سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۱۹؛ قدرت خداوند
۱۴۰۰-۰۸-۰۹ ۱۴۰۲-۱۲-۰۳ ۱۲:۰۷سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۱۹؛ قدرت خداوند

سیرۀ تربیتی حضرت یوسف در قرآن ۱۹؛ قدرت خداوند
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
ای روزهای خوب که در راهید، ای جادههای گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه، از پشت لحظهها به در آیید
ای روز آفتابی، ای مثل چشمهای خدا آبی، ای روز آمدن
ای مثل روز آمدنت روشن، این روزها که میگذرد هر روز در انتظار آمدن هستم
اما با من بگو که آیا من نیز، در روزگار آمدنت هستم؟
شریعتی: سلام میکنیم به امام زمانمان، حضرت حجت(عج) که با آمدنش بهار روزگار ما و بهار دوران ما از راه خواهد رسید. سلام میکنم به همهی بینندههای خوبمان و شنوندههای نازنینمان، به سمت خدای امروز خوش آمدید. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حجت الاسلام عابدینی: سلام میکنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز. پیشاپیش عید نوروز را به همه بینندگان و شنوندگان تبریک میگوییم و امیدواریم همیشه ایامشان خوش باشد و این خوشی با سلامت معنوی بیشتر همراه شود و امام زمان هم از ما راضی باشد و این خوشی مضاعف شود به سلامتی بدنی و جسمی و آن نظام هوا و بهار، انشاءالله با بهار روحی همراه باشیم.
شریعتی: پیشاپیش سال نو را به همه دوستان عزیز تبریک میگوییم. انشاءالله این روزهای پایانی سال برای همه مبارک باشد و سال پیش رو سرشار از بهترینها برای تک تک شما باشد. بحث ما قصه حضرت یوسف(ع) بود، نکات خوبی را شنیدم و امروز هم ادامه فرمایشات شما را دنبال خواهیم کرد.
حجت الاسلام عابدینی: (قرائت دعای سلامت امام زمان) انشاءالله خدای سبحان همینطور که سال را نو میکند، ما باید محاسبه کنیم ببینیم سال گذشته چه کردیم و یک دوره کرده باشیم که اگر کوتاهیهایی داشتیم جبران کنیم. انشاءالله برای سال نو مراقبههایی برای خودمان قرار بدهیم، شرطها و عهدهایی داشته باشیم که بعضی از کارهایی که دلمان میخواست ولی نتوانستیم انجام بدهیم در این سال جدید به توفیق الهی موفق به انجام آنها شویم و سال جدید ما سال با برکتتر و ارزشمندتر باشد و به پیشگاه الهی سرافرازتر باشیم و خدا از ما راضیتر باشد.
در بحث حضرت یوسف(س) بودیم. بحث ما به آن نقطه اوجی رسید که محضر قصه حضرت یوسف بودیم که باز قطب سوره یوسف و بلکه قلب سوره یوسف و بلکه قلب قرآن «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» بود که این را در دلمان بسپاریم که عالم در کف قدرت اوست که دارد خدایی میکند و هیچ چیزی در برابر سلسله سببیت او و قدرت او، قدرت مقاومت ندارد. اگر با این نگاه به عالم نگریستیم، حتی فعل ظالمین در این نگاه و این دستگاه الهی تحت مدیریت الهی است. هرچند ظالم ظلم میکند اما از قدرت الهی ظلم ظالم هم خارج نیست. لذا عقابش هم به دست اوست. فرصت دادن و هم به دست اوست و باید به فعلیتهایش برسد، به تمام شقاوتش برسد. اما هیچ چیزی از تحت قدرت او خارج نیست. اگر میبینیم قدرتی دارد یکه تازی میکند، نا امید نباشیم که این قدرت هم تحت قدرت اوست و لذا هر لحظه ممکن است با آن توسلات ما، با انجام وظیفه ما سلسله علت تغییر بکند.
چنانچه نسبت به انبیای گرامی این سلسله علتها آشکارا تغییر میکرد و معلوم میشد که ظالم هرچقدر هم ظالم باشد کوچکتر از آن است که بتواند در مقابل آن سلسله ایجاد حق مقاومت کند. لذا با اینکه تمام ظالمین در طول تاریخ دست به دست هم داده بودند که حق را نابود کنند، حق همیشه پایدار ماند و سلسله حق همیشه در طول تاریخ تابان بوده و هرکسی که میخواست به دنبال حق باشد، امکان رسیدن به حق برایش مطرح بود و امکان فراهم بود. اینطور نبود که نتواند به حق دسترسی پیدا کند و این همان سلسله علتی است که خدای تبارک و تعالی «غالبٌ علی امره» به خصوص این جریان در نظام سرگذشت یوسف آشکار تر است. یعنی خدای سبحان بعضی جاها را آشکار تر قرار میدهد تا باورپذیریاش سادهتر شود. تا آن جاهایی که پیچیدهتر است از این الگو گرفته شود. در سرگذشت یوسف(س) هرچقدر تفحص بکنیم، این نگاه که «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» بیشتر خودش را مینمایاند.
همه ارادهها در تمام مراحل زندگی یوسف بر خلاف آن حرکت یوسف قرار داشت، اما خدای سبحان همه اینها را سکوی مطرح شدن و رسیدن به آن جایگاه یوسف قرار داد. چه برادران بودند، چه بعداً همسر عزیز مصر بود، چه زندان بود و حتی بعداً چه دستگاه کسانی که در مقابل یوسف به عنوان دینی که در مقابل یوسف بود. آنها میخواستند یوسف را سرکوب کنند، هیچکدام از اینها قدرت پیدا نکردند و همه اینها سبب مطرح شدن و عزت بیشتر یوسف شد. این«وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» است که در زندگی ما هم هست. منتهی توجه به این و یافتش، در قرآن مطرح کرد تا ما یاد بگیریم این را در زندگی خودمان هم پیدا کنیم. اگر توانستیم به این دست پیدا کنیم آنوقت انسان ابتهاجی پیدا میکند که پشتوانه هرکاری، هر حادثهای، هر فعلی، هر عملی از خدای سبحان است.
تا اینجا بحثی بود که در محضرش بودیم و از آیه شریفه استفاده کردیم که آیه ۲۱ سوره یوسف بود. «وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الْأَرْضِ وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» هرچند اکثریت مردم این غلبه الهی را نمیبینند. یعنی بخاطر غفلت، بخاطر نگاه ظاهری، اگر کسی به نگاه یوسف نگاه ظاهری میکرد، دائماً منفیها را میدید، یوسف به چاه افتاده،یوسف به زندان افتاده، این نگاه را که کسی میکند، میبیند یوسف دائماً در حالت فشار سختی و هجران پدر و گریه و ناله است. اما خدا عبور میکند و میگوید: نگاه کنید ببینید این چاه افتادن مقدمه جاه بود. زندان افتادن مقدمه مکنتی بود که در سرتاسر مصرقدرت پیدا کرد. اگر این باور باشد هر حادثهای لایههای مختلف دارد. انسان میتواند به لایههای منفی نگاه کند، این سطح ظاهر است. میتواند به لایههای عمیقتر نگاه کند. میبیند این لایههای عمیقتر او ارتباط با خداست. «وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلى أَمْرِهِ» نتیجه آنجا آشکار میشود. متأسفانه ما این را باور نداریم. گاهی سختیها را میبینیم، منفی بافی میکنیم. وقتی راحت هم میشود با نگاه قارونی میگوید: من این را به واسطه علم خودم بدست آوردم. آنها را از خودمان میبینیم نه از خدا، اما سختیها را از خدای متعال میبینیم. میگوییم: چرا خدا با ما این کار را میکند؟ نمیدانیم این دو لایه مرتبط با هم است و او نتیجه این است.
کسی در نجف بی پول شد. خدمت امیرالمؤمنین رفت و از حضرت عرض حاجت کرد که گشایشی شود. از حرم به صحن آمد. حضرت آیت الله بهجت این را نقل کردند. به صحن آمد دید کاروانی از شهرشان آمده و پدر این هم پولی را حواله داده بود که به او بدهند. پول را که دادند به امیرالمؤمنین رو کرد و گفت: این را پدرم داده بود. آنچه من از شما خواستم حسابش جداست. یعنی باورمان نمیشود اگر خداوند زود اجابت کند احساس میکنیم این یک چیز دیگری است. این از طریق الهی نیست. چون این باور را نداریم «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ» اگر انسان آنجا تسلیم شد و فهمید از خداست، آنوقت آن سکوی بالاتر میشود برای فهم بالاتر، ولی چون فهم اولی را بدست نمیآوریم مراتب فهم بالاتر را هم برای ما محقق نمیشود. لذا حشر با خدا برای ما ایجاد نمیشود. اولیای الهی این رابطه را میدیدند. چون این رابطه را میدیدند مراتب بعدی برایشان پیش میآمد. در تعبیر قرآنی این نوع معرفتی که داریم یک نوع «تیه» و سرگردانی است. یعنی دور خود چرخیدن، یک سال بعد میبینیم سر جای اولمان هستیم. یعنی الآن که آغاز سال میشود انشاءلله خدای سبحان به ما توفیق بدهد که سال آینده وقتی به پایان سال میرسیم، ببینیم مسافتهای زیادی را از کمالات طی کردیم نه اینکه اگر دوباره به عقب برگردیم نگاه کنیم ببینیم همان سر جای اولمان هستیم که همان تیه و سرگردانی و رسیدن به جای اول است.
در ادامه بحث به این آیه رسیدیم، «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» (یوسف/۲۲) یوسف(س) نه سال داشت که برادرها او را در چاه انداختند و کاروان او را برد و در مصر فروخت. نه ساله بود که وارد خانه عزیز مصر شد. هنوز دوران کودکی است اما در این خانه روز به روز دارد رشد میکند، آن هم با عزت و ناز، هرچند یوسف(س) وقتی دوران چاه و فروش در بردگان را طی کرد، تجربه مهمی برای او بود که بداند چه مراحلی را طی کرده و مردم چه ابتلائات و سختیهایی دارند و چه مشکلاتی برای مردم هست. متأسفانه گاهی مسئولین ما یا مسئولینی که در کار باید باشند، اگر این سختیها را نچشیده باشند، نمیدانند یعنی چه، میشنوند اما شنیدن کی بود مانند دیدن! یعنی اگر کسی این دوران سخت را طی نکرده باشد و سختی زندگی برایش سخت نباشد، ندیده باشد و نچشیده باشد، وقتی تصمیم میگیرد میفهمد یعنی چه. اما این فهمیدن برایش مثل دکتری است که میفهمد مریض درد دارد، اما میبیند برای آن پزشک این درد الآن چشیدنی نبوده است. مفهوم درد را میداند. بعضی پزشکها که خودشان این را چشیده باشند، یا در نزدیکانشان دیده باشند، مراقب بیشتر و توجه بیشتری به ناله و آه او میکنند. در بعضی مسئولین ما این مسأله بوده و چشیدند و دیدند و مراعات میکنند. اما اگر زمانی هم کسی نیست باید خودش را انس بدهد. گاهی از اوقات زندگیاش را در بین محرومان حتماً برود ببیند. بی دردی خیلی بد است.
به کسی گفتند: تو از سابقین چه داری، اینها این همه کمالات داشتند؟ گفت: من درد نداری آنچه آنها داشتند را دارم. این درد نداری خودش سوز است و این سوز خود طلب ایجاد میکند. این طلب خود انسان را به واقعیت میرساند. خدا امام را رحمت کند، ایشان میفرمودند: انقلاب ما اگر دست مرفهین بی درد بیافتد، آن زمان باید فاتحهاش خوانده شود. یعنی تا وقتی که کسانی سردمدار و خدمتگزار مردم هستند که اینها درد داشته باشند و با درد مردم آشنا هستند، اینها میتوانند خدمتگزار مردم باشند، اینها تصمیماتشان از روی خدمتگزاری به مردم است. انشاءالله خدای سبحان همه ما را حفظ کند به اینکه زمانی…
خدا رحمت کند آیت الله احمدی میانجی میفرمودند: اگر وضعتان خوب شد از محله سابقتان نروید، زندگیتان را راحتتر بکنید اما از محله سابقتان نروید. اگر میخواهید میوه نوبر بخورید، عیبی ندارد. اما وقتی میخرید در یک کیسه سیاه باشد که اگر محله شما محلهای نیست که اینها برایش عادی باشد، حسرتی ایجاد نشود. از محله نروید و همین در آن محله بودن، باعث میشود انسان بی درد نشود. حواسمان باشد این بی دردی خیلی بد است. اینجا یوسف درد را کشید. در بازار برده فروشها که سختترین مرحله بود وارد شد. در انظار مردم قیمت گذاری شد. لذا میفرماید: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» وقتی این یوسف در این خانه با ناز بود، تحت حالت رفاه آنها خودش را گم نکرد و برای خودش جای مناسبی را برای عبادت قرار داد. این جوان زیبا و با کمال در خلق و رفتار آمده در این خانه و دارد رشد میکند. در این خانه خانمی زندگی میکند که هم جوان است، همسر عزیز مصر است. ملکه مصر است، در مصر به عنوان شخصی بوده که خادم بت آنها محسوب میشده است. در بعضی نقلها ملکه مصر تلقی شده و زیبا بوده و با خانواده اصیل معروفی بوده است، یوسف در این خانه و در دسترس چنین کسی رشد میکند. زیباییهای او روز به روز جلوهگرتر و دائماً در دسترس است. یعنی زمانی هست انسان یک کسی را میبیند و فراق و دوری هست و گاهگاهی است، اما عزیز مصر او را به این خانم سپرده است و متکفل این آقا زاده این خانم است و روز به روز وقار و خلق و خو و رشد او را میبیند. به تعبیر قرآن «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» وقتی به مراتب کمالش رسید، به سنی رسید که استحکام وجودی پیدا کرد، در باب «أشُد» تعبیرات مختلفی شده است. از بلوغ ذکر شده که حدود پانزده سالگی باشد، بعضیها بلوغ را هجده سالگی ذکر میکنند.
بعضی حتی تا ۳۳ سالگی و چهل سالگی، منتهی قولی که مرحوم طباطبایی در المیزان آوردند، میفرمایند: «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» همین آغاز بلوغ است، دوران بلوغ و حداکثر دو سه سال اول بلوغ است که آن جوان به مراتب کمالی خودش در مرد شدن آراسته میشود و چهره جا پیدا میکند. جا افتاده میشود و از اینجا دیگر رشد ادامه پیدا می کند. لذا این خانم وقتی با این برخورد میکند تعبیر این است، «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ» وقتی این به آن کیفیت محکم شدن رسید، به مرتبه بلوغ رسید، «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» ما هم به او مراتب بالاتر را اعطا کردیم. هرچه از جهت وجودی این جسمش آمادگی بیشتری پیدا میکرد، خدای سبحان هم اعطای بالاتر را به وجود او اعطا میکرد. «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً»
تعبیر اینکه ما حکم و علم را به او دادیم. حکم و علم چیست؟ تعبیرات دقیقی است. گاهی بیان کردند حکم آن نظام حفظ از شهوات هست که نظام عقل عملی یا حکمت عملی میشود که در نظام عقل عملی قوت و قدرت پیدا میکند که میتواند خودش را از بدیها و شهوتها حفظ کند. این حکم میشود، ما به او اعطا کردیم. یعنی این زمینه در او بود و ما هم او را به فعلیت رساندیم و یوسف(س) این مرتبه را پیدا کرد که در عقل عملی، در رفتارش، در نگهداری خودش از قبایح در کمال شدت قرار گرفت.
«وَ عِلْماً» بعد از اینکه از جهت عملی در یک شدتی قرار گرفت، از جهت علمی هم همین شدت و مرتبه بالاتر محقق شد. که تقدیم حکم بر علم نشان میدهد در وجود یوسف(س)، تزکیه مقدم بر تعلیم بوده است. البته تزکیه و تعلیم نبوی، با حفظ اینکه حضرت یوسف از انبیاء بود. در مسیر کمال گاهی بعضی ابتداعاً تحصیل علم میکنند، از قِبل تحصیل علم تهذیب نفس هم در وجودشان محقق میشود. یعنی زمینه پیدا میشود و محقق میشود. در بعضیها از ابتدا تهذیب مقدم میشود و بعد به مراتب علمی میرسند. البته بعضیها در تهذیب میمانند و به علم نمیرسند و برعکس! بعضی در علم میمانند و علم برایشان حجاب اکبر میشود و به تهذیب نمیرسند. اما بحث در آنجایی است که هردو محقق میشود. میشود در بعضی ابتداعاً تهذیب باشد و بعد علم و میشود در بعضی علم مقدم باشد. فرمودند: آنجایی که اول تهذیب باشد و بعد علم بیاید، آنجا قوت اخذ علم شدیدتر است. گیرایی بیشتر است چون این جان آماده است.
شریعتی: تا اینجا حضرت یوسف در همه ابعاد به یک کمالاتی رسیده است. هم صورت، هم سیرت، هم علم، هم حکمت؟
حجت الاسلام عابدینی: دقت در اینها میتواند رابطهای که در آن خانه بوده، آن خانمی که مبتلا به یوسف شده، چون مبتلا به یوسف شد و خانم عزیزی برای خودش بود. برای خود شوکتی داشت اما مبتلا شد. این ابتلا را میتواند عظیم تر نشان بدهد که آمدن یوسف در این خانه و سکوت یوسف در این خانه، بودن دائم او در این خانه و سپردن یوسف به این خانم که تحت تربیت او بزرگ شود، اما این خانم در اوج جوانی خودش مبتلا به این صورت و سیرت زیبا میشود. انسان باید خیلی هراس داشته باشد. من نمیخواهم فعل زلیخا را تطهیر کنم اما کار بسیار سختی است که تصویر مسأله اگر درست شود، آنوقت بعد معلوم میشود که آنطور نبود که زلیخا یک کس همینجوری باشد که به هر چیزی دل ببندد. به هرکسی دلش را روانه کند. برای خودش خیلی عزیز و مورد احترام بوده است و بقیه برای آنها اسوه و الگو بوده است. هرچند مؤمن نبوده، اما به عنوان خادم بتها یعنی کسی که در این مسأله هم عزتی داشته مطرح میشده و ملکهای برای خودش بوده است. در عین اینکه در خاندان ملوک، فساد هست اما کسی هم که مورد توجه است سعی میکند اگر هم مبتلا به فسادی است، فساد خیلی علنی نشود، تا شوکت او ریخته شود.
الآن گاهی در این کشورهای غربی این مسائل پیش میآید و حتی آنها هم سعی میکنند که آشکار نکنند اما وقتی آشکار هم میشود خیلی باکی ندارند. مثلاً میگویند: چرا علنی کرده؟ چرا افشاء شده است؟ «وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» این بسیار عالی است که اگر کسی مبتلا به ابتلائات شد و توانست از این ابتلائات سر بلند بیرون بیاید، این دادن حکم و علم سنت ماست. یعنی اینطور نیست که سنت ما فقط برای یوسف باشد. «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» ما همین گونه همه اهل احسان را جزا میدهیم که اگر اینها رعایت کردند به آن تقوای وجودیشان، به آن تقوای فطریشان عمل کردند، ما به آنها «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً».
در مورد ابن سیرین نقل میکنند که تعبیر خوابش خیلی معروف است. ابن سیرین خیلی آدم زیبایی بود و بزاز بود. بزازها یا همان پارچه فروشها با خانمها بیشتر سر و کار دارند، چهره بسیار زیبایی داشته لذا یکی از خانمهایی که میآمده و میرفته، دلباخته ابن سیرین میشود و به یک بهانهای ابن سیرین را به خانه دعوت میکند. حالا این بهانه گاهی این است که پارچه خریده و نمیتواند ببرد. این را به داخل خانه میبرد و در خانه را قفل می کند و از او همین تقاضایی را میکند که زلیخا از یوسف داشت و مدتها شیفته ابن سیرین بوده و دنبال فرصتی بوده که بتواند ابراز علاقه بکند. اما ابن سیرین هرچه او را نصیحت و موعظه میکند، هرچه از خدا و پیغمبر برای او میگوید که اینطور است، قبول نمیکند و تحت فشار که اگر تن ندهی آبرویش را میبرد به عنوان اینکه وارد خانه او شده و به اجبار، او هم فرصتی میگیرد که تا خودش را آماده کند، میرود به دستشویی و از آلودگیها به سر و صورت خودش میمالد، وقتی این خانم این را میبیند به شدت بیزار میشود. بوی بد و صورت زشتی که ایجاد شد، خودش ابن سیرین را از خانه بیرون میکند. میگویند: این تقوایی که ابن سیرین داشت و مجبور شد خودش را حفظ کند باعث شد خدای سبحان علم تعبیر خواب را به او بدهد. «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» البته مراتب دارد اما با حفظ مراتب به همه این جزا داده میشود.
هر جایی برای انسان امکان گناه پیش آمد، به خاطر خدای سبحان دوری کرد و کرامت نفسی که خدا به انسان داده، دست برداشت و وارد نشد، به همان نسبت خدای سبحان «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ». این نگاه اگر باورمان شود، آن زمان معلوم میشود هرجا پیش آمد وارد شدیم، مرتبهای از مرتبه حکم و علم انسان هم کاسته میشود. اگر وارد گناه شدیم از کرامت انسان کاسته میشود. ریزش پیدا میکند. اگر ورود پیدا نکردیم و حفظ کردیم رشد پیدا میکند. «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» اگر این باور در وجود انسان ایجاد شود آنوقت میبیند لحظه به لحظه زندگی او مورد ابتلاء است. اینگونه نبود که فقط یوسف(س) مورد ابتلاء باشد. اینگونه نبود که فقط زلیخا مورد ابتلاء باشد. هرکسی دائماً خودش را از این نگاه حفظ کند.
یک نسبتی هم هست که این نسبت خیلی زیباست، همچنان که این خودش را از این فسادی که شبیه بود به فسادی که آن خانم میخواست برای یوسف(س) ایجاد کند، این شباهت باعث شد که نظیر همان نتیجهای که برای یوسف(ع) دادند، به این شخص هم داده شود. یعنی کاملاً سنخیت بین جزاء و عمل. ممکن است کسی در وجودش تقاضاهای دیگری باشد از جهت کمالات، بعد که اینجا امساک میکند، آن کمالات برایش محقق میشود. مثل خوابی که انسان میبیند که خواستههای وجودی انسان هرچه که در بیداری باشد، بسیاری از اینها را در خواب شکل و شمائل پیدا میکند و به خواب میبیند. حاجتهای وجودی انسان هم وقتی چیزی باشد، این حاجتهای وجودی در وقت امساک، در وقتی که گناهی پیش میآید و خودش را حفظ میکند براساس تقاضای وجودی این خدای سبحان حاجتهای او را اجابت میکند. لذا یوسف(ع) به علم تعبیر خواب و تأویل احادیث احتیاج داشت، به خاطر اینکه همین علم تأویل احادیث بود که ابتدای زندگی آن خواب را دید که پدر برایش تعبیر کرد. وقتی که از چاه نجات پیدا کرد و تحمل کرد، تعبیر این بود که فرمودند: «وَ لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» خدا می فرماید: ما به او علم تأویل احادیث را دادیم و در انتهای عمر، وقتی پدر و برادرها بر یوسف میآیند و عزت یوسف را میبینند در آخر سوره یوسف خیلی زیباست که آنجا خود یوسف این بیان را از زبان خودش دارد. اول پدر گفت، وسط خدای سبحان فرمود. در انتهای سوره دارد که میفرماید: «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» (یوسف/۱۰۱) از این آیه میشود فهمید همین «آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ» همان است.
«وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ» همین علمی است که «آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» است. این دو را در اینجا دوباره بیان کرده است. «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنْتَ وَلِیِّی فِی الدُّنْیا»(یوسف/۱۰۱) از آیات خیلی عجیبی است که یوسف از همه ظواهر و تعلقات گسسته میشود و یکسره رو به خدا میکند «أَنْتَ وَلِیِّی» که آنجا فقط خداست. سیر این جریان«آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً» که در دوران کودکی خواب دید و پدر تعبیر کرد. در دورانی که در چاه بود و به خانه عزیز مصر رسید، خدا برای او میفرماید: ما به او تأویل احادیث را تعلیم دادیم و او در آخر سوره شاکر خداست که تو مرا تعلیم دادی، از زبان خود یوسف است. این «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یک سنت جاری حق است.
فصل بهار فصل محبت است. فصل این است که دلها به هم نزدیک میشود و محبتها بیشتر جلوه میکند. انشاءالله فصل گره خوردن زندگی بین دختران و پسران ما باشد و ازدواجها صورت بگیرد و عشق و علاقه بین اینها در زندگیشان شدت پیدا کند. در این سوره هم به بحثی میرسیم که از اینجا به بعد عاشقانههایی است که خدای سبحان در اینجا بیان کرده و این در قرآن کم نظیر است که چنین بیانی را در رابطه با مسأله داشته باشد. آیه شریفه این است «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ وَ قالَتْ هَیْتَ لَکَ قالَ مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوایَ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ» (یوسف/۲۳) میفرماید: «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی» راوَدَ ریشهاش از رَوَدَ در عربی است. چون جلسه قبل عرض کردم ریشه مَکَنّا از کَوَنَ است. بعضی دوستان اشکال کردند که در بعضی لغات گفتند از مَکَنَ است. هردو ریشه را آوردند. خلیل گفته از کَوَنَ است که همان کُون است. بعضی لغویون هم از مَکَنَ گرفتند.
بعضیها هم مَکَنَ را به کَوَنَ برگرداندند. «وَ راوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِها» راوَدَ از رَوَدَ است. رَوَدَ یک رفت و برگشت با ملاطفت است. وقتی کسی با دیگری در راوَدَ بخصوص که صیغه باب فاعَلَ، مفاعله است، رفت و برگشتی است که در آن نرمی و لطافت باشد. منتهی باب مفاعله گاهی تکی است مثل سافرتُ من مسافرت کردم. دیگر دو طرف ندارد. اما گاهی مربوط به دو نفر است یا دو گروه است. آن هم باب مفاعله به کار برده میشود. مثلاً میگویند: تعقیب و گریز، یکی تعقیب کننده است و یکی فرار کننده است. پلیس در تعقیب دزد است. اینجا دو نفر میشود. منتهی دو نفری که فعل یکی تعقیب و فعل دیگری فرار است. اینجا هم باز مفاعله است. گاهی دو طرف یک کار را با هم انجام میدهند، آنجا باز هم باب مفاعله به کار میرود.
اینجا که «وَ راوَدَتْهُ» به کار برده است، فاعل را آن خانم گرفته است. ضمیر فاعلی «ت» تأنیث آمده، «هُ» ضمیر مذکر به یوسف میخورد. آن خانم با یوسف مراوده میکرد. اینجا مراوده یعنی دلبری، یعنی آن خانم میخواست در ارتباط مکرر از تمام جاذبههای وجودی خودش در ارتباط با یوسف(س) استفاده بکند تا دل یوسف را ببرد و او را به خودش جذب کند. لذا یوسف باید در این خانه میبود. چون بالاخره اینها او را خریده بودند و عبد اینها بود و به دست این خانم هم سپرده شده بود. بعد هم یک جوانی شده و برومند است و جوان جاذبیتهای خودش را دارد. همسر این خانم هم مشکلاتی داشته از جهت ارتباطی، لذا قوه وجودی این خانم شدت پیدا میکرد. جذابیتهای یوسف(س) و بودن در خانه که لحظه به لحظه زلیخا او را میدید. نقل میکنند زلیخا برای او قرار داده بود که بیاید کتابهایی را برای او بخواند. نمیخواست اظهار علاقه بکند. ولی میدید که این راحت ترین راه است که او بگوید و این بشنود.
وقتی به یوسف نگاه میکرد، یوسف سرش پایین بود. «وَ راوَدَتْهُ» یعنی رفت و برگشت مکرر، شاید این رفت و برگشت مدتهای طولانی کشیده است، اینگونه نبود یکباره باشد. سالیانی یوسف اینجا بوده است و این ذره ذره شدت پیدا کرده است. ولی هرچقدر این در وجود زلیخا شدت پیدا میکرد، به طوری که حتی از دایه خودش این را مخفی نگه میداشت. چون برای خودش کرامتی داشت. این برای زلیخا کسر شأن بود که عاشق عبد و خدمتگزار خود شده باشد. اما دیگر به جایی رسید که رنگ و روی او که زرد شد، دایه از او سؤال کرد تا قصه عشق خودش را برای یوسف گفت تا بتواند چاره بیاندیشد. انشاءالله در دلهای ما علاقه به کمالات یوسفی شکل بگیرد که یوسف زهرا(س) دل ما را آب کند و ما را با این شدت علاقه ما را متمرکز به خودش بکند.
شریعتی: انشاءالله همه ما عاقبت بخیر شویم.
حسن عاقبت نه به رندی و زاهدی است *** آن به که کار خود به عنایت رها کند
… شاید امسال خیلی از مادرها و پدرها و برادرها و خواهر، بستگان و دوستان، آشنایان، اساتید در بین ما نباشد و جای خالی آنها در بین ما محسوس باشد. این هفته میخواهیم از همه درگذشتگان یاد کنیم، همه آنهایی که جای خالی آنها امسال در بین ما به شدت محسوس است. انشاءالله همه آنها مهمان سفره اهلبیت(ع) باشند. این آخرین جلسه ما در سال ۹۶ هست که در محضر حاج آقای عابدینی هستیم، نکات پایانی را بشنویم و دعا بفرمایید.
حجت الاسلام عابدینی: در رابطه با ذکر گذشتگان و اموات این را بدانیم که هم ما به این ذکر محتاج هستیم، هم برای آنها خیلی نافع هست. دو طرفی است. فکر نکنیم فقط یک طرف دارد و ما برای آنها نافع هستیم. خدا رحمت کند بعضی از بزرگان که از دنیا رفتند، میفرمودند: به خواب بعضی از دوست داران و علاقهمندانشان آمدند و گفتند: الآن دست ما بازتر است. هرچه میخواهید الآن از ما بخواهید و با ما ارتباط داشته باشید. توجه آنها به نزدیکان دائماً هست و بسیاری از گره گشاییها گاهی با نظر آنها محقق میشود. یعنی فکر نکنیم ما فقط یاد آنها هستیم. هرچقدر توجه ما به آنها بیشتر باشد اثر آنها در وجود ما بیشتر میشود. غیر از اینکه خود این یاد در وجود ما نافع است برای اینکه آن علقههای دنیا برای ما فشار زیادی ایجاد نکند که بدانیم حقیقتی در راه هست و کمالاتی در راه هست. اگر بتوانیم دو طرف را ببینیم، آن موقع دارد که حتی صدای پای کسانی که میخواهند سر خاک اینها بیایند هم میشنوند. در بعضی از ایام منتظر هستند. لذا هرکاری از دست ما میآید انجام بدهیم. این هم به نفع ماست و هم برای آنها نافع هست. هرچقدر آنها رشد کنند و دستشان بازتر شود، رسیدگی آنها به ما بیشتر میشود و توجه آنها به ما بیشتر میشود. لذا سر خاک پدر و مادر و نزدیکان رفتن و از آنها هم تقاضای دعا کردن به همین جهت هست که آنجا دعا کنید تا اجابت شود. چون آمین آنها هم در کار است.
نکته دیگر هم اینکه در سفرهایی که این ایام میروند، حواس ما باشد حقوق ناس در سفر خیلی عظیم است. گاهی بوق زدن بیجا، سبقت بیجا، ترسی که در دل کسی میافتد، اگر آسیبی در کسی به جهت روحی و روانی ایجاد شود، تا ابد هر آسیبی از این باشد در پرونده ما هم ثبت میشود. خدای نکرده اگر تصادفی صورت بگیرد و کسی آسیب ببیند، در اثر این آسیب، خانوادههایی که مرتبط با این بودند در مشقت و سختی بیافتند، غیر از اینکه دیه برای او قرار داده شده اما این فقط تنها جزا نیست. اگر من رعایت بیشتری میکردم که اتفاق نمیافتاد، همین باعث میشود تا اینها عمر دارند و آسیبی متوجه اینها باشد همه در پرونده من هم نوشته میشود. اگر ما حواسمان باشد در وجود خودمان هم وقتی این نگاه ایجاد شود، خود این ادب که ایجاد میشود، انسان را وسیع میکند. همینطور که در حقوق اخوت باید رعایت دیگران را بکنیم، در این سفرها انشاءالله رعایت همدیگر را بکنیم. اگر کسی هم بی گدار به آب میزند، کار خلافی میکند در صدد جبران آن نباشد به پلیس بسپارد. ما در این سفرها رعایت حقوق ناس را بکنیم که خدای نکرده آسیبی ایجاد نشود و سفرها بی خطر باشد. انشاءالله خدای سبحان این عید را برای همه ما ایرانیها بهترین عید و شیرینترین عید قرار بدهد.
شریعتی: سال خوبی را در کنار شما داشتیم و نکات خوبی را با بیان شیوای شما شنیدیم. سال نو را پیشاپیش به شما تبریک میگویم و بهترینها را برای شما آرزو میکنم. صحبت از سفر شد، آداب مسلمانی موضوع کلی بحث ما در سالهای گذشته بود که در ایام نوروز تقدیم شما شد. نکات بسیار نابی در مورد سفر و آداب سفر و آداب ایام سال جدید، مطالبی است که در کانال ما در فضای مجازی قرار دارد و میتوانید دنبال کنید.
«السلام علیک یا رسول الله»
کارشناس برنامه: حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا عابدینی
برنامه سمت خدا | تاریخ پخش : ۱۳۹۶/۱۲/۲۶
موضوع کلی : سیرۀ تربیتی انبیاء الهی در قرآن کریم
.






