ادب ۱ ؛ اهمیت ادب
۱۴۰۰-۰۳-۱۷ ۱۴۰۲-۰۶-۲۹ ۱۱:۲۳ادب ۱ ؛ اهمیت ادب

ادب ۱ ؛ اهمیت ادب
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
اهمیت تزکیه نفس
خدای متعال در قرآن کریم برای بیانت بعضی از جملات و نکات قسم میخورد و این به این معناست که این کلام و نکته خیلی خیلی مهم است . اما مهمترین کلام خدا که برای آن یازده قسم خورده است در سوره مبارکه شمس آمده است . در این سوره خدای متعال بعد از یازده قسم بیان می فرمایدذ که «قد افلح من زکّیها و قد خاب من دسیها؛ هرکس نفس خود را از گناه پاک کند تزکیه کند ، حتما رستگار خواهد شد و هر کس آن را به کفر و گناه پلید گرداند، زیان کار خواهد شد
تزکیه نفس آن چیزی است که سبب عاقبت بخیری انسان می شود . در سوره مبارکه اعلی هم به بیان دیگری به این مطلب اشاره شده است . می فرماید : قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّىٰ حقّا فلاح و رستگاری یافت آن کسی که تزکیه نفس کرد . این تزکیه آنقدر اهمیت دارد که خدای مهربان هدف از بعثت انبیاء را تزکیه مردم معرفی می فرماید .
خطاب به مردم می فرماید : ما به سوی شما پیامبری فرستادیم تا با تلاوت آیات الهی شما را از آلودگیها پاک سازد: «اَرسَلنا فیکُم رَسولاً مِنکُم یَتلوا عَلَیکُم ءایـتِنا ویُزَکّیکُم؛
قرآن در ۴ آیه تزکیه را با تعلیم و تعلم در کنار یکدیگر آورده که در سه آیه تزکیه را مقدم داشته: «و یُزَکّیکُم ویُعَلِّمُکُمُ الکِتـبَ والحِکمَهَ
اهمیت ادب
ادب راه تزکیه نفس
حال برای اینکه این تزکیه اتفاق بیفتد چکار باید بکنیم . امام علی علیه السلام راه رسیدن به این تزکیه را میفرمایند : سَبَبُ تَزْکِیَهِ الاَخْلاقِ حُسْنُ الاَدَبِ. ادب نیکو سبب تزکیه اخلاق است
ادب باعث و عامل رسیدن به تزکیه نفس است .
ادب راه عاقبت بخیری
آدم با ادب باشد از گناه و بدی نجات پیدا می کند می رود به سمت کمال و زیبایی.آقا امیر المونین على علیه السلام می فرمایند مَنْ تأدّبَ بآدابِ اللّه ِ عزّ و جلّ أدّاهُ إلَى الفلاحِ الدائمِ .
هر کس که به آداب خداوند عزّ و جلّ مؤدّب شود ، او را به رستگارى جاوید مى رسانَد
چقدر بودند انسان هایی که تو منجلاب گناه گرفتار بودند و تو ظلمت و تاریکی ها به سر می بردند یک ادب به جا آوردند همان باعث شد مصداق آیه ی یُخرِجُونَهُم مِنَ الظُّلُماتِ اِلی النُّورِ قرار بگیرند به اوج برسند نه تنها هدایت بشوند به مقامات بالایی از هدایت دست پیدا کردند.
کاظم عبد الامیر یکی از شکنجه گران رژیم بعث عراق بود که یکی از برادرانش، در جنگ هشت سال دفاع مقدس اسیر ایرانی ها شده بود، و برادر دیگرش هم در جنگ کشته شده بود، به همین خاطر کینه خاصی نسبت به اسرای ایرانی داشت، و انگار ایرانیها را مقصر همه مشکلات خودش می دانست!
کاظم عبد الامیر از بین همه ی اسرا حاج آقای ابوترابی را خیلی اذیت می کرد. او می دانست آقای ابوترابی فرمانده و روحانی انقلابی است، به همین خاطر ضربات کابلی که نثار ایشان می کرد، شدت بیشتری نسبت به دیگر اسراء داشت، اما مرحوم ابوترابی هیچگاه شکایت نکرد و به او احترام می گذاشت!
کاظم از هر فرصتی برای شکنجه روحی، روانی و جسمی اسرا بویژه آقای ابوترابی استفاده می کرد.
یک روز داشت سید آزادگان حاج آقای ابوترابی را شکنجه می کرد شلاق را به سرعت بالا می آورد و محکم بر بدن آقای ابوترابی می زد، آنقدر شکنجه کرد که خسته شد و شلاق از دستش افتاد حاج آقای ابوترابی این سید اولاد پیغمبر خم می شود تا شلاق را بردارد بدهد به دست کاظم عبد الامیر می گوید یازهرا….
کاظم عبد الامیر شیعه ی کربلا است هر جا اسم اهل بیت را می شنود احترام می گذارد تا شنید یا زهرا منقلب شد، نام زهرای مرضیه را شنید ادب کرد متحول شد دست از شکنجه کشید رفت یک گوشه ای گریه کرد با خودش گفت من اینقدر سنگدل شدم که دست روی شیعیان امیر المونین بلندمی کنم اونم تازه کسی که اولاد فاطمه سلام الله علیها است چقدر من آدم بدی شدم.
می گویند از اون به بعد رفتارش با اسرا عوض شد و کم کم مرید حاج آقای ابوترابی شد.
با اینکه سرهنگ رژیم بعث بود از کارش استعفا می دهد، توبه می کند.
کاظم از خدا می خواست تا از گناهانش نسبت به اسرای ایرانی بگذره.
بعد از سقوط صدام سال ۸۹ می آید ایران، سراغ تک تک رزمنده های ایرانی که تو اردوگاه تکریت عراق شکنجه کرده بود حلالیت می طلبد و می گوید هر شنکجه ای که بهتون دادم را می توانید جبران کنید.
بالآخره سال ۹۵ آقا کاظم قصه ی ما راهی سوریه می شود و کنار سربازان جبهه ی مقاومت و در راه دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها در سوریه به مقام رفیع و نورانی شهادت می رسد.
این شهید مدافع حرم به همه ثابت می کند که اگر کسی مانند حر از گذشته سیاه خود توبه کند می تواند به مقام شهادت هم برسد.
عزیزان من، کاظم عبد الأمیر در نهایت ظلمت و تاریکی ها گرفتار بود ببینید با یک ادب رعایت کردن به چه کمالی رسید شد حر قرن و به مقام شهدای مدافع حرم رسید.
اگر آدم ادب داشته باشد حتی در حالت گناه و سر مستی هم اعتقاداتش یادش نمی رود.
اگر آدم ادب داشته باشد غرق گناه هم باشد ادب نجاتش می دهد دستش را می گیرد نمی گذارد تو گناه غرق بشود. فقط کافیه با ادب زندگی کنیم آن وقت دیگه هر جایی نمی رویم، هرکاری نمی کنیم تو مسیر بندگی هر طور دلمان بخواهد قدم بر نمی داریم.
درست به همین خاطر است که اهل بیت عصمت و طهارت اینقدر به ادب سفارش می کنند.
بدون ادب دینداری ممکن نیست
اگه کسی می خواهد اهل دین باشد، اهل معنویت باشد باید اول ادب و آداب دین را رعایت کند والا نمی تواند دیندار خوبی باشد.
اصلا بدون ادب دینداری امکان ندارد. روایت داریم لادینَ لِمَن لا أدَبَ لَه آدمی که ادب نداشته باشد دین هم ندارد. شاید ظاهر دینی داشته باشد ولی در اصل بی دین است. این افراد حتی با ظاهر دین مآبانه ی خود آبروی دین را هم خواهند برد.
آن کسی مسجد می آید نمازش را اول وقت می خواند ولی با کمترین ناراحتی که برایش پیش می آید زبان به فحاشی باز می کند وبه دیگران بی ادبی می کند مقید به اخلاق دین نیست باید در دینداری خود شک کند.
من از شما خواهش می کنم رفتار بی ادبانه ی این افراد را پا حساب
ادب یک فضیلت انسانی است
ادب یک فضیلت اسلامی قرآنی نیست . ادب یک فضیلت انسانی است .
ادب زینت انسان است
ادب یک زینتی است که نه تنها متدینین بلکه حتی افراد بی تفاوت نسبت به دین هم برای رعایت اخلاق اجتماعی شان به آن نیاز دارند چون اگر آدم ادب نداشته باشد در جامعه برچسب بداخلاقی به او می زنند مثلا شما کسی را که در جامعه ادب را رعایت می کند به دیگران احترام می گذارد و به حق کسی تجاوز نمی کند می گویید فلانی انسان خوش اخلاقی است و از اخلاق او خوشتان می آید و از آن طرف اگر شخصی ادب را رعایت نکند و به دیگران احترام نمی گذارد به حقوق افراد تجاوز می کند برای شخصیت وحقوق دیگران ارزش قائل نمی شود می گویید فلانی آدم بد اخلاقی است.
چناچه که امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند: ثَمَرَهُ الْأَدَبِ حُسْنُ الْخُلُقِ
لذا وقتی کسی ادب نداشته باشد، از او انتظار اخلاق هم نمی رود، پس شما اگر به دین هم کاری نداشته باشید باز برای زندگی کردن در این جامعه به ادب نیاز دارید.
می بینیم که در این روایت، ادب به عنوان مادر و ریشۀحسن خلق معرفی شده است
تعریف ادب
البته لازمه ی با ادب شدن هم شناخت ادب است آدم باید اول یک چیز را بشناسد تا بعد بتواند اهل آن بشود.
خیلی ها خودشان را با ادب می دانند کسی نمی گه من بی ادب هستم، ولی معنی ادب را نمی دانند؟
پس باید معنای ادب را دقیق و درست بدانیم . در مورد ادب چند تا تعریف از علما به ما رسیده است که من در این جلسه به یکی از آنها اشاره میکنم .
امیر المومنین علی علیه السلام می فرمایند: ضَبْطُ النّفْسِ عندَ الرَّغَبِ والرَّهَبِ مِن أفضلِ الأدبِ . خویشتندارى و ضبط نفس در هر حالت بیم و امید ، از برترین ادب هاست
پس ادب به معنای خود کنترلی است . اینکه آدم رها نباشد . .
اگر آدم گرفتار افسار گسیختگی نفس باشد، ضبط النفس نداشته باشد، این هوای نفس او را به سمت هر گناه و فسادی می کشاند دیگر نمی تواند اهل ادب باشد و برای این کنترل نفس نیاز به مراقبت و مواظبت دائمی و همیشگی داریم. و الا هوای نفس ما را به یک تضاد درونی می کشاند.
مولی امیر المومنین علیه السلام می فرمایند: اَلنَّفْسُ مَجْبولَهٌ عَلى سوءِ الاَدَبِ وَ الْعَبْدُ مَأمورٌ بَمُلازَمَهِ حُسْنِ الاَدَبِ نفس انسان بر پایه ی بى ادبى سرشته شده است و بنده (از جانب خدای متعال) مامور است که پایبند به ادب نیکو باشد.
وَ النَّفْسُ تَجرى [بِطَبعِها] فى مَیَدانِ المُخالَفَهِ وَ الْعَبْدُ یَجْهَدُ بِرَدِّها عَنْ سوءِ الْمُطالَبَهِ نفس بنابر طبیعت و طینت ذاتی که دارد در میدان مخالفت مى تازد و البته بنده ی مومن تلاش می کند که نفس را از خواسته های ناروایش برگرداند، اگر آدم گرفتار افسار گسیختگی نفس باشد، ضبط النفس نداشته باشد، این هوای نفس او را به سمت هر گناه و فسادی می کشاند دیگر نمی تواند اهل ادب باشد و برای این کنترل نفس نیاز به مراقبت و مواظبت دائمی و همیشگی داریم. و الا هوای نفس ما را به یک تضاد درونی می کشاند.
مولوی در داستان مجنون و شتر تضاد درونی انسان را عالی بیان کرده است. داستان را اینجور آورده است که:
مجنون به قصد اینکه به منزل لیلی برود شتری را سوار بود و می رفت و از قضا آن شتر بچه ای شیرخوار داشت، او برای اینکه بتواند این حیوان را تند براند و در بین راه معطل این بچه نشود، بچه را خانه حبس کرد و در را بست، خود شتر را تنها سوار شد و می رفت. عشق لیلی مجنون را پر کرده بود، جز درباره لیلی نمی اندیشید. اما از آن طرف این مرکب، این شتر هم حواسش شش دانگ دنبال بچه اش بود، جز درباره بچه خود نمی اندیشید، بچه در این منزل است ولی لیلی در آن منزل. این در مبدأ است و آن در مقصد. تا بر این مرکب سوار بود و می راند و توجه داشت به راندن آن، می رفت. در این بین ها حواسش متوجه معشوق می شد، مهار شتر از دستش می رفت، حواسش آنجا بود، شتر وقتی می دید مهارش شل شده، یواشکی برمی گشت به طرف منزل. یک وقت مجنون متوجه حال خودش می شد می دید باز دو مرتبه به همان منزل اول رسیده بر می گرداند، باز شروع به رفتن می کرد
همچو مجنوناند و چون ناقهش یقین میکشد آن پیش و این واپس به کین
میل مجنون پیش آن لیلی روان میل ناقه پس پی کره دوان
یک دم ار مجنون ز خود غافل بدی ناقه گردیدی و واپس آمدی
مجنون یک مدت می رفت دوباره تا از خود بی خود می شد، حیوان به سمت منزل اول برمی گشت، چند بار این عمل تکرار شد.
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم
ما دو ضد پس همره نالایقیم
نیستت بر وفق من مهر و مهار
کرد باید از تو صحبت اختیار
انسان مظهر اصل تضاد است. در هیچ موجودی به اندازه انسان، این تضاد و ضدیت درونی و داخلی حکومت نمی کند. پیام داستان مجنون و شتر این است که اگر می خواهی جان و روحت آزاد باشد، نمی توانی شکم پرست باشی. نمی توانی زن پرست و خشم پرست باشی و در عین حال روحت آزاد باشد. پس اگر می خواهی واقعا آزاد باشی، روحت را باید آزاد کنی
حالا اگر ما با این دشمن واقعی مبارزه کنیم و آن را شکست دهیم و بر آن غالب شویم آدم با ادبی هستیم
پیامد عدم کنترل نفس
هلاکت
حالا اگر کسی اهل کنترل نفس نباشد و یله و رها بود چه میشود ؟ ادامه این روایت می فرماید
فَمتى اَطْلَقَ عِنانَها فَهُوَ شَریکٌ فى فَسادِها پس هرگاه بنده ای عنان نفس را رها سازد، و آن را آزاد گذارد (نفس طغیان می کند و فساد و گناه ایجاد می کند) و بنده نیز در فساد و گناه او شریک خواهد بود. ( و به همین خاطر مورد غضب و عذاب خداوند متعال قرار می گیرد.)
وَ مَنْ اَعانَ نَفْسَهُ فى هَوى نَفسِهِ فَقَدْ اَشْرَکَ نَفْسَهُ فى قَتْلِ نَفْسِهِ؛ و هر کس که نفس خود را در خواهش هایش یارى کند و تابع هواهای نفسانی خود شود، در قتل خود همدستِ نفس شده است.و نفس او را به هلاکت می رساند.
قرآن کریم با سه تاکید نفس را امر کننده ی به هر نوع بدی و زشتی معرفی می کند می فرماید: انَّ النَفْس لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ
از چشم اهلبیت علیهم السلام افتاده
رسول خدا(ص) براى دیدن گوسفندان خود به صحرا رفتند، و چوپان گوشفندانشان را دیدند که برهنه بود. تا چشمش به پیغمبر افتاد که به او نزدیک مىشود، لباسهایش را پوشید، حضرت به او فرمودند: برو! ما نیازى به چوپانى تو نداریم. چوپان پرسید: چرا؟! حضرت فرمود: زیرا ما خانوادهای هستیم که کسی را که در مقابل خدا ادب ندارد، و در خلوت از او شرم نمىکند، به کار نمیگیریم. إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ لَا نَسْتَخْدِمُ مَنْ لَا یَتَأَدَّبُ مَعَ اللَّهِ وَ لَا یَسْتَحِی مِنْهُ فِی خَلْوَتِه؛ ارشاد القلوب دیلمی/۱/۱۶۱)
از کجا شروع کنیم ؟
شاید برای شروع خوب باشد که از ادب به بزرگتر ها شروع کنیم . در فرهنگ ما ایرانیها و مسلمانها ادب به بزرگتر ها جایگاه ویژه ای دارد .
بزرگترهای ما گاهی از جهت سن و سال بزرگتر هستند .
ادب به سالمندان
رعایت ادب و احترام به سالمندان از دستورات دین مبین اسلام و ترک آن موجب معصیت میشود، لذا در زندگانی پیامبران و ائمه معصومین ما شاهد تکریم سالمندان توسط آنها هستیم . رسول خدا(ص) فرمود: «البَرکه مَعَ اکابِرِکم»
برکت و خیر ماندگار، همراه بزرگترهای شماست.
در سخن دیگر فرمود: «الشّیخُ فی اَهْلِهِ کالنّبیِ فی اُمّتهِ».
پیرمرد در میان خانوادهاش، همچون یک «پیامبر» در میان امتش است
در فرهنگ غرب است که وجود سالمندان را در خانوادهها مزاحم میدانند و تلاش میکنند به هر طریق ممکن آنها را از محیط خانه و روابط خانوادگى دور کنند.
از عمدهترین راههای انتقال یک فرهنگ به نسلهای آینده، رفتار پدر و مادر و مربیان است. کودکان، آنچه را در رفتار بزرگترها ببینند، از آن الگو میگیرند. احترام به بزرگترها و رعایت ادب و تکریم نسبت به سالخوردگان، اگر در عمل و رفتار ما تجلی یابد، فرزندان ما نیز، این فرهنگ را میآموزند و با همین آداب و سنن بار میآیند. کسی که انتظار ادب و معرفت و حقشناسی از فرزندانش دارد، باید همین حالت را نسبت به پدر و مادر و بزرگترها نشان دهد، تا کوچکترها هم از او بیاموزند.
این یک سنت تاریخی و تأثیر و تأثر از اعمال و رفتار است. هر کس چیزی را درو میکند که کشته است .
امام علی(ع) فرمود:
«وَقِّروُا کبارَکُمْ، یُوَقّرْکُمْ صِغارُکُم»(۱۰)
به بزرگانتان احترام کنید، تا کوچکترها هم به شما احترام کنند.
امام صادق(ع) نیز فرموده است:
«بِّروا آباءَکم، یَبِرُّکُمْ اَبْناؤکُمُ»(۱۱)
به پدرانتان نیکی کنید، تا فرزندانتان هم به شما نیکی کنند.
این دقیقا برداشت محصول، از زراعتی است که انسان با رفتارش در زمین دل و لوح جان کودکان انجام میدهد.
پیرمردی ضعیف و رنجور بود که با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی می کرد. چشمان پیرمرد تار شده بود و دستانش می لرزید، اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع می شدند اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت. پسر و عروسش از این کار او کلافه شده بودند.
پسر گفت: «باید فکری برای پدربزرگ کرد پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی با چند ظرف چوبی قرار دادند. در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را می خورد، در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت می بردند.
پیرمرد هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک شده بود. اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او می دادند. و کودک چهارساله در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود.
یک روز مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود. با مهربانی از او پرسید: «پسرم، چه می سازی؟»
پسرک هم با ملایمت جواب داد: «یک کاسه چوبی کوچک، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم.» و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
این حرف آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد
- دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من، بجز از کشته، ندروی!
ادب به اهلبیت علیهم السلام
گفتیم ادب به بزرگتر از جهت سن و سال است و گاهی بزرگتر ما از جهت مقام و رتبه است مانند اهلبیت علیهم السلام . این که ما مودب باشیم به مقام اهلبیت علیهم السلام
فوق العاده باعث رشد میشود .
اَدَّبو أوْلادَکمْ عَلی حُبِّ نَبیکمْ وَ حُبِّ اَهْلِ بَیتِهِ
فرزندان خود را به دوستی پیامبرتان و دوستی خاندانش ادب کنید .
در مقدمه کتاب خصایص الزینبیه نقل شده است.
شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت حضرت امام رضا (علیه السلام ) عازم ایران مى گردد. او در طول راه پول خود را گم مى کند.
حیران و سرگردان مى ماند و بالای بلندی می رود و براى رفع مشکل متوسل به حضرت بقیه الله امام زمان (عج ) مى گردد. و می گوید یا ابا الغوث اغثنی یا ابا صالح ادرکنی در همان حال یک سید نورانى را مى بیند که به طرف او می آید مشکل خودش را برای آن سید می گوید و از او کمک می طلبد سید او را به بلندی تپه ای می برد و اشاره می فرمایند به دیواری که در آن نزدیکی بود سپس می فرمایند این دیوار را می بینی، پشت این دیوار شهر سامره است.
شیعه ی قطیفی تعجب می کند می گه آقا من موقعیت اینجا را می دانم از اینجا تا سامره خیلی راه است این دیوار سامره نیست.
سید می فرماید: دیوار سامره همین است به آنجا برو، وقتی به شهر رسیدى ، پیش وکیل ما حاج سید محمد حسن شیرازى برو.
شیعه قطیفی می گه تعجب کردم گفتم آیه الله میرزا حسن شیرازی مرجع تقلید را می گویید؟
فرمودند بله نزد ایشان برو و بگو مولایت فرمود فلان مقدار پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالى ات را برطرف سازد.
می گوید تعجب کردم گفتم این سید بزرگوار کیست که تازه میرزای شیرازی بزرگ را وکیل خود می داند وخودش را مولای او خطاب می کند.
می گه خیلی اهمیت ندادم گفتم خوب حالا اگر میرزای شیرازی از من نشانه خواست چی بگم؟
فرمود به او بگو: به آن نشانی که امسال در فصل تابستان ، شما با حاج ملاعلى کنى طهرانى ، در شام به حرم عمه جانمان حضرت زینب سلام الله علیهامشرف شدید، وقتی وارد حرم شدید متوجه شدید که ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمه ام کثیف گردد و آشغال ریخته شود.
و شما صبر نکردید تا خادمان برای نظافت بیایند عبای خود را از دوش برداشتید و با آن حرم را جارو می کردید ! و حاج ملاعلى کنى نیز آن آشغال ها را بیرون مى ریخت.
همینطور جارو کردید تا رسیدید به ضریح مطهر وقتی به ضریح رسیدید با خود گفتید بی ادبی است ضریح را هم با همین عبا تمیز کنیم فورا عمامه از سر برداشتید و ضریح را تمیز کردید.
شما ادب کردید و ضریح را نظافت می کردید و من در کنار شما ایستاده بودم و گریه می کردم و برای شما دعا می کردم.
شیعه قطیفى مى گوید: یک لحظه متوجه شدم این آقا محبوب دلها و امید بیچارگان پسر فاطمه سلام الله علیها است برگشتم کنارم را نگاه کردم دیدم کسی نیست.
حالم منقلب شد نشستم همانجا گریه کردم مهدی فاطمه نزد من بود و من ادب نگذاشتم.
مهدی فاطمه اینجا بود و با او مثل غریبه ها برخورد کردم.
با حالت گرفته و منقلب بلند شدم رفتم طرف دیواری که حضرت اشاره فرموده بودند وارد شهر سامرا شدم بلافاصله خودم را رساندم محضر آیه الله میرزای شیرازی جریان را برای ایشان به عرض رساندم .
دیدم میرزای شیرازی بى اختیار اشک می ریزند و در حالت گریه، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و فرمودند چشمی که لایق دیدن حضرت شود قابل احترام است و مبالغى را برایم مرحمت کرد.
چون به تهران آمدم ، خدمت حاج آقاى کنى رفتم و قضیه را برای ایشان هم تعریف کردم، ایشان هم تصدیق کرد، ولى بسیار متأثر بود که چرا این افتخار نصیب او نشد.
عزیزان ببینید چقدر ادب محضر اهل بیت اهمیت دارد که به خاطر ادب میرزای شیرازی محضر خانم زینب کبری علیها السلام،مورد نظر وعنایت امام زمان ارواحنا له الفداه قرار می گیرد و حضرت برای او دعا می کنند و میرزای شیرازی به مقامی می رسند که جزء کارگزاران حضرت می شود.
ببینید عزیزان وقتی آدم ادب ر ا رعایت می کند اهل بیت به او نظر می کنند به مقامات بالایی می رسدشاید به نظر ساده بیاید ولی اثرات بالایی دارد مثلا یک موقع شما دارید با ماشین از کنار امام زاده ای رد می شوید ادب می کنید یک سلام می دهید و می روید.
شما این را خیلی بزرگ نمی بینید ولی امکان دارد با همین ادب به ظاهر کوچک امام زمان برای شما دعا بفرمایند.
.





