سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۰؛ نقش معاد در زندگی ما
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۱۲ ۱۱:۵۵سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۰؛ نقش معاد در زندگی ما

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۴۰؛ نقش معاد در زندگی ما
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ»
شریعتی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندههای نازنینمان، انشاءالله باغ ایمانتان آباد و دلتان شاد باشد. میلاد با سعادت حضرت باب الحوائج حضرت موسی بن جعفر را تبریک میگویم. انشاءالله زیارت با معرفت حضرت نصیب همه ما شود. حاج آقای عابدینی سلام علیکم و رحمه الله، خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام علیکم و رحمه الله، خدمت حضرتعالی و همه بینندگان و شنوندگان عزیز عرض سلام دارم. ایام بزرگ غدیر و همچنین میلاد امام موسی کاظم(ع) را تبریک میگویم. انشاءالله جذبههایی که در این ایام شامل حال اولیاء میشود، شامل حال ما هم بشود.
دوران امام کاظم علیه السلام
شریعتی: امسال برای جشن غدیر خیلیها سنگ تمام گذاشتند تا عید ولایت را با شکوه برگزار کنند. از حضرت امام کاظم(ع) بشنویم و وارد بحث امروز شویم.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله به برکت ایام غدیر جزء سربازان و یاران و بلکه سرداران حضرت قرار بگیریم. تعبیری که مقام معظم رهبری در کتاب انسان ۲۵۰ ساله دارند که حتماً توصیه میکنم گفتار ایشان در رابطه با امام کاظم(ع) را بخوانند، این است که در رابطه با سرگذشت امام کاظم(ع) یک سرگذشت متصلی در تاریخ به ما نرسیده، لذا با اینکه ۳۵ سال دوران امامت ایشان بوده و خیلی فراز و نشیب داشته، چهار خلیفه عباسی که مقتدر ترین و مستبدترین خلفای عباسی بودند در دوران حضرت بودند. یعنی دو خلیفه مقتدر منصور و هارون و دو خلیفه مستبد شدید مهدی و هادی عباسی در دوران حضرت بودند. بارها حضرت را برای کشتن از مدینه به جای دیگر میبردند.
اینقدر این دوران سخت بود طوری که وقتی امام صادق(ع) از دنیا رفتند، برای اینکه حضرت را از بین نبرند، وصی خودشان را چهار نفر قرار میدهند و پنجمین نفر را امام کاظم قرار میدهند. اولین وصی را خود منصور عباسی قرار میدهند. دومین وصی را حاکم مدینه قرار میدهند. اگر بنا شد اوصیاء ایشان را گرن بزنند اول اینها را گردن بزنند. یعنی اینقدر شرایط سخت بود. در ابتدای دوران امام صادق(ع) قدرت منصور نبود لذا حضرت درس عمومی داشت. بعد کم کم طوری شد که منصور عباسی انبار بزرگی از اسکلت ساداتی که کشته بود از بنی هاشم و دیگران، اینها را زنده زنده کشته بود. یک انباری داشت که پر از اسکلت بود. یعنی خیلی فجیع میکشتند تا دیگران مرعوب شوند.
در این جریان امام کاظم(ع) با توجه به اینکه در دوران منصور تمام جریانها سرکوب شده بودند، جریان امام کاظم تنها جریانی بود که حالت انقلابی و سازمان دادن شیعیان را در تمام نقاط کشور اسلامی شکل میداد. لذا آن دوره تنها کسی که این سازماندهی را شکل داد، امام کاظم(ع) بود که نگذاشت این جریانات کاملاً از بین برود و حفظ کرد. حتی به قیمت تبعید شدن و زندان شدنهای مکرر، ولی مأموریتش را انجام داد.
همین مقدار که بدانیم برای قیام و برپا شدن حکومت اسلامی، تا اینجا خیلی سختی و خوندلها از اولیای الهی خورده شده تا امروز ما حاکمیتی داریم که شبیه حاکمیت معصوم است. انشاءالله موانع و مشکلاتی که در کشور ما هست برطرف شود تا زحمتهایی که در طول تاریخ حضرات معصومین(ع) کشیدند، مقدمه و زمینه ظهور باشد.
سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن کریم
شریعتی:
تو یوسفی و مجازات یوسفی این است *** چنین دهند گواهی تمام قرآنها
هفتههای گذشته در مورد خواب صحبت کردیم، نکات خیلی خوبی را شنیدیم و خیلی مورد استقبال دوستان قرار گرفت. به قصه حضرت یوسف(ع) برمیگردیم و قرار است آیه ۳۷ سوره مبارکه یوسف را بشنویم.
حجت الاسلام عابدینی: بسم الله الرحمن الرحیم، در محضر آیه ۳۷ سوره مبارکه یوسف هستیم. «قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ» این آیه شریفه پس از آن بود که دو نفر همراه یوسف وارد زندان شدند و پس از مدتها که در زندان بودند، احوال حضرت یوسف را دیدند که از محسنین است و از کارهای همه گرهگشایی دارد، اینها هم خوابی دیدند، خدمت حضرت آمدند خوابشان را عرضه کنند تا گره از کار اینها گشوده شود.
لذا خوابی که داشتند این بود که یکی دیده بود دارد انگورها را میفشرد تا برای شاه و پادشاه خمر و شراب را آماده کند و دیگری خواب دیده بود طبقی از نان بر سرش است و حرکت میکند و پرندگان از این طبق میخورند. آمدند به حضرت یوسف عرض کردند: ما این دو خواب را دیدیم. برای ما تعبیر کنید! حضرت فرمود: قبل از اینکه غذا بیاورند من به شما میگویم که این غذایی که امروز میآورند چیست و چه خصوصیاتی دارد و چیست. اینکه حضرت میفرماید: قبل از اینکه غذا بیاورند من برای شما میگویم به چه معناست؟ چرا حضرت یک چنین تعبیر رؤیا را به این مسأله موکول کردند؟
وقتی یوسف(ع) وارد زندان شد، در زندان یک تک درخت خشکیده بود که حضرت آنجا را انتخاب کرد منتهی زندان سلولهایی داشت که زندانیان در سلولها بودند. زندانیان در سلولها شب و روز را تشخیص نمیدادند چون زندان اینقدر در بسته و تاریک بود، وعده شناختشان از اینکه چطور میگذرد وعدههای غذا بود. یعنی محل تشخیصشان برای اینکه چند وقت گذشته، وقت غذا بود. لذا این تعبیر که حضرت میفرماید: قبل از اینکه غذا بیاید به شما خبر میدهم.
نکته دیگر اینکه مثل امروز نبود که غذا برنامه داشته باشد، لیست داشته باشد. حضرت میگوید: قبل از آوردن غذای امروز به شما خواهم گفت: غذا چیست و چه خواصی دارد؟ علت اینکه حضرت این را مقدم کرد برای این بود که میخواست بیان کند تعبیر خوابی که میخواهم برای شما بکنم تعبیر یقینی است و ظنی و گمانی نیست. چون تعبیر خوابها همه به احتمال است و هیچکدام از معبرّین با قاطعیت نمیتوانند بگویند این چیست. آنهایی که به کسب به این علم میرسند یعنی دنبال علم میروند، هیچگاه با قطع و یقین نمیتوانند بگویند: تعبیر خواب و تفسیرش چیست.
اما حضرت یوسف(ع) میخواست نشان بدهد که علم تأویل و تعبیری که دارد از سنخ علوم بشری نیست لذا با قطع و یقین برای شما میگویم. برای اینکه این را برای اینها ملموس و محسوس کند و باور ایجاد کند از غذایی که معلوم نیست چیست، به اینها اخبار میکند این غذا چیست تا اینها از این یقین کنند که آن هم قطعی خواهد بود. حضرت میخواهد از این یقین استفاده کند تا تبلیغ توحید را محقق کند. «قالَ لا یَأْتِیکُما طَعامٌ تُرْزَقانِهِ» قبل از اینکه غذای شما بیاید، «إِلَّا نَبَّأْتُکُما بِتَأْوِیلِهِ» خواهم گفت غذا چیست. «قَبْلَ أَنْ یَأْتِیَکُما ذلِکُما مِمَّا» این تعبیری که برای شما از غذا میکنم «عَلَّمَنِی رَبِّی» تعلیم خداست نه کسب من!
روایت زیبایی است که انبیاء که مبعوث میشدند، هرکدام در هر زمانی که مبعوث میشدند معجزهشان مرتبط بود با آن علم رایج دوره، زمانی که موسی(ع) مبعوث شد، اژدها شدن عصا از سنخ سحر نبود ولی در آن ردیف بود. چون آنها ریسمانها را میانداختند و حرکت میکرد، مردم خیال میکردند اینها تکان میخورند. اما موسی عصا را انداخت «فَإِذا هِیَ حَیَّهٌ تَسْعى» (طه/۲۰) یک اژدهای واقعی شد. همین جریان زمان عیسی(ع) وقتی طب در آن زمان بود، عیسی(ع) مرده را زنده کرد. عیسی (ع) مریضیهای لاعلاج را شفا میداد که طب از آن قطع امید کرده بود. در زنده شدن مرده که قطعاً برای آنها راهی در این نبود تا از این منظر اول عالمان آن زمان مورد خطاب باشند. قشر فرهیخته آن دوره مورد خطاب قرار بگیرند. در دوره پیامبر که فصاحت و بلاغت بود باز قرآن آمد که هم از جهت بلاغت و فصاحت ظاهری در اوج بود و هم از جهت بلاغت و فصاحت باطنی یعنی نظام معنا که بهترین معانی، بالاترین معانی، هدایتگری نهایی در این بود که جاودانه هم هست.
در دوران یوسف(ع) آنچه رایج بود به قرینه آنچه در قرآن آمده، عدهای از عالمان در دربارها بودند که اینها معبّر خواب بودند. یعنی تعبیر خواب آن دوره رایج بود. علمی بود که خیلی ترویج داشت، لذا یوسف از همین درون زندان، همین مسأله زمینه چینی میشود برای تعبیر خوابی که بعداً همه معبرین از تعبیر آن عاجز میشوند. پس تعبیر خواب یوسف در زندان مربوط به علم رایج آن زمان است منتهی «ممّا عَلّمنی ربّی» نه مثل آنها با کسبشان و تحصیلشان و خواندنشان یاد گرفته باشند، خدا عنایت کرده است. لذا میگوید: تعبیری که از خواب شما بیان میکنم «ممّا علّمَنی ربّی» این نشان میدهد آدم باید حواسش باشد. هرکس به دنبال علم هست، هرگاه طهارت وجودیاش بیشتر باشد، خدای متعال افاضه میکند و علمش «علّمنی ربّی» میشود. اگر علم کسی «مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی» شد، این پایان ندارد، هلاکت ندارد و بقاء دارد.
تعبیر دیگر این هست که «مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی»، «مِمَّا» یعنی این بعضی از علومی است که از خدا به من افاضه شده، یعنی من علوم دیگری هم دارم. این عرضه است به اینکه دیگران هم بیایند به دنبال علوم دیگر هم باشند که بعد در مدیریت بحران که در وضع قحطی پیش آمد، مدیریت بحران جزء علومی بود که یوسف داشت و توانست به بهترین وجه بروز بدهد و پیاده کند و بتواند مردم را از قحطی نجات بدهد. اگر در نظامی مؤمنین طهارت وجودیشان را بیشتر کنند، در همین علوم کسبی هم خدای سبحان افاضات بیشتری دارد، یعنی گاهی میبینید که راه حل در وقتی انسان به دنبالش است و طهارت در وجودش نیست، تضرع در وجودش به جانب خدا نیست، گاهی جلوی دستش است ولی متوجه نمیشود. هرچه این رابطه را با خدا قویتر کند منتقل میشود به فرمولی که باید پیدا کند، میبیند جلوی دستش بود و تا الآن از آن غافل بود. لذا هرکسی در ظرف خانواده و اجتماعش، هرچقدر وجودشان را طاهرتر بکنند، تضرعشان را به درگاه الهی بیشتر کنند، عنایت خدا در نشان دادن راه به آنها بیشتر میشود. لذا مسئولین اگر وقت زیادی برای خدمت به مردم میگذارند، این نوع تضرع و رابطه را هم جزء برنامههایشان ببینند. خدای سبحان وعده داده در این مواقع امداد بکند. انشاءالله خدای سبحان مسئولین ما را امداد کند و با نگاه به خدا وقتی این راهها را پیاده کردند، برکتش هم بیشتر میشود و مردم به طمأنینه بیشتر میرسند.
دنباله این «مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی» بیانی که خیلی زیباست این است که از اینجا یوسف(ع) که اینها سراغ یوسف آمدند، از فرصت استفاده میکند، شاید در قرآن آغاز ابلاغ و دعوت تبلیغ یوسف از دینش و توحید را از اینجا میشود ردیابی کرد. یوسف بیان میکند «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافرونَ» من ترک کردم دین قومی را، «مله» به معنای دین است. «مِلَّهَ قَوْمٍ» مردمی که یک فرهنگی داشتند، دینی داشتند. «لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» اینها ایمان به خدا نداشتند، «وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافرونَ» چند نکته زیبا اینجا هست. اولاً این آیه شریفه با این شروع میشود که «إِنِّی تَرَکْتُ» من ترک کردم، در آیه بعد میفرماید: «وَ اتَّبَعْتُ» چه چیز را مقدم کرد؟ «تَرَکْتُ». یعنی اول ترک را مقدم کرد، بعد تبعیت را که نشان میدهد انسان برای حرکت و کمال چگونه باید آغاز کند؟ اول باید ترک کند.
در بحثهای اخلاقی داریم تخلیه و بعد تجلیه و تحلیه. بعضی قائل هستند که اگر بدیها برود، خوبیها آشکار میشود. این در مرتبه اخلاق و عمل و اعتقاد هست. «لا اله» که شد، «الا الله» خودش را نشان میدهد. تا این الههها هستند، غفلت هست. وقتی این الههها را از ذهنت زدودی، این خودش را نشان میدهد. در عمل هم همینطور است. «تَرکتُ» از این بدی فاصله گرفتم، «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ» تبعیت بلافاصله بعد از این شروع میشود. ما در تعبیرات داریم که یک فطرت فرار از نقص داریم، یک فطرت شوق به کمال داریم. اینها روش است، روش از عمل ظاهری شروع میشود. اخلاق که ملکات است شامل میشود، اعتقاد را که یک بینش است شروع میشود. هم در مرتبه بینش، هم در مرتبه گرایش، هم در مرتبه انگیزه، در تمام اینها روش است. فطرت فرار از نقص داریم که کندن از بدی است. دور شدن و نفرت نسبت به نقص است. این فرار از نقص است. این یک فطرت در وجود انسان است و اصلاً به مؤمن و کافر کار ندارد، همه انسانها از نقص بیزار هستند به دنبال جدا شدن از نقص هستند. یک فطرت شوق به کمال داریم که همه انسانها شوق به کمال دارند. تفاوت در این است که وقتی دین صحیح از غیر صحیح پیش میآید، کمال را چه میبینند؟ نقص را چه میبینند و تطبیقشان چگونه است؟ یعنی فطرت فرار از نقص و شوق به کمال در همه هست. اما تطبیق اینکه نقص چیست از آن فرار میکنیم. هرچه را فهمید نقص است، از آن گریزان است. اشتباه در اینجا صورت میگیرد که نقص را اشتباه میگیرد. خیلی وقتها کمال را اشتباه میگیرد. جای خوبی و بدی عوض میشود.
لذا اول آن چیزی که شیطان میخواهد دخالت بکند، کمرنگ کردن مرز بدی است. میخواهد انسان از نقص فاصله نگیرد. لذا اگر انسان میخواهد در مسیر صحیح بیافتد، پررنگ شدن مرز بدیها آغاز کار است که فاصلهاش را با بدیها بیشتر کند. هرچه شناخت بدی در وجود ما قویتر شود، «تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» در آیت الکرسی میخوانیم «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّه» (بقره/۲۵۶) اول کفر به طاغوت است. اینها روش است و اتفاقی نیست. «فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى» پس اگر عروه وثقی الهی و آن ریسمان محکم را میخواهیم دو کار باید بکنیم، اول از طاغوت جدا شویم. طاغوت هرچیزی غیر از خداست. هر تبعیتی به غیر خدا، هر اطاعت امری به غیر خدا، هر رجوعی به غیر امر الهی طاغوت میشود. کسی که به طاغوت کفر بورزد و «یؤمن بالله» ایمان به خدا بیاورد، این فطرت فرار از نقص است. خدا رمز گشایی میکند در اینکه شیطان از کجا وارد میشود. با فعل انبیاء دارد نشان میدهد. نقطه آغاز را کجا قرار بدهیم. فراز از نقص ترک بدی، جدا شدن از بدی انسان را آماده برای عمل به خوبی میکند. حتی برای مربیان اگر میخواهند تربیت کنند، مرز با بدی را یاد بدهد که دانش آموز یاد بگیرد باید از بدی جدا شود.
«انّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ» آنوقت دو نکته را می فرماید. ترک کردن، اینها دو خصوصیت داشتند یکی خدا را قبول نداشتند، اما نکته بالاتر این است که «وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافرونَ» معاد را با تأکید ذکر میکند که قبول نداشتند یعنی قبول نداشتن معاد در وجود اینها پررنگتر است. یعنی باور به معاد نگهدارندهی خیلی چیزهاست، یعنی اگر میخواهیم در جایی تأثیر و انگیزه ایجاد کنیم، باور به معاد انگیزه ساز است. ملتی که باور به معادشان ضعیف شد، باور به خدا را هم از دست میدهند. «هُم»، «وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافرونَ» تأکید زیاد که کفر اینها به معاد و باور نداشتن آنها به معاد، که فقط دنیاست.
در زندگی ما معاد چقدر نقش دارد؟ در افعال و رفتار ما از صبح تا شب، باور به معاد که جهان ابدی است و هیچ چیزی از بین نمیرود. یک کسی که معاد را باور دارد، پوچی و آن حالت یأس در وجودش راه پیدا نمیکند. این یک ابدیت برای انسان است. کسی که به ابدیت وعده دادند توان برای ابدی شدن هم به او دادند. میفهمد استعداد او این مقدار نیست که فقط یک حیات دنیاست و چیزی نیست. تمام تحلیلهایش متفاوت میشود با کسی که باور به این ندارد. وقتی کسی در حیات دنیا به یک سرخوردگی و شکست رسید، برایش همه چیز تمام شده است. اما کسی که باور دارد این یک برهه کوچک است، توان پیدا میکند که تغییر ایجاد کند، به پوچی نمیرسد. اینها را خدای سبحان در یک رفتار و گفتگوی عادی با دو زندانی دارد روشهای تربیتی را و عوامل اساسی نگاه را تبیین میکند. در ارتباطمان همین نوع بیان را باید به کار بگیریم. نمیخواهد معاد را جداگانه پررنگ کنیم، در ضمن افعال و گفتگوها معاد را پررنگ کنیم. در ضمن رفتارمان معاد را پر رنگ کنیم تا تأثیر گذار باشد. بحث معاد بحث خیلی عظیمی است که معاد از نگاه قرآن در نظام تربیتی و تغییر سبک زندگی چقدر اهمیت دارد.
«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی إِبْراهِیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ»(یوسف/۳۸) این ترک کردن هم شامل کنعانیانی است که غیر از یعقوب و خاندان یعقوب میخورد و استفاده میشود که دیگران اینها را قبول نداشتند و آنجا هم دین کفر بوده که استفاده میشود و بعضی هم این را نقل کردند. من از اینها جدا شدم، «تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ» هم مصر را شامل میشود، دورانی که آمد و هم کنهان. در عین حال که ترک کردم،«وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائِی» من از دین آباء خودم تبعیت کردم. اولین بار است که یوسف(ع) خودش را معرفی میکند. تاکنون کسی نمیدانست یوسف از کجا آمده است. چون ابراهیم خلیل به واسطه آتش انداختن که نمرود انداخت، با اینکه دو نسل از آن ماجرا گذشته و بعد حضرت اسحاق و یعقوب بوده و بعد یوسف (ع) آمده است، اما مردم خاطره ابراهیم را میشناسند. مثل اینکه وقتی امام رضا(ع) به ولایتعهدی رسید، پس از امام رضا(ع) فرزندان امام رضا و نوادگان، همه را به عنوان ابن الرضا میشناختند. یعنی خود اینها شخصیت عظیمی بودند اما امام رضا عَلم شد و اینها به عنوان ابن الرضا شناخته میشدند.
جریان ابراهیم خلیل تشخص پیدا کرد. هر انتسابی به ابراهیم برای مردم تداعی کننده رابطه با خدا بود که آن آتش عظیم در مقابل اراده الهی سرد شد. خود این تبیین و ارتباط، انس ایجاد میکند و ذهنها را برای قبول نزدیک میکند. تک تک الفاظی که در قرآن به کار آمده هدایتگری درونش است. یعنی من از یک مسیر روشن و نورانی آمدم و بدانید اگر دارم ادعای دینی را میکنم در مقابل دین شرک، ادامه همان دینی است که ابراهیم ابراز کرده بود. اسحاق و یعقوب ابراز کرده بودند.
«ما کانَ لَنا أَنْ نُشْرِکَ بِاللَّهِ مِنْ شَیْءٍ» یعنی اصلاً در وجود ما امکان شرک نیست. برای ما پسندیده نیست. هیچ مرتبهای از شرک! شرک خفی در وجود ما هست، شرک جلی نیست. شرک پنهان هست که این را از دین خارج نمیکند اما این توحید محض نیست. هیچ مرتبهای، نه شرک جَلی و نه شرک خفی در وجود ما نیست. علامه در المیزان بیان خیلی زیبایی در این مورد دارند. اگر دوستان مایل هستند مراجعه کنند. «ذلِکَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَیْنا وَ عَلَى النَّاسِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ»(یوسف/۳۸)
شریعتی: خیلی نکات خوبی را شنیدیم. تنها قصه حضرت یوسف را نمیخوانیم بلکه تفسیر قرآن هم هست. پی میبریم که این کتاب چگونه ما را هدایت میکند و مسیر زندگی را به ما نشان میدهد. … چقدر خوب است که ثواب تلاوت این آیات را به روح بلند امام کاظم(ع) هدیه کنیم. امام کاظم(ع) باب الحوائج هستند. انشاءالله به برکت این آیات نورانی و نام و یاد امام کاظم، باب الحوائج خداوند به همه مریضها شفای عاجل عنایت کند و لباس عافیت بر تنشان بپوشاند. این هفته قرار است از امام موسی صدر در برنامه یاد کنیم. … انشاءالله زیارت مشهد الرضا و زیارت کاظمین نصیب همه دوستان ما شود. از امام موسی صدر بشنویم. انشاءالله خبرهای خوبی از سلامت ایشان به ما برسد، این شخصیتی که هرچقدر از ایشان بگوییم کم گفتیم.
حجت الاسلام عابدینی: من اول یک قصهای را از ایشان بگویم که بسیار شنیدنی است. ایشان به کشورهای مختلفی رفت و آمد داشتند. لذا دشمن هم دنبال این بود که راهی پیدا کند تا بتواند اینها را تخطئه کند. یک دخترخانم مسیحی جلوی ایشان میآید و دست دراز میکند که دست بدهد. دوربینها همه مشغول بودند، دستش را به سینه میگذارد و اظهار ادب میکند. دختر خانم این سؤال را میکند که بخاطر اینکه من نجس هستم با من دست نمیدهید؟ جملهای ایشان دارد میگوید: من بخاطر اینکه طهارت و کرامت شما حفظ شود با شما دست نمیدهم. او میخواست بگوید این مسأله است و بعد این را در بوق و کرنا کنند و بتوانند ایشان را در بعضی ارتباطات تحت فشار قرار بدهند. اما ایشان با یک نگاه زیبا این را بیان کردند. شرافت زن در این ارتباطات نیست.
همین مسأله در حجاب و روابط دیگر هست. این محدودیتهایی که دین میگذارد فشار بر زن نیست، بلکه تکریم زن است. در نگاه غربی زن یک کالای مصرفی است. خانمی را دیدم که وقتی میخواستند از ایشان مصاحبه بگیرند، یک خرده لباس ایشان باز بود. گفته بودند لباستان را مقداری بپوشانید. خانم میگفت: اولین بار بود که میگفتند: قدری خودت را در مصاحبه بپوشان، معلوم میشود اندام من مطلوب نیست برای این مصاحبه و خودم مطلوب هستم! خیلی برایش جذاب بود. اگر به نگاه فطری برگردیم اینها میتواند یک وجودی را تکان بدهد.
ایشان صحبتهایی در مورد غدیر دارند. در رابطه با غدیر یک سخنرانی زیبایی دارند، میفرمایند: پیام غدیر این است که ما تابع اراده خدا باشیم. یعنی خدایا من در حکومت عقلم را منتهای نگاهم قرار نمیدهم. عقلم مرا به اینجا میرساند که تابع تو باشم. پس پیام غدیر این است که تابع اراده خدا باشیم نه تابع خودخواهی و هوس خود! یعنی وقتی خدا را حاکم کردیم و گفتیم: میخواهیم حاکمیت خدا در اجتماع محقق شود، یعنی خدایا ما ارادهمان را تحت اراده تو قرار میدهیم با عقلمان. با عقل به این میرسیم که تو حاکم باشی. غدیر یعنی آزادی از غیر خدا! این بیان خیلی بیان زیبایی است.
آیاتی که تلاوت شد(آیات ۸ تا ۱۴ سوره مبارکه سبأ)، خیلی زیباست. در نگاه قرآنی انبیای ما در عین اینکه کارشان تبیین علم نبود و هدایتگر بودند اما گردنههای اصلی علم را توجه و عنایت داشتند و از جانب خدای سبحان مأمور به ابراز بعضی نکات بودند. در قصه حضرت آدم عرض کردیم که حروف معجم معجزه آدم است. یعنی حروف معجم که گفتگو با آن صورت گرفت و انسان توانست مقاصدش را با لفظ منتقل کند و میتواند انسان را از حیوانات جدا کند، معجزه آدم بود. در این صفحه (۴۲۹ قرآن کریم) چند معجزه را بیان میکند از جمله اینکه ما به داوود(س) از فضلمان دادیم به گونهای که همراه داود کوهها و پرندگان هم صدا و هم ناله میشدند. یعنی انسان میتواند به گونهای باشد که کوه و پرندگان و هستی همراه او در وجودش باشند.
«وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ»(سبأ/۱۰) آهن را برای او نرم کردیم، که این آهن میتوانست در دست داود نرم شود. اینها نظام علمی عالم است. برای داود طوری قرار دادیم «أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَ قَدِّرْ فِی السَّرْدِ» میتوانست ظروف بزرگ درست کند، میتوانست زره ببافد. بافتن زره با آهن خیلی سخت است. برای سلیمان طوری قرار دادیم که باد را تحت تصرف او قرار دادیم. در یک صبح به اندازه یک ماه حرکت میکرد و در یک عصر به اندازه یک ماه حرکت میکرد. اینها تصرف در نظام علمی است یعنی راه را باز کردند و افق را نشان میدهند.
ظرفیتهای ارتباط انسان با عالم را نشان میدهند. جن را تحت تسخیر قرار گرفته بود، به گونهای که برای سلیمان محاریب درست میکردند. اینها تندیس و تماثیل درست میکردند. «جِفان» حوضچههای بزرگ درست میکردند. یاد میگیریم انبیاء در عین اینکه در نظام هدایتگری دست داشتند، گاهی به مناسبت اینکه نشان بدهند مبدیء اینها از آنجاست، لذا خدای سبحان به دست آنها بسیاری از نظامات علمی را آشکار کرده که قبلاً اشاره کردیم.
شریعتی: دعا بفرمایید و آمین بگوییم.
حجت الاسلام عابدینی: انشاءالله به برکت امام کاظم(ع) که باب الحوائج است حاجت جوانان ما که ازدواج و اشتغال است، برآورده شود. انشاالله به برکت امام کاظم(ع) خدای سبحان همه ما را از وسوسههای شیطان حفظ کند.
شریعتی: «والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمدٍ و آله الطاهرین»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۷/۰۶/۱۰
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






