نفاق ۴ ؛ نفاق خانوادگی
۱۴۰۰-۰۳-۲۶ ۱۴۰۲-۰۶-۲۹ ۱۲:۲۲نفاق ۴ ؛ نفاق خانوادگی

نفاق ۴ ؛ نفاق خانوادگی
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
۱-اهمیت نفاق
۱/۱-منافق ضال و مضل
اگر از کودکی پرسیده شود دوست داری چه داشته باشی، احتمالاً خواهد گفت دهتا پفک و مقداری شکلات و غیره اما اگر همین سؤال از مرد بالغی پرسیده شود، خواستهای بهمراتب بزرگتر را بیان میکند؛ آپارتمان، ماشین لوکس و غیره.
قطعاً هنگامی که ولی خدا میخواهد دعا کند و از خدای متعال درخواست کند، خواستههایی را از خدای عزیز طلب میکند که از خواستههای ما بالاتر و در راستای کمال آدمی است، خواستههایی که مصلحت انسان است، خواستههایی که سرنوشت انسان و حسن عاقبت انسان بسته به استجابتش است، مثل دعاها و درخواستهای ما و آن آقا نیست که معلوم نیست به نفع و مصلحت ماست یا به ضرر ما. دعای امام و ولی خدا از ارزش بسیار بالایی برخوردار است.
یکی از دعاهای حضرت علی علیهالسلام، در خطبه ۱۰۶ کتاب شریف نهجالبلاغه است. حضرت، بعد از بیان ویژگىها و صفات عالى پیامبر صلى الله علیه و آله و درخواست علوّ مقام و درجات آن حضرت از خدا، براى خودش و همه مؤمنان، دعا مىکند، چه دعایی؟ میفرماید: «وَ احْشُرْنَا فِی زُمْرَتِهِ»؛ خدایا ما را در زمره دوستان و پیروان پیامبر خدا محشور گردان، «وَ لَا ضَالِّینَ وَ لَا مُضِلِّینَ»؛ در حالی که نه گمراه باشیم و نه گمراهکننده.
چقدر این دعا برای حضرت حیاتی است که یکی از درخواستهایش از خدای عزیز، این است که عاقبت خودش و مؤمنین نه گمراهی باشد و نه گمراهکنندگی. خدای متعال در آیه ۳۸ سوره اعراف درباره آنهایی که گمراه شدند، فریب خوردند و نیز آنهایی که گمراهکننده بودند، میفرماید: «لِکلٍّ ضِعْفٌ» عذاب هر دو گروه، دو برابر است.
عدهای هستند که علاوه بر اینکه خودشان گمراهاند، موجب گمراهی دیگران هم هستند، آن عده چه کسانی هستند؟ آن عده منافقین هستند. منافقینی که امام علی علیهالسلام فرمودند: «أُحَذِّرُکُمْ أَهْلَ النِّفَاقِ فَإِنَّهُمُ الضَّالُّونَ الْمُضِلُّون»؛ شما را از اهل نفاق بر حذر میدارم، چون هم گمراهاند، هم گمراهکننده. هم خودشان به خطا رفتند و منحرف شدند، هم دیگران را به خطا میبرند و منحرف میکنند.
شخص، مؤمن هم که باشد، اگر رگههای نفاق در وجودش باشد، گمراه که میشود هیچ، دیگران را هم گمراه میکند؛ رفقایش را و فرزندانش را به گمراهی میکشاند.
برای اینکه امشب بتوانیم به توفیق و یاری الهی، بحث درباره نشانههای نفاق را که در جلسات قبل به بعضی از آنها اشاره کردیم در این جلسه ادامه دهیم، فضای جلسه را زینت بدهید به ذکر صلوات بر محمد و آل محمد.
۲-نشانههای نفاق
۲/۱-بخل
اولین نشانه نفاق که در این جلسه به آن اشاره میکنیم، بخل است. امام علی علیه السلام میفرماید: «بِالْبُخْلِ تَکْثُرُ المَسَبَّهَ» ؛ به خاطر بُخل، بدگویى و دشنام مردم نسبت به فرد زیاد مىشود. بخیل در جایی که وظیفه دارد ببخشد، حاضر نیست از مالش، علمش و سایر نعمتهایی که خدا به او عطا کرده، انفاق کند و دیگران را از آن نعمت بهرهمند سازد، بدگویی مردم به چنین شخصی بیشتر میشود.
راوی میگوید من دیدم امام صادق علیهالسلام از شب تا صبح، خانه خدا را طواف میداد و فقط یک دعا میکرد: «اللَّهُمَّ قِنِی شُحَّ نَفْسِی» ؛ خدایا من را از خساست و بخل حفظ کن. راوی میگوید طواف آقا که تمام شد، به حضرت عرض کردم: من تعجب میکنم از بین این همه دعاها، در طواف فقط این دعا را میکردید که خدایا من را از بخل نگاه دار، چرا؟ حضرت فرمود: چه چیزی بدتر از بخل است؟ سپس او را توجه دادند به آیه ۱۶ سوره تغابن و فرمودند: خدای متعال فرمود: «وَ مَن یوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُوْلَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ»؛ کسانی که از بخل و تنگنظری در امان باشند رستگارند؛ یعنی اگر کسی از بخل رد شود، رستگار شده است.
چنین رذیلهای، علامت و نشانه نفاق است. قرآن در آیات ۷۵ و ۷۶ سوره توبه میفرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحینَ»؛ بین منافقها کسانی بودند که با خدا عهد بستند: «اگر خدا از فضل و کرمش مالومنالی به ما بدهد، حتماً خمس و زکاتش را میپردازیم و درستکار میشویم»، «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ»؛ اما همینکه خدا از فضل و کرمش مالومنالی به آنها داد، از پرداخت خمس و زکاتش خودداری کردند، بخل ورزیدند و با بیاعتنایی، از تعهدشان رو برگرداندند.
یکی از آن افراد «ثعلبه بن حاطب» بود. مرد فقیرى که مرتب به مسجد پیامبر صلیاللهعلیهوآله مىآمد و اصرار داشت که پیامبر صلیاللهعلیهوآله دعا کند تا خداوند مال فراوانى به او بدهد! پیغمبر به او فرمود: «یا ثَعلَبَهُ قَلیلٌ تُؤَدّی شُکرَهُ خَیرٌ مِن کَثیرٍ لا تُطیقُه»؛ مال کمى که حقش را بتوانى ادا کنى، بهتر از مال زیادى است که توانایى ادای حقش را نداشته باشى.
ولى ثعلبه دستبردار نبود و سرانجام به پیامبر صلیاللهعلیهوآله عرض کرد: به خدایى که تو را به حق فرستاده سوگند یاد مىکنم، اگر خداوند ثروتى به من عنایت کند تمام حقوق آن را مىپردازم، پیامبر صلیاللهعلیهوآله براى او دعا کرد.
چیزى نگذشت که پسرعموی ثروتمند او از دنیا رفت و ثروت سرشارى به او رسید و زندگی مادی ثعلبه دگرگون و ثروتش روزبهروز زیادتر شد. اوّل چند گوسفند تهیه کرد و مشغول دامداری شد. بهمرور زمان دامنه اموالش چنان وسعت گرفت که بهتدریج شهر مدینه از پاسخ گفتن به نیاز او عاجز شد. به همین علت از شهر به بیابان رفت و در آنجا به کار دامداری مشغول شد و آنچنان مشغول و سرگرم زندگى مادى شد که در جماعت و حتى نماز جمعه نیز شرکت نمىکرد.
پس از مدتى پیامبر صلیاللهعلیهوآله مأمور جمعآورى زکات را نزد او فرستاد تا زکات اموال او را بگیرد ولى این مرد کمظرفیت و تازه به نوا رسیده و بخیل، از پرداخت حق الهى خوددارى کرد. او کسی بود که حق الهی را نداد اما برای ساختن مسجد ضرار که برای انحراف جامعه مسلمین بود، کمک میکرد.
و بدا به حال مؤمنی که بخیل باشد. متأسفانه این رذیله در خانواده بیشتر دیده میشود. البته بخل مصادیقی دارد. شخص مؤمن هر کدام از این مصادیق را داشته باشد، بداند که رگههای نفاق در وجودش هست. یک مصداقش، بخل نسبت به انفاقهای واجب است؛ مثل کسی که بر لباس و خوراک اهلوعیالش سخت میگیرد، احتیاجهای ضروری خانواده را فراهم نمیکند با اینکه توانایی خرج کردن را دارد. مصداق دیگر بخل، انفاقهای مستحبی است؛ مثل کسی که میتواند برای همسرش هدیه آماده کند و لبخند را بر چهره همسرش بیاورد اما چنین نکند یا مثل کسی که میتواند به خانواده همسرش کمک مالی و علمی کند اما دریغ کند. آخرین مصداق بخل، بخل اخلاقی است؛ مثل کسی که به همسرش لبخند نمیزند و محبت نمیکند؛ مثل آقایی که وقتی به خانه وارد میشود به همسرش سلام نمیکند و انتظار دارد او اول سلام کند؛ یا برعکس.
انشاءالله خدای متعال به همه ما توفیق صدقه و انفاق عطا فرماید به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
۲/۲- سوءظن و بدبینی
دومین نشانه نفاق، سوءظن و بدبینی است. امام علی علیهالسلام میفرماید: «شَرُّ الاْثْمِ وَ اَقْبَحُ الظُّلْمِ» ؛ بدترین گناه و زشتترین ظلم و ستم (سوءظن) است.
حضرت در جای دیگر میفرماید: «یُفسِدُ الامُور» کارها و امور انسان را خراب میکند، زندگی را فاسد میکند، «و یَبعَثُ عَلَی الشُّرور» ؛ موجب رویآوردن به انواع شرور و بدیها میشود. حادثه و جنایت بزرگ به وجود میآورد، سلامت و امنیت جامعه و بهویژه خانواده را به خطر میاندازد.
یکی از پزشکان به هنگام بازدید از تیمارستانی به فرد مجنونی برخورد میکند که مرتب کلمه دستمال را تکرار میکرد. هنگامی که پیگیری مینماید، به اینجا میرسد که عامل جنون او این بوده است که روزی در کیف همسرش دستمال پارچهای را میبیند که محتوی ادکلن و بعضی از هدایای مناسب مردان است، بلافاصله نسبت به همسرش بدبین میشود و در نتیجه بدون تحقیق بیشتر، همسر خود را بر اثر خشم زیاد به قتل میرساند. بعد که دستمال را باز میکند کاغذی در آن میبیند که روی آن نوشته شده است: «همسر عزیزم! تولدت مبارک» ناگهان شوک شدیدی به او دست میدهد و دیوانه میشود. حالا مرتب به یاد آن دستمال میافتد.
این سوءظن که بدترین رذیله اخلاقی است، یکی از نشانههای اهل نفاق است.
قرآن در آیه ۱۲ سوره فتح به منافقین میفرماید: «بَلْ ظَنَنتُمْ أَن لَّن یَنقَلِبَ الرَّسُولُ وَ الْمُؤْمِنُونَ إِلىَ أَهْلِیهِمْ أَبَدًا»؛ شما خیال میکردید که پیامبر و مسلمانان که برای جهاد در راه خدا رفته بودند، دیگر پیش خانوادههایشان برنخواهند گشت! «وَ زُیِّنَ ذَالِکَ فىِ قُلُوبِکُمْ»؛ این خیال خام در نظرتان رنگولعاب داده شد، «وَ ظَنَنتُمْ ظَنَّ السَّوْءِ وَ کُنتُمْ قَوْمَا بُورًا»؛ و با بدگمانی تمام، خیال میکردید که خدا پیامبرش را یاری نخواهد کرد. اینطور بود که به تباهی کشیده شدید.
بدبینی و سوءظنی نشانه اهل نفاق است. چرا امروزه باید در بعضی از خانوادههای شیعی چنین خصلتی باشد و متأسفانه شایع هم باشد؟ وای به حال آن زن و شوهری که بهصرف شنیدن حرفی که صحتوسقم آن مشخص نیست، بهراحتی نسبت به هم بدبین میشوند؛ وای به حال آن زنوشوهری که نسبت به خانواده همسرشان بدبین میشوند و بیجهت میگویند خانواده همسرمان، خانمم یا شوهرم را پُر کردهاند و میخواهند زندگی ما را خراب کنند؛ وای به حال فرزندی که تا پدر و مادرش را برای ازدواج فلان دختر مانع میبیند، بدبین میشود و میگوید: اینها دارند با من لجبازی میکنند و وای به حال آن جوانی که تا طلاق یکی از اعضاء فامیلشان را میبیند به ازدواج بدبین میشود و میگوید دیگر نمیخواهم ازدواج کنم. همه اینها میتواند هشدار وجود ریشه نفاق در درون آدمی باشد.
البته گاهی اوقات آدم صحنهای را میبیند یا چیزهایی را میشنود که ناخودآگاه گمان سوء نسبت به شخصی یا اشخاصی در ذهن خطور میکند، مثلاً پسری که کلیدش را گم کرده، وقتی از دیوار خانه بالا میرود، هر کسی ببیند فکر میکند دزد است. آیا این بدبینی گناه است و ظلم به حساب میآید یا نه؟
در جواب میگوییم این بدگمانى که گاهی در فکر انسان پیدا میشود به تنهائى عیب و گناه نیست، اگر انسان ترتیب اثرى بر آن ندهد، یعنی سخنى نگوید، سرزنش نکند، غیبت نکند و کارى که دلالت بر بدگمانى دارد را انجام ندهد، نه جاى نکوهش دارد و نه کیفر.
به خاطر همین بعضى از بزرگان علم اخلاق گفتهاند: «وَ اَمّا الْخَواطِرُ وَ حَدِیْثُ النَّفْسِ فَهُوَ مَعْفُوٌّ عَنْهُ»؛ آنچه به ذهن خطور مىکند و انسان با خودش مىگوید، مورد عفو واقع شده، «وَ لکِنَّ الْمَنْهِىَّ عَنْهُ اَنْ تَظُنَّ، وَ الظَّنُّ عِبارَهٌ عَمّا تَرْکَنُ اِلَیْهِ النَّفْسُ، وَ تَمِیْلُ اِلَیْهِ الْقَلْبُ»؛ و آنچه از آن نهى شده این است که گمان [بد] ببرى، و گمان (بد) آن است که فکر تو به آن اعتماد کند و قلبت به آن مایل شود (و طبعاً در عمل ظاهر گردد).
بنابراین سوءظن داراى سه مرحله است: «سوءظن قلبى»، «سوءظن زبانى» و «سوءظن عملى». آنچه در قلب است مشمول تکلیف نیست چون از اختیار بیرون است ولى آنچه در زبان و در عمل است، گناه و ظلم است. به همین خاطر، در روایت میفرماید: «ثَلَاثٌ لَا یَنْجُو»؛ سه چیز است که هیچ کس از آنها نجات پیدا نمیکند، «مِنْهُنَّ أَحَدٌ الظَّن»؛ یکى از آنها گمان بد است، سپس میفرماید: «إِذَا ظَنَنْتَ فَلَا تُحَقِّق»؛ هنگامى که گمان بدى بردى ترتیب اثر به آن نده. اگر ترتیب اثر داده شد گناه است؛ همانند برادران یوسف که سوءظن داشتند و میگفتند: «لَیُوسُفُ وَ أَخُوهُ أَحَبُّ إِلى أَبینا مِنَّا»؛ یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوبترند و به سوءظنشان ترتیب اثر دادند و پدرشان را متهم کردند و گفتند: «إِنَّ أَبانا لَفی ضَلالٍ مُبینٍ»؛ مسلماً پدر ما، در گمراهى آشکارى است. بعد هم برادرشان یوسف علیهالسلام را در چاه انداختند.
دخترخانمی که میگوید پدر و مادرم، برادرم را بیشتر از من دوست دارند و آنها پسر دوست هستند، یادش باشد که ممکن است این حرف، سوءظن باشد. بچه برای پدر و مادر مثل دو تا چشم است شما چشم چپت را بیشتر دوست داری یا چشم راست را؟
بزرگواران این بدبینیها ممکن است برای هر کسی اتفاق بیفتد اما برای اینکه از ارتکاب گناه در امان باشیم و با بدبینی در مسیر نادرست قرار نگیریم، راهحلی خدمتتان عرض میکنم: یک کلمه است و بسیار ساده اما کارگشا و بهدردبخور. آن یک کلمه، شفافسازی است.
شفافسازی یعنی قبل از اینکه به سوءظن خودت ترتیب اثر بدهی و خدایناکرده موجبات ناراحتی اطرافیان و حتی خودت را فراهم کنی برو و از آن شخصی که از کارش بدگمان شدهای سؤال کن. شاید علت رفتارش چیز دیگری باشد. اگر آن آقا هنگامی که دستمال را دید بر سوءظنش غلبه میکرد و در آرامش از همسرش میپرسید که جریان این دستمال چیست، چقدر اوضاع فرق میکرد!
خواهش میکنم در هنگام بدگمانیها مخصوصاً در خانواده، با آرامش تمام، طرفتان را مورد سؤال و پرسش قرار بدهید و علت کارش را از خودش جویا بشوید.
انشاءالله در دل هیچ مسلمانی بدبینی و سوءظن نباشد. از رأفت و رحمت الهی میخواهیم که به همه نگاه زیبابین عطا کند و عینک بدبینی را که خطوه شیطانی است از ما دور کند، انشاءالله.
۲/۳-دروغ سومین نشانه نفاق است
سومین نشانه نفاق [که با عرض تأسف خدمت شما رفقا بگویم، این نشانه در خانواده نسبت به نشانههای دیگر حرف اول را میزند] طبق کلام امام علی علیهالسلام «یُورِثُ الْفَقْر» ؛ برکت را از زندگی میبرد و فقر و تنگدستی را به بار میآورد.
امام باقر علیهالسلام درباره آن فرمودند: «شَرٌّ مِنَ الشَّرَاب» از شراب بدتر است. شرابی که حضرت میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ جَعَلَ لِلشَّرِّ أَقْفَالًا»؛ خداوند عزّوجلّ براى بدى قفلهایى قرار داده، «وَ جَعَلَ مَفَاتِیحَ تِلْکَ الْأَقْفَالِ الشَّرَابَ»؛ و کلیدهاى آن قفلها را شراب قرار داده است. کسی که شراب میخورد عقلش از بین میرود. دست به هر کار خلافی میزند. آدمی که مست است ممکن است هر ناهنجاری و هر کار خلافی را انجام بدهد. آن نشانه چیست که حتی از شراب که کلید بدیهاست، بدتر است؟ رفقا، آن نشانه، دروغ است. دروغی که اگر در زندگی انسان نباشد، بدیهای دیگر هم از او دور میشود.
شخصى به حضور پیامبر صلىاللهعلیهوآله رسید، عرض کرد: نماز نمىخوانم، عمل منافى عفت انجام مىدهم، دروغ هم مىگویم! کدام را اول ترک گویم؟! پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: دروغ. او در محضر پیامبر صلىاللهعلیهوآله تعهّد کرد که هرگز دروغ نگوید. هنگامى که خارج شد، وسوسههاى شیطانى براى عمل منافى عفت در دل او پیدا شد اما بلافاصله در این فکر فرو رفت که اگر فردا پیامبر صلىاللهعلیهوآله از او در این باره سؤال کند، چه بگوید؟ بگوید چنین عملى را مرتکب نشده است؟ اینکه دروغ است و اگر راست بگوید حدّ بر او جارى مىشود. همینگونه در رابطه با سایر کارهاى خلاف این طرز فکر موجب خوددارى و اجتناب براى او شد و به این ترتیب، ترک دروغ سرچشمه ترک همه گناهان او شد.
حاج آقا ما که دروغ نمیگوییم. از بچگی به ما گفتهاند دروغگو دشمن خداست. بله عزیزان. بنده هم محضر شما جسارت نمیکنم اما میخواهم در مورد دروغ نکتهای را عرض کنم که احساس میکنم بین ما خیلی رواج دارد. شاید نشنیده باشید که دروغ انواعی دارد. یک نوع دروغ، دروغ صریح است؛ یعنی همان چیزی که همه شما از آن نفرت دارید. دو نوع دیگر دروغ هست که احتمالاً تا حالا نشنیده باشید. نوع دوم دروغ، تعارف به دروغ است. همین تعارفهایی که متأسفانه بین ما خیلی رواج دارد؛ مثلاً آقا دوستش را دم در دیده میگوید بفرمایید داخل خوشحال میشویم ولی واقعاً اگر دوستش داخل منزلش بشود خوشحال نمیشود چون شرایط پذیرایی را ندارد. یا تلفن زنگ میخورد. دوست قدیمی ما پشت خط است. گوشی را برمیداریم و میگوییم: «بهبه چقدر دلم برات تنگ شده بود. همین الآن تو فکرت بودم» در حالی که داریم فکر میکنیم ببینیم ایشان اصلاً کی هست!
یا به مهمان تعارف میکنیم تشریف داشته باشید، یکی دو ساعت دیگر در خدمت باشیم در صورتی که در دلمان میگوییم پس کی شرش را کم میکند؟
نوع سوم دروغ که متأسفانه آن هم بین ما رواج دارد، دروغ به شوخی است. رفقا دور هم جمع میشوند و میگویند: «اکبر بیا کامبیز اینجاست با تو کار داره». بعد اکبر که آمد میزنند زیر خنده که مثلاً سرکاری بوده.
۲/۴-چهارمین و آخرین نشانه نفاق، خیانت است
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «یُجْبَلُ الْمُؤْمِنُ عَلَى کُلِ طَبِیعَهٍ إِلَّا الْخِیَانَه و الکذب» ؛ مؤمن بر هر طبیعتى سرشته مىشود مگر خیانت و دروغ [ایمان با خیانت و دروغ قابلجمع نیست].
ممکن است مؤمن خطاهایی بکند ولی اصل ایمان و حقیقتش از بین نمیرود؛ خیانت و دروغ اصل ایمان را از بین میبرد.
خیانت یکی از علائم شایع نفاق است. آنقدر این رذیله پست است که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمودند: «ثَلَاثٌ مَنْ کُنَ فِیهِ کَانَ مُنَافِقاً وَ إِنْ صَامَ وَ صَلَّى وَ زَعَمَ أَنَّهُ مُسْلِمٌ» ؛ سه خصلت است که در هر که باشد رگههای نفاق در وجودش هست، هرچند اهل روزه و نماز باشد و خودش را مسلمان بداند. یکی از آن سه خصلت این است که هرگاه به او اعتماد شود خیانت میورزد؛ «مَنْ إِذَا اؤْتُمِنَ خَانَ».
روزی پدری برای ما نقل میکرد که من از جمله افرادی بودم که نمازم را میخواندم، سعی میکردم که نمازم به جماعت باشد، گاهی هم که در مسجد پول جمع میکردند، کمک میکردم اما نه به جهت اینکه تقرب به خدا پیدا کنم بلکه میخواستم در محلهمان موقعیت و جایگاه خوبی داشته باشم، برو بیایی داشته باشم، در بعضی اوقات هم که به مسجد نمیرفتم، نمازم به تأخیر میافتاد؛ اگر حالش را داشتم میخواندم وگرنه نمیخواندم. شغلم هم که مکانیکی خودروی سواری بود، خودرویی را تعمیر میکردم و مشتری را فریب میدادم و قطعاتی را که عوض نکرده بودم، فاکتور بلندی مینوشتم و میگفتم فلان قطعات را عوض کردم و در قبال آن پولش را میگرفتم. مسجدیها هم که به من اعتماد داشتند و خودروشان را پیش من میآوردند، فرقی برای من نمیکرد، فریب میدادم و در قبال کارنکرده پول میگرفتم. گاهی اوقات دو پسرم هم در کنارم کار میکردند و آنها هم مثل من کار میکردند و همانند من با مشتری رفتار میکردند. گرچه الآن وضع مالیام خوب است اما دو پسرم از من جدا شدند و آبرو برای من نگذاشتند. یکی از آنها به خاطر پخش مواد مخدر و تریاک، ۳ سال است که در زندان است و دیگری با رفقایش اینطرف و آنطرف در حال گردش است. یکبار که پولش تمام شده بود، آمد خانه با داد و فریاد از ما درخواست پول کرد، من هم گفتم به تو پول نمیدهم. او هم خواهر کوچکترش را به باد کتک گرفت و بدنش را سیاه و کبود کرد تا دل ما رحم بیاید. من را هم که میخواستم جلوگیری کنم به باد کتک گرفت. دخترم روانی شده، خانمم اعصاب و روانش به هم ریخته، مریض شده، آبرویم بین در و همسایه رفته. میدانم این چوب خداست، اما نمیدانم چه کنم؟
کسی که روحیه نفاق داشته باشد، خیانت میکند. خیانت در امانت میکند و از اعتماد مردم سوءاستفاده میکند.
کسی که به همسرش میگوید دوستت دارم ولی با کسی دیگر هم هست، پیامک مینویسد تنها عشق من تویی ولی برای هشت نفر میفرستد! مادری که به اسم اینکه بگذار بچه راحت باشد موبایل میدهد دست کودک و او بدون نظارت در هر سایت و کانالی وارد میشود و مادر با خیال راحت به کار خودش میرسد، دارد خیانت میکند. پدری که رزق حرام و ماهواره در خانه میآورد؛ دارد به خانوادهاش خیانت میکند؛ هرچند به اسم روشنفکری باشد. همه اینها خیانت و نشانه نفاق درون است.
.





