Free Delivery on orders over $200. Don’t miss discount.
جلسه دوم: به صورت یکپارچه 942 متن تولیدی نفاق

نفاق ۲ ؛ عوامل نفاق

nefagh-02

نفاق ۲ ؛ عوامل نفاق

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

۱.اهمیت نفاق

مرحوم کلینی روایت تکان‌دهنده‌ای از امام صادق (علیه السلام) نقل می‌کند، حضرت می‌فرمایند: در زمان امام حسین (علیه السّلام)، یکى از منافقین مُرده بود و حضرت به دنبال جنازه آن منافق حرکت مى‌نمودند، در بین راه، به یکى از اصحاب خویش برخورد نمودند که به سرعت از آنجا عبور مى‌کرد تا همراه جنازه قرار نگیرد. حضرت به او فرمودند: کجا مى‌روى؟ عرض کرد: از جنازه این منافق فرار مى‌کنم که بر او نماز نخوانم.
امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: همراه من بیا و در نماز بر او آنچه از زبان من شنیدى، تو هم مانند من همان کلمات را بازگو کن. پس از آنکه جنازه را بر زمین گذاشتند و شروع به خواندن نماز میّت کردند، حضرت دست‌هاى خود را همانند دیگران بالا بردند و پس از تکبیر، فرمودند: خداوندا این بنده‏ات را در میان بندگانت و در شهرهاى خود خوار و بى‏آبرو گردان‏، شدیدترین عذاب را بر او مسلّط گردان، و سوزش و سختى عذاب را به او بچشان[۱].
چقدر این رذیله نفاق پست است که شخص را از چشم امام معصوم (علیهم‌ السلام) که مظهر کامل رحمت الهی است، می‌اندازد؛ به‌گونه‌ای که امام دست به دعا برمی‌دارد و برای او خواستار عذاب الهی است.
چقدر این رذیله خطرناک است که در قرآن در آیه ۱۴۵ سوره نساء می‌فرمایند: بی‌تردید منافقان در قعر جهنم‌اند[۲]. جهنمی که در روایت می‌فرمایند: یکی از عذاب‌های آن، کفش‌های آتشینی است که به جهنمیان می‌دهند و مغز سر آن‌ها از داغی این کفش‌ها به جوش می‌آید. وای به حال منافقان!
هر انسان عاقلی با شنیدن چنین پیامدهایی تلاش می‌کند، مراقبت می‌کند که دچار صفت نفاق نشود، حتی از رگه‌های نفاق که شب گذشته در مورد آن صحبت کردیم به دور باشد؛ مواظبت می‌کند که با پدر و مادرش، با اهل و عیالش، با دوستش رفتار نفاق‌گونه نداشته باشد، روراست باشد؛ این‌طور نباشد که بیرون خانه یک رفتاری داشته باشد، داخل خانه رفتار دیگری؛ این‌طور نباشد که در برابر دوستش محبت کند، خوبی او را بگوید، اما در غیاب او بدی او را بگوید.
این مواظبت و مراقبت موقعی کارساز است که شخص عوامل و زمینه‌های نفاق را بشناسد و بداند چه مواردی موجب نفاق در وجود آدمی می‌شود، تا بتواند به‌موقع مبارزه کند، اصلاح کند.
امشب به توفیق الهی می‌خواهم عوامل نفاق را خدمت شما دوست‌داران و محبان عصمت و طهارت (علیهم السلام) عرض کنم. رفقا فکر می‌کنید عوامل نفاق چه چیز‌هایی هستند؟
سلیم بن قیس هلالی که از قدیمی‌ترین علمای شیعه و از اصحاب خاص چهار امام نخست شیعه است،
در کتاب خود روایتی را از مولای متقیان علی (علیه السلام) نقل می‌کند: نفاق بر چهار ستون استوار است. هر کدام از این چهار ستون، در به وجود آمدن نفاق تأثیر بسزایی دارند؛ یعنی چهار عامل موجب به وجود آمدن نفاق در وجود آدمی است[۳].

۲.عوامل بوجود آمدن نفاق

۱.۲هوی و هوس

حضرت می‌فرماید اولین ستون و عاملی که موجب برافراشته شدن نفاق در وجود انسان می‌شود «الهوی» است، نه هواء با همزه آخر که آن هوایی است که همه ما داریم تنفس می‌کنیم بلکه هوی با یاء آخر است، مثل یاء در موسی، که مراد هوای نفس است.
علماء لغت می‌گویند: هوی به معنای کشیدگی است. وقتی انسان یا هر چیز دیگری به طرفی کشیده می‌شود، می‌گویند: هوی الیه؛ حتی درباره چیزی که از بالا به طرف پایین می‌افتد و یک نوع کشیده شدن به طرف زمین دارد، می‌گویند: هوی الی الارض یا سقط الی الارض. هوای نفس هم همین است، هرگاه انسان طبق شهوات و غرایز نفسانی‌اش، نسبت به عملی، چیزی یا کسی علاقه داشته باشد و تمایل به آن داشته باشد، تمایلی که او را به رذایل اخلاقی دچار کند و موجب پستی انسان و سقوط آدمی از انسانیت شود، هوای نفس است.
علاقه به خوردن خوردنی‌های گوناگون بدون توجه به اینکه آیا این خوردنی‌ها به نفع انسان هست یا نیست، حلال هست یا نیست، علاقه به خواب زیاد، علاقه به نگاه‌های بی‌حدومرز، علاقه به حرف زدن بدون توجه به اینکه کدام حرف درست است، کدام اشتباه، علاقه به گردش‌های افراطی با رفقا، علاقه به بازی‌های بیهوده و فرصت‌سوز و علاقه بی‌حدومرز خانم‌ها به لباس و طلا که چه کدورت‌هایی در خانواده که به وجود نیاورده است یا علاقه آقایان به ماشین‌های مدل‌بالا و یا اسپرت کردن ماشین‌ها که چه هزینه‌های سرسام‌آوری به بار نداشته است و غیره همگی هواهای نفسانی است؛ و چقدر این‌گونه علاقه‌ها خطرناک است که به تعبیر حضرت، عامل به وجود آمدن نفاق در انسان است.
بر هر انسانی لازم است تلاش کند و مبارزه جدی با هوای نفسش داشته باشد.
امام کاظم (علیه السلام) به یکی از یاران خود می‌فرمایند: با نفس خودت مجاهده کن تا او را از هوی (امیال و آرزوها) باز بداری که این کار مانند جهاد با دشمن بر تو واجب است.[۴]
البته این کار آسان نیست و زحمت زیادی دارد. یکى از کسانی که در انفجار حزب جمهورى اسلامى در هفتم تیر به شهادت رسید، مرحوم شیخ غلامرضا دانش آشتیانى است. در خاطرات ایشان هست که به خدمت مرحوم آقاى شیخ محمدتقى آملى در تهران رسیده، درخواست راهنمایى و ارشاد در راه تهذیب نفس و طىّ مدارج معنوى نموده بود. ایشان در پاسخ فرموده بود: اینکه تو مى‌گویى و مى‌خواهى همانند کندنِ کوه با مژه چشم است، اگر چنین آمادگى و همّتى دارى قدم در این راه بگذار.
یکی از راه‌های مبارزه با هوای نفس، «بدترین دشمن» دانستن نفس خود است. مهم‌ترین قدم انسان در مسیر مبارزه با هوای نفس، این است که نگرش انسان به «نفسِ خود» و به «انانیت خود» باید به‌گونه‌ای باشد که او را موجود بسیار متنفر و بدی بداند و او را بدترین دشمن ببیند.
در طول تاریخ انسان‌های بزرگی بودند که به خاطر همین نگرش، اینکه نفس خودشان را بدترین دشمن می‌دانستند، توانستند با هوای نفسشان مبارزه کنند و با خواسته‌های دلشان هر چند حلال، مخالفت کنند.
آیت الله مصباح می‌فرمودند:
تازه ازدواج کرده بودم که یکى از بزرگان به‌عنوان تفقّد از شاگرد کوچک خود، به منزل ما آمد. براى ایشان شیرینى آوردم. وقتى که اندکى از آن شیرینى را میل کردند به من فرمودند: «این شیرینى مانند سنگى بود که به پاى یک پرنده بستند، مانع از پرواز او مى‌شود.» مى‌خواست به من بفهماند که گاهى امور حلال نیز مانع رسیدن به کمالاتى برتر و بالاتر مى‌گردند و لذایذ حلال دنیا آدمى را از سیر و حرکت باز می‌دارند تا چه رسد به حرام و گناه که آدمى را به قعر جهنم مى‌کشاند.
حاج آقا قبول باید، نفسمان را دشمن خودمان بدانیم اما چه کنیم که نفسمان را دشمن بدانیم؟
اینکه نفست هر کار خوب و مثبتی را میل نداشت و علاقه به هر کار خوبی نداشتی، انجامش بده مثلاً آقایی که از ظرف شستن بدت می‌آید خودت را ملزم کن که ظرف‌های غذا با شما باشد یا خانمی که مهمانی دادن به اقوام شوهر برایت سخت است، خودت را ملزم کن به خواهر شوهرت مهمانی بدهی.
ای کاش ما هم همانند مردان بزرگ و موفق بتوانیم به توفیق الهی، تمام‌قد در مقابل نفسمان بایستیم و مبارزه قوی با هواهای نفسی خودمان داشته باشیم. ان‌شاءالله.

۲.۲ طمع

قبل از اینکه عامل دوم را خدمت شما حضار محترم عرض کنم، امشب به شما رفقای عزیز عرض می‌کنم که بدون هیچ شک و تردیدی اگر خدای‌نکرده غرایز نفسی انسان و علاقه‌های نفسی انسان کنترل نشود و مهار نشود، به چیزهایی علاقه و تمایل پیدا می‌کند که مال او نیست، حق او نیست، دوست دارد چیزی را که در اختیارش نیست و در اختیار دیگران است، مالک شود. در علم اخلاق به چنین روحیه‌ای طمع گفته می‌شود.
رفقایی که امشب دارید خوب دل می‌دهید، آژیر خطر این قسمت از بحثم اینجاست: طمعی که مرتبه‌اش از حرص پایین‌تر است. امیرالمؤمنین امام علی (علیه‌ الصلاه‌ و السلام) می‌فرمایند: طمع، دومین ستون و عاملی است که موجب برافراشته شدن نفاق در وجود انسان می‌شود.
حضرت عیسی (علیه السلام) به همراه مردی سیاحت می‌کردند. پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند. به دهکده‌ای رسیدند. عیسی به آن مرد گفت: برو نانی تهیه کن و خود مشغول نماز شد.
آن مرد رفت سه‌ عدد نان تهیه کرد و بازگشت. مقداری صبر کرد تا نماز عیسی (علیه‌ السلام) تمام شود. چون کمی نماز طول کشید، یکی از نان‌ها را خورد. حضرت عیسی آمدند و پرسیدند: نان سه عدد بوده؟ مرد گفت: نه! همین دو عدد بوده است.
مقداری بعد از غذا راه پیمودند و به دسته آهویی برخوردند. حضرت عیسی (علیه‌ السلام) یکی از آن‌ها را نزد خود خواندند. آن را ذبح کرده و خوردند. بعد از خوردن، عیسی (علیه‌ السلام) فرمودند: ای آهو، به اذن خدا حرکت کن! آهو زنده شد و حرکت کرد. آن مرد تعجب کرد و سبحان‌الله گفت. عیسی (علیه‌ السلام) فرمودند: تو را سوگند می‌دهم به حق آن کسی که این نشانه قدرت را برای تو آشکار کرد، بگو نان سوم چه شد؟ باز جواب داد دو عدد بیشتر نبوده است.
دو مرتبه به راه افتادند. نزدیک دهکده بزرگی رسیدند و به سه خشت طلا که افتاده بود، برخورد کردند. آن مرد گفت: اینجا ثروت و مال زیادی است. عیسی (علیه‌ السلام) فرمودند: آری یک خشت از تو یکی از من، خشت سوم را اختصاص می‌دهم به کسی که نان سوم را برداشته. آن مرد گفت: من نان سومی را خوردم. عیسی (علیه‌ السلام) از او جدا شدند و فرمودند: هر سه خشت مال تو باشد و رفتند.
آن مرد کنار خشته‌ای طلا نشسته بود و به فکر برداشتن و بردن آن‌ها بود که سه نفر از آنجا عبور کردند و او را با سه خشت طلا دیدند. آن سه نفر طمع کردند و مرد را کشتند و طلاها را برداشتند. چون گرسنه بودند قرار بر این گذاشتند یکی از آن سه نفر از دهکده‌ی مجاور نانی تهیه کند تا بخورند. شخصی که برای نان آوردن رفت با خود گفت: نان‌ها را مسموم می‌کنم تا آن دو پس از خوردن بمیرند. دو نفر دیگر نیز هم‌قسم شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند.
هنگامی که نان را آورد، آن دو نفر او را کشتند و خودشان با خاطری آسوده به خوردن نان‌ها مشغول شدند. چیزی نگذشت که آن‌ها هم بر اثر مسموم شدن مردند.
حضرت عیسی (علیه‌ السلام) هنگام بازگشت، چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا مرده دید، فرمودند: دنیا این‌طور با اهلش رفتار می‌کند.[۵]
درد این چهار نفر که نسبت به هم نفاق ورزیدند، خیانت کردند، رذیله کثیف طمع بود که عاقبتشان به مرگ با ذلت منتهی شد؛ اینکه به چیزی علاقه پیدا کردند که حقشان نبود. بدا به حال آن کاسب و تاجری که چشم بدوزد به گرفتن پول و سودی که حقش نیست، بدا به حال آن کسی که استحقاق نماینده مردم شدن را ندارد و برود برای کاندیدا شدن ثبت‌نام کند، بدا به حال آن کسی که چشم به ناموس دیگران بیندازد! مصادیق طمع زیاد است که الان فرصت بیانش نیست.
بعد از بیان این مطلب ممکن است کسی بپرسد چه کنیم که از رذیله طمع به دور باشیم؟
امام صادق (علیه‌ السلام) می‌فرمایند: یاد مرگ آتش حرص و طمع را فرو می‌نشاند.[۶]
خوب است که انسان هفته‌ای یک‌بار به قبرستان برود، سرکشی کند، خودش را جای مردگان قرار بدهد و بیندیشد که الان آمادگی دارد در چنین جایگاهی قرار بگیرد؟ اگر هم بتواند یک‌بار هم که شده نیمه‌شب در قبرستانی که هیچ روشنایی ندارد، برود و مدتی بماند و بیندیشد. تأثیرگذار است بودن در چنین فضایی؛ انسان را از تعلقات نفس دور می‌کند، انسان را از علاقه‌های دست و پا گیر نفسی رها می‌کند، آزاد می‌کند، وقتی می‌بیند در چنین جای مخوفی غیر خدا هم‌نشین آدم نیست، توجهش را، رغبت و تمایلش را از غیر خدا به خدای متعال سوق می‌دهد.
ان‌شاءالله خدای متعال به همه ما توفیق دهد که بتوانیم نفسمان را مهار کنیم، بتوانیم با تمایلات نفسمان مبارزه کنیم و از رذیله طمع در امان باشیم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

سومین نشانه: سهل‌انگاری در دین
رفقا، محبین اهل‌بیت (علیهم‌ السلام)، می‌خواهم عامل سوم را بگویم اما خوب است بدانید که اگر دو عامل اول مهار نشود؛ مبارزه با هوای نفس نشود، جلوی طمع گرفته نشود، کم‌کم از دین فاصله می‌گیرد، در دین‌داری سستی ورزیده می‌شود، نسبت به دین سهل‌انگاری می‌شود، چرا؟ چون این دو به فرموده اکثر علما و مطابق با نص صریح آیه قرآن، از خطوات شیطان و گام‌های شیطانی هستند و شیطان انسان را به خلاف دستورات الهی دعوت می‌کند، به منکرات دعوت می‌کند.
خدای متعال در آیه ۲۱ سورۀ نور می‌فرمایند: مسلمانان! پا جای پای شیطان نگذارید. هرکس دنبالش راه بیفتد، بدبخت و بیچاره می‌شود؛ چون‌که او به کارهای زشت و ناپسند فرمان می‌دهد.[۷]

۳.۲سستی در دین

حضرت می‌فرمایند سومین ستون و عاملی که موجب برافراشته شدن نفاق در وجود انسان می‌شود «الهوینا» سستی و سهل‌انگاری در دین است؛ اینکه انسان در دین‌داری‌اش سستی بورزد، در انجام دستورات الهی کوتاهی کند، به اوامر و نواهی الهی اهمیت ندهد، منافق با اینکه ادعای دین‌داری می‌کند اما در دین‌داری‌اش کوتاهی می‌کند.
چقدر خطرناک است که شخص مؤمنی که یکی از خویشانش نیاز به کمک مالی دارد، با اینکه توانایی مالی دارد، کمک نمی‌کند، انفاق نمی‌کند؛ آدم باسوادی است اما زکات علمش را نمی‌پردازد؛ می‌تواند با امر به معروف و نهی از منکر تاثیرگذار باشد اما از این عمل حسنه دوری می‌کند. این‌ها مصادیق سستی در دین‌داری است که اگر انسان به این‌گونه مسائل اهمیت ندهد و به این سستی‌ها ادامه دهد، بداند که زمینه نفاق را در وجودش فراهم کرده است.
برای اینکه چنین اتفاقی نیفتد و انسان در دین‌داری‌اش سست نشود و از وظایف دینی‌اش دور نشود، کمترین کاری که می‌تواند انجام دهد، این است که هر روز یک صفحه از آیات الهی را با ترجمه تلاوت کند و چه بهتر اینکه یک آیه را با تفسیر ساده و روان مثل تفسیر نور مطالعه کند.
خدای متعال در آیه دوم سوره انفال می‌فرمایند: مسلمانان واقعی کسانی‌اند که وقتی ذکر خدا به میان بیاید، دل‌هایشان به تب‌وتاب می‌افتد و آن‌وقت که آیه‌های الهی برایشان خوانده شود، آن آیه‌ها ایمانشان را زیاد می‌کند.[۸]
حضرت آیت الله جوادی آملی فرمودند: بهترین راه اصلاح، انس با قرآن است. قرآن ریسمان الهی است که انس با آن و تدبر در آن و ایمان و عمل به آن، انسان را بالا می‌برد و به مقام صالحین ملحق می‌سازد و تحت ولایت الله قرار می‌دهد.
اینکه شهدا دین‌داران واقعی بودند و نسبت به دین سهل‌انگار نبودند، حتی در دین‌داری سبقت می‌گرفتند، به خاطر این بود که با قرآن مأنوس بودند، در آیاتش تدبر می‌کردند و به آن عمل می‌نمودند.
در اینجا داستان یک جوان استرالیایی را که با قرآن هدایت شده است به‌صورت خلاصه عرض می‌کنم. آن‌طوری که هم‌حجره‌ای این جوان استرالیایی در حوزه علمیه قم تعریف کرده است، این جوان پس از پایان دوران دبیرستان، به دنبال کشف حقیقت، آواره افکار گوناگون می‌شود. او احساس می‌کند مسیحیت به دلیل تعارض‌های زیادی که دارد نمی‌تواند راه درست رسیدن به حقیقت باشد. به همین دلیل از مسیحیت روی‌گردان می‌شود و به عرفان‌های سرخ‌پوستی روی می‌آورد. پس از مدتی آن را هم رها می‌کند و لائیک می‌شود. پس از یک زندگی مفصل به سبک لائیک، به سراغ هندوئیسم می‌رود و سرانجام، کارش به آلمان و صحبت با یکی از فیلسوفان آن دیار کشیده می‌شود اما فلسفه آلمانی هم او را راضی نمی‌کند. دست آخر نرسیدن به حقیقت راهی جز خودکشی در رودخانه راین برای او باقی نمی‌گذارد.
او می‌گوید: همان روزی که می‌خواستم بروم و خودکشی کنم، وقتی می‌خواستم از اتاقم خارج شوم و کلید را از روی میز بردارم؛ چشمم به کتابی افتاد که چند روز پیش خریده بودم و آن «ترجمه انگلیسی قرآن» بود. می‌خواستم بی‌تفاوت از کنارش رد شوم چون گمان نمی‌کردم اسلام تروریستی، حرفی از سعادت داشته باشد! اما دو دل شدم که از قرآن تروریست‌ها بگذرم یا نه؟ دست آخر تصمیم گرفتم قرآن را به همراه خودم ببرم و در مترو نگاهی به آن بیندازم و پس از آن به داخل رودخانه پرتابش کنم و خودم را هم بکُشم و خلاص شوم.
در حالی که داشتم برای خودکشی می‌رفتم، در مترو قرآن را از جیبم بیرون کشیدم و باز کردم. در همان ابتدای قرآن دیدم که نوشته است: این کتابی است که هیچ شکّ و تردیدی در آن راه ندارد[۹]؛ خیلی لجم درآمد. چون هیچ نویسنده‌ای هرچقدر هم «از خود متشکر» باشد، نمی‌تواند این‌قدر مطمئن از خودش سخن بگوید و چنین ادعای بزرگی کند. ادامه دادم تا تردیدی در همان صفحه اول پیدا کنم تا روی نویسنده را کم کنم؛ اما تردید پیدا نشد. به صفحه دوم رفتم تا تردید را بیابم؛ اما پیدا نشد. به صفحه سوم و چهارم و بیست و چندم رفتم؛ اما تردید پیدا نشد. مترو مدت‌ها بود که از ایستگاه راین (محل پیش‌بینی شده برای خودکشی) عبور کرده بود و به آخر خط رسیده بود. روی من کم شده بود و دلم روشن شده بود.
این جوان استرالیایی وقتی درباره اولین لحظات مواجهه‌اش با قرآن توضیح می‌‌داد، اشک می‌ریخت. می‌دانید چرا؟ چون آیات قرآن، اول آدم را می‌زند و وقتی او متنبّه شد و بیدار شد، او را در آغوش می‌گیرد و دلش را نرم می‌کند. یعنی بعد از یک موعظه و تنبیه، قلب تو را شفا می‌دهد و هدایت می‌کند[۱۰]. ان‌شاءالله توفیقی حاصل شود ما هم همانند شهدا باشیم، با قرآن مأنوس شویم و عامل به آن باشیم.
آدمی که با پیروی از هوای نفسش نسبت به دینش سهل‌انگار شده است و از دین فاصله گرفته است، اگر در این مرحله هم نجات پیدا نکند، سر هر چیزی که مطابق میلش نیست، به هم می‌ریزد، زود از کوره در می‌رود و عصبانی می‌شود که عامل چهارم نفاق است.

۴.۲ خشم و غضب

حضرت می‌فرمایند چهارمین ستون و عاملی که موجب برافراشته شدن نفاق در وجود انسان می‌شود، «الحفیظه» یعنی خشم و غضب است. همانند خشم خانم نسبت به پدرشوهر و مادر شوهر به خاطر کم بودن مهریه و مسائل بی‌ارزش دیگر یا خشم آقا نسبت به پدر زن و مادرزن به خاطر اینکه به این دخترشان که خانمش باشد جهیزیه ناچیزی داده‌اند اما به آن دخترشان جهیزیه بهتری دادند و… چنین خشم‌هایی است که در موقعیت خاصی، در حضور دیگران، نسبت به کسی که از او عصبانی است محبت می‌کند، اما در غیاب دیگران، او را سرزنش می‌کند و با خشونت رفتار می‌کند یا اینکه غیبت او را می‌کند، پشت سر او حرف می‌زند و نمونه‌های دیگری از این قبیل که نشان‌دهنده این است که خشم و عصبانیت، جرقه نفاق را در وجود آدمی می‌زند که ماحصلش می‌شود رفتار منافقانه.
جوانی نقل می‌کرد شغل من کارگری است. روزی جهت کارگری و کندن علف هرز به یک باغ رفتم. صاحب‌کار وظیفه ما را مشخص کرد و رفت. ظهر حالم بد شد و تب کردم. زنگ زدم به ایشان و گفتم قادر به ادامه کار نیستم و باید به پزشک مراجعه کنم. ایشان با تأخیر آمدند و حال مرا که دیدند با توهین گفتند بلند شو کار کن و خودت را روی زمین رها نکن. به‌محض اینکه توهین را شنیدم حالم را نفهمیدم و بلند شدم با میلگرد به او حمله کردم. یک‌دفعه به روی زمین افتاد و از هوش رفت. مانده بودم چه‌کار کنم فکر نمی‌کردم این‌طور شود. وحشت وجودم را گرفته بود. زنگ زدم به خانواده‌اش و گفتم آقا حالش خوب نیست. آمبولانس آمد و روانه بیمارستان شد. چند روز بعد هم فوت کرد. پزشکی قانونی و اداره آگاهی ماجرا را دنبال کردند و هنگامی که در مورد ماجرا از من پرسیده شد، گفتم: شخصی آمد باغ و با صاحب باغ سر مسئله‌ای گلاویز شدند و آن حادثه متأسفانه رخ داد که بعد مشخص شد کار من بوده است.
البته با این بیان ممکن است کسى گمان کند خداوند نیرویى مثل غضب را در انسان بی‌حکمت آفریده است یا اینکه نیرویی آفریده که صرفاً جنبه ویرانگرى دارد. معلوم است که چنین کسى حکمت خدا را نشناخته است. محال است عضوى در پیکر و نیرویی در درون و جان آدمى باشد و اثر مثبتى نداشته باشد.
هنگامى که انسان خشمگین می‌شود، تمام توان او بسیج می‌گردد و گاه قدرت او چندین برابر زمان عادى و معمولى می‌شود. فلسفه وجودى این حالت در واقع آن است که اگر جان یا مال یا منافع دیگر انسان، از جمله دین اسلام که سرنوشت انسان وابسته به آن است، به خطر بیفتد بتواند حداکثر دفاع را در برابر مهاجم داشته باشد و این نعمت بسیار بزرگى است.
پرندگان یا حیوانات دیگرى را دیده‌ایم که در هنگام عادى با یک اشاره فرار می‌کنند، اما زمانى که جان خود یا فرزندان خود را در خطر ببینند، گاه چنان می‌ایستند و دفاع می‌کنند که انسان را در شگفتى فرو می‌برند. گاه یک پرنده ترسو هنگامى که جوجه خود را در خطر ببیند، مانند یک عقاب حمله می‌کند و با قوّت و قدرت مهاجم یا مهاجمین را عقب می‌راند؛ حتى حیوانى مانند گربه اگر در اتاق در بسته‌اى گرفتار شود و به او حمله کنند، به مقابله برمی‌خیزد و مبدل به حیوان بسیار خطرناکی می‌شود که به روى هر انسان مهاجم پنجه می‌اندازد و مانند یک حیوان درنده طرف مقابل را مجروح می‌کند.
بنابراین نیروى غضب یک نیروى مفید و مهم دفاعى است که براى بقاى حیات انسان و سعادت انسان ضرورت دارد، مشروط بر اینکه در جاى خود به کار گرفته شود؛ یعنی پشتوانه‌اش عقل باشد، در راستای اطاعت خدا باشد، برای خدا باشد، مثل خشم مؤمن نسبت به دشمنان خدا یا خشم مؤمن نسبت به هنگام انجام گناهان؛ نه خشم مؤمن نسبت به برادر دینی خود به خاطر یک سری مسائل پیش‌ پا افتاده.
ولید بن عتبه که فرماندار و حاکم مدینه بود، با استفاده از موقعیت خود می‌خواست زمینی را که حق امام حسین (علیه السلام) بود، غصب کند. امام غضبناک شدند و با شجاعت تمام عمامه ولید را از سرش برداشتند و بر گردنش پیچیدند و فشار دادند.
ولید هنگامى که این شجاعت و غضب را ملاحظه کرد عقب‌نشینی نمود.
مروان بن حَکَم که حاضر در جلسه بود، به‌محض دیدن چنین صحنه‌ای کلمه استرجاع (إنّا للّه) را بر زبان جاری کرد و گفت: تا به امروز چنین جسارتى را از سوى مردى نسبت به فرمانروایش ندیده بودم.
ولید به مروان گفت: این‌گونه نیست بلکه تو بر بردبارى من در برابر او حسد ورزیدى.
امام حسین (علیه السلام) فرمودند: «این مال را به تو واگذار کردم اى ولید»، حضرت این سخن را فرمودند و از نزد ولید بیرون رفتند.
حضرت با این رفتار می‌خواستند به ولید بفهمانند به اینکه خشم و غضب من به خاطر مال دنیا نبود بلکه به خاطر این بود که به تو ثابت کنم با زورگویى در برابر من کارى پیش نمى‌رود و نمی‌توانی به من ظلم کنی.
چنین غضبی مفید و پسندیده است چون که تحت کنترل عقل و شرع است و به‌منظور بسیج تمام نیروها در برابر کار خلافى است که در حال انجام است تا جلو آن گرفته شود. ولى خشم‌هاى مضر و شیطانى، نه‌تنها تحت کنترل عقل نیست بلکه شخص در آن اراده انتقام دارد که ساده‌ترین راه برای جلوگیری از آن تغییر وضعیت بدن است.
امام باقر (علیه السلام) فرمودند:
هر کس خشمگین شود، اگر ایستاده است بنشیند؛ زیرا در این صورت، وسوسه شیطان از او دور مى‌شود، و اگر نشسته است برخیزد.[۱۱]

البته گاهی محیط، خودش منبع فشار روانی و محرک خشم است که در چنین شرایطی ترک موقعیت می‌تواند از خشم آدمی کم کند.
ان‌شاءالله به دعای خیر «رَبِّ أَدْخِلْنی‏ مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی‏ مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی‏ مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیرا.

» همیشه در مسیر عبودیت و بندگی الهی باشیم و از مسیر حق خارج نشویم.

 

منابع:

[۱] «اللَّهُمَّ أَخْزِ عَبْدَکَ فِی عِبَادِکَ وَ بِلَادِکَ»؛«وَ أَصْلِهِ حَرَّ نَارِکَ»؛«وَ أَذِقْهُ أَشَدَّ عَذَابِک‏»؛ الوافی ج۲۴ ص۴۶۴

[۲] «إِنَّ المُنَافِقِینَ فىِ الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ»؛ [نساء،۱۴۵]

[۳] «النِّفَاقُ عَلَى أَرْبَعِ دَعَائِمَ»؛ [کافى، ج ۲، ص ۳۹۳.]

[۴] «جَاهِدْ نَفْسَکَ لِتَرُدَّهَا عَنْ هَوَاهَا فَإِنَّهُ وَاجِبٌ عَلَیْکَ کَجِهَادِ عَدُوِّکَ»؛تحف العقول، ص۳۹۹

[۵] «هکذا تفعلُ الدنیا باهلها»؛انوار نعمانیه. به نقل از پند تاریخ. صفحه‏ی ۳۵۳.

[۶] «ذِکْرُ الْمَوْتِ‏ یُطْفِئُ نَارَ الْحِرْص»؛[بحار الأنوار : ۶/۱۳۳/۳۲ .]

[۷] «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ‏ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ‏ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَر»؛[نور،۲۱]

[۸] «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیماناً»؛ [انفال،۲]

[۹] «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ.»[بقره،۱]

[۱۰] «مَوْعِظَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً.»[یونس،۵۷]

[۱۱] «فَأَیُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ وَ هُوَ قَائِمٌ فَلْیَجْلِسْ فَإِنَّهُ سَیَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّیْطَانِ»؛«وَ إِنْ کَانَ جَالِساً فَلْیَقُم»؛[بحار الأنوار : ۷۳/۲۶۴/۹.]

 

.

پیام بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *