلوات میفرستیم، انشاءالله این صلواتهای ما جذبهای باشد که دلهای ما را وصل کند به مقام عظمای رحمه للعالمین.
ما در بحث حضرت یوسف(ع) هستیم که یک شأنی از شئون نبی گرامی اسلام است و یک ظهوری از ظهورات حضرت است و دارند یک جلوهای از او را نشان میدهند و این جلوه این همه عظمت و زیبایی دارد، تازه این یک شعاع از وجود مبارک پیغمبر است. ما چطور شاکر باشیم؟ در دورانی قرار گرفتیم که دوره عصر پیغمبر اکرم است. این شاکلیت میخواهد که خدای سبحان این ظرفیت را در ما قرار دارد که در دوران نبی ختمی به دنیا بیاییم و بر ما منت گذاشت و این ظرفیت کمی نیست. اگر کسی استعداد بودن در این دوران را نداشته، در این دوران به دنیا نمیآمد. هرکسی در این دوران به دنیا میآید استعداد دین نبی ختمی را داشته و دارد. لذا خدای بزرگ بر ما منت گذاشته و لطف کرده که در این دوران به دنیا آمدیم و این را هرچقدر شاکر باشیم بهرهمند میشویم.
در محضر پیغمبر اکرم و شأن وجودیاش، همچنین میلاد امام صادق(ع) را هم فراموش نکنیم که رئیس مذهب و مروج اصلی و تبیین کننده مذهب و بیان حقایق ملکوتی و باطن عالم به ظاهر امام صادق(ع) هستند و قدردان ایشان هم هستیم.
در محضر آیات ۵۶ به بعد سوره یوسف هستیم. در این مدت توانستیم این نکته را باور کنیم که قرآن خیلی عظیم است و این لایههای اولیه مفهومی آن است و ما توانستیم مقداری را عرض کنیم و انشاءالله باور ما به قرآن زیادتر شود و ساده از کنار آن رد نشویم. چه کسی غیر از خدای سبحان میتواند بهترین راه را به ما نشان بدهد. بعد از اینکه خواست یوسف را بر خزائن ارض و مسئول کل امور اقتصادی قرار بدهد، «إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» دارد «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» این دو بار تکرار شده است.
یکبار وقتی بود که یوسف از چاه درآمد و او را به مصر بردند و برای فروش عرضه شد و خریده شد و به خانه عزیز مصر برده شد. وقتی یوسف آنجا رسید، میفرماید: «وَ قالَ الَّذِی اشْتَراهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکْرِمِی مَثْواهُ عَسى أَنْ یَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ» (یوسف/۲۱) ما به یوسف مکنت دادیم. یعنی اینکه از چاه در آمد و یکباره به خانهای رفت و عزیز شد و اکرام شد. با اینکه عبد است ولی وقتی آنجا رفت، فرزند آنها شد. یعنی آنچه برادرها حیله کردند و حسادت به خرج دادند تا او را به قعر چاه بیاندازند، به اوج جاه رسید. اما مکنت و سلطه و قدرت مراتب دارد. مکنتی که یوسف(ع) پیدا کرد مکنت کاملی بود، آن هم خدا به خودش نسبت میدهد که فکر نکنند عزیز مصر این را خرید و او را مکنت داد. خدا میفرماید: ما مکنت دادیم. این نگاه از جانب یوسف است که یوسف این نگاه را دارد. یوسف وقتی اینجا مکنت پیدا کرد، خدا از چشم و دوربین یوسف بیان میکند. یوسف توحیدی نگاه میکند، مکنت و قدرت و سلطه و سلطنتش را از خدا میبیند. اگر کسی اینطور دید با خدا محشور است چه در قعر چاه باشد، در همان قعر چاه ما به او وحی کردیم که به زودی به اینها خبر خواهی داد که با تو چه کردند. یعنی آنجا خدا با اوست. اینجا هم در اوج مکنت باز هم خدا با اوست. منتهی اینجا دارد که ما به یوسف مکنت دادیم «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» نکته این است که از چاه به جاه رسید، به عزت رسید و همه با خداست.
همه کشورها قصد کنند که یک کشور مؤمن و متدین به اهلبیت(ع) را بخواهند زمین بزنند. خدای سبحان بالا میبرد. اگر این نگاه را داشتیم و دوربین ما نشان بدهد «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» ببینیم خدا در کار است، ما اگر میدویم میگوییم: خداست در کار و به ما گفته بدو. دویدن ما نتیجه این نیست که حفظ این نظام به دویدن ما باشد، اما به ما گفته بدو، میدویم. اما حفظ این نظام بر دوش ما نبود. این نگاه اگر در مردم ایجاد شود همیشه خودشان را بدهکار خدا میبینند نه طلبکار، بگویند: ما این کار را کردیم پس چرا این؟ یک موقع کسی مشکلی پیش میآید، میگوید: چرا برای من مشکل پیش آمد؟ معلوم است خودش را طلبکار میدیده است. تا گفتی چرا من؟ از چم افتادی. معلوم شد سابقه بد بوده است. اما هرچه گیرش آمد، خدایا تو قادر هستی برداری این مشکل را، شما صلاح دانستی چنین باشد و شما میتوانی برداری. اگر قرار است چنین باشد صبرش را بده و اگر نمیتوانم از دوش من بردار. این همان نگاه توحیدی است که آدم هرچقدر ذلتش نزد خدا بیشتر باشد، این عزت است. انسان باید پیش دیگران عزیز باشد در عین اینکه متواضع باشد، اما نزد خدا هرچقدر ذلیل باشد، این عزت بیشتر است. ذلت و عبودیت پیش خدا علامت این است که خدا در کار است. اگر کسی دید نزد خدا کاملاً احساس ذلت میکند یقین کند خدا ولایتش را به عهده گرفته و این تحت تربیت و ربوبیت خدا قرار گرفته تشریعاً، تکویناً همه هستند اما مییابد خدا دارد همه چیز او را اداره میکند.
مرحوم علامه میفرماید: این «مَکَنَّا» در آیه ۲۱ و ۵۶ سوره یوسف بعد از زندان است و دیگری بعد از چاه بود. قدرت است، مکنت است، دادن و عظمت است، اینجا بلافاصله خدا او را از زندان آورد و وزیر مطلق اقتصادی مملکت مصر است. همچنان که آنجا از چاه درآورد و یکباره به خانه عزیزترین فردی برد که ممکن بود و مثل فرزند خانواده شد. و بعد از زندان هم او را در بالاترین مقام قرار داد، هرچیزی که مسائل مالی کشور است. چون میدانید همه نسبت به مسأله مالی خاضع هستند. یعنی سر کیسه دست هرکس هست، همه آنجا خضوع میکنند چون میدانند آنجا محتاج هستند. جایی آورده که همه چشمها آنجاست، همه گردنها نسبت به او خاضع است. از زندان آورده و به عزت و قدرتی که همه خاضع هستند «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ»(یوسف/۵۶) اینقدر این قدرتمندی نتیجهاش است که هرجا بخواهد برود و هرجا بخواهد مکان برایش قرار بدهد، امکان پذیر است مطابق شاء اوست. یکی از خصوصیات مؤمن در بهشت این است که در بهشت هرچه بخواهد محقق میشود. یک حاکمی که قدرتش زیاد میشود میتواند هرجای کشورش اراده کند برود. یوسف اینقدر این مکنت برایش قوی شد مانع و حائل دیگری جلوی او نبود.
«یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ» هرجا بخواهد میتواند حضور داشته باشد و همه تابع او هستند. منتهی بلافاصله تا شاء یوسف وسط آمد، «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» ما این کار را میکنیم. به هرکس بخواهیم، میگوید: این یک قاعده است و منحصر به یوسف نیست. یعنی خواستن او در ذیل خواستن ماست. اینکه یوسف اینطور شد، ارادهاش تحت اراده ما بود و مرحوم علامه میفرماید: این هر دو «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» است، بعد اینجا «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» با اینکه یشاء بود و قبلی فاعل یوسف بود اما بلافاصله در افعال بعدی خدا میگوید: این خواست ماست. یک نکته که الهیت در وجود یوسف است و ثانیاً یک قاعده است. «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ» ما هرکسی را بخواهیم این کار را میکنیم. رحمتمان را شامل حال او میکنیم. «وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ» هیچ محسنی اجر و عملش ضایع نمیشود. چون اینها را هرچه برای ما در آیات و روایات بگویند، اگر کسی برود ببیند و بیاید و ما آنها را بشناسیم، گاهی بیشتر برای ما باور پذیر است.
کسی از آنهایی که گاهی لحظاتی برایشان رفتن از دنیا پیش میآید و بعد دوباره برمیگردند، یک حرف زیبایی زده بود و گفته بود: وقتی رفتم دیدم تمام لحظاتی که در دنیا داشتم همه لحظات زنده و حاضر هستند. هرکاری که کردم حتی اگر یک پلک اختیاری زدم آنجا حاضر است و حی است و جزء اعمال من حساب میشود. اینجا نمیتوانید تصور کنید با هم دیدن یعنی چه؟ ما فکر میکنیم با هم دیدن پشت سر هم دیدن است. همه با هم دیده میشود و جایی که این دیده شود جای دیگری را تنگ نمیکند، من این گل را اینجا میبینم، این لیوان را اینجا میبینم، اینها هرکدام یکجایی هستند، نمیتوانند یکجا دیده شوند. محدودیت مکانی نیست، لذا همه اینها با هم دیده میشوند. لذا یکباره انسان تمام اعمالش را یکجا میبیند. لحظه به لحظه اعمالش را یکجا میبیند، میگفت: هرچه میخواهم به زبان بیاورم نمیدانم چطور به زبان بگویم.
اینجا میفرماید: «یَتَبَوَّأُ مِنْها حَیْثُ یَشاءُ نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ»(یوسف/۵۶) محسنین اجرشان ضایع نخواهد شد! خداوند که کریم است وعده که میدهد، یقین داشته باشیم اجابت و عمل به آن قطعی است. اما اگر وعید میدهد و میترساند آنجا کرامتش میتواند عدالت باشد که انجام بدهد و میتواند کرامت و رحمت باشد و بگوید: گذشتم، خلاف نیست ولی وعدهها انجام شدنی است چون اگر بخواهد از وعده بگذرد خلاف رحمت است. اگر جایی انسان را وعید داده نسبت به کاری میتواند بگوید: گذشتم و نباید جان در مقابل خدا بسته شده باشد که اگر خدای سبحان عفوش شامل حال ما شد، نگوییم: نمیخواهیم. اگر در دنیا کاری کرده باشیم که مظهر مو را از ماست کشیدن شده باشیم، این جان، عفو را نمیپذیرد. بخواهند عفو هم بکنند ملکه وجودشاش مو را از ماست کشیدن است. خودش میگوید: وقتی میخواستند فرعون را غرق کنند، قبل از غرق یک ملکی از ملائکه به صورت شخصی حاضر شد و آمد گفت: اگر کسی باشد، تحت حاکمیت یک شخصی، همه چیز را برایش فراهم کرده باشد و این گستاخی کند، این خلاف کند، حکمش از جهت شما چیست؟ گفت: حکمش این است که میگویم او را در دریا غرق کنند. این لایق رحمت و عطوفتی نیست. وقتی در جریان غرق قرار گرفت، به او گفتند: این همین حکمی بود که خودت علیه خودت کردی.
ما در دنیا گاهی علیه خودمان حکم میکنیم. بعد میگویند: این حکمی بود که خودت کردی و اگر کسی اینطور باشد و این کار را بکند، با او چه کنیم و این حکم را برایش کردی. الآن همین نسبت به تو اجرا میشود. پس مکنت مراتب دارد، در بهشت هم انسان مکنت دارد. در دنیا هم وقتی سلطه مطلق توحید میشود در زمان ظهور یک مکنت است که آنجا در آیه دارد ما مکنت دادیم. انسان گاهی بر جان خودش و نفس و بدن خودش حاکمیت پیدا کند، این هم یک ارض است. این هم یک مکنت در ارض است. این هم انسان قدرت دارد و اختیارش را نمیگذارد هرجا هر ارادهای خواست بکند، نفس أمارهاش کنترل شده است. این هم یک مکنت است.
«نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ، وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» (یوسف/۵۷) ما اصلاً اجرآخرت را باور نمیکنیم. آخرت را نسیه میدانیم و فکر میکنیم بعداً، در حالی که از لحظهای که عمل انسان شروع میشود اجر اخروی آن کار هم دارد محقق میشود همراه با او، عمل که تمام شد اجر محقق شده است. ما فکر میکنیم عمل را انجام میدهیم و بعداً نتیجه پیدا میشود. نه! ما چشممان بعداً میبیند که قبلاً از همان موقع عمل این اجر محقق شده است. آخرت نیامده برای چشم من، آخرت همین الآن محقق است. سؤال میکنند از حضرات که آخرت در دنیاست یا دنیا در آخرت؟ حضرت میفرمایند: دنیا در آخرت است. آخرت حاضر است و بهشت و جهنم حاضر هستند. چشم من باز نیست ببینم. آن موقع وقت باز شدن چشم من است، چشم تو باز میشود میبینی نه اینکه آن الآن ایجاد میشود. اگر کسی همین الآن مثل آن زید میدید که الآن بهشت و جهنم را میدید، الآن بهشت را در بهشت میدید، الآن جهنم را در جهنم میدید، الآن ناله جهنمیها را میشنید، الآن تنعم بهشتیها و سرور آنها را میدید، آن حالت عصمت پیدا میکرد. پس ما میتوانیم همین الآن بهشت و جهنم را ادراک کنیم. اگر نمیکنیم چشم ما اشغالات و کثرات نفس ما باعث شده آن ادراک برای ما نباشد.
اگر آخرت نبود دنیا کشش جزا را نداشت، یک نفر صد نفر را کشت، امام فرمود: ما بر فرض شاه را گرفتیم و یکبار هم کشتیم، کجا میتوانیم عقاب آن همه عذابی که برای این همه شهید و مجروح هست، صدماتی که انی و روحی زده، این همه را چطور میشود گرفت؟ یکبار میشود او را کشت. اگر عقاب آخرتی نباشد این جبران پذیر نیست. میگویند: صد بار اعدام برای این، ولی یکبار میتوانند اعدام کنند. این خلاف عدالت الهی است که اگر کسی صد نفر را کشت، فقط یکبار اعدام شود. این دنیا بیش از این کشش ندارد، آخرت است این را جواب میدهد. لذا در نظام عمل صالح هم همینطور است. کسی که اینجا احسان میکند دنیا کشش ندارد. اگر صد نفر و هزار نفر و میلیونها نفر را متنعم کرد، حداکثر این است که یکبار متنعم کنند، یک عمر بتوانند متنعم کنند. کجا میتوانند یک میلیون عمر متنعم کنند. چون کشش نیست. آنجاست که برای این جزاء مطابق عمل شود به خصوص اگر ما باور کنیم عمل ما با همه افراد تأثیر میگذارد، چه افرادی که امروز هستند و قبلاً بودند، لذا در روز قیامت که یوم جمع است، برای این است که اثر عمل من در همه دیده شود و جزا مطابق این عمل به انسان داده شود. دنیا یک چنین کششی ندارد لذا «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ»، «وَ کانُوا یَتَّقُونَ» یعنی سیرهی اینها یک تقوای مستمر بوده است. اینها ایمان آوردند، ولی ایمانشان بعد از این سیره، تقوای مستمر است. پس یک ایمان قبل از تقوا بوده است، مثل ایمانی که الآن ما مثلاً به ظاهر ادعای میکنیم داریم و انشاءالله داشته باشیم.
یک تقوای مستمری است که انسان رعایت میکند، یک ایمان بعد از این تقوای مستمر است که «لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» لذا مرحوم علامه میفرماید: اینکه خدا میفرماید: «نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِین» برای اهل ایمان است، اینکه میفرماید: «وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» یک مرتبه عظیمتر و اختصاصی است که «کانوا یتقون»ها چنین هستند، سیرهشان تقوا بوده و ایمان اینها بعد از آن سیره تقواست. چه اجری خدا میخواهد به اینها بدهد که بیان هم ندارد،«وَ لَأَجْرُ الْآخِرَهِ خَیْرٌ لِلَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ» این ابهام عظمت آن را میرساند. بیان برای شما ممکن نیست. فقط بدانید بهتر از آن است.
«وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» (یوسف/۵۸) از اینجا دوباره به برادرها میرسد، برادرها در مرتبه اولی گرهها و سختیها بود که به چاه انداختند. این قصه فرعی در کنار قصه اصلی یوسف دوباره گفته میشود، قحطی آمد و قحطی همه گیر بود. نه فقط مصر، بلکه سوریه و عراق و کنعان را فرا گرفته بود. مصر که به تدبیر یوسف ذخیره سازی کرد، هرجا میشنوند اینها ذخیره دارند، تازه سال اول قحطی شروع شده، هنوز بعضی جاها یک چیزهایی هست و تمام نشده است. ولی سر و صدا میپیچد که اینجا یک حاکم عادلی است و ذخیره کردند و کسانی که به قحطی مبتلا میشوند، لذا از کشورهای خارجی هم کاروانها حرکت میکردند برای اینکه اینجا بیایند و چشم امیدشان به اینجا بود. اینطور نبود که بخرند و به صورت واردات ببرند. در حدی که هرکس فقط میتوانست برای خانواده خودش بخرد. لذا برادران یوسف نزد پدر آمدند و عرض کردند: چه کنیم؟ فشار سخت شده است. پدر دور از خانواده در روی یک تپه زندگی میکرد که بیت الاحزان بود. گفت: من اینجا هستم و کاروانها که رفت و آمد میکنند میگویند: در مصر یک حاکم عادلی است. به آنجا رجوع کنید و هرچه از مال التجاره دارید بردارید. گفتند: چیزی نداریم، یک دراهمی داریم که ارزشمند نیست و مقداری پشم داریم. آنجا میشود این شعر را خواند که:
با کریمان کارها دشوار نیست *** تو مگو ما را بدان شه راه نیست
اگر انسان این را با خدا ببیند که ما از اینجا میرویم چه با خودمان میبریم؟ یک دراهمی که قلابی است. اعمال ما اعمال تقلبی است و در هیچکدام اخلاص نیست. منتهی با کریمان کارها دشوار نیست. اینها را با خودمان میبریم ولی رسم ما در پیشگاه الهی گدایی است. ما گدا هستیم، گدا چیزی ندارد، گدا سرمایهای ندارد. انشاءالله این عبودیت و فقر و گدایی سرمایه ما نزد خداست.
«وَ جاءَ إِخْوَهُ یُوسُفَ فَدَخَلُوا عَلَیْهِ فَعَرَفَهُمْ وَ هُمْ لَهُ مُنْکِرُونَ» اینها رفتند وارد شدند و یوسف اینها را شناخت اما اینها نشناختند. چرا «هُم له مُنکِرون»؟ چرا اینها یوسف را نشناختند؟ علتهای زیادی نقل کردند، ظاهری این است که حدود سی سال گذشته است از دوران کودکی یوسف، قطعاً در این حدود شکل خیلی تغییر میکند. بعد اینها فکر نمیکردند یوسف در مسند عزت باشد و احتمال نمیدادند زنده باشد. اما یک نکته معنوی هم هست که در بعضی جاها ذکر شده است، میگویند: وقتی انسان جفا کند، جفا باعث میشود رابطه ضعیف شود و انسان نشناسد. میگویند: چرا «هم له مُنکِرون» اما «فَعَرَفَهُم» یوسف اینها را شناخت. چون یوسف به غیر از محبت و وفا به اینها کار نداشت اما اینها به یوسف جفا کردند و این جفا به یوسف باعث شد رابطه معرفتشان با یوسف قطع شود. خیلی حرف است که اگر ما قائل هستیم امام زمان(ع) در صحنه هستی امورات را رتق و فتق میکنند و ارتباط دارند، وقتی ظهور میکنند همه میفهمند که قبلاً ایشان را دیده بودند ولی نشناخته بودند. این نشناختن مربوط به همان است که ما جفا داریم و الا اگر کسانی جفا نداشته باشند وقتی میبینند میشناسند.
حضرت آیت الله بهجت میفرمود: کسی چله میگرفت تا به مقام رؤیت حضرت برسد، روز چهلم یک کسی آمد از او سؤالی داشت. وقتی رفت دوستش رسید و گفت: چه شد؟ گفت: به نتیجه نرسیدم و خیلی دلم شور میزند. گفت: حضرت الآن نزد تو بود. این چله میگرفت که حضرت را ببیند و دید اما نشناخت.
«هم له مُنکِرون» این خیلی سخت است که انسان وقتی روز قیامت قرآن میآید، پیغمبر گله میکند که «اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» این هجران یعنی جفا، لذا قرآن را نمیشناسیم وقتی با جفا هستیم. محبت نداریم، لذا اگر نداشته باشیم این جفا میشود. به قرآن محبت کنیم و باور کنیم اگر محبت کردیم قرآن را میشناسیم. خدای سبحان فوق همه که اگر انسان در روابطش با خدا اهل جفا باشد نمیشناسد. خدا را احساس نمیکند.
این قصهها خیلی زیباست. یوسف اینها را شناخت، در نظام ظاهری خوب یوسف اینها را در جوانی دیده بود و تغییرات در جوانی بیست سال هم گذشته باشد بالاخره قابل شناخت است غیر از نور نبوت که برای یوسف بود، اینها نشناختند، یک نظام ظاهر دارد چون تغییر ایجاد شده و احتمال نمیدادند، ولی یک نظام باطنی هم دارد و هر عملی یک اثر دارد و اثرش این است که ولیشان را نشناختند. لذا وقتی حضرت ظهور میکند سنت یوسفی در حضرت است. سنت یوسفی این است که میبینند این همان یوسفی بود که با او ارتباط داشتند ولی نمیشناختند. ما با او ارتباط داشتیم و دیده بودیم، نمیشناختند، لذا اینطور نیست که همه نشناسند. آن کسی که اهل وفا و رابطه باشد، میفهمد و میشناسد تا میبیند.
شریعتی: به برکت آیات نورانی قرآن کریم نکات خیلی خوبی را میشنویم. انشاءالله دست ما از دست قرآن جدا نشود و برسیم به جایی که باید برسیم. …
صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود *** کاش در صبح ظهور آینه گردان باشم
انشاءالله به حق نبی مکرم اسلام و امام صادق این ایام همه ما در عصر ظهور باشیم و جمال نورانی حضرت مهدی را ملاقات کنیم. اشاره قرآنی را بفرمایید و بعد از شخصیت عالم بزرگ حضرت آیت الله بهاءالدینی بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: این اشاره را مرتبط با جریان پیامبر اکرم عرض میکنیم، در اینجا جریان صلح حدیبیه و بیعت رضوان که بعد از صلح حدیبیه پیش آمد و برکات عظیمی را ایجاد کرد. وقتی مسلمانها حرکت کرده بودند برای اینکه بروند مکه برای حج، مشرکین مجبور شدند آمدند و پیمانی را بستند که آن سال اینها نیایند و برگردند و صلحنامهای امضاء کردند تا اینکه سال بعد به مدت ده سال امکان داشته باشد هر سال سه روز وارد مکه شوند و آزادانه اعمالشان را انجام بدهند. خیلی موفقیت بزرگی بود اما مسلمانها وقتی آمده بودند، دیدند حالا که مشرکین عقب نشینی کردند و حاضر شدند به این صلحنامه قبول صلحنامه برایشان سخت بود که ما تا اینجا آمدیم، میشد بیشتر هم برویم اما پیامبر اکرم این صلحنامه را قبول کردند.
اینجا میفرماید: «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَهِ»(فتح/۱۸) بعد از اینکه صلحنامه امضا شد برای اینکه دوباره حرف و حدیث پیش نیاید، یک پیمان و بیعت مجددی را پیغمبر از مؤمنین گرفت، اینها آمدند دوباره با پیغمبر بیعت کردند. خدا میفرماید: خدا از مؤمنین راضی شد با این پیمان و بیعت مجدد. اگر انسان باور کند رضوان الهی چیست، رضایت خدا از مؤمنین، خیلی مهم است که خدا راضی شده است. هرچند رضایت خدا همیشه پیش از رضایت ماست، توفیق رضایت او میدهد، اینجا دارد خدا از مؤمنین راضی شد.
ما در جریانات فتنههایی که پیش آمد، آقا جریان صلح حدیبیه را در نماز اولشان مطرح کردند و بعد خدای سبحان چقدر کرامت کرد. در روایت دارد همیشه یک آیه را در موضوع گذشته صدق ندهید. باطن آیه این است که بر وقایعی که پیش میآید هم سرایت بکند. باطن آیه این است که بر وقایعی که پیش میآید هم قدرت تطبیق داشته باشد. ایشان این مسأله را با بیانی که آنجا کردند واقعاً گشایش ایجاد شد و آن توطئه عظیمی که دشمن برای آشوب کشور کرده بود رو به آرامش رفت و خود آنها تعجب کردند که همه چیز برای از بین بردن آماده بود اما خدای سبحان تبدیل به امن کرد.
«فَعَلِمَ ما فِی قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّکِینَهَ عَلَیْهِمْ» آرامش را به جان اینها انداخت و از آن به بعد فتح و پیروزی برای مسلمانها بود. «وَ أَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِیباً» اگر ما نگاهمان به قرآن این باشد که ما درست تکلیفمان را انجام بدهیم خداوند وعدههایش را محقق میکند.
بودن با بزرگان در عین اینکه یک نعمت است یک اتمام حجتی هم هست که انسان یک بابی که برای اصلاحش بود اگر از دست داد، حجت برایش تمامتر است. انشاءالله همه ما بهرهمند باشیم و اثر بگذارد. خدا حضرت آیت الله بهاءالدینی را رحمت کند. از هر جهت وجودیاش وارد شویم همه خیر و زیبایی بود. نسبت به امام اینقدر زیبا سخن میگفت، وقتی میگفت: رجل الهی، الهیت جلوی وجودش مجسم بود که رجل خدایی، امام را با رجل الهی اسم میبرد. باورش این بود انقلاب به دست صاحب اصلیاش خواهد رسید و به دست ایشان اخذ میشود. این خیلی میتواند برای ما ارزشمند باشد. در زمان جنگ اهل جبهه بود و به جبهه میرفت و با کمترین دعوت پاسدارها اجابت میکرد، فرمانده سپاه کرمان دعوت کردند، رفت. شیراز دعوتش کردند، رفت. نکته دیگر اینکه میگفت: باور کنید این دستگاه، دستگاه خداست و اینقدر زیبا بیان میکرد. وقتی ایشان در محفل ایشان وارد میشود واقعاً در محضر خدا بود و کاملاً آن اخذ صورت میگرفت. از کسانی بود که نگاه و دیدنش و حضورش انسان را متحول میکرد. لذا امروز بعد از رفتنشان هم تأثیرگذار هستند.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آل الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۹/۰۳
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






