Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
جلسه پنجم: به صورت یکپارچه متن تولیدی شکر

شکرگزاری‌ ۵ ؛ مراحل شکر

Shokrgozarei_01

شکرگزاری‌ ۵ ؛ مراحل شکر

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

۱- انگیزه سازی

یکی از پیغمبرانی که خداوند متعال در قرآن از ایشان تعریف کرده حضرت داوود علیه‌السلام است. فقط در آیات ۱۵ تا ۲۰ سوره ص، خداوند متعال برای ایشان ده خصلت ذکر کرده است از جمله عبودیت و بندگی، قوّت و قدرت معنوی و جسمی، بازگشت و رجوع مداوم به خدا و رابطه تنگاتنگ با خدا؛ کوه‌ها در تسخیر او بودند و با او صبح و شام تسبیح خدا می‌گفتند؛ پرندگان در تسبیح خدا با او هم‌آواز می‌شدند (نه تنها در آغاز کار بلکه در همه احوال، با تسبیح او هماهنگ می‌شدند).

داوود حکومت استوار و مقتدرانه‌ای داشت و صاحب علم و دانشی سرشار بود که مایه برکات بود؛ منطقی گویا و بیانی لطیف و شیوا داشت. این‌ها خصوصیاتی هستند که قرآن کریم به آن‌ها اشاره کرده است اما بنده خصوصیت مهمی دیگری از ایشان سراغ دارم که در روایات به آن اشاره شده و مرتبط است با صفت عبودیتی که قرآن به ایشان نسبت داده است (و اذکر عبدنا داوود). برای این‌که بفهمیم آن صفت و ویژگی چیست اجازه بدهید قضیه هم‌نشین حضرت داوود را برایتان نقل کنم.

در روایات دو نفر هم‌نشین حضرت داوود هستند؛ یک آقا و یک خانم. آقایی که هم‌نشین حضرت داوود است متی پسر یونس نام دارد؛ همان پیرمرد هیزم‌فروش که قبلاً قصه‌اش را گفتم. خانمی هم فردای قیامت هم‌نشین حضرت داوود است. امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید:

به وجود مبارک حضرت داود علیه‌السلام خطاب رسید: به خانه «خلاده بنت اوس» برو و از طرف پروردگار به این زن باکرامت و بزرگوار بشارت بده که در بهشت، در هر مقامى که قرار دارى، این زن هم‌نشین تو خواهد بود؛ یعنى این زن مقامى را به دست آورده بود که قریب به مقام انبیاى الهى بوده است؛ مقام حضرت داوود را به دست آورده است.

حضرت داود علیه‌السلام به دنبال مأموریتى که به او دادند، به خانه این خانم می‌آید و به او می‌گوید: پروردگار عالم به تو بشارت بهشت را داده و فرموده تو در بهشت، قرین، هم‌نشین و جلیس من هستى.

بگو ببینم تو چه کار کردی که به این مقام رسیدی؟ این خانم به حضرت داود علیه‌السلام عرض کرد: فکر کنم مشابهت اسمی است، من آن شخص مورد نظر شما نیستم چون من کار خاصی نکرده‌ام. من لیاقت بهشت و هم‌نشینی با تو را ندارم. من کجا و شما کجا؟

چقدر خوب است که انسان کارهاى خوب خودش را نبیند و چقدر خوب‌تر است که انسان بدی‌های خود را ببیند چون نگاه به خود و اعمال مثبت خود، غرور، کبر و منیّت می‌آورد.

این خانم معرفت بالایى داشت؛ زیرا اعمال مثبت خود را نمی‌دید و می‌گفت: من اصلاً به نظرم نمی‌رسد کاری کرده باشم که مرا لایق بهشت و هم‌نشینی با تو کند.

حضرت داوود علیه‌السلام فرمودند: هیچ‌گونه مشابهت اسمى نبوده است، مرا درست فرستاده‌اند و تو همان «خلاده بنت أوس» مورد نظر پروردگار مهربان عالم هستى. من سؤالى از تو دارم و آن این است: مقدارى از اعمال و درون خودت برایم بگو تا بدانم در درون شما چه خبر است و قضیه از چه قرار است.

زن ماجرای زندگی‌اش را برای حضرت داوود گفت: من کار خاصی در زندگی نکردم اما درون من نسبت به پروردگار آرام است. بلاهاى بسیارى به سر من آمده که بسیار سنگین است، در معرض رنج، غصّه و عذاب و انواع بلاها و مصائب قرار گرفتم؛ مریضی، گرسنگی و… اما از پروردگار عالم درخواست برداشتن بلا را نکردم و به پروردگار عالم گلایه‌ای نکردم. در مقابل خدا ساکت بودم. تغییر برنامه را از خدا درخواست نکردم و صبر کردم. بعد به حضرت داوود عرض کرد: در برابر این سختی‌ها یک کار دیگر هم می‌کردم: «شکرت الله علیها وحمدته»؛ تا می‌توانستم خدا را شکر می‌کردم و حمد خدا را به جا می‌آوردم و از خداوند سپاسگزاری می‌کردم.

حضرت داود علیه‌السلام فرمود: به خاطر همین خداوند متعال براى تو بهشت و هم‌نشینی با من را مقرر کرده است.

خود حضرت داوود خیلی شاکر بوده است. این صفت را به هر کسی نمی‌دهند این خانم خیلی هنرمند بوده که این ویژگی را در زندگی‌اش رعایت کرده است. شاکر بودن خصلت بسیار کمیاب و نادری است.

۲- اهمیت شکر: کمیاب بودن شاکرین

قرآن کریم می‌فرماید: «أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَشْکُرُونَ»[۱]‏ و در جای دیگر می‌فرماید: «وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ.»

امام صادق علیه‌السلام فرمود: «لَمْ یُقَسِّمِ اللَّهُ بَیْنَ النَّاسِ شَیْئاً أَقَلَّ مِنْ خَمْسٍ الْیَقِینُ وَ الْقَنَاعَهُ وَ الصَّبْرُ وَ الشُّکْرُ وَ الَّذِی یُکْمِلُ هَذَا کُلَّهُ الْعَقْلُ»؛ در میان بندگان کمتر و نایاب‌تر از پنج خصلت قسمت نشده: یقین، قناعت، شکیبایی، شکرگزاری؛ و آنچه همه این‌ها را براى انسان تکمیل می‌کند عقل و خرد است.

شکر یکی از این خصلت‌های پنج‌گانه نادر است و به همین خاطر است که قرآن پیغمبرانی که این صفت را دارا بوده‌اند ستوده است. خدا درباره حضرت نوح می‌فرماید: «کان عبدا شکورا»؛ کلمه شکور مبالغه در شکر است یعنی بسیار خدا را شکر می‌کرد. همه انبیا شکرگزار خداوند بودند ولی شکر حضرت نوح ظهورش بیشتر است. همان‌طور که همه ائمه صادق‌اند ولی این اسم در امام صادق ظهور بیشتری دارد.

بنابراین خداوند در برابر سپاس حضرت نوح، بهترین پاداش را داد که همان نام نیکو است. بنده شکور از بهترین نام‌های نیک است که خداوند به پاس آن همه زحمت (کشتی ساختن، جمع‌آوری انواع موجودات در کشتی و…) به او داده است.

۳- نکات اقناعی

روایات درباره صفت شکور حضرت نوح دو گونه است: در برخی از روایات شیعه و سنی، علت شکور بودن حضرت نوح چنین بیان شده است:

سیوطی در درّالمنثور روایت کرده است که رسول خدا فرمود: نوح ـ علیه‌السلام ـ هیچ چیزی کوچک و یا بزرگ را برنمی‌داشت مگر آن‌که «بسم الله و الحمدلله» می‌گفت. آب می‌نوشید الحمد لله می‌گفت. غذا می‌خورد شکر خدا را به جا می‌آورد و از همین جهت بود که خداوند او را بنده شکور نامید.

علت دیگری که برای شکور نامیدن حضرت نوح ذکر شده در تفسیر برهان از امام باقر ـ علیه‌السلام ـ نقل شده است: اگر خداوند نوح را عبد شکور نامید برای این بود که آن جناب در هر صبح و شام این‌گونه می‌گفت: «اللّهم إنّی اُشهِدُک أنّ ما اصبح او اَمسی بی نعمهٍ فی دینٍ او دنیا فمِنک وحدک لا شریک لک، لک الحمد و لک الشّکر بها علیّ حتی ترضا و بعد الرّضا، فأنزل الله أنه کان عبداً شکورا»؛ بارالها، من شاهد می‌گیرم تو را، هر نعمتی که در شب و روز داشتم چه نعمت‌های دنیوی و چه نعمت‌های اخروی، همه آن‌ها از تو است و تو یگانه هستی بی‌شریک هستی، حمد و شکر تو به خاطر آن نعمت‌ها بر من واجب است ولی نه تنها آن‌قدر که راضی شوی بلکه بعد از رضای تو نیز شکرگزارم. از همین جهت بود که خداوند این آیه را نازل کرد که او بنده شکور من هست.

این معنا با مختصر تفاوتی به چند طریق در کافی، تفسیر قمی و عیاشی روایت شده است.

در نتیجه: بنا به آنچه اشاره شد، این‌گونه نیست که انبیای دیگر، غیر از حضرت نوح، شاکر و سپاسگزار نبوده‌اند بلکه همه انبیای الهی، نسبت به دیگر مردم، بهتر سپاسگزار بوده و شاکرترین بندگان خدا بوده‌اند امّا بعضی خصوصیاتی که اشاره شد، سبب شده است که حضرت نوح به‌طور ویژه به‌عنوان عبد شکور یاد شود.

نکته مهم این روایت این است: آن‌قدر خدا را شکر کنیم تا خدا را راضی کنیم و بعد هم الحمدلله بگوییم و شکر کنیم که خدا را راضی کرده‌ایم.

یک مطلب باقی مانده و آن انواع شکر است.

۳.۱- مراحل شکر

۳.۱.۱-شکر در عطاها، خوشی‌ها و داده‌ها

آنچه ظاهر است و اولین مرحله شکر محسوب می‌شود، شکر در خوشی‌ها و عطاهای خداست؛ خداوند خیلی چیزها به ما داده؛ ایمان داده، عافیت داده، سلامتی داده، امنیت داده، پول داده، پدر ومادر داده و…

اینجا یک سؤال مطرح می‌شود: پس چرا با وجود این همه نعمت ما شکرگزار نیستیم و به جای شکر از خدا ناسپاسی می‌کنیم؟ شب‌های اول به چند علت اشاره کردم: غرق شدن در نعمت و عادی شدن نعمت‌ها. یک دلیل دیگر، نگاه به بالادست است. نگاه به بالادست در امور آخرتی خوب است اما در امور دنیوی خوب نیست.

راهکار: نگاه به پایین‌دست

توصیه شده در امور دنیا همیشه به پایین‌دست نگاه کنیم. تا وقتی به زندگی برادر، خواهر و دوستانی که وضعیت مالی بهتری دارند نگاه کنیم کمتر خدا را شکر می‌کنیم اما هر چه به پایین‌دست خود نگاه کنیم از خدا راضی‌تر خواهیم بود و بهتر می‌توانیم خدا را شکر کنیم.

روایت می‌فرماید:

«وَ أَکْثِرْ أَنْ تَنْظُرَ إِلَى مَنْ فُضِّلْتَ عَلَیْه فَإِنَّ ذَلِکَ مِنْ أَبْوَابِ الشُّکْر»؛ به کسی که بر او برتری داده شدی بسیار بنگر زیرا این کار یکی از درهای شکر است.

این یعنی همیشه نگاهت به پایین‌دستت باشد. سعدی می‌گوید: کسی کفش نداشت و دائماً به خدا گلایه می‌کرد. کفران نعمت می‌کرد. می‌گفت: خدایا، این چه وضعی است؟ نداشتی چرا خلق کردی؟ یک زمانی داشت در بیابان می‌رفت. دید کسی پا ندارد. به سجده افتاد و گفت: خدا دخیل تو هستم. اشتباه کردم.

مرحوم آیت‌الله سید احمد زنجانی در کتاب «الکلام یجر الکلام» می‌گوید: خدایا، من تو را شکر می‌کنم به عدد کورهای عالم، برای این‌که به من چشم مرحمت کردی؛ یعنی کورها فدا شده‌اند تا ما داشتن چشم را درک کنیم.

خدایا، تو را شکر می‌کنم به عدد کرهای عالم، برای این‌که به من گوش سالم دادی. چطور به ما بفهمانند که خود این گوش نعمت بزرگی است؟ باید به یک آدم کر برخورد کنید، بعد بفهمید و الهی شکر بگویید.

خدایا، تو را شکر می‌گویم به عدد لال‌های عالم، برای این‌که به من زبان گویا دادی. خدایا، تو را شکر می‌کنم به عدد فلج‌های عالم، برای این‌که به من پای سالم دادی. اما شکر فقط به این مرحله منحصر نمی‌شود.

۳.۱.۲-شکر بر نداده‌ها

نباید فکر کنیم شکر مختص به عطاهای خداست. لازم نیست حتماً خدا چیزی به ما بدهد تا شکرش را به جا بیاوریم؛ یکی از مراتب شکر، شکر بر نداده‌هاست. این نداده‌ها خود بر دو نوع هستند: خدا از سر لطفش به ما مریضی نداده، اگر الآن در بیمارستان بودیم چه می‌کردیم؟ خدا از سر لطفش به ما کرونا نداده، برادر معتاد نداده، ضرر را از من دور کرده و بلایی به من نرسیده است. این نداده‌ها را هم حساب کنیم.

گاهی این‌طور است که خدا چیزی را که از او خواسته‌ایم بنا بر مصلحت به ما عطا نکرده. در همین ندادن‌ها و منع‌ها هم عطا هست: «یا من عطائه عطاء و منعه عطاء.» گاهی خیر بنده در برآورده نشدن آن حاجت است. خدا می‌داند این حاجت به ضرر بنده است و از او منع می‌کند آن را. من از شما پدر و مادرها سؤال می‌کنم: کدام یک از شما اگر فرزندش از او تقاضای مواد مخدر کرد، برای او فراهم می‌کند؟ کدام یک از شما حاضر هستید برای فرزندتان شراب فراهم کنید؟

پس در ندادن هم عطا و خیر است. اگر بخواهیم یک مرحله برویم بالاتر باید بگوییم خود ندادن نعمت است. امام صادق علیه‌السلام در روایت عجیبی از قول خداوند می‌فرمایند:

«لَوْ لَا أَنَّنِی أَسْتَحِی مِنْ عَبْدِیَ الْمُؤْمِنِ مَا تَرَکْتُ لَهُ خِرْقَهً یَتَوَارَى بِهَا لِأَنَّ الْعَبْدَ إِذَا تَکَامَلَ الْإِیمَانَ ابْتَلَیْتُهُ فِی قُوَّتِهِ فَإِنْ جَزِعَ رَدَدْتُ عَلَیْهِ قُوَّتَهُ وَ إِنْ صَبَرَ بَاهَیْتُ بِهِ مَلَائِکَتِی فَذَاکَ الَّذِی تُشِیرُ إِلَیْهِ الْمَلَائِکَهُ بِالْأَصَابِع»؛ اگر من از بنده مؤمن خود حیا نمى‏کردم، برایش حتّى تکّه پارچه‏اى را که به وسیله آن خود بپوشاند، باقى نمى‏گذاشتم؛ براى آن‌که هر چه ایمان بنده تکامل یابد، او را به قوّت و نیرویش آزمایش مى‏کنم، اگر ناراحتى کرد قوتش را به او برمى‏گردانم و چنانچه شکیبا و بردبارى نشان دهد، بر ملائکه و فرشته‏‌ها مباهات مى‏کنم، پس (او مورد غبطه فرشتگان قرار مى‏گیرد و) با انگشتان خود او را معرفی و اشاره مى‏کنند.

از بس دنیا پوچ است! خداوند می‌فرماید: در خانه من را می‌زنی تا در دنیا را به روی تو باز کنم و همه چیز را از دست بدهی؟ برخی افراد برای رسیدن به دنیا به هر دری می‌زنند. پیش هر کس و ناکسی سر فرود می‌آورند تا به دنیا برسند. امام سجاد علیه‌السلام می‌فرمایند:

«إنی لانف ان اسأل الدنیا خالقها فکیف اسالها مخلوقا مثلی»؛ من کراهت دارم که از خالق دنیا، دنیا را بخواهم، چه رسد به این‌که آن را از مخلوقی مثل خودم درخواست کنم.

مثال اضافه: اگر خداوند در نعمت و ثروت را باز کند، بیشتر مردم از خدا فرار می‌کنند. از این رو فرمود: اگر از بنده‌ام حیا نمی‌کردم، حتی یک پارچه هم برای ستر عورت به او نمی‌دادم. این کار خدا مثل کار آن مربی است که وقتی می‌خواهد ورزشکارهایش را برای المپیک آماده کند، به آن‌ها رژیم سخت غذایی می‌دهد و می‌گوید اگر نمی‌ترسیدم جا بزنید همین یک بستنی و یک لیوان نوشابه هفته‌ای یک‌بار را هم به شما نمی‌دادم تا رژیمتان به هم نریزد.

راهکار

خوب است هر چند وقت یک‌بار سری به بیمارستان‌ها بزنیم و ببینیم چه خبر است. چقدر مریض‌های لاعلاج، چقدر مریض بدحال که مرتب باید دوا دکتر کنند و هزینه‌های گزاف بپردازند در آنجا هستند. وقتی این موارد را ببینیم با کوچک‌ترین نعمت‌ها و از حداقل نعمت‌هایی که خداوند مهربان به من و شما داده راضی می‌شویم. قدر نعمت‌ها را بیشتر می‌دانیم و زبانمان به شکر باز می‌شود.

و مرحله بعدی و در واقع سخت‌ترین مرحله شکر، شکر در بلاها مصیبت‌ها است.

۳.۱.۳- شکر در بلا و رخا

در گرفتاری‌های ما هزاران لطف خداوند خوابیده است. امام عسگری علیه‌السلام فرمودند: «مَا مِنْ بَلِیَّهٍ إِلَّا وَ لِلَّهِ فِیهَا نِعْمَهٌ تُحِیطُ بِهَا.»

هیچ بلایى نیست مگر آن که اطراف آن با نعمت الهى احاطه شده است.‏ اگر نگاهی به اطراف بکنیم و داده‌ها و نداده‌های خدا را در نظر بگیریم می‌بینیم غرق نعمت هستیم.

علامه مجلسى (ره) نقل می‌کند که در هر بلا و مصیبتى چند نوع شکر است:

۱- هر مصیبتى دافع مصیبت بزرگ‌تر از خود است و جاى شکرش باقى است. مربی‌ای که مثال زدم ورزشکارش را سخت تمرین می‌دهد تا در رقابت‌های المپیک خراب نکند و نتیجه خوبی بگیرد. خدا هم بلا می‌دهد تا ما را در قیامت عذاب نکند.

۲- هر بلایى موجب کفاره گناه یا رفعت درجه مى‏شود، پس سزاوار شکر است. گاهی از دست کسی که دوستش دارید عصبانی می‌شوید، دلتان می‌خواهد با مشت بزنید توی صورتش اما چون دوستش دارید به یک تلنگر کوچک اکتفا می‌کنید. شاید کمی دردش بیاید اما اگر بگوید چرا می‌زنی، جواب می‌دهید حقت بیش از این بود من کوتاه آمدم.

۳- مصیبت و بلاى دنیوى در برابر بلای بی‌دینی کوچک و سبک است. قضیه آن مرد جذامی و حضرت عیسی را به یاد بیاورید. آن مرد هم کور بود و هم فلج و هم جذامی. با این حال مدام خدا را شکر می‌کرد و وقتی حضرت عیسی از او پرسید با این اوضاع برای چه چیزی شکر می‌کنی، جواب داد برای نعمت ایمان، برای این‌که به بلای بی‌ایمانی گرفتارم نکرد. بزرگ‌ترین بلا، کفر و بى‏ایمانی است.

ببینید جملات سجده زیارت عاشورا چه قدر زیباست: «اللهم لک الحمد حمد الشاکرین لک علی مصابهم»؛ خدایا حمد شاکرین مخصوص توست؛ همان کسانی که خدا را در مصائبشان شکر می‌کنند. هنر در همین است که خدا را نه فقط در خوشی که در ناخوشی‌ها هم شکر کنیم.

۴- روضه

بی‌بی زینب کبری چقدر مصیبت دید که او را ام المصائب می‌خوانند؟ داغ برادر یک طرف، داغ علی‌اکبر و داغ ابا الفضل العباس یک طرف، تازه مصیبت‌ها بعد از شهادت ابی‌عبدالله شروع شد. مصیبت کوفه و شام و کاخ یزید. این مصیبت‌های عظیم چه کرد با بی‌بی! یک وقت آمد کنار گودی قتلگاه و این نیزه شکسته‌ها را کنار زد، این سنگ‌ها و چوب‌ها را کنار زد، چه صحنه‌ای را مشاهده کرد! لا اله الا الله! نمی‌دانم چه دید که با تعجب صدا زد: «أانت اخی؟ أانت ابن امی؟»؛ آیا تو برادر منی؟ آیا تو پسر مادر منی؟
دید سر در بدن نیست و یک عضو سالم در این بدن باقی نمانده. ارباب مقاتل نوشته‌اند بیش از سیصد جراحت بر این بدن وارد شده بود. من بمیرم حتی لباس‌های کهنه را به غارت بردند. ای کاش به همین جا بسنده کرده بودند؛ بدنش را پایمال سم اسبان نمودند. زینب شروع کرد به روضه خواندن، عجب روضه‌ای خواند حضرت زینب (سلام الله علیها). ابتدا برای این‌که گلایه از خدا نشده باشد، کفران و ناسپاسی نشده باشد، دست‌ها را برد زیر این بدن، این بدن پاره پاره را روی دست گرفت و عرض کرد: خدایا این قلیل قربانی را از آل رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) بپذیر. بعد یک گفت‌وگو با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) دارد. «یا محمداه! صلى علیک ملائکه السماء هذا الحسین مرمل بالدماء مقطع الأعضاء و بناتک سبایا.»

این کشته فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست
این کشتی شکسته به دریای خون که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون حسین توست

یا رسول الله! این همان حسینی است که جایش روی دوش شما بود؛ این همان حسینی است که او را در آغوش می‌گرفتی؛ این همان عزیزی است که جایش روی سینه تو بود و او را غرق در بوسه می‌کردی. حالا ببین یا رسول الله! یک عضو سالم برایش باقی نگذاشتند؛ بدنش غرق در خون است. یا رسول الله، ببین لباس‌هایش را غارت کردند. یا رسول الله، ببین این‌هایی که دارند به اسارت می‌برند دختران تو هستند: «و بناتک السبایا». سپس یک روضه برای امام حسین (علیه‌السلام) خواند، خیلی عجیب است. طوری روضه خواند که:
«والله لا انسی زینب بنت علی تندب الحسین»؛ حتی حیوانات گریه کردند، اشک از چشم شترها جاری شد.
«بأبی مَن لاغائب فیُرتَجى و لاجریح فیداوى! بأبی مَن نفسی له الفداء! بأبی المهموم حتّى قضى! بأبی العطشان حتّى مضى!»؛ ای به فدای آن آقایی که جراحت‌هایش، زخم‌هایی که بر بدنش وارد شده التیام‌پذیر نیست؛ به فدای آن آقایی که سفرش برگشت ندارد؛ به فدای آن عزیزی که وقت رفتن تا دم آخر لبانش تشنه بود؛ به فدای آن عزیزی که تا آخرین لحظات، غصه‌ها روی دلش سنگینی می‌کرد.

بسیار گریه کرد. چه کرد با این بدن بی‌سر! من بمیرم. خم شد و لب‌ها را گذاشت روی رگ‌های بریده. آن‌قدر در گودی قتلگاه برای امام حسین (علیه‌السلام) روضه خواند که دیدند حضرت سکینه (سلام الله علیها) صدا می‌زند: بابا! بلند شو ببین دارند عمه‌ام را می‌زنند.

چون چاره نیست، می‌روم و می‌گذارمت
ای پاره پاره تن به خدا می‌سپارمت

الا لعنه الله علی القوم الظالمین

 

پی نوشت :

[۱] یوسف، آیه ۳۸.

 

 

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *