هدایت ۲ ؛ موانع هدایت
۱۴۰۰-۰۵-۱۷ ۱۴۰۲-۱۰-۱۲ ۱۸:۰۷هدایت ۲ ؛ موانع هدایت

هدایت ۲ ؛ موانع هدایت
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
۱-هدایت و ضلالت دست خداست
سعد و ابوالحتوف تا قبل از شهادت جزو خوارج و لشکر عمر بن سعد بودند، زمانی که در روز عاشورا اصحاب امام حسین علیه السلام به شهادت رسیده بودند و به نقل تاریخ، به جز ۲ نفر باقی نمانده بود. امام علیه السلام تنها مانده بودند و ندای هل من ناصر فرمودند و اهل حرم گریه میکردند، به سعادت روی آوردند.
ابوالحتوف، با شنیدن هل من ناصر، وجدانش بیدار شد و عمیقاً متحول گشت و با برادر خود گفت که مگر نه این که ما می گوییم: لاحکم الا لله ولا طاعه لمن عصی الله (این شعار خوارج بود) این حسین مگر فرزند پیامبر ما نیست و مگر ما روز قیامت امید شفاعت جد او را نداریم؟ چگونه ما وارد جنگ با او شده و ایشان در میان دشمن بی یار و یاور مانده است؟
پس به همراه برادرش (سعد) به یاری امام حسین علیه السلام آمدند و به طرفداری از ایشان، شمشیر از غلاف بیرون کشیدند و در نقطه ای که به آن حضرت نزدیک بودند، مرکب خودشان را به طرف دشمنان امام کردند و به آنها حمله کردند. آن دو پس از جنگ سختی با لشکر عمر بن سعد، عده ای را کشته و عده ای را زخمی کردند و سپس هر دو در یک مکان به شهادت رسیدند و عاقبت به خیر شدند.
سوال اینجاست که چطور برخی این طور از نور قرآن هدایت میشوند؟
در کربلا هم همین گونه بوده است. برخی نور هدایت را از قرآن ناطق یعنی امام حسین علیه السلام می گرفتند و برخی خیر !!!
اولین نکته برای پاسخ به این سوال این است که خداوند متعال، هدایت را به خودش اختصاص داده و فقط به خودش نسبت میدهد و بارها فرموده است: هر کسی را که خدا بخواهد، هدایتش میکند[۱]
خداوند حتی به پیامبر اکرم(ص) میفرماید: »تو نمیتوانی هر کسی را که دوست داشته باشی، هدایت کنی«؛ [۲]
امام علی علیه السلام در نهج البلاغه، معجزه راه رفتن درخت و آمدن به سوی پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم را شرح داده اند.[۳]
زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله ) به بعثت رسیده بودند روزی مردم نزد ایشان رفتند و گفتند »اى محمد (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) تو ادّعاى بزرگى کردى، که هیچ یک از پدران و خاندانت نکردند، ما از تو معجزه اى مى خواهیم، اگر پاسخ مثبت داده و انجام دهى، مى دانیم که تو پیامبر و فرستاده خدایى، و اگر از انجام آن سر باز زنى، خواهیم دانست که ساحر و دروغگویى« پس پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمودند: »شما چه مى خواهید؟« گفتند: »این درخت را بخوان تا از ریشه کنده شود و در پیش تو بایستد« پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: خداوند بر همه چیز تواناست. حال اگر خداوند این کار را انجام دهد، آیا ایمان مى آورید و به حق شهادت مى دهید؟ گفتند: آرى. پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) فرمود: به زودى آنچه را که درخواست کرده تید نشانتان خواهم داد و همانا بهتر از هر کسی مى دانم که شما به خیر و نیکى باز نخواهید گشت، زیرا در میان شما کسى است که کشته میشود و در چاه »بدر« دفن خواهد شد، و نیز کسى هست که جنگ احزاب را تدارک خواهد کرد. سپس پیامبر به درخت اشاره کردند و فرمودند: »اى درخت اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارى، و مى دانى من پیامبر خدا هستم، از زمین با ریشه هایت در آى، و به فرمان خدا در پیش روى من قرار گیر« سوگند به پیامبرى که خدا او را به حق مبعوث کرد، درخت با ریشه هایش از زمین کنده شده، و پیش آمد که با صداى شدید چونان به هم خوردن بال پرندگان، یا به هم خوردن شاخه هاى درختان، جلو آمد و در پیش روى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ایستاد که برخى از شاخه هاى بلند خود را بر سر پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) و بعضى دیگر را روى من انداخت و من در طرف راست پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) ایستاده بودم، وقتى سران قریش این منظره را مشاهده کردند، با کبر و غرور گفتند: »به درخت فرمان ده، نصفش جلوتر آید، و نصف دیگر در جاى خود بماند« پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) فرمان داد. نیمى از درخت با وضعى شگفت آور و صدایى سخت به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) نزدیک شد گویا مى خواست دور آن حضرت بپیچد، امّا سران قریش از روى کفر و سرکشى گفتند: »فرمان ده این نصف باز گردد و به نیم دیگر ملحق شود، و به صورت اول در آید« پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) دستور داد و چنان شد. من گفتم: لا اله الا اللّه، اى رسول خدا من نخستین کسى هستم که به تو ایمان آوردم، و نخستین فردى هستم اقرار مى کنم که درخت با فرمان خدا براى تصدیق نبوّت، و بزرگداشت دعوت رسالت، آنچه را خواستى انجام داد. امّا سران قریش همگى گفتند: »او ساحرى است دروغگو، که سحرى شگفت آور دارد، و سخت با مهارت است«. و خطاب به پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم ) گفتند: «آیا نبوّت تو را کسى جز امثال على علیه السّلام باور مى کنند؟»
۲-نقش انسان در هدایت خودش
البته این حقیقت وجود ندارد که انسان در هدایت خودش هیچ نقشی ندارد. برای مثال در ادبیات قرآنی، کلمۀ »اهتداء« نشاندهندۀ نقش انسان در پذیرش هدایت است.
هدایت دو سو دارد:
یک این است که خداوند با اراده خویش ما را هدایت کند و دیگری این است که ما هدایت الهی را بپذیریم .
انسان خطاکار، تمایل دارد که گناه خودش را به گردن دیگران بیندازد و خودش را تبرئه کند! حال فرقی ندارد که این دیگران افراد، محیط، جغرافیا ، طبیعت یا خداوند سبحان باشد!
در میان دانشآموزان مرسوم است که اگر نمرهی خوبی بیاورند، آن را نتیجه تلاش خود میدانند؛ اما اگر نمره بدی بیاورند میگویند: »معلم نمرهام را نداده است– خوب درس نداده است و …«!
در این مدعا نیز میخواهند بگویند: » خدایا علت ظلم بیشتر ما این بود که تو ما را به جبر هدایت نکردی!« و نمیگویند: »علت این بود که ما هدایت تو را نپذیرفتیم«!
این مواضع، نشأت گرفته از همان اخلاق و مواضع ابلیس لعین است که وقتی تمرد کرد و توجیهاتش به جایی نرسید، گفت: »خدایا! تو مرا اغوا کردی«:[۴]
انسان در هدایت خودش نقش دارد و آن نقش پذیرش هدایت است. خورشید هدایت الهی به همه قلب ها می تابد و این ما هستیم که باید پنجره قلبمان را رو به انوار نورانی هدایت الهی باز کنیم .
اینکه انسان می تواند در هدایت خودش تاثیر داشته باشد شکی نیست. نباید کسی بهانه بیاورد که ما مجبوریم گمراه باشیم.
چرا برخی به سرعت ایمان میآورند و برخی دیگر زمان میبرد تا ایمان بیاورند؟ آیا این مسأله تصادفی و بر حسب شانس است؟ اصلاً اینطور نیست، اما پذیرش هدایت و حتی دریافت مراتب عالی هدایت، یک مسألۀ فوق العاده پیچیده و مرموز و پنهان در درون انسان است و فقط خداوند از این رازها آگاه است.[۵]
خداوند هم به کسی اطمینان نداده است که حتماً از مهتدین باشد. ما در این میان، باید وظایف خود را انجام دهیم و نگران عاقبت به خیری خومان باشیم. کمااینکه اولیاء خدا هم نسبت به عاقبت به خیری خود نگران بودند.
یکی از طلاب جامعه المصطفی که وظیفهی تربیت طلاب خارجی را داشت همحجرهای یک طلبه جوان استرالیایی بود ، تعریف میکر که این جوان پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون میشود. او احساس میکند مسیحیت به دلیل تعارضهای زیادی که دارد نمیتواند راه درست رسیدن به حقیقت باشد. به همین دلیل از مسیحیت روی گردان میشود و به عرفانهای سرخپوستی روی میآورد. پس از مدتی آن را هم رها میکند و لائیک میشود. پس از یک زندگی مفصل به سبک لائیک، به سراغ هندوئیزم و… میرود اما سرانجام، کارش به آلمان و صحبت با یکی از فیلسوفان آن دیار کشیده میشود؛ اما فلسفه آلمانی هم او را راضی نمیکند. تمام این نرسیدن ها به حقیقت راهی به جز خودکشی در رودخانه راین برای او باقی نمیگذارد.
او میگوید: همان روزی که میخواستم بروم و خودکشی کنم، زمانی که خواستم از اتاقم خارج شوم و کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به کتابی افتاد که چند روز پیش خریده بودم و آن »ترجمه انگلیسی قرآن« بود. میخواستم بیتفاوت از کنارش رد شوم چون گمان نمیکردم اسلام تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد! اما دو دل شدم که از قرآن تروریستها بگذرم یا خیر، در آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیاندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم و خودم را هم بکُشم و خلاص شوم.
در حالی که داشتم برای خودکشی میرفتم، در مترو قرآن را از جیبم بیرون کشیدم و باز کردم. در همان ابتدای قرآن دیدم نوشته است: »این کتابی است که هیچ شکّ و تردیدی در آن راه ندارد«(ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ؛ بقره/۲) بسیار عصبانی شدم. چون هیچ نویسندهای هرچقدر هم »از خود متشکر« باشد، نمیتواند اینقدر مطمئن از خودش سخن بگوید و چنین ادعای بزرگی کند. ادامه دادم تا تردیدی در همان صفحه اول پیدا کنم؛ تا روی نویسنده را کم کنم؛ اما تردید پیدا نشد. به صفحه دوم رفتم تا تردیدی بیابم؛ اما پیدا نکردم. به صفحه سوم و چهارم و بیست و چندم رفتم؛ اما بازهم تردیدی پیدا نشد. مترو مدتها بود که از ایستگاه راین(محل پیشبینی شده برای خودکشی) عبور کرده بود و به آخر خط رسیده بود. اما در پایان مسیر روی من کم و دلم روشن شده بود.
خداوند این گونه هدایت میکند اگر برای هدایت کسی اراده کرده باشد . باید بدانیم در مسیر جلب نور هدایت اولین گام برطرف کردن موانع هدایت است و تا پرده ها و حجابها از روح و جانمان کنار نرود نور هدایت فضای قلب و عقل ما را روشن نمی کند.
حال این موانع چیست؟ خداوند چه کسانی را هدایت نمی کند؟ خداوند در قرآن چند دسته را هدایت نمی کند، اینجا به دو مورد از مهمترین آنها اشاره میکنیم.
۳-موانع هدایت
۳/۱-کفر
اولین گروهی که خداوند هدایت نمی کند کافران هستند. خدای متعال در قرآن کریم می فرمایند:» خداوند قوم کافران را هدایت نمیکند.«[۶]
کفر به معنای پنهان کردن حق و نادیده گرفتن حقیقت است، اگر کسی حق را نادیده گرفت و کتمان کرد کافر است و اگر کسی حق را فهمید ولی آن را پنهان کرده و حقیقت را نادیده گرفت، باز هم کفر است.
از نام های کشاورز و زارع در زبان عربی کافر است زیرا دانه را زیر خاک پنهان می کند. البته منظور از کفر کفر اصطلاحی نیست و کفر مد نظر یعنی کسی که از روی عناد حقیقت را نپذیرد
کفر عامل ضلالت است و خداوند نه تنها کافرین را هدایت نمیکند، بلکه انسانهای کافر و کسانی که حق را میفهمند ولی بر خلاف حق در زندگی عمل میکنند را در مدار اضلال الهی قرار میدهد.
اینها نه تنها از هدایت ویژه الهی برخوردار نیستند بلکه مبتلا به اضلال کیفری میشوند.
در آیهی ۱۵۹ سورهی مبارکهی بقره[۷] خداوند لعن و نفرین بسیار شدید و دورباش از رحمتی فراوان را در این آیه دارند، که شاید هیچکس در جای دیگری از قرآن به این شکل لعن نشده باشد، که لعنت خدا و همهی لعنت کنندگان بر آن کسانی که حقایق دینی را کتمان میکنند. حقایقی را که خداوند متعال در کتابش بیان کرده است. حقایقی که باعث هدایت و روشنگری مردم میشود. باعث جلوگیری از گمراهی آن ها میشود. اگر کسی این حقایق را کتمان و پنهان کند، به هر دلیلی، چه به دلیل ترسش، یا طمعی که دارد و یا به خاطر وابستگی به جایی و کسی طمعی در او وجود دارد و نمیتواند این را بیان کند چون احیاناً منافعش به خطر میافتد، اگر کسی این کار را بکند، هم لعنت خدا بر او خواهد بود و هم طبق این آیه »أُوْلَئکَ یَلْعَنهُُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنهُُمُ اللَّعِنُونَ«[۸] چون دارد حق خدواند که آن حق هدایت مردم است را ضایع میکند، لعنتِ لعنت کنندگان از مردم نیز بر او میباشد زیرا حق مردم هم هست که هدایت خداوند را بگیرند.
آن کسی هم که از حقایق اطلاع دارد و به آنها نمیگوید و کتمان میکند،در حالات امیر المومنین علی (علیه السلام) وارد شده است، هنگامى که امام علی(علیه السلام) وارد بصره شدند »انس بن مالک« را خواست تا نزد »طلحه« و »زبیر« برود و آنچه را که از پیامبر(صلی الله علیه و آله) درباره آنها شنیده به آنها یادآورى کند. انس از این ماموریت سرپیچى کرد و به خدمت امام(علیه السلام) آمد و گفت: من آن را فراموش کردهام. امام(علیه السلام) فرمودند: اگر دروغ میگوئى خداوند سرت را به سفیدى روشنى، مبتلا کند که عمامه آن را نتواند پوشانید.
شریف رضی در ذیل این سخن می گوید: منظور بیماری برص (پیسی) است که پس از مدتی، لکه های سفید بیماری بر در چهره انس بن مالک آشکار شد و از آن پس هیچ کس او را بی نقاب نمی دید.
۳/۲- ظلم
دومین مانع بزرگ هدایت ظلم است. خداوند متعال بارها در قرآن میفرمایند :»من ظالمان را هدایت نمیکنم.[۹] « خداوند اعمال بندگانش را میبیند و از اعمال خوب و بد بندگانش غافل نیست.
برخی معنای ظلم را فقط در آزار و اذیت دیگران می بینند، در حالی که معنای ظلم بسیار وسیع تر از آن است.
برای فهم معنای ظلم باید نقطه مقابل آن را فهمید. نقطه مقابل ظلم عدل است. عدل یعنی: قرار دادن هر چیزی در جای خودش[۱۰].
با این بیان معنای ظلم را میتوان انجام دادن عملی در خارج از جای خود بیان کرد. به بیانی دیگر ظلم یعنی قرار دادن چیزی در غیر جایی که مخصوص به او است.
لازم به ذکر است که ظلم را بدون تردید وناراحتی انجام دهد وروال رندگیش ظلم کردن باشد
با این صحبت کسی که غیبت می کند چون زبانش را به جا استفاده نمیکند ظالم است، گران فروش، مادری که بچه ها و تربیت آنها را رها میکند و مشغول تلفن همراه میشود، پدری که لقمه حرام سر سفره می آورد و یا کسی که دروغ می گوید همه مصداق هایی از ظلم هستند زیرا اعمالشان را در جای خود به کار نبردند چیزی که نبوده را گفتند و یا حقیقتی را پنهان کردند چنین اشخاصی ظالم هستند و خدا ظالم را هدایت نمی کند.
مصداق دیگر ظلم کسی است که اسراف میکند، در قرآن کریم هم در مورد دروغگو و هم در مورد مسرف بیان شده است[۱۱].
اگر خبر داشته باشیم که اسرافهایی که در زندگی میکنیم مانع هدایت است شاید از این عمل فاصلهی بیشتری بگیریم.
بر اساس گزارش فائو ۸۷۰ میلیون نفر معادل یک هشتم جمعیت جهان غذای کافی برای خوردن ندارند. این در حالی است که بر اساس گزارش همین سازمان هر سال در خاورمیانه ۲۹۰ کیلوگرم مواد غذایی به ازای هر نفر به هدر میرود که این آمار در ایران به ازای هر نفر معادل ۳۷۵ کیلوگرم مواد غذایی در سال است. ۳۰ درصد مواد غذایی اسراف شده معادل غذای ۱۵ میلیون نفر از انسان هاست.
در اخبار میخواندم که در ایران هر سال ۳۵ میلیون تن غذا دور ریز میشود. این عدد را چند بار در ذهن خود تکرار کنید. حتی بدون تکرار کردن هم، دود از سر آدم بلند میکند.
روایتی از امام صادق(علیه السلام) به این مضمون وارد شده که می فرمایند: من بعد از غذا انگشتان دست خود را می لیسم بهطوری که می ترسم خادمم مرا در این حالت مشاهده کند و پیش خود فکر کند که این کارم از روی حرص من به غذا می باشد، در حالیکه اینگونه نیست.
امام صادق (علیه السلام) در ادامه ی این روایت، علّت کار خود را ذکر می کنند و می فرمایند:
در گذشته مردمی زندگی میکردند که دارای چشمهسارها و نعمات فراوان بودند، بهطوری که آنها از مغز و جوانه گندم برای خودشان، نان درست می کردند؛ ولی آنها بهخاطر وفور نعمت با نان محل مدفوع کودکانشان را پاک می کردند؛ تا اینکه کوهی از این نانها جمع شده بود… طولی نکشید که بر اثر ناسپاسی و کفران نعمت، خداوند بر آنها غضب کرد و باران بر آنها نبارید؛ کار بهجایی کشید که برای همان نان هایی که روزی محل مدفوع کودکانشان را پاک می کردند، صف می کشیدند و آنها را در بین خود با ترازو تقسیم می کردند!! [۱۲]
۳/۳-فسق
سومین مانع بزرگ هدایت که مانند یک پرده سیاه نمی گذارد نور هدایت به قلب ما بتابد فسق است. خداوند متعال در قرآن می فرمایند: تنها فاسقان را با آن گمراه می سازد.[۱۳]
فاسق یعنی شخصی که آشکارا گناه می کند و عملا از تحت اطاعت و اوامر الهی خارج شده است. در صحاح جوهری آمده است: یُقال فِسق عَن أمرِ رَبِه، ای خرج، فاسق در لغت به معنای خارج است و در اصطلاح به معنای کسی که از امر الهی خارج شده است. بنابراین فاسق همان گناه کار است، ولی به کسی که احیانا پنهانی گناه می کند و از کرده خود پشیمان می شود و توبه می کند، فاسق گفته نمی شود .
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند: هرگاه بندهای، پنهانی گناه کند، تنها به خود زیان می رساند، و هرگاه آشکارا گناه کند و بر این کار غیرت نورزد، آن گناه به همه مردم آسیب خواهد رساند.[۱۴] بخاطر همین در برخورد با فاسق دستور اجتماعی میرسد و میفرماید جامعه با اهل فسق قطع ارتباط کنند.
فسق آنقدر مورد نفرت خداست که در روایات داریم: غذاى مردم فاسق را نخور.[۱۵]
لقمان علیه السلام در نصیحتهای ناب خودش فرمود: » اى پسرم! دشمنى با مؤمنان، از دوستى با فاسق، بهتر است.«[۱۶]
۴-توبه راه هدایت
این صحبت ها نباید باعث شود ما نا امید از هدایت بشویم.
هم کافر هم ظالم و هم فاسق می تواند با توبه چراغ هدایت را برای خود روشن کنند.
خداوند متعال می فرمایند: و کافران (مکه) میگویند: چرا آیت و حجت قاطعی از خدا بر (اثبات نبوت) او نازل نشد؟ تو به آنها بگو که (حجت قاطعی مانند قرآن و معجزات دیگر آمد اکنون) خدا هر که را خواهد گمراه و هر که را که به درگاه او تضرع و انابه کند هدایت میکند.[۱۷]
حاج آقای کافی تعریف میکردند »شبی در تهران، جایی منبری رفته بودیم، شب جمعه و منبر آخرمان بود، احیا گرفته بودیم. از منبر پایین آمدیم، جمعیت زیادی حضور داشتند، دیدم یک جوان، موهای سر فرفری و ریش تراشیده و پیراهن بیآستین و بازوها هم خال کوبیده و هیکلی درشت دارد. چندین بار بدنش را با بدن من تماس داد و خود را به من زد، گویا با من صحبتی داشت. گفتم: با من صحبتی دارید؟ گفت: حاج آقا (دیدم از گریه زیاد چشمهایش باد کرده) میخواهم ۱۰ دقیقه خدمت شما شرفیاب بشوم. کجا بیایم؟ گفتم: فردا صبح بیا به منزل ما.
صبح آمد؛ آنجا نشست، شروع کرد به گریه کردن. گفتم: چه شده برادرم؟ گفت: حاج آقا این منبری که شما رفتید من را منقلب کرده است اما در کار من یک گرفتاری هست که خوب نمیشوم. نمیدانم چکار کنم؟ این گرفتاری برطرفشدنی نیست. گفتم: چرا برادر؟ گفت: من یک شغل بدی داشتم حالا نمیدانم چکار کنم؟ گفت: من جیببُر بوده ام. گدابازی هم در نیاوردم که پنج تومان و ۱۰ تومان جیببری کنم؛ ده، پانزده قلم جیببری کردم. ۱۰، ۱۵ هزار تومان و ۷، ۸ هزار تومان به طوری که تا مدتی احتیاج نداشتم و آنقدر هم زرنگ بودمو در تمام مدتی که این کار را میکنم یک دفعه هم مچم گرفته نشده است و گیر نیفتادم. ولی دیشب این منبر تو من را گیر انداخت، مرا پایبند کرده، آمدم بپرسم که چکار کنم؟ گفتم: تا آن ریال آخر مال مردم را باید پس بدهی، توبه مال مردم بردن، مال مردم پس دادن است، الهی العفو گفتن نیست یا صاحبالزمان نیست. توبه مال مردم خوردن، مال مردم دادن است. گفت: حالا ندارم بدهم. گفتم: باید بروی افراد را از خودت راضی کنی و به آنها بگویی کمکم کار میکنی و پولشان را پس میدهی یا از تو بگذرند. گفت: حاج آقا یک آقایی در حق من بکن. گفتم: چه؟ گفت: این مردم به تو محبت و لطف و علاقه دارند، حرفت را گوش میکنند، بیا و این جوان را از سر دو راهی نجات بده. گفتم: باشد.
نشستیم داخل ماشین و آمدیم از اول بازار شروع کردیم، رفتیم مغازه اولی، به صاحب مغازه گفتم: این (پسر جیببر) اقرار میکند که فلان وقت اینقدر جیب شما را بریده، نه چک از او داری نه سفته و نه میدانی کی بوده، یک منبر عوضش کرده میخواهد آدم بشود. یا از او بگذر یا مهلت بده کار کند، کم کم پول شما را بدهد. مغازهدار گفت: خوب چقدر بود؟ یادت است؟ جیببر هم گفت: بله مثلاً ۸ هزار .
مغازهدار دست کرد در جیبش، دو تا صدی هم در آورد به او داد، گفت: خوب تو حالا میخواهی توبه کنی، پول هم میخواهی که خرج کنی! (عقل و انسانیت را ببینید، ۲۰۰ تومان پول زیادی نیست اما با آدمی که میخواهد خوب شود، چگونه برخورد میکند، این چه اثری در دل او میگذارد؟ ای مسلمانها یاد بگیرید، متدینها یاد بگیرد، این طور زیر بال بدها را بگیرید و خوب کنید.) دو تا ۱۰۰ تومانی هم در آورد و بوسیدش و تشویقش کرد و گفت بفرما. ما از پولمان گذشتیم. دکان دومی و سومی رفتیم، بعضیها همین طور گذشتند و بعضی هم چند قدمی طولانی اش کردند؛ خلاصه تا نزدیک ظهر کارها تمام شد. گفتم: خوب الحمدلله دیگر خیالت راحت شد. کاری با من نداری؟ گفت:حاج آقا، یک کار دیگر هم دارم، یک نفر دیگر مانده. گفتم: کیست؟ گفت: خودت هستی و از من راضی شو. گفت: هر دوی چراغهای ماشین شما را خودم باز کرده بودم. گفت با اینکه من چیز کوچک نمیدزدیدم ولی آن شب خیلی بیپول شده بودم. گفتم: خیلی خوب، ما هم از تو گذشتیم.
حال او شغل مختصری دارد. به جان امام زمان (عج) قسم، اول ظهر که میشود و مؤذن »الله اکبر« را میگوید: با اینکه کارش در آن وقت مشتری بیشتری دارد، (کار خوراکی و فروش خوراکی) اما تمام زندگی را پرده میکشد، و به مسجد میرود تا نمازش را اول وقت بخواند.«
انشاالله ما نیز بتوانیم از کفر و ظلم و فسق دور باشیم.
به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
منابع:
[۱] »وَ اللَّهُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ«(بقره/۲۱۳) یا »فَإِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشاءُ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ«(فاطر/۸)
[۲] إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدین« آیه ۵۶ سوره قصص
[۳] خطبه ۱۹۲
[۴] »قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ« (الحجر، ۳۹)
ترجمه: [ابلیس] گفت: پروردگارا، بدان سبب که تو مرا به گمراهى افکندى، من نیز در روى زمین (حب دنیا و تمامی انحرافات و کارهاى زشت را) براى آنها آراسته خواهم کرد و همهی آنها را گمراه خواهم نمود.
[۵] »وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ«(قصص/۵۶)
[۶] وَأَنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ؛آیه ۱۰۷ سوره نحل
[۷] »إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَ الْهُدَى مِن بَعْدِ مَا بَیَّنَّهُ لِلنَّاسِ فىِ الْکِتَابِ أُوْلَئکَ یَلْعَنهُُمُ اللَّهُ وَ یَلْعَنهُُمُ اللَّعِنُونَ« آیه ۱۵۹ سوره بقره
[۸] آیه ۱۵۹ سوره بقره
[۹] » إن الله لا یهدی القوم الظالمین« (صف/۷)
[۱۰] العَدْلُ یَضَعُ الاُْمُورَ مَوَاضِعَهَا، حکمت ۴۳۷ نهج البلاغه
[۱۱] إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ آیه ۲۸ سوره غافر
[۱۲] [بحارالانوار، جلد ۱۴، صفحه ۱۴۴، باب۱۲]
[۱۳] وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ (بقره/۲۶)
[۱۴] إنَّ المَعصِیَهَ إذا عَمِلَ بِهَا العَبدُ سِرّاً لَم تَضُرَّ إلّا عامِلَها و إذا عَمِلَ بِها عَلانِیَهً و لَم یُغَیَّر عَلَیهِ أضَرَّت بِالعامَّهِ. بحار الأنوار ، ج ۱۰۰ ، ص ۷۴
[۱۵] لَا تَأْکُلْ طَعَامَ الْفَاسِقِینَ (امالی طوسی صفحه ۵۳۵)
[۱۶] یَا بُنَیَّ مُعَادَاهُ الْمُؤْمِنِینَ خَیْرٌ مِنْ مُصَادَقَهِ الْفَاسِق اختصاص ص ۳۳۸
[۱۷] وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ ۗ قُلْ إِنَّ اللَّهَ یُضِلُّ مَنْ یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ أَنَابَ (رعد/۲۷)
.



