Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
جلسه سوم: به صورت یکپارچه 947 متن تولیدی نفاق

نفاق ۳ ؛ نفاق شخصی

nefagh-03

نفاق ۳ ؛ نفاق شخصی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

۱.اهمیت نفاق

۱/۱-حبط عمل

زاهدی مهمان پادشاه شد. وقتى که غذا آوردند، کمتر از معمول و عادت خود از آن خورد و هنگامى که مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود نمازش را به درازا کشید تا بر گمان نیک شاه به خود بیفزاید. هنگامى که به خانه‌اش بازگشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. پسرش که جوانى هوشمند بود از روى تیزهوشى به ریاکارى پدر پى برد و به او رو کرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردى؟
زاهد پاسخ داد: در حضور شاه چیزى نخوردم که روزى به کار آید. یعنى همین کم خورى من موجب موقعیت من نزد شاه می‌گردد و روزى از همین موقعیت بهره می‌گیرم. پسر به او گفت: پس نمازت را نیز قضا کن که نمازى نخواندى تا به کار آید!
قرآن در آیه ۱۹ سوره احزاب درباره منافقین می‌فرمایند: خداوند اعمال منافقان را حبط و نابود کرد.[۱]
اگر شرکت در اول صف نماز جماعت و سجده طولانی و هیئت گرفتن و اشک ریختن برای اهل‌بیت علیهم السلام به ادعای برای خدا بودن اما در باطن برای جلب‌توجه دیگران باشد؛ تمامش نابود شده است و در پیشگاه خدای متعال هیچ ارزشی ندارد.

۱/۲-شدت بیماری‌های روحی

نفاق علاوه بر اینکه اعمال و خدمات انسان را نابود و بی‌ارزش می‌کند، موجب زیاد شدن بیماری‌های روحی و صفات ناپسند اخلاقی در وجود شخص است.
خدای متعال در آیه ۱۰ سوره بقره می‌فرماید: دل‌های منافقان مریض شده، خدا هم مریضی‌شان را بیشتر کرده و می‌کند.[۲]
با بررسی در آیات و روایات، امشب بدون هیچ شک و تردیدی می‌توانم خدمت شما بزرگواران عرض کنم نفاق عامل بیش‌ترین صفات رذیله اخلاقی انسان است.
کسی که روحیه نفاق دارد، پیوسته بر بیماری قلبی و تبهکاری‌اش افزوده می‏شود و نه‌ تنها از کتاب شفا بخش الهی بهره‏ای نمی‏برد بلکه هر چه آیات بیشتری هم بشنود، بیمار دلی او فزون‌تر می‏شود؛ به‌جای تسلیم شدن در برابر خدا، دست به تظاهر و ریاکاری مى‏زند و یک گام بر نفاقش مى‏افزاید؛ همان‌گونه که غذای سالم و میوه پرآب و شیرین برای افراد تندرست مایه رشد و شادابی و برای مبتلایان به بیماری‌های گوارشی عامل درد و رنجوری است؛ به‌طوری که اگر میوه شیرینی نباشد، درد او ظهور نمی‏کند، ولی اگر میوه شاداب مصرف کند، چون توان هضمش را ندارد و دستگاه گوارش او ناسالم است، دردمند و رنجور تر خواهد شد. زبیر از افرادی بود که در واقعه درب خانه حضرت زهرا (سلام الله علیها) به دفاع از خانه اهل‌بیت شمشیر کشید، چه شد که آن رشادت‌ها به عاقبت شر و جنگ جمل منتهی شد؟ وقتی سر زبیر را برای حضرت امیر (علیه السلام) آوردند، از ایشان سؤال شد که چرا عاقبت زبیر به اینجا ختم شد؟ ایشان خاطره‌ای را تعریف نمودند با این مضمون که روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) من و زبیر را به دستگیری زن جاسوسی فرستادند، زیرا نامه‌ای در اختیار او بود که باید از وی می‌گرفتیم. برای دستگیری آن زن رفتیم، وقتی به آنجا رسیدیم به زبیر گفتم: شما نامه را از او بگیر. زبیر جلو رفت و هرچه اصرار کرد زن نامه را تکذیب کرد و وی نتوانست نامه را از او بگیرد. زبیر نزد من آمد و گفت نامه در اختیار زن نیست. به وی گفتم: ای زبیر، پیامبر حرف لغو نمی‌زند. خود نزد زن رفتم و چند کلامی با آن زن صحبت کردم و نامه را از وی گرفتم. در همین جا حسدی در دل زبیر ایجاد شد و در جمل سر درآورد و عاقبتش این شد. زبیر این حسادت را سالیان سال در دل مخفی کرده بود و در ظاهر چیزی نشان نمی‌داد. اتفاقاً همین نفاق و مخفی کردن این عیب بزرگ بعد از سالیان سال کار دست زبیر داد.
امشب به توفیق الهی می‌خواهم در مورد نشانه‌های نفاق در سطح شخصی و فردی صحبت کنم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

۲.نشانه‌های نفاق

۲/۱-نشانه اول : بی‌میلی نسبت به کار خیر

اولین نشانه نفاق در سطح شخصی و فردی، بی‌میلی نسبت به عمل صالح و کار خیر است.
قرآن در آیه ۵۴ سوره توبه در وصف منافقین می‌فرمایند: نماز نگزارند جز به حال کسالت.[۳]
شخصی شوخی می‌کرد و می‌گفت: این خروس ما بسیار تنبل است، هر دو هفته در میان یک بار می‌خواند! همسایه‌اش گفت: صد رحمت به خروس تو، خروس ما که فقط وقتی خروس شما می‌خواند، سرش را به عنوان تأیید تکان میدهد!
در سوره نساء آیه ۱۴۲ بیان شده است که منافقین نماز را با کسالت و سستى به جا مى‏آورند. در ادامه آیه ۵۴ سوره توبه نیز می‌فرمایند: و با بى‏میلى و ناخشنودى انفاق مى‏کنند.[۴]
منافق انگیزه و رغبتی برای انجام عمل خیر و خوبی ندارد. اگر نماز و یا کار نیکی را هم انجام دهد، با نیت پاک و با اخلاص نبوده بلکه از روی ریا است؛ یعنی تمام انگیزه و تحرک آن‌ها در این عمل، جلوه دادن و اظهار دین‌داری برای مردم است تا آبرو و منزلتی پیدا کنند.
چقدر خطرناک است که چنین نشانه‌ای در عملکرد انسان با ایمان باشد. این نشانه، زنگ خطر است برای شخص مؤمن. آن موقعی که صدای اذان را می‌شنود و نماز را اول وقت اقامه نمی‌کند بلکه به تأخیر می‌اندازد و نمازی را هم که دیر وقت اقامه می‌کند به‌ سرعت و بدون طمأنینه است، انگار دارد زورکی نماز می‌خواند؛ یا آن موقعی که در مسجد می‌خواهند پول جمع کنند برای کمک به نیازمندان، گرچه کمک می‌کند اما بارها در خودش حدیث نفس می‌کند که دوباره می‌خواهند گدایی کنند، تیغ بزنند و از این حرف‌ها؛ یا اینکه در این شرایط سخت با وجود بلای کرونا که در تضعیف اقتصاد خانواده‌ها تأثیر زیادی داشته و مردم دارند به سختی روزی اهل و عیالشان را فراهم می‌کنند، به سختی و با اکراه هزینه اجاره را کم می‌کند؛ یا اینکه در علم خاصی باسواد است اما با اکراه به برادر خانمش تعلیم می‌دهد و موارد دیگر که در شأن مؤمن واقعی نیست.
بسیاری می‌پرسند حاج‌آقا چه کنیم که از کسالت و سستی در عبادت و بی‌رغبتی نسبت به کار خیر و پسندیده در امان باشیم؟ نسبت به عبادت سست نشویم؟ و برای خدمت‌گزاری به مردم بی‌رغبت نشویم؟
امام علی (علیه‌ السلام) فرمودند: کار کمى که دوام یابد بهتر از کار زیادى است که خسته‌کننده باشد.[۵]
برخی هنگامى که فضیلت عملى مانند تلاوت قرآن را مى‌شنوند شب و روز و وقت و بی‌وقت به تلاوت مى‌پردازند و خود را خسته و ملول مى‌کنند و آن را به‌زودی رها مى‌کنند؛ یا در مسیر علم و دانش شروع به فراگیرى از این استاد و آن استاد و بحث با دوستان مختلف و مطالعه کتب تا نیمه‌شب و فراتر از آن مى‌کنند اما به‌زودی خسته مى‌شوند و گاه نیز متنفر و بیزار می‌شوند، و براى همیشه آن را رها مى‌سازند. این‌ها همانند کسى هستند که داروى شفابخشى را به مقدار زیاد و بدون رعایت کمیت لازم مصرف مى‌کند و به جاى درمان، به مسمومیت گرفتار می‌شود و چه‌بسا براى همیشه از آن دارو بیزار مى‌گردد؛ بنابراین چه‌بهتر که انسان کار سبک‌ترى را انتخاب کند و همواره پرنشاط آن را انجام دهد، همانند کسى که آن دارو را به مقدار کم و طبق دستور طبیب به‌تدریج در مدت نسبتاً طولانى مصرف مى‌کند و بهبودى مى‌یابد و زیانى دامن او را نمى‌گیرد.
رهرو آن نیست گهى تند و گهى خسته رود
رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود
دانشمندی فکر کرد که هر وقت همسرش او را برای شام یا نهار فرامی‌خواند، او بی‌درنگ حاضر می‌شود ولی باید مدتی منتظر بماند تا سفره چیده و غذا مهیا شود. او با خود گفت: این لحظات را اگر جمع کنم ساعات زیادی را تشکیل می‌دهد که می‌تواند برای من مفید باشد. او از آن روز تصمیم گرفت که در این وقت‌ها هر روز چند صفحه‌ای کتاب مطالعه کند. او به این کار ادامه داد تا اینکه بعد از مدتی فهمید حاصل این مطالعات، کتابی بزرگ می‌شود. آن را به رشته تحریر درآورد و نام آن را «پنج دقیقه‌های قبل از غذا» گذاشت. حتماً شنیده‌اید که حاصل آن دقایقی که استاد با تأخیر به کلاس می‌آمدند، برای حضرت آیت الله گلپایگانی (رحمه الله علیه) حفظ نصف قرآن کریم را به همراه داشته است. شاید این را هم شنیده‌اید که بزرگی در ترافیک و پشت چراغ‌قرمزهای تهران، قسمتی یا شاید تمام نهج‌البلاغه را حفظ کرده‌اند.
اجازه بدهید از این فرصت به‌خوبی استفاده کنم و دعایی در حق همدیگر داشته باشیم: پروردگارا به رحمت رحیمیتت، توفیق عبادت و انجام خیر و خوبی و خدمت‌گزاری به بندگانت را به همه مرحمت فرما.

۲/۲-نشانه دوم: اصرار بر گناه

دومین نشانه نفاق در سطح شخصی و فردی، اصرار بر گناه است.
امام صادق (علیه‌ السلام) فرمودند: چهار چیز نشانه نفاق است: یکی از آن چهار مورد، اصرار بر گناه است.[۶]
برخی فکر می‌کنند اصرار بر گناه به معنای این است که شخص مداومت بر آن گناه داشته باشد و از ارتکاب آن هم پشیمان نشود، در حالی که اصرار بر گناه فقط به این معنا نیست بلکه انسان یک مرتبه هم گناه کند و استغفار نکند و تصمیم بر توبه و بازگشت نگیرد، اصرار بر گناه است.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند: اصرار بر گناه این است که کسى گناهى انجام دهد و از خدا آمرزش نخواهد و به توبه هم فکر نکند.[۷]
یعنی کسی که با انجام یک گناه به فکر توبه نیست، ظاهراً قصد تکرار گناه را دارد و این به‌منزله اصرار است.
به هر حال منافق، چه یک گناه انجام دهد، چه اینکه آن گناه را تکرار کند و چه گناهانی را مرتکب شود، استغفار نمی‌کند و به فکر توبه هم نمی‌افتد. یکی از منافقین عبدالله بن ابی بود که از دروغ ‌گفتن و ایجاد اختلاف و آزار و اذیت دیگران هیچ ابایی نداشت. دو نفر از مسلمانان، یکى از طایفه انصار و دیگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب از چاه با هم اختلاف پیدا کردند (همان‌طور که می‌دانید به مردم مکه، مهاجرین و به مردم مدینه انصار می‌گفتند). یکى قبیله انصار را به یارى خود طلبید و دیگرى مهاجران را. یک نفر از مهاجران به یارى دوستش آمد و عبداللَّه‌ بن‌ ابى که از سرکرده‏هاى معروف منافقان بود به یارى مرد انصارى شتافت و مشاجره لفظى شدیدى در میان آن دو در گرفت. عبداللَّه‌بن‌ابى، سخت خشمگین شد و در حالى که جمعى از قومش نزد او بودند گفت: ما این گروه مهاجران را پناه دادیم و کمک کردیم اما کار ما شبیه ضرب‌المثل معروفى است که مى‏گوید: سمن کلبک یأکلک! سگت را فربه کن تا تو را بخورد! به خدا سوگند اگر به مدینه بازگردیم، عزیزان، ذلیلان را بیرون خواهند کرد[۸] (منظورش از عزیزان، خودش بود و اقوامش و مرادش از ذلیلان مهاجران بود). بعد رو به اطرافیانش‏ کرد و گفت: این نتیجه کارى است که شما به سر خودتان آوردید، این گروه را در شهر خود جاى دادید و اموالتان را با آن‌ها قسمت کردید. اگر باقیمانده‌ی غذاى خودتان را به مثل این مرد نمى‏دادید (اشاره به مرد مهاجرى که طرف دعوى بود)، بر گردن شما سوار نمى‏شدند، از سرزمین شما مى‏رفتند و به قبائل خود ملحق مى‏شدند!
زید بن ارقم که یک آقازاده هفت، هشت ساله بود این سخنان را شنید. نزد پیغمبر (صلی الله علیه و آله) آمد: یا رسول الله، عبدالله ابن أبی به شما و به مسلمانان مکه چنین حرفی زد، گفت: اگر ما به مدینه برسیم آن‌ها را بیرون می‌کنیم، به شما جسارت کرد، ناسزا گفت. بلافاصله پیغمبر (صلی الله علیه و آله) عبدالله ابن ابی را احضار کردند و فرمودند: تو این حرف را زدی؟ عبدالله گفت: حرف من را که آدم بزرگی هستم قبول نمی‌کنید، حرف این بچه را قبول می‌کنید؟! به خدایى که کتاب آسمانى بر تو نازل کرده من چیزى نگفتم! و زید دروغ مى‏گوید. پیغمبر اکرم (ص لی الله علیه وآله) دیدند ممکن است درگیری بیشتر شود، فرمودند: حرکت کنید. بعداً با نزول آیه هشتم سوره منافقون خدای متعال کلام زید بن ارقم را تصدیق کرد.
آدمی که به‌راحتی بین دو برادر را به هم می‌زند، غیبت می‌کند، قضاوت عجولانه و بی‌جا در مورد دیگران دارد، عمرش را، وقتش را به کارهای بیهوده، به خوش‌گذرانی و رفیق‌بازی می‌گذراند و از عملکردش اظهار پشیمانی نکند و استغفار نکند، بداند که چنین رفتاری می‌تواند جرقه نفاق باشد. از این‌گونه مسائل نباید غفلت کرد و باید برای درمانش تلاش کرد.
یکی از زیباترین نسخه‌هایی که می‌تواند برای جلوگیری از گناه تاثیر گذار باشد، یا سبب شود با ارتکاب گناه، شخص پشیمان شود و به توبه و استغفار روی آورد این است که: هر روز صد مرتبه یا بیشتر زبانش را به گفتن ذکر «استغفرالله و اتوب الیه» مشغول کند.
روزی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به اصحابشان فرمودند: آیا به شما خبر دهم آنچه را که اگر انجام دهید شیطان از شما دور شود، همان‌گونه که مشرق از مغرب فاصله دارد؟ اصحاب عرض کردند: آری بفرمایید. پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) چهار مورد را فرمودند که یکی از آن چهار مورد این بود: استغفار رگ حیاتی شیطان را می بُرّد.[۹]

۲/۳-نشانه سوم: تکبر

سومین نشانه نفاق در سطح شخصی و فردی، نشانه‌ای است که طبق فرمایش امام صادق (علیه‌ السلام) کسانی که آن نشانه را داشته باشند به‌صورت مورچه یا به‌اندازه مورچه محشور می‌شوند، به‌گونه‌ای که مردم لگدمالشان می‌کنند تا زمانی که خداوند از حساب مردم فارغ شود[۱۰]. آن نشانه چیست؟ آن نشانه تکبر است. نشانه سوم نفاق، تکبر و خود برتر بینی است.
قرآن در آیه ۵ سوره منافقون می‌فرمایند: وقتی به آن‌ها پیشنهاد می‌شود: «بیایید تا پیامبر خدا برایتان آمرزش بخواهد»، سرهایشان را تکان می‌دهند و می‌بینی‌شان که متکبرانه رو برمی‌گردانند.[۱۱]
متأسفانه عده‌ای در مورد بعضی از رشته‌ها یا افراد متخصص با اینکه تخصص رشته موردنظر را ندارند، اظهارنظر می‌کنند و به‌گونه‌ای بیان می‌کنند که انگار بیشتر از آن‌ها می‌فهمند. شخص با خواندن چند کتاب فکر می‌کند از جامع علوم برخوردار است، از همه بهتر است، از همه بیشتر می‌فهمد یا اینکه شخص با شرکت در نماز جماعت و قرآن خواندن و خواندن نماز شب فکر می‌کند از همه باتقوا تر است یا اینکه چون وضع مالی‌اش خوب است فکر می‌کند فرهنگش از بقیه بالاتر است و هنگامی که خانواده مؤمن و باحیایی برای خواستگاری دخترشان می‌آید چون به لحاظ مالی در حد متوسط هستند، یا پایین‌تر، به آن‌ها نگاه حقیرانه می‌اندازد و موارد دیگر که همه این‌ها می‌تواند رگه‌هایی از نفاق درون باشد.
البته گاهی برخی از افراد هیبت دارند، ولی ما آن‌ها را انسان‌های متکبری می‌پنداریم یا به‌عکس مثلاً شخصی تکبر می‌ورزد، ما فکر می‌کنیم این شخص هیبت دارد. گاهی هم برخی به دنبال آن هستند که هیبت پیدا کنند؛ اما به تکبر روی می‌آورند؛ بنابراین شایسته است بدانیم تفاوت میان تکبر و هیبت چیست؟ آیا هیبت همان تکبر است؟ یا اینکه با هم فرق می‌کنند؟
علمای اخلاق می‌گویند: هیبت نوعی بزرگ بودن شخص در دل دیگران است؛ نه آنکه شخص خودش را بزرگ‌تر از دیگران بداند. عامل به وجود آورنده این بزرگی در دل دیگران، این نیست که انسان خود را بهتر از دیگران بداند. از آن طرف، خودبرتر بینی نه‌تنها در دل کسی هیبت ایجاد نمی‌کند، بلکه او را کوچک‌تر می‌کند و دیگران از او ناراحت می‌شوند.
بزرگان و علمائی که سال‌ها در مسیر تبلیغ دین و صیانت از دین خون‌دل خوردند، درحالی که بسیار متواضع بودند، چنان هیبتی داشتند که هر کس می‌خواست در برابر آنان صحبت کند زبانش به لکنت می‌افتاد. نقل می‌کنند خبرنگاری برای مصاحبه به محضر امام شرفیاب شده بود. می‌گفت سرِ امام پایین بود و من همین‌طور پرسش خود را بیان می‌کردم تا اینکه یک‌دفعه سرشان را بالا آوردند و به من نگاه کردند. در این لحظه، ناگهان صدای من بند آمد و نتوانستم هیچ سخنی بر زبانم جاری کنم. بعد از مدتی که امام سرشان را پایین بردند، به ایشان گفتم: خواهش می‌کنم سرتان را بالا نیاورید تا بتوانم از شما سؤال کنم.
این حالت همان هیبتی است که عرض کردیم؛ نه اینکه امام تکبر داشتند و آن خبرنگار از تکبر امام بهت‌زده شده باشد.
شخص مؤمن دغدغه این را دارد که در میان مردم تکبر نداشته باشد؛ در خانواده‌اش از تکبر به دور باشد و برای اینکه مبتلا به این رذیله نشود یا اینکه اگر احساس می‌کند که از چنین رذیله‌ای برخوردار است، آسوده‌ترین راه برای رفعش این است که به خوب‌گویی از دیگران بپردازد. مثلاً خوبی خانواده همسرش را برای همسرش بیان کند، خوبی همسرش را برای پدر و مادرش بازگو کند و غیره.
برخی از علمای اخلاق فرموده‌اند: هنگامی که شخص متکبر فضایل دیگران را تعریف کند، تکبر در وجودش از بین می‌رود.
آیت الله ابوالحسن مهدوی نقل می‌کردند: یکی از آقایان که هم‌درس و هم‌بحث شهید بهشتی بود نقل کرده است که ایشان هوش عجیبی داشتند و درس‌ها را خوب می‌فهمیدند. من هم ناراحت بودم که چرا ایشان همه چیز را می‌فهمند اما من نمی‌فهمم. بعد از پیروزی انقلاب وقتی دیدم ایشان موقعیت اجتماعی پیدا کردند، آتش وجودم بیشتر شد و دیگر نمی‌توانستم تحمل کنم. با شعله‌ور شدن این آتش فهمیدم که در وجود من عیبی هست. مگر ایشان چه ظلمی به من کرده است که من این‌قدر ناراحتم؟ بالاخره به فکر درمان خود افتادم، اما با این سن و سال خجالت می‌کشیدم از کسی سؤال کنم و راه چاره بخواهم؛ بنابراین سراغ یکی از کتاب‌های اخلاقی رفتم تا راه درمان را بیابم. در آن کتاب نوشته بود: «برای رفع این رذالت باید تا می‌توانی از طرف مقابلت تعریف کنی.» من نیز با اینکه بسیار برایم مشکل بود سخنرانی‌هایی ترتیب دادم و تا می‌توانستم از ایشان تعریف کردم. دفعات اول برایم خیلی سخت بود اما تصمیم را گرفته بودم تا اینکه آرام‌آرام دلم سبک شد و مشکلم از بین رفت.
چقدر خوب است انسان زبانش به بیان خوبی‌ها و فضائل بندگان خوب خدا باز شود و همین امر ان‌شاءالله توفیقی باشد برای تطهیر قلب از رذایل اخلاقی به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

۲/۴-نشانه چهارم: موعظه ناپذیری

قبل از اینکه نشانه‌ی چهارم نفاق شخصی را بگویم، یک مقدمه‌ای را عرض کنم که اهمیت ضرر نشانه چهارم به‌خوبی درک شود. امیرالمؤمنین علی (علیه‌ السلام) به فرزندشان امام حسن مجتبی (علیه السلام) می‌فرمایند: فرزندم دلت را به‌وسیله موعظه احیا کن؛[۱۲] یعنی برو دنبال موعظه. پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) که مرتبه و جایگاهشان از حضرت جبرائیل بالاتر بود به حضرت جبرئیل (علیه السلام) می‌فرمودند: «عظنی»؛ مرا موعظه کن.
این موعظه است که قلب انسان را زنده می‌کند، سرنوشت انسان را تغییر می‌دهد، جهانگیرخان قشقایی در سنین جوانی فردی مطرب و تار زن بود، به‌اصطلاح ما و شما (تنبور) می‌زد و ییلاق‌ها می‌رفت در اطراف اصفهان تار می‌زد. یک روز سیم تارش پاره شد. آمد داخل شهر اصفهان، دنبال مغازه تار فروشی می‌گشت تا سیم تارش را درست کند. آمد کنار مدرسه علمیه صدر. پینه‌دوزی را دید. از او سؤال کرد که آیا در این اطراف مطرب خانه و یا تار فروشی را سراغ داری؟ پینه‌دوز گفت: می‌خواهی چه‌کار؟ این جوان در جواب گفت: سیم تارم پاره شده می‌خواهم درست کنم. این مرد پینه‌دوز یک جمله او را موعظه کرد و گفت: ای جوان، ببر سیم تار دلت را درست کن، چقدر می‌خواهی از خدا دور باشی؟ آن جوان گفت: کجا ببرم سیم تار دلم را درست کنم؟ پینه‌دوز در جواب گفت: برو وارد این مدرسه شو. جهانگیرخان وقتی داخل مدرسه صدر شد حال و هوای مدرسه بر او اثر کرد. نامه‌ای برای پدر نوشت به این مضمون: من می‌خواهم سیم تار دلم را درست کنم تا سیم تار دلم درست نشود خانه برنمی‌گردم، منتظرم نباش. تارش را به زمین می‌کوبد و خرد می‌کند بعد شروع می‌کند به درس و بحث طلبگی و تحصیل علم تا اینکه این جوان تار زن با یک جمله وعظ و نصیحت می‌شود. حضرت آیت الله العظمی جهانگیرخان قشقایی استاد مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و استاد مرحوم آیت الله سید جمال الدین گلپایگانی هستند.
با این بیان چقدر نفاق پست است که چهارمین نشانه نفاق در سطح شخصی و فردی، موعظه‌ناپذیری است؛ اینکه موعظه را بشنود، حرف درست را بشنود، به جای اینکه تصدیق کند و به آن عمل کند، قبول نمی‌کند، به آن پشت پا می‌زند.
قرآن در آیه ۶۱ سوره نساء می‌فرماید: هنگامی که آن‌ها را موعظه می‌کنی و می‌گویی: برای داوری در حل اختلافات خودتان به ‌سمت قرآن و پیامبر بیایید، منافق‌ها را می‌بینی که از پذیرش دعوتت به‌شدت خودداری می‌کنند و موعظه تو را نادیده می‌گیرند![۱۳]
و چقدر بد است که چنین علامتی در وجود مؤمن باشد. اسائه ادب خدمت شما بزرگواران نباشد، شخص امشب پای سخنرانی می‌نشیند، موعظه را می‌شنود اما فردا به‌گونه‌ای عمل می‌کند که انگار موعظه دیشب را نشنیده؛ یا شخص خطایی را مرتکب می‌شود، وقتی به او می‌گویی چنین خطایی خلاف دین و طریقت الهی است، می‌گوید این حرف‌ها را باور نکن، این‌ها را آخوندها درآوردند! یا فرزندی که تا پدر و مادرش او را نصیحت می‌کنند، می‌گوید شما قدیمی هستید، حرف‌های ما را نمی‌فهمید، به‌روز نیستید! یا در آنجایی که کنسرت باشد، سینما باشد خوب شرکت می‌کند اما جلسه مذهبی باشد، فاصله می‌گیرد، استقبال نمی‌کند و نمونه‌های دیگر که می‌تواند خطر جدی از وجود ریشه‌های نفاق در آدمی باشد.
اگر آدمی از نفاق به دور باشد، از نصیحت و موعظه فرار نمی‌کند بلکه به‌خوبی استقبال می‌کند و تصدیق می‌کند.
برای هر مؤمنی لازم است تلاش کند به دنبال پند و اندرز برود و زمینه موعظه را برای خودش فراهم کند و موانع پذیرش موعظه را بشناسد و مواظب باشد دچار آن موانع نشود که یکی از بدترین موانع موعظه‌پذیری لقمه حرام است.
وقتی موعظه‌های امام حسین (علیه السلام) در دل سپاهیان عمر سعد اثر نکرد، حضرت به آنان فرمودند: شکم‌های شما از حرام پر شده است.[۱۴]
اینجاست که باید مواظب کسب‌وکارمان باشیم، مواظب معاملاتمان باشیم و به‌گونه‌ای قدم برداریم که ان‌شاءالله به دعای خیر «رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیرا» همیشه در مسیر عبودیت و بندگی الهی باشیم و با پذیرش موعظه ناب الهی و عمل به آن در قیامت هم‌جوار انوار مقدسین (علیهم السلام) قرار بگیریم.

منابع:

[۱] «فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ»؛ [احزاب،۱۳]

[۲] «فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ‏ اللَّهُ مَرَضا»؛[بقره،۱۰]

[۳] «وَ لا یَأْتُونَ الصَّلاهَ إِلاَّ وَ هُمْ کُسالى‏.» [توبه،۵۴]

[۴] «وَ لا یُنْفِقُونَ إِلاَّ وَ هُمْ کارِهُون»؛[توبه،۵۴]

[۵] «قَلِیلٌ مَدُومٌ عَلَیْهِ، خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ مَمْلُولٍ مِنْهُ»؛حکمت ۴۳۶ نهج البلاغه

[۶] «أَرْبَعٌ‏ مِنْ‏ عَلَامَاتِ‏ النِّفَاقِ‏ … الْإِصْرَارُ عَلَى الذَّنْب»؛[الاختصاص : ۲۲۸.]

[۷] «الْإِصْرَارُ هُوَ أَنْ یُذْنِبَ الذَّنْبَ فَلَا یَسْتَغْفِرَ اللَّهَ وَ لَا یُحَدِّثَ نَفْسَهُ بِتَوْبَه» ؛( اصول کافی ، ج ۲  ص۲۸۸)

[۸]  «و اللَّه‏ لَئِنْ رَجَعْنا إِلَى الْمَدِینَهِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَ‏»؛

[۹] «أَلا أُخْبِرُکُمْ بِشَیء إِنْ أَنْتُمْ فَعَلْتُمُوهُ تَباعَدَ الشَّیْطانُ مِنْکُمْ کَما تَباعَدَ الْمَشْرِقُ مِنَ الْمَغْرِبِ»؛«وَالإِسْتِغْفارُ یَقْطَعُ وَتینَهُ»؛ منهاج البراعه، ج ۷ ،ص ۴۲۶- میراث حدیث شیعه ، ج ۲، ص ۲۰

[۱۰] «یُجْعَلُونَ فِی صُوَرِ الذَّرِّ یَتَوَطَّأُهُمُ النَّاسُ‏ حَتَّى‏ یَفْرُغَ‏ اللَّهُ‏ مِنَ الْحِسَابِ»؛[کافى، ج ۲، ص ۳۱۱، ح ۱۱.]

[۱۱]  «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ یَسْتَغْفِرْ لَکُمْ رَسُولُ اللَّهِ لَوَّوْاْ رُءُوسَهُمْ وَ رَأَیْتَهُمْ یَصُدُّونَ وَ هُم مُّسْتَکْبرونَ»؛ [منافقون،۵]

[۱۲] «بنیَّ أَحْیِ قَلْبَکَ بِالْمَوْعِظَهِ»؛ نامه ۳۱ نهج البلاغه

[۱۳] «وَ إِذَا قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ»؛«رَأَیْتَ الْمُنَافِقِینَ یَصُدُّونَ عَنکَ صُدُودًا»؛ [نساء،۶۱]

[۱۴] «قَدْ مُلِئَتْ بُطُونُکمْ مِنَ الْحَرامِ»؛[بحار الأنوار : ۴۵/۸.]

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *